در این متن می خوانید:
      1. اتقان محکم متن حدیث در بین امامیّه
      2. مرتبه‌ی علمی علّامه‌ی طباطبایی
      3. تعلیقات فراوان علّامه طباطبایی بر این روایت
      4. شاگردی هشام در نزد امام صادق و امام کاظم (علیهم السّلام)
      5. ضرورت دقّت در مخاطب روایت
      6. معارف بلند در روایت امام کاظم (علیه السّلام) به هشام
      7. توصیه به پرهیز کردن از دنیا در روایت امام کاظم (علیه السّلام)
      8. اشاره‌ی امام کاظم (علیه السّلام) به پست و ذلیل بودن دنیا
      9. توصیف دنیا در بیان امام کاظم (علیه السّلام) به هشام
      10. شرط خیر بودن مال دنیا
      11. سفارش امام در به کار گرفتن فرزندان در مسیر مرضات خدا
      12. شرط ممدوح شمرده شدن مال
      13. بهره گرفتن انسان از زندگی دنیا برای آخرت
      14. مصرف شدن مال در محلّ خود
      15. حذر کردن از دنیا به واسطه‌ی دنائت آن
      16. توجّه به شأن صدور روایت
      17. مشکلات در تقطیع روایات
      18. توجّه به توضیح کلام در پرهیز از آن کار
      19. آگاه بودن مرحوم ملکی تبریزی به باطن افعال و رفتار
      20. علّت برخورد تند آقای ملکی تبریزی با قهوه‌چی
      21. نهی حل کردن مسائل غیر قابل فهم به وسیله‌ی اعتبار
      22. قبیح بودن کلمه‌ی من در نزد ارباب معرفت
      23. نهی شدن جناب جبرئیل از گفتن کلمه‌ی من در روایات
      24. سبقت گرفتن نبی مکرّم اسلام از جناب جبرئیل
      25. تفسیر سدره‌ی منتهی در قرآن
      26. کربلا وادی تقدیر نه تدبیر
      27. توصیه‌ی امام کاظم (علیه السّلام) به هشام در پرهیز از دنیا
      28. جهنّم بودن باطن دنیا در بیان قرآن
      29. بیان ابواب نفس در قرآن
      30. ابواب هفت‌گانه‌ی دوزخ
      31. مذمّت دنیا به واسطه‌ی دیدن ظاهر آن
      32. علّت سنگینی بار رسالت
      33. علّت بلای سنگین سیّد الشّهداء

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ بَارِئِ الْخَلَائِقِ أَجْمَعِینَ ‏َبَاعِثِ الأنْبیاءِ وَ الْمُرْسَلینَ ثُمَّ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا حَبیبِ إلهِ الْعَالمینَ أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ الْمَعْصُومِینَ الْمُقَرَّبِینَ الْمُنْتَجَبِینَ وَ لَا سِیَّمَا بَقیَّهِ الله فِی الأرَضینَ فاللَّعْنَهُ عَلَى أَعْدَائِهِمْ أجمَعینََ إِلَى یَوْمِ الدِّینِ».

اتقان محکم متن حدیث در بین امامیّه

«وَ بَعدُ عَنِ الْکاظِم (علیه الصّلاه و السّلام) فِی حَدیثٍ لَه إلَی عَن قَالَ (علیه الصّلاه و السّلام): یَا هِشَامُ احْذَرْ هَذِهِ الدُّنْیَا وَ احْذَرْ أَهْلَهَا فَإِنَّ النَّاسَ فِیهَا عَلَى أَرْبَعَهِ أَصْنَافٍ رَجُلٌ مُتَرَدٍّ مُعَانِقٌ لِهَوَاهُ»[۱]؛ این روایت در اوّل جایی که نقل شده است در کتاب تحف العقول جناب ابن شعبه‌ی حرّانی است. این کتاب بنا به قاعده‌ی تسامح در ادلّه‌ی سنن که یکی از قواعد فقهی است، مبنی بر این‌که در سند روایت در امور سنن، در امور مستحبّات خیلی نقاش نمی‌کند و همین که در مأخذ معتبری ذکر شده باشد که اتّصال آن مأخذ به علمای اقدم معلوم باشد و از آن‌جا هم تا عهد ائمّه (علیهم صلوات الله اجمعین) این موضوع معلوم باشد، در روایات سنن به همین اندازه دیگر اکتفا می‌شود. با این‌که خود جناب ابن شعبه در نزد بزرگان شیعه جایگاه رفیع و عظیمی دارد و کتاب او هم از دیرباز در اعلام امامیّه مشهور و متداول بوده است و گذشته‌ی از این‌که متن روایت هم به قدری متقن و محکم است و معارف بلندی در این متن روایت منطوی است که این اتقان متن ضعف سند را جبران می‌کند، فذلک خود روایت در بین اعلام امامیّه متداول بوده است.

IMG_2989

مرتبه‌ی علمی علّامه‌ی طباطبایی

مرحوم علّامه‌ی مجلسی (روح الله روحه) این را در جلد اوّل بحار آورده است. گذشته‌ی از آن‌که بسیاری از موارد تقطیع شده‌ی آن را در ضمن بحار، در جاهای دیگر هم آورده است. مرحوم آقای علّامه‌ی طباطبایی (رحمه الله علیه) هم که واقعاً شخص ربّانی و ملّای متدیّنی بود؛ حالا گذشته‌ی از آن شأن فلسفی که داشت که به قول مرحوم آیت الله شهید، آقای مطهّری (رضوان الله تعالی علیه) می‌فرمود که: ایشان دویست سال از زمان خود پیش است که این شأن فلسفی ایشان بود، امّا گذشته‌ی از این آن مصطلحی که در حوزه‌ها است که کسی را ملّا می‌گویند، مرحوم آقای طباطبایی واقعاً ملّا بود و ملّای متدیّنی هم بود.

تعلیقات فراوان علّامه طباطبایی بر این روایت

 این بزرگوار هم بر همین روایت تعلیقات دارد، تعلیقات مفصّلی دارد و بعداً می‌فرماید که این روایت از آن روایاتی است که حاوی نکات و دقایق بسیاری است و بسیاری از معارف در این روایت موجود است که آدمی باید این طرف و آن طرف بگردد و نهایتاً هم معلوم نیست که به این آسانی‌ها بتواند در جای دیگری این معارف را پیدا بکند.

IMG_2978

شاگردی هشام در نزد امام صادق و امام کاظم (علیهم السّلام)

مخاطب روایت، جناب هشام است. هشام در سنّ نوجوانی به محضر امام صادق (علیه الصّلاه و السّلام) توفیق تشرّف حاصل کرده است و عمری را از محضر امام (علیه الصّلاه و السّلام) بهره برده است و بعداً هم به نسبت امام کاظم (علیه الصّلاه و السّلام) خصّیص شده است و امام (علیه الصّلاه و السّلام) این فرمایشات را در سنّ کمال به جناب هشام فرمودند.

ضرورت دقّت در مخاطب روایت

یکی از نکاتی که باید در روایات مورد توجّه قرار بگیرد، خصوصاً در روایات معارف، در روایات معرفتی این نکته است که مخاطب روایت چه کسی بوده است. این‌که امام (علیه الصّلاه و السّلام) با چه کسی تکلّم می‌فرمودند. گاهی برخی این‌طور خیال می‌کنند که اگر امام (علیه الصّلاه و السّلام) با یک بزچران صحبت می‌کرده است، همان‌طور بوده است که با جناب ابن أبی عمیر صحبت می‌فرمودند، گاهی بعضی این‌طور خیال می‌کنند. امّا این خیال غلطی است و یکی از آن‌جاهایی که معارف روایت را در علوّ دارد بیان می‌کند، این است که مخاطب امام چه کسی بوده است. باز این هم از مواردی بوده است که مرحوم آقای علّامه‌ی طباطبایی (روح الله روحه و رفع الله فی الفرادیس اعلامه) به این موضوع خیلی توجّه می‌فرمودند. بر این‌که باید در شدّت و ضعف دربرداشتن روایات از معارف یا احتواء معارف در روایات باید به این توجّه کرد که راوی روایت چه کسی است.

IMG_2977

معارف بلند در روایت امام کاظم (علیه السّلام) به هشام

 این‌جا مخاطب روایت، جناب هشام است؛ ان هم در سنّ کمال که امام (علیه الصّلاه و السّلام) یعنی امام کاظم (سلام الله علیه) او را مخاطب به خطاباتی فرموده‌اند که این خطابات پر از معارف است. یکی از فرازهای آن همین فرازی است که به محضر شریف شما تقدیم داشتم. اگر یک موقع به این روایت رجوع بفرمایید، می‌بینید چقدر معارف بلندی در آن وجود دارد و هر اندازه که آدمی غور بکند، یک ابواب جدیدی از معارف برای او گشوده می‌شود. این روایت این‌قدر روایت متقنی است.

توصیه به پرهیز کردن از دنیا در روایت امام کاظم (علیه السّلام)

در فرازی از این روایت امام (علیه الصّلاه و السّلام) خطاب به جناب هشام می‌فرماید که: «احْذَرْ هَذِهِ الدُّنْیَا وَ احْذَرْ أَهْلَهَا»[۲] از این دنیا بپرهیز «هَذِهِ الدُّنْیَا»؛ مثل این‌که امام (علیه الصّلاه و السّلام) بیانی از دنیا داشته‌اند که شاید در جاهای دیگر از این روایت آن بیان ایشان از دنیا موجود باشد و آن‌گاه امام (علیه الصّلاه و السّلام) دارند به آن دنیایی که بیان فرمودند اشاره می‌فرمایند یا این‌که امر معلوم را در آن‌گاهی که با هذا دارند اشاره می‌کنند یکی از آن مواردی که در آن لحاظ می‌شود خفّت و خواری است.

اشاره‌ی امام کاظم (علیه السّلام) به پست و ذلیل بودن دنیا

امر معلوم را یک موقع است می‌گوید: «هذا الرّجل» این‌ «هذا الرّجل» را که آن‌جا حاضر است، دارد به دست نشان می‌دهد و به اشاره دارد او را بیان می‌کند این دلالت به تخویف او دارد مثل این‌که گفت: «دَعوا هَذا الرَّجُل لَیهجُر» و مثال ذلک. وقتی می‌فرماید: «احْذَرْ هَذِهِ الدُّنْیَا» یعنی این دنیا پست است، یعنی این دنیا خفیف است، یعنی این دنیا ذلیل است. «هَذِهِ الدُّنْیَا» دور می‌کند «احْذَرْ هَذِهِ الدُّنْیَا» این دنیا دنی است؛

IMG_2975

توصیف دنیا در بیان امام کاظم (علیه السّلام) به هشام

 لذا در این هذا چند امر لحاظ می‌شود. یکی این است که امام (علیه الصلاه و السّلام) بیان دنیا را برای هشام فرمودند حالا می‌فرمایند که: «احْذَرْ هَذِهِ الدُّنْیَا» از این بیانی که از دنیا کردم، پس شما از این دنیا بپرهیز. یعنی دنیا می‌تواند دنیای حسن باشد، می‌تواند دنیای قبیح باشد.

