«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ»

‌-‌ قرار ما این شد که چند شبی راجع به امیر المؤمنین صلوات الله علیه گفتگو کنیم تا زمینه‌ی مسائل بعدی یعنی شخصیّت حضرت، بعضی از نگاه‌های خاصّ اجتماعی حضرت و احیاناً دوستان و دشمنان حضرت را مطرح کنیم و یک تحلیلی داشته باشیم.

-‌ در واقع آن جاذبه و دافعه‌ی حضرت به صورتی مشخّص می‌شود.

– بله. لذا چند شبی إن‌شاءالله سر سفره‌ی شخصیّت امیر المؤمنین هستیم. خدا را شاکر هستیم که توفیق داده است در مورد حضرت گفتگو کنیم.

جلسه‌ی قبل از شجاعت امیر المؤمنین از دوران کودکی تا جنگ احد را عرض کردیم. من از لیله المبیت دو سه جمله عرض می‌کنم که ربط بحث پیدا شود تا بحث مستقل به نظر بیاید.

شجاعت بی‌مثال امیر المؤمنین علیه السّلام در زمان‌های مختلف

وقتی امیر المؤمنین ۱۳ سال با رسول خدا همراهی کرده است و الآن خبر رسیده است که عدّه‌ای در مدینه مشتاق و آماده هستند تا شهر را در اختیار پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم بگذارند و حکومتی تشکیل شود. بعد از ۱۳ سال خفقان و تنگنا و فشار و تضییق، اگر کسی بود که دنیا را می‌خواست خیلی دوست داشت که با پیغمبر همراه شود و این پیروزی ابتدایی را ببیند.

 ولی امیر المؤمنین بی‌درنگ قبول کرد که جای پیغمبر اکرم بخوابند و به ظاهر در آن بستر قرار بگیرند و خود را فدایی پیغمبر اکرم کرد. در حالی که بعضی‌ها بودند با پیغمبر همراه بودند. خداوند می‌فرماید در غار بعضی‌ها بودند کنار پیغمبر بودند، ولی می‌ترسیدند. امّا امیر المؤمنین زیر آن همه شمشیر در آرامش بودند. بعضی نقل‌ها را امروز نگاه می‌کردم و می‌دیدم کفّار امیر المؤمنین را که فکر می‌کردند پیغمبر است بیدار کردند. یعنی با آرامش خوابیده بودند. مرد خدا عبد است.

-‌ و این قلب مطمئن است.

– بله، مطمئن است که چیزی در این عالم اتّفاق نمی‌افتد. قرار باشد از این دنیا بروم می‌روم. از این‌جا شروع شد که حضرت تشریف بردند. این شجاعت امیر المؤمنین در جنگ‌ها خود را نشان داد. در جنگ بدر حضرت کاری کرد که حدّاقل ثلث کشته شده‌‌های کفّار قریش به دست امیر المؤمنین بود. کفّار اسم حضرت را «مرگ سرخ» گذاشته بودند و وقتی اسم حضرت می‌آمد وحشت می‌کردند.

 مشهور بود که حضرت به خاطر این‌که خشم الهی را نشان دهند طوری رفتار می‌کردند که این‌ها بترسند، همان‌طور که قرآن می‌فرماید باید دشمن را ترساند. لذا امیر المؤمنین علیه السّلام وقتی در جنگ‌ها تکبیر می‌فرمود که کسی را زمین زده بود. لذا وقتی دشمن الله اکبر امیر المؤمنین را می‌شنوید می‌فهیمد که کسی زمین خورده است. یا عمودی یا افقی نیمه شده است.

حتّی بعدها عمرو عاص چند نفر را در صفّین مقرّر کرده بود که بشمارید. در آن زمان صفّین -که کمی هم جنگ طولانی شده است- حضرت پانصد و بیست و چند بار تکبیر گفت و این‌ها می‌ترسیدند. لذا مشهور است که مثل عمرو عاص و بُثر و این‌ها کارهای خلاف شأن انجام دادند تا از دست حضرت خلاص شوند. که با حضرت روبه‌رو نشوند.

