در این متن می خوانید:
      1. عدم شناخت صحیح مردم کوفه
      2. سؤالاتی در زمینه‌ی واقعه‌ی عاشورا
      3. کوفیان اکثریّت شهدای کربلا
      4. تحلیل درست وقایع و کسب آمادگی
      5. فهم انسان نسبت به مسائل
      6. ایجاد آگاهی با تقوا داشتن
      7. نفهمی عمدی
      8. جهل مردم شام
      9. تظاهر به نادانی
      10. تردید داشتن عمر سعد در انتخاب حق
      11. خودداری غیر شیعه از کشتن امام حسین (علیه السّلام)
      12. شرایط کوفه در حادثه‌ی کربلا و ورود اسراء
      13. تصمیم عمر سعد در کشتن امام حسین (علیه السّلام)
      14. تلاش امام برای نجات افراد
      15. گفتگوی امام حسین (علیه السّلام) با عمر سعد
      16. اشتیاق مردم کوفه در مورد امام حسین (علیه السّلام)
      17. حضور نداشتن خانواده‌ی امام و محبّین در کربلا
      18. خطرناک بودن وابستگی‌های حلال
      19. تقسیم‌بندی شهر کوفه
      20. شرایط خلیفه برای خانه‌ی سربازان در کوفه
      21. خانه‌ی عمر بن سعد در کوفه
      22. وابستگی‌ها و توجیه کردن آن‌ها
      23. خیانت کوفیان و بزرگان با امام حسین (علیه السّلام)
      24. گفتگوی میثم و حبیب بن مظاهر
      25. گفتگوی مسلم بن عوسجه با مردم کوفه
      26. احکام کنیز و برده
      27. شخصیّت سیّد محسن اعرجی
      28. شرح سیّد محسن اعرجی از اسارت اهل بیت

عدم شناخت صحیح مردم کوفه

صورت سؤال و بحث این بود، معمولاً ما مردم کوفه را با آن چیزی که هستند با فاصله می‌شناسیم، لذا احساس خطر نمی‌کنیم، اصلاً شباهتی نمی‌بینیم، کاریکاتور آن‌ها را می‌شناسیم. کاریکاتور چه می‌کند؟ یک عضوی را بزرگ‌تر از آن‌ چیزی که هست، یک عضوی را کوچکتر از آن‌ چیزی که هست نشان می‌دهد، شما می‌خندید، با واقعیّت فاصله دارد، شما دیگر نمی‌توانید تطبیق دهید. شهر کوفه آن‌طور که مشهور فکر می‌کنند یک عدّه مردم خائنِ خیانت پیشه‌ی بی‌وفا هستند. اگر این‌طور بود اوّلین اشکال به امام حسین (سلام الله علیه) برمی‌گشت که چرا به آن‌جا رفته است؟ جای دیگری نبود؟ این‌طور نبود. کوفه آن چیزی که مشهور در ذهن‌ها است نیست.

سؤالاتی در زمینه‌ی واقعه‌ی عاشورا

در ذهن شما یک مشهوراتی است که اصل ندارد یا شاید هم نباشد، در ذهن بعضی وجود دارد، چند سؤال مشهور می‌پرسم ببینید این سؤال مشهور است یا نه. بعد شما نگاه می‌کنید که کوه را ندیده‌اند و تپّه را سؤال می‌کنند! می‌گویید: ابن عبّاس چرا به کربلا نیامده است؟ سؤال معروفی است، محمّد حنفیّه چرا به کربلا نیامد؟ عبد الله ابن جعفر، شوهر حضرت زینب (سلام الله علیها) که سه فرزند او شهید شدند چرا به کربلا نیامده است؟ چرا همین سه مورد را سؤال می‌کنند؟ همین سه مورد به ذهن او رسیده است.

جناب ابوطالب (سلام الله علیه) ۱۰ پسر داشت، از عقیل حداکثر ۵ نفر، از جناب جعفر هم با اختلاف نقل‌ها ۵ نفر، از امیر المؤمنین (علیه السّلام) هم کمی بیشتر شهید دادیم. یعنی از فرزندان جناب ابوطالب سه نفر. نسل هفت پسر دیگر و داماد‌های ‌آن‌ها و نوه‌های آن‌ها منقرض شده بود؟ خیر، به کربلا نیامدند. یوم الدّار پیامبر (سلام الله و سلامه علیه)، اوّل بعثت، ۴۰ نفر را دعوت کرد. آن‌ها چه کسانی بودند؟ بزرگان بنی هاشم بودند. همه‌ی آن‌ها مانند ابوجهل بودند یا او استثناء بود؟ این‌ها مسلمان نشدند؟ شدند. تقریباً ۶۰ سال بعد چند هزار نفر فرزند و فامیل و شجره‌ی آن‌ها است. آن‌ها کجا هستند که در کربلا نیستند؟

کوفیان اکثریّت شهدای کربلا

گفته‌اند یک سوزن به خود بزنید، بعد یک جوال دوز به مردم، صد رحمت به مردم کوفه! اصلاً نمی‌خواهیم مردم کوفه را تبرئه کنیم یا بگوییم خوب بودند، ولی چیزی که مشهور می‌گوید با واقعیّت فاصله دارد. حداقل ۷۰ یا ۸۰ نفر، همه‌ی شهدای کربلا، همه به جز غلام‌ها که ۱۳ نفر ایرانی‌ هستند، غلام ایرانی‌ هستند، یک ایرانی آزاد در کربلا کشته نشد. اگر فرصت شد و توفیق شد عرض می‌کنم چرا. سه نفر بصری. همگی کوفی هستند، هر چه در کربلا کشته شدند کوفی هستند. خدا پدر کوفی‌ها را بیامرزد! کوفه با آن چیزی که ما فکر می‌کنیم خیلی فاصله دارد.

تحلیل درست وقایع و کسب آمادگی

حالا چه می‌شود؟ کوفی‌ها خوب. می‌خواهم عرض کنم برای کوفی‌ها یک اتّفاقی افتاد، ۶۰ یا ۷۰ درصد این‌ها در برابر یک امامی یا شیعه بودند یا محبّ بودند. نسبت به یک امامی به دلائلی کم کاری کردند، یک فاجعه رخ داد. وظیفه‌ی یک نفر مثل من این است که اوّل هر یک از این داستان‌ها ببینم اگر من در چنین شرایطی بودم چه می‌کردم. برای بزرگ‌ترهای ما یک جنگ رخ داد، یک عدّه‌ی کمی در حقّانیت، حق و باطل بودن جنگ هشت ساله شک داشتند، آن‌ها نه. بقیّه‌، آن‌ها که هیچ عذری نداشتند، هیچ وظیفه‌ی مهمتری نداشتند، نرفتند دفاع کنند. به کسی نمی‌خواهیم جسارت کنیم، قرار نیست به کسی برچسب بزنیم، هدف عبرت‌گیری است. آن‌ها باید فکر کنند چه شد توفیق نداشتند و بعضی‌ توفیق داشتند؟ برای ما چطور؟ ما یقین داریم که امام زمان (سلام الله علیه) ظهور می‌کند. کسی هست که غیر از این بگوید؟ همه یقین دارند. هیچ کس هم ضمانت نداده که امام زمان (سلام الله علیه) در دوران ما نمی‌آید. ممکن است فردا بیاید.

مردم کوفه یک خبر واحدی شنیدند، نه فیلم آن را دیدند و نه قطعی بود، گفتند امام حسین (علیه السّلام) از مکّه راه افتاده است. یک خبر بود، یک شایعه بود که به وقوع پیوست. شما یک عمر می‌گویید ما اهل کوفه نیستیم. ما چه هستیم؟ آماده‌ هستیم؟ یا اگر امام زمان (علیه السّلام) بیاید باید شش ماه کلاس برویم، یک دوره عقاید بگذرانیم، سه ماه آموزشی برویم، بگوییم آقا کمی صبر کنید ما آماده نیستیم؟ چه چیزهایی باعث می‌شود که عملاً من می‌گویم امام زمان (علیه السّلام) فردا نمی‌آید؟ چون اگر بگویم امام زمان (علیه السّلام) فردا می‌آید باید آماده باشم. منتظر آماده است. دیدید مهمان دارید شام دعوت می‌کنید، افطاری دعوت می‌کنید، مدام پنجره را نگاه می‌کنید، آماده‌ هستید، غذا آماده است. امّا اگر بگویند ۱۰ درصد مهمان دارید طور دیگری هستید.

من نسبت به ظهور امام زمان (علیه السّلام) چقدر آماده‌ هستم؟ آیا من را برای تبلیغات جنگ خود استفاده می‌کند یا نه؟ سرباز او می‌شوم؟ کیسه شن سنگر او می‌شوم؟ چه کاره می‌شوم؟ می‌شوم یا نمی‌شوم؟ قرآن هم برای این راهکار دارد، عرض می‌کنم راهکاری که قرآن داده است چیست. برای این‌که امام زمان (علیه الصّلاه و السّلام) روی ما حساب کند قرآن فرموده است. پس نمی‌خواهیم داستان بخوانیم، مردم کوفه را باید بازشناسی کرد، چه شد این‌ها نیامدند؟ بعد من ببینم چه جاهایی پای آن‌ها لغزید، اشتباه رفتند، در مسیر دست انداز داشتند، نکند آن‌ها برای من هم باشد؟

خدا می‌‌داند من برای خود تصوّر می‌کنم همه‌ی آن عواملی که مردم کوفه را بازداشت من را هم بازداشته است. حالا آمدم بازگو کنم، روی ضبط صوت دارد حرف می‌زند. رنگ و بوی حرف‌های ما تاریخی است، ولی با این‌که نمی‌خواهیم اخلاقی حرف بزنیم قصد ما این است که هر کسی خود را جای آدم‌های این قصّه بگذارد، ببیند در این دو راهی‌ها چه می‌کرد؟ مسیر پر از دو راهی است. این مقدّمه‌ی اوّل، تمام شد.

فهم انسان نسبت به مسائل

مقدّمه‌ی دوم. آدمیزاد به چند صورت ممکن است اشتباه بفهمد. من چند مورد را عرض کنم و بعد بگویم مدّ نظر ما فعلاً کدام مورد است. گاهی طرف کلّاً نمی‌فهمد، ما به آن کار نداریم، می‌گویند ضریب هوشی پایینی دارند، یعنی بیولوژیکی است، اصلاً ژنتیکی است، ما به آن کار نداریم. معاذ الله گاهی انسان گناه می‌کند و باعث بدفهمی می‌شود. خیلی بحث مهمّی است، ولی مورد نظر من نیست.

ایجاد آگاهی با تقوا داشتن

لذا گاهی آدم اطاعت می‌کند و علم پیدا می‌کند، «اتَّقُوا اللَّهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّه‏»،[۱] تقوا داشته باشد. «الْمُؤْمِنُ یَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ»،[۲] مؤمن با نور خدا می‌بیند. «إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً»،[۳] اصلاً برای آن آیه داریم، تقوا داشته باشید فرقان پیدا می‌کنید، یعنی حقّ و باطل و درست و غلط را تشخیص می‌دهد. این هم خیلی بحث مهمّی است، بعید است بحث ما اجازه دهد به این بحث برسیم.

نفهمی عمدی

امثال من یک مدل کج فهمی و نفهمی دارند که عمدی است، یعنی می‌خواهد نفهمد، این خیلی خطرناک است. یعنی ۱۰ دقیقه او را به اتاق ببرید و در را ببندید که فکر کند، می‌فهمد که دارد اشتباه می‌کند، ولی عواملی باعث می‌شود بروز ندهد. تقریباً مشکل عمده‌ی مردم کوفه به نظر من حقیر این است. یکی یکی عرض می‌کنم تا ببینید.

چه می‌شود که انسان عمداً مثل من نفهمد؟ چه می‌شود؟ این را که دارم می‌گویم امسال در این تاریخ‌هایی که دارم عرض می‌کنم اتّفاق افتاده است. دو تا دوست سر یک مسئله‌ی مالی با هم دعوا کردند، چون در قدیم با هم همکلاس بودیم این‌ها با هم به بازار رفتند. من را صدا کردند، گفت: این ته چک من را ببینید، ۱۷/۷ من ۲۰ میلیون به حساب ایشان ریختم، نگاه کنید به او چک داده‌ام، ۲۷/۷ هم ۳۰ میلیون تومان، نگاه کنید، چقدر می‌شود؟ آن یکی که مشکل… دیگر درس نخوانده که می‌تواند ۲۰ و ۳۰ را با هم جمع کند، مشکل جمع ندارد. گفت: نه این‌طور نیست، بگذارید من بگویم. چرا زود نمی‌گوید که ۲۰ با ۳۰، ۵۰ می‌شود؟ چون اگر ۵۰ بگوید باید ۵۰ میلیون پول دهد. یعنی ۲۰ با ۳۰ را که بلد است جمع کند. دقیقاً مردم کوفه…

جهل مردم شام

اگر به بحث مردم شام رسیدیم عرض می‌کنم، آن‌جا جهل است. عامل اوّل بدبختی مردم شام جهل آن‌ها است. تصوّر می‌‌کردند معاویه اهل بیت پیغمبر است، فکر می‌کردند یزید اهل بیت پیغمبر است، واجب الاطاعه است، ناموس پیغمبر است، این‌طور تصوّر می‌کردند، این‌طور فکر می‌کردند. امّا مردم کوفه این‌طور نبودند، این‌ها جهل نداشتند. ببینید وقتی زیاد ابن ابیه به معاویه نامه نوشت، گفت: تو فکر کردی مردم کوفه و بصره مردم شام هستند که یزید را به عنوان خلیفه‌ی مسلمین غالب کنی؟ یعنی آن‌جا نمی‌فهمند. شما آن‌ها را مسلمان کردید و هر چه می‌خواهید به اسم اسلام می‌گویید، به مردم هر چه دوست دارید می‌گویید. کوفی‌ها جنگ‌جو هستند، صحابه دیده‌اند.

تظاهر به نادانی

مشکل اصلی مردم کوفه جهل نیست، علم دارند. این دوست ما که نمی‌توانست ۲۰ و ۳۰ را با هم جمع کند چه مشکلی داشت؟ آخر هم گفت من نمی‌فهمم شما چه می‌گویید، اصلاً ما اشتباه کردیم که با هم شریک شدیم، من حرف تو را نمی‌فهمم. یعنی واقعاً ۲۰ و ۳۰ را نمی‌دانست که چیست؟ نه، یک جایی تعلّق دارد، دل او یک جا گیر است، ۵۰ میلیون پول است. یک چیزی بین این… نمی‌تواند به راحتی اقرار به حق کند. بهترین راه چیست؟ این‌که انسان خود را به نفهمی بزند، اصلاً نمی‌فهمم که شما چه می‌گویید.

این زن و شوهرهایی که با هم دعوا می‌کنند را نگاه کنید، حرف بیشتر این‌ها این است که ما با هم تفاهم نداریم، حرف همدیگر را نمی‌فهمیم. یعنی چه؟ یعنی این آقا قضایای سنگین کوانتوم می‌گوید و دیگری نمی‌فهمد؟! یا این یکی به زبان سواحیلی حرف می‌زند و آن یکی نمی‌فهمد؟! یا حرف‌های ساده‌ای است، منتها من نمی‌خواهم از منِ خودم پایین بیایم؟ می‌گویم من نمی‌فهمم که شما چه می‌گویید. این نفهمی عمدی است.

دیدید با یکی بحث می‌کنید، در همین چیزهای خیلی کوچک، مثلاً در مورد مربی تیم ملّی که به جام جهانی رفته‌اند، یکی طرفدار او است و یکی مخالف او است. می‌بینید طرف کورکورانه از کسی طرفداری می‌کند، این همان‌‌جا است. می‌گویید این چقدر بی‌انصاف است، چون دل او یک جایی گیر است. دل آدم که یک جایی گیر باشد نمی‌تواند راحت اظهار نظر کند. این حالت اوّل آن است.

تردید داشتن عمر سعد در انتخاب حق

یک مرحله‌ی دوم هم دارد که عرض می‌کنم، یک مثال برای این بزنم. اگر به شما بگویند صد کلمه منصفانه راجع به امام حسین (علیه السّلام) بنویسید، صد کلمه هم برای یزید بنویسید، به یک شخص غیر مسلمان بدهید و بگویید این صد کلمه‌ها را بخوانید، بگویید شما کدام را می‌پسندید؟ به نظر شما در بدو امر، یک غیر مسلمان بین امام حسین (علیه السّلام) و یزید چه کسی را انتخاب می‌کند؟ من فکر می‌کنم بالای ۹۰ درصد معلوم است جواب چیست. امّا چه می‌شود که یک نفر مانند عمر سعد یک هفته فکر می‌کند یزید یا امام حسین (علیه السّلام)؟ چه می‌شود؟ کجا گیر است؟ یعنی نمی‌داند حق با چه کسی است؟ اصلاً عمر سعد شیعه نیست. این بی‌انصاف جزء کسانی است که شهادت داد و باعث قتل جناب حُجر شد. نمی‌خواهم بگویم انسان خوبی است، ولی این‌قدر می‌فهمد.

خودداری غیر شیعه از کشتن امام حسین (علیه السّلام)

 افراد ناصبی داریم تکّه کلام آن‌ها ناسزا به امیر المؤمنین (علیه السّلام) بوده، مثل نعمان بشیر، یعنی شما بلند می‌شوید یا علی می‌گویید امّا آن ملعون به امیر المؤمنین (علیه السّلام) ناسزا می‌گفت. ولی گفت: کوفه برای شما، من این‌قدر ابله نیستم که امام حسین (علیه السّلام) را بکشم، من پسر پیغمبر را نمی‌کشم. ولید بن عثمان هم این‌طور است، ناصبی است و عاقل است، می‌گوید: حکومت مدینه نمی‌ارزد. حاکم مکّه هم همین‌طور این‌طور است. یزید دو یا سه نفر حاکم را عوض می‌کند، می‌گوید این‌ها جرأت ندارند پسر پیغمبر را بکشند. نه این‌که با ما باشند، می‌گوید اصلاً نمی‌ارزد، چه می‌دهید و چه چیزی به جای آن می‌گیرید؟ اصلاً نمی‌ارزد.

در کربلا فردی داریم سنّی است، به همین دلیل آمده به امام پیوسته است. حتماً حضرت ابا عبد الله الحسین (علیه السّلام) در ثانیه‌های آخر او را اوج داده، عقاید او را درست کرده، امام مولا است، ولی لحظه‌ای که آمده است قطعاً سنّی آمده است. در کربلا کم هم نیستند. یعنی این‌‌قدر می‌فهمد که می‌خواهم بمیرم باید پیغمبر را ببینم، بشود در چشم پیغمبر نگاه کرد.

شرایط کوفه در حادثه‌ی کربلا و ورود اسراء

عمر سعد این را نمی‌فهمد؟ اگر حق برای او معلوم بود آن‌طوری که روز آخر ادّعا کرد، چرا یک هفته معطّل کرد؟ سوم محرّم می‌زدند… می‌دانید که شرایط کوفه خیلی بحرانی بود، کوفه طرفدار عبیدالله زیاد نبود. کوفیان در تعلّقات خود گیر کردند و مجبور شدند بمانند. برای همین وقتی سرهای مبارک را آوردند ۱۲ هزار نیروی نظامی آمدند کوفه را قُرق کردند که مردم کودتا نکنند. مردم کوفه مانند مردم شام نیستند، جزء یک عدّه ناصبی… آن ماجراهایی که شما شنیدید، سنگ پراکنی و بی‌ادبی، فقط برای کاخ حکومتی کوفه است، مردم به شدّت گریه می‌کردند. شام است که خیلی بی‌ادبی کرده‌اند.

تصمیم عمر سعد در کشتن امام حسین (علیه السّلام)

این عمر سعد فکر می‌کند و یک هفته طول می‌دهد، در آخر می‌گوید: «یَا خَیْلَ اللَّهِ ارْکَبِی بإذن الله». اگر تو روز اوّل هم خبر داشتی که ای سپاه خدا به اذن خدا سوار شوید و بروید معاذ الله با دشمن خدا بجنگید، چرا یک هفته جهاد در راه خدا را معطّل کردی؟ معلوم است که این‌طور نبوده است. یک مورد آن را مطمئن هستم شما می‌دانید، بحث ری است، دیگری را عرض می‌کنم.

تلاش امام برای نجات افراد

همین باعث شد من یک پژوهشی درباره‌ی شهر کوفه و خانه‌های آن بکنم. آن هم این بود، در مذاکراتی که می‌کنند امام می‌فرماید: چه چیزی به تو می‌دهند که من را بکشی؟ همان‌طور که امام، امامِ ابا الفضل العبّاس و قاسم بن الحسن (سلام الله علیمها) است امام شمر و عمر هم است، یعنی تلاش می‌کند همه را برگرداند. یک پدر اگر یک بچّه‌ی ناخلفی داشته باشد نمی‌تواند او را بیرون کند، تا جایی که جا دارد او را دعوت می‌کند. شما نگاه کنید آن‌ها توهین می‌کنند امام سخنرانی می‌کند، از شب عاشورا تا عصر عاشورا حضرت ۱۹ نفر را برگردانده است. یعنی خیلی تلاش می‌کند که یک نفر را برگرداند، یک نفر بیچاره نشود.

گفتگوی امام حسین (علیه السّلام) با عمر سعد

عمر سعد را هم می‌آورد و وعده‌ی عجیبی می‌دهد، می‌گوید من شفاعت جدّ خود را تضمین می‌کنم، برگرد، برو، نمی‌ارزد. جمله‌ای گفت که من حیرت زده شدم، گفتم یعنی این‌قدر آدم نادانی است؟ می‌گوید: «أَخَافُ أَنْ تُهْدَمَ دَارِی‏‏»،[۴] اگر من به شما ملحق شوم یا رها کنم بروم خانه‌ی من را خراب می‌کنند. می‌گوییم یعنی چه؟ این باعث شد ما برویم ببینیم شهرهای کوفه چطور بود. راجع به کوفه خیلی توفیق شده، خیلی این طرف و آن طرف جستجو کردیم، به خاطر حرف این بی‌انصاف بود.

اشتیاق مردم کوفه در مورد امام حسین (علیه السّلام)

بحث گم نشود، بحث چه بود؟ نکته‌ی اوّل، چرا مردم کوفه که حداقل ۵۰ درصد آن‌ها طرفدار امام هستند… مرحوم آیت الله تهرانی می‌فرمود: همه‌‌ی کوفه، لابد منظور ایشان اکثر قریب به اتّفاق است، چون در کوفه ناصبی هم هست. من خیلی احتیاط می‌کنم و می‌گویم بالای ۵۰ درصد، این‌ها طرفدار هستند، نامه نوشتند. «قَرَأَ عَلَیْهِمْ کِتَابَ الْحُسَیْنِ».[۵] یعنی جناب مسلم (سلام الله علیه) نامه‌ی حضرت را در خانه‌ی مختار برای مردم می‌خواند «وَ هُمْ یَبْکُون‏»، مردم زاری می‌کردند، «شَوقاً مِن زِیَارَهِ الحُسَین».

