«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم‏»

«الحَمدُ لِلّه رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ صَلِّی اللَّهُ عَلَی سَیِّدِنَا سَیِّدِ الْأَنْبِیَاءِ وَ أکرَمِ الشُّفَعَاءِ سَیِّدِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَی أَهْلِ بَیْتِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ ثُمَّ الصَّلَاهُ وَ السَّلامُ عَلَی جَمِیعِ أَنْبِیَاءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلائِکَهِ وَ لا حَولَ وَ قُوَّهَ اِلا بِالله اَلعَلِیِّ العَظیمِ»

توبه یعنی چه؟

آقایان و خواهران دقّت بفرمایید که نکته‌هایِ دقیقی در دعای سی و یکم صحیفه سجّادیّه هست که ان شاء الله به آن‌ها برسیم.

Fateminia-13970412-Sahifeh100-ThaqalainSite (1)

می‌فرماید: و کان من دعائه علیه السلام فی ذکر التوبه و طلبها از دعاهایِ آن حضرت یعنی حضرت سجّاد علیه السلام در ذکرِ توبه و درخواستِ توبه و طلبِ توبه بوده است، این یعنی چه؟ طلبِ توبه یعنی چه؟

درخواستِ توبه از خدای متعال دو معنا دارد، یکی اینکه خدای متعال توفیق توبه بدهد، دوم اینکه اگر توبه کردیم توبه‌ی ما را قبول کند. در خاطرِ مبارکتان باشد همانطور که سید بزرگوار، آقای ما، سید ما، علامه طباطبایی فرمودند اگر توبه با «الی» متعدّی شود برای بشر است، می‌گویند: «تابَ الی الله» توبه کرد به سویِ خدا، «توبوا الی الله» توبه کنید به سویِ خدا، اما اگر توبه با «عَلَی» متعدّی شود، مقصودِ آن خدای عزّ و جلّ می‌شود، می‌گویند: «تابَ الله عَلَیه» یعنی خدا به او توفیقِ توبه داد، یا توبه‌ی او را قبول کرد. در سوره‌ی مبارکه‌ی توبه می‌خوانید «ثُمَّ تَابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا»[۱] یعنی خدای متعال به آن‌ها توفیقِ توبه داد تا آن‌ها توبه کنند.

توبه یعنی چه؟ مثلاً من می‌خواهم ان شاء الله فردا توبه کنم، پس فردا توبه می‌کنم، هنوز جوان هستم، حالا جوان‌ها می‌گویند هنوز جوان هستم، من هم که پیر هستم می‌گویم هنوز خیلی پر نشده‌ام، هر وقت خیلی پیر شدم توبه می‌کنم، یا بعضی از عوام می‌گویند: من گذاشته‌ام بروم مکّه توبه کنم! این اصلاً نمی‌داند معنیِ توبه چیست. اینکه کسی بگوید گذاشته‌ام بروم آنجا توبه کنم، این صرفاً عوامانه است، چون ریشه‌ی توبه پشیمانی است، اصلاً پشیمانی دستِ تو نیست، مثلِ اینکه من بگویم قصد دارم فردا پشیمان بشوم، از چه؟ باید سببِ آن فراهم شود، مثلاً بگویم من می‌خواهم فردا خجالت بکشم، یعنی چه؟ این‌ها هیچ کدام معنی ندارند.

Fateminia-13970412-Sahifeh100-ThaqalainSite (2)

توبه در منظرِ شیخ بهایی

توبه باید زود واجب شود، می‌فرماید: قال شیخنا البهائی قدس سره:[۲] شیخ فرموده است، این مطلب را سید علی خان مدنی مؤلّفِ این کتاب از شیخ بهایی نقل می‌کند، البته عصرِ این دو بزرگوار به هم نزدیک بوده است، اما شیخ بهایی از این سیّد جلوتر بوده است، یعنی نمی‌توانستند یکدیگر را درک کنند، همه‌ی این بزرگواران برایِ دورانِ صفوی هستند، قال شیخنا البهائی قدس سره: لا ریب فی وجوب التوبه على الفور، اصلاً شکّی نیست در وجوبِ توبه به فوریّت، یعنی همین امروز باید توبه کنی! همین دقیقه! همین ساعت! فإن الذنوب بمنزله السموم المضره بالبدن، شیخ بهایی مثال زده است، می‌فرماید: این گناهان مانندِ سَم‌هایِ مضرّ هستند که به بدنِ انسان ضرر می‌رساند، حالا اگر خدای نکرده، ان شاء الله بحقِّ امام زمان ارواحنا فداه از خانواده‌ها دور باشد، یک وقتی یک انسانِ نادان و جاهلی چند قُرص به نیّت‌هایِ خیلی بدی می‌خورد، خُب چکار می‌کنند؟ این را به سرعت به بیمارستان می‌رسانند، خیلی زود فعل و انفعالاتی می‌کنند که این قُرص‌ها از بدنِ او بیرون بیاید، یعنی او را نجات می‌دهند، نمی‌گویند حالا که این قُرص‌هایِ مُضرّ را خورده است، فعلاً باشد تا هفته‌ی بعدی مراجعه کنیم، این بنده‌ی خدا تا هفته‌ی بعدی خواهد مُرد، شیخ مثال زده است، فإن الذنوب بمنزله السموم المضره بالبدن، گناهان بمنزله‌ی سَم‌هایِ مضرِّ بدن است، و کما یجب على شارب السم المبادره إلى الاستفراغ تلافیا لبدنه المشرف على الهلاک، همانطور که واجب است کسی که سَم خورده است به سرعت برود و آن‌ها را بخاطرِ حفظِ بدنِ خود بیرون بریزد، کذلک یجب على صاحب الذنوب المبادره إلى ترکها بر صاحبِ گناهان هم واجب است که به سرعت ترک کند، مثلاً نباید بگوید حالا که غیبت می‌کنم، بگذارید یک مشهدی یا یک جایی بروم و یک حالی پیدا کنم و بعد توبه کنه، نه! همین دقیقه باید غیبت را ترک کنی، همین دقیقه! و همینطور چیزهایِ دیگر.

یجب على صاحب الذنوب المبادره إلى ترکها و التوبه منها تلافیا لدینه آنجا برایِ بدنِ تو بوده است، اینجا باید برایِ دینِ خودت باشد.