آوازه‌ی شجاعت امیر المؤمنین در میان کفّار پیچیده بود و جنگ به جنگ هم بیشتر می‌شد. گاهی پیش می‌آمد که هم رسول خدا و هم حضرت حق برای این‌که بعداً کسی مدّعی نشود که این مردِ خدا… من امشب شجاعت را با دو موضوع دیگر می‌خواهم عرض کنم. وگرنه ابعاد شخصیّتی امیر المؤمنین متنوّع است و ما هم نمی‌خواهیم سریع همه چیز را عرض کنیم. می‌خواهیم با تأمّل بحث را ارائه کنیم، چون ممکن است برای کسی در مورد شجاعت حضرت سؤال ایجاد شود.  

امیر المؤمنین علیه السّلام؛ محبوب خاصّ خداوند و رسول اکرم صلوات الله علیه

در خیبر خدا خواست که چشم امیر المؤمنین درد بگیرد و حضرت تشریف نبرند. ما یک آیه در قرآن داریم که موضوع مهمّی را مطرح می‌کند. می‌فرماید: پیغمبر «النَّبِیُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»[۱] معنای آن که شیعه و سنّی و مذاهب اسلامی همه قبول دارند این است که ما این‌قدر باید نسبت به رسول خدا احترام و اهتمام و محبّت داشته باشیم که همه چیز باید فدای او شود. جان من فدای جان او، خواسته‌ی من فدای خواسته‌ی او. لذا اگر کسی بخواهد سردمدار و زمامدار در اسلام شود باید کسی باشد که فدایی رسول خدا باشد. باید جان خود را فدای جان پیغمبر کند. در جنگ‌ها متأسّفانه بعضی از تازه مسلمان‌ها که بعداً خیلی‌ها مدّعی شدند فراری بودند.

-‌ نزد پیغمبر پنهان می‌شدند.

– هم پنهان می‌شدند و هم فرار می‌کردند. در خیبر هم این‌طور شد. روزهای اوّل و دوم کسانی رفتند. چون قلعه‌ی خیبر طوری بود که کسی فکر نمی‌کرد این اتّفاق بیفتد. از بالا با آب جوش و تیر اندازی و سنگ اندازی این‌ها فرار می‌کردند تا این‌که پیغمبر اکرم یک عبارت عجیبی فرمود که فردا پرچم را دست کسی می‌دهم که خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارند. اگر فرصت بود من عرض می‌کردم این جمله که خدا و رسول او را به این مطلقی دوست دارند، خیلی عبارت عجیبی است. چون خدا کسی را دوست دارد که نقصی نداشته باشد. وگرنه خدا توبه‌‌ی توبه کننده را دوست دارد. انفاق انفاق کننده را دوست دارد. یعنی عمل صالح را دوست دارد و به این جهت محبّت دارد. اگر مطلق کسی را دوست دارد یعنی اعمال او همه در اطاعت خدا است. یک انسان کامل است. خلیفه الله است.

حضرت رفتند و در قلعه‌ی خیبر را کندند و آن‌جا اتّفاقات عجیبی افتاد. یعنی هیمنه‌ی یهود که شکست یهودیان و گروه‌های بعدی با اسلام نجنگیدند. یعنی مثل ماجرای فدک و گروه‌های دیگر تسلیم شدند. آوازه‌ی حضرت همه جا را گرفت. یا این جالب است که بگویند این شجاعت امیر المؤمنین با آن عظمت چقدر لطیف است. یعنی از عجایب حضرت این است.

مبارزه‌ی امام علی علیه السّلام با عمرو بن عبدود

 حضرت در جنگ احزاب که خندق کندند، شبانه روز مسلمان‌ها دقّت می‌کردند که کسی از این خندق عبور نکند، عمرو بن عبدود عبور کرد. با این‌که تیر اندازی می‌کردند. این‌قدر این مرد مهیب بود که آمد سر خود را رو به مسلمین کرد و نگاه کرد. مسلمین هم چمباتمه زده بودند -دیدید در مدرسه معلّم می‌خواهد سؤال کند بچّه‌ها در چشم او نگاه نمی‌کنند- مسلمان‌ها سر خود را بین پاهای خود انداخته بودند که نکند چشم در چشم او شود. او هم می‌گفت صدای من گرفت! کدام شما بهشت را دوست داشت؟ همین الآن شما را در آغوش حور العین می‌برم. این‌طور آن‌ها را مسخره می‌کرد! امیر المؤمنین چند بار از جا جست!

