«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا مُحَمَّدٍ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا بَقِیَّهِ اللَّهِ فِی الْأَرَضِینَ فَاللَّعْنَهُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلى‏ وَهْنٍ وَ فِصالُهُ فی‏ عامَیْنِ أَنِ اشْکُرْ لی‏ وَ لِوالِدَیْکَ إِلَیَّ الْمَصیرُ * وَ إِنْ جاهَداکَ عَلى‏ أَنْ تُشْرِکَ بی‏ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما وَ صاحِبْهُما فِی الدُّنْیا مَعْرُوفاً وَ اتَّبِعْ سَبیلَ مَنْ أَنابَ إِلَیَّ ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ».[۱]

احسان به والدین یک امر عقلی و طبیعی

به محضر شما معروض داشتم که برخی از ارشادات قرآنی با عقل سر و کار دارد، با براهین سرو کار دارد و برخی از همین سلسله‌ی ارشادات قرآنی سر و کار با فطرت دارد که با اندک توجّهی آدم به موضوع ملتفت می‌شود و برخی از همین سلسله ارشادات قرآنی با اموری سر و کار دارد که این‌ها در انسان به نحو ارتکازی است و گاهی از اوقات حتّی این‌ها با طبع آدمی سر و کار دارد. مثل این‌که «کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ»[۲] که هر صاحب طبعی، هر صاحب طبع سلیمی، میل به طیّبات می‌کند و این‌که امر به احسان به والدین این‌ها سوای این‌که یک امر عقلی است، یک امر طبیعی هم است که آدمی به نسبت آن کسانی که از آن‌ها محبّت دیده است و از آن‌ها وداد و دوستی دیده است، یک مقام تحنّن و یک مقام مهربانی دارد و این حتّی در برخی از حیوانات هم مشاهده می‌شود که به حسب آن احتیاجی که حالا یا به پدر خود یا به مادر خود دارند؛ با آن‌ها با نوعی اشفاق و با نوعی افتادگی برخورد می‌کنند.

 لذلک این‌که در آیاتی مثل آیه‌ی شریفه‌ی «وَ اخْفِضْ»[۳] این‌که امر به حفض جناح در برابر والدین می‌کند؛ «وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَهِ» این‌ها سوای این‌که یک دستور شرعی است، یک امر طبیعی هم است که انسان بنا به آن طبیعتی که دارد، در مقابل والدین می‌بایست که خفض جناح بکند، کما این‌که این در برخی از حیوانات هم دارد مشاهده می‌شود. مثل یک بره در مقابل گوسفند. مثل یک گوساله در برابر گاو. مثل فسیله در برابر ناقه و امثال ذلک این‌ها مشاهده می‌شود. حتّی در حیوانات درنده است. به هر اندازه که شعور این حیوانات بیشتر باشد، این جنبه‌ها هم به فزون‌تری ، در آن‌ها مشاهده می‌شود و لذلک این‌ها صرفاً دستور شرعی نیست. این‌ها یک اوامری است که سر و کار با طبع آدمی هم دارد؛ حالا در بعضی از موارد است که طباع در اثر برخی از تربیت‌ها، برخی از گرایش‌ها این‌ها از آن مسیر اصلی خود که منحرف شده است با این آیات دارد این‌ها را متذکّر می‌کند.