شرط خیر بودن مال دنیا

 مثل این‌که در آیه‌ی مبارکه‌ی قرآن دارد: «رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَهً وَ فِی الْآخِرَهِ حَسَنَهً»[۳] یعنی می‌شود در دنیا به گونه‌ای بود که این دنیا برای انسان حسنه بوده باشد. لذا از مال دنیا در آن‌گاهی که در محلّ خود و ممضی به امضای شارع مصرف شده باشد، تعبیر به خیر می‌شود. «کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ»[۴] این برای شما متحتم شد که آن‌گاهی که در آستانه‌ی مرگ قرار گرفتید «إِنْ تَرَکَ خَیْراً» اگر از شما خیری از مال دنیا باقی ماند، تعبیر به خیر می‌کنند این در صورتی است که در مسیر صحیح آن در باور صحیح مشروعش این مال مصرف شده باشد یا به کار گرفته شده باشد.

سفارش امام در به کار گرفتن فرزندان در مسیر مرضات خدا

راوی بعد از آن‌که آیه‌ی مبارکه‌ی «وَ بَنینَ شُهُوداً»[۵] نازل شد، به خدمت نبی مکرّم اسلام (علیه و آله علیه الصلاه و السّلام) مشرّف شد، به گمان این‌که نفس فرزند داشتن بد است، یعنی این‌گونه از این آیه‌ی شریفه برداشت کرده بود. آمد و عرض کرد: یا رسول الله من پسران رشیدی دارم، من پسران قوی‌ای دارم. این‌ها اطراف من را گرفته‌اند، آیا این بد است؟ شاید منظور او این بود که اگر بد است، دیگر من این‌ها را از خود دور بکنم، این‌ها را از خود برانم، این‌ها دیگر با من در ارتباط نباشند؟ چنین که در قرآن او را به دارا بودن بنین شهود مذمّت کرده است. نبی مکرّم اسلام (علیه و آله الصّلاه و السّلام) فرمودند: که آیا تو این فرزندان را در راه مرضات خداوندی به کار گمارده‌ای یا این‌که این‌ها را برای تشفّی خاطر در نزد خود گرد آورده‌ای؟ گفت: نه، من با این‌ها دارم چنین می‌کنم و چنان می‌کنم. برخی از موارد به کارگیری نیروی انسانی در مرضات خداوندی را برشمارد که دارم با فرزندان خود من چنین می‌کنم و چنان می‌کنم. فرمودند: آفرین چقدر خوب است که انسان دارای چنین عدّه و عدّه‌ای باشد و آن‌ها را در راه مرضات خداوندی به کار بگیرد و به کار ببندد. لذا همین بنین شهودی که در قرآن مورد مذّمت قرار گرفت به نسبت او، می‌بینی که مورد مدح قرار می‌گیرد به نسبت کسی که آن شخص دارای همین‌ها را در راه مرضات خداوندی و در راه مطلوب شرعی به کار می‌گیرد.

شرط ممدوح شمرده شدن مال

 یا در مورد دیگری راوی خدمت امام صادق (علیه الصّلاه و السّلام) مشرّف شد و عرض کرد که یا ابا عبدالله من مال زیادی دارم و گاهی برخی از مردم من را به خسّت و دنائت متّهم می‌کنند که این آدم خسیسی است، این آدم دنیئی است، من برای این‌که به خساست و دنائت متّهم نشوم، برای فرار از این اتّهام در بعضی از موارد صدقه‌ی علانیّه می‌دهم. بعد از آن‌که در جاهای دیگر صدقه‌ی سرّی دادم و دیگران خبر ندارند، این صدقه‌ی علانیّه را می‌دهم. این بذل علانیّه را می‌کنم تا دیگران به من آن سوء ظن را نداشته باشند. آیا این از مقوله‌ی ریا است؟ آیا این از موبقات معاصی است؟ امام (علیه الصّلاه و السّلام) از او سؤال کردند که شما همین کار را که داری می‌کنی، آیا برای تشفّی نفس تو است یا از آن جهت است که خداوند ذو الجلال دوست می‌دارد که مؤمن در دنیا به عزّت زندگی بکند، کدام یک از این‌ها است؟ گفت: نه یابن رسول الله، من از آن جهت که خداوند متعال دوست می‌دارد که مؤمن در این عالم به عزّت زندگی بکند، من این بذل را می‌کنم، برای حفظ آن عزّت است. آن‌گاه امام (علیه الصّلاه والسّلام) فرمودند: به، به چه مال خوبی که کسی این را در راه عزّت دنیای خود مصرف بکند. همین دنیا که در روایت مذموم است، همین آن‌گاه که در محلّ خود مصرف بشود، این ممدوح می‌شود.

بهره گرفتن انسان از زندگی دنیا برای آخرت

لذا می‌فرماید: «وَ ابْتَغِ فیما آتاکَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَهَ»[۶] «وَ ابْتَغِ» یعنی ابتغی بکن در آن چیزی که خداوند متعال به ما از زندگی آخرت مرحمت فرموده است. «وَ لا تَنْسَ نَصیبَکَ مِنَ الدُّنْیا» ولی بهره‌ی دنیایی خود را هم فراموش نکن که انسان لامحاله باید از این دنیا برای زندگی آخرت خود بهره‌مند بوده باشد.

مصرف شدن مال در محلّ خود

این یک امر بسیار مهمّی است که انسان باید توجّه بکند که ابتغای به دنیا در همین قرآن ذکر شده است، نه این‌که انسان بالمرّه «نَسْیاً مَنْسِیًّاً»[۷] بکند. بلکه اگر از مال دنیا داشته باشد و این را در غیر محلّ خود مصرف کرده باشد، ضامن است و باید در محلّ خود مصرف بکند. یعنی حق ندارد در غیر محل خود بذل بکند، حق ندارد در غیر محل خود بدهد، حق ندارد در غیر محل خودش مصرف بکند. این‌ها هر کدام برای خود محلی دارد و امثال ذلک.

حالا این‌که امام (علیه الصّلاه و السّلام) در این روایت می‌فرماید: «احْذَرْ هَذِهِ الدُّنْیَا»[۸] یا آن دنیایی است که در قرآن به آن دنیا امر به حذر شده است، باید از آن حذر بکنند.

حذر کردن از دنیا به واسطه‌ی دنائت آن

مثل مواردی که به محضر شما عرض کردم یا این‌که امام (علیه الصّلاه و السّلام) برای جناب هشام مصادیقی را ذکر فرمودند، مواردی را ذکر فرمودند، او را ملتفت کردند به قدر مشترک همه‌ی این‌ها چنان که هشام از افقه اصحاب است، آن‌گاه فرمودند: این دنیایی که قدر متیقّن آن را من به تو دادم، تو از این دنیا بپرهیز و یا این‌که نه به خود دنیا، به آن دنیایی که آن دنیا در نزد اصحاب ائمّه معلوم بوده است که یعنی چه، آن دنیایی که در آن دارد جنبه‌ی دنائت لحاظ می‌شود. یعنی آن معلّق کردن کلام به وصف این کلام، حالا دیگر خود این وصف اشعار به علیّت دارد. می‌فرماید که احذر منها از این به واسطه‌ی آن دنائتی که دارد دیگر حذر بکن. مثل این‌که یک موقعی است دنائت یک کسی معلوم است، حالا ولو در نزد برخی یک وجاهتی دارد، امّا در نزد برخی دیگر دنائت او معلوم است، حالا یک کسی برای کسی که آن دنائت معلوم است، می‌گوید: «احذر منه» دیگر این جنبه در آن به خودی خود لحاظ است که چرا دارد می‌گوید: «احذر منه».

توجّه به شأن صدور روایت

 لذا در روایت توجّه به شأن صدور بسیار اهمّیّت دارد. نه این‌که ما صرفاً بگوییم که مورد مخصّص نیست و خود را بخواهیم خلاص بکنیم، بلکه اگر ما بتوانیم در روایات این موارد اشعار به شأن صدور را در نظر بگیریم، موضوع خیلی بااهمّیّت می‌شود که این کلام از معصوم (علیه الصلاه و السّلام) در چه شرایطی صادر شده است و ناظر به چه وجهی است. حالا اگر فرمودند که مورد مخصّص نیست، آن آن‌جایی که است که یا مورد اصولاً برای ما معلوم نیست، مگر به احتمال و یا این‌که یک سلسله وجوه دیگری را باید در نظر گرفت، این امر را گفت و الّا همین که بگوییم: بله امام در این مورد فرمودند، نخیر مخصّص نیست و حال آن‌که اگر بشود در آن مورد تنقیح مناط کرد، آن‌گاه خیلی از موارد معلوم می‌شود که این کلام امام (علیه الصّلاه و السلام) اصولاً به چه شأنی ناظر است، به چه مطلبی ناظر است.

مشکلات در تقطیع روایات

 این یکی از آن مشکلاتی است که در تقطیع روایات پیش آمده است. برخی از اعلام هم به آن توجّه کردند. یعنی روایت را جناب شیخ (رضوان الله تعالی علیه) به شکل مقطّع در تهذیبین آورده است، بعد شما که اصل روایت را در یک‌جای دیگر پیدا می‌کنید، می‌بینید اصلاً با توجّه به صدر و ذیل روایت ناظر به یک چیز دیگری می‌شود؛ این آن فقاهتی است که باید در این فقاهت فقیه کار بکند که این روایت در چه شرایطی از معصوم سر زده است و ناظر به چه شأنی است.

توجّه به توضیح کلام در پرهیز از آن کار

 «یَا هِشَامُ احْذَرْ هَذِهِ الدُّنْیَا»[۹] ای هشام از این دنیا که یا توصیف آن به تو معلوم است یا من به تو گفتم، از این دنیا بپرهیز. خوب وقتی دنی است، وقتی دنوّ دارد، وقتی که دنائت و خساست دارد، خوب این دیگر تعلیل نمی‌خواهد، معلوم است چرا. پس حالا اگر دارد بیان علّت می‌فرماید، این بیان دیگر بیان توضیحی می‌شود، خود آن معلوم است. می‌فرماید: این دنی است، وقتی گفت: این دنی است، یعنی دیگر در اعراض کفایت می‌کند. یک طعامی را برای کسی آوردند و در حضور او گذاشتند، دیگری اشاره می‌کند می‌گوید: کثیف است. ولو ظاهر آن آراسته باشد تا می‌گوید: کثیف است، آن یکی دست می‌کشد. می‌فهمد در آن یک جنبه‌ای لحاظ است که می‌گوید: کثیف است.

