پس از درگذشت پیغمبر بزرگوار اسلام(ص)، اختلافات گوناگونی میان مسلمانان پدیدار گشت که مهمترین آنها اختلاف در پارهای از مسائل مربوط به اعتقادات و من جمله در مسأله امامت بود. اختلاف در عقاید از آنجا پیدا شد که مردم درباره صفات خدا و عدالت و کلام او و همچنین قضا و قدر همداستان نبودند و اختلاف در مسألهامامت از آنجا ناشی گشت که برخی امامت را به اتفاق و اختیار امّت و برخی دیگر با نص و تعیین صاحب شریعت اثبات میکردند.[۱]

به همان اندازه که علوم اسلامی در نتیجهترجمهآثار عقلی یونانی و سُریانی و پهلوی به عربی و همچنین کوشش دانشمندان در توسعهعلوم مربوط به قرآن و حدیث افزون گشت، دامنه بحث در این مسائل وسیعتر گردید. اختلاف در عقاید موجب پیدا شدن مکتبهای مختلف کلامی مانند «اشعری» و «معتزلی» گشت و از اختلاف در امامت، فرقههای مختلف مذهب «شیعه» و «سنی» به وجود آمد. دانشمندان اشعری بیشتر توجه به قرآن و حدیث و علوم نقلی داشتند، در حالی که معتزله با استفاده از علوم عقلی به افکار اسلامی رنگ فلسفه داده بودند؛ چنان که این معنی در میان اهل علم شهرت یافته بود که: هیچ معتزلی نمیتوان یافت که از فلسفه بیاطلاع باشد. [۲]

مذهب سنّی تمایل به فکر اشعری پیدا کرد، در حالی که شیعه با افکار معتزلی بیشتر سازگار بود و از این جهت است که در بسیاری از مسائل، شیعه و معتزله با هم هماهنگ هستند و حتی دانشمندان اهل سنت خود تصریح کردهاند بر اینکه شیعه در بیشتر از مسائل اصولی موافق با معتزله است و فقط در برخی از مسائل با آن مکتب اختلاف دارد و آن هم مربوط به مسألهامامت است و این مسأله به فروع بیشتر نزدیک است تا به اصول.[۳] و حتی در همین مسأله امامت برخی از معتزلیان موافقت خود را با شیعه اظهار کرده و علی(ع) را بر دیگر یاران پیغمبر(ص) مقدم داشتهاند[۴] و شکی نیست که بیشتر آنان صریحاً امامت علی(ع) را انکار کردهاند و همین امر موجب گردیده که تمایل شیعه به اعتزال مورد طعن قرار گیرد.[۵]

دانشمندان بزرگ اعتزالی از طرفی آرا و افکار هواخواهان عثمان را ذکر میکردند و از طرفی دیگر به ذکر مقالات پیروان علی(ع) میپرداختند؛[۶] به این مناسبت مسألهامامت از مسائلی بود که بسیار مورد توجه هر دو گروه یعنی شیعه و معتزله قرار گرفت؛ زیرا این دو گروه بودند که میتوانستند آنچه در این مسأله منقول است، رنگ عقلی به آن بدهند.

اگر نظری به «فهرست» ابن ندیم بیفکنیم، میبینیم از طرفی دانشمندان معتزلی همچون بشربن معتمر و ضرار بن عمر در مسألهامامت کتاب تألیف کردهاند،[۷] و از طرفی دیگر بزرگان شیعه همچون هشام بن حَکم و محمد بن نعمان (معروف به مؤمن الطاق) کتاب به نام امامت داشتهاند.[۸] بزرگان شیعه ناچار بودند در کتاب امامت خود موضوع امامت را به روش مورد اعتقاد خود اثبات کنند و در ضمن، کتابهای امامت مخالفان خود را نیز نقض نمایند؛ مثلاً ابوعبدالله بن مملک اصفهانی که از متکلمان شیعه بود، با ابوعلی جبائی دانشمند معتزلی مباحثاتی بر سر مسألهامامت داشت و بدین مناسبت، خود کتابی به نام امامت نوشت و کتاب امامت ابوعلی جبائی را نقض کرد.[۹]