علّت قابل پذیرش توصیه‌های قرآن برای همه‌ی مردم

لذلک بهره‌ی قرآن صرفاً به اهل تقوا نیست. بهره صرفاً برای افراد متدیّن نیست؛ بلکه همین آدم‌هایی که طبع سلیم هم داشته باشند، این‌ها انحراف نرفته باشد. شما التفات بفرمایید این آیات در محیطی نازل شده است و کسی دارد این آیات را به مردم می‌خواند و قرائت می‌کند که الزاماً سر و کار او با مؤمن نیست؛ سر و کار او با همین مردم جامعه است. حالا برخی از آن‌ها مؤمن هستند، برخی از این‌ها نه، حتّی این‌ها خدایی ناکرده منافق هستند، برخی از این‌ها کافر هستند. این آیات را دارد آن ذات کثیر البرکات به همه‌ی مردم می‌خواند. «هذا بَیانٌ لِلنَّاسِ»[۴] و سایر این آیاتی که است. این‌ها وقتی انسان صاحب طبع سلیم یا آن انسانی که در یک اعوجاج کمی است، این اعوجاج با یک تذکّر او را به خود می‌آورد. وقتی این آیات را می‌شنود، حالا گذشته از این‌که اصلاً قائل به وحیانیّت این آیات یا نه باشد، آن جنبه‌هایی که حالا امروزه جنبه‌های انسانی می‌گویند، وقتی این‌ها را در این آیات شریفه مشاهده می‌کند، خوب می‌بیند این‌ها موافق طبع او است، موافق میل او است. گاهی دارد آن طبع و میل را به نوعی اصلاح می‌کند. لذلک ولو این‌که مؤمن نباشد، مسلمان نباشد، این آیات را به دیده‌ی پذیرش می‌پذیرد. این‌ها مطالبی نیست که با یک انسان سلیم با یک انسان سالم الطّبع در مقام تخالف باشد. لذا ما یک مواردی هم در نقلیّات داریم که یک انسان‌هایی بودند، این‌ها مؤمن هم نبودند امّا به نوعی از آیات قرآن بهره‌مند شدند.

برخورد پیامبر صلوات الله علیه با شخص شاکی از والدین خود

می‌فرماید: «وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ»[۵] خود این از مقوله‌ی تذکار است. «وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ» ما انسان را توصیه می‌کنیم. این فقط این توصیه‌ی شرعی نیست. این همان توصیه‌ای است که در همان طبع سلیم هم است. این همان خلقتی است که خداوند متعال این را در شخص آدمی به نحوه ارتکازی قرار داده است. آدمی آن‌طور خلق شده است؛ وقتی نگاه می‌کند به مراتبی که یک پدر، یک مادر دارند، بین سه اولاد خود اعمال می‌کنند، این هم به نسبت این‌ها یک تعنّنی پیدا می‌کند به نوعی می‌بیند به نسبت این‌ها حنان می‌شود. وقتی می‌بیند که والدین به نسبت اولاد دارند چه می‌کنند. در روایت وجود دارد که یک کسی خدمت آقا رسول خدا علیه و آله علیه الصّلاه و السّلام آمد؛ از پدر خود شکایت کرد که پدرم از من یک قرضی گرفته است، این را به من باز نمی‌گرداند. نبیّ مکرّم اسلام علیه و آله علیه الصّلاه و السّلام او را اظهار کردند. آن شخص داین را احضار کردند. فرمودند: شما چرا پول این را نمی‌دهید؟ این مرد یک قدری به انفعال آمد، دید که پسرش آمده است از او به محضر ذات مقدّس رسالت مآب علیه و آله علیه الصّلاه و السّلام شکایت کرده است. خوب شکست برمی‌دارد، در اصطلاح عامه این است که خورد می‌شود، له می‌شود. عرض کرد: چشم یا رسول الله این‌طور که در روایت وجود دارد. البتّه خیلی از روایات نبوی ضعف دارد امّا آن جنبه‌ای که حالا شاید این مطابق با برخی از مبانی باشد دارم این را بنده عرض می‌کنم. در مورد این روایت نبوی صحبت کردیم که سلسله‌ی اسناد این‌ها نوعاً ضعیف است، خود مطالب آن هم باز در بعضی موارد است که این‌ها مطابق حتّی با مبانی نیست. برخی از نقلیّات آن. لذا روایتی دارد که رسول خدا در پایان عمر آمد گفت: بیایید من را حلال بکنید امثال این حرف ها. این‌ها ساخته و پرداخته‌ی عامّه است. امّا این ظاهراً هم متن خوبی دارد هم… یک مطلبی نیست که در آن که انسان بگوید، این مطلب با مبانی نمی‌سازد؛ بلکه این‌ها با برخی دیگر از مبانی دارد تأیید می‌شود.