Fateminia-13970412-Sahifeh100-ThaqalainSite (4)

حالا چند مطلبِ دیگر بگویم که از دعایِ حضرت بخوانیم.

شرح فراز اول دعای سی و یکم صحیفه سجّادیّه

دعا اینطور شروع می‌شود: «اللَّهُمَّ یا مَنْ لَا یصِفُهُ نَعْتُ الْوَاصِفِینَ»[۳] ای خدایی که وصفِ وصف‌کنندگان، حقِّ وصفِ او را اداء نمی‌کند. بله! چون ما هرچه بگوییم بالاخره باز به جایی نمی‌رسیم که بخواهیم خدای متعال را وصف کنیم، ما به عظمتِ خدای متعال احاطه نداریم تا «ما هوَ حَقُّهُ» او را وصف کنیم.

خودِ پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم وقتی نیمه‌ی شب به سجده رفته بودند، گوش دادند که در سجده‌ی خود می‌فرمودند: «لَا أُحْصِی‏ ثَنَاءً عَلَیْکَ أَنْتَ کَمَا أَثْنَیْتَ عَلَى نَفْسِک»[۴] یعنی من نمی‌توانم چیزی در اندازه‌ی حقِّ تو بگویم، تو آنچنان هستی که خودت فرمودی.

شرح فراز دوم و سوم دعای سی و یکم صحیفه سجّادیّه

«وَ یا مَنْ لَا یجَاوِزُهُ رَجَاءُ الرَّاجِینَ» ای کسی که امیدِ امیدداران از خدا تجاوز نمی‌کند، یعنی آخرین امید خدای متعال است، «وَ یا مَنْ لَا یضِیعُ لَدَیهِ أَجْرُ الْمُحْسِنِینَ» این‌ها را کسی بداند در عملِ صالح کوتاهی نمی‌کند، ای خدایی که اجرِ نیکوکاران نزدِ او ضایع نمی‌شود، اگر کاری هم کرده‌ای اصلاً به کسی نگو، این می‌ماند، اگر گفتی یک بارک‌الله می‌گویند، بارک‌اللهِ بشر که چیزی نیست، آفرینِ بشر که چیزی نیست، آنقدر برایِ سلاطینِ عالم و شاهزاده‌ها هورا کشیدند و کف زدند، یک کدام از این‌ها تا حالا به قبر و برزخِ آن‌ها نرسیده است، اما یک نفر یک کارِ خیر می‌کند، چه او را بشناسند و چه او را نشناسند می‌گویند خدا پدرِ او را بیامُرزد، مثلاً شما اصلاً نمی‌دانید این مسجد را چه کسی ساخته است، می‌آیید و نماز می‌خوانید و می‌گویید خدای متعال پدرِ او را بیامُرزد، اصلاً اگر نگویی هم همینطور با زبانِ حال از او تشکّر می‌کنی.

Fateminia-13970412-Sahifeh100-ThaqalainSite (5)

شرح فراز چهارم دعای سی و یکم صحیفه سجّادیّه

«وَ یا مَنْ هُوَ مُنْتَهَی خَوْفِ الْعَابِدِینَ» ای خدایی که تو منتهایِ خوفِ بندگانِ عابد هستی، یعنی دیگر خدا آخرین ترسیدنی است، ما ترسیدنی‌ای بالاتر از خدا نداریم، نه اینکه او ترسیدنی باشد، بلکه چون ما گناه کرده‌ایم ترسیدنی هستیم، وگرنه نباید از خدا بترسیم، اگر گناه کردیم باید بترسیم و دیگر آخرین ترسیدنی خودِ خدای متعال است، بالاتر از او چیزی نیست.

شرح فراز پنجم دعای سی و یکم صحیفه سجّادیّه

«وَ یا مَنْ هُوَ غَایهُ خَشْیهِ الْمُتَّقِینَ» ای خدایی که نهایتِ خَشیَتِ متّقین هستی، خوف و خشیّت را در گذشته برایتان توضیح داده‌ام که حتماً در خاطر دارید، خوف ترسِ عامّه‌ی مردم است، ببینید مثلاً می‌ترسد که او را جهنّم ببرند، او را عذاب کنند، این‌ها می‌شوند خوف، اما خشیّت برایِ دانشمندان است، «إِنَّمَا یخْشَی اللّه مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ»[۵] همان دانشمند هم جهنّم را قبول دارد، عذاب را هم قبول دارد، اما هیبت و عظمتِ حضرتِ حق او را طوری می‌گیرد که دیگر در یادِ هیچ چیزی نیست، فقط خشیّت است،«إِنَّمَا یخْشَی اللّه مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ».

Fateminia-13970412-Sahifeh100-ThaqalainSite (3)

آنجا مقدّمه‌ی دعا بود و اینجا دعا کننده در حالِ صحبت کردنِ مستقیم با خدای متعال است، و این‌ها را بارها و بارها به خدمتِ عزیزان گفته‌ام که این‌ها برای آموزش دادن به ماست.

شرح فراز ششم دعای سی و یکم صحیفه سجّادیّه

چقدر زیبا! الان در حالِ گفتن به خدای متعال است: «هَذَا مَقَامُ مَنْ تَدَاوَلَتْهُ أَیدِی الذُّنُوبِ» خدایا الآن من آمده‌ام، این جایگاهِ من جایگاهِ کسی است که گناهان او را دست به دست کرده باشند.

مثلاً دیده‌اید ما می‌خواهیم از پایینِ مجلس یک نامه بگیریم، آن آقا نامه را به شما می‌دهد، شما نامه را به دیگری می‌دهید، او هم به دیگری… تا به دستِ من می‌رسد، به این می‌گویند دست به دست کردن، اینجا می‌فرماید: گناهان او را دست به دست کردند، یک بار غیبت او را به دست گرفته است و به دستِ دروغ داده است، دروغ به دست گرفته و سپس به دستِ افتراء داده است، او به دستِ کوتاهی کردنِ در نماز داده است، همینطور تا آخر… گناهان او را دست به دست کردند.

«وَ قَادَتْهُ أَزِمَّهُ الْخَطَایا» جوانان، آقایان، خانم‌ها، «أزِمّه» جمعِ «زمام» است، زمام به معنایِ افسار است، وقتی انسان گناه می‌کند، درواقع این گناه یک افساری است که به گردنِ او می‌افتد، او را به سویِ بدی و بی‌توفیقی می‌کشاند، می‌گوید: پروردگارا! جایگاهِ من جایگاهِ کسی است که افسارهایِ گناهان در حالِ کشیدنِ او هستند.