این رد و ایرادات دانشمندان شیعی و معتزلی گاه از حد متعارف تجاوز میکرد؛ چنان که دو تن چند بار یک دیگر را نقض میکردند. مثال کامل این مطلب را میتوان در ابوجعفر ابن قبه رازی ـ متکلم شیعی ـ و ابوالقاسم کعبی بلخی (دانشمند معتزلی) جست. ابوالحسین سوسنگردی میگوید: من پس از زیارت حضرت رضا(ع) به طوس، نزد ابوالقاسم بلخی به بلخ رفتم و کتاب «الانصاف فی الامامه» ابنقبّه را به او نشان دادم و او کتابی به نام «المسترشد فی الامامه» را در رد آن نوشت. سپس آن را به ری نزد ابنقبه آوردم. او کتابی به نام «المستثبت فی الامامه» نوشت و المسترشد را نقض کرد. من آن را نزد ابوالقاسم آوردم؛ او ردی بر آن به نام «نقض المستثبت» نوشت و چون به ری برگشتم، ابن قبه درگذشته بود.[۱۰]

 

جاحظ و ابن راوندی

از میان متکلمان معتزله، جاحظ بیش از دیگران مسألهامامت را مورد بحث قرار داد. او در کتابها و مقالاتش از جمله کتاب «العثمانیه»، خردهگیریهایی بر شیعه در این مسأله نموده است. جاحظ در کتاب دیگر خود که به عنوان «فضیله المعتزله» نوشت، شیعه را بسیار مورد انتقاد قرار داد. در این میان یکی از متکلمان بزرگ معتزله که به عللی از آنان کنارهگیری کرده بود، معروف به ابن راوندی در صدد دفاع از موضوعامامت برآمد. او هم کتابی در امامت نوشت و هم در کتابی با عنوان «فصیحه المعتزله»، به ردّ گفتار جاحظ پرداخت.

از کتاب جاحظ و ابن راوندی اثری در دست نیست؛ ولی دانشمند دیگری از میان معتزلیان به نام ابوالحسین خیاط، کتابی به نام «الانتصار» نوشت و در آن از جاحظ دفاع کرد و به ردّ گفتار ابن راوندی پرداخت. از این کتاب میتوان دریافت که جاحظ و ابن راوندی چه مطالبی در کتابهای خود مطرح ساخته بودند. ابن راوندی میگوید: «جاحظ هر نوع حق و باطلی را در کتاب خود گرد کرده و به شیعه نسبت داده و با این رفتار خود، نه تنها به طعن شیعه، بلکه به طعن اسلام پرداخته است.»[۱۱] و نیز گوید: «مطالبی که اهل اعتزال از جمله جاحط در آثار خود نوشتهاند، اثری در دلهای عوام باقی گذاشته و موجب پایمالی حق شیعیان شده و از جهت آنکه بیشتر شیعیان خود را از علم کلام برکنار میدارند، خطاهای فاحش مقالات اهل اعتزال بلامعارض مانده است.»[۱۲]

خیاط میگوید که ابن راوندی امامت را تألیف کرد و در آن به طعن مهاجر و انصار پرداخت و اظهار کرد که پیغمبر اکرم(ص) شخص معینی را با اسم و نسب خاصی جانشین خود گردانید و فرمان داد که او را پیشوای خود قرار دهند و پیرو او باشند و کسی را بر او مقدم ندارند و او را نافرمانی نکنند؛ سپس همه به جز عدهقلیلی حدود پنج یا شش تن اجماع کردند بر اینکه آن شخص را از مقامی که پیغمبر تعیین کرده بود، بر کنار دارند و دیگری را برجای او بنشانند و در نتیجه به فرمان رسول خدا(ص) استخفاف ورزیدند و به عمد او را نافرمانی کردند.