آمد و حضرت فرمود و گفت: بله می‌دهم. خوب شکستگی در او ایجاد شده بود. امّا رسول الله فکر نمی‌کردم که این بیاید از من شکایت بکند. فرمودند: چطور؟ گفت: اصلاً من اسباب ورود این را به این عالم فراهم کردم؛ نبود. حالا به عنوان علّت اخیر من او را بود کردم. بعد یک به یک آن مرارت‌هایی که یک پدر برای اولاد می‌کشد، یک به یک آن‌ها را برشمرد من با او چنین کردم، من با او چنان کردم حالا این یک مقدار پول به من داده است، آمده است دارد از ما شکایت می‌کند. بنا به نقل پیغمبر خدا وقتی این را شنیدند منقلب شدند و از خود حالت عاطفی نشان دادند، اشک در چشمان حضرت پر شد و آن جوان را سرزنش کردند با این کلامی که برو «أَنْتَ وَ مَالُکَ لِأَبِیکَ»[۶] تو خودت و همه‌ی مال تو برای پدرت هستی، به دنبال کار خود برو.

دشمنی برخی از سلاطین با والدین خود

 این‌ها آن جنبه‌هایی است که برای طبع سلیم است. لذا در تاریخ مشاهده می‌کنید برخی از طغاه بودند که پدر در برابر این‌ها سرکشی کرده است -از همین سلاطین، از همین امرا- مثل این‌که در صفویه در مورد همان پادشاه آن‌ها که به نام خدا بنده است، او هم ذکر می‌کند که پدرش… این‌که پسرش وقتی به سلطنت رسید -مثل این‌که شاه عبّاس بوده است شاید- داد او را به زندان ببرند. با این‌که با پدر خود درافتاده است امّا امر به قتل او نکرد. داد او را زندانی کردند. با این‌که سلطنت در نظر اهل دنیا مهمترین امر است، از آن مهمتر دیگر هیچ چیزی نیست. امّا با این همه او را زندانی کردند، او را نکشت. یعنی یک امر طبیعی است. این کوروش که این‌قدر دارند از او به طبل می‌کوبند و داد می‌زنند لم یدرکه اوّله و لم یسبق آخره. نه اوّلین مثل او بودند، نه آخرین. ساز و دهل و فلان و این‌ها. این اصلاً کودتاچی بود، بر علیه پدر بزرگ خود شورید. بنابر همین تاریخی که وجود دارد. این جناب کوروش برای علیه پدر بزرگ خود کودتا کرد. آژدهات، آستیاک پدر بزرگ کوروش است، پدر مادر کوروش است. این را آمده است و از تخت سلطنت پایین کشیده است و او را هم اذیّت کرده است که خودش پادشاه بشود. حالا چقدر طبع این‌ها سلیم بوده است، آن امری که در افراد به نحو طبعی است که به نسبت والدین خود کوتاه بیایند، این بر علیه پدر بزرگ خود هم قدّاره بسته بوده است.

«وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلى‏ وَهْنٍ»[۷] این یک امر طبعی را دارد، می‌گویند یک امر عاطفی. حالا امروزه از این امور به امور عاطفی تعبیر می‌کنند که یک امر عاطفی را دارد متذکّر می‌شود انسانی که عاطفه‌ی او سالم است، خوب توجّه بکند این مادر او برای او چقدر زحمت کشیده است. در مورد پدر دیگر صحبت کردیم. آن وقت ممکن است این‌جا کسی بگوید: حالا مادر ما اصلاً ما را به دنیا آورد، ما را نمی‌خواست. اصلاً از کجا بدانیم او ما را می‌خواست، می‌خواست ما را سقط بکند، نشد. می‌گوید: حالا فرض هم بکنیم که می‌خواست تو را قسط بکند یا نه «وَ فِصالُهُ فی‏ عامَیْنِ» دو سال تو را به دوش کشید، از این طرف به آن طرف. به تو شیر داد، فصال آن جنبه‌ی شیر دادن است. تو را این‌گونه شیر داد. چون این‌ها بحث شده است، من فقط از آن رد می‌شوم.