 تا این‌که معلوم شد کسی مرد این کارزار نیست. یک زرهی هم تن این عمرو بن عبدود بود. وضع مالی امیر المؤمنین در آن زمان آن‌قدر بد بود که در طول هفته چندین روز بیرون از مدینه کار می‌کرد و زهرای مرضیّه و فرزندان در خانه تنها بودند. حضرت به پول نیاز داشت. زرهی که تن عمرو بود خیلی ارزش داشت و زندگی حضرت را زیر و رو می‌کرد. خلاصه حضرت به میدان رفت و درگیری شد و یک خونی پاشیده شد و مردم گفتند کار تمام شد. سر مبارک امیر المؤمنین شکاف مختصری برداشت و بعد حضرت تکبیر فرمود. تکیبر که فرمود یعنی یک چیزی از یک جایی جدا شده است. پا افتاد و عمرو زمین خورد. برای خیلی‌ها پول مهم بود. می‌گفتند زندگی علی علیه السّلام زیر و رو شد. نگاه کردند دیدند عمرو کشته شد، ولی امیر المؤمنین برگشت. یک نفر -که حالا نمی‌خواهم اسم او را ببرم- گفت می‌دانید آن زره چقدر می‌ارزید! این جنگ تن به تن است و غنیمت برای تو است. حضرت جواب نداد. رسول خدا فرمود: علی جان! بگو برای چه آن زره را برنداشتید؟

ممکن است بگویند فرق این نوع شجاعت با تهوّر چیست؟ این شجاعت یک فرقی که داشت این بود که زمام نفس امیر المؤمنین به دست خود ایشان بود. حضرت فرمود وقتی عمرو زمین افتاد و کار می‌خواست تمام شود به من گفت من آبروی سپاه خود هستم، من را برهنه نکن. اگر حضرت زره را برمی‌داشت او زیر زره‌ی خود لباس داشت، ولی حضرت دیده بود که یک نفر، ولو دشمن از او چیزی خواسته است، کریم عالم وجود، امیر المؤمنین برگشته بود.

در تاریخ شاید این تنها نمونه‌ای باشد که خواهر عمرو وقتی آمد ماجرا را دید… شما شنیدید که وقتی جناب حمزه را به شهادت رساندند بینی مبارک ایشان و لباس و دهان ایشان را…

-‌ بله، با چه سبوعیّتی…

-‌ یک کاری کردند که چهره او به هم بریزد. این‌جا امیر المؤمنین هیچ کاری نکرد، با این‌که عمرو دشمن است. خواهر عمرو گفت اگر غیر از این شخص قاتل تو بود اگر تا قیامت زنده بودم گریه می‌کردم، ولی افتخار می‌کنم که تو را یک مرد کشت و تو اگر شکست خوردی به دست یک مرد شکست خوردی. با این‌که اصلاً به او ایمان ندارد.

برخورد حضرت علی علیه السّلام با زبیر در جنگ جمل

این را دوست داشتم عرض کنم، چون من اگر بخواهم به امیر المؤمنین متوسّل شوم به این کرم و وفای حضرت می‌شود توسّل کرد. حضرت این ماجراها را داشت تا بعداً در جمل، یک روزی -حالا این شجاعت را ببینید که مهیب است و مرگ سرخ است- حضرت به شکل شتر سوار وسط میدان آمد و صدا زد: «أین زبیر». همسر زبیر خواهر عایشه بود. این دو تا خواهر شروع به گریه کردن کردند. «أین زبیر» علی یعنی زبیر کشته شد!