و باز ابن راوندی اظهار داشت: پیروان علی معتقد بودند که مسلمانان از آن جهت با ابوبکر پس از وفات رسول(ص) بیعت کردند که در میان آنان افراد فراوانی بودند که در نهان کفر میورزیدند و علی را دشمن میداشتند؛ زیرا او بستگان و خویشان آنان را در غزوهها به قتل رسانیده بود.[۱۳]

 

قاضی عبدالجبار

ابن راوندی چنان که اشاره شد، خود از بزرگان و متکلمان اهل اعتزال بوده که از آنان دوری جسته است و به همین جهت اهل اعتزال از او به زشتی یاد میکنند و حتی میگویند همین کتاب امامت را در برابر گرفتن سی دینار نوشته است![۱۴] ولی آنچه مسلّم است، ابن راوندی با تسلط خود به مبانی کلامی توانسته بود در برابر احتجاجات و استدلالات متکلمان معتزلی علیه شیعه، ایستادگی کند و این امر سخت بر آنان گران آمد تا اینکه قاضی عبدالجبار همدانی (متوفی۴۱۵ق) در دایرهالمعارف کلامی خود که به «المغنی فی ابواب التوحید و العدل» معروف است، قسمت مهمی را به مسألهامامت اختصاص داد تا آنچه پیشوایان او مانند جاحظ و جبائی گفته بودند، استوار سازد. کتاب مغنی را قاضی عبدالجبار در بیست مجلد در مسجد رامهرمز املا کرده است.[۱۵] در این کتاب مسائل مختلف علم کلام مورد بحث و تحلیل قرار گرفته و افکار و عقاید فرَق اسلامی در آن نقد شده است.

کتاب مغنی بسیار زود در میان دانشمندان اسلامی شهرت پیدا کرد؛ چنان که ابوالعلاء معری ـ شاعر نابینای عرب ـ که سخت از مباحثات و مجادلات مذهبی بیزار بود، به این کتاب و کتاب دیگر قاضی اشاره کرده است:

لو لا التنافس فی الدنیا، لما وضعت

کتب التناظر لا المغنی و لا العمد[۱۶]

آخرین جزء کتاب مغنی (یعنی جزء بیستم) اختصاص به موضوعامامت دارد و در آن این مسأله به طور تفصیل مورد بحث و نقد قرار گرفته است. همین فراوانی مطالب و وسعت دامنه بحث در کتاب مغنی موجب گردید متکلمان اهل سنت در موضوعامامت دیگر خود را زحمت ندهند و به اجمال برگزار کنند و تفصیل را به کتاب قاضی عبدالجبار ارجاع دهند و به احتمال قوی آنجا که جوینی میگوید: «قاضی و پیشوایان دیگر ما کتابهایی مبسوط در امامت تألیف کردهاند که مستبصر را اقناع میکند»، نظر به قسمت امامت کتاب مغنی داشته است.[۱۷]

 

سبک قاضی عبدالجبار

قاضی در این کتاب مباحث مختلف را مطرح ساخته و در هر یک، احتجاجات امامیه را که از آنها تعبیر به «شبهات» میکند، نقل کرده و آنها را پاسخ داده است.

او نخست سخن از وجوب امامت به میان میآورد و آن را عقلی میداند نه سمعی و در مورد نص بر امامت میگوید که از راه عقل و سمع ثابت نمیشود. و درباره اینکه چه شخصی شایستگی امامت دارد، او معتقد است که امام باید عادل باشد و امامت فاسق روا نیست. او سپس دربارهامامت خلفای سهگانه سخن میراند و مطاعنی را که دربارههر یک از طرف مخالفان وارد شده، نقل و رد میکند. او از خوارج و غلات و همچنین از امامت علی و حسنین (علیهمالسلام) و اقاویل زیدیه در این کتاب بحث میکند و بسیاری از وقایع تاریخی و مسائل کلامی را به مناسبت یادآور میگردد.

قاضی در بیشتر موارد، منقولات خود را به شیوخ خود یعنی پیشوایان معتزله منسوب میدارد و از میان آنان جاحظ و ابوعبدالله جعل و ابوعلی جبائی و ابوهاشم جبائی و ابوالقاسم بلخی بیشتر به چشم میخورد و در مورد نقل مقالات فرق شیعه از گفتهابومحمد حسن بن موسی نوبختی استشهاد میجوید.

 

واکنش شیعیان

شکی نیست که فصل امامت از کتاب مغنی بر شیعیان بسیار گران آمد و آنان درصدد دفاع از خود برآمدند. دانشمندی به نام محمد بن احمد بن علی بن الولید که از متکلمان زیدیه بوده، رسالهای در رد کتاب مغنی نوشته و آن را «الجواب الحاسم المغنی لشبه المغنی» نامیده و بیشتر توجه این دانشمند، مواردی بوده است که قاضی عبدالجبار در آن با زیدیه مخالفت ورزیده است.