توصیه‌ی قرآنی به شکرگزاری در برابر خدا و والدین

 «وَ وَصَّیْنَا … أَنِ اشْکُرْ لی» آن توصیه‌ی ما شکرگزاری است. همزه و نون تفسیریّه است. «وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ» این توصیه‌ی انسان به والدین چیست؟ با همزه و نون… برای تفسیری این را دارد بیان می‌کند. این را دارد شرح می‌دهد. دارد تفسیر می‌کند آن توصیه‌ای که ما کردیم چیست. آن توصیه این است که خدای خود را شکرگزار باشی و والدین خود را. امّا شکرگزاری والدین را معروض داشتیم که امر طبعی است و از امور طبعی هم دارد در این آیه‌ی شریفه به آن خداوند متعال تذکار می‌کند. «حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلى‏ وَهْنٍ».

امّا این‌که فرمود: «أَنِ اشْکُرْ لی» ممکن است این‌جا اشکال بشود اگر امر طبعی است، شکر خداوند متعال که از امور طبعی نیست. این را هم گفته‌اند ولو این‌که شکر منعم را عقلا واجب می‌دانند امّا خود این هم یک امر طبعی است. مثل این‌که کسی مقابل یک حیوانی که یک شعوری دارد -یک حیوانی است مثل کرم خاکی، مثل کرم ابریشم، مثل حشرات گفته می‌شود ادراک آن‌ها از دیگر حیوانات پایین‌تر است؛ گرچه ما به حال آن‌ها وقوقی نداریم، نمی‌دانیم این‌ها چطور هستند؛ امّا حالا آن حیواناتی که این‌ها از نظر درک و شعور یک قدری بالاتر هستند- انسان کنش‌ها و واکنش‌هایی را که در این‌ها می‌بیند که در ازای نعمتی که بر آن‌ها انعام می‌شود، این‌ها از خود چگونه آثار سپاس را به ظهور می‌رسانند.

تفاوت شکرگزاری در برابر خدا و والدین

 آن وقت به اندک التفاتی که انسان را بدهند، بر این‌که خدای متعال است که این نعم را به تو مرحمت فرموده است. آن که مادر، تو را مورد سپاس قرار می‌دهد، این آن طبعی است که خداوند متعال در او نهاده است تا به نسبت اولاد خود مقام مهربانی داشته باشد. لذلک باز مصدر شکر همان خداوند ذو الجلال است یا آن جنبه‌ی اعانت و سرپرستی که پدر نسبت به تو ارزانی داشته است باز همین هم حاصل آن مقام تحنّنی است که خداوند متعال در پدر او را، به نسبت اولاد قرار داده است. لذلک در ابتدا شکر راجع می‌شود به آن مبدأ و با آن اصلی که در ابتدا است. «أَنِ اشْکُرْ لی» آن‌گاه از آن جهت که شکر از مقوله‌ی عبادت است، می‌فرماید: «أَنِ اشْکُرْ لی» من را شکر بکن، عبادت من را به جای بیاور. چون شکر خود در مقوله‌ی عبادات هم واقع می‌شود. لذا می‌گوید از آن‌جا که عبادت توحید دارد، توحید عبادی است. عبادت مخصوص به خداوند متعال است، می‌فرماید: «أَنِ اشْکُرْ لی» من را شکر بکن نمی‌گوید: «أن اشکر لنا» تا این‌که بگوید من همه‌ی علل طولی را هم می‌خواهم عبودیّت بکنم. آن‌ها را تشکّر می‌کند امّا از این‌که شکرگزاری در این مورد خاص، این ناظر به مقام عبودیّت است. لذا نمی‌فرماید: «أن اشکر لنا»، «أَنِ اشْکُرْ لی» می‌فرماید. «وَ لِوالِدَیْکَ» این شکر هم وقتی تو داری به خداوند متعال شکر می‌کنی، داری عبودیّت او را به جای می‌آوری، پس والدین خود را هم سپاس می‌گویی. این‌جا شکر اوّل آن شکری است که ناظر به والدین می‌شود، این شکر عبودی باشد، بله به خدا این شکر عبودی باشد. آن شکری که ناظر  به والدین می‌شود، این هم همین تشکّر لسانی و فعلی باشد؛ غیر از عبودی. این‌جا یک اشکال در این موصول دارد آن را إن‌شاءالله باشد در محلّ خود توضیح خواهم داد.

