در این متن می خوانید:
      1. خطر عالمان سوء بیشتر از یزید و قتله‌ی سیّد الشّهداء
      2. علّت زیادتر بودن خطر عالمان سوء
      3. خطر گرفتن انگیزه‌ی مردم برای مقابله با ظلم توسّط عالمان سوء
      4.  واکنش عبدالله بن عمر نسبت به قیام بر علیه یزید
      5. مدینه مورد بزرگترین تهاجم فرهنگی
      6. علّت قیام حرّه در مدینه
      7. نقش عبدالله بن عمر در از بین بردن قیام بر علیه یزید
      8. تطهیر یزید توسّط فقهای منافق
      9. اثرگذاری فقیه باتقوا و بی‌تقوا
      10. سکوت علما در برابر ظلم
      11. سکوت عبدالله بن عمر در برابر سبّ امیر المؤمنین
      12. منع بیان حدیث در فضیلت امیر المؤمنین
      13. از بین بردن روایات فضیلت امیر المؤمنین
      14. فتوای امام خمینی نسبت به ایجاد بدعت در اسلام
      15. روشن بودن فلسفه‌ی قیام امام حسین (علیه السّلام) در فقه امام خمینی
      16.  اهمّیّت مسئله در موضوع امر به معروف و نهی از منکر
      17. علل انقراض بنی امیّه
      18. فرق عالم شیعه با فقیه منافق
      19. فتوای امام خمینی در مورد ساکت نبودن علما در مقابل ظلم
      20. ساکت بودن علما نسبت به ظلم و بدبین کردن مردم نسبت به شریعت
      21. سکوت نکردن عالم دینی در برابر تضعیف حکومت اسلامی
      22. حمایت نکردن عوام و خواص از حکومت امیر المؤمنین
      23. اصل اسلام بر نابودی باطل است
      24. علّت صلح پیامبر در حدیبیه و امام حسن با معاویه
      25. شأن حضرت علی اکبر، شأن ائمّه‌ی معصومین (علیهم السّلام)
      26. امام زمان شبیه‌ترین فرد به پیامبر

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ * أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]

«رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی‏».[۲]

«إِلَهِی أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]

خطر عالمان سوء بیشتر از یزید و قتله‌ی سیّد الشّهداء

موضوع بحث ما فقهای منافق و تخریب چهره‌ی سیّد الشّهداء (علیه الصّلاه و السّلام) است. عرض کردیم خطر این جریان -اگر آن روایت را هم که شب گذشته خدمت شما عرض کردم، نداشتیم طبق تحلیل و بررسی همین بود- عالم سوء از شخص یزید و قتله‌ی سیّد الشّهداء (علیه الصّلاه والسّلام) خطر بیشتر و خطر بزرگتری است.

kashani-13950729-FoghahayeMonfegh-ThaqalainSite (1)

علّت زیادتر بودن خطر عالمان سوء

 چرا؟ به این دلیل که آن ملعون نتوانست در برابر آن خطبه‌ی سیّد السّاجدین مقاومت بکند و گناه قتل را به گردن عبیدالله و یا کوفیان انداخت امّا آن جریان فقهای مخالف و منافق توان این را داشتند که اوّلاً قیام حضرت را غیر شرعی جلوه بدهند، کشتن حضرت را حق نشان بدهند کما این‌که «وَ کُلٌّ یَتَقَرَّبونَ الَى اللَّهِ بِدَمِهِ»[۴] در دو روایت داریم. شواهد تاریخی هم نشان می‌دهد، قبلاً عرض کردیم که برخی از افرادی که در کربلا بودند، این‌ها خیال می‌کردند که دارند در راه خدا عمل می‌کنند. چه کسانی آن‌ها را در مقابل سیّد الشّهداء قرار داد، خیال بکنند دارند در جبهه‌ی حق شمشیر می‌زنند؟

kashani-13950729-FoghahayeMonfegh-ThaqalainSite (2)

خطر گرفتن انگیزه‌ی مردم برای مقابله با ظلم توسّط عالمان سوء

خطر جدّی دیگری که این جریان عالم سوء دارد این است که انگیزه‌ای که مردم برای مقابله دارند را می‌گیرند. شاید شب‌های گذشته کمتر به این پرداختیم. گاهی مردم روی فطرت اسلام‌خواهی خود ممکن است در برابر یک ظلمی، یک بدعت آشکاری فریاد بخواهند بزنند، نگاه می‌کنند می‌بینند آن کسی که مشهور به این است که عالم مثلاً ربّانی است و محاسن او بلند است و ۵۰، ۶۰ سال است آن‌ها به این عنوان او را می‌شناسند، او اتّفاقاً ساکت است؛

 واکنش عبدالله بن عمر نسبت به قیام بر علیه یزید

عبدالله پسر خلیفه‌ی دوم به این هم اکتفا نکرد. وقتی به سیّد الشّهداء گفت: آقا می‌دانی داری چه کار می‌کنی؟ داری وحدت جامعه‌ی اسلامی را می‌شکنی، داری شقّ عصا می‌کنی، داری انحراف ایجاد می‌کنی، هیچ خبر داری؟ بعد از شهادت سیّد الشّهداء هم در خانه‌ی عبدالله مطیع رفت که افراد برجسته‌ی قیام حرّه بود، یعنی سال دوم حکومت یزید ملعون. مردم مدینه علیه یزید قیام کردند، یکی از فرماندهان آن‌ها عبدالله بن مطیع است، در فیلم مختار هم است بعداً این فرد طرفدار آل زبیر است. بعداً در زمان عبدالله بن زبیر والی کوفه می‌شود. در واقع مختار قیام خود را در زمان او شروع می‌کند. عبدلله بن عمر آمد به او (عبدالله بن مطیع) گفت که: آمدم یک چیزی بگویم و بروم. گفت: آقا بفرمایید مثلاً یک قلیانی بکشید و یک چایی بفرمایید. گفت: نیامدم این‌جا بنشینم، آمدم یک خاطره‌ای بگویم و بروم. گفت: در خدمت هستیم. گفت: از رسول خدا شنیدم… گفت: از رسول خدا چه چیزی شنیدی؟ گفت: از رسول خدا شنیدم «مَنْ خَلَعَ یَدًا مِنْ طَاعَهٍ»[۵] کسی که دست خود را از اطاعت حاکم که ممثّل آن، آن زمان جلوه‌گری آن در لباس شخصی مثل یزید است اگر کسی دست خود را از یاری او بکشد و بخواهد با او مقابله بکند و بمیرد خدا او را به مرگ جاهلی کشته است. آمدم این خاطره را به تو بگویم و بروم. وقت ندارم این‌جا بشنینم با تو قلیان بکشم. یعنی اگر مردم هم می‌خواستند قیام بکنند…

