چه شد که آن حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه از دستِ مردم خسته شدند؟ فهمِ این موضوع واقعاً مشکل است، خدای متعال شاهد است که گفتنِ خیلی از حرف‌ها کمرشکن است و من یک در هزارِ چیزی را که می‌دانم را نمی‌گویم، البته آنقدر که نمی‌دانم که دریا دریاست، اصلاً خیلی از آن‌ها را نمی‌شود به زبان آورد، بعضی از آن‌ها را باید فقط خودِ انسان کتاب ببیند و بخواند، چون قابلِ بیان نیست، و چه شد که آن شخصیتِ عظیم‌الشّأن از دستِ مردم راحت شدند؟

 

برای اینکه این موضوع جا بیفتد ان شاء الله در محضرِ آیه ۱۴۲ سوره مبارکه اعراف هستیم.

 

«وَوَاعَدْنَا مُوسَى ثَلَاثِینَ لَیْلَهً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَهً وَقَالَ مُوسَى لِأَخِیهِ هَارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَأَصْلِحْ وَلَا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ».

 

«وَوَاعَدْنَا مُوسَى ثَلَاثِینَ لَیْلَهً» خدای متعال در میعاد سی روز با حضرت موسی علیه السلام قراری داشت، «وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ»، این موضوع ده روز اضافه شد، «فَتَمَّ مِیقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَهً»، وقتی چهل روز شد، یعنی وقتی فقط ده روز تأخیر در ذهنِ مردم رُخ داد… قبل از آن هم حضرت موسی صلوات الله علیه به حضرت هارون علی نبیّنا و آله و علیهماالسلام فرمودند که «لَیْلَهً وَقَالَ مُوسَى لِأَخِیهِ هَارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی»،ای هارون! در قومِ من خلیفه باش، «وَأَصْلِحْ وَلَا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ»، اهلِ اصلاح باش.

 

این آیه نازل شد که به ما خبر بدهد یک روزی دو پیغمبر، دو برادر، دو معصوم، حضرت موسی علیه السلام و حضرت هارون علیه السلام در قومِ بنی‌اسرائیل بودند و همراه با یکدیگر هم آغاز کردند، خدای متعال این دو بزرگوار را باهم برای هدایتِ قوم فرستاد، یعنی خودِ حضرت موسی علیه السلام به خدای متعال عرض کرد: خدایا! من تنها هستم، تنهایی نمی‌شود و وزیر می‌خواهم، حضرت حق فرمود: «اذْهَبَا إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى»[۱] دو نفری با هم بروید.

 

بحثِ امروزِ ما کمی به شبِ گذشته هم ربط دارد.

 

همه می‌دانستند، همه‌ی قوم بنی‌اسرائیل جایگاهِ هارون را می‌دانستند، جهلی در کار نبود، ابهامِ در لفظی نبود، حضرت موسی علیه السلام چیزی نفرموده بودند که مردم بگویند ما متوجّه نشدیم، مردم می‌دانستند و یقین داشتند، همانطور که به خودِ حضرت موسی علیه السلام یقین داشتند. منتها چون حضرت موسی علیه السلام رهبر بود و حضرت هارون علیه السلام هم پشتِ سرِ ایشان بودند، قاعدتاً به وصی و خلیفه راحت‌تر می‌شود ظلم کرد تا به پیغمبرِ اصلی، یعنی جایگاهِ معنویِ او را کمتر می‌شناسند.

 

لذا یک اتّفاقِ عجیبی افتاد، با اینکه حضرت هارون علیه السلام پیغمبر بودند، یک شخصی بنامِ «سامری» با یک چیزی که روی آن ادّعای دینی شد، با یک چیزی که جایگزینِ معبود قرار دادند، یعنی بنامِ دین کاری کردند که نزدیک بود هارون کشته بشود.

 

یعنی وقتی بعداً حضرت موسی علیه السلام از سامری پرسید که چه کردی رسماً گفت: «بَصُرْتُ بِمَا لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ»[۲] من یک چیزی دیدم که بقیه نمی‌دیدند «فَقَبَضْتُ قَبْضَهً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ»… که بینِ مفسّرین بحث است که این چیست، جای اثرِ پای حضرت موسی علیه السلام را برداشتم یا چیزی از جای پای فرشته‌ی وحی برداشتم یا هر چیزِ دیگری… از یک چیزی از اثرِ رسول، از یک یادمانی از رسول، چیزی متعلّقِ به رسولِ الهی (چه رسولِ وحی و چه رسولِ الهی) برداشتم.

 

شما می‌دانید زمانِ حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه هم از آثارِ نبوی مانند موی مبارکِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم، کفشِ مبارکِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم، لباسِ مبارکِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم برای مقابله با حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه استفاده می‌کردند.

 

… و ما یک چیزی را قرار دادیم که آن یک گوساله‌ای بود که از آن صدایی درمی‌آمد و مردم فکر می‌کردند که آن گوساله مقدّس است، و وقتی حضرت هارون علیه السلام می‌خواهند به حضرت موسی علیه السلام پاسخ بدهند اینطور عرض کردند: «قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَکَادُوا یَقْتُلُونَنِی»[۳] من را مستضعف کردند، با همه‌ی قدرت به من تاختند، و نزدیک بود کشته بشوم و تو به من فرموده بودی «اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَأَصْلِحْ وَلَا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ» نباید درگیری درست کنی تا من بیایم.

 

ما اگر فکر کنیم که ما از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم روایتی نداشتیم، فکر کنیم و ببینیم در دوران‌های مختلف در کنارِ انبیاء الهی چه اشخاصی را اینطور مانندِ حضرت هارون علیه السلام به استضعاف کشیدند و آزار دادند؟ قطعاً فردِ برجسته در ذهنِ ما حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه هستند، حال روایتِ متواتری که همه‌ی مسلمین قبول دارند هم داریم که فرمودند: «أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلاَّ أَنَّهُ لاَ نَبِیَّ بَعْدِی»[۴]، چیزی که از او نفی کرده‌اند این است که تو نبی نیستی و مقامِ نبوّت را نداری، تازه معنای آن هم این نیست که نمی‌توانی حائزِ این مقام باشی، بلکه دیگر بعد از من نبوّتی نیست، و تمامِ آن مقامات، شراکتِ در امرِ رسالت، وزارت و زیرِ بارِ رسالت رفتن، همه‌ی این‌ها بود، و اتّفاقاً این اتّفاق هم افتاد، یعنی ناگهان حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه به یک غربتِ عجیبی افتادند، که من امیدوارم ان شاء الله بتوانیم این بحثِ غربت را بگوییم و ان شاء الله بینندگانمان امشب خدای متعال را به حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه قسم بدهند که کمی بیشتر به این غربت توجّه داشته باشیم.


[۱] سوره مبارکه طه، آیه ۴۳

[۲] سوره مبارکه طه، آیه ۹۶ (قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَهً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَکَذَٰلِکَ سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی)

[۳] سوره مبارکه اعراف، آیه ۱۵۰ (وَلَمَّا رَجَعَ مُوسَىٰ إِلَىٰ قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفًا قَالَ بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِی مِنْ بَعْدِی ۖ أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّکُمْ ۖ وَأَلْقَى الْأَلْوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ ۚ قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَکَادُوا یَقْتُلُونَنِی فَلَا تُشْمِتْ بِیَ الْأَعْدَاءَ وَلَا تَجْعَلْنِی مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ)

[۴] الکافی، جلد ۸، صفحه ۱۰۶