در عین حال هم باز می‌شود: «أَنِ اشْکُرْ لی وَ لِوالِدَیْکَ» این‌که من را هم شکر بکنی، حالا آن شکر غیر عبودی باشد. همین که انسان مبدأ تعالی را سپاس بگوید. وقتی خداوند را سپاس گفت، آن وقت به لوازم آن توجّه می‌کند. یک موقع تا کسی به چیزی توجّه نکرده است، به لوازم آن توجّه نمی‌کند. در کلاس درس آمده است، دارد با بغل دستی خود حرف می‌زند، دارد با موبایل خود بازی می‌کند. دارد چرت می‌زند. یک موقع به او می‌گویند: این‌جا کلاس درس است. تا می‌گویند: کلاس درس است. خوب گفته‌اند کلاس درس است امّا با این تذکّر یک دفعه به لوازم آن هم توجّه می‌کند که آن لوازم این است که در کلاس باید آرام بنشیند و باید سایر شئون را رعایت بکند. لذلک بر این اساس توجّه به شکر خداوند متعال ولو این‌که شکر شکر عبادی نباشد، این بالالتزام آن سلسله اموری را که راجع می‌شود به عبودیّت در پی دارد.

نحوه‌ی برخورد ملّا مهدی نراقی با پدر خود

 «أَنِ اشْکُرْ لی وَ لِوالِدَیْکَ» حالا یک موقعی است والدین انسان یک طوری هستند مثلاً مرحوم نراقی رحمه الله علیه نقل می‌کنند پدر او از اعوان ظلمه بوده است. نراقی بزرگ ملّا مهدی رحمه الله علیه. نقل می‌کنند که پدر او از ایادی ظلمه بوده است. او هم وقتی به حوزه آمده بوده است، دیگر مشغول به درس و این‌ها بوده است، توجّه نمی‌کرده است. مثل این‌که حالا دوست نداشته است که با آن‌ها در ارتباط باشد، یک جریاناتی هم نقل می‌کنند، دیگران نامه می‌دادند و جواب نمی‌داده است، برای نراقی است. حالا هر کسی این را بلد نیست، می‌آید این را به یک کسی دیگر نسبت می‌دهد. این برای مرحوم نراقی است که نامه می‌دادند یک صندوق گذاشته بود و این نامه‌ها را درون آن می‌انداخت. بعداً می‌آیند و می‌گویند: پدرت مرده است، ما داریم مدام به تو نامه می‌دهیم. می‌گوید: من این‌جا آمدم درس بخوانم این را طلبه‌ها یاد بگیرند. الحمدلله بعضی‌ها سر کلاس درس خوب با موبایل خود کار می‌کنند و به آن نامه جواب نمی‌داده است، اصلاً نامه را نمی‌خوانده است. می‌گفتند: تو چرا نامه را نمی‌خوانی؟ می‌گوید: من بخواهم این‌ها را جواب بدهم، دیگر به درس خود نمی‌رسم. حالا الحمدلله هوش طلبه‌ها خیلی بالا رفته است، دیگر احتیاج به این حرف‌ها ندارند، علم آن‌ها نزدیک است به مبدأ اعلی وصل بشود؛ لذا کلاس درس هم با موبایل خود کار می‌کنند. مرحوم نراقی بعد می‌آیند می‌گویند: پدر تو مرده است، ما داریم به تو نامه می‌دهیم. می‌گوید: من آمدم این‌جا درس بخوانم، نیامدم این‌جا من بخواهم نامه پراکنی بکنم. وقتی هم می‌فهمد که پدر او مرده است، درس را تعطیل می‌کند و بلند می‌شود به نراق می‌آید. آن‌جا مراسم ختم را به جای می‌آورد، برمی‌گردد. یعنی آن شأن احترامی را لحاظ می‌کند امّا صاحب روضات هم نوشته است که دوست نمی‌داشته است در برابرش ذکر پدر بشود. مثل این‌که یک جنبه‌هایی دارد این توجّه دارد به همین آیه‌ی شریفه «إِلَیَّ الْمَصیرُ» شما می‌آیید و در قیامت من بین شما حکم می‌کنم.

