«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا مُحَمَّدٍ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه‏) صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ الْمَعْصُومِینَ ‏سِیَّمَا بَقیَّۀِ الله فِی الأرَضینَ فَاللَّعْنَهُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إِلَى یَوْمِ الدِّینِ»

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَهَ أَنِ اشْکُرْ لِلَّهِ وَ مَنْ یَشْکُرْ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ حَمیدٌ».[۱]

دو فرض برای ریشه‌ی تشکیل لغت

ما در این آیه‌ی مبارکه با لغت حکمت مواجه هستیم که آن عطیّه‌ی خدایی به جناب لقمان را دارد، این شأن اعطای حکمت ذکر می‌فرماید و خود حکمت در قرآن معنا شده است. یعنی معنای تفسیری شده است. حکمت در قرآن معنای تفسیری شده است. معنای لغت حکمت یعنی از لغت حکمه الدّابه است. اصل لغت آن حکمه الدّابه است. در این اصل لغت بحث است که آیا در ابتدا لغتی را عرب در ثلاثی یا در رباعی مصدری خود وضع می‌کند، بعداً از آن اشتقاق آن را شروع می‌کند؟ یعنی مثلاً یک فرهنگستانی است و حالا فرهنگستان ولو دو نفر باشند، دو تا ریش سفید عرب باشد حالا هر چه باشد در همان صحاری و بواری که بودند، هر چه بودند نمی‌خواهیم فرهنگستان بگوییم، دو نفر بودند نشستند فکر کردند یک مفهومی را ما می‌خواهیم بسازیم و بعد این مفهوم را در نظر گرفتند؛ گفتند: این حالا این لغت برای این معنا است، آیا این‌طور است یا این‌که نه یک لغتی در فضایی ساخته شده است آن‌گاه برای این مصدر قرار داده است طبق آن قواعدی که در عرب است بعداً از این مصدر یک سلسله از آن لغات را استخراج کردند؛ خود این دو فرض معلوم است یا معلوم نیست خود این دو تا فرض که اصلاً چه دارند می‌گویند خود این معلوم است یا نه؟ این الآن دو تا فرض است. این دو تا اصلاً معلوم است یا نیست؟

-‌ می‌بینید در همان شرح امثله هم می‌گوید: مصدر بازگشتن گاه ابل و غنم را گوید. یعنی از یک‌جایی آمده است حالا می‌خواهد از یک‌جایی برگردد؛ در خود همان معنای آن هم، این معنا دارد لحاظ می‌شود. حالا این وجود دارد. صرفیّون خوب خیلی… می‌گویند: از اوّل مصدر مثل این‌که دوتا ریش سفید عرب نشستند یک مفهومی را در نظر گرفتند، یک لغت ساختند یا مثلاً یک نفر ساخته است. بعداً هم آمدند و از آن لغت به دست آوردند. امّا خود لغت این را به ما نمی‌گوید. خود لغت وقتی دارد حرف می‌زند، یک لغتی برای یک چیزی وضع شده است، حالا می‌آیند می‌گویند از این می‌شود چه مصدری گرفت که آن وقت از آن مصدر بشود صرف‌های مختلف کرد.

Akhavan-Tafsir-13950817-ThaqalainSite (4)

اصل ریشه‌ی لغت حکمت

لذا وقتی ما با آن‌ گونه لغات مواجه هستیم، با این بحث مواجه هستیم. می‌گوید که: اصل این لغت این است. درباره‌ی حکمت می‌گوید اصل آن حکمه الدّابه است و حکمه الدّابه آن مهمیزی است که آن مهمیز را بین پره‌های لب این چهارپایان می‌گذارند، وقتی می‌کشند این را در جای خود میخکوب بکند. این را در جای خود مستقر بکند، نگه بدارد یا آن میله‌ای که در پره‌ی بینی شتر می‌کنند که وقتی می‌کشند شتر سر جای خود میخکوب بشود. در فارسی به این مهمیز می‌گویند.

Akhavan-Tafsir-13950817-ThaqalainSite (2)

حکمت بازدارنده‌ی انسان از حرکت‌های بی‌جا

آن وقت از آن جهت که این حکمت شأنی است که اگر در انسان محقّق بشود، یعنی شأنی که در انسان محقّق بشود آن سبب می‌شود که انسان را از آن حرکت‌های بی‌جا باز بدارد، از آن اقدامات بی‌جا باز بدارد و انسان را در محلّ خود مستقر بکند.

Akhavan-Tafsir-13950817-ThaqalainSite (1)

تعریف تعبیر حکمت

 به آن فن، به آن علم، به آن درک، به آن برداشتی که این هم باز انسان را در جای خود مستقر می‌کند تعبیر به حکمت می‌شود؛ این‌جا ببینید این معنا با عقل چقدر هم‌خوانی دارد که لغت عقل هم در اصلش از لغت عقال است. عقال آن بندی است که به زانوی شتر می‌گذارند تا این‌که شتر حرکت در غیر موضع خود نکند. وقتی شتر را می‌خوابانند یک بندی به پای او می‌اندازند که شتر از جای خود حرکت نکند. تا وقتی که صاحب شتر به او اراده‌ی حرکت کردن بدهد. لذلک می‌بینید در این معنا این حکمت و عقل چقدر با هم نزدیک هستند.

خلق فرهنگ توسّط اسلام

بر این اساس حالا ببینیم خود قرآن از حکمت چه تفسیری کرده است. این تفسیری که در قرآن دارد می‌کند این تفسیر مفهوم یک لغت در بستر فرهنگ اسلامی است. این‌که خود اسلام خالق فرهنگ است. خود اسلام خالق عرف است. خود اسلام دارد خلق فرهنگی می‌کند، خود آن نمی‌خواهد از فرهنگ تأثیر بگیرد. بلکه خود اسلام دارد فرهنگ درست می‌کند. یکی همین لغات صلاه خود این یک لغتی است که اسلام به آن جان داده است، به آن فرهنگ داده است. صوم هم همین‌طور. حالا شما به این حقیقت شرعیّه می‌گویید درست است امّا خوب به این لغت یک مقدار بیشتر تأمّل بکنید، این‌ها هر کدام از یک مفاهیم گسترده‌ای دارد حکایت می‌کند. حقیقت شرعیّه یعنی اسلام آمده است یک لغتی را معنا به آن داده است. به آن یک جان جدیدی داده است. خداوند متعال