ولی مهمترین جوابی که به قسمت امامت کتاب مغنی داده شده، جواب سیدمرتضی علم الهدی است. سیدمرتضی از بزرگان شیعه و از بنیانگذاران کلام و اصول فقه شیعه است. او و برادرش سید رضی همچون دو ستاره در تاریخ تشیع درخشندگی دارند و بی جهت نبوده که ابوالعلاء معری در مرثیه پدرشان گفت:

ابقیتَ فینا کوکبین سناهما

فی الصبح و الظلماء لیس بخاف

ساوی الرضی المرتضی و تقاسما

خطط العُلی بتناصف و تصاف[۱۸]

[دو ستاره در میان ما به جا نهادی که نورشان در روشنی بامدادان و تیرگی شامگاهان خاموش نمیشود: رضی و مرتضی با هم برابرند و مرزهای بزرگواری و فضیلت را به عدل و انصاف میان خود تقسیم کردهاند.]

 

نقش سید مرتضی

سید مرتضی در سال ۳۵۵ق به دنیا آمد و شعر و ادب و بلاغت را نزد ابوعبدالله مرزبانی و فقه و کلام و تفسیر را نزد شیخ مفید ـ از بزرگان شیعه ـ آموخت و در سال ۴۳۶ق دیده از جهان بربست، در حالی که آثار بسیار ارزندهای از خود به جا گذاشت. کتاب «شافی» از مهمترین آثار سید است که در رد بخش امامت کتاب «المغنی» قاضی عبدالجبار میباشد. مؤلف در آغاز به درخواست یکی از کسانی که کتاب قاضی را مورد مطالعه قرار داده، اشاره میکند و سپس به نقل گفتههای مؤلف مغنی اشاره کرده و یک به یک را پاسخ داده است.

بحث دربارهمسائلی که در کتاب شافی مطرح شده، از حوصله این مقاله خارج است و آنچه مسلم است، اینکه کتاب شافی از مبسوطترین کتابهایی است که مسألهامامت در آن به عنوان یک موضوعنظری مورد بحث و تحلیل استدلالی قرار گرفته است.

گذشته از مباحثی که مربوط به امامت است، بسیاری از مطالب دیگر که به تاریخ و رجال مرتبط است، از کتاب شافی استفاده میگردد؛ برای نمونه میتوان چهرهای را که سید مرتضی از ابن راوندی نشان میدهد، مثال آورد. ابن راوندی در میان مسلمانان به عنوان یک زندیق و ملحد شناخته شده است و معتزلیان سخت بر او تاختهاند؛ زیرا او از زمره آنان بوده و سپس از آنان کنارهگیری کرده و به دفاع از تشیع پرداخته است. در اینجا مجال آن نیست تا درباره اخباری که در خصوص ابن راوندی نقل شده، بحث کنیم و جویندگان را به مقدمهکتاب «الانتصار» ازینبرگ که در سال ۱۹۲۵در قاهره چاپ شده و مقالهریتر که در مجله‌Der Islam در سال۱۹۳۱ و همچنین مقاله کراوس که در مجله Rivista Degli Studi Orientali در سال ۳۴ـ۱۹۳۴ منتشر شده، حواله میدهیم.[۱۹]

سیدمرتضی در موارد مختلف از کتاب خود به کتاب «الامامه» ابنراوندی استشهاد جسته؛ از جمله در موضوع عصمت ائمه و منصوص بودن آنان و نیز[۲۰] در موضوع حجت بودن امام در همه امور شرعی و عقلی و نیز در برابر آنان که گفتهاند ابن راوندی برای نخستین بار ادعای وجود نص بر امامت حضرت علی بن ابیطالب را کرده، میگوید: او بدون دلیل ادعا نکرده و مخالفان خود را مجبور به پذیرفتن آن ننموده است،[۲۱] و علت این اتهام را بدین بیان توجیه میکند که چون مخالفان شیعه، کلامی مجموع در نصرت نص پیش از ابنراوندی نیافتند، لذا او را متهم کردند که مبدع ادعای نص است، در حالی که تصنیف و جمع مطلبی هیچ گاه دلیل بر آغاز قول در آن نمیشود.۲۴