نوع برخورد برخی از مجتهدین با پدران خود

امّا شما در این دنیا مأمور به احسان به والدین هستید. حالا یک موقعی است والدین کسی حالا یک طوری هستند، احسان را هم با اسائه ممکن است یک موقعی جواب می‌دهند. حالا بر فرض این‌که یک چنین کسانی باشند، این‌جا باید انسان از والدین خود محترمانه حریم بگیرد. از والدین خود محترمانه دور بشود. در این عصر دو تا مجتهد بودند که این‌ها با پدرهای خود نوعی مشکل داشتند. هر دو تای آن‌ها هم پدر و پسر، هر دو در مرجعیّت بودند. یکی مرحوم وحید بهبهانی است با پسرش آقا محمّد علی. خود آقا محمّد علی هم از فحول نوابع شیعه است. صاحب مقام است. یکی هم سیّد علی صاحب ریاض است با پسرش سیّد محمّد مجاهد هر دوی این‌ها مرجع بودند، در یک زمان هر دوی این‌ها مرجع بودند هم پدر و هم پسر. در یک زمان، نه این‌که در طول هم واقع بشوند. سیّد محمّد مجاهد می‌بیند با پدرش مشکل در فتوا دارد. پدرش یک طور دارد فتوا می‌دهد، این دارد یک نوع دیگر فتوا می‌دهد. می‌ترسد ایذای پدر باشد. لذلک عرض می‌کنم که کربلا را رها می‌کند.

 آن موقع زمان سیّد علی طباطبایی کربلا مرکز بوده است. همین صاحب ریاض که دارید کتاب‌های او را… حالا نمی‌دانم شما کتاب‌های او را می‌ خوانید یا نه. امّا همین کتاب که می‌بینید در کتابخانه صاحب ریاض، کتاب ریاض المصائب این یک موقعی کتاب درسی بوده است از عالی‌ترین کتاب‌های درسی هم است. سیّد علی صاحب ریاض فتاوی داشته است، یک قدری نقل می‌کنند حالا نقل می‌کنند که نوعی وسواس بر او غلبه داشته است. در عین حال هم مرجع بوده است، یکی از دو رئیس آن زمان بوده است.

همان موقع هم سیّد محمّد مجاهد مقلّد داده داشته است، مدرّس بوده است. لذا می‌بیند بودن او در کربلا به نوعی تعارض با پدر است. می‌خواهد از تعارض دست بکشد، بلند می‌شود و به اصفهان می‌آید. در زمان محمّد شاه، پدر ناصر الدّین شاه، شاه بلند می‌شود و به اصفهان می‌آید. اصفهان را مرکز تدریس می‌کند. البتّه پیش از ایشان هم اصفهان مرکز تدریس بوده است. حجه الاسلام شفتی آن‌جا بودند. شروع می‌کند که همین کتاب مفاتیح الاصول و کتاب مناهل در فقه این‌ها همه حاصل همان حوزه‌ی اصفهان است که معلوم می‌شود چه فکر صاحبی داشته است، چه نظر دقیقی داشته است امّا می‌بیند اگر بخواهد در کربلا بماند باید با پدر تعارض بکند، نمی‌کند. بلند می‌شود و می‌آید. این همان جنبه‌ای است که عرض کردم وقتی می‌بیند نزدیک شدن او…