حضور نداشتن خانواده‌ی امام و محبّین در کربلا

چه شد این‌ها نیامدند؟ در بین آن‌هایی که نیامدند فقط انسان‌های نادرست نیستند، پسر امیر المؤمنین (علیه السّلام) هم در بین متخلّفین هست. بعد از واقعه‌ی کربلا گفت: شانس آوردیم خود را به کشتن ندادیم! اگر توفیق شد عرض می‌کنم و شرایط آن را هم می‌گویم. پسر بزرگ امام حسن (علیه السّلام) نیامد، پسر هانی بن عروه در سپاه دشمن بود. یعنی بحث پیچیده‌تر از آن است که بگوییم یک عدّه مردم خائنِ خیانت پیشه‌، اصلاً این‌ها برند خیانت داشتند، نه. نمی‌خواهیم مردم کوفه را تبرئه کنیم، می‌بینیم چه شد آن‌هایی که واقعاً یک عدّه محب در بین آن‌ها بودند به کربلا نیامدند؟ پسر عمّه‌ی حضرت به کربلا نیامد.

شخصی آمد خبر شهادت داد و به کربلا نیامد، می‌گفت: آقا ما با پدر تو بودیم و دیدیم، واقعاً امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرمود. چرا نیامدند؟ هر کدام این‌ها یک مدل وابستگی داشتند، دل‌ها یک جا وابستگی داشت. گفت: «خَلَّفْتُ صِبْیَه»،[۶] من دختر دارم، آن‌ها هم خیلی نامرد هستند. آن‌ها دیده بودند سال ۵۰ هجری وقتی عمرو بن حمق را نمی‌توانستند بگیرند و فراری شد دو سال زن او را شکنجه می‌کردند. این‌ها در بی‌ادبی، بی‌حرمتی، نامردی، بی‌دینی کم کاری نمی‌کردند. گفت: آقا، من دختر دارم. یعنی دل‌ها در یک جایی وابستگی داشت. این مرحله‌ی اوّل تا به مرحله‌ی دوم برسیم.

خطرناک بودن وابستگی‌های حلال

خانه‌های کوفه چطور بوده که این عمر سعد می‌گوید: آقا خانه‌‌ی من را خراب می‌کنند؟ مگر خانه‌ی تو چیست؟ یعنی گاهی دل ما جایی وابستگی دارد، اصلاً آن وابستگی مباح است، حرام هم نیست، ولی این باعث می‌شود که من نتوانم لحظه‌ی تصمیم‌گیری تصمیم بگیرم.

هیچ وقت از یاد نمی‌برم، سر کلاس یک استادی کفش‌های هم کلاسی ما را به هم بستند. او خواب آلود بود، متوجّه نشد، یعنی هیچ احساس ناراحتی به او دست نداد، عُلقه همین است. عُلقه، عَلَقه، خون بسته شده، بستن، شیطان می‌گردد ببیند من به چه چیزی حسّاس هستم، به موهای خود، به لباس خود، به انگشتر خود، به کیف خود، به عنوان خود، به حاج آقا التماس دعای خود، به ماشین خود، به چه چیزی؟ به اندازه‌ی تنوّع انسان‌ها این‌ تعلّقات متفاوت است، یعنی یک مورد و دو مورد نیست.

او احساس راحتی می‌کرد، استاد او را صدا کرد، فلانی پای تخته بیاید، او آمد برخیزد به زمین افتاد. چرا؟ لحظه‌ی تصمیم دید گیر است. یعنی تعلّقات سرطانی است که نه رنگ دارد، نه بو دارد و نه مزّه. یعنی من حسد دارم، من حب دارم نسبت به این‌که پایین می‌آیم بگویند آقا دست شما درد نکند. نه رنگ دارد، نه بو دارد، هیچ جا هم برجسته نمی‌شود، درد نمی‌کند، آبسه نمی‌کند. لحظه‌ی تصمیم‌گیری می‌بینم مردّد هستم، آن لحظه می‌‌‌بینم که گیر هستم. آن لحظه دیگر دیر است و نمی‌تواند.

هر وقت بین خیر و شر، «اسْتِعْجالَهُمْ بِالْخَیْر»،[۷] به خیر رسیدید «سارِعُوا»،[۸] بدوید، وگرنه اگر بنشینید و خیر یا شر بگویید شما را نگه می‌دارد و معمولاً انسان موفّق نمی‌شود. لحظه‌ی اوّل که هنوز شیطان در آن موقعیّت درست پاگیر نشده رد نکنیم، معمولاً انسان را نگه می‌دارد.

تقسیم‌بندی شهر کوفه

خانه‌های کوفه این‌طور است. یک نفر را گذاشتند، سعد بن ابی وقّاص گفت: تقریباً این‌جا مرکز کوفه است. این‌طور تخطیط، یعنی نقشه‌برداری می‌کردند، به چهار طرف تیر انداخت. می‌گویند میانگین متراژ یک تیر تقریباً ۲۴۰ متر بوده است. چطور می‌گویند؟ آن‌ها متر ما را نداشتند، شاخص‌های دیگر داشتند، مثلاً ذرع داشتند ۵۴ سانت بود، میل داشتند تقریباً ۱۴۸۲ متر بود. حساب کردند، دوباره آن‌جا که تیر افتاده بود یک تیر دیگر هم انداخت. یک منطقه‌ای مثلاً حدود ۵۰۰ متر در ۵۰۰ متر را مرکز شهر کوفه قرار دادند، تقریباً ۲۵۰ هزار متر مربّع.

دار الحکومه، مسجد کوفه. مسجد کوفه مهم بود، چون روز اوّل در مسجد کوفه ۴۰ هزار نفر نماز خواندند. یعنی یک جای بزرگی بود. کوفه شهر نظامی است، افراد خیلی محتاط‌ می‌گویند بالای ۱۲۰ هزار نفر جمعیّت دارد. زمان زیاد ابن ابیه، ۱۵ سال قبل از کربلا ۱۰۰ هزار نفر در مسجد کوفه نماز می‌خواندند. جای بزرگی بود.  این مرکز اصلی شهر مسجد بود، رهبه‌ی کوفه بود که مشهور است که امیر المؤمنین (علیه السّلام) در غدیر آمدند مناشده کردند. فرمودند: اَنَس به یاد داری که پیغمبر فرمود: «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ».[۹] آن‌جا چه بود؟ بلا تشبیه مثل دو کوهه بود. یعنی محلّ تجمّع و آماده سازی نیروها بود. این هم یک جای بزرگی می‌خواهد که نیروها را یک جا جمع کنید. این‌ها در مرکز شهر است.

به خاطر همین خیابان‌های کوفه خیلی پهن بود. متراژ خیابان‌ها در تاریخ وجود دارد، سکّه‌ها یعنی کمربندی بیست و چند متر، با ذرع حساب می‌کردند، معادل حساب کنید ۲۷ یا ۲۸ متر. خیابان‌های اصلی ورودی به مرکز کوفه حدود ۳۰ متر عرض داشت. بازارهای کوفه، دار الحکومه، خانه‌های قاضی و استاندار. ۲۰ یا ۳۰ هزار متر هم نگه داشتند برای این‌که بعداً کسی آمد یا وزیری وکیلی عوض شد جا داشته باشند که به او بدهند. دور آن را خندق کندند، گفتند این طرف این چند قبیله، این‌طرف این چند قبیله، چادر بزنید.

شرایط خلیفه برای خانه‌ی سربازان در کوفه

خوب دقّت کنید، آن کسی که تحت تأثیر شدید یهود است و آن موقع امیر اسلام است، حواس او به این هست، گفت: شما سربازهای من هستید، خانه بسازید و آسایش داشته باشید جنگ نمی‌روید، لذا گفت: باید چادر بزنید. اگر برسم عرض می‌کنم که همان فرد مردم را رفاه زده کرد. ولی سربازهای خود را نمی‌گذاشت، همان سال ۱۷ یا ۱۸ هجری.

چند وقت گذشت، ۸۰ چادر در رعد و برق آتش گرفت. سعد بن ابی وقّاص پیام داد، گفت: باید یک چیزی بسازیم. گفت: به سه شرط اجازه می‌دهم بسازید. خوب دقّت کنید، یعنی از کجا تا کجا کار کردند. اوّلاً سقف ثابت نمی‌زنید. الآن هم این‌طور است، در مجوّز سقف ثابت بزنید یا ایرانیت بزنید فرق می‌کند. با لیف و با شاخه‌های درخت خرما باید بپوشانید. سه اتاق بیشتر نباید داشته باشد، خانه‌ها باید کوچک باشد. دو طبقه هم نسازید. اتّفاقی که افتاد چه بود؟ مستطیل مرکز شهر که بازارها در آن است؛ وقتی یک جا مرکز شهر است بازارهای اصلی این‌جا است، مردم نمی‌روند دور از هم خانه بگیرند، همه می‌آیند چسبیده به هم خانه می‌سازند. لذا بعداً هر چه جمعیّت کوفه بیشتر می‌شود چون پر شده، فامیل‌های آن‌ها آمده‌اند کنار خانه‌ی خود یک اتاق هم به آن‌ها داده‌اند، حتّی خانه‌ی بزرگ نیست که شما بخرید، خانه‌ها کوچک است. در بعضی از نقل‌ها است که شب‌ها می‌خواستند با هم احوالپرسی کنند همسایه‌ها باخبر می‌شدند، یعنی فاصله‌ها کم بود. چرا؟ چون جمعیّت زیاد بود. مدام قطر شهر کوفه بیشتر شد، اوج تراکم، نمی‌توانید دو طبقه هم بسازید.

خانه‌ی عمر بن سعد در کوفه

خلیفه به عمر سعد دو هزار متر زمین بخشید. در همان مرکزی که عرض کردم ۳۰ هزار متر را نگه داشته بودند یک خانه‌ی دو طبقه ساخت. در فیلم مختار حتماً دیدید، سعی کردند این را نشان دهند، سازنده توضیح نداده، نمی‌دانم به این توجّه داشتید یا نه، امّا وقتی با عمر سعد می‌جنگند از پلّه‌ها بالا می‌رود، می‌خواهند بگویند که خانه‌ دو طبقه است. در شهری که پولدارها هم نیست که خانه بخرند، زمین نیست، می‌خواهید خانه‌ی بزرگ بسازید باید مسکن مهر بخرید، در دور دست‌ها. در شهر کوفه تراکم وحشتناک است.

دو هزار متر، دو طبقه دارید، هنوز آسانسور آن را نساختید، ریموت پارکینگ آن را تازه تحویل گرفتید، به کربلا آمدید. حضرت می‌گوید بیا، می‌گوید: «أَخَافُ أَنْ تُهْدَمَ دَارِی». یعنی یک جا وابستگی دارد، وگرنه می‌داند امام حسین (علیه السّلام) چه کسی است. نمی‌تواند، مجبور است.

وابستگی‌ها و توجیه کردن آن‌ها

 ببینید مرحله‌ی اوّل این تعلّق است که خیلی خطرناک است و من متوجّه نمی‌شوم تعلّق دارم. تا آن لحظه‌ای که از دو طرف احساس می‌کنم یک چیزی درون من دارد من را چپ و راست می‌کند، این طرف بروم یا آن طرف؟

مرحله‌ی بعد چیست؟ مرحله‌ی بعد توجیه این است. چون آن کسی که می‌خواهد حرام بخورد، آن کسی که می‌خواهد حرام عمل کند، نمی‌تواند بگوید من برای این‌که خانه‌‌ی من را نگیرند، برای این‌که به مُلک ری برسم، می‌خواهم با سیّد جوانان بهشت بجنگم. این کار را می‌کند؟ می‌خواهم به دَرَک بروم تا خانه‌ی من را خراب نکنند، پول هنگفت بگیرم! هیچ کسی این کار را نمی‌کند.

برای خود شیخی است! حداقل ادای شیخ بودن در می‌آورد. لذا چه می‌گوید؟ می‌گوید: «یَا خَیْلَ اللَّهِ ارْکَبِی»، ای سپاه خدا سوار شوید. به یاد داشته باشید من تیر اوّل را در اوّلین قدم جهاد فی سبیل الله می‌اندازم. شما می‌گویید این نمی‌فهمد؟

خیانت کوفیان و بزرگان با امام حسین (علیه السّلام)

به امام حسین (علیه السّلام) نامه نوشتید، حبیب گفت: حاج آقا فلانی هم آن طرف است. تذکّر، تبصره، قاتل‌های امام حسین (علیه السّلام) همه عثمانی ناصبی هستند، اگر بروید افراد آن را بررسی کنید. یعنی این‌ها دشمن سر سخت هستند، آن‌هایی که قتله هستند. ولی کوفی‌ها، آن‌هایی که محب بودند، حتّی بعضی شیعه بودند، آن‌هایی که نیامدند یا با نیامدن خود امام را تنها گذاشتند یا سیاهی لشکر سپاه دشمن شدند. نمی‌خواهم بگویم کوفی‌های شیعه قاتل بودند، ولی بالاخره این‌ها نیامدند.

حبیب شوخی نیست، می‌دانید حبیب بن مظاهر شخصی است که کشف و کرامت دارد. در خیابان راه دارد می‌رود میثم را می‌بیند، می‌گوید: پیرمردی را می‌بینم که او را به این نخل خشکیده آویزان می‌کنند. این‌ها رمز داشتند، این‌ها منتظر بودند.

شهدای کربلا رجزهای خود را از قبل آماده کرده بودند، از قبل، مگر این‌ها شاعر بودند همان لحظه یک چیزی بگویند؟ بعضی از افرادی که در کربلا بودند رجز خود را آماده نکرده بودند، فکر نمی‌‌کردند بیایند، لذا رجز تکراری خواندند، یعنی رجز دیگران را گفتند. یعنی حبیب فردی نیست که بگوید: حاج آقای فلانی، یعنی حاج آقا فلانی واقعاً جزء افراد مهم بود. یا او را تهدید کردند یا تطمیع کردند، یک جایی دل او وابستگی دارد که در سپاه دشمن ایستاده است.

گفتگوی میثم و حبیب بن مظاهر

چون وقتی به میثم می‌گوید: مردی را می‌بینم که به نخل خشکیده‌ی کنار خانه‌ی او، او را آویزان می‌کنند، می‌گوید: من هم پیرمردی را می‌بینم که به زودی… چون می‌دانید میثم ۱۷ روز قبل از عاشورا شهید شد، یعنی بیست و سوم ماه قبل به شهادت رسید، وگرنه او هم می‌آمد، شهید جامانده از کربلا است. شهید شد که از کربلا جا ماند، مرگ باعث شد به کربلا نرسد.

بعد او هم به حبیب گفت: پیرمردی را می‌بینم که به زودی قرار است محاسن سفید خود را به فرق سر او خضاب کنند. یعنی این‌ها همدیگر را می‌دیدند. همه را نمی‌گویم، حبیب ویژه است، حبیب شاگرد اوّل است. او بگوید حاج آقا فلانی، انسان ناآگاهی نیست.

گفتگوی مسلم بن عوسجه با مردم کوفه

مسلم بن عوسجه می‌‌آید با این‌ مردم حرف می‌زند، می‌گوید: بی‌انصاف‌ها مگر شما نامه ننوشتید؟ خود شما دعوت کردید، خود شما هم ایستادید. می‌گویند «یَا هَذَا». معذرت می‌خواهم مثل این است که یارو بگویید. «یَا هَذَا»، آن‌ها به او گفتند، «مَا نَدْرِی مَا تَقُول‏»،[۱۰] ما نمی‌فهمیم تو چه می‌گویی. مگر چه می‌گوید که نمی‌فهمید؟ چون اگر بخواهد بفهمد باید این طرف بیاید تکّه تکه شود، همسر او را به بازار برده‌ها ببرند بفروشند.

احکام کنیز و برده

این‌ها می‌دانستند آن شخصی که تهدید کرده هر کس در سپاه حسین (علیه السّلام) باشد برای ما حرمت ندارد یعنی چه. دو مسلمان اگر با هم درگیر شوند یک نفر شکست بخورد و او را اسیر کنند، این را عرب اسیر می‌گوید، امّا اگر کافر با مسلمان درگیر شود، قرارداد بین المللی آن روز است، به اسیری که در جنگ بین دو دین اسیر شود عرب سبی می‌گوید. این احکامی دارد. آن کسی که در جنگ با کافر اسیر شود اگر مرد باشد به او برده می‌گویند، اگر زن باشد کنیز می‌گویند. احکامی دارد که من فقط یک مورد آن را می‌گویم. مردم آن روزگار حجاب را برای کنیز حرام می‌دانستند. بیشتر از این نمی‌شود بیان کرد.

شخصیّت سیّد محسن اعرجی

سیّد محسن اعرجی، این شخص کسی است که مراجع زیادی تربیت کرده، سال ۱۲۲۷ از دنیا رفت. می‌خواهم معنی دو یا سه کلمه را در ذهن خود داشته باشید. این بزرگوار فقیه مبرّز است. شیخ جعفر کاشف الغطا گفته بود: به مردم ایران بگویید در اذان «أَشْهَدُ أَنَّ عَلِیّاً وَلِیُّ اللَّهِ» نگویند، چون ولی الله سیّد محسن اعرجی است، اشتباه می‌شود، بگویید «أَشْهَدُ أَنَّ عَلِیّاً امیر المؤمنین وَلِیُّ اللَّهِ». یعنی سیّد محسن اعرجی این‌قدر مورد وفاق بود. مراجع زندگی نامه‌ی او را نوشتند، اصلاً سابقه ندارد، دیده‌اید مرجعی زندگی نامه‌ی کسی را بنویسد؟

شاعر اهل بیت هم بود، روضه می‌گرفت، ولی عصر عاشورا که می‌شد می‌گفت روضه‌ی اسارت نخوانید، من باور نمی‌کنم با زینب این رفتار شده باشد. تا یک روز عصر عاشورا آمد… این که دارم می‌گویم آخوند ملّا علی معصومی گفته است. مقام معظّم رهبری می‌فرماید: آخوند ملّا علی معصومی اگر قصّه هم گفت مثل عبرت بنویسید، یادداشت کنید. این را آخوند ملّا علی معصومی گفته است، در وقایع هم علمای علم تراجم نوشته‌اند، ولی آخوند ملّا علی معصومی فرموده است.

شرح سیّد محسن اعرجی از اسارت اهل بیت

یک روز دیدند عصر عاشورا شد، دیر کرد، مدّاح به احترام مرجع تقلید صبر می‌کند، هیئت مرجع است. صبر کردند دیدند… ایشان شاعر بزرگی هم هست، اشعار او معروف است. دیدند ایشان آمد و یک برگه هم به دست او است، به مدّاح گفت: این را بخوانید. نگاه کرد دید تمام آن روضه‌ی اسارت است. گفت: آقا شما ممنوع کردید. فرمود: من عصر از شدّت گریه به خواب رفتم. مادر خود زهرا را خواب دیدم، فرمود: سیّد، چرا نمی‌گذارید مردم بفهمند زینب من چه کشیده است؟ من گفتم مادر «هَل فَعَلوا ذلِکَ»، واقعاً این کارها را کرده‌اند؟ فرمود: فوق این‌ها را انجام داده‌اند.

سیّد محسن اعرجی شعر گفته است. این‌قدر این کلمه‌ی سَبی خاطره‌ی جانسوزی برای اهل بیت است، شما در ناحیه‌ی منسوب به امام زمان (علیه السّلام) نگاه کنید چه می‌فرماید، می‌گوید: «سُبِیَ‏ أَهْلُکَ‏ کَالْعَبِیدِ»،[۱۱] مثل برده‌ها رفتار کرد. زین العابدین (علیه السّلام) هم فرمود، گفت: نامردها با خاندان پیغمبر «کَالسَّبَایَا» برخورد کردید نه «کَالأَسیر». من نمی‌توانم شعر سید محسن اعرجی را بیان کنم، شدّت آن زیاد است.

علّامه‌ی امینی می‌فرماید: من بررسی کردم قدمای علمای ما اگر دو بیت هم شده از این قصیده در مجلس می‌‌خواندند. چرا از این قصیده می‌خواندند؟ علّامه امینی می‌فرماید: علمای امامیّه معتقد بودند «لَم تُقرَأ فِی مَجلِسٍ»،[۱۲] در مجلسی خوانده نمی‌شود «إلَّا وَ حَضَرَهُ الإمامَ الحُجَه»، مهدی (سلام الله علیه) تشریف می‌آورد. علّامه امینی فرد کوچکی نیست که همین‌طور حرف بزند. بزرگان علمای ما شده دو بیت آن را هم می‌خواندند.

«وَ رَملَهُ فِی ظِلِّ القُصورِ مَصَانَهًٌ»[۱۳] می‌گوید نگاه کنید شام است. نتوانستم وقایع شام را بگویم. می‌گوید اگر الآن کاخ یزید را نگاه کنید رمله خواهر او دختر معاویه مصون است، در اوج حفاظ و امنیّت است. «یُنَاطُ عَلَى أَقرَاطِهَا البَترُ وَ الدُرّ»، گوشواره است که آویزان است، کسی کاری ندارد، جواهر و طلا به او آویزان است. امّا «وَ آلُ رَسولِ الله تُسبَى نِسَائُهُم»، امّا این آل پیغمبر است که دختران او را مثل کنیز آوردند. «وَ مِن حَولِهِنَّ السِّتر یُهتَکُ وَ الخِدرُ»، نه فقط چادر به مقنعه‌ها هم رحم نکردند.

پایان

         

 


پی نوشت ها

[۱]– سوره‌ی بقره، آیه ۲۸۲٫

[۲]– بحار الأنوار، ج‏ ۶۴، ص ۷۳٫

[۳]– سوره‌ی انفال، آیه ۲۹٫

[۴]– مثیر الأحزان، ص ۵۰٫

[۵]– بحار الأنوار، ج ۴۴، ص ۳۳۵٫

[۶]– الأمالی (للصدوق)، ص ۱۳۷٫

[۷]– سوره‌ی یونس، آیه ۱۱٫

[۸]– سوره‌ی آل عمران، آیه ۱۳۳٫

[۹]– الأمالی (للصدوق)، ص ۱۲۲٫

[۱۰]– بحار الأنوار، ج‏ ۴۵، ص ۵٫

[۱۱]–  بحار الأنوار، ج‏ ۹۸، ص ۲۴۱٫

[۱۲]– الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج ۷، ص ۲۵٫

[۱۳]– تسلیه المجالس و زینه المجالس، ج ‏۱، ص ۵۹٫