kashani-13950729-FoghahayeMonfegh-ThaqalainSite (3)

مدینه مورد بزرگترین تهاجم فرهنگی

چون می‌دانید مردم مدینه متأسّفانه حالا روی حسادت بود، روی چه مشکلاتی بود نمی‌خواهم وارد آن بشوم، بزرگترین تهاجم فرهنگی در صدر اسلام برای مدینه است. بعدها شهر مدینه از لحاظ فساد یکی از مشهورترین شهرهای اسلام شد. چون می‌دانستند شهری که پیامبر اکرم آن‌جا حکومت برقرار کرده است، صحابه آن‌جا بودند، نفوذ و تهاجم فرهنگی هیچ جا مثل مدینه نیست، به گونه‌ای که در منابع تاریخی آمده است مثلاً می‌خواستند رقّاصی را مثل بزنند، می‌گفتند: این رقاص باکلاس است، مثل رقّاصه‌های مدینه است. این خواننده خوب می‌خواند مثل بلا تشبیه مثل این‌که بعضی از چیزها را می‌خواهند به تهران بگویند: فلان رستوران مثل فلان رستوران تهران است. می‌خواستند بگویند: خواننده‌ی خوبی است، می‌گفتند: مثل خواننده‌های مدینه است. حتّی بعضی از فسقه در غانی ابو الفرج اصفهانی است که می‌گفتند: وای. دیگر کار به جایی رسیده بود که بعضی از خواننده‌ها و رقاصه‌ها هم تعجّب می‌کردند. می‌گفت: فقیهی در مدینه نمی‌شناسم الّا این‌که اهل بزن و بکوب و رقاصّی است. حالا وضع بعضی از این‌ها خوب نبود، در کنسرت‌های عمومی شرکت می‌کردند، بعضی از آن‌ها اصلاً خواننده و رقاصّه‌ی اختصاصی داشتند.

kashani-13950729-FoghahayeMonfegh-ThaqalainSite (4)

علّت قیام حرّه در مدینه

مدینه شهری نبود که اهل البیت را بخواهد. امام سجّاد (علیه الصّلاه و السّلام) فرمود: ۲۰ تا خانه، ۲۰ خانواده در مکّه و مدینه ما را دوست ندارند، لذا واقعه‌ی حرّه که اتّفاق افتاد برای دفاع از امام حسین نبود، منتها یک عدّه‌ای -هنوز این رقاصّی و خوانندگی و این‌ها رواج پیدا نکرده بود- در مدینه بودند مثل پسر حنظله‌ی غسیل الملائکه این‌ها علیه ظلم یزید و فساد یزید قیام کردند، نه برای خون‌خواهی سیّد الشّهداء؛ گفتند: یزید کسی نیست که اسم او را حاکم اسلامی بگذارید.

نقش عبدالله بن عمر در از بین بردن قیام بر علیه یزید

 این‌ها یک انگیزه‌ای داشتند با ظلم مقابله بکنند، می‌دیدند امثال آن عبدالله -این شب‌ها محلّ بحث ما بود- نه تنها یاری نمی‌کرد، نه تنها همراهی نمی‌کرد، نه تنها تأیید نمی‌کرد، بلکه این طرف و آن طرف خاطره از پیغمبر نقل می‌کرد که هر کسی از یزید فاصله گیرد به مرگ جاهلی مرده است. کما این‌که روایات دیگری هم برای یزید ساختند. در صحیح بخاری هم است.

kashani-13950729-FoghahayeMonfegh-ThaqalainSite (5)

تطهیر یزید توسّط فقهای منافق

 یزید یک کارهایی می‌کرد اصلاً غیر قابل انکار بود. یک طوری باید او را پاک می‌کردند، باز این فقهای منافق که توانمندی جمع کردن مردم را داشتند، به نفع او خاطره از پیغمبر نقل کردند، در خود صحیح بخاری هم وجود دارد. «اوَّلُ جَیشُ یَغزو القُسطَنطنیه مَغفورٌ لَهُم» اوّلین سپاهی که رفت قسطنطنیه را فتح بکند، مثلاً این شام و ترکیه‌ی امروزی را، این‌ها مغفور لهم هستند. بعد می‌گویند: خوب فرمانده‌ی آن سپاهی که اوّلین بار به قسطنطنیه رفتند چه کسانی بودند؟ یزید بود. پس این آقا این یک گارانتی لایف تایم خدا به او داده است. می‌گوید: تو دیگر بهشتی هستی، تو دیگر هر کاری بکنی… می‌گفتند: شراب می‌خورد. می‌گفتند: بله، ولی پیامبر فرمود: چون رفته است قسطنطنیه، این مغفور لهم است. این (معاذالله) اهل فسق و فجورهای… اصلاً نمی‌شود بیان کرد برای بالای ۶۰، ۷۰، ۸۰ سال است بلکه چه بسا برای آن‌ها هم مشکل ایجاد می‌کند، نمی‌توانم این‌جا روی منبر امام صادق مثال آن را هم بزنم. خیلی کارهای عجیب و غریبی می‌کند. می‌گفتند: بله، ولی «اوَّلُ جَیشُ یغزو القسطنطنیه مغفور لهم» این‌ها دیگر دیگر گارانتی لایف تام دارند.

اثرگذاری فقیه باتقوا و بی‌تقوا

 فقیه می‌تواند یک چنین چیزی درست بکند. هر چقدر فقیه باتقوا «فَأَمَّا مَنْ کَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِینِهِ مُخَالِفاً عَلَى هَوَاهُ»[۶] آن‌جایی که به ما دستور دادند، از چه کسی تقلید بکنیم؟ می‌گوید: آن کسی که نفس خود را محکم نگه داشته است، نوکر این ظالم و آن مستکبر و آن قارون نیست. «صَائِناً لِنَفْسِهِ … مُخَالِفاً عَلَى هَوَاهُ» است. خلاف هوای نفس خود عمل می‌کند. «مُطِیعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ» مطیع خدا است نه مطیع یزید. به سراغ او بروید. این قلّابی هم به سمت یزید می‌برد. اگر یک وقت در ذهن مردم هم خلجان می‌کرد که علیه این ظالم قیام بکنیم، نگاه می‌کردند می‌دیدند نه تنها این فقیه قلّابی دفاع نمی‌کند، تازه خاطره نقل می‌کند، این کار حرام است. مردم را می‌ترساندند. از این نمونه‌ها فراوان داریم. یک نمونه‌ی دیگر را هم عرض بکنم. بعد یک بخشی به مطالب گذشته اضافه بکنم.

kashani-13950729-FoghahayeMonfegh-ThaqalainSite (6)

این شب‌ها واقعیت این است که به خاطر این‌که بحث ما خیلی توسعه پیدا نکند سعی کردیم که از عبدالله بن عمر فراتر نرویم و الّا افرادی که این زحمت را برای بنی امیّه کشیدند، یک نفر نبود. من به عنوان یکی از سرمداران آن‌ها این عبدالله را مطرح کردم وگرنه این‌ها جمع زیادی هستند، چند نفر هستند. منتها به خاطر این‌که هم می‌دانستم خیلی فرصت نیست، می‌خواهیم هشت، نه شب، ده شب بحث را جمع بکنیم؛ و دیگر این‌که ذهن شما مدام پراکنده در اشخاص خاص نشود که تمرکز ذهنی شما به هم نخورد روی افراد نرفتم اسامی متعدّد بگویم وگرنه این‌ها فقط یک نفر نیستند که این کار را کردند. یک نمونه فقط عرض بکنم.

سکوت علما در برابر ظلم

یک تیم زاهدی بودند که مرکزیّت این‌ها بیشتر اوقات کوفه بود، شاگردان عبدالله بن مسعود بزرگ صحابه‌ی بزرگ پیغمبر بودند، این‌ها هم خواجه ربیع ما در خراسان اشتباهی بعضی از افراد به زیارت او می‌روند، این‌ها فقهای همیشه ساکت بودند، چون بحث من الآن سکوت علما است، این همیشه ساکت بودند، ۲۰ سال، ۳۰ سال، ۱۰ سال، یک بار که حرف می‌زدند، آن یک کلمه در مخالف با علیّ بن ابی‌طالب (سلام الله علیه) و به نفع بنی امیّه بود. یک جمله که می‌گفتند به نفع آن‌ها حرف می‌زدند. یک نمونه به شما بگویم.

خوب شما مستحضر هستید بارها به گوش شما خورده است که از سال ۴۰ هجری منبرها به صورت رسمی به محلّ ناسزا به امیر المؤمنین (سلام الله علیه) تبدیل شد. من تا به حال جرأت نکردم روی منبر بگویم، همیشه همین‌طور که الآن مجمل به شما می‌گویم، مجمل می‌گویم بعضی از فحش‌ها است که در بعضی منابع تاریخی -یک ناسزای خاصّ- این‌قدر این را به امیر المؤمنین گفته بودند که اگر آن لفظ را می‌گفتند، مثلاً… حالا من یک مثال دیگر می‌زنم مثلاً فرض کنید شما یک لفظ سارق را بشنوید، من در ذهن شما بیایم، این‌قدر به من گفته باشند مثلاً دزد است، دزد است، تا بگویند: دزد، کاشانی به ذهن شما برسد، این‌طور (معاذالله) دو تا صفت است حداقل از صفات اشرار که وقتی تک آن بدون این‌که به کسی نسبت بدهند، این لفظ را بیان می‌کردند، همه منتقل می‌شدند (معاذ الله) به امیر المؤمنین این‌قدر این کار را تکرار کردند.

سکوت عبدالله بن عمر در برابر سبّ امیر المؤمنین

خوب این‌ها همیشه ساکت بودند، صدای آن‌ها هم درنمی‌آمد. هم عبدالله عرض کردیم در مدینه همواره در کنار این ستون اوّل کنار منبر نشسته بود، هر چه امیر المؤمنین را ناسزا می‌گفتند، لعن می‌کردند این‌جا نشسته بود با آن ریش دراز خود ساکت بود. خوب مردم می‌گفتند: اگر اشکال دارد، این پسر خلیفه‌ی دوم، یادگار خلیفه‌ی دوم، فقیه امّت، اعتراض می‌کرد، لابد این‌ها درست می‌گویند، با علی هم که بیعت نکرده است. آن‌ها هم این‌طور بودند.

منع بیان حدیث در فضیلت امیر المؤمنین

اگر یک نفر این‌طور بود در مقابل حیدر کرّار نمی‌شد جبهه بست. ظلمی که این‌ها کردند، تبانی آن‌ها بود. مردم اصلاً امیر المؤمنین را نمی‌شناختند. به ویژه کسانی که بیرون مدینه زندگی می‌کردند. کسی جرأت نداشت فضیلت نقل بکند، شما شنیدید وجود مبارک میثم تمار که ۱۷، ۱۸ روز قبل از حادثه‌ی عاشورا به رحمت خدا رفته است و شهید شده است. فراری بودند. این‌ها که معروف بودند به مخازن علم اهل بیت، این‌ها فرار می‌کردند، نمی‌گذاشند این‌ها راحت… در بعضی از نقل‌ها این بزرگوار را مثله کردند، دست او را بریده است. در بعضی از نقل‌ها او را به میخ کشیدند، او را به صلیب کشیدند. شکنجه‌های طاقت‌فرسایی که داعش باید برود یاد بگیرد. او دید حالا که دارد می‌میرد، گفت: آقاجان چرا گریه می‌کنی، یک کاغذ و قلم بیاورید. «مَن أرادَ الحَدیث المَکنُون فِی فَضَائِل عَلیِّ بنِ أبی‌طالب» هر کسی می‌خواهد فضایلی که هیچ کسی نشنیده است… چیزهایی دارم که هیچ وقت نمی‌توانیم به شما بگوییم، ما را می‌کشند. حالا که دارند من را می‌کشند، بیایید بنویسید چرا گریه می‌کنید؟ خبر دادند زبان مبارک او را هم از حلقومش بیرون کشید. کسی نمی‌توانست حیدر کرّار را معرّفی بکند.

از بین بردن روایات فضیلت امیر المؤمنین

پیش یکی از همین فقها آوردند، گفتند: آقا یک چند تا فضیلت علیّ بن ابی‌طالب پیدا کردیم، آن زمان نسخه‌های خطّی بوده است، چاپی نبود، مثلاً با جوهر روی پوست می‌نوشتند. کاغذ را شما بشویید، تمام می‌شود، می‌رود. پوست که تمام نمی‌شود. پوست را که بشویی نوشته‌های روی آن محور می‌شود، می‌شود وقتی خشک شد دوباره روی آن بنویسی. در واقع rewritable است. مدام می‌شود روی آن نوشت. می‌شود مدام آن را پاک کرد و نوشت. این‌طور است، می‌شود جوهر را از روی پوست پاک کرد. آوردند دست این آقا دادند گفتند: این فضایل علی را ببین از پیغمبر اکرم است، سند‌ها معتبر است، احادیث حسان است. این احادیث معتبر است. به دست این آقا شیخ دادند، ببینند این چه می‌گوید. گفت: آب بیاورید. فکر کردند می‌خواهد… قدیم‌ها یک ظرف‌های بزرگ مثلاً گلی بود در آن آب می‌ریختند و یخ می‌ریختند، ظرف بزرگ آب بود. ظرف را آوردند، دیدند این پوست را داخل آب کرد، با دست شروع به شستن کرد. یعنی آن کسانی هم که دوست داشتند… داماد رسول الله است، خلیفه‌ی مسلمین است، این همه فضیلت در مناقب او داریم، حالا این هم که معتبر است، راستگوها از پیغمبر نقل کردند، از آن خاطره‌های قلابی نیست. برویم این را بگوییم؟ شروع به شستن کرد. برداشت مردم چه بود؟ اگر نقل این حرف‌ها درست بود، این آقا شیخ زاهد این‌ها را پاک نمی‌کرد. نابود نمی‌کرد. در راستای تخریب امیر المؤمنین است. بعضی نتوانستند این مسئله در مورد عبدالله بن مسعود را حل بکنند که یک چنین کاری کرده است. حالا ما نمی‌خواهیم راجع به ایشان حرف بزنیم. آن کسی که هویت دارد، آن کسی که جایگاه رهبری دارد جایگاه افتاء دارد، فتوا صادر می‌کند، اگر به مسیر حق برود، شب گذشته مفصّل عرض کردیم، او توان اداره‌ی جامعه دارد، حکومت هم حقّاً از آنِ او است، اصلاً ولایت فقیه یعنی همین. امّا اگر خدایی ناکرده برگردد بعضی از کارها را انجام ندهد، آن وقت اوضاع عوض می‌شود.

فتوای امام خمینی نسبت به ایجاد بدعت در اسلام

دیدم بد نیست یکی از تفاوت‌های جدّی مرحوم امام (رحمه الله علیه) در فتاوای ایشان به نسبت رساله‌های قدیمی را بازگو بکنم. ایشان یک بخشی در امر به معروف و نهی از منکر باز کرده است، چند تا از آن‌ها را امشب برای شما بخوانم. ببینید چه می‌فرماید. هفتمین مسئله از تحریر الوسیله. حضرت امام. هفتمین مسئله در الامر بالمعروف و نهی از منکر. می‌فرماید: اگر بدعتی در اسلام واقع شود، «لو وقعت بدعه فی الإسلام»[۷] بدعتی در اسلام روی بدهد؛ «و کان سکوت علماء الدّین» و سکوت عالمان دین «و رؤساء المذهب» رؤسای مذاهب، بزرگان شریعت، «أعلى اللّه کلمتهم موجبا لهتک الإسلام‌«  سکوت این‌ها باعث هتک اسلام بشود، همان کاری که عبدالله بن عمر می‌کرد. امیر المؤمنین را لعن می‌کردند، او ساکت بود. یک بدعت بود، او ساکت نشسته بود و عقاید مسلمین تضعیف بشود «یجب علیهم الإنکار بأیّه وسیله ممکنه»؛

روشن بودن فلسفه‌ی قیام امام حسین (علیه السّلام) در فقه امام خمینی

 در فقه امام (رحمه الله علیه) فلسفه‌ی قیام امام حسین روشن است. ایشان در امر به معروف و نهی از منکر روشن حرف زده است. می‌گوید: اگر ببینید یک فتنه‌ای دارد رخ می‌دهد، دیگر فتنه‌ای بالاتر از فتنه‌ی یزید که نداشتیم، سکوت علما باعث هتک اسلام می‌شود، چون حق را به او می‌دهند و هر دورانی که هر یزیدی بخواهد بیاید، این‌جا واجب است بر این علما، فقها، با هر وسیله‌ی ممکن «سواء کان الإنکار مؤثرا فی قلع الفساد» حالا می‌خواهد روی آن شخص مثل یزید…

چون می‌دانید از ارکان امر به معروف یکی از آن‌ها این است که مؤثّر باشد. شما امر به معروف می‌کنید روی طرف اثر بگذارد. می‌فرماید: آن در مسائل امر به معروف شخصی است، وقتی یک بدعتی دارد رخ می‌دهد، هتک اسلام دارد می‌شود، ضعف عقاید مسلمین دارد اتّفاق می‌افتد؛ مردم بین حسین بن علی (سلام الله علیهما) و یزید می‌مانند که به کدام سمت بروند، این‌جا باید با هر وسیله‌ی ممکن مقابله بکند. می‌خواهد این به قلع و قمع فاسد منجر بشود اثر بگذارد یا اثر نگذارد. «سواء کان الإنکار مؤثرا فی قلع الفساد أم لا» می‌خواهد مؤثّر باشد، می‌خواهد نباشد. روی یزید ممکن است اثر نداشته باشد، روی مردم اثر دارد. مردم نمی‌توانند تشخیص بدهند، انگیره‌ی آن‌ها برای مقابله و مقاومت کم می‌شود می‌بینند آن فقیه نشسته است. «و کذا لو کان سکوتهم عن إنکار المنکرات موجبا لذلک،»؛

 اهمّیّت مسئله در موضوع امر به معروف و نهی از منکر

بعد یک جمله‌ی جالبی می‌فرماید، می‌فرماید که: «و لا یلاحظ الضرر و الحرج» این‌جا اصلاً ضرر دارد، تو را می‌کشند به سختی می‌افتی، اسارت می‌روی. خوب برود. آن یک مسئله‌ی شخصی است، وقتی یک نفر یک اشتباهی دارد می‌کند در خیابان یک گناهی دارد انجام می‌دهد، شرایط امر به معروف و نهی از منکر هم است شما می‌روی به آن فرد می‌گویی، یک دفعه است یک نفر دارد اسلام را هتک می‌کند یا عقاید مسلمین را نابود می‌کند. حالا ضرر هم داشته باشد ضرر برای این‌جا نیست. می‌فرماید: می‌خواهد ضرر داشته باشد یا نداشته باشد. اصلاً ضرر و حرج را نگاه نمی‌کند. «بل تلاحظ الأهمیه» این‌جا اهمّیّت مطلب را نگاه می‌کنند.

علل انقراض بنی امیّه

بعضی‌ها که این افق را نداشتند می‌گفتند: آیا امام حسین امر به معروف کرده است یا نکرده است، چون تأثیر نمی‌گذاشت… هر چه هم که امام حسین برود بگوید که روی یزید تأثیر ندارد. خوب روی یزید تأثیر نداشته باشد به فرض که نداشته باشد. اوّلاً که ما دیدیم خطبه‌ی زین العابدین (صلوات الله علیه) روی یزید تأثیر گذاشت. سعی کرد با دورویی بگوید که اصلاً من نمی‌خواستم این کار را بکنم، زیر بار آن نرفت. در واقعه‌ی حرّه خانه‌ی امام زین العابدین (صلوات الله علیه) تنها خانه‌ی امن مدینه قلمداد شد. با این‌که مدینه را شخم زدند. گفت: چون اگر دوباره به سمت اهل بیت برویم، دوباره یک سخنرانی دیگر بکنند، ما نابود می‌شویم. کما این‌که بارها از حقیر شنیدید، عبدالملک مروان نامه نوشت، به حجاج گفت: «جنِّبْنی دماء أهل هذا البیت» می‌خواهی اهل بیت پیغمبر را بکشی، به اسم من نکش. «لَانَّی رأیتُ بَنی حَربُ سُلبوا مُلْکَهُم» خود من دیدم وقتی یزید و بچّه‌های ابوسفیان نسل آن‌ها منقرض شد بنی امیّه از بچّه‌های مروان سر کار آمدند. می‌گوید: چرا آن‌ها منقرض شدند؟ «لَانَّی رأیتُ بَنی حَربُ سُلبوا مُلْکَهُم لَمَّا قَتَلوا الحُسین» این‌ها حسین را کشتند بدبخت شدند. حالا اگر هم بگویید تأثیر ندارد، تأثیر نداشته باشد. چرا؟ به این دلیل که الآن می‌فرماید. فرصت نداریم و الّا مستندات این را هم می‌خواندم حالا فردا در جمع‌بندی می‌گویم که این فتوای حضرت امام از کدام روایات ما است که این‌طور برداشت کردند. اهلش به دلیل تحریر الوسیله آیت الله سیفی مازندرانی رجوع بکنند، ایشان مستندات را آورده است در واقع شرح این است. این‌جا را نگاه بکنید.

فرق عالم شیعه با فقیه منافق

یعنی فرق عالم شیعه با آن فقیه منافق در همین است. فرق آن این است که در تشیّع این‌طور نیست که مردم روی مین بروند، فقیه بنشیند و خود را باد بزند، فقیه سر خط است. شروع این انقلاب هم با یک فقیه بود. بر خلاف مسیر عبدالله. این‌جا ضرر و مشکلات اوّل سینه‌ی خود را فقیه است که فقیه ربّانی است که اوّل سینه‌ی خود را سپر می‌کند.

فتوای امام خمینی در مورد ساکت نبودن علما در مقابل ظلم

می‌فرماید: -مسئله‌ی هشتم- «لو کان فی سکوت علماء الدین و رؤساء المذهب أعلى اللّه کلمتهم خوف أن یصیر المنکر معروفا أو المعروف منکرا» اگر عالم فقیه ربّانی نگاه بکند من اگر ساکت باشم جلوی این فتنه جلوی این ظلم را نگیرم، ممکن است اصلاً معروف منکر بشود. بگویند: قیام امام حسین حرام است. قیام علیه ظلم را بگویند: حرام است. استقلال‌طلبی در برابر کفّار، ملّی‌ کردن صنعت نفت. ما باید طبق آیات خود را از زیر یوغ کفّار بیرون بیاوریم. یک عدّه دارند فعّالیّت می‌کنند سکوت من باعث می‌شود که مردم خیال بکنند این عمل خیر منکر است. «یجب علیهم إظهار علمهم» این‌جا واجب است که اعلام نظر بکنند. حق ندارد سکوت بکند. «و لا یجوز السکوت» حق ندارد ساکت باشد. «و لو علموا» اگرچه بداند هیچ تأثیری این انکار بر آن فاعل ندارد. آن که یزید است کار خود را می‌کند. می‌گوید: ولو یقین بکند هیچ تأثیری ندارد، حق ندارد ساکت باشد. باید اعلام موضع بکند. دلیل آن را این‌طور می‌فرماید: اگر این آقا سکوت بکند یعنی شما ممکن است خود را به جای آن عبدالله بن عمر بگذارید مثلاً دید اگر حرف بزند او را می‌کشند. یزید هم که گوش نمی‌دهد، لشکر او هم که جرّار است، ما هم که قدرت مقاومت نداریم.

ساکت بودن علما نسبت به ظلم و بدبین کردن مردم نسبت به شریعت

امام می‌فرماید: -مسئله‌ی ۹- «لو کان فی سکوت علماء الدین» اگر در سکوت عالمان دین «و رؤساء المذهب» این تقویت ظالم حساب بشود، یا تأیید او «العیاذ باللّه یحرم علیهم السکوت» عبارت این است «و لو لم یکن مؤثرا فی رفع ظلمه» ممکن است نتوانند جلوی ظلم او را بگیرند، ولی همین که ساکت است مردم نگاه می‌کنند می‌بینند عجب! مسئله‌ی بعدی امام این است؛ نمی‌تواند نه روی او تأثیر دارد، نه ظلم او از بین می‌رود. می‌فرماید: باز هم بر علمای دین واجب است سکوت نکنند برای این‌که مردم نگویند: دست آن‌ها با آن یزید در دست هم است. دست او با ظالم در دست هم است. چرا؟ چون اگر به مراجع، به آن مراجع ربّانی باتقوا مردم بدبین بشوند، ارتباط آن‌ها با شریعت قطع می‌شود و آن فقیه وظیفه دارد آن کار را به نحوی انجام بدهد، مردم بدبین نشوند، خیال بکنند آن‌ها در برابر آن ظلمه ساکت هستند یا می‌خواهند به آن‌ها کمک بکنند.

سکوت نکردن عالم دینی در برابر تضعیف حکومت اسلامی

یک نکته عرض بکنم بعضی از این عبارات سوء استفاده می‌کنند، فکر می‌کنند این حرف‌ها فقط برای زمان پهلوی است. یعنی یک حاکم ظالم، جائری سر کار است، در برابر او باید حرف زد، بله در برابر ظالم جائر باسط الید، کسی که قدرت در دست او است و ظلم می‌کند باید حرف زد. امّا گاهی هم شما می‌بینید حکومت حیدر کرّار است شکل گرفته است، امام آن حکومت حیدر کرّار، امیر المؤمنین است ولی یک جریان‌هایی هستند که به بیعت نمی‌کردند. در بصره قیام می‌کردند، در نهروان قیام کردند، در شام قیام کردند، آن‌جا اگر آن عالمان ربّانی می‌آمدند سکوت را می‌شکستند می‌گفتند: این‌جا امام بر حق به این دلایل معلوم است که علیّ بن ابی‌طالب است. این‌جا اتّفاقاً نباید تضعیف او را اجازه می‌دادند. هر دو طرف آن را دین فرموده است نه این‌که فقط برای قیام علیه ظلم. حالا الآن که یک نظام اسلامی داریم، یک جاهایی از آن مسلّم است که حق را دارند می‌زنند، عالم دین حق ندارد سکوت بکند. چون این سکوت باعث تضعیف حق می‌شود.

حمایت نکردن عوام و خواص از حکومت امیر المؤمنین

 امیر المؤمنین هم بر سر حکومت باشد، اگر مردم و عوام و خواص وظایف خود را انجام ندهند، نمی‌تواند این حکومت را ادامه بدهد، جغرافیای حکومت امیر المؤمنین به ثلث رسید. نتوانست مرزهای خود را حفظ بکند. آیا از حیدر کرّار (صلوات الله علیه روحی له الفداء) قوی‌تر، شجاع‌تر، حکیم‌تر، عادل‌تر هم تاریخ به خود دیده است. نتوانست حکومت را اداره بکند و اگر امیر المؤمنین را شهید نکرده بودند، همان شش بعد که امام حسن تحویل داد، علیّ بن ابی‌طالب باید حکومت را به معاویه تحویل می‌داد. چرا؟ چون آن علمای دینی که باید حمایت می‌کردند، خواصّی که باید حمایت می‌کردند، حمایت نکردند. این فقط برای وقتی نیست که بخواهی حکومت را از دست ظالم بگیری، فریاد بزن، ساکت نباش، آن‌جایی هم که حکومت در دست حق است، می‌بینی یک عدّه دارند حق را تضعیف می‌کنند، این‌جا هم ساکت باشی همان است. یک‌جا اجازه می‌دهی حکومت در دست ظالم بماند، یک‌جا با سکوت خود اجازه می‌دهی حکومت از دست حق گرفته بشود.

اصل اسلام بر نابودی باطل است

 کما این‌که بعضی‌ها سعی کردند خیلی با خوشحالی مثل این آدم‌های شوت بگویند: آفرین صلح امام حسن. صلح امام حسن خوشحالی دارد؟! بله امام مجتبی (روحی له الفداء) بهترین کار را کرد وظایف خود را انجام داد، فرمود: اصل دین و اصل تشیّع نابود می‌شد مجبور شدم تحویل بدهم امّا اگر امام یار داشت، خواص می‌آمدند روشنگری می‌کردند، سربازها می‌آمدند دفاع می‌کردند، آیا نوبت به این می‌رسید که امام حکومت را تحویل بدهد؟ بله اگر شرایط زمان امام حسن برسد… یکی از این بی‌انصاف‌هایی که اخیراً پشت سر هم دارد، علیه عقاید دینی شبهه می‌کند می‌گوید: در اسلام نه جنگ قطعی است، همیشگی است، نه صلح. گاهی جنگ می‌کنند و گاهی صلح می‌کنند. نه، اصل بر نابود کردن باطل است. اصل بر جنگ با ظالم است، اگر امیر المؤمنین در دفاع از صدّیقه‌ی طاهره دست به شمشیر نمی‌برد، چون می‌بیند پیروزی امکان ندارد و خطرات بیشتری به اسلام متوجّه می‌شود. اگر امام مجتبی (صلوات الله علیه) آتش بس با معاویه امضا می‌کند، بعد از ناامید شدن از یاری مردم است. نه این‌که روز اوّل بگویند: لشکر داری تا دندان مسلّح، همه هم از تو حمایت می‌کنند، بعد امام بگوید: حالا ببینیم شاید هم صلح کردیم. ابداً چه وقت یک چنین چیزی سراغ دارید؟ خدا لعنت بکند کسانی را که در لباس دین می‌خواهند اسلام یا سیره‌ی ائمّه مخدوش جلوه بدهند.

علّت صلح پیامبر در حدیبیه و امام حسن با معاویه

 بعضی‌ها تمام تلاش خود را می‌کنند هر چه درس خواندند، این را حدّ وسط گمراه کردن مردم قرار بدهند. می‌گوید: نه، گاهی امام حسن صلح می‌کند، گاهی امام حسین می‌جنگد. نه همیشه یک مسیر است، اگر امام حسین هم جای امام حسن بود، اگر سرباز داشتند کما این‌که حکومت را اوّل تحویل ندادند، امّا بعد دیدند اصل دین نابود می‌شود. می‌گوید: صلح حدیبیه‌ی پیغمبر را ببینید. صلح کرد. در آن صلح حدیبیه‌ی پیغمبر اکرم (صلوات الله علیه) نیروی نظامی آن‌قدر که کفّار را شکست بدهد داشت؟ نیرو داشت و صلح کرد یا نیرو نداشت برای تقویت جبهه‌ی اسلام یک مدّتی صبر کرد. صلح با کافر صلح با دشمن خدا عنوان دومی است، ثانوی است اگر توان داشته باشی حق نداری این کار را بکنی. بله نگاه می‌کنی مثلاً (معاذ الله) فرض بفرمایید ما با عراق در جنگ باشیم، برای بعضی از این سرداران و مجاهدانی که آن روز از اسلام دفاع کردند و الآن حضور دارند، شرف حضور دارند، برای سلامتی و عزّت آن‌ها، سربلندی خانواده‌های آن‌ها یک صلوات مرحمت بکنید.

فرض کنید کار به یک جایی می‌رسید ما مثلاً یک استان خود را نمی‌توانستیم آزاد بکنیم، بعد می‌دیدیم که شرایط ما یک طوری است که دیگر توان مبارزه با این‌ها را نداریم و اگر جنگ را ادامه بدهیم مدام به جای این‌که یک استان بدهیم، می‌شود دو تا استان بدهیم، سه تا استان بدهیم از این طرف نمی‌توانیم برویم. خوب این‌جا ممکن بود ما آتش بس امضا بکنیم و یک استان هم بدهیم. بگوییم: یک استان بدهیم بهتر از این سه تا استان است. امّا آیا عنوان اوّلی همان اوّل جنگ بگوییم خوب اشکال ندارد، استان نفت شهر و آبادان و این‌ها را دادیم رفت، اشکال ندارد، صلح می‌کنیم. این برای وقتی است که خدایی ناکرده بیچاره بشویم، توان جنگ نداشته باشیم، احتمال پیروزی نداشته باشیم، نابودی ما قطعی باشد، خوب عقل حکم می‌کند به جای این‌که دویست هزار کیلومتر را بدهی، صد هزار کیلومتر مربع را بدهی، بهتر است کمتر اشغال بشود. طرف می‌گوید: نه، پیغمبر گاهی جنگید، گاهی صلح کرد. وقتی صلح کرد که توان جنگ نداشت. این چه تلبیسی است. آدم ۳۰ سال فقه بخواند، درس بدهد، بعد اسلام را این‌طور تحلیل بکند.

شأن حضرت علی اکبر، شأن ائمّه‌ی معصومین (علیهم السّلام)

امشب می‌خواهیم به ذیل عنایت یک بزرگواری متوسّل بشویم که به اتّفاق… یک بحث دیگری که ما دو روز در حوزه داریم در مورد حضرت حجّت (صلوات الله علیه) یک روایتی قبلاً به آن توجّه نکرده بودم، من به آن حرف‌هایی که قدیم از بنده شنیدید این‌جا به آن اضافه می‌کنم. هر چه شما راجع به وجود مبارک علیّ اکبر (سلام الله علیه روحی لفه الفداء)… این بزرگوار که شأن ائمّه‌ی معصومین دارد، هر چه در آن جمله‌ی سیّد الشّهداء غور بکند، بیشتر تعجّب می‌کند. سیّد الشّهداء از عظمت این آقا خیلی عبارت بزرگی گفته است. آن‌هایی را که از من شنیدید یک بار دیگر تکرار بکنم. این عبارت «أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً»[۸] حیرت‌آور است، اگر بروید در روایات ببینید. اهل سنّت که ابداً حتّی برای صدّیقه‌ی طاهره اجازه نمی‌دهند، می‌گویند صدّیقه‌ی طاهره اشبه النّاس به رسول الله نیست، «أشبَهُ النّاس وَجهاً» صورت ایشان شبیه به پیغمبر بوده است. چون اشبهیّت دلالت بر افضلیّت است، یعنی باید تالی خاتم پیامبر باشد. می‌گویند: نمی‌شود کسی تالی خاتم پیامبر باشد، فاطمه‌ی زهرا را هم قبول دارند، در مورد امام حسن بروید روایات آن‌ها را ببینید، می‌گویند: بالا تنه‌ی مبارک امام حسن اشبه النّاس به پیغمبر بود. پاهای امام حسین شبیه به پیغمبر بود. یعنی از خلق یک قدم آن طرف‌تر نمی‌روند. تازه خلق هم نه همه‌ی بدن، می‌گویند: بالا تنه‌ی مبارک امام حسن شبیه به پیغمبر بود، پاها و راه رفتن امام حسین شبیه به پیغمبر بود. یعنی «أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً» را هم نه به فاطمه‌ی زهرا قبول دارند، نه به امام حسن نه به امام حسین چون می‌دانند این معنای بسیار بزرگی است.

امام زمان شبیه‌ترین فرد به پیامبر

حتّی یک روایت امروز داشتم محضر شما می‌آمدم دیدم در اهل بیت یک روایتی است که می‌گوید: وقتی مهدی (سلام الله علیه روحی له الفداء عجّل الله فرجه) می‌خواهند ظهور بکنند، از نشانه‌های او این است «أشبَهُ النَّاس بِی» شبیه‌ترین مردم به من است خلقاً؛ بعد در روایتی که نقل کردند دیدند نمی‌توانند بگویند خُلُقاً و خُلقاً اخلاق او شبیه‌ترین باشد بسیار عظمت است، گفتند: در خلق اشبه النّاس نیست، یک مقدار پایین‌تر از پیغمبر است. یعنی نتوانستند این عبارت را نسبت بدهند، امروز داشتم خدمت شما می‌آمدم، چون مسیر ما دور است ۳۰، ۴۰ کیلومتر راه است، گاهی در ترافیک مطالعه می‌کنیم این روزی شما بود. دیدم در مورد امام زمان، می‌دانید که آن‌ها امام زمان را قبول دارند، می‌گویند معلوم نیست به دنیا آمده است یا نیامده است، به این‌ها کار ندارم می‌گویند: وقتی بیاید عیسی پیامبر پشت سر او نماز می‌خواند، می‌گویند: آن آقا اشبه النّاس به رسول الله است قیافه‌ی او، بالاترین چیزی که من در اهل سنّت دیدم، ولی خلق او ابداً پایین‌تر پیغمبر است. در روایات ما هم است وقتی می‌خواستند تعریف بکنند بگویند فاطمه‌ی زهرا، این روایت اشبه النّاس برسول الله را برای فاطمه‌ی زهرا گفتند. وقتی خواستند امام سجّاد را تجلیل بکنند، امام صادق وقتی خواستند فضیلت جدّشان امام زین العابدین را بگویند، گفتند: اشبه النّاس بامیر المؤمنین. بارها از من شنیدید می‌خواهند بگویند امام باقر امام است، می‌گویند: اشبه النّاس برسول الله. تازه اشبه النّاس یک کسی بگوید: قیافه‌ی او اشبه النّاس است یا اخلاق او یا حرف زدن او، حرف زدن او اشبه باشد، «ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏»[۹] است، یعنی عصمت دارد، اخلاق او شبیه‌ترین باشد، عصمت دارد، وقتی خواستند امامت ائمّه‌ی ما را ثابت بکنند، این حرف را زدند، ببینید شما چه چیز را داشت امام حسین از دست می‌داد که آن حالت انکسار در حضرت رخ داد، امام شهید کم نداده است؛ در کربلا از لحاظ عاطفی هم با همه‌ی شهدا امام همین‌طور بود، حبیب او هم که داشت به میدان می‌رفت، چهره‌ی مبارک سیّد الشّهداء در هم شکسته شد، صورت به صورت غلام سیاه خود هم گذاشت، امام وفی است، مهربان است، امّا این‌جا وقتی علی اکبر (سلام الله علیه) داشت به میدان می‌رفت، نه این‌که یک سرباز دارد به میدان می‌رود، همه‌ی دار و ندار امام حسین داشت می‌رفت. لذا شما می‌بینید آن‌جا می‌گوید: این عبارات بسیار جانسوز است که هیچ کجای کربلا نمونه ندارد، «نَظَرَ إِلَیْهِ نَظَرَ آیِسٍ مِنْهُ»[۱۰] مأیوس بود از این‌که یک بار دیگر چهره‌ی پسر خود را ببیند.


[۱]– سوره‌ی غافر، آیه ۴۴٫

[۲]– سوره‌ی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۳]– الصّحیفه السّجادیه، ص ۹۸٫

[۴]– مجموعه آثار استاد شهید مطهرى، ج ‏۲۵، ص ۲۱۵٫

[۵]– صحیح مسلم، ج ۳، ص ۱۴۷۸، روایت ۱۸۵۱٫

[۶]– وسائل الشیعه، ج ‏۲۷، ص ۱۳۱٫

[۷]– تحریر الوسیله، ج ۱، ص ۴۷۳٫

[۸]– بحار الأنوار، ج ‏۴۵ ، ص ۴۳٫

[۹]– سوره‌ی نجم، آیه ۳٫

[۱۰]– اللهوف على قتلى الطفوف، ص ۱۱۳٫