نه این‌که حالا هر کسی بیاید از پدر خود فاصله بگیرد. این‌طور اگر بخواهد هر کسی بفهمد، دیگر خیلی این کم لطفی است -می‌خواستم بگویم بی‌شعور است باز نگفتم- نه می‌گویم اگر امر این‌طور شد حالا نهایت آن را دارم می‌گویم. یکی هم وحید بهبهانی رضوان الله تعالی علیه با پسرش آقا محمّد علی است. آقا محمّد علی خیلی دقیق النّظر است. به قول خود جناب وحید هم یک شیخ بهائی در زمان خود است. به قول پدر گفته بوده است الحق محمّد علی ما یک شیخ بهائی است. در علوم مختلف، ذی فنون، ذی علوم عجیب بوده است. عجیب و غریب بوده است؛ در فقه و در اصول در تفسیر و در حدیث و در رجال و در علوم غریبه و یک شخصیت در اصطلاح متظلّع این‌ها که در علوم مختلف مسلّط هستند، این‌ها را متظلّع می‌گویند. یعنی ظلع‌دار هستند، ظلع‌های مختلف دارند. زن گرفته بوده است، پدر او می‌آید می‌بیند یک خانمی لباس زیبا پوشیده است، در حیاط دارد قدم می‌زند. خوب می‌فهمد این عروس او است. امّا می‌خواهد با استفهام انکاری یا استفهام توبیخی بگوید من این‌طور دوست ندارم. می‌گوید: این خانم چه کسی است دارد این‌جا راه می‌رود؟ خوب می‌دانسته است، این عروسش است، لباس گلدار پوشیده بوده است. خود وحید هم آدمی بوده است، خیلی جنبه‌ی ورع به او غلبه داشته است. یک موقع آقا محمّد خان یک قرآن مرصّعی برای او فرستاده بوده است، روی جلد قرآن نگین کار کرده بودند، همان‌جا وزیر او می‌آورد و به دست آقا محمّد باقر وحید می‌دهد، مرحوم وحید می‌فرماید: چرا دارید قرآن را حبس می‌کنید؟ قلم تراش را برمی‌دارد، این نگین‌ها را هم همین‌طور از این جلد قرآن جدا می‌کند، می‌گوید: این را بین فقرای کربلا بذل بکنید.

اختلاف حوزه‌ی نجف با حوزه‌ی کربلا

 آن موقع مرکز کربلا بوده است. لذا اصول آن دوره را  اصول کربلایی می‌گویند که علّامه بحر العلوم و این‌ها همه حاصل همان حوزه‌ی کربلا هستند. برخی از این نجفی‌ها این‌قدر با کربلا بد هستند که اگر امام حسین علیه السّلام آن‌جا نبود می‌خواستند، خاک کربلا را هم به باد بدهند. بعضی این‌طور هستند. اصلاً تا بگویید فلانی کربلا درس خوانده است، مثل این‌که به آن‌جا رفته است مثلاً بازی کرده است و حال آن‌که حوزه‌ی کربلا در یک مواردی… این را برخی از آن‌ها خودشان هم نمی‌دانند، من به یکی از آقایان علمای نجف شاید ۳۰ سال پیش گفتم تعجّب کرد گفت: من این‌ها را نمی‌دانستم. اصلاً حوزه‌ی مرحوم وحید برای کربلا است. سیّد علی طباطبایی صاحب ریاض حوزه‌ی کربلا دارد، شریف العلما همین‌طور حوزه‌ی کربلا دارد. سیّد محمّد مجاهد؛ همه‌ی این‌ها کربلایی بودند. این‌ها اصول کربلایی بوده است. مرحوم آیت الله میلانی هم خواست، باز کربلا را احیا بکند در زیر بیرق مرحوم آیت الله حاج آقا حسین قمی برخی را هم آن‌جا پرورش دادند و بعد مصادف شد با همین آشوب‌هایی که بعداً شد و در دوره‌ی این بعثی‌های خبیث و همه چیز به هم ریخت.

این‌ها مرحوم آقا محمّد باقر وحید این قرآن را هم می‌گوید، این را هم حبس نکنید. حالا با این طبعی که دارد با این روحیه‌ای که دارد می‌آید می‌بیند در حیاط خانه‌ی او یک خانمی آن‌جا لباس گلدار پوشیده است و دارد راه می‌رود. این خانم چه کسی است دارد این‌جا راه می‌رود؟ خوب این عروس او بوده است. یعنی من نمی‌خواهم کسی این‌جا این‌طور باشد. وقتی این را می‌گوید، آقا محمّد علی هم آن طرف حیاط بوده است، صدا بلند می‌کند: «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زینَهَ اللَّهِ»[۸] چه کسی زینت‌های خدا را حرام کرده است. بین پدر و پسر بحث می‌شود، وقتی بحث می‌شود آقا محمّد علی از آن‌جا بساط را جمع می‌کند به کرمانشاه می‌رود. ایشان در کرمانشاه بوده است که بساط ریاستی هم در آن دوره داشته است. یک چهارم ایران در سلطه‌ی این بزرگوار بوده است. این نور علی شاه این اشعاری که دارد هی هی جبلی جبلی قم قم به ایشان دارد تعریض می‌آید. ما ابر گهر باریم هی هی جبلی جبلی قم قم این جبلی که می‌گوید، دارد به ایشان تعریض می‌آید. چون آقا محمّد علی خیلی با صوفیه درافتاده بوده است، اصلاً مشهور به صوفی‌کش شده است. شعرهایی هم که این می‌گفته است تا وقتی که به دام او بیفتد، خطاب به ایشان است، این‌قدر سلطه داشته است. دیدم یکی از این خارجی‌ها آمده بوده است ایران را چهار قسمت کرده است. می‌گوید: یک قسمت آن زیر بلیط آقا محمّد علی کرمانشاهی است یعنی سلطه‌ی عظیمی در آن صفحات غرب پیدا کرد و خدمت عظیمی هم کرد در همان صفحات رضوان الله تعالی علیه و علی أبیه. به هر تقدیر بلند می‌شود و به کرمانشاه می‌آید که با پدر خود تعارض نکند.