 بعد خبر دادند که علی سوار شتر است و قرار نیست که بجنگد، مثل این‌که کار دارد. این‌ها خوشحال شدند و فکر کردند که به خیر گذشت. یعنی فضا معلوم است. این شجاعت را ببینید. ولی شجاعتی که شجاعت یک عبد است. حضرت زبیر را صدا کرد و زبیر آمد و به او فرمود: به یاد دارید که رسول خدا فرمود: اگر علی را دوست دارید یک روز مقابل او قرار می‌گیرید، در حالی که تو ظالم هستی. زبیر ناگهان یاد روایتی که از پیغمبر شنیده بود افتاد، این روایت مستقیم راجع به خود او هم بود. در سپاه خود رفت و شروع به فکر کردن کرد که حالا چه کار کند. این همه لشکر را آورده است، حالا به آن‌ها بگوید که من اشتباه کردم! خیلی سخت است. در سپاه حضرت برود! زبیر هم یک شخصیّت بسیار شجاع و قَدَر قدرتی از جهت نظامی بود! گرچه مقابل امیر المؤمنین آن‌ها به چشم نمی‌آمدند. اتّفاقاً ابن ابی الحدید می‌گوید: یا علی! تو کسی هستی که تمام پهلوانان عراق را به دست فراموشی سپردید.

زیبر در فکر بود که ناگهان پسر او آمد و گفت: پیرمرد ترسیدی! وسط میدان رفت و «هَلْ مِنْ مُبَارِز» طلبید. در آن دوران اگر «هَلْ مِنْ مُبَارِز» می‌طلبیدند خیلی زشت و قبیح بود که سپاه مقابل کسی را معرّفی نکند، آن هم امیر المؤمنین. این‌جا امیر المؤمنین شجاع و قَدَر قدرت جا داشت بیاید و کار زبیر را تمام کند. ولی فقط امیر المؤمنین شجاع نیست. فرمود زبیر آمده است «هَلْ مِنْ مُبَارِز» می‌طلبد و قرار ندارد که بجنگد. کسی پاسخ او را ندهد. یعنی برای سپاه حضرت این کار خوب نبود، گفتند آقا چرا؟ گفت زبیر به سپاه اسلام خدمت کرده است، من دوست ندارم با شمشیر من کشته شود. چون فرمانده‌ی سپاه آن طرف است من باید بروم. اگر بروم کار او تمام است، من نمی‌خواهم با شمشیر من کشته شود. چون با شمشیر امیر المؤمنین کشته شود دیگر هیچ امیدی به هیچ جهتی ندارد. یعنی آن وفای حضرت این‌طور نیست که فقط شجاع هستند.

 لذا ما فضائل بزرگ مردی را داریم گفتگو می‌کنیم که من خجالت می‌کشم بخواهم این حرف را بزنم. چون خود من عامل نیستیم. ولی اخلاق را انسان در این بحبوحه‌ها می‌بینید. در آن لحظه‌ای که چند ده هزار نفر ایستادند تا ببینید شما در جنگ که اوج بغض و خشم الهی است چطور رفتار می‌کنید. امیر المؤمنین آرام بودند و فرمود: زبیر یک روزی به اسلام خدمت کرده است. در ماجرای دفاع از امیر المؤمنین در ماجرای ثقیفه هم خدمت کرده است. فرمود یک روزی به ما خدمت کرده است و من نمی‌خواهم این اتّفاق بیفتد.

-‌ هر چقدر از امیر المؤمنین بگوییم کم گفتیم. ما کجا و امیر المؤمنین کجا. این شجاعت حضرت را ضمیمه به اخلاص ایشان کنیم آن وقت می‌بینیم «ضَربَهُ عَلیِّ یَومُ الخَندَق أفضَل مِن عِبادَهٍ الثَّقَلین».[۲] چه اتّفاقی می‌افتد که علی (علیه السّلام) این‌قدر بزرگ می‌شود و ما این‌قدر به ایشان ارادت داریم. خوش به حال همه‌ی ما که یک امامی به این نازنینی داریم. باز هم باید بگویم: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوَلَایَهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ».[۳]


[۱]– سوره‌ی احزاب، آیه ۶٫

[۲]– شرح الکافی-الأصول و الروضه (للمولى صالح المازندرانی)، ج ‏۱۲، ص ۳۹۳٫

[۳]– زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص ۲۰۴٫