«وَ اسْتَحْوَذَ عَلَیهِ الشَّیطَانُ» خدایا! جایگاهِ من جایگاهِ کسی است که شیطان بر او غلبه کرده است.

«فَقَصَّرَ عَمَّا أَمَرْتَ بِهِ تَفْرِیطاً» خدایا! در موردِ اوامرِ تو کوتاهی کرده است، تفریط یعنی کوتاهی، قَصَّرَ هم کوتاهی است.

«وَ تَعَاطَی مَا نَهَیتَ عَنْهُ تَغْرِیراً» خدایا! بجا آورده است آن چیزی را که تو از آن نهی کرده بودی، اول «تَعاطَی» را برایِ شما بگویم، «تَعاطَی» می‌گوید که، و تعاطى فلان کذا: أقدم علیه و فعله[۶] یعنی فلان کَس این کار را انجام داد، «تَعاطَی» یعنی فَعَلَ، اَقدَمَ، اقدام کرد، اما در کتابِ «مُحکَم» که کتابی در لغت است، به آن «المحکم فی اللغه» می‌گویند، این کتاب را «ابن سیده اُندُلُسی» نوشته است، الحمدللهِ نزدِ ما هم هست، در آنجا می‌گوید: «التعاطی: تناول ما لا یحق، وتعاطى أمرا قبیحا: رکبه»[۷] تعاطی کاری است که حق نباشد، مرتکبِ آن امرِ قبیح شده است، اتفاقاً من تأییدِ آن را از قرآن هم پیدا کردم، در سوره‌ی مبارکه‌ی قمر، خیلی زیباست، همه‌ی قرآن زیباست، اما توصیه می‌کنم یکی دو مرتبه سوره‌ی قمر را با دقّت بخوانید، بسیار بسیار زیباست، همه جایِ قرآن زیباست، منتها می‌گویند هر گلی یک عطری دارد، آنجا در موردِ قومِ ثمود می‌گوید، ناقه‌ی حضرتِ صالح علیه السلام معجزه‌ی او بود، حضرت صالح علیه السلام سفارش کرده بودند که به این ناقه دست نزنید، در چند جایِ قرآن هست، «وَ لَا تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ»[۸] خلاصه بدی نکنید، «فَذَرُوهَا تَأْکُلْ فِی أَرْضِ اللَّهِ» رها کنید این در زمینِ خدا بچرد و بخورد، اما این‌ها در جاهایِ دیگرِ قرآن هست، در سوره‌ی مبارکه‌ی قمر هست که این‌ها نسبت به امرِ حضرتِ صالح علیه السلام مخالفت کردند، می‌گوید: «فَنَادَوْا صَاحِبَهُمْ فَتَعَاطَى فَعَقَرَ»[۹] الله اکبر! چقدر عجیب است! این صاحب‌شان آن شمشیردار را صدا کردند…. ببینید فَتَعَاطَى فَعَقَرَ اینجا إبن سیده راست می‌گوید که تعاطی مخصوصِ کارِ قبیح است، نمی‌گوید «فَجاءَ فَعَقَر» آمد و مثلاً ناقه را نحر کرد، می‌گوید: فَتَعَاطَى فَعَقَرَ کارِ زشت را انجام داد، این هم از «تَعاطَی».

تقریر چیست؟ می‌گوید: وغرر بنفسه تغریرا: حملها على الغرر وهو الخطر.[۱۰] خودش نفسِ خودش را به خطر انداخته است، به مغرور بودن انداخته است، به غرر انداخته است، بالاخره وقتی انسان گناه می‌کند که مغرور شده باشد، یعنی ابتدا این نفس غافل می‌شود و بعد گناه می‌کند.

اینجا یک نکته‌ای را بگویم که خیلی جالب است، ان شاء الله شما جوانان موفّق بشوید به پدر و مادرتان احترام کنید، خدای نکرده یک زمانی یک فرزندی نسبت به پدر و مادر جسارت کند، به او می‌گویند فراموش نکنی که این شخص پدرِ توست، فراموش نکنی، این شخص مادرِ توست، نه اینکه واقعاً فراموش کرده است که این شخص پدرِ اوست و این شخص هم مادرِ او، ولی عملکرد به گونه‌ای است که انگار او فراموش کرده است، خودِ او هم بعداً پشیمان می‌شود و می‌گوید: انگار که اصلاً مادرم نبود، انکار که اصلاً پدرم نبود، اینجا همانندِ این جمله‌هاست، دقّت بفرمایید.

شرح فراز هفتم دعای سی و یکم صحیفه سجّادیّه

می‌گوید: خدایا! این بنده گناه کرده است، می‌داند که تو قدرت داری، اما حالتِ او به گونه‌ای است که «کالْجَاهِلِ بِقُدْرَتِک عَلَیهِ» مثلِ اینکه اصلاً قدرتِ تو را نمی‌داند، که تو بر او قدرت داری، «أَوْ کالْمُنْکرِ فَضْلَ إِحْسَانِک إِلَیهِ» اصلاً عملکردِ او مانندِ کسی است که آن منکرِ آن احسانِ زیادی است که به او کرده‌ای، منکر نیست‌ها! می‌داند خدای متعال قدرت دارد، خدای متعال به او احسان کرده است، اما این گناهان او را مست می‌کند، انگار که این‌ها را نمی‌داند، مانندِ همان فرزندی که به پدر و مادرِ خود بی‌ادبی کرده است و می‌گوید: اصلاً مثلِ اینکه متوجّه نمی‌شدم او مادرِ من است.

خیلی جالب است، اینجا می‌آید و ناگهان حالِ بنده عوض می‌شود، در اینجا می‌خواهم نکته‌های دقیقی به شما عرضه بدارم که دقّت بفرمایید.

دیده شده است که یک نفر توبه کرده است، اصلاً زیر و رو شده است، چه شده است؟ عللِ مختلف داشته است، یک زمانی هست که کسی او را موعظه کرده است، یک صاحب نَفَسی و یا یک شخصِ خاصّی او را موعظه کرده است و در دلِ او نشسته است، یک وقتی برایِ او گرفتاری پیش آمده و توبه کردند، این نکته را به خاطر بسپارید، یک وقت هم توبه می‌کنم و کسی هم منشاءِ آن را نمی‌داند، حالا آنجا می‌گوییم یک صاحب نفسی رسید و توبه کرد، آنجا می‌گوییم گرفتار شد، یک وقت هم یک چیزهایی هست که ما نمی‌دانیم، ناگهان می‌بینیم که طرف منقلب شد، اینجا اشاره شده است.

