حضرت می‌فرماید: «وَ إِنَّ مِنْ أَسْخَفِ حَالاتِ الْوُلَاهِ عِنْدَ صَالِحِ النَّاسِ»[۱] از سخیف‌ترین حالت‌های حاکم نزد مردمی که اهل صلاح هستند این است که «أَنْ یُظَنَّ بِهِمْ حُبُّ الْفَخْرِ» مردم احساس کنند که این حاکم اهل فخر فروشی است. «وَ یُوضَعَ أَمْرُهُمْ عَلَى الْکِبْرِ» فکر کنند که اهل تکبّر است. تبختر دارد، غلو دارد. این سخیف‌ترین حالت حاکم است. «وَ قَدْ کَرِهْتُ أَنْ یَکُونَ جَالَ فِی ظَنِّکُمْ أَنِّی أُحِبُّ الْإِطْرَاءَ» من خیلی بیزار هستم از این‌که به ذهن شما خطور کند که من دوست دارم من را مدح کنید. هر وقت که رد شدم شروع به مدّاحی من کنید. «وَ اسْتِمَاعَ الثَّنَاءِ» خیلی دوست دارم بنشینم و من را مدح و ثنا کنید و من هم بشنوم. «وَ لَسْتُ بِحَمْدِ اللَّهِ کَذَلِکَ» الحمدلله که من این‌طور نیستم. «وَ لَوْ کُنْتُ أُحِبُّ أَنْ یُقَالَ ذَلِکَ لَتَرَکْتُهُ انْحِطَاطاً لِلَّهِ سُبْحَانَهُ عَنْ تَنَاوُلِ مَا هُوَ أَحَقُّ بِهِ مِنَ الْعَظَمَهِ وَ الْکِبْرِیَاءِ» اگر هم این‌طور بودم که دوست داشتم و نفس من دوست داشت که من را مدح کنید، «انْحِطَاطاً لِلَّهِ» برای عرض ادب به محضر حضرت حق این کار را ترک می‌کنم، دوست ندارم، کنار می‌گذارم، چون عظمت و کبریاء از آن حضرت حق جلّ و اعلی است. «وَ رُبَّمَا اسْتَحْلَى النَّاسُ الثَّنَاءَ بَعْدَ الْبَلَاءِ» چه بسا مردمی حمد و ثنا را وسیله قرار می‌دهند تا کار آن‌ها پیش برود. بالاخره چهار جمله بگویند که کار پیش برود و البتّه این فقط برای حاکمی که حکومت دست او است نیست، بلکه برای کسانی که امور مردم هم دست آن‌ها است این وجود دارد، برای علما هم است. دیگر دهان بسته است، بعضی وقت‌ها آدم چیزهایی می‌خواهد بگوید که نمی‌تواند. «فَلَا تُثْنُوا عَلَیَّ بِجَمِیلِ ثَنَاءٍ» مدام من را مدح و ثنا نکنید. «لِإِخْرَاجِی نَفْسِی إِلَى اللَّهِ سُبْحَانَه‏» برای این‌که من را از آن حالت خارج می‌کنید، من را خراب می‌کنید. اگر من را دوست دارید من را مدّاحی نکنید. «وَ إِلَیْکُمْ مِنَ التَّقِیَّهِ [الْبَقِیَّهِ] فِی حُقُوقٍ لَمْ أَفْرُغْ مِنْ أَدَائِهَا» من نمی‌توانم حقّ شما را ادا کنم. «وَ فَرَائِضَ لَا بُدَّ مِنْ إِمْضَائِهَا» من یک سری وظایف دارم.  «فَلَا تُکَلِّمُونِی بِمَا تُکَلَّمُ بِهِ الْجَبَابِرَهُ» با من مثل جبّارها صحبت نکنید. دست‌های خود را جمع کنید و بترسید که انگار یک پادشاه رد شده است. «وَ لَا تَتَحَفَّظُوا مِنِّی بِمَا یُتَحَفَّظُ بِهِ عِنْدَ أَهْلِ الْبَادِرَهِ»؛ « أَهْلِ الْبَادِرَهِ» یعنی به سرعت عکس العمل نشان می‌داد؛ یعنی اهل خشونت! با من این‌طور که دور و بر خود را نگاه می‌کنید و به پس و پیش کلام خود توجّه می‌کنید، مقابل یک آدم خشنی که سریع عکس العمل نشان می‌دهد، نمی‌خواهد صحبت کنید. «وَ لَا تُخَالِطُونِی بِالْمُصَانَعَهِ» با من با دو رویی برخورد نکنید، خیلی کلمات را کادو پیچ کنید. «وَ لَا تَظُنُّوا بِی اسْتِثْقَالًا فِی حَقٍّ قِیلَ لِی» فکر نکنید یک حقّی اگر بخواهید را به من بگویید خیلی کادو پیچ کنید برای من سنگین است. «وَ لَا الْتِمَاسَ إِعْظَامٍ لِنَفْسِی» فکر نکنید می‌خواهید من را بزرگ بدارید حقّی را پنهان می‌کنید. مثلاً یک باطلی اتّفاق می‌افتد و حقّی خورده می‌شود، چون من ممکن است آن را دوست نداشته باشم آن را به من نگویید. «فَإِنَّهُ مَنِ اسْتَثْقَلَ الْحَقَّ أَنْ یُقَالَ لَهُ أَوِ الْعَدْلَ أَنْ یُعْرَضَ عَلَیْهِ» برای کسی سخت باشد که یک حرف حقّی بشنود یا از او مطالبه‌ی عدالتی کنند، اگر برای او سخت باشد «کَانَ الْعَمَلُ بِهِمَا أَثْقَلَ عَلَیْهِ» عمل به آن سخت‌تر است. چطور من باید عادل باشم، نه این‌که اگر جایی بی‌عدالتی شد جرأت نکنید به من بگویید یا یک حرف حقّی را نتوانید به من بزنید. «فَلَا تَکُفُّوا عَنْ مَقَالَهٍ بِحَقٍّ» حرف حق را بزنید. «أَوْ مَشُورَهٍ بِعَدْلٍ» یک جایی مشورتی است و یک خطایی می‌خواهد صورت بگیرد. فلان جا کارگزار شما خطا کرده است. «فَلَا تَکُفُّوا» دریغ نکنید. «فَإِنِّی لَسْتُ فِی نَفْسِی بِفَوْقِ أَنْ أُخْطِئَ» من فی نفسه بالاتر از این‌که خطا نکنم نیستم. «وَ لَا آمَنُ ذَلِکَ مِنْ فِعْلِی» در عمل خود هم از این ایمن نیستم که خطا نکنم. «إِلَّا أَنْ یَکْفِیَ اللَّهُ مِنْ نَفْسِی مَا هُوَ أَمْلَکُ بِهِ مِنِّی» مگر این‌که خدا لطف کند. «فَإِنَّمَا أَنَا وَ أَنْتُمْ عَبِیدٌ مَمْلُوکُونَ لِرَبٍّ» همه‌ی ما بنده‌ی خدا هستیم. «لَا رَبَّ غَیْرُهُ» یک رب هم بیشتر نیست. «یَمْلِکُ مِنَّا مَا لَا نَمْلِکُ مِنْ أَنْفُسِنَا» او است که مالکیّت حقیقی دارد. «وَ أَخْرَجَنَا مِمَّا کُنَّا فِیهِ إِلَى مَا صَلَحْنَا عَلَیْهِ» باید به دستورات او عمل کنیم، او ما را به سمت صلاح می‌برد. «فَأَبْدَلَنَا بَعْدَ الضَّلَالَهِ بِالْهُدَى» ما را از گمراهی هدایت کرده است. «وَ أَعْطَانَا الْبَصِیرَهَ بَعْدَ الْعَمَى» بعد از این‌که نمی‌دیدیم به ما بصیرت داده است. این کلمات از جهات مختلف اهمیّت دارد.


 

[۱]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۳۳۴٫