پیغمبر و امیر المؤمنین علیهم السّلام معنی والدین در آیه‌ی قرآن

 حالا یک موقعی یک مقدار با سواد شدید و دیدید پدر شما یک موقعی مثلاً می‌گویم و الّا این‌طور هم نیست. نماز او یک مقدار مسئله دارد و این‌ها یک مرتبه جلوی او ادای حضرت آیت الله درنیاورد که پدر نماز شما اشکال دارد، من دارم شما را نهی از منکر می‌کنم. نه آدم هزار راه دیگر دارد که بخواهد بگوید که کار به این‌جاها نرسد. به سرعت آیت الله نشوید حالا زمان می‌برد تا این‌که آدم بخواهد که بداند باید چه کار بکند و چه نکند. این‌جا دارد همین را می‌فرماید آیه‌ی مبارکه. «وَ إِنْ جاهَداکَ عَلى‏ أَنْ تُشْرِکَ بی»[۹] حالا در روایات دارد در تأویل آیه‌ی مبارکه می‌فرماید والدینی که در این آیات گفته شده است یکی از آن مصادیق آن پیغمبر و امیر المؤمنین علیهم السّلام هستند «أَنَا وَ عَلِیٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّهِ»[۱۰] پیغمبر خدا صلوات الله علیه فرمودند: من و علی پدر این امّت هستیم. چرا؟ فرمود: پدر به سه قسم تقسیم می‌شود. یکی پدری که او سبب ولادت تو شد، یکی پدری که تو را تعلیم داد. ما چه تعلیمی بالاتر از آن تعلیمی که رسول الله و امیر المؤمنین علیهم السّلام این امّت را دادند، این شامل حال ما می‌شود. «یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ»[۱۱] لذلک شأن آن أب خیلی بالاتر، خیلی رفیع‌تر است. گرچه والدین هم یک احکام خاصّی دارد. بعد می‌فرماید: «وَ إِنْ جاهَداکَ» آن دو غاصبی هستند که این‌ها در مقابل آقا امیر المؤمنین علیه السّلام بودند فلان و فلان. بعد هم باز امام علیه السّلام شواهدی را می‌فرمایند که می‌توانید رجوع بکنید به تفسیر برهان و ببینید که آن‌جا چه خبر است.

«وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ».


پی نوشت:

[۱]– سوره‌ی لقمان، آیات ۱۴ و ۱۵٫

[۲]– سوره‌ی مؤمنون، آیه ۵۱٫

[۳]– سوره‌ی اسراء، آیه ۲۴٫

[۴]– سوره‌ی آل عمران، آیه ۱۳۸٫

[۵]– سوره‌ی لقمان، آیه ۱۴٫

[۶]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ‏۵، ص ۱۳۶٫

[۷]– سوره‌ی لقمان، آیه ۱۴٫

[۸]– سوره‌ی اعراف، آیه ۳۲٫

[۹]– سوره‌ی لقمان، آیه ۱۵٫

[۱۰]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۱۶، ص ۹۵٫

[۱۱]– سوره‌ی آل عمران، آیه ۱۶۴ و سوره‌ی جمعه، ۲٫