یک حکایت از مرحوم پدرم برای شما بگویم، ایشان می‌فرمودند در زمانِ قدیم، یعنی زمانِ آن رژیم، من یک توضیحاتی را هم خودم اضافه می‌کنم، اول این مطلب را به شما بگویم، آن زمان رادیویِ ترانزیستوری نبود، ما کوچک بودیم، هرچه رادیو بود رادیویِ لامپی بود، رادیویِ لامپی هم باید آنتن داشته باشد، هر کس که رادیو داشت، پشتِ بامِ خانه‌اش آنتنی به شکلِ صلیب بود، یعنی مؤمن و مقدّس‌ها می‌گفتند که اِ فلان کَس هم رادیو دارد، اصلاً عقل‌شان به این نمی‌رسید که این رادیو به دستِ خودِ توست، حالا مثلاً آوازِ آن را باز نکن، مثلاً دعایِ کمیلِ آن را باز کن، قرآنِ آن را باز کن، درست است که آن زمان به این پُر رنگی نبود، ولی آن‌ها هم بالاخره یک آدم‌هایِ دینی داشتند، خلاصه اینکه مرحوم راشد در این رادیو صحبت می‌کرد، خدای متعال او را رحمت کند.

گفتم، اصلاً رادیویِ ترانزیستوری نبود، شما کم‌سِن‌تر‌ها در خاطر ندارید، آن موقع رادیوی لامپی بود، آن هم که آنتن می‌خواست و می‌خواست انسان را رسوایِ جهان کند، بنابراین اصلاً مؤمن مقدّس‌ها رادیو نداشتند، بعدها این ترانزیستوری‌ها ساخته شد و بیرون آمد که مثلاً طرف در گوشه‌ی خانه‌ی خود از آن استفاده می‌کرد. الآن هم که دیگر هیچ! الآن که جامِ جهان‌نَما داریم، خدا به دادِ ما برسد.

خلاصه پدرم می‌گفت وقتی من در کوچه درحالِ آمدن هستم… او می‌گفت، یک عالِم بود، یک وَلی این حرف را می‌زد، انسانِ با شخصیّتی بود، بالاخره معروف بود، مسجد و محرابی داشت، استادی بود، می‌گفت در دکانِ سَلمانی، دکانِ قصّابی، قهوه‌خانه و… شب‌هایِ جمعه رادیو باز بود، شبِ جمعه رادیو راشد پخش می‌کرد، پدرم می‌گفت من کنارِ آن مغازه قصّابی یا قهوه‌خانه یا بقّالی می‌ایستم تا این راشد تمام شود و بعد به منزل می‌آیم، یعنی جداً حکیمی بود، وقتی صحبت می‌کرد جداً حکیم بود.

من در خاطر دارم سال چهل و نُه شمسی در قُم بودم، دو سوال از او کردند، یکی اینکه چرا امام حسین علیه السلام شهید شدند؟ یکی اینکه چرا ایرانی‌ها شیعه هستند؟ خدا شاهد است که این آقا در این دو نَوار قیامت کرد. اگر آن دو نَوار را پیدا کنید…. هیچ کَس آن حرف‌ها را نگفته بود، حرف‌های خیلی عالمانه‌ای در سِرِّ شهادتِ امام حسین علیه السلام و اینکه چرا ایرانی‌ها شیعه هستند، قیامت به پا کرد، خدا شاهد است…

سالِ چهل و نُه که انسان نمی‌دانست چه می‌شود، همینطور رادیو را گوش می‌دادیم و می‌گفتیم که راشد است دیگر.

خلاصه غَرَضِ بنده در توبه و آن جرقّه‌هایی که به بهانه‌هایِ مختلف می‌زند بود، پدر می‌گفت که ایشان مستقیماً نقل کردند…. این مقدّمات را عرض کردم که بدانید مورد چه بوده است، گفت: یک نفر بود که خیلی انسانِ آلوده‌ای بود، دیگر گناهانِ او از حد گذشته بود، یک شبِ جمعه‌ای دستش را به رادیو برد و یک عبارتِ زشتی که من نمی‌خواهم آن را بگویم… همانطور رویِ آن گنهکاری و آلودگی گفت: ببینیم این دیگر چه می‌گوید، عجیب است! همین که پیچِ رادیو را چرخاند، راشد داشت می‌گفت: چهل سالت شد! مُتِنَبِّه نشدی؟

این شخص سر به بیابان گذاشت، گفت: مرا می‌گوید، من چهل ساله شدم، سر به بیابان گذاشت، یک اوقاتی اینطوری است، شما ببینید لشکرِ خدا فقط باد و زلزله و رعد و برق نیست، قرآن بخوانید: «وَلِلَّهِ جُنودُ السَّماواتِ وَالأَرضِ»[۱۱] لشکریانِ زمین و آسمان برایِ خدای متعال است، یک جایِ دیگری می‌فرماید که شما جُندِ خدا را تشخیص نمی‌دهید، شما فکر می‌کنید یک طوفان بیاید جُندِ خداست، نه! «وَمَا یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلَّا هُوَ»[۱۲] خودِ او لشکریانِ خود را می‌شناسد، یک وقت می‌بینید که یک زبان جُندِ خدا می‌شود، یک چیزی گفت و تو زیر و رو شدی و لشکرِ خدا شدی، خلاصه گاهی اوقات اینطور می‌شود، گاهی هم هیچ کدام از این‌ها نیست، آیا این بنده‌ی خدا زیر و رو شده است، چرای آن را نمی‌دانیم، البته بی‌جهت چیزی نمی‌شود، او هم در پرونده‌اش چیزی بوده که به دادِ او رسیده است، یک وقت یک دلی را شاد کرده است، یک وقت از جایی یک دستگیری کرده است، این‌ها را هم بدانید، یک نقطه‌ی سفید می‌آید و آخر به دادِ او می‌رسد.

این بنده نزدِ خدای متعال آمده و می‌گوید من همان هستم که گناهان به گردنِ من افسار اندا‌خته‌اند و مرا کشانده‌اند، من همان کسی هستم که گناهان من را دست به دست کردند، حالا یک حالِ دیگر پیدا کردم، این چیست؟ «حَتَّی إِذَا انْفَتَحَ لَهُ بَصَرُ الْهُدَی» این حالت بود تا اینکه یک چشمِ هدایت برایِ این بنده باز شد.

«وَ تَقَشَّعَتْ عَنْهُ سَحَائِبُ الْعَمَی» ابرهایِ کوری از برابرِ او رفت، یک دفعه دید… عجب! من این کارها را انجام می‌دادم؟

«أَحْصَی مَا ظَلَمَ بِهِ نَفْسَهُ» آن گناهانی که انجام می‌داد را شمرد، چون گناه ظلمِ به نفس است.

«وَ فَکرَ فِیمَا خَالَفَ بِهِ رَبَّهُ» فکر کرد که من بودم با پروردگار مخالفت می‌کردم؟ اینجا مهم است، ای مردم! یک وقت ما گناه می‌کنیم، خودم را می‌گویم، می‌گویم این که چیزی نیست، مردم یک کارهایی می‌کنند که کارِ من پیشِ او نماز شب است، اصلاً اهمیّت نمی‌دهیم، اما این بنده به جایی می‌رسد که آنقدر لطیف می‌شود…

«فَرَأَی کبِیرَ عِصْیانِهِ کبِیراً» گناه‌هایِ بزرگِ خود را واقعاً گناه دید، اول می‌گفت چیزی نیست، اما الان دید نه! بزرگ است، «وَ جَلِیلَ مُخَالَفَتِهِ جَلِیلًا» مخالفتِ بزرگِ خود را با خدا بزرگ دید، واقعاً دید که کارِ بدی کرده است، این گناه بزرگ بوده است، چرا این کار را کردم؟

شرح فراز هشتم دعای سی و یکم صحیفه سجّادیّه

«فَأَقْبَلَ نَحْوَک مُؤَمِّلًا لَک» حالا برایِ این بنده این حالت پیش آمده است، که متوجّه شده است که گناهانِ او خیلی بزرگ بودند، خیلی جسارت کرده است، الآن طرفِ تو آمده است، «مُؤَمِّلًا لَک» به تو امید بسته است، «مُسْتَحْییاً مِنْک» در حالی که از تو خجالت می‌کشد، «وَ وَجَّهَ رَغْبَتَهُ إِلَیک» اصلاً رغبت و میل و آرزوهایِ خود را متوجّهِ تو کرده است، «ثِقَهً بِک» زیرا به تو اعتماد دارد، «فَأَمَّک بِطَمَعِهِ یقِیناً» قصد کرده است تو را با یک طمعی که یک چیزی به او بدهی و به این که خواهی داد هم یقین دارد، تو را امتحان نمی‌کند که بروم ببینم چه می‌شود، «وَ قَصَدَک بِخَوْفِهِ إِخْلَاصاً» خالصانه با خوفِ خود تو را قصد کرده است، از تو می‌ترسد، قصد کرده است که تو او را ببخشی، الآن می‌گوید آنقدر به تو امید بسته است که «قَدْ خَلَا طَمَعُهُ مِنْ کلِّ مَطْمُوعٍ فِیهِ غَیرِک» از تمامِ طمع‌کردنی‌ها دل بریده است، طمعِ او فقط در دستِ توست، «وَ أَفْرَخَ رَوْعُهُ مِنْ کلِّ مَحْذُورٍ مِنْهُ سِوَاک» ترسِ او از هر ترسیدنی رفته است، اصلاً غیر از تو به یادِ هیچ ترسیدنی نیست، می‌گوید من فقط به او بدی کرده‌ام.

اینجا یک لغت برای شما توضیح بدهم، این لغت‌ها دقیق است، می‌گوید: وَ أَفْرَخَ رَوْعُهُ «رَوع» یعنی چه؟ أفرَخَ یعنی ذَهَبَ، می‌گوید تمامِ ترسِ او رفت، از هر ترسیدنی غیر از تو، «رَوع» یعنی چه؟ یعنی فَزَع، یعنی ترس، ببینید می‌گویم اینقدر این لغت‌ها دقیق است که باید شما این را «رَوع» بخوانید، حالا اگر این را «رُوع» بخوانیم به معنایِ قلبِ باطن می‌شود، این اندازه فرقِ کار است، «رَوع» یعنی ترس، «رُوع» یعنی قلبِ باطن.

شرح فراز نهم دعای سی و یکم صحیفه سجّادیّه

«فَمَثَلَ بَینَ یدَیک مُتَضَرِّعاً» وقتی انسان در مقابلِ یک شاه و یا یک سلطانی می‌رفت صاف می‌ایستاد، حتّی اگر کج می‌ایستاد ایراد می‌گرفتند، فَمَثَلَ بَینَ یدَیک یعنی صاف با قامتِ رعنا جلویِ او ایستاده است، پس این بنده الان مقابلِ تو ایستاده است، در حالی که مُتَضَرِّعاً تضرّع می‌کند، «وَ غَمَّضَ بَصَرَهُ إِلَی الْأَرْضِ مُتَخَشِّعاً» چشمانِ بسته‌ی خود را به زمین دوخته است، مُتَخَشِّعاً چون خشوع می‌کند، «وَ طَأْطَأَ رَأْسَهُ لِعِزَّتِک مُتَذَلِّلًا» سرِ خود را بخاطرِ عزّتِ تو به زیر انداخته، در حالی که احساسِ خاری می‌کند، وقتی درس تمام شد این طَأْطَأَ را بگوییم که یک داستان دارد که برایِ تبرّکِ آن برایتان بگویم، «وَ أَبَثَّک مِنْ سِرِّهِ مَا أَنْتَ أَعْلَمُ بِهِ مِنْهُ خُضُوعاً» این خیلی نکته‌ی عجیبی است، ما هر گناهی که کنیم خدای متعال خبر دارد، اما می‌گوید این انسان آنقدر ناراحت است، خدایا! آن سِرّهایی که برایِ اوست و تو از او بهتر آن‌ها را می‌دانی، بخاطرِ اینکه خودش را درِ خانه‌ی تو خاضع و کوچک کند، تمامِ آن‌ها را به زبان آورده است، پخش کرده است، می‌گوید: خدایا من همان کسی هستم که چنان کرده، من همان کسی هستم که فلان کار را انجام داده است، اصلاً به زبان آورده است، «وَ عَدَّدَ مِنْ ذُنُوبِهِ مَا أَنْتَ أَحْصَی لَهَا خُشُوعاً» این گناهانِ خود را برشمرده است، گناهانی که تو بهتر از او می‌دانی که آن‌ها چقدر است، اما این کارها را کرده است که خودش را در درگاهِ تو بشکند، می‌گوید: من همان کسی هستم که فلان گناه را مرتکب شدم، من اینقدر پست هستم، من چه کردم، چه کردم، چه کردم…. «وَ اسْتَغَاثَ بِک مِنْ عَظِیمِ مَا وَقَعَ بِهِ فِی عِلْمِک» این الآن از تو فریادطلبی می‌کند که از این گناهانِ بزرگی که می‌دانی به فریادِ او برسی، تو می‌دانی او چه کاری کرده است، آقا اگر انسان خدای متعال را بشناسد، اصلاً گناه نمی‌کند، چون خدای متعال همه چیز را می‌داند، «وَ قَبِیحِ مَا فَضَحَهُ فِی حُکمِکَ مِنْ ذُنُوبٍ» خدایا او الآن فریادطلبی می‌کند بخاطرِ آن گناهانِ قبیحی که در حکمِ تو او را مفتضح ساخته است.

اما جوانان! اینجا امام سجّاد علیه السلام برای گناه یک تعریفی می‌کند، خدایِ من می‌داند که اگر کسی در این تعریف دقّت کند، گناه نمی‌کند، دقّت بفرمایید، چه شد؟

این بنده برایِ اینکه خودش را بشکند، گناهانِ خود را به زبان آورده است، می‌گوید: خدایا! تو که بهتر از من می‌دانی این بنده چه کار کرده است، تعدادِ گناهانِ خود را برشمرده است، باز هم تو بهتر می‌دانی، اما فریادطلبی می‌کنم که خدایا! آبرویِ من در درگاهِ تو رفته است، من چه شدم و چه شدم…. از چه فریادطلبی می‌کند؟ کدام گناهان در علمِ تو واقع شده است؟ این تعریفِ این گناهان است، خواهرانم و برادرانم! لطفا این مطلب را دقّت کنید.

«مِنْ ذُنُوبٍ أَدْبَرَتْ لَذَّاتُهَا فَذَهَبَتْ» وای وای وای! بشر چقدر بدبخت است، از گناهانی که لذّتِ آن‌ها رفته است، «وَ أَقَامَتْ تَبِعَاتُهَا فَلَزِمَتْ» و فقط آثارِ بدِ آن مانده است.

یک وقت شیطان آمده است و نفسِ امّاره یک گناهی کرده و همان‌جا یک لذّتی برده، اما این گناه گذاشته رفته، فقط آثارِ آن مانده است.

حالا این اعترافات را کرده است، الآن یک مطلبی هم به خدا می‌گوید و بعد یک درخواست می‌کند، این درخواست را بگویم، بعد هم آن سر به زیر انداختن را هم به من متذکّر بشوید که بگویم ان شاء الله.

این بنده خودش آمده است، می‌گوید: من آنقدر گناه کردم… الله اکبر… جانم فدایِ سیّدالسّاجدین علیه السلام، چه چیزهایی به ما آموزش داده است، الله اکبر… یک نکته‌ی عظیمی هم سید علی خان گفته است، شما اهلِ فضل هستید و برایِ شما مشکل نیست، ولی من دو سه مرتبه این قسمت را دیدم که رقیق شود تا بتوانم به شما بگویم، این سید علی خان علامه بوده است، خیلی زیباست… اول به متن توجّه کنید.

شرح فراز دهم دعای سی و یکم صحیفه سجّادیّه

حالا این بنده آمده است، گناهانِ خود را گفته است، اعتراف کرده است، «لَا ینْکرُ- یا إِلَهِی- عَدْلَک إِنْ عَاقَبْتَهُ» اگر او را عذاب کنی، عدلِ تو را انکار نمی‌کند، می‌گوید خوب است، این نشانه‌ی عدلِ تو است، حتماِ مستحق بوده‌ام.

«وَ لَا یسْتَعْظِمُ عَفْوَک إِنْ عَفَوْتَ عَنْهُ وَ رَحِمْتَهُ» اگر تو این بنده را عفو کردی، این بنده عفوِ تو را خیلی بزرگ نمی‌شمارد، چرا؟

«لِأَنَّک الرَّبُّ الْکرِیمُ الَّذِی لَا یتَعَاظَمُهُ غُفْرَانُ الذَّنْبِ الْعَظِیمِ» می‌گوید تو آنقدر کریم هستی که کارِ بزرگِ خودت را بزرگ نمی‌شماری، این مغفرت فی نَفسِه کارِ بزرگی است، اما خدای متعال آنقدر کریم است که می‌گوید: من کاری نکردم، بندگانِ کریمِ خدا هم همین هستند دیگر، یک مسجد می‌سازد، بیمارستان می‌سازد، می‌گوید: ما که کاری نکردیم، اگر خدای نکرده آن را مهم بداند که اصلاً هیچ!

می‌گوید: اگر من را عفو کنی، من این را بزرگ نمی‌شمارم، چون تو آنقدر بزرگ هستی که این در کنارِ بزرگیِ تو چیزی نیست، که منِ ناچیز را عفو کردی، یک علّت هم دارد، لِأَنَّک الرَّبُّ الْکرِیمُ این‌هاست که باید دقّت کنیم تا دعاهایِ ائمه علیهم السلام را متوجّه شویم، ببینیم سید علی خان از اینجا چه فهمیده است.

ای مردم، ای خواهران، ای برادران، این دین «مقدّس بازی» نیست، والله بالله خشک مقدّس در این دین خریدار ندارد، این دین، دینِ فهم و شعور است، ببینید سید علی خان دعا را چطور فهمیده است، توجّه کنید خیلی مهم است، من باشم می‌گوید: خُب دیگر! چیزی نیست که! می‌گوید اگر من را عفو کنی برایِ تو مهم نیستم لِأَنَّک الرَّبُّ الْکرِیمُ ببینید او از لِأَنَّک الرَّبُّ الْکرِیمُ چه در آورده است.

و التعرض لعنوان الربوبیه المنبئه عن تبلیغ الشى ء الى کماله[۱۳] می‌گوید چرا متعرّض به عنوانِ ربوبیّت شد؟ لِأَنَّک الرَّبُّ الْکرِیمُ چرا نامِ دیگری را نیاورد؟ و التعرض لعنوان الربوبیه تعرّض بعنوانِ ربوبیّت، ربوبیّت چیست؟ المنبئه عن تبلیغ الشى ء الى کماله ربوبیّتی که خبر می‌دهد از رساندنِ هر چیزی به کمالِ آن، چون ربّ است دیگر، تربیت است دیگر، این تربیت تو را به کمال می‌رساند، میوه را به کمال می‌رساند، هر مخلوقی را به کمال می‌رساند، تربیت است.

اگر خدا که ربّ است و می‌خواهد من را به کمال برساند، یکی از ابزارِ به کمال رساندنِ من عفوِ اوست، اگر عفو نکند و من گنهکار بمانم دیگر پیشرفت نمی‌کنم، پس یکی از اسبابِ اینکه من را به کمال برساند عفو است، پس دوباره گوش بدهید.

والتعرض لعنوان الربوبیه المنبئه عن تبلیغ الشیء إلى کماله للإیذان بعلیته العفو عنه والرحمه له می‌گوید این تعرّض به ربوبیّت، چون مقتضایِ ربوبیّت این است که هر چیزی را به کمال برساند، چون ربِّ کریم همه چیز را به کمال می‌رساند، این را برایِ این گفته است که بدانیم علّتِ درخواستِ عفوِ ما چیست، علّتِ آن این است که اگر می‌خواهی من را به کمال برسانی باید مرا عفو کنی.

یک اصطلاحِ طلبگی به شما بگویم، وقتی یک نفر مجتهد می‌شود، خدا شاهد است که خیلی زحمت می‌کشد، مردم نمی‌دانند، خدا می‌داند، ما باید برویم دست و پایِ این‌ها را ببوسیم، این مراجع تقلید خیلی زحمت می‌کشند، شصت سال علم پشتِ یک رساله است. یکی از اصطلاحاتِ اصولی این است که ما در طلبگی از اساتیدمان می‌شنیدیم، می‌گفتند: «تَعلیقُ الحُکمِ عَلَی الوَصفِ مُشعرٌ بِالعِلیّه» یعنی اگر شما یک حکمی را با وصفی مقیّد کردید این دلالت بر علّیّت می‌کند، می‌گوییم «أکرِم زِیدَ لِلعالِم» زِیدِ عالِم را احترام کن، الآن حکمِ ما چیست؟ احترام کردن است، دستور می‌دهیم که احترام کنند، این را با وصف مقیّد کردیم، «أکرِم زِیدَ لِلعالِم» می‌گوید این اشاره به علّیّت است، یعنی چون عالِم است او را احترام کن.

ظهورِ این کلمه‌ی «رَبّ» در تربیت است، یعنی هر چیزی را می‌گیرد و به کمال می‌رساند.

شرح فراز یازدهم دعای سی و یکم صحیفه سجّادیّه

الآن آمده و به گناهانِ خود اعتراف کرده است، می‌گوید من از تو خجالت می‌کشم، در عینِ حال خیلی تو را دوست دارم، حیاء می‌کنم، اگر من را ببخشی بخشیده‌ای، اگر هم نبخشیدی از عدلِ توست.

می‌گوید: اما یک درخواست از تو دارم، گناهانِ خودم را گفتم، همه‌ی آن‌ها را هم گفتم، «اللَّهُمَّ فَهَا أَنَا ذَا قَدْ جِئْتُک مُطِیعاً لِأَمْرِک» خدایا! من اوامرِ تو را اطاعت نکردم، گناه کردم، اما یک امرِ تو را اطاعت کرده‌ام و آمده‌ام،  عجب بنده‌ای… زیبا هم صحبت می‌کند، به ما می‌آموزد اینگونه بگویم، خدایا! من سر تا پا گناه هستم، اما یک کارِ من مثبت است، «اللَّهُمَّ فَهَا أَنَا ذَا قَدْ جِئْتُک» یعنی خدایا! من به درگاهِ تو آمده‌ام، «مُطِیعاً لِأَمْرِک» در حالی که به امرِ تو اطاعت می‌کنم، «فِیمَا أَمَرْتَ بِهِ مِنَ الدُّعَاءِ» تو امر به دعا کردی، خودِ تو فرمودی: «ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ»[۱۴]، الآن با همه‌ی این بدی‌هایم آمده‌ام تا این «ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ» را اطاعت کنم، مُتَنَجِّزاً وَعْدَک آمده‌ام دعا کنم و طلب می‌کنم به آن عهدی که به بندگان گفتی وفا کنی، «فِیمَا وَعَدْتَ بِهِ مِنَ الْإِجَابَهِ» آنجا که وعده دادی إِذْ تَقُولُ: «ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکمْ».

شرح فراز دوازدهم دعای سی و یکم صحیفه سجّادیّه

من گنهکار هستم، درست است! اما آمده‌ام این یک مورد را اطاعت کنم و دعا کنم، پس تو هم به من بده، آن دعا چیست؟ آن دعا این است: «اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ الْقَنِی بِمَغْفِرَتِک کمَا لَقِیتُک بِإِقْرَارِی» خدایا! بر پیغمبر و آلِ او رحمت و صلوات بفرست و همینطور که من با اقرار با تو روبرو شدم، پس تو هم با مغفرت با من ملاقات کن؛ خدا همچنین خدایی است! ما اگر نزدِ یک انسانِ بلندنظری برویم و بگوییم که من این کار و این کار و این کار را انجام داده‌ام، می‌گوید: کافی است، مابقیِ آن را دیگر نگو، بگو ببینم چه کاری داری؟

آن وقت با خدایِ کریم، أرحم الرّاحمین آمده‌ایم گناهان‌مان را نزدِ او گفته‌ایم، می‌گویم: خدایا! من که همه چیزِ خودم را به تو گفتم، پس من از تو یک چیز می‌خواهم، «وَ آلِهِ، وَ الْقَنِی بِمَغْفِرَتِک کمَا لَقِیتُک بِإِقْرَارِی» همانطور که من با تو با اقرار روبرو شدم، تو هم با مغفرت با من روبرو شو.

«وَ ارْفَعْنِی عَنْ مَصَارِعِ الذُّنُوبِ» این هم خیلی زیباست، بنده اینجا دو چیز را با خدای متعال مقابل قرار می‌دهد، می‌گوید: من اقرار کردم، تو هم ببخش، یکی هم می‌گوید: من خودم را خیلی نزدِ تو انداختم، خیلی پایین آوردم، گناهانِ خودم را که تو می‌دانستی عمداً بر زبان آوردم که خودشِکَنی کنم، پس«وَ ارْفَعْنِی عَنْ مَصَارِعِ الذُّنُوبِ» مَصرَع به آنجا گفته می‌شود که شخص می‌افتد، خدایا از مَصَارِعِ الذُّنُوبِ یعنی آنجا که گناهان انسان را به زمین می‌زنند، پس من را از آنجا بلند کن، «کمَا وَضَعْتُ لَک نَفْسِی» همانطور که من نَفسِ خودم را برایِ تو پایین انداختم، رَفَعَ با وَضَعَ روبرو می‌شوند، می‌گوید تو مرا از آنجاها که انسان را می‌اندازد بلند کن، چنانکه من خودم را برایِ تو پایین آوردم.

در گذشته به شما گفته‌ام، هارون یک قصری ساخته بود و بیرونِ آن را سفید کرده بودند، بهلول یک زغال پیدا کرد، کسی با او کاری نداشت، رفت و در جایی نوشت: «رَفَعَتَ التّین وَ وَضَعَتَ الدّین» می‌خواهم رفع و وضع را برایِ شما بگویم، گفت: گِل را بالا آوردی و دین را پایین گذاشتی، یک طرفِ آن هم نوشت «رَفَعَتَ الجَس وَ وَضَعَتَ النَّص» گچ را بالا بردی و روایات و نصوصِ اهل بیت علیهم السلام را پایین گذاشتی.

وَ اسْتُرْنِی بِسِتْرِک خدایا! مرا با پرده‌ات بپوشان، من که همه چیزِ خودم را به تو گفته‌ام، تو عَلّامِ الغُیوبِ هستی، تو کریم هستی، تو که مرا رسوا نمی‌کنی، بشر اگر این‌ها را بفهمد آن را مضاعف هم می‌کند، وَ اسْتُرْنِی بِسِتْرِک خدایا! مرا با پرده‌ات بپوشان، «کمَا تَأَنَّیتَنِی عَنِ الِانْتِقَامِ مِنِّی» این خیلی نکته است، این خیلی مهم است، ما چه خدایِ بزرگی داریم، می‌گوید: خدایا! همینطور که در انتقام از من درنگ کردی، همینطور هم پرده‌پوشی کن، دیگر عیوبِ من پوشیده بشود.

این درس تا اینجا تمام شد، ان شاء الله مابقیِ آن هم بعداً.


” شایان ذکر است که این متن به ویرایش نهایی نیاز دارد. “


پاورقی 

[۱] سوره مبارکه توبه، آیه ۱۱۸ (وَعَلَى الثَّلَاثَهِ الَّذِینَ خُلِّفُوا حَتَّىٰ إِذَا ضَاقَتْ عَلَیْهِمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ وَضَاقَتْ عَلَیْهِمْ أَنفُسُهُمْ وَظَنُّوا أَن لَّا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلَّا إِلَیْهِ ثُمَّ تَابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا ۚ إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ)

[۲] ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین علیه السلام، جلد ۴، صفحه ۳۵۶ (قال شیخنا البهائی قدس سره: لا ریب فی وجوب التوبه على الفور، فإن الذنوب بمنزله السموم المضره بالبدن، وکما یجب على شارب السم المبادره إلى الاستفراغ تلافیا لبدنه المشرف على الهلاک، کذلک یجب على صاحب الذنوب المبادره إلى ترکها والتوبه منها تلافیا لدینه المشرف على الاضمحلال) و کتاب الأربعین شیخ بهائی، صفحه ۱۶۸

[۳] دعای ۳۱ صحیفه سجّادیّه

[۴] مصباح الشریعه، صفحه ۵۶

[۵] سوره مبارکه فاطر، آیه ۲۸

[۶] ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین علیه السلام، جلد ۴، صفحه ۳۹۴

[۷] المحکم فی اللغه: ج ٢ ص ٢٢۴

[۸] سوره مبارکه هود، آیه ۶۴ (وَیَا قَوْمِ هَٰذِهِ نَاقَهُ اللَّهِ لَکُمْ آیَهً فَذَرُوهَا تَأْکُلْ فِی أَرْضِ اللَّهِ وَلَا تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَیَأْخُذَکُمْ عَذَابٌ قَرِیبٌ)

[۹] سوره مبارکه قمر، آیه ۲۹

[۱۰] ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین علیه السلام، جلد ۴، صفحه ۳۹۴

[۱۱] سوره مبارکه فتح، آیه ۴ (هُوَ الَّذی أَنزَلَ السَّکینَهَ فی قُلوبِ المُؤمِنینَ لِیَزدادوا إیمانًا مَعَ إیمانِهِم ۗ وَلِلَّهِ جُنودُ السَّماواتِ وَالأَرضِ ۚ وَکانَ اللَّهُ عَلیمًا حَکیمًا)

[۱۲] سوره مبارکه مدثر، آیه ۳۱ (وَمَا جَعَلْنَا أَصْحَابَ النَّارِ إِلَّا مَلَائِکَهً ۙ وَمَا جَعَلْنَا عِدَّتَهُمْ إِلَّا فِتْنَهً لِلَّذِینَ کَفَرُوا لِیَسْتَیْقِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ وَیَزْدَادَ الَّذِینَ آمَنُوا إِیمَانًا ۙ وَلَا یَرْتَابَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ وَالْمُؤْمِنُونَ ۙ وَلِیَقُولَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْکَافِرُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَٰذَا مَثَلًا ۚ کَذَٰلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ یَشَاءُ وَیَهْدِی مَنْ یَشَاءُ ۚ وَمَا یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلَّا هُوَ ۚ وَمَا هِیَ إِلَّا ذِکْرَىٰ لِلْبَشَرِ)

[۱۳] ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین علیه السلام، جلد ۴، صفحه ۴۰۷

[۱۴] سوره مبارکه غافر، آیه ۶۰ (وَقَالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ ۚ إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِینَ)