برای مشاهده و دریافت فایل PDF بسته مستندات این جلسه، اینجا کلیک نمایید.

 

 

شریعتیبِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم‏ .اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
سلام می‌کنم خدمت دوستان عزیزم، بینندگان خوب و نازنین‌مان. ان‌شاءالله هر جا که هستید خداوند متعال پشت و پناه شما باشد. حاج آقای کاشانی خیلی خوشحال هستیم که خدمت شما هستیم. از حکمیت به ماجرای خوارج رسیدیم. و به نظرم فصل پایانی فرمایشات شما در جلسه‌ی گذشته به اینجا رسید و امروز ما و دوستان‌مان منتظر و مترصد هستیم که ان‌شاءالله ادامه‌ی بحث شما را بشنویم.
حجت الاسلام کاشانی: بسم الله الرحمن الرحیم. ما چون در واقع پس تصویری که از سیره امیر‌المؤمنین و تاریخ حضرت داریم ارائه می‌کنیم خیلی به جنگ روایت توجه داشتیم که چگونه درگیری‌ها ایجاد کردند، تغییراتی ایجاد کردند، چطوری فضای افکار عمومی را فریب دارند برای این که در حضرت برخی شک کنند آنهایی که از رسول خدا چیزی نشنیده بودند، یک مقدمه‌ی مختصری عرض می‌کنم تا بحث را برسانیم به نقطه‌ی پایانی جلسه‌ی گذشته. آنجایی که آنها به خاطر حکمیت عده‌ای گفتند ما کافر شدیم و یا علی تو هم به خاطر اینکه تحمیل ما را پذیرفتی نعوذ بالله کافر شدی. تا به اینجا برسیم این را با همدیگر ریشه‌یابی کنیم. خیلی بحث شاید به دردبخوری برای همه‌ی زمان‌ها از جمله زمان ما باشد. یعنی نه اینکه بخواهیم خدای ناکرده به خودمان و دیگران نسبت خوارج بدهیم ولی بدانیم مسیر صیرورت اینکه یک خارجی رفتار نابخردانه می‌کند چیست. آن می‌تواند تکرار شود. یعنی زیاده‌روی، جلو زدن از این چه شکلی اتفاق می‌افتد را ما امروز می‌خواهیم گفتگو کنیم و امیدواریم خدا ان‌شاءالله همه‌ی ما را از لغزش‌ها حفظ کند.
امیرا‌لمؤمنین (ص) ابن ابی الحدید درباره حضرت یک عبارت خیلی زیبایی دارد که آن جمله‌ی پایانی او نشان می‌دهد مسیر ما چیست. او می‌گوید که « و حاربه أهل البصره» با اهل جمل و بصره جنگید «ضربوا وجهه و وجوه أولاده بالسیوف» شمشیر بر روی حضرت کشیدند و بر روی حسن و حسین او (ع) «و شتموه و لعنوه» در جنگ به او دشنام دادند و او را لعن کردند ولی «فلما ظفر بهم رفع السیف عنهم» ولی امیر‌المؤمنین آقا بود. وقتی قدرت پیدا کرد و آنها را شکست داد، گیرشان آورد، شمشیر را کنار گذاشت. منادی او فرماید زد که هیچ فراری‌ را دنبال نکنید، هیچ مجروحی را نکشید یا آسیب نزنید. هیچ اسیری را به قتل نرسانید. هر کسی صلاحش را زمین انداخته است ایمن است. هر کسی به سمت لشکر حضرت بیاید ایمن است. از اموال آنها چیزی برنداشت، فرزندانشان را به اسارت نگرفت، غنیمت برنداشت که اگر می‌خواست می‌توانست انجام بدهد چون قبلی‌های او این کارها را کرده بودند. کسی باور نمی‌کرد که امیر‌المؤمنین انقدر آقایی کند. چون حضرت بنده‌ی محض خدا بود. بعد یک جمله‌ای دارد. می‌گوید: «فإنه عفا» او بخشید ولی «و الأحقاد لم تبرد» ولی کینه‌های در دل‌های اینها که شکست خورده بودند. با اینکه آقایی کرد سرد نشد. آن تندی و بی‌ادبی آنها فراموش نشد و هی هم تکرار شد. ما این جلسات سعی کردیم بگوییم امیر‌المؤمنین (س) هم طبق ماجرای عمار که مفصل گفته‌ایم البته آن بحث جای تفصیل بیشتری هم داشت که اینجا جای آن نیست. هم آیات قرآن، هم سایر روایات در مورد امیر‌المؤمنین که مع الحق است، مع القرآن است، از اهل ثقلین است، از اهل آیه‌ی تطهیر است یا این روایت که ما شیعیان و همه‌ی مسلمین، آنهایی که اهل رجال هستند، جمع زیادی از آنها صحیح هم می‌دانند نه فقط نقل کردند، که پیغمبر فرمود که من جنگیدم که ثابت کنم در برابر مهاجمانی که به ما حمله می‌کردند که این قرآن کلام خداست، بعد از من برای تفسیر صحیح می‌جنگد علی بن ابیطالب. «إِنَّ مِنْکُمْ مَنْ یُقَاتِلُ عَلَى تَأْوِیلِ الْقُرْآن‏» برای تفسیر صحیح، فهم درست. کدام معنای دین می‌جنگند؟ همانطور که می‌گفت: «کَمَا قَاتَلْتُ عَلَى تَنْزِیلِه‏» عمار هم قبلاً عرض کردیم که در رجزهایش می‌گفت: «الیوم نضربکم علی تأویله کما قتلناکم علی تأویله» امروز همان روز است که پیغمبر گفت. می‌جنگیم برای تفسیر درست.
متأسفانه ناصبیان، آن کسانی که دشمن اهل بیت هستند که جلسه پیش هم یک تقسیم سه‌گانه‌ای عرض کردیم. منظور ما عده‌ی قلیلی هستند. عده‌ی قلیلی ناصبی هستند. بغض آشکار یا پنهان دارند. با اینکه پیغمبر دستور داده بود، با اینکه فرموده بود بعد از من یک نفر برای تفسیر صحیح می‌جنگد، با اینکه ماجرای عمار را فرمودند بود، با اینکه خود امیرا‌لمؤمنین فرموده بود: «امرت ان اقاتل علی الناکثین والقاسطین و المارقین» من دستور داده شدم، به من امر کرده  در روایات متعدد شیعه و سنی که با ناکسان و قاسطان و مارقان که مُآرقان همان مُآرقان همان خوارج هستند بجنگم. اما یعنی امر پیغمبر است. اگر پیغمبر اکرم به یکی بگوید که برو در مرزها بجنگ، به یکی دیگر بفرماید که برو در کرسی قضاوت، به یکی دیگر بفرماید برو طبابت کن، به یکی دیگر بفرماید برو آموزش بده، کسی نباید بگوید که آنی که رفت مرز مثلاً با کفار جنگید اینطوری، آنی که پیغمبر به او فرمود برو با کسانی که امنیت را خراب کردند بجنگ که ناموس مردم در خانه سر راحت بر بالین بگذارد. این به درد نمی‌خورد. کسی نمی‌گوید. می‌گوید دستور پیغمبر است. به او اینطور دستور داده چشم، به این اینطور دستور داده است. اما برای اینکه بخواهند دفاع کنند از گنهکاران مقابل امیر‌المؤمنین، امیر‌المؤمنین را تقطعه کردند. ابن تیمیم می‌گوید متأسفانه در زمان خلفای پیشین «کان السیف فی زمانهم مسلولا علی الکفار» شمشیرهای اینها از قلاف بیرون آمده بود با کفار می‌جنگیدند «مکفوفا ان اهل السلام» اما با مسلمان‌ها نمی‌جنگیدند. «اما علی فلم یتفق المسلمون علی مبایعته بل وقعت الفتنه» بلکه فتنه شد. ما این همه راجع به حقانیت حضرت سخن گفتیم و سخن هست و امروز قاطبه‌ی مسلمین هم قبول دارند. «تلک المده» می‌گوید کل این مدت فتنه بود در حالی که حق محض روشن بود. می‌گوید: «کان السیف فی تلک المده مکوفاً عن الکفار مسلولاً علی اهل الاسلام». به جای اینکه برود با کفار بجنگد، با اهل اسلام می‌جنگید. باید بگوییم ابن تیمیه جان به دستور شما باید عمل می‌کرد یا به دستور پیغمبر؟ تکلیفش او بود. تکلیف او بود. آن روایت عمار متواتر است. فرمود: پیغمبر دستور داده است من بنجگم. «ان منکم من یقاتل» باید دستور پیغمبر را رها می‌کرد سراغ شما می‌آمد؟ شما مصلحت ببینی چیست؟ شما باید تشخیص بدهید؟ اگر می‌گفتند خطا کرده است، اگر این ادله‌ای که من از ده‌ها مورد فقط روی دو سه مورد آن زوم می‌کنم مثل حدیث عمار که ذهن عزیزان ما در واقع پخش و پلا نشود. پیغمبر اینها را فرموده است که بیاید به حرف شما عمل کند؟ وقتی که داخل جبهه‌ی مسلمین به هم می‌ریزد، نا‌امنی هست، شمشیر می‌کشند، بیت‌المال غارت می‌کنند، او باید بگوید رها می‌کنم می‌روم مرز؟ در مورد نفرات قبل از امیر‌المؤمنین هم نکته اینجاست که اگر کسی داخل با آنها می‌جنگید، آنها اسم او را کافر می‌گذاشتند با او می‌جنگیدند وگرنه مالک بن نویره کافر بود کافر بود؟ تا روز آخری که او را کشتند نماز خواند. انقدر حق ندیدن. انقدر حق ندیدن برای چیست؟ همان حرف ابن ابی الحدید. گفت: «احقادیک لا تبرد» کینه‌ها هنوز خنک نشده است. حالا ببینید چقدر بی‌ادبی صورت گرفته است. از امیر‌المؤمنین یک روایتی به دروغ نقل کرده‌اند که آمده‌اند به حضرت گفتند: «عهد اعهده الیک رسول الله ام رأی رأیته» به نظر خودت رفتی جنگیدی، خودت دلت خواست، به اجتهاد خودت بود یا پیغمبر فرموده بود؟ طبق مواردی که ما قبلاً عرض کردیم دستور پیغمبر است. یا هم دستور خاص رسول خداست که با ناکثان و قاسطان و مارقان بجنگ و هم حکم شرح است که با اهل بغی «فقاتلوا التی تبغی» یعنی هم حکم عام داریم با هر اهل بغی‌ای باید جنگید. مثل اینکه بگویند اگر کسی قاتل باشد قصاص داریم. باید بگویند فلانی را هم قصاص کن. هم پیغمبر عام فرمود، قرآن عام فرمود: «قاتلوا التی تبغی» هم فرمود با قاسطان و ناکثان و مآرقان هم بجنگ. اینها برای اینکه بتوانند کمی فضا را گل‌آلود کنند چه گفتند؟ آمدند گفتند رفتیم پیش حضرت علی گفتیم که آقا به نظر خودت این کار را کردی یا پیغمبر فرموده بود؟ نعوذ بالله نوشته‌اند که ایشان هم گفته است رأی او رأی تو بود. نه، به نظر خودم عمل کردم. یا به همین عمار. از بین این همه اصحاب پیغمبر چرا عمار؟ چون حدیث عمار وجود دارد. در صحیح مسلم هست که می‌گویند رفتیم پیش عمار به عمار گفتیم: «أَ رَأَیْتُمْ صَنِیعَکُمْ هَذَا الَّذِی صَنَعْتُمْ فِی أَمْرِ عَلِیٍّ ع أَ رَأْیاً رَأَیْتُمُوهُ أَوْ شَیْئاً عَهِدَهُ إِلَیْکُمْ رَسُولُ اللَّه‏» این را پیغمبر فرموده بود عمار جان یا دلتان خواست؟ خودتان فکر کردید، خودتان اجتهاد کردید بروید مسلمین را بکشید؟ ببینید این چه اتهامی است در حالی که ما همه جا می‌دانیم وقتی ادله با هم تعارض می‌کنند سراغ دلیل قطعی می‌رویم. آن روایت عمار را عرض کردم تمام فرق اسلامی می‌گویند قطعی است. این روایت که مقابل آن است را باید پرت کرد به دیوار کوبید. کما اینکه ما شیعیان این روایت را مقابل آیه‌ی قرآن دیدیم روایت را به دیوار بزن. یعنی معلوم است که روایت اصلاً از معصوم صادر نشده است. عمار جان چه کار کنیم؟ چه بوده است؟ آیا خودتان خواستید یا پیغمبر فرموده؟ گفت نه، پیغمبر چیز جدیدی که شما نشنیده باشید نگفته است. خودمان اینطوری… در حالی که رجز عمار این بود که «الیوم نضربکم علی تأویله» اصلاً داشت تأیید می‌کرد آن روزی که پیغمبر فرمودند امروز است. به ما دستور داده است. کما اینکه… و از این بدتر باز شما ببینید. ببینید عرضم این است. تا اینجای بحث این است که آن کینه‌ها که سرد نشد فقط شمشیر بر روی حضرت کشیدن، ضربه به فرق مبارک او زدند. دختر بلندمرتبه و والا مقام او را در کربلا به اسارت کشیدن فقط نیست. اینکه شخصیت امیر‌المؤمنین را اینطوری بخواهند نعوذ بالله لکه‌دار کنند، این از ضربه زدن بدتر است. بکشند کمتر است تا شخص حقوقی و حقیقی او را بکشند. باز این در مسند احمد بن حنبل است که خیلی حرف زشتی اینجا مطرح شده است. تعجب‌آور است. تعجب‌آور از این جهت یک وهابی معاصر به اسم شعیب ارناؤوط می‌گوید این درست است. در کتاب‌های ما هم خیلی روایات نقل شده است علما می‌گویند این غلط است. عیب ندارد یکی فقط نقل کند. تأیید کنی دردآور است، جگرسوز است. می‌گویند علی بن ابی‌طالب گفت من هر وقت گفتم پیغمبر فرموده، اگر من را از آسمان با مغز به زمین بکوبند، من به پیغمبر دروغ نمی‌بندم. نمی‌گویند امیر‌امیر‌المؤمنین دروغ نمی‌گفت. می‌گفت هر وقت گفتم قال رسول الله، از آسمان من را به زمین بکوبند، هر بلایی سر من بیاورند من دروغ نمی‌گویم. اما اگر غیر از این باشد، حرف دیگری زدم،  «انما ان رجل المحارب والحرب خدعه». من یک رزمنده هستم و در جنگم فریب هست. یعنی ممکن است که من نعوذ‌بالله بخواهم همش حواس من در جنگ است. لذا یک شخصیت پلیدی به اسم نَظام که چون بحث شهادت حضرت زهرا را مطرح کرده است، فکر می‌کردند که این شیعه است. از بزرگان معتزله است. او همان کسی است که می‌گفت من معتقدم که یکی از اصحای پیغمبر لگد زده به پهلوی مبارک حضرت زهرا و حضرت محسن سقط شده است. بعضی‌ها فکر کردند این چون این حرف را زده است شیعه است. این یک فرد پلیدی است. او می‌گوید که این عبارت که علی گفته «امرت ان اقاتل الناکثین و القاسطین و المارقین» جزء همین خدعه‌ای است که خودش گفته است. در میدان جنگ. بحث جنگ است. در حالی که این خیلی واضح است. امرت کس دیگری نمی‌تواند امر کند. ادله بر حقانیت حضرت فراوان است. شرم‌آور چیست؟ شرم‌آور این است که نَظام قرن دو این را گفته است، روایت در کتاب مسند قرن سه آمده است، شعیب ارناؤوط معاصر می‌گوید درست است. معتبر است. در حالی که در برابر آن روایت قطعی این تعارض را باید کنار می‌گذاشت. مثل این می‌ماند که حضرتعالی برای منزلتان سند شش‌دانگ منگوله‌دار دارید، بنده هم یک گوشه، مثلاً این قدیمی‌ها روی پاکت سیگار هم یک چیزی می‌نوشتند بگویند ما این کاغذ هم داریم خانه آقای شریعتی مال من است. هر جا شما ببری می‌گویند کنار آن سند رسمی استعلام از ثبت بگیری این کاغذ پاره اصلاً ارزشی ندارد. روایتی که مقابل آن متواتر قطعی همه‌ی مسلمین است نه یک فرقه‌ی خاص. هم شیعه، هم معتزله، هم اشعری‌ها، هم همه می‌گویند این معتبر است. حتی وهابی‌ها می‌گویند معتبر است، آن قابل مقایسه نیست. بعد طرف بگوید این درست است. نعوذ بالله باید ببینی که امیر‌المؤمنین گفته قال رسول الله یا نه. چرا اینها تخریب کردند؟ بعضی‌ها باورشان نمی‌شود امیر‌المؤمنین را انقدر تخریب کردند. ابن ابی الحدید گفت: «والاحقاد لا تبرد» کینه‌ها سرد نمی‌شود. به این عبارات فقط شیعه‌ها اعتراض نمی‌کنند. بسیاری از اهل سنت هم اعتراض می‌کنند. نواصب یک جریان هستند که نمرده‌اند.
شریعتییعنی در واقع آن ضربه‌ی سهمگینی که از کینه‌ها و عقد‌ه‌ها در دلشان بود در سحرگاه نوزدهم رمضان خلاصه نشد. همچنان حضرت دارد ضربه می‌خورد.
حجت الاسلام کاشانیهنوز هم وجود دارد. بنده نمی‌خواهم بگویم. بدترین بی‌انصافی این است که ما همه‌ی یک قومی را با یک چوب بزنیم. ولی یک جریان فکری زنده وجود دارد اتفاقاً اگر اهل سنتی هم که کم نیستند اعتراض کنند، آنها را هم با فحاشی و نسبت دادن به تشیع و اینها سعی می‌کنند تخریب کنند. خیلی از کسانی در دفاع از اهل بیت کتاب نوشتند و شیعه نیستند، کرسی‌های درس‌شان را در ازهر و جاهای دیگر از آنها گرفته‌اند. یعنی خیلی‌ها از قرن سه و چهار که نسائی را به خاطر دفاع از امیر‌المؤمنین کشتند، گنجه‌ شافعی را در قرن هفت کشتند، منبر حاکم نیشابوری را شکستند، زبان‌ها از حلقوم‌ها بیرون کشیده شده تا همین الآن محمود سعید ممدوح که انصافاً کسانی که او را بشناسند در علم حدیث و رجال عامه بسیار بسیار فرد حاذقی است بلکه گل سرسبد این رشته است، حق تدریس او را گرفته‌اند. برای چی؟ برای اینکه او هم اعتقاد دارد… با اینکه او با ما لزوماً خوب نیست. به ما اعتراض می‌کند ولی گفته به نواصب هم بپردازید که انقدر ذهن مردم را نسبت به امیر‌المؤمنین خراب نکنند. هنوز دشمنی می‌شود. این ریشه‌ی دشمنی را داشته باشیم چون خوارج متأسفانه به شدت با امیر‌المؤمنین دشمن بودند. انقدر دشمن بودند که وقتی ابن ملجم لعنه الله علیه ضربه بر فرق مبارک امیر‌المؤمنین زد، یکی دیگر از خوارج که او از راویان کتاب صحیح بخاری است متأسفانه. اسم او عمران بن حطان است. او شعر در مدح ابن ملجم سرود که ای به به به آن ضربه‌ای که از سر تقوا فرود آمد. انقدر انحراف.
حالا ریشه‌ی خوارج چیست؟ این را هم ما شیعیان داریم و هم همه‌ی فرق این را نقل کرده‌اند که اینها «یَمْرُقُونَ مِنَ الْإِسْلَامِ کَمَا یَمْرُقُ السَّهْمُ مِنَ الرَّمِیَّه» گاهی می‌گویید تیر را به سمت هدف، سیبل پرت می‌کنند، از سیبل عبور می‌کند. عبور کند خطرناک است. ممکن است به کسی بخورد. تیر از رمیه، از آن هدف عبور کند، جلو بزند. قرار بود به هدف بزنی نه اینکه از هدف رد شوی. ما عقب افتادن را زیاد دیدیم. مثلاً فرض بفرمایید عمده‌ی مردم از حقیقت، از مکارم عقب می‌افتند. بنده نمونه‌ی واضحش از بسیاری از فضایل عقب هستم. در عبادتم کم‌کار هستم. خدا ان‌شاءالله به همه روزی کند.
شریعتی: یعنی خیلی وقت‌ها ما جا می‌مانیم.
حجت الاسلام کاشانی: جا ماندن چیز عجیبی نیست. بالاخره آدم‌های نمره‌ی بیست کامل امیرالمؤمنین، بیاییم پایین در غیرمعصومین عمار و سلمان و مالک اشتر و همینطور این تیپ آدم‌ها کم پیدا می‌شوند. اما جلو زدن چه شکلی اتفاق می‌افتد؟ یعنی از معصوم هم… چون جلوتر از معصوم وجود واقعی ندارد. معصومی که کامل است، اگر قرار بود او نقص داشته باشد که کمال نمی‌داشت. او اگر کمال دارد پس جلوتر معنی ندارد. یعنی در واقع یک اختلاف و اختلال فکری روانی است این که فکر می‌کند مثلاً الآن یک چیزی می‌فهمد که پیغمبر هم نمی‌فهمد. خوارج اصلاً زمان صفین به وجود نیامدند. خوارج یک جریان جاهلان از عصر پیغمبر هستند بلکه من می‌توانم بگویم در هر دینی قبل از اسلام هم جاهلان متنسکی که جانماز آب بکش‌تر از بقیه هستند همیشه بوده‌اند. زمان خود رسول خدا، حد‌اقل دو نمونه از آن را امروز برای شما عرض می‌کنم که یکی از آنها را اتفاقاً یاران امیر‌المؤمنین در صفین یادآوری کردند. در صحیح بخاری هم هست. که ببینید دارید اشتباه می‌روید. به اهل خوارج گفتند. قبل از شما هم این اشتباه صورت گرفت.
شریعتی: الآن می‌خواستم همین را بپرسم. در جغرافیای بحث‌مان بعد از ماجرای حکمیت و یا حتی قبل از آن خوارج کسانی بودند که در رکاب امیرالمؤمنین شمشیر می‌زدند.
حجت الاسلام کاشانی: بله. همیشه در اسلام مسلمانانی بودند متعهد به دین بودند. اینها به چند جهت که این را بعداً عرض خواهیم کرد فکر می‌کردند از رهبر جامعه که پیغمبر بود یا بعد امیر‌المؤمنین بود بیشتر می‌فهمند. با اینکه خودشان کمال عدم فهم، کمال تذبذب بودند.
شریعتی: یعنی با یک جمود فکری خاص
حجت الاسلام کاشانیحالا اوصاف اینها را تحلیل می‌کنیم. من می‌خواهم دو مثال بزنم از قبل از صفین که بگویم اینها زمان رسول خدا بودند. می‌گوید ما در صفین بودیم وقتی قرآن‌ها به نیزه شد و امیر‌المؤمنین را وادار به پذیرش کردند یک عده‌ای از اینها اعتراض کردند که یعنی چه. به حضرت گفتند تو اگر کشته شوی نباید کوتاه می‌آمدی. یعنی تشخیص نمی‌داند که او مصلحت اسلام را می‌بیند. جنگ داخلی می‌شد اصل حق از بین می‌رفت. تعجب کردند. تا تعجب کردند آمدند گفتند: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یُدْعَوْنَ إِلى‏ کِتابِ اللَّهِ» نمی‌بینید اینها به کتاب خدا دعوت می‌شوند؟ این چه وضعش است. اعتراض کردند که چرا پذیرفتید. سهل بن حنیف که امیرالمؤمنین او را خیلی دوست داشت فرمود: «اتهموا انفکسم» خودتان را متهم کنید. امروز فکر می‌کنید علی خطا کرده است؟ یا باید آنجایی که جمعیت زیادی فشار آوردند داشت جنگ داخلی می‌شد، مرد بودید می‌آمدید جلوی آن را می‌گرفتید یا حالا که مجبور شده باید تن بدهید. برای اینکه اینها بفهمند در برابر یک مصلحت‌اندیشی درست یعنی آنجایی که مصلحت اعم، اسلام مطرح است، امیرالمؤمنین کوتاه آمده به خاطر اینکه جنگ داخلی پیش نیاید بفهمند سهل بن حنیف گفت که من زمان حدیبیه را یادم هست. اینطوری گفت. گفت «لقد رأیتنا یوم الحدیبیه» آن روزی که می‌خواستیم برویم حج انجام بدهیم مشرکین آمدند جلوی ما را گرفتند گفتگو شد، قرار شد پیغمبر اکرم صلحنامه بنویسند که امثال آتش‌بس، ما سال دیگر به حج می‌آییم. زهر بن عمرو گفت من آن روز بودم دیدم. تا این اتفاق افتاد و اگر پیامبر دستور می‌داد بجنگید ما می‌جنگیدیم. ولی پیامبر فرمود که الان صلح امضا می‌کنیم سال بعد می‌آییم، ما هم مسلمان گفتیم چشم یا رسول الله. یک نفر از اصحاب که در صحیح بخاری اسم او را برده است، آمد و گفت که «ألسنا على الحق و هم على الباطل؟» مگر ما به حق نیستیم، آنها به باطل؟ بله ما به حق هستیم. مگر کشته‌های ما بهشت نمی‌روند و کشته‌های آنها که مشرک هستند جهنم؟ «فنعطی الدنیه فی دیننا؟» چرا ما پس پستی را در دین خود قبول کنیم. همین جور برگردیم. «لما یحکم اللّه بیننا و بینهم؟» چرا نجنگیم که خدا بین ما حکم کند که ببینیم تکلیف چیست؟ حضرت فرمود: «إنه رسول اللّه و لن یضیعه اللّه أبدا‏» خدا من را خوار نمی‌کند. این دستور خدا است. عصبانی رفت و باز هم نپذیرفت. سوره فتح نازل شد. «إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبینا» که در آن شرایطی که مسلمان‌ها را اصلاً به رسمیت نمی‌شناختند. در آن شرایطی که مسلمین را به عنوان شهروند جامعه قبول نداشتند. اموال آنها را در زنده بودن آنها در مکه فروختند. حالا این آتش بس امضا کردن و قرارداد دو طرفه بستن این خودش به رسمیت شناختن جامعه اسلامی است. یکی ـ دو سال بعد هم اصلاً فتح مکه شد. اما یک نفر خیال کرد از پیامبر عزت اسلام را بیشتر می‌فهمد. نکته سهل به حنیف این بود، آقایان درس فین، خوارجی‌ها قبل از شما هم یک روزی این کار را با پیامبر کردند. این یکی هم در صحیح بخاری است که پیامبر اکرم داشتند غنائمی را از بیت المال تقسیم می‌کردند یک نفر آمد گفت یا رسول الله إعدل. عدالت پیشه کن. حضرت فرمود وای بر تو من اگر عادل نباشم چه کسی عادل است. من گفتم این کتاب خدا است شما باور کردید. حالا به این هزار تومانی که می‌خواهم تقسیم کنم شک دارید؟ چرا دعوا بود؟ چون پیامبر خمس آن را برای اموری کنار می‌گذاشت باقی آن را که تقسیم می‌کرد پیاده، سواره و بعد پیامبر اکرم نمی‌فرمود این عرب است، این عجم است، باقی را مساوی می‌داد. فقط پیاده و سواره، چون سواره برای خودش مرکب آورده بود و این مرکب هزینه داشت، تفاوت داشت. حضرت گفت اگر من عادل نباشم چه کسی عادل است، اصلاً تو چه مسلمانی هستی که از غیب خبر می‌دهم را می‌پذیری، هزار تومان، و یک میلیون تومان را که می‌خواهم تقسیم کنم نمی‌پذیری؟ که آن جا بعضی‌ها گفتند برویم او را بکشیم، نکشیم که پیامبر این طوری می‌فرمود. او یک اصحابی دارد به زودی خواهید دید «یُحَقِّرُ أَحَدُکُمْ صَلَاتَهُ مَعَ صَلَاتِه‏» به زودی خواهید دید اینها نماز می‌خوانند شما می‌گویید وای به نماز ما، اینها نماز می‌خوانند. اینها روزه می‌گیرند اینها قرآن می‌خوانند. برای خوارج مثل ماجرای کربلا دو تا نقل در تاریخ داریم که «لهم دویّ بالقرآن کدویّ النحل‏» شب حرورا که جنگ نهروان رخ داد ما به آن نرسیدیم شب صدای زمزمه قرآن مثل وز وز زنبور به گوش می‌رسید ضجه می‌زدند قرآن می‌خواندند. پیامبر می‌فرمود نماز آنها را ببینید نماز خودتان را تحقیر می‌کنید. روزه آنها را ببینید روزه خودتان را تحقیر می‌کنید. قرائت قرآن آنها را ببینید قرائت خودتان را تحقیر می‌کنید. ولی از این ترقوه‌های آنها قرآن پایین نمی‌رود که به قلب برسد. یعنی اینها ظاهراً خیلی متنسّک هستند ولی هیچ عمق ندارند. اینها اصلاً باطن ندارند. اینها برخلاف آن ظاهر غلط انداز خود یقین ندارند، ایمان عمیق ندارند، از مرگ فراری هستند. ابوسعید خذری می‌گوید من بودم که پیامبر این را فرمود. و آن فردی که به پیامبر گفت عدالت داشته باش، اوصاف او را یادم هست. «أَشْهَدُ أَنَّ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ قَاتَلَهُمْ وَ أَنَا مَعَه‏» من شهادت می‌دهم علی بن ابی طالب با آنها جنگید من هم با او بودم. جنگ که تمام شد، بعد از جنگ با خوارج رفتیم آن مردی که آن روز به پیامبر جسارت کرد من آن جا در جنازه‌ها او را دیدیم. یعنی پیشگویی پیامبر هم تحقق پیدا کرد. پیامبر فرمود آنها را اهل حق می‌کشند. امیرالمؤمنین فرمود من دستور به قتل دارم. چرا می‌گوید این جوری شهادت می‌دهم؟ من شهادت می‌دهم علی بن ابی طالب او را کشت با او جنگید و من بودم. برای این که می‌خواهد بگوید علی بن ابی طالب از خودش کاری نمی‌کرد. در واقع یک پیشگویی بود. حضرت وحی دید و بعد هم چه قدر تلخ است که امیرالمؤمنین این جور جاها می‌فرماید که «لَا کَذَبْتُ وَ لَا کُذِبْت‏» من دروغ نمی‌گویم. پیامبر فرمود آن روز در سپاه مقابل تو، دشمنان تو کشته خواهد شد. گشتند بین کشته‌ها او را پیدا کردند. و ابن تیمیه و امثال او دنبال این هستند که بگویند نبود. اصلاً لازم نبود بگوید «لَا کَذَبْتُ وَ لَا کُذِبْت‏» ولی من عمداً کلام او نظام بی‌انصاف را خواندم که بگویم این قدر اینها اهل جسارت بودند و این را ادامه هم دادند. می‌خواستم عرض کنم جلو دویدن، جلو زدن، اظهار فضل کردن، حس من از همه بیشتر می‌فهمم در برابر پیامبر هم وجود داشته است چه برسد به امیرالمؤمنین. امیرالمؤمنین خیلی مظلوم است به این جهت که مخالف و دشمن زیاد داشته است. پیامبر اکرم وقتی مشرکین در فتح مکه شکست خوردند دیگر کسی جرأت مبارزه رسمی نداشت. این یک نفر هم اگر یک چیزی گفت انساب تغیر کردند او رفت. این تندروی‌ها در مسئله صفین چه جوری رخ داد؟ اینها یک کج فهمی عجیبی داشتند و می‌گفتند که ببینید ما آن جایی که قرآن‌ها به نیزه شد باید حکم خدا را می‌پذیرفتیم نه حکم حکمین را. ما اشتباه کردیم. ما هوای نفس خود را ترجیح دادیم. ما یک یمنی را ترجیح دادیم. خطا کردیم. ما به جای دستور خدا به میل خودمان عمل کردیم. پس ما میل خودمان را پرستیدیم اشتباه از این جا شروع شد. پس کافر شدیم، توبه می‌کنیم شهادتین می‌دهیم. ای علی تو هم که مجبور کردیم می‌دانستی حکمیت غلط است باید کشته می‌شدی و نمی‌پذیرفتی، حالا که اجبار ما را به حرف خدا ترجیح دادی تو هم کافر شدی. این فهم خطا مایه اصلی شیوع، پیدایش و نشر وهابیت است. الان به شما یک متنی را عرض می‌کنم که رساله کارشناسی ارشد دانشگاه مدینه منوره است ۱۴۱۸ حدوداً با نمره ممتاز. عجیب و تأسف ‌آور است این فهم. بسیاری از اهل سنت هم هیئت افتاح در ازهر شریف در مصر که فتوا می‌دهند به وهابیت خوارج می‌گویند. از این جهت مثل هم هستند. ابن عابدین فقیه برجسته حنفی در کتاب خودش که به حاشیه ابن عابدین معروف است به وهابیت خوارج عصر می‌گوید. چرا خوارج عصر می‌گوید؟ الان ببینیم این پایان‌نامه کارشناسی ارشد یک آقایی به اسم ابوبکر محمد زکریا است، ۲۰۰۱ میلادی کتاب در عربستان چاپ شده است. بنده این ناشر که این جا را چاپ کرده است رفتم از نزدیک دیدم. صفحه ۱۰۸۲ که کتاب قریب به ۲۰۰۰ صفحه است. این خطر جلو زدن و انحراف در حکم شرعی صادر کردن و کج فهمی زمان پیامبر بوده است که پیامبر را متهم به خطا کردند، زمان امیرالمؤمنین بوده است. وهابیت آمده است چه قدر مسلمان شیعه و سنی کشته است تا امروز هم رسیده است. این مال ۲۰۰۱ است. می‌گوید که در روزگار ما جمع زیادی از مردم هستند که یک چیزهایی را دوست دارند و چون آنها را خیلی دوست انگار آنها را می‌پرستند. بعد مثال می‌زند می‌گوید مثلاً اگر کسی همسر خود را دوست داشته باشد، آن قدری همسر خود را دوست داشته باشد که این به خضوع و تواضع در برابر همسر خود برسد علامت آن این باشد که «یقدم هذا شیء علی محبوبات الله» اگر آن یک حرف خطایی بگوید انجام بدهد که حرام است به حرف او گوش می‌دهد. «یفکر فیه لیلاً و نهاراً» شب و روز از محبت به او فکر می‌کند. یکی خیلی عاشق همسر خود است شب و روز به او فکر می‌کند تا این جا که گناه نیست کار سوم که گناه است این است که اگر یک خواهشی از او دارد که این خلاف حکم خدا است مثلاً به او بگوید دروغ بگو. به خاطر همسرش دروغ بگوید. پس خواسته همسرش را به خدا ترجیح داده است. می‌گوید «فقد اشرک بالله» این مشرک است. آقا این گناه است. هر گناهی حرام است. آن لحظه میل و رغبت و شهوت من دنبال این است که الان بگو، خدا هم فرموده است که نگو. هر گناهی ترجیح نفس است به امر خدا. این شرک نیست، این گناه است و توبه دارد. لذا امیرالمؤمنین می‌فرماید زمان پیامبر این همه آدم‌ها را حد زدند. شراب خورده بود. دزدی کرده بود. پیامبر بعد اینها را می‌گفت مشرک هستید از شهر بیرون می‌کرد یا جزء مسلمان‌ها بودند. همچنان جزء مسلمان‌ها بودند. مشکل کجا است؟ مشکل این جا است که او نفهمیده است این دو آیه را ببینید.
«
مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُون‏» (مائده/۴۴) «مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُون‏» (مائده/۴۷) خدا که تردید ندارد. دو معنا است. کسی حکم خدا را بگوید غلط است و قبول نکند بگوید خدا اگر گفته است غیبت نکن، خدا غلط فرموده است. خدا اگر گفته است نماز بخوانید نماز نداریم. این انکار خدا است. این کفر است. اما یک جایی است که خدا ما انسان‌ها آفریده است، می‌داند امثال من ضعف دارند. «یا عِبادِیَ الَّذینَ أَسْرَفُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَهِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعاً» (زمر/۵۳) « تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَهً نَصُوحاً» (تحریم/۸) و امثال اینها فراوان است. توبه کنید برگردید خدا غفار الذنوب است. هر گناهکاری نفس خود را به امر خدا ترجیح داده است ولی جای توبه هست. یعنی دردسر این جا است که اسلام خیلی تشویق می‌کند که شما تا می‌توانید دنباله‌رو دیگران نشوید. می‌توانید بروید تحقیق کنید و دین‌شناس بشوید. می‌توانید بروید طبیب شوید، کارشناس یک چیزی بشوید اما تا وقتی کارشناس نشدید نمی‌شود خوددرمانی کنید. خودش نصف و نیمه حرف بزند. اظهارنظر کند. جالب است که این اعتراض را یکی از بزرگان در عربستان که شیعه هم نیست خیلی هم شخص مشهوری است او هم به همین پایان‌نامه می‌گوید شما که هیچی از دین نمی‌فهمید چرا حکم صادر می‌کنید. با این حرف شما تمام گناهکاران مسلمین مشرک می‌شوند. این چه تکفیر گسترده‌ای است. خطا هست، گناه هست، اگر کسی امر خدا را زیر پا بگذارد گناه است و حتی کوچک هم نیست. ما حتی گناه کوچک را به این معنا نمی‌پذیریم، می‌گوید «لَا تَنْظُرُوا إِلَى صِغَرِ الذَّنْب‏» به کوچکی گناه نگاه نکنید. «وَ لَکِنِ انْظُرُوا إِلَى مَنِ اجْتَرَأْتُم‏» ببینید به چه رب الاربابی، به چه حی قیومی گستاخی کرده‌اید. هیچ گناهی را کسی نباید خوار بشمارد. ولی شرک یک چیز دیگر است. دو تا مقوله جدا است. یعنی اینها یک خطایی را که کرده بودند به جای این که بیایند به امیرالمؤمنین بگویند یا علی ما اشتباه کردیم، خطا کردیم، ما تو را به حکمیت وادار کردیم واضح غلط بود. ماجرای عمار را دیدیم زیر پا گذاشتیم. خدایا توبه، یا علی به عنوان امام مسلمین ما را ببخش. به جای این که این کار را بکنند تندرو شدند حالا امیرالمؤمنین را می‌خواهند مجازات کنند. تو چرا مجبور شدی حالا باید بپذیری. با این ادبیات می‌شد در صلح حدیبیه به پیامبر اکرم بگویند چرا مجبور شدی نباید می‌پذیرفتی. باید با اینها می‌جنگیدی. این همان مسیر است. این خوارج یک ویژگی‌های روحی داشتند و یک ویژگی‌های شخصیتی. این ماجرای قراء یک سری آدم خود متشکر پر عجب بودند. اینها نه این که در آن جامعه سواد کم بود حروف اعراب نداشت اینها از روی قرآن می‌توانستند بخوانند. مردم عموماً بلد نبودند. اینها تیپ خود را هم خاص کرده بودند مثلاً وسط سر را می‌تراشیدند، دو طرف موها بزرگ. و کلاه خاصی سر خود می‌گذاشتند که به آنها اصحاب البرانس می‌گفتند. برناس به سر می‌گذاشتند. برناس را دیگران هم می‌توانستند بگذارند ولی بعد از یک مدت شد لباس خاص این طیف قاریان. قاریانی که خودشان هنوز خوب نفهمیده، گز نکرده پاره می‌کردند. یعنی هنوز خودشان نفهمیده می‌گفتند ما قاری هستیم، علی بن ابی طالب هم قاری است. یک عجب عجیبی اینها داشتند. خیلی هم در امور سیاسی دخالت نمی‌کردند. خیلی ادای زهد در می‌آوردند. مالک اشتر به اینها طعنه می‌زد ای کسانی که پیشانی شما از سجده سیاه شده است. ولی امیرالمؤمین می‌فرمود مخ ندارید. «اخفاء الهام» هستید. مغز شما سبک است. سبک سر و سبک مغز هستید. همیشه در این ظاهر هستید، یعنی عمق را نفهمیدید. اینها یک آدم‌های خود متشکر که فکر می‌کردند ته دین شناس هستند ولی به شدت شکاک و مذبذب بودند. چون درست فقیه نبودند دائماً دچار حیرت و شک می‌شدند. جمعیت اینها متأسفانه حدود ۲۰ هزار نفر بود و وقتی کم شدند و ۷ ـ ۸ هزار نفر شدند با مذاکراتی که با امیرالمؤمنین داشتند، حدود ۴ هزار نفر یا هزار نفر شدند که اینها جنگیدند و کشته شدند. خیلی جنگ با اینها برای امیرالمؤمنین پر دردسر و برای اسلام پرمنعفت بود. کسی جرأت نمی‌کرد با ۴ هزار حافظ قرآن، نماز شب خوان و پیشانی پینه بسته بجنگد. جزء امیرالمؤمنین کسی نمی‌توانست با آنها بجنگد. گاهی دینداری خطرناک است به جای نجات بخشی باعث سقوط آدم می‌شود. دین را باید از جای درست به شیوه درست گرفت.
شریعتی: خیلی از شما ممنون و متشکرم. صفحه ۴۱ قرآن کریم را امروز تلاوت خواهیم کرد آیات ۲۴۹ تا ۲۵۲ سوره مبارکه بقره را بشنویم و ان‌شاءالله بر می‌گردیم باز هم در کنار شما و همراه شما خواهیم بود.
صفحه ۴۱ قرآن کریم
حجت الاسلام کاشانیبسم الله الرحمن الرحیم. این صفحه ۴۱ قرآن کریم خیلی مهم است. البته همه صفحات مهم است ولی بسیار درس آموز است. بخش اول آن این طور است که ما خیال می‌کنیم می‌خواهیم دین خدا را نجات بدهیم. دین خدا گرفتار یکی مثل من است. توجه نداریم که خداوند می‌خواهد دست ما را بگیرد. منت بر ما گذاشته است اگر اجازه داده است در راه او جهاد کنیم. فکر می‌کنیم ما می‌خواهیم کاری کنیم. خدا می‌فرماید یاران طالوت را برای این که بروند با جالوت بجنگند فرستادیم، همین که فرستادیم به یک نهری رسیدند که تشنه بودند گفتم حق ندارید بخورید. از نظر طبیعی اینها باید می‌گفتند که می‌خواهیم بجنگیم بگذارید سیراب شویم. ولی خداوند بلد است جنگ را اداره کند. خداوند می‌فرماید که در این همه لجستیک و امکانات شما اعتبار من کجا است؟ توکل شما به من کجا است؟ من می‌خواهم ببینم چه کسی کف نفس می‌کند؟ بنده‌ای است که مجاهد راه خدا می‌شود؟ نخورید مگر یک کف دست. آیه به ما می‌گوید که متأسفانه «فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلاَّ قَلیلاً مِنْهُمْ» جزء اندکی همه آب را خوردند. شما می‌خواهید مجاهد راه خدا باشید این قدر نمی‌توانید کف نفس داشته باشید، جزء اندکی. گفتند حالا ما اندک هستیم، حالا چه کار کنیم؟ «وَ لَمَّا بَرَزُوا لِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ» تا به جالوت رسیدند اینها کم شدند. به خدا عرض کردند که «رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَیْنا صَبْراً» خدایا به ما صبر بده استقامت کنیم. «ثَبِّتْ أَقْدامَنا» به امیرالمؤمنین گفتند چه طور تو نمی‌ترسیدی؟ می‌فرمود شجاعتی که خدا داده است. «ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرینَ» خدایا پای ما را محکم کن و ما را یاری کن. خدا می‌فرماید «کَمْ مِنْ فِئَهٍ قَلیلَهٍ غَلَبَتْ فِئَهً کَثیرَهً» زیادی و کمی در برابر اراده خدا چیزی نیست اگر کسی به فرمان خدا باشد نصر نازل می‌شود. «فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ» بسیار یاران فراوان جالوت فرار کردند، نه یاران اندک طالوت. خدا در این آیات می‌خواهد به ما بفرماید که من دنبال این نیستم که شما دین را یاری کنید. شما خودتان تربیت بشوید هدف دین برآورده می‌شود. دین آمده است ما را رشد بدهد. فکر نکنیم دین یک جنازه‌ای است که ما باید از این طرف به آن طرف از آن مواظبت کنیم. در واقع اگر به سمت او برویم و بخواهیم خدمت کنیم ما خودمان را درست کردیم. دنبال ما است. من یک وقتی به کسی می‌گفتم این کتاب الغدیر یک قسمت‌هایی از آن مثل بقیه قسمت‌های آن این قدر مستحکم نیست. به من خیلی حرف خوبی زد: گفت خدا دنبال این نبوده است الغدیر نوشته شود، برای خدا از امیرالمؤمنین دفاع کردن کاری ندارد. خدا می‌خواسته است علامه امینی تربیت بشود. یعنی یک نفر عمر خود را خرج راه امیرالمؤمنین کند. خودش تربیت بشود، از آمال خود بگذرد، نفس خود را زیر پا بگذارد. سفر برود، که خدمت کند. این رشد علامه امینی به نظر من خیلی از کاخ عظیم الغدیر عظیم‌تر است.