 

تبرئه ابن راوندی

سید مرتضی ابن راوندی را از اتهامات معتزله مبرّا میدارد و در برابر آنان از او دفاع میکند؛ مثلا آنجا که قاضی عبدالجبار از شیخ خود ابوعلی جبائی نقل میکند که گفته است: «بیشتر کسانی که مذهب شیعه را یاری کردهاند، منظورشان طعن در دین و اسلام بوده است و تشیع را فقط وسیلهای برای این هدف قرار دادهاند؛ زیرا اگر با اظهار کفر و الحاد میخواستند منظور خود را عملی سازند، کسی از آنان نمیپذیرفت؛ لذا این طریقه را نردبانی برای رسیدن به مقصود ساختند؛ مانند هشام بن الحکم و طبقه او و مانند ابوعیسی وراق و ابوحفص حداد و ابن راوندی!»[۲۲]

سید مرتضی چنین به مدافعه میپردازد: «ابن راوندی این کتبی را که اسباب بدنامی او شده، به قصد معارضه با معتزله و زورآزمایی با ایشان ساخته؛ چه، معتزله از آمیزش با او اظهار نفرت کردند و او را به قصور فهم و غفلت متهم نمودند و این جمله او را بر آن داشت که این کتب را منتشر نماید تا عجز معتزله را در نقض آنها آشکار سازد و انتقام خود را از آن فرقه بگیرد، والا این راوندی از این تألیفات علناً تبری میجسته و نسبت تألیف آنها را به خود انکار میکرده و به دیگری منسوب میداشته است و شکی نیست که او در این عمل خطاکار بوده، خواه به آنها اعتقاد داشته و خواه معتقد نبوده است. و کاری که ابن راوندی در این راه کرده، نظیر عمل جاحظ یا نزدیک به آن است و اگر کسی کتب عثمانیه و مروانیه و عباسیه و امامیه و رافضیه و زیدیه را که همه تألیف جاحظ است جمع آورَد، میبیند که مؤلف آنها بر اثر اظهار آرای متضاد و رنگ به رنگ سخن گفتن، به چه درجه عظیمی از شک و الحاد و قلّت تفکر در دین رسیده بوده است و هیچ کس نمیتواند مدعی شود که جاحظ به محتویات این کتب عقیده نداشته و بگوید که چون او مقالات مردم و احتجاجات ایشان را نقل کرده، بر او در این عمل جرمی وارد نیست؛ چه، اگر با این قبیل گفتهها بتوان مخالفان را قانع کرد، نظیر آن را در حق ابنراوندی نیز میتوان گفت، در صورتی که ابن راوندی در کتبی که نام او را در پیش مردم زشت کرده، هیچ گاه نمیگوید که من به این مذاهبی که حکایت کردهام، معتقدم و به صحت آنها ایمان دارم، بلکه میگوید دهریه یا موحدین یا براهمه یا مؤمنین به اصل رسالت چنین و چنان میگویند. اگر میشود گفت که بر جاحظ در دشنام گفتن به صحابه و ائمه و شهادت دادن به گمراهی و خروج ایشان از دین گناهی نیست و کلام او در این موارد به منزله نقل قول و حکایت است، به همین ترتیب ابن راوندی هم مجرم نیست و بنابر قرینه فوق، تهمتهایی که بر او وارد ساختهاند، زائل میشود.»[۲۳]

 