آگاه بودن مرحوم ملکی تبریزی به باطن افعال و رفتار

 یک موقع مرحوم آیت الله آقای ملکی تبریزی (رضوان الله تعالی علیه) در مجلس ترحیمی حضور به هم رسانیده بودند؛ در مجالس ترحیم مرسوم بود که قهوه می‌آوردند و قهوه هم کالای گرانی بود، هم زیاده‌روی در مصرف آن ثقل ایجاد می‌کرد، هم طبخ آن سخت بود. لذلک در یک فنجان‌های کوچکی می‌آوردند. دو، تا قوری درست می‌کردند، اوّل تا آخر ترحیم با همین دو، سه قوری ته فنجان به هر کسی که در این ترحیم شرکت می‌کرد، می‌دادند. به عمل آوردن این یک کار سختی بود. یک ته فنجانی می‌دادند، فلذا به همان مکانی که امروزه می‌گویند: آبدارخانه می‌گفتند: قهوه‌خانه. در مساجد حالا می‌گویند: آبدارخانه، هنوز در بعضی از جاها قهوه‌خانه می‌گویند. یا قهوه‌خانه را حال می‌گویند: چای خانه. امّا گاهی هم قهوه‌خانه می‌گویند. مرحوم آیت الله ملکی که تشریف آورده بودند، جلوس فرموده بودند، آن قهوه‌چی نگاه می‌کند ببیند ایشان با کسی است با کسی نیست، یک فنجان قهوه برای آقای ملکی می‌آورد، در حضور ایشان قرار می‌دهد، آقای ملکی هم با روی باز می‌گیرند، یعنی آماده‌ی میل کردن بودند، یکی از آقایان علما وارد می‌شود، به محضر آقای ملکی می‌آید و ابراز ارادت می‌کند، در جوار ایشان جلوس می‌کند. ایشان هم به جهت تفخیم عالم و تفخیم شأن علم این قهوه‌ی خود را به او تعارف می‌کند. او هم می‌گیرد، قهوه‌چی این صحنه را می‌بیند، یک فنجان دیگر قهوه  برای جناب آیت الله ملکی می‌آورد. ایشان این قهوه‌ی دوم را دست دراز می‌کند، بگیرد یک مرتبه این دست خود را پس می‌کشد، می‌فرماید: نمی‌خورم. او شروع به اصرار کردن می‌کند که آقا میل بفرمایید. چون بودند کسانی که در حلیّت شرب قهوه را دغدغه می‌کردند. این بحث بود. حتّی گاهی این بحث به کتب فقهی کشیده بود. حالا اگر ایشان می‌خواست در حلیّت آن دغدغه بکند که خوب ایشان آن فنجان اوّل را هم نمی‌گرفت. امّا آن فنجان را گرفت. اگر دغدغه داشت که دیگر این را به دیگری تعارف نمی‌کرد. این قهوه‌چی حالا این‌ها را بداند و نفهمد همین اندازه می‌فهمد که فنجان را برداشت، باید این یکی را هم بردارد، مدام اصرار می‌کند، آقای ملکی به تشر می‌فرماید: آقا نمی‌خواهم ببرید. می‌برند. ملازم مرحوم آیت الله ملکی این صحنه را که می‌بینند، خوب از آن‌جایی که کار بزرگان لامحاله حکمت است، می‌خواستند ببینند چه حکمت دارد که ایشان این فنجان اوّل را برداشت، فنجان دوم را برنداشت. می‌آیند از ایشان می‌پرسند که جناب شما فنجان اوّل را برداشتید، چه شد فنجان دوم را برنداشتید؟ می‌فرماید: اوّلی خوب بود، امّا دومی پلید بود، کثیف بود، خوب نبود

علّت برخورد تند آقای ملکی تبریزی با قهوه‌چی

 شاگردان می‌آیند پیش این قهوه‌چی که آقا چه شد شما چه کاری کردید؟ او هم چه می‌فهمد آقای ملکی چه کسی است و غیر آقای ملکی چه کسی است، هر کسی را به این قیافه ببیند می‌گوید: این هم یکی مثل همان است دیگر. «حکم الامثال فیما یجوز و فی ما لایجوز سوی» می‌بیند همین است. می‌گوید: این آقا هم آبروی ما را برد. می‌گویند: چه شده است؟ می‌گوید: من گناه او را گردن گرفته بودم، گفتم: این به عهده‌ی خود من. آمدم به قهوه‌خانه یک استکان شکست، آمدم بردارم، حالا انگشت من برید، یک قطره خون داخل قوری قهوه افتاد، گناه آن به عهده‌ی من، شما بخورید، حالا من دیگر کجا می‌توانم قهوه درست بکنم؟ گفتم: دیگر بعداً همه‌ی ظرف‌ها را آب می‌کشم. حالا دیگر وقت پختن قهوه نیست. آمده‌ است سر و صدا راه انداخته است، نمی‌خورم، بردار ببرد. وقتی به آقای ملکی گفته بودند: فرموده بود: من خون دیدم، من آن چرک و کثافت را دیدم.

نهی حل کردن مسائل غیر قابل فهم به وسیله‌ی اعتبار

این‌ها بعید نیست، این تمثّلاتی است که خود را برای اهل آن می‌نمایاند. شارع مقدّس که همه‌ی این‌ها را نهی کرده است، این صرفاً به اعتبار نیست، در نهی آن حکمت است. ما چون نمی‌فهمیم می‌گوییم به اعتبار است. این اعتباری که داریم می‌گوییم جهت آن این است که ما نمی‌فهمیم. نه این‌که در آن یک قذراتی در کار نیست. ما این را نمی‌فهمیم. چون نمی‌فهمیم بله هر چه را نمی‌فهمیم می‌گوییم به اعتبار است. این کثافت میکروب را تا دویست سال پیش نمی‌فهمیدند، اگر یک موقعی شارع مقدّس می‌فرمود که قبل از غذا دست را بشویید، به دست خود نگاه می‌کرد، چقدر تمیز است، می‌گفت: این دیگر شستن ندارد، حالا اعتباراً شارع مقدّس فرموده است، آبی بریزید گاهی هم می‌خواست برای آن یک دلیلی بتراشد می‌گفت: تا دیگران هم از تو یاد بگیرند. این هم در نظرش خیلی دلیل متینی می‌آمد که دیگران هم از تو یاد بگیرند، این دست من تمیز است، طوری نیست، خاکی نیست. همه‌ی آن دنائت و قذارت را به خاک می‌دید، امّا امروزه می‌گوید: این ویروس‌ها این‌قدر این‌ها ریز هستند که در نوک انگشت یک نفر هیچ، در سر سوزن می‌شود هشت میلیارد ویروس جمع بشود. آن وقت به هر شستنی می‌شود میلیاردها میلیارد آن بریزد. آن وقت معلوم می‌شود عجب! شارع مقدّس یک چنین چیزی را هم چه بسا در نظر داشته است. منتها چون ما نمی‌فهمیدیم می‌گفتیم: الأعتبارٍ، این الأعتبارٍ مربوط به جهالت ما بود.

قبیح بودن کلمه‌ی من در نزد ارباب معرفت

 این دنیا در نزد اهلش دنیّ است، دنوّ آن معلوم است. این مثل همان دنوّی است که در عنانیّت نفس است. وقتی کسی به آن عنانیّت نفس توجّه بکند، چقدر دنی است. همین مرحوم آیت الله ملکی تبریزی می‌فرماید: در نزد ارباب معرفت هیچ کلمه‌ای قبیح‌تر از من نیست. شما نگاه بکنید قبح آن یعنی چه. دیگر چه قبحی دارد، خوب این مربوط به غفلت است. بعد می‌فرماید: یکی از ارباب معرفت را می‌شناسم که یک بار سهواً از لب او کلمه‌ی من خارج شده است، ۳۰ سال استغفار می‌کند. خوب خود ما، شما را عرض نمی‌کنم، این نفس خود را می‌گویم چون خود ما از ارباب غفلت هستیم، این حرف‌ها گاهی برای ما خنده‌آور می‌شود، این حرف‌ها یعنی چه؟ می‌گوید: مَن، یک کلمه می‌خواهد بگوید، یک جمله، یک من اوّل آن است، یک من وسط آن است، یک من آخر آن است. بعد از داخل آن یک ما درمی‌آورند. ما چنین فرمودیم. چون توجّه به قبح آن ندارد. به دنائت آن توجّه ندارد. چون به آن توجّه ندارد این حرف‌ها را هم اصلاً به سخره می‌گیرد. این حرف‌ها یعنی چه. امّا آن کسی که از ارباب معرفت است می‌ترسد که خوب یعنی چه این مَن، یعنی چه.

نهی شدن جناب جبرئیل از گفتن کلمه‌ی من در روایات

چقدر ما در روایات داریم که جناب جبرئیل (علیه الصّلاه و السّلام) را نهی کردند از این‌که بگوید: من چنین هستم بلکه بگوید: «وَ أنَا العَبدُ الضَّعیف» چون دیگر انانیّت را از عقل نمی‌شود، گرفت. هر کار بکنید باز او انانیّت را دارد. منتها رقیق می‌شود. آن انانیّت کثیف آن، ذره ذره رقیق می‌شود، مدام رقیق‌تر می‌شود. انیّت نورانی همین است. همان انانیّت ظلمانی که مدام رقیق بشود، رقیق بشود، بعد ذره ذره بخواهد به یک جنبه‌هایی از آن اشعه‌ی روحانی مروّح بشود، آن‌جا آرام آرام به همان شأن انیّت نورانی تبدیل می‌شود. در این هم باز آن أنا وجود دارد.

سیه رویی ز ممکن در دو عالم              جدا هرگز نشد والله اعلم

سبقت گرفتن نبی مکرّم اسلام از جناب جبرئیل

آن را هر کاری بکنید. مگر این‌که او از اهل سبقت باشد که «وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ‏»[۱۰] یعنی «الذین یسقبون الذین یسبقون» آن کسانی که سبقت گرفتند، آن کسانی هستند که سبقت گرفتند. پیش رفتند. خوب این در سوره‌ی مبارکه‌ی نجم وجود دارد که می‌فرماید: نبی مکرّم اسلام (علیه و آله علیه الصّلاه و السّلام) دو مرتبه از جناب جبرئیل سبقت گرفته بودند. «وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَهً أُخْرى‏»[۱۱] نزله‌ی اخری باید یک نزله‌ی اولایی داشته باشد. یک نزله‌ی اولایی بوده است یک مرتبه نزول بوده است که نزول در آن مقطع، محلّ صعود جناب جبرئیل نبوده است، باز یک نزول دیگری صورت گرفته است شده است. «نَزْلَهً أُخْرى» آن وقت نبی مکرّم اسلام جناب جبرئیل را در آن نزله‌ی اخری دیده است.

تفسیر سدره‌ی منتهی در قرآن

 «عِنْدَ سِدْرَهِ الْمُنْتَهى‏»[۱۲] جناب جبرئیل را در نزد سدره‌ی منتهی دیده است. سدره کنایه به عقل است. «فی‏ سِدْرٍ مَخْضُودٍ * وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ * وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ * وَ ماءٍ مَسْکُوبٍ * وَ فاکِهَهٍ کَثیرَهٍ»[۱۳] آن وقت این سدره‌ی منتهی را دارد خود در آیه‌ی قرآن تفسیر می‌فرماید. «عِنْدَ سِدْرَهِ الْمُنْتَهى * عِنْدَها جَنَّهُ الْمَأْوى»[۱۴] جنه الماوی آن‌جا است. «وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى‏ * فَإِنَّ الْجَنَّهَ هِیَ الْمَأْوى‏»[۱۵]؛

کربلا وادی تقدیر نه تدبیر

 لذا است که می‌فرمایند: فوق خوف و خوف تقوا هم باز مرتبه است. خوب این در خود قرآن وجود دارد که پیغمبر خدا دو مرتبه از آن رد شده است. امّا دیگر عقل از آن‌جا بیشتر راه ندارد. آن‌جا دیگر وادی، وادی تقدیر است، نه وادی تدبیر باشد. وادی کربلا وادی تقدیر است نه وادی تدبیر.

تو مپندار که مجنون سر خود مجنون گشت           از سَمَک تا به سمایش کشش لیلا برد

تا این‌که:

همه یاران به سر راه تو بودیم ولی          غم روی تو مرا دید و مرا تنها برد

همه دل باخته بودیم و هراسان که غمت              همه را پشت سر انداخت، مرا تنها برد

توصیه‌ی امام کاظم (علیه السّلام) به هشام در پرهیز از دنیا

 «یَا هِشَامُ احْذَرْ هَذِهِ الدُّنْیَا»[۱۶] در خود این دنیا دنوّ آن لحاظ است. از آن حذر بکن، دنی است، پست است. اگر با دنی حشر و نشر داشته باشی، خود تو هم از اهل دنوّ هستی. این ماهیّت دنیا، مگر آن مواردی که شارع مقدّس او را تصدیق کرده است.

جهنّم بودن باطن دنیا در بیان قرآن

می‌فرماید: همه‌ی شما وارد جهنّم می‌شوید، این قرآن است چون همه‌ی ما به دنیا آمدیم، «وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلاَّ وارِدُها»[۱۷] همه به دوزخ وارد می‌شوید. هیچ استثناء ندارد. «کانَ عَلى‏ رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیًّا» این را خداوندگار متحتم و مقضی فرموده است، هیچ مفرّی ندارد. چون باطن این دنیا دوزخ است، هر کسی که در دنیا اسیر است، این همه السّاعه در دوزخ است. لذا در دعای جوشن کبیر دارد این‌گونه الحاح می‌کند که: «خَلِّصْنَا مِنَ النَّارِ یَا رَبِّ‏» این مربوط به همین عالم است. همه‌ی باطن این دنیا نار است.

شرط بیرون رفتن از جهنّم دنیا

 «کانَ عَلى‏ رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیًّا * ثُمَّ نُنَجِّی الَّذینَ اتَّقَوْا»[۱۸] سپس نجات می‌دهیم ما آن کسانی که تقوا پیشه کردند. «وَ نَذَرُ الظَّالِمینَ فیها جِثِیًّا» لذا به دوزخ افکندن اهل دوزخ این مربوط به این است که هر کسی که به این دنیا آمده است، این در دوزخ است. حالا اگر توانست از شرع مقدّس تطبع و تتابع بکند و خودش را از این نار بیرون بکشد، خلاص شده است و الّا در آن نار است. این حال اصحاب دنیا است که می‌فرماید: «کُلَّما أَرادُوا أَنْ یَخْرُجُوا مِنْها أُعیدُوا فیها»[۱۹] این حال همین اصحاب دنیا است و من هر چه که اراده می‌کنند از این نار دوزخ خود را بیرون بکشند، دوباره به دنیا برمی‌گردند. مدام از آن طرف می‌روند، دوباره می‌بیند در دنیا است. چون از راهش نمی‌رود که خارج بشود. خیال می‌کند از بابی از ابواب نفس به یک باب رو بکند، از ابواب نفس او را خلاصی پیدا می‌کند.

بیان ابواب نفس در قرآن

این ابواب نفس را دارد در قرآن ذکر می‌فرماید. «زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ»[۲۰] این یکی است. حالا خود این برای خودش، او چقدر ابواب دارد. «مِنَ النِّساءِ» این خودش بر یکی از ابواب آن است. یکی از ابواب حبّ شهوات همین است، همه‌ی آن‌ها که همین نیست. «زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ» این یکی نساء است، یکی بنین است. یکی قناطیر مقنطره است. یکی خیل مسوّمه است، یکی انعام است، یکی حرث است. هفت مورد است.

ابواب هفت‌گانه‌ی دوزخ

 لذا می‌فرماید: «لَها سَبْعَهُ أَبْوابٍ»[۲۱] لذا دوزخ هفت باب دارد. «مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنینَ وَ الْقَناطیرِ الْمُقَنْطَرَهِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّهِ وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَهِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ» این هفت باب دارد. آدمی در یک مقطع از عمر خود به هر کدام از این‌ها گرفتار است. از این می‌رود به آن، از آن می‌رود به این. آن هم به این خیال که از این دوزخ خلاص بشود. از یک بابی می‌رود، سر از بابی دیگر درمی‌آورد، از یک بابی می‌رود و سر از یک باب دیگر در می‌آورد. «وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلاَّ وارِدُها کانَ عَلى‏ رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیًّا»[۲۲] ما به این دنیا آمدیم دیگر. «ثُمَّ نُنَجِّی الَّذینَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظَّالِمینَ فیها جِثِیًّا» به خفّت و خواری اهل دوزخ در دوزخ باقی می‌ماند.

مذمّت دنیا به واسطه‌ی دیدن ظاهر آن

این باطن همین دنیا است. لذا در قرآن دارد مذمّت می‌فرماید آن کسانی را که این‌ها از دنیا یک ظاهری را می‌فهمند. توجّه به باطن آن ندارند که این دوزخ نفس همین باطن دنیا است که آدم را بیچاره و بدبخت می‌کند. «وَ احْذَرْ أَهْلَهَا»[۲۳] حالا وقتی باطن آن این‌طور شد، آن کسی که اهل این باطن شده است، خود این دیگر طبعش، طبع دوزخی است. وقتی تو در جوار آن واقع بشوی، شرّی و شراره و لهیب این‌ تو را هم می‌گیرد. فقط این نیست که خود او را بگیرد، این‌که «المجالسه مؤثّره» به مجالست این به تو هم سرایت می‌کند. لذا می‌فرماید که از آن حریم بگیر مگر این‌که اگر با او داری مخالطه می‌کنی، این برای این باشد که او را شما یک قدری هدایت بکنید، ارشاد بکنید.

علّت سنگینی بار رسالت

این در قرآن می‌فرماید: «أَ کَفَرْتَ بِالَّذی خَلَقَکَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَهٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلاً»[۲۴] تا «لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ» با او محاوره می‌کرد. داشت با او به دوستی سخن می‌گفت. به دوستی دارد به او سخن می‌گوید که او را به گونه‌ای ارشاد بکند. او را بگیرد از نار نفس خود برهاند. این‌که «أَ کَفَرْتَ بِالَّذی خَلَقَکَ مِنْ تُرابٍ … ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلاً» کافر شدی؟! یک مقدار شعور داشته باش. شروع به نصحیت کردن او می‌کند. این آن شأنی است که خداوند متعال در اولیای خود قرار داده است تا این‌که با بندگان اسیر نفس این‌ها به نوعی هم سخن بشوند، با این‌ها به نوعی هم گفتار بشوند، تا این‌که این‌ها را دعوت بکنند به سوی مسیری که این‌ها را از این دوزخ نفس می‌رهاند. آن سنگینی که در بار رسالت است این است. آن وقت به هر اندازه آن روح لطیف‌تر باشد، این سنگینی در او شدیدتر است.

علّت بلای سنگین سیّد الشّهداء

 «مَا أُوذِیَ نَبِیٌّ مِثْلَ مَا أُوذِیتُ»[۲۵] هیچ پیغمبری به اندازه‌ی من اذیّت نشد. با آن لطافت روحی که داشت، باید با ابوجهل سر و کله بزند. لذا بلای سیّد الشّهداء (سلام الله علیه) از همه‌ی بلاها سنیگن‌تر است. با آن لطافت روحی که دارد باید با یک مشت سبوع و جانی سر و کله بزند. ببینید شما ذات مقدّس امیر (علیه الصّلاه و السّلام) دارد. چگونه اهل دنیا را در آن نامه‌ای که به محمّد بن حنفیه دارد حالا مشهور به امام مجتبی است. امّا بنده قول صدوق را مقدّم می‌دانم به قول جناب رضی که می‌فرماید که این نامه به جناب محمّد بن حنفیه است. آن‌جا می‌فرماید که اهل دنیا «فَإِنَّمَا أَهْلُهَا کِلَابٌ عَاوِیَهٌ وَ سِبَاعٌ ضَارِیَهٌ»[۲۶] سیّد الشّهداء دارد با این سباع ضاریه و کلاب عاویه در کربلا مواجه می‌شود. با آن لطافتی که دارد. او را این سباع ضاریه، این درندگان صدمه رسان، این سگ‌هایی که عو عو می‌کنند، امام دارد با این‌ها در کربلا مواجه می‌شود.

 


[۱]– تحف العقول، ص ۴۰۰٫

[۲]– تحف العقول، ص ۴۰۰٫

[۳]– سوره‌ی بقره، آیه ۲۰۱٫

[۴]– همان، آیه ۱۸۰٫

[۵]– سوره‌ی مدّثر، آیه ۱۳٫

[۶]– سوره‌‌ی قصص، آیه ۷۷٫

[۷]– سوره‌ی مریم، آیه ۲۳٫

[۸]– تحف العقول، ص ۴۰۰٫

[۹]– تحف العقول، ص ۴۰۰٫

[۱۰]– سوره‌‌ی واقعه، آیه ۱۰٫

[۱۱]– سوره‌ی نجم، آیه ۱۳٫

[۱۲]– همان، آیه ۱۴٫

[۱۳]– سوره‌ی واقعه، آیات ۲۸ تا ۳۲٫

[۱۴]– سوره‌ی نجم، آیات ۱۴ و ۱۵٫

[۱۵]– سوره‌‌ی نازعات، آیات ۴۰ و ۴۱٫

[۱۶]– تحف العقول، ص ۴۰۰٫

[۱۷]– سوره‌ی مریم، آیه ۷۱٫

[۱۸]– همان، آیات ۷۱ و ۷۲٫

[۱۹]– سوره‌ی سجده، آیه۲۰٫

[۲۰]– سوره‌ی آل عمران، آیه ۱۴٫

[۲۱]– سوره‌ی حجر، آیه ۴۴٫

[۲۲]– سوره‌ی مریم، آیه ۷۱٫

[۲۳]– تحف العقول، ص ۴۰۰٫

[۲۴]– سوره‌ی کهف، آیه ۳۷٫

[۲۵]– کشف الغمه فی معرفه الأئمه، ج ‏۲، ص ۵۳۷٫

[۲۶]– نهج البلاغه، ص ۴۰۰٫