در این متن می خوانید:
      1. تفاوت زاویه‌ی دید امیر المؤمنین علیه السّلام در حکومت‌داری با حاکمان دیگر
      2. نقد نسبت به کارایی نبوّت پیامبر و جواب به آن
      3. زاویه‌ی دید قرآن در رابطه با کارایی حکونت انبیاء و ائمّه علیهم السّلام
      4. سفارش امیر المؤمنین علیه السّلام برای شناخت حق
      5. علّت بی‌اعتنایی امیر المؤمنین علیه السّلام و اولیای خدا نسبت به دنیا
      6. اختیار مردم در گرفتن هدایت انبیاء علیهم السّلام
      7. نقش خواص و عوام در دیدگاه مدیریّتی امیر المؤمنین علیه السّلام
      8. فضیلت مالک اشتر در کلام امیر المؤمنین علیه السّلام
      9. نقش خواص در زمین خوردن حکومت امیر المؤمنین علیه السّلام
      10. نقش عوام در به حکومت رسیدن امیر المؤمنین علیه السّلام
      11. نقش عوام در بی‌اثر کردن مخالفت خواص با حکومت
      12. علّت روی گردانی امیر المؤمنین علیه السّلام از مردم کوفه
      13. علّت  انذار امیر المؤمنین علیه السّلام نسبت به مردم کوفه
      14. رها نکردن انقلاب بعد از پیروزی آن
      15. مغموم شدن عالم از گریه‌های حضرت زهرا سلام الله علیها
      16. مناعت طبع حضرت زهرا سلام الله علیها

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ»

«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]

«رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری ‏* وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْری ‏* وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی‏‏».[۲]

«إِلهی وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]

تفاوت زاویه‌ی دید امیر المؤمنین علیه السّلام در حکومت‌داری با حاکمان دیگر

دو جلسه‌ی اخیر بحث ما این بود که برای نقد و بررسی حکومت اسلامی باید تقصیر را گردن کجاها انداخت؟ جلسه‌ی گذشته عرض کردیم امیر المؤمنین سلام الله علیه مورد انتقاد واقع می‌شد که حضرت ضعف در بینش سیاسی دارد؛ لذا خواندیم که حضرت می‌فرمود: سیاست من کمتر از معاویه نیست؛ این‌طور نیست که من کمتر از او سیاست بدانم؛ منتها نگاه امیر المؤمنین صلوات الله علیه با نگاه معاویه، زاویه‌ی دید آن‌ها متفاوت بود. کما این‌که در بحث خطبه‌ی شقشقیه به نگاه مدیریّتی و سیاسی خلیفه‌ی دوم هم که پرداختیم، آن‌جا هم عرض کردیم که نگاه امیر المؤمنین صلوات الله علیه با خلیفه‌ی دوم متفاوت بود، فاصله‌ی جدّی داشت. در حکومت مثل خلیفه‌ی دوم چماق و شلاق و باج بسیار پر رنگ است، برخلاف ظاهر آن هم چماق و شلاق است و هم باج است. در حکومت معاویه هم همین‌طور است. معاویه بر اسب شهوت مردم سوار بود؛ لذا ظاهر امر این بود که اوضاع را پیش می‌برد.

در طول تاریخ عدّه‌ای گفتند: علیّ بن ابی‌طالب علیه السّلام از جهت سیاست‌مداری به پایه‌ی معاویه و خلیفه‌ی دوم نمی‌رسد. درست هم می‌گویند آن سیاستی که این دو داشتند، امیر المؤمنین علیه السّلام در آن کلاس رفوزه بود، از نگاه آن دو سیاست امیر المؤمنین علیه السّلام فایده نداشت. بله حرف درستی است؛ اگر کسی ملاک را سیاست معاویه و خلیفه‌ی دوم بگیرد، امیر المؤمنین علیه السّلام هیچ بلد نبود، درست گفتند. منتها امیر المؤمنین علیه السّلام این را سیاست نمی‌دانست، این را یک معامله‌ی سفهی می‌دانست، بی‌ارزش می‌دانست. همان‌طور که معاویه روش امیر المؤمنین علیه السّلام را ابلهانه می‌دانست، آن هم با زاویه‌ی خود؛ درست می‌گفت کسی که صرفاً دنیا و متاع مادی را اصل قرار بدهد، روش امیر المؤمنین علیه السّلام برای او روش خوبی نیست. درست می‌گوید. بستگی دارد ما کجا بایستیم و مسئله را تماشا بکنیم. امیر المؤمنین علیه السّلام هم رفتار معاویه را معامله‌ی سفهی می‌داند. کسی که آخرت خود را به دنیای خود بفروشد. زاویه‌ی دیدها متفاوت است.

این مسئله در بین اهل سنّت شایع است که زاویه‌ی دید آن‌ها متأسّفانه همان جایی است که معاویه است. کسانی که در بحث‌های تشیّع و تسنّن کار می‌کنند، این را دیدند که متأسّفانه دیدگاه برادران اهل سنّت ما در این زمینه این‌طور است که مثلاً یزید شجاعت و سیاست داشت. نگاه بکنید گفتند؛ چرا باید یکی مثل ذهبی -عالم برجسته‌ی سلفی در قرن هشتم در بین بزرگان اسلام- یزید بن معاویه را هم مطرح بکند؟ بله می‌گویند این‌جا اشتباه کرد، نباید امام حسین را می‌کشت ولی چرا باید در سیر اعلام النّبلاء -نبلاً جمع نبیل است یعنی شریف- یزید بیاید؟ می‌گوید: توان ریاست داشت.

نقد نسبت به کارایی نبوّت پیامبر و جواب به آن

 بله با آن زاویه‌ی دید نگاه بکنید امیر المؤمنین علیه السّلام رفوزه است، صرفاً بخواهد دنبال ریاست باشد، حکومت علیّ بن ابی‌طالب علیه السّلام فایده ندارد. ملاک آن چیز دیگری است؟ در حکومت امیر المؤمنین صلوات الله علیه و حکومتی که نمی‌خواهد به اجبار تغییر در رفتار مردم ایجاد بکند؛ سه تا عامل اصلی حکومت باید داشته باشد تا حکومت پیش برود. این هم را قبل از آن عرض بکنم متأسّفانه بعضی از عزیزانی که شیعه هم هستند، گاهی نتوانستند شبهات اهل سنّت را حل بکنند؛ آن‌ها هم همین حرف را می‌زنند. اخیراً یک بزرگواری یک جایی داشته صحبت می‌کرده است، می‌گوید: اگر قرار باشد شما بگویید: بعد از پیغمبر اکرم صلوات الله علیه عدّه‌ی زیادی ملحق نشدند، عدّه‌ی زیادی گمراه شدند -این‌طور که شیعه‌ها می‌گویند- یعنی اصلاً نبوّت پیغمبر صلوات الله علیه کارایی نداشته است. یعنی اگر شما زاویه‌ی دید خود را در یک جایی بگذارید که معاویه گذاشته باشد، ولو شیعه باشید یک دفعه از این حرف‌ها می‌زنید؛ کما این‌که بعضی‌ها از این حرف‌ها زدند. می‌گوید: اگر بگویی اصحاب پیغمبر صلوات الله علیه بعد از پیغمبر صلوات الله به مسیری که رسول خدا می‌خواست آن‌ها را ببرد، نرفتند،  برای این‌که آن را رد بکند، می‌گوید: پس اصلاً نبوّت پیغمبر کارایی نداشته است و چون نبوّت پیغمبر کارایی داشته است، پس اصحاب ایشان خوب بوده است یا اگر خانه‌نشینی امیر المؤمنین صلوات الله علیه را بگذاری بر حساب این‌که اصحاب پیغمبر ایستادند، علیّ بن ابی‌طالب علیه السّلام سر جای خود بنشیند (به نظر منظور دست کشیدن از خلافت است) این هم برای پیغمبر خیلی بد است، هم برای امیر المؤمنین علیه السّلام و اگر بگوید امیر المؤمنین علیه السّلام نتوانست در جنگ‌ها سپاه خود را تجهیز بکند و حرکت بکنند، این یعنی امیر المؤمنین علیه السّلام ناکارآمد است یا بیایید بگویید که اصلاً آن‌طوری که شما می‌گویید نبوده است که حالا خلافت اصلی داشته باشد. حتماً حالا علیّ بن ابی‌طالب برتر از خلفا بوده است ولی دیگر این جریان نصب و این‌ها به این شکل نبوده است که اگر بگویی بوده است اصحاب خیانت کردند و اگر بگویی اصحاب خیانت کردند، پیغمبر ناکارآمد است همین‌طور بگیر بروید جلو همین‌طور؛

زاویه‌ی دید قرآن در رابطه با کارایی حکونت انبیاء و ائمّه علیهم السّلام

 کما این‌که بعداً این بزرگوار وقتی به امام رضا علیه السّلام می‌رسد می‌گوید: امام رضا علیه السّلام هم به اجبار به خراسان نرفت، خود ایشان به خراسان رفت؛ اصلاً خود ایشان می‌خواست به خراسان برود، یک زمینه‌ی وسیعی برای اجرای هدایت الهی داشته باشد. در همین کشور ما یک بزرگوار شیعه‌ای این‌ها را گفته است. زاویه‌ی دید مهم است. ظاهراً زاویه‌ی دید قرآن این نیست. در قرآن کریم گاهی یک پیغمبری ۹۵۰ سال تلاش می‌کند و بعد نمی‌تواند کسی را جذب بکند؛ با این نگاه باید بگویند عجب پیغمبر ناکارآمد، نالایق، بدون بهره‌… از این حرف‌ها بزنند ولی خداوند نسبت به نوح علی نبیّنا و آله و علیه السّلام یک طور دیگر حرف می‌زند. «إِنَّهُ کانَ عَبْداً شَکُوراً»[۴] صالح بود، شایسته بود. خدا نمی‌گوید بهره‌وری او پایین بود. چون خدا اساساً نخواسته است ما سیطره داشته باشیم. «إِنَّما أَنْتَ مُذَکِّرٌ * لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِرٍ»[۵] خود او بخواهد همراهی می‌کند، نخواهد هم همراهی نمی‌کند؛ جریمه‌ی آن را باید بدهد. مدیریّت خوب این نیست که مردم را جو زده بکند، با فضای تبلیغاتی تو خالی آن‌ها را جا به جا بکند. این موضوع برای انتخاب‌ها خوب است که خوب می‌شود در آن موقعیت دروغ گفت. برای کسی که نمی‌دانم به آخرت ایمان دارند یا نه؛ ولی برای کسی که خدا را در نظر گرفته است، این‌طور نیست.

سفارش امیر المؤمنین علیه السّلام برای شناخت حق

قبلاً بارها عرض کردیم امیر المؤمنین علیه السّلام وقتی دارد به حکومت می‌رسد، ابن عبّاس بسیار نگران است؛ می‌گوید: بیا یک مقدار در این تجمّع‌ها یک دو تا شعار بده، دست تکان بده بگو: مثلاً… چهار تا خالی ببندد؛ مثل این‌ها که الآن در پست‌های سیاسی خالی می‌بندند این‌ها مگر پیروی شما نیستند، شما یک خالی ببندد. کاری ندارد می‌شود. می‌بندند، شما هم بیا ببند. امیر المؤمنین علیه السّلام صحبت نمی‌کند؛ بله با این منطق باید بگویی هیچ بویی از سیاست نبرده است. در مرام او دروغ نیست. لذا نمی‌آید شعار بدهد، وعده بدهد. ۲۰ روز دیگر چه می‌شود، دو سال بعد چه می‌شود، این کار را بکنیم، این‌طور می‌شود. هیچ از این حرف‌ها نمی‌زند، وعده نمی‌دهد. نمی‌خواهد بادکنکی مردم را با خود جا به جا بکند، جو بدهد. می‌گوید بفهمید. لذا طرف آمد گفت: آقا تو داماد پیغمبر است، او هم زن پیغمبر است، ما این وسط دچار مشکل شدیم. البتّه شیعه نبود؛ اگر شیعه بود اصلاً این سؤال برای او مطرح نمی‌شد. حضرت فرمود: «اعْرِفِ الْحَقَّ تَعْرِفْ أَهْلَهُ»[۶] حق را بشناس، تو اگر حق را شناختی و بررسی کردی… فکر کردی عایشه حق است، جلوی من هم ایستادی، در قیامت مأجور هستی چون می‌گویی: من تحقیق کردم و به حق نرسیدم؛ این شیعه نیست و این حرف درستی هم است. یک بت پرستی تلاش بکند، فرض بکنید به این‌که به قطع برسد که این بت پرستی او درست است، در قیامت مأجور است، به فرض این‌که تحقیق بکند. حضرت فرمود: تو برای چه نگران هستی، تو به وظیفه‌ی خود عمل بکن. این یک نگاه دیگر است. امیر المؤمنین اصلاً به نتیجه کار ندارد. بگوید: آقا با ما بیا. حالا که داری می‌پرسی بیا با ما، ستاد بغل نرو؛ امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: «اعْرِفِ الْحَقَّ تَعْرِفْ أَهْلَهُ» بررسی بکن، ببین کدام یک درست است. هر کدام را که بررسی کردی، تحقیق کردی، رسیدی درست است مأجور هستی، مسیر را درست بکن. بررسی بکن، چشم بسته دنبال یکی نرو.

این تعریف امیر المؤمنین علیه السّلام یعنی در انتخابات چهار تا کاندیدا هستند؛ ممکن است در یک خانواده‌ی چهار نفره هر یک از آن‌ها به یکی از این چهار نفر رأی بدهند و هر کدام از این‌ها مأجور هم باشند، تحقیق می‌کنند، بررسی می‌کنند، حرف‌ها را می‌شنوند، سوابق را می‌بینند، صحبت‌ها را می‌بینند، بررسی می‌کنند؛ یکی به الف رأی می‌دهد، یکی به ب رأی می‌دهد، یکی به ج رأی می‌دهد؛ یکی به د، رأی می‌دهد. همه هم مأجور هستند بررسی کردند. آقا شما آدم خود را جذب بکن؛ نه. مسیر درست را برو. دنبال این نیست که آدم‌ها را به سمت خود بکشاند. شعار بدهد، وعده بدهد، وعید بدهد. به قول یک نفر شاید چون عمر امیر المؤمنین صلوات الله علیه این‌قدر طولانی بود این‌قدر تجربه داشت؛ بعضی‌ها برای چهار سال رسیدن به حکومت ظلم‌ها و دروغ ها… چون تجربه ندارد، بالا و پایین دنیا را ندیدند، این بیچارگی است. روایت داریم در روایات شیعه که «کان یقعد (جبرئیل) بین یدیه (امیر المؤمنین) قعده العبد (العبید)»[۷] جبرئیل  محضر امیر المؤمنین علیه السّلام می‌آمد، مثل برده می‌نشست. پیغمبر صلوات الله علیه فرمود: چطور تو این‌قدر به این علیّ بن ابی‌طالب علیه السّلام احترام می‌گذاری؟ گفت: برای این‌که معلّم من است. گفت: یعنی چه معلّم تو است؟ می‌گویم عمر امیر المؤمنین علیه السّلام دراز بود؛ لذا تجربه داشت، بالا و پایین دنیا را دیده بود. این به جز آن است که امیر المؤمنین علیه السّلام «یَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ» بود. آن که یک چیز دیگر است. یک آدمی که هزاران سال عمر کرده است، بالا و پایین دنیا را دیده است؛ تشویق مردم، لعن مردم، فحش مردم، تکفیر مردم، همه را دیده است؛ نگاه او با معاویه‌ای که بسیار تلاش کرده است که به حکومت برسد، خیلی فرق دارد فرعون‌ها و نمرودها دیده است.

علّت بی‌اعتنایی امیر المؤمنین علیه السّلام و اولیای خدا نسبت به دنیا

 آقا رسول الله در این نقل این‌طور است که فرمودند: معلّم تو بوده است؟ جبرئیل گفت: بله آقا من وقتی به دنیا آمدم و از من سؤال کردند که تو چه کسی هستی و پروردگار تو چه کسی است؟ من نمی‌دانستم چه بگویم، ایشان تشریف آوردند؛ گفتند: بگو «أنتَ الجَلیل» یا «أنت ربّیَّ الجَلیل وَ أنَا العَبدُک جَبرائیل» بعد آقا فرمودند: تو چه وقت خلق شدی؟ گفت: خلقت ما طولانی است، ما پیرمرد هستیم. نقل‌ها مختلف است مثلاً فلان ستاره است ۳۰ هزار سال یک بار می‌گردد، این‌جا طلوع می‌کند یعنی مدار آن این‌قدر بزرگ است، مثلاً من این را ۳۰ هزار دفعه دیدم؛ از این حرف‌ها. من خیلی روی این‌ها مانور نمی‌دهم برای این است که کسی خیال نکند این‌ها فضیلت امیر المؤمنین علیه السّلام است. ما فضیلت امیر المؤمنین علیه السّلام را درک نمی‌کنیم. ما فضائل امیر المؤمنین علیه السّلام را همین‌طور نسبی می‌گوییم مثلاً جبرئیل در مقابل او خاضع بود را فکر می‌کنیم… لذا منبر را خراب می‌کنم، چون دوست نداشتم شما خیال بکنید من فکر کردم این فضیلت امیر المؤمنین علیه السّلام است. فضیلت امیر المؤمنین علیه السّلام این‌ها نیست. خلاصه امیر المؤمنین صلوات الله علیه خیلی عمر درازی دارد. تجربه دارد فرعون‌ها دیده است. همه‌ی دنیا دست فرعون بوده است و سقوط کرده است، دیده است. لذا این‌طور نیست که خیلی نگران باشد. یک حکومت کوفه‌ای بگیرد، حالا آن غیر از آن مقام ملکوتی او است که همه‌ی عالم به دست او است؛ یک آدم عادی هم اگر این تجربه را داشت که شهید انبیاء می‌شد، با همه‌ی اقوام و ملل خلاصه حضور داشت او هم این‌طور می‌شد که…

کسی این تفکّر را داشته باشد مرحوم امام رحمه الله علیه می‌شود که او این تجربه‌ی سنی را هم ندارد همین‌طور است، برای او مهم نیست که الآن بگویند: مرگ بر خمینی یا درود بر خمینی؛ هیچ کدام از این‌ها را به هیچ حساب نمی‌کند. می‌گوید: آن کسی که باید بخرد، کسی دیگر است، من وظیفه‌ی خود را انجام می‌دهم. مرگ بر بگویند یا درود بر بگویند. صد میلیارد مرگ بر بگویند باعث نمی‌شود یک دروغ بگوید. صد میلیارد هم درود بر بگویند به او برنمی خورد؛ خود او می‌داند که صاحبکار کسی دیگر است.

اختیار مردم در گرفتن هدایت انبیاء علیهم السّلام

امیر المؤمنین صلوات الله علیه نمی‌خواست آن‌طور نگاه بکند و در نگاه قرآن هم این نیست. برخلاف فرمایش آن برادر عزیز شیعه که اگر بگویم پیغمبر نتوانستند چهار تا آدم جمع بکند، خیلی ناکارآمد می‌شود نه این حرف‌ها نیست. قرآن این‌طور با بزرگان اهل تقوا برخورد نمی‌کند. صالح از دل کوه برداشت یک شتر کشید، بیرون همه با چشم خود معجزه را دیدند و معجزه‌ی الهی را کشتند و این‌که در روایات ما وجود دارد که هم در مورد زهرای اطهر سلام الله علیها، هم در مورد شیرخوار کربلا که این‌ها از ناقه‌ی صالح که کمتر نیستند. مردم معجزه کشتند، قبلاً هم معجزه کشتند؛ قبلاً هم آیت الهی کشتند. خدا هم اصلاً نمی‌گوید: بهره‌وری صالح پایین بود. چون صالح نمی‌خواست مردم را مجبور بکند، آدم‌ها شهوت دارند. ناقه‌ی صالح را کشتند، می‌شود آیت خدا را کشت و اگر اشکال مدیریّتی به خدا است که آیت او را کشتند. خواسته است در این دنیا ببیند هر کسی (پنج روزه نوبت اوست)؛

 دو تا گروه دیگر هم غیر از امامی که بر حق است، خیلی در حکومت اثر دارند؛ بنده اسم آن را گذاشتم… این عبارت را می‌گویم مدیریّت بشکنی. می‌گویم امام زمان روحی له الفداء وقتی تشریف بیاورند، قرار نیست با بشکن اداره بکنند. یعنی دستی تکان بدهند، همه چیز جا به جا بشود. نه، تا مردم نخواهند نمی‌شود. تا مردم نخواهند اصلاً حضرت نمی‌آید. یعنی دیگر وقتی نیست که وقتی حضرت بیاید این‌طور که من امروز می‌خواهم بخوانم مدام بیاید به مردم بگوید: تو را به خدا بیایید و آن‌ها هم نیایند، نه این‌طور نیست. این‌طور نیست که مدام حضرت بفرماید؛ بیاید گریه بکند، روی منبر به صورت خود بزند، مردم بگویند: نمی‌خواهیم بیاییم. روایات ما می‌گوید بعد از امام عسکری سلام الله علیه قهر خدا بر عالم مستولی شده است. ما از نعمت درک محضر امام معصوم محروم شدیم و یکی از بیچارگی‌های این محرومیّت این است که ندانیم از چه چیزی مرحوم شدیم. مثل آدمی که نمی‌داند جیب او را زدند، الآن این‌جا نشسته است، دارد سخنرانی گوش می‌دهد. آن لحظه‌ای که دست در به جیب خود می‌کند می‌بیند کیفش نیست. این‌جا است که از جا می‌پرد. تا قبل از آن آرام نشسته است؛ از این‌که زدند و مال من را بردند درکی ندارد. ما نسبت به امام زمان علیه السّلام این‌طور هستیم. خود این یک عامل بیچارگی است. خود این خدایی ناکرده نشانه‌ی غضب الهی است که من نفهمم از کجا خوردم، نفهمم چه چیزی ندارم.

نقش خواص و عوام در دیدگاه مدیریّتی امیر المؤمنین علیه السّلام

 از نگاه امیر المؤمنین علیه السّلام دو تا موضوع دیگر هم خیلی مهم است برای این‌که یک حکومتی بتواند اداره بشود؛ چون قرار نیست یک نفر کار همه را انجام بدهد و آن دو تا خواصّ قوم و عوام قوم هستند. در مورد خواصّ قوم گاهی صحبت کردیم باز هم می‌شود صحبت کرد؛ فقط یک اشاره می‌کنم که این‌قدر مهم است که امیر المؤمنین صلوات الله علیه اواخر عمر شریف خود می‌گویند: «أَیْنَ عَمَّارٌ»[۸] یعنی من علیّ بن ابی‌طالب هم باشم یک عماری لازم است که این مردم را راه بیندازد، اتّصال برقرار بکند. یکی از شباهت‌های حکومت ما به حکومت امیر المؤمنین -البتّه شباهت در حدّ قلیل من نمی‌خواهم تشبیه صد درصدی بکنم- این است که خواصّ آن به تعداد و عمقی که باید باشند نیستند. همان موقعی هم که امیر المؤمنین می‌فرماید: «أَیْنَ عَمَّارٌ» بالاخره این‌طور نیست که هیچ کسی برای امیر المؤمنین علیه السّلام نمانده است ولی دیگر جای عمار خالی است. ما هم در کشور خودمان ۲۰ سال پیش، ۲۲ سال پیش أین عمار گفتند. آتش به اختیار گفتند. این‌ها یعنی تلّقی این بوده است که خواص به آن میزانی که باید باشند نیستند، کار تعطیل است.

فضیلت مالک اشتر در کلام امیر المؤمنین علیه السّلام

تبرّکاً برای این‌که مالک اشتر به ما نظر بکند این یک خط عبارت امیر المؤمنین علیه السّلام را می‌خوانم؛ بعد بروم به آن خطبه‌ای که امروز می‌خواهم بحث بکنم برسم؛ این‌ها مقدّمه بود. امیر المؤمنین صلوات الله علیه در خطبه‌ی سی و هشتم نهج البلاغه به مردم مصر نوشتند: من مالک را پیش شما فرستادم. «فَقَدْ بَعَثْتُ إِلَیْکُمْ عَبْداً مِنْ عِبَادِ اللَّهِ لَا یَنَامُ أَیَّامَ الْخَوْفِ وَ لَا یَنْکُلُ عَنِ الْأَعْدَاءِ سَاعَاتِ الرَّوْعِ»[۹] عبدی از بندگان خدا که در ایام ترس خواب نیست، بیدار است. آن‌جایی که خطر وجود دارد، مالک است. بعضی‌ها وقتی خطر است، نیستند ولی سر سفره هستند. «وَ لَا یَنْکُلُ عَنِ الْأَعْدَاءِ سَاعَاتِ الرَّوْعِ» آن‌جایی که خوف است، سینه‌ی او سپر است؛ بالای خاکریز ایستاده است. در تیررس دشمن می‌ایستد. «أَشَدَّ عَلَى الْفُجَّارِ مِنْ حَرِیقِ النَّارِ» بر فاجران و گنهکاران و فسّاقی که می‌خواهند جامعه را خراب بکنند، از آتش سوزان شدیدتر است. «وَ هُوَ مَالِکُ بْنُ الْحَارِثِ أَخُو مَذْحِجٍ» مالک بن حارث از قبیله‌ی مذحج است. «فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِیعُوا أَمْرَهُ» حضرت می‌فرماید خلاصه به حرف او آن‌جایی که به حق عمل می‌کند، گوش بدهید. قسمت پایین را ببینیم. فرمود: «لَا یُؤَخِّرُ وَ لَا یُقَدِّمُ إِلَّا عَنْ أَمْرِی» تأخیر نمی‌کند مگر به امر من؛ جلو نمی‌رود مگر به امر من. مالک کار خود را نمی‌کند، کاری که من می‌گویم انجام می‌دهد. لذا است که مالک به اندازه‌ی خود یک امیر المؤمنین است. لذا است که امیر المؤمنین علیه السّلام در مورد مالک فرمود: ای کاش مثل تو یک نفر دیگر هم داشتم. چون مالک دیگر مالک نیست؛ مالک… ما به اهل بیت می‌گوییم: «وَ الْمُظْهِرِینَ لِأَمْرِ اللَّهِ وَ نَهْیِهِ»[۱۰] شما امر و نهی خدا را اظهار می‌کنید. یعنی هر کاری می‌خواهید انجام بدهید امر خدا بوده است. معلوم است انجام ندهید، نهی خدا بوده است. مالک هم به اندازه‌ی خود این‌طور است. «لَا یُؤَخِّرُ وَ لَا یُقَدِّمُ إِلَّا عَنْ أَمْرِی»[۱۱] هر کاری بکند، به امر من عمل می‌کند. یعنی مالک را نبینید امیر المؤمنین علیه السّلام دارد عمل می‌کند. او به دستور من عمل می‌کند. بعد فرمود: «وَ قَدْ آثَرْتُکُمْ بِهِ عَلَى نَفْسِی» اهل مصر من به شما ایثار کردم که مالک را برای شما فرستادم، چون به او نیاز داشتم. یک عمر آدم تلاش بکند، معلوم نیست یک امام معصوم این‌طور روی او حساب بکند. فرمود: «وَ قَدْ آثَرْتُکُمْ بِهِ عَلَى نَفْسِی» من بین این‌که مالک را پیش خود نگه بدارم که خیلی برای لشکر خود به او نیاز دارم و شما مصریان -که با وجود معاویه کشور به هم ریخته است که در شام است و نزدیک شما است- به نسبت به این‌جا ایثار کردم. امیر المؤمنین علیه السّلام این همه رفته در خانه‌ها پول داده است، کمک کرده است، هیچ کجا نفرموده است: ایثار کردم، پول خود را از برای خود اختصاص ندادم و به شما دادم، هیچ جا این را نگفته است. چقدر باید مالک ارزش داشته باشد که حضرت بفرماید: بین خودم و شما ایثار کردم، مالک را دادم پیش شما بیاید.

نقش خواص در زمین خوردن حکومت امیر المؤمنین علیه السّلام

یکی بحث خواص است که بحث خواص خیلی مهم است. حالا چون تعداد خواص شاید در آن جلسه‌ی ما کمتر است، ما از عوام صحبت می‌کنیم، من راجع به خواص خیلی صحبت کردم. خدا إن‌شاءالله باقی مانده‌ی خواص را حفظ بکند و آن خواصّی که در زمان حیات ما باعث ذلت هم می‌شوند، حضرت حق ذلّت آن‌ها، خسارت آن‌ها، بیچارگی، زمین خوردگی را به ما نشان بدهید. وقتی که یک جبهه‌ی حق زمین می‌خورد، با ضعف خواص اشکال به گردن امام می‌افتد. وقتی خواص نیستند که بیایند بین علی و معاویه…مردم می‌گویند ببینیم حق با چه کسی است، یک حکم بیاوریم. خواص آن‌جا به اندازه‌ای که باید باشند، نیستند. از جمله عمار شهید شد. اگر عمار شهید نشده بود وضع این‌طور نمی‌شد. کسی هم نمی‌تواند جای عمار را پر بکند. عمار، عمار است. یک مثل عماری می‌تواند جای عمار را پر بکند، بقیه نمی‌توانند کاری بکنند. عماری که وقتی در جبهه‌ی نبرد دارد می‌جنگد، به جای این‌که بگوید: پدر من کیست، مادر من کیست -مثل بقیه که خود را معرّفی می‌کنند- او می‌گوید: من برای چه دارم می‌جنگم؛

«الیوم نضربکم علی تأویله       کما قتلناکم علی تنزیله»

«نَحْنُ ضَرَبْنَاکُمْ عَلَى تَنْزِیلِهِ-       فَالْیَوْمَ نَضْرِبُکُمْ عَلَى تَأْوِیلِهِ»[۱۲]

روایت پیامبر را به صورت شعر درآورده است. پیغمبر صلوات الله علیه فرمود: «إِنَّ مِنْکُمْ مَنْ یُقَاتِلُ عَلَى تَأْوِیلِ الْقُرْآنِ کَمَا قَاتَلْتُ عَلَى تَنْزِیلِهِ‏ِ»[۱۳] من یک روز جنگیدم که به کفّار ثابت بکنم این قرآن کلام خدا است و کسی با شما مسلمان‌ها خواهند جنگید که تفسیر صحیح قرآن چیست. آن قرآنی که شما می‌گویید قرآن نیست. آن کتاب شیطان است، نه کتاب خدا. آن کتابی که معاویه به نیزه می‌زند آن کید شیطان است، نه کلام الهی. نمی‌فهمند. عمار شهید شد، حکمیّت یک انتخابات است، اتّفاق افتاد. هم اصل انتخابات تحمیل بود، هم کاندیداها تحمیلی بودند. هم رأی‌گیری تحمیلی بود ولی وقتی کار تمام شد، آن که خیانت کرد ابو موسی اشعری لعنه الله علیه بود ولی آن کسی که فحش خورد و تکفیر شد امیر المؤمنین علیه السّلام بود. علی است که مقصّر است؛ چرا گذاشتی این‌طور بشود. فرمود: چقدر من گفتم اصل حکمیّت باطل است، این کار را نکنید. وقتی قبول کردم شرط گذاشتم. کاندیدا معرّفی کردم. شما کار خود را کردید. گفتید: چرا تو نمی‌خواهی… خود ما نظر بدهیم. خوب بفرمایید خود شما نظر بدهید. حالا که ابو موسی گند عظمی زده است -ظاهر امر این است که فریب خورده است- ابو موسی فریب نخورد یک جایی این را مفصّل توضیح دادیم، ابو موسی فقط می‌خواست معاویه از آن صحنه‌ی نبرد که داشت شکست می‌خورد، یک سال فرصت پیدا بکند سپاه خود را تجهیز بکند و این اتّفاق افتاد. یک سال مذاکرات طول کشید. مدام رفتند و آمدند. سپاهی که داشت شکست می‌خورد گفتند: آفرین در میدان مذاکره نماینده‌ی کوفه را ضایع کردیم. روحیه گرفتند. سپاهی که پیروز بود، بی‌جهت به خاطر مطامع دنیا بحث آن مفصّل است- به حکمیّت تن داد و این انتخاب و آن هم با ابو موسی اشعری یمنی… نمی‌شد بعد از حکمیّت بیاید بگوید: حق با معاویه است، مردم کوفه او را پاره پاره می‌کردند. مشکل مردم کوفه این نبود که نمی‌دانستند حق با علی است. مشکل این بود که می‌گفتند شاید از این انتخابات یک چیزی به دست بیاید، به نفع ما بشود. چرخ زندگی ما بچرخد. گفتند حکمیّت بشود، شاید یک چیزی به ما رسید. بوی کباب می‌آید نمی‌دانستند چیز دیگر داغ کردند. وقتی شکست خوردند، ابو موسی بود که ابو موسی بود. ولی امیر المؤمنین علیه السّلام تکفیر شد. این از طنزهای روزگار است. ابو موسی در مذکرات رفت، خیانت کرد، نتیجه گرفته نشد؛ امیر المؤمنین علیه السّلام تکفیر شد؛ تو چرا از روز اوّل قبول کردی. این مذاکرات زیر نظر خود تو بوده است. راست می‌گویید با این زاویه‌ی دید شما درست می‌فرمایید.

نقش عوام در به حکومت رسیدن امیر المؤمنین علیه السّلام

 این وضع خواص است امّا وضع عوام. وقتی عوام در صحنه باشند، خواص اگر پرت هم باشند می‌توانند برای ظاهرسازی هم که شده است خواص خود را با عوام ست می‌کنند، تنظیم می‌کنند. یک نمونه بگویم بعد این مثال را بزنم ببینم می‌رسم خطبه‌ی ۲۷ را شروع بکنم. وقتی عثمان کشته شد مردم جمع شده بودند؛ طلحه نشسته بود، یک تختی هم زده بود، دست خود را هم آماده کرده بود که اگر کسی خواست ببوسد، جای بوس تنظیم باشد. بعد دید کسی نمی‌آید. گفتند: مردم در خانه‌ی علی جمع شدند. این بررسی کرد، دید حکومت به من نخواهد رسید. حکومت از دست من در رفته است حالا درست است رفتیم عثمان را کشتیم، عایشه از ما حمایت کرد، خیلی طرفداری کرد، پول خرج کردیم، می‌گویند: طلحه خیلی بخشنده است. ما هم داشتیم در سیاستمداران خود که خیلی بخشنده بودند. با پول مردم مسجدها برای آقایان ساختند، مراکز ساختند. خیلی دست و دل باز هستند. از جیب شما سخاوت که کاری ندارد. طلحه هم خیلی پول به خیلی‌ها داده بود. دید مردم در خانه‌ی او نیامدند. گفت: چه شده است؟ گفتند: در خانه‌ی علی رفتند. مطمئن شد که از حکومت خبری نیست. گفت: حالا از حکومت خبری نیست، استانداری که ممکن است. عدول کرد، یک مقدار پایین آمد. «أوَّلُ مَن بَایِعَ عَلیّا»[۱۴] اوّلین کسی که با علیّ بن ابی‌طالب علیه السّلام بیعت کرد طلحه بود. به سرعت حرکت کرده است و خلاصه از حلقه‌ی مردم عبور کرده است، اوّلین کسی است که رفت با امیر المؤمنین علیه السّلام بیعت کرد که ما اوّلین نفر هستیم. اسم ما را در کارگزاران، در آن وزارت و این‌ها سر صف قرار بدهید. یعنی اگر خواص هم ببینند که عوام به یک سمت دیگر رفتند و امیدی به آن‌ها نیست مجبور هستند بیایند… چرا نیامد آن‌جا مخالفت بکند؟ چون مخالفت آن لحظه مردم برمی گشتند دهان او را می‌شکستند. دید مردم در خانه‌ی علیّ بن ابی‌طالب هستند. عجب پس الآن فصل فصل همراهی با علیّ بن ابی‌طالب علیه السّلام است، رفت بیعت کرد. شاید یک اتّفاقی بیفتد.

نقش عوام در بی‌اثر کردن مخالفت خواص با حکومت

اگر مردم پشت سر یک نفر بیایند، اگر مردم بخواهند از حق دفاع بکنند خواص باطل هم جرأت نمی‌کنند مخالفت بکنند. خواص سر جای خود خیلی مهم هستند، عوام هم خیلی مهم هستند. عوام یعنی عموم مردم. لفظ من بار منفی ندارد یعنی کسانی که حوزه‌ی نفوذ زیادی ندارند ولی جمع آن‌ها مهم است. همان چیزی که در خانه‌ی زهرای اطهر سلام الله علیها نیامدند. اگر عموم مردم همراهی کرده بودند، ابداً کسی جرأت نمی‌کرد به خانه‌ی امیر المؤمنین علیه السّلام حمله بکند. در فاطمیّه عرض کردم فرعون به قوم خود می‌گوید: بگذارید من موسی را بکشم «ذَرُونی‏ أَقْتُلْ مُوسى‏»[۱۵] یعنی اگر مردم نخواهند، فرعون با آن تفرعن خود نمی‌تواند موسی را بکشد. ولی مردم نیامدند از امیر المؤمنین علیه السّلام دفاع بکنند به دلایلی که یک وقتی بحث کردیم و شاید یک وقتی هم دوباره تکرار بکنم. عموم مردم هم مهم هستند، عموم مردم هم نقش دارند. این خطبه‌ی ۲۷ که امیر المؤمنین صلوات الله علیه فرمودند این نشان می‌دهد که چقدر نقش مردم مهم است و چقدر اوضاع حکومت امیر المؤمنین علیه السّلام خطرناک است.

علّت روی گردانی امیر المؤمنین علیه السّلام از مردم کوفه

 دیگر باید چه بلایی بر سر حکومت بیاید که خود این -اگر زنده باشم- یک موضوعی است باید چند جلسه بحث کرد که کار به این‌جا رسید که امیر المؤمنین صلوات الله علیه با مردم تندی می‌کند. شما ببینید هر اتّفاقی می‌افتد، به مردم می‌گویند: شما خوب هستید، دم شما گرم است باید کار به کجا برسد که امام مسلمین رو به مردم بکند و شروع به دشنام دادن بکند. این هم در تاریخ بعضی‌ها نوشتند او سیاست نداشته است که مردم را فحش می‌داده است؛ توجّه نداشتند که اوضاع چطور بوده است. داریم در خطبه‌هایی که… قبلاً هم من خواندم به مردم کوفه نامه نوشت: «جَبْهَهِ الْأَنْصَارِ وَ سَنَامِ الْعَرَبِ»[۱۶] به یاد دارم که این را این‌جا خواندم. امیر المؤمنین علیه السّلام از مردم کوفه تجلیل می‌کرد. سنام عرب یعنی آن کوهان شتر، آن بالاترین نقطه‌ی شتر. شما سنام عرب هستید و اگر این را به یاد داشته باشید عرض کردم امیر المؤمنین علیه السّلام همین حرف را می‌زند، کلّی داستان است چون کوفی‌ها یمنی هستند و یک جنگ جدّی با قریشیان دارند که حجازی هستند. این‌که امیر المؤمنین علیه السّلام به کوفیان می‌گویند: سنام عرب؛ با این‌که خود ایشان کوفی نیست، یمنی نیست این مثل این می‌ماند که فرض بفرمایید بلا تشبیه مثلاً یک پرسپولیسی بیاید بگوید: استقلال سرور پرسپولیس است. ببین چه اتّفاقی می‌افتد، این یک بمب خبری است. از جهت سیاسی این حرف خیلی برای امیر المؤمنین علیه السّلام سنگین است که سنام عرب هستید. سنام عرب برای عرب‌ها قریش است، حجاز است امّا امیر المؤمنین علیه السّلام به کوفیان می‌فرماید: شما سنام عرب هستید. پس امیر المؤمنین علیه السّلام بلد است از مردم خود تعریف بکند؛ آن هم تعریفی که برای خود ایشان هزینه دارد می‌گوید: شما در میان عرب بلند مرتبه هستید، بقیه که به این عنوان خوانده می‌شدند بی‌جهت بود. امیر المؤمنین علیه السّلام بلد است از این حرف‌ها بزند.

علّت  انذار امیر المؤمنین علیه السّلام نسبت به مردم کوفه

کار به کجا می‌رسد که امیر المؤمنین علیه السّلام به مردم کوفه می‌گوید: خاک بر سر شما. این از فضای اکرام گذشته است، کار این‌قدر از دست در رفته است که شاید با این انذار عدّه‌ای بر گردند. ما از نظر حکومتی اگر بخواهیم هر ناامیدی نسبت به حکومت خود داشته باشیم، هنوز وضع ما با مردم کوفه بسیار فاصله دارد. یعنی کار از این‌که از مردم ناامید بشویم و بلکه با چک زدن و انذار آن‌ها را برگردانیم، هنوز نشده است. خیلی فاصله داریم. هم درد است که امیر المؤمنین علیه السّلام این‌طور با مردم صحبت کرده است؛ هم معلوم است که وضع ما هنوز این‌طور نشده است، هنوز می‌شود به فکر بود. هنوز می‌شود امید داشت.

رها نکردن انقلاب بعد از پیروزی آن

 البتّه من خیلی نگران این هستم که ما دچار توهّم تاریخی خودمان بشویم که خیال بکنیم این حکومت ما حتماً بی‌ قید و شرط متّصل به حکومت امام زمان علیه السّلام است. مثل آن توهّمی که صفویه زد. ممکن است این اتّفاق بیفتد، ما امیدوار هستیم و هر روز دعا می‌کنیم. ولی شروطی دارد. باید شروط آن را رعایت کرد و الّا حکومت دست امام حسن علیه السّلام بود لبّ کمال الهی ولی حکومت از دست رفت. این‌طور نیست که اگر ما وظایف خود را انجام ندهیم، کار پیش برود. فرض بکنید جبرئیل یک فرچه‌ای بیاورد روی حکومت ما بکشد و حکومت ما را الآن پاک و تمیز بکند، اشکالات آن را برطرف بکند. شش ماه باز هم خواص و عوام و رأس وظایف خود را -یکی از این سه تا- درست انجام ندهند، بر می‌گردیم به همین جایی که الآن هستیم. ما زود داریم به گارانتی لایف می‌رسیم. یعنی وقتی یک انقلاب می‌کنیم، زمان پیغمبر هم انقلاب شد ۱۴ سال ۱۳ سال اصلاً اوّل کسی محل نگذاشت، پیغمبر صلوات الله علیه هزار نفر هم جذب نکرد. امّا بعد که شروع شد و مردم آمدند و جذب شدند و تبلیغ کردند و یک به یک آمدند، یک مدینه‌ای شکل گرفت و حکومت پیغمبر صلوات الله علیه شکل گرفت، مردم به خانه‌های خود رفتند بلافاصله با شهادت پیغمبر صلوات الله علیه وا دادند. ببینید یادگار پیغمبر صلوات الله به چه وضعی افتاد. مردم به صحنه آمدند ولی رها کردند رفتند. این‌طور نیست اگر یک حکومتی بخواهد حفظ بشود، این‌طور نیست که ما یک بار خوب عمل بکنیم، پنج روز خوب عمل بکنیم یک ۲۲ بهمن به خیابان بیاییم، یک بدر داشته باشیم، نه این‌طور نمی‌شود. مادامی که همه با هم همراه هستند، حکومت پیش می‌رود؛ این سه گروه رأس رهبری، فرماندهی خواص و عوام، عموم. این‌طور نیست که الآن… بهترین حکومت، حکومت امام زمان علیه السّلام به یک کشوری تحویل بدهند، شش ماه رها بکند، وضع بر می‌گردد به همانجایی که بوده است. اگر کسی بخواهد نگه بدارد، باید هر روز بیدار باشد. یک روز برویم…

آن کسانی که اهل جنگ و جهاد بودند، در مجلس ما هم هستند، می‌دانند سه شب حواس ما به خطّ مقدّم باشد. کافی نیست شب چهارم هم باید باشد، شب پنجم هم باید باشد. هر روزی بخوابی همان روز حمله است. نه شیطان استعفا می‌دهد، نه شهوت طواغیت تمام می‌شود. بگویید ما پنج سال خوب بودیم. همین مردم آمدند، حکومت را از عثمان گرفتند به امیر المؤمنین علیه السّلام دادند؛ طلحه مجبور شد بیاید بیعت بکند. همین مردم از جهاد خسته شدند. امیر المؤمنین علیه السّلام حالا بعداً برای شما می‌خوانم- فرمود: دنیای شما جهنّم می‌شود. قومی که از مبارزه، از تلاش خسته بشود دنیای او تبدیل به جهنّم او می‌شود، ذلیل می‌شوند. لذا دیگر نمی‌رسم الآن وقت گذشت بخواهم عرض بکنم که… خطبه‌ی ۲۷ را بعداً می‌خوانم این‌طور نیست که حکومت به امیر المؤمنین علیه السّلام رسید، دیگر سال ۳۵ بگوییم برویم به خانه‌های خود و بگیریم بخوابیم. طرف آمد پیش امام رضا علیه السّلام گفت: آقا جان إن‌شاءالله فرج شما؛ به تعبیر دوست ما شاید مثلاً این‌طور هم گفت فرج شما، یعنی ما به لقمه‌های چرب و نرم می‌رسیم. حضرت فرمود: آن روزی که فرج ما بشود، اوّل کار شما است؛ این دست شما نیست، یک روز بخوابید هیچ اتّفاقی نیفتد. خدا رحمت بکند شهید اسماعیل قهرمانی ما امید و توسّل به او، اسم او را در مجلس قبل از روضه می‌برم برای این‌که خیلی به او امید دارم. کسی که به یک کسی از فرماندهان ضبط کردند این صوت‌های فرمانده‌ها را- شب عملیات که این‌قدر بحران روی سر فرمانده‌ی عملیات است که دارد دیوانه می‌شود. نیروهای مختلف حمله کردند باید این‌ها به هم وصل بشوند تا جبهه ساخته بشود و الّا سپاه اسلام قیچی می‌شود. اعصاب شهید همت به هم ریخته است دو تا از این گروه‌های یکه حمله کردند چند تا گردان، در بی‌سیم جواب نمی‌دهند نگران است که نکند جبهه‌ی سمت راست الحاق نکنند، مجبور بشوند همه‌ی نیروها برگردند ناراحت است. بعضی‌ها می‌آیند با او حرف بزنند، وسط حرف آن‌ها می‌پرد از شدّت استرسی که یک فرمانده‌ی الهی دارد، جان مردم است؛ من اصلاً متعجّب می‌شوم که این شهید قهرمانی چه کسی بوده است در آن صحنه می‌آید به شهید همت می‌گوید: حاجی شب عملیات است -خدا چه بنده‌هایی دارد- می‌گوید وسط حرف بعضی از این بچّه‌ها می‌پری، این‌ها معلوم نیست که بعداً بتوانی حلالیّت بطلبی شب عملیات است، معاون همت هم است؛ این‌قدر این آدم مسلّط به نفس خود است، نیروها الحاق نمی‌کنند، باید همه برگردند و الّا صبح که بشود دشمن با آن هم تجهیزات و هواپیما بیاید، همه را زده قیچی کرده است، همه‌ی گردان‌ها برمی‌گردند، یک فرمانده گردانی بار اوّل است فرمانده گردان است، هر چه بی‌سیم می‌زنند جواب نمی‌دهد؛ شهید قهرمانی می‌گوید: من می‌روم آن‌ها را می‌آورم. با موتور به خط می‌رود می‌بینند که فرمانده‌ی گردان با بی‌سیم چی… این‌ها منتظر هستند این‌ها به خط رسیدند. منتظر هستند فرمان حمله صادر بشود. یکی از این گروه‌ها هم نرسد بقیه هم باید برگردند. می‌بیند فرمانده‌ی گردان با بی‌سیم‌چی گرفتند خوابیدند. مثلاً نصف شب رفتند یک ساعت از معطّل هستند خواب این آدم… ایشان می‌رود نیروها را برمی‌گرداند. یکی از هزینه‌های خواب آن آدمی که آن روز باید بیدار بود، شهادت شهید قهرمانی است. شهید قهرمانی به خط می‌رود این‌ها را برگرداند، خود او می‌ماند. دوستان همت می‌گویند: وقتی اسم قهرمانی می‌آمد، یک آهی همت می‌کشید که حرارت در آن وجود داشت. او را از دست داد. ما خواب بمانیم سردارها را از دست می‌دهیم.

 این‌طور نیست که یک بار حکومت به دست علی علیه السّلام افتاد کفایت بکند. حکومت دست امیر المؤمنین علیه السّلام روحی له الفداء افتاد ولی هر روز باید بیدار بود؛ این اصلاً کار یک نفر نیست. من وقتی این‌طور حرف زدم روضه بخواهم بخوانم باید روضه‌ی غربت بخوانم آن‌جایی که مردم همراهی نکردند. وقتی مردم همراهی نکردند، دار و ندار امیر المؤمنین علیه السّلام مجبور شد سپر امیر المؤمنین علیه السّلام بشود. پیغمبر صلوات الله علیه از دنیا رفته بود، من این را زیاد گفتم خیلی می‌سوزم این را که می‌گویم، می‌گوید: من رفتم کنار قبر حمزه‌ی سیّد الشّهداء دیدم زهرای اطهر سلام الله علیها نشسته است و دارد گریه می‌کند. می‌گوید هر چه صبر کردم، گریه‌ی او تمام بشود نشد. دقایقی ایستادم، این پا و آن پا کردم، بپرسم چرا این‌طور ضجّه می‌زند. دیدم بی‌بی آرام نمی‌شود تا این‌که نفس مبارک ایشان گرفت. خوب وضع حال ایشان مناسب نبود. به نفس نفس افتاد. یک مقدار که آرام شد، داشت نفس نفس می‌زد گفتم: شما قلب من را آب کردید-یکی از اصحاب پیغمبر صلوات الله علیه است ولی این نوجوان است، شاید خیلی از اوضاع خبر ندارد- شما چرا این‌طور گریه می‌کنید؟ می‌گوید: حضرت سه تا عبارت فرمود: یکی این‌که فرمود: «فُقِدَ النَّبِیُّ»[۱۷] (به نقل از امّ سلمه) روزگار عزّت وجود پیغمبر صلوات الله علیه گذشت. «فُقِدَ النَّبِیُّ» پیغمبر را از دست دادیم. پدر خود را از دست دادم. هیچ کسی در این عالم مثل حضرت زهرا سلام الله علیها نمی‌داند معنای حقیقی یتیمی یعنی چه. پیغمبر صلوات الله علیه که از دنیا رفت عالم وجود یتیم شد ولی همه این را نمی‌فهمند که او می‌فهمد. می‌فرمود: «فُقِدَ النَّبِیُّ ُّ وَ ظُلِمَ الْوَصِیُّ» حقّ وصی را خوردند. بعد فرمود: کاری جز گریه دیگر از دست من برنمی‌آید. آن‌جایی که باید دفاع می‌کردم که دفاع کردم تنها کاری که برای من مانده است، انجام بدهم این است که صدای مظلومیّت او را برسانم. با آن حالی که حضرت داشت، شما دیدید بعد از یک جلسه‌ای که مفصّل گریه می‌کنید مدام از شما پذیرایی می‌کنند. صدّیقه‌ی طاهره سلام الله علیها پدر از دست داده بود، باردار بود، فرزند از دست داد، مورد هجوم واقع شد، بعد از این هم تا زنده بود جز آن روزهای آخر کار او دائم گریه بود؛ شما گریه می‌کنید از شما پذیرایی می‌کنند؛

مغموم شدن عالم از گریه‌های حضرت زهرا سلام الله علیها

نتها آمدند به امیر المؤمنین علیه السّلام گفتند: ما کار و زندگی داریم، گریه‌ی فاطمه شبانه روز ما را اذیّت می‌کند. پیغمبر فرموده بود: «إِنَّمَا فَاطِمَهُ شِجْنَهٌ مِنِّی»[۱۸] فاطمه ریشه‌ی من است. «یَقْبِضُنِی مَا یَقْبِضُهَا وَ یَبْسُطُنِی مَا یَبْسُطُهَا» اگر غم به دل او بیفتد، من پیغمبر که عالم روی من اثر ندارد دچار قبض روحی می‌شوم. خوشحال که بشود، من بسط روح پیدا می‌کنم. وقتی پیغمبر منفعل است یعنی همه‌ی آن مردم مدینه با گریه‌های زهرای اطهر سلام الله علیها بیچاره می‌شدند؛ منتها نمی‌خواستند بیایند به امیر المؤمنین علیه السّلام کمک بکنند. لذا اعتراض می‌کردند. این‌طور نبود که زهرای اطهر سلام الله علیه به نحوی صیحه بزند، شب نتوانند بخوابند. مدینه که این‌طور با صدای یک نفر بی‌خواب نمی‌شوند منتها برای این است که این گریه‌ها عالم وجود را مغموم کرده بود. یک شاعر سنی این را فهمیده است می‌گوید: من از روی قیامت می‌ترسم فاطمه که اگر مهموم و مغموم باشد غضب خدا را به دنبال دارد، روز قیامت می‌خواهد شکوه بکند. دیگر راهی برای او نمانده بود برای این‌که مردم را بیدار بکند، این راه را داشت که گریه بکند. چقدر دختر پیغمبر صلوات الله علیه را تحویل گرفتند.

مناعت طبع حضرت زهرا سلام الله علیها

امیر المؤمنین علیه السّلام به منزل آمد دید زهرای اطهر سلام الله علیها می‌لرزد. فرمود: برای خوردن چیزی داریم؟ چون امیر المؤمنین علیه السّلام سؤال کرد ایشان فرمود: نه نداریم. فرمود: شما چرا این‌طور می‌لرزید؟ فرمود: چند روز است، غذا نخوردیم. امیر المؤمنین علیه السّلام بیرون مدینه کار می‌کرد. چرا به من نگفتید؟ فرمود: پدرم فرموده است، ما در خدمت علی هستیم، از علی حاجتی نخواهید. آن فاطمه‌ی زهرا سلام الله علیها که مناعت طبع با شوهر خود دارد، نفقه‌ی او بر امیر المؤمنین علیه السّلام واجب است، مناعت طبع با شوهر خود دارد. در روایت دیگر با پدر خود مناعت طبع داشت. از پدر خود چیزی نمی‌خواست. کارهای خود را که انجام داد، روایت است به امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: علی جان استری آماده بکن من امشب می‌خواهم در خانه‌ی مردم بروم. کسی که مناعت طبع او با عالم قابل قیاس نیست، یک شب رفت در خانه‌ی مردم، یک به یک در خانه‌ها را زد. مردم آمدند و محل هم نگذاشتند، روی دختر پیغمبر صلوات الله علیه را زمین زدند. راوی می‌گوید: زهرای اطهر سلام الله علیها اشک به چشم داشت، به منزل برگشت. خدا به امیر المؤمنین علیه السّلام کمک بکند، چقدر سخت است این‌که… من این عبارت را با همه‌ی وجود خود می‌سوزم و می‌گویم که خدا معاویه را لعنت بکند گفت: تو که غیرت عرب بودی، خانه نشین بیت خود را در خانه‌ی مردم نمی‌فرستادی. زهرای اطهر سلام الله علیها منزل آمد به امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: علی جان فردا شب هم یک استری فراهم بکن من یک بار دیگر بروم رو بزنم.  

 


پی نوشت:

[۱]– سوره‌ی غافر، آیه‌ ۴۴٫

[۲]– سوره‌ی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۳]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۹۸٫

[۴]– سوره‌ی اسراء، آیه ۳٫

[۵]– سوره‌‌ی غاشیه، آیات ۲۱ و ۲۲٫

[۶]– روضه الواعظین و بصیره المتعظین (ط القدیمه)، ج ‏۱، ص ۳۱٫

[۷]– إعتقادات الإمامیه (للصدوق)، ص۸۱٫

[۸]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۲۶۴٫

[۹]– همان، ص ۴۱۱٫

[۱۰]– زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص ۲۹۷٫

[۱۱]– نهج البلاغه، ص ۴۱۱٫

[۱۲]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۳۳، ص ۲۱٫

[۱۳]– وسائل الشیعه، ج ‏۲۷، ص ۲۰۴٫

[۱۴]– منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه (خوئى)، ج‏۱۶ ، ص ۳۶۴٫

[۱۵]– سوره‌ی غافر، آیه ۲۶٫

[۱۶]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۳۶۳٫

[۱۷]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۴۳، ص ۱۵۶٫

[۱۸]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۴۳، ص ۳۹٫