ماتریدی و واکنش معتزله

این تنها سیدمرتضی نیست که ابن راوندی را از اتهامات معتزله تبرئه میکند، بلکه ابومنصور ماتریدی سمرقندی ـ پیشوای فرقه ماتریدیه ـ در کتاب معروف کلامی خود «التوحید» در آنجا که به اثبات نبوت و رد منکران آن پرداخته، از گفتههای ابن راوندی استمداد جسته است. نگارنده در مقاله «منابع تازه درباره ابن راوندی» که پیش از این از آن یاد شد، فقراتی از کتاب التوحید را که از ابنراوندی بر رد منکران نبوت نقل شده، به فارسی آورده است.[۲۴] پیشوایان معتزله در برابر رد و جواب شدید سید مرتضی بر کتاب مغنی خاموش ننشستند، بلکه به دفاع از قاضی به نقض و رد گفتار سید پرداختند؛ چنان که ابوالحسین بصری ـ شاگرد قاضی عبدالجبار ـ کتابی نوشت و آن را «نقض الشافی فی الامامه» نام نهاد[۲۵] و ابویعلی سلاربن عبدالعزیز در نقض بر آن کتاب، به عنوان «النقض علیالنقض» نوشت.[۲۶]

آنچه مسلم است، اینکه کتاب سید مرتضی نه تنها نزد شیعه، بلکه پیش سنیان نیز موقعیتی عظیم پیدا نمود. ابن ابی الحدید ـ دانشمند سنّی معتزلی قرن هفتم و شارح نهجالبلاغه ـ در ذیل گفته حضرت امام علی(ع) «انه قد کان علی الامامه وال احداث احداثا» که اشاره به عثمان است، فصل مشبعی از کتاب المغنی و کتاب الشافی در مورد اتهاماتی که مردم علیه خلیفه اقامه کردهاند، نقل کرده است.[۲۷] قسمت مهم از این فصل، یازده طعنی است که دشمنان عثمان بر او وارد ساختهاند و قاضی عبدالجبار آن مطاعن را پاسخ داده و سپس سید مرتضی بر پاسخهای قاضی اعتراض نموده است.

با توجه به مطالب فوق، اهمیت مسأله امامت در کلام اسلامی روشن گشت و نیز آشکار گردید که کتاب مغنی قاضی عبدالجبار و کتاب شافی سید مرتضی هر یک از مهمترین و مبسوطترین کتاب احتجاج و مناظره در مسأله فوق بوده است و همین اهمیت موجب گردید که شیخ طوسی کتاب شافی را خلاصهتر و سادهتر سازد تا بیشتر مورد استفاده شیعیان قرار گیرد.

 

تلخیص الشافی

شیخ طوسی که از شاگردان سید مرتضی بود، کتاب کلامی دیگر استاد خود را، یعنی «جمل العلم و العمل» شرح کرده که نسخه منحصر به فردی از آن به شماره ۶۵۳ در آستان قدس رضوی موجود است.

تلخیص الشافی شیخ طوسی یک بار در سال۱۳۵۱ قمری همراه با کتاب الشافی در تهران چاپ سنگی شده بود و اخیراً نیز چاپ مرغوبی از آن در چهار مجلد به وسیله سید حسین بحرالعلوم صورت گرفته و در سال ۱۳۸۳ در نجف اشرف چاپ شده است.

شیخ طوسی در آغاز کتاب میگوید که من کتاب شریف مرتضی را مشتمل بر مسائل مهم امامت و محتوی ادلّه مورد اعتماد اصحابمان دیدم. او در این کتاب به ذروه علیا و غایت قصوی رسیده و هر کس در این موضوع چیزی نوشته، از او اخذ و اقتباس کرده و به ساحت او فرود آمده است. علاوه بر این، در این کتاب شبهههای قدیم و جدید مخالفان استیفاء شده و سستی آنها آشکار گردیده است؛ ولی او در این کتاب روش آنان که کتابهای دشمنانشان را نقض میکنند، در پیش گرفته و مانند مصنفاتی که ادلّه را جداگانه مرتب میسازند و پرسشهای دشمن را استیفاء میکنند و سپس پاسخ میدهند، رفتار ننموده است.

بدین جهت است که این کتاب فقط مورد استفاده آنان که در علم مبرّز هستند، قرار میگیرد و مبتدیان چنان که درخور این کتاب است، از آن بهرهور نمیگردند. و چون جماعتی از اصحاب مشتاق بودند که این کتاب تلخیص شود و مکررات آن ساقط گردد، من عزم بر تلخیص آن گرفتم و در آغاز آن کیفیت اختلاف مردم را در امامت یاد کردم و در برخی از موارد احتجاجاتی افزون بر آنچه در کتاب بود، آوردم.

نگارنده در این گفتار مجال آن را ندارد که به بحث درباره مطالب کتاب شافی و تلخیص شافی بپردازد؛ زیرا آن رشته سری دراز دارد و منظور از این مختصر، این بود که روشن سازد که مسأله امامت چگونه در میان ارباب علم کلام مطرح میگشته و کتاب سید مرتضی چه اهمیتی داشته است و نتیجه این گفتار، آنکه شیخ طوسی که با تلخیص کتاب شافی آن اثر مهم را قابل استفاده برای مبتدیان و مستکملان ساخته، نه تنها خدمت بزرگی به شیعه کرده، بلکه یک مسأله مهم کلامی را به آخرین درجه بحث و نظر رسانیده است.

در پایان باید اذعان نمود که سید مرتضی و شیخ طوسی توانستند شیعه را مجهز به استدلال و آماده برای دفاع از حق خود بسازند و آن کاستی را که ابن راوندی از آن شکایت داشت و میگفت: «شیعیان با برکناری از علم کلام در برابر مخالفانشان نمیتوانند ایستادگی کنند»، جبران نمایند.


 

[۱] شهرستانی، الملل و النحل، ج۱، ص۱۴

[۲] بزودی، اصول الدین، ص۲۴۰

[۳] جلال الدین دوانی، شرح عقاید عضدیه، ص۷

[۴] جاحظ، العثمانیه، ص۱۱ و ۱۲ و ۱۳

[۵] بغدادی، الفرق بین الفرق، ص۱۶۴

[۶] جاحظ، الحیوان، ج۱، ص۱۱

[۷] ابن ندیم، فهرست (ترجمه فارسی) ۲۹۸ و ۳۱۴

[۸] ابن ندیم، فهرست، ص۳۲۸ و ۳۲۹

[۹] مأخذ پیشین، ص۳۳۲

[۱۰] نجاشی، کتابالرجال، ص۱۹۱

[۱۱] خیاط، الانتصار، ص۷۸

[۱۲] مأخذ پیشین، ص۱۳ ۱۳ـ مأخذ پیشین، ص۱۲

[۱۳] مأخذ پیشین، ص۷۵

[۱۴] ابن المرتضی، المعتزله، ص۹۲

[۱۵] مأخذ پیشین، ص۹۸

[۱۶] ابوالعلاء لزوم مایلزم، به نقل از تعریف القدماء بابی العلاء، ص۱۱۶

[۱۷] الارشاد، ص۴۱۵

[۱۸] نقل از مقدمهامالی المرتضی، ص۶

[۱۹] نگارنده نیز در مجله یغما شماره ۱۱ و ۱۲ سال ۱۳۳۷ و شماره۱ر۱۳۳۸ مقالاتی تحت عنوان «ابن راوندی» نوشته و پس از آن منابع تازهای که درباره او گرد آورده به صورت مقالهای تحت عنوان «منابع تازه درباره ابن راوندی» در مجله دانشکده ادبیات سال ۱۴ شماره ۱ منتشر ساخته است. 

[۲۰] الشافی، ص۱۳۱ ۲۲ـ مأخذ پیشین، ص۶۵

[۲۱] مأخذ پیشین، ص۱۵۴ ۲۴ـ مأخذ پیشین، ص۹۸

[۲۲] کتاب المغنی، ج۲، قسمت۲، ص۳ و الکتاب الشافی، ص۱۲

[۲۳] چون ترجمه این قسمت در کتاب خاندان نوبختی عباس اقبال ص ۹۱ و ۹۷ وجود داشت، عیناً از آنجا نقل گردید.

[۲۴] و نیز رجوع شود به کتاب التوحید (نسخه خطی کتابخانه کمبریج)، صفحههای ۲۰۵، ۲۰۳، ۲۰۱، ۱۹۸، ۱۹۱، ۱۹۰٫

[۲۵] طبقاتالمعتزله، ص۱۱۹

[۲۶] ادبالمرتضی، ص۱۳۶ به نقل از ریاض العلماء، ص۲۷۹ (نقل از مقدمه سیدالذریعه سید مرتضی).

[۲۷] شرح نهجالبلاغه، ج۲، ص۳۳۳ـ۳۳۲؛ ج۳، ص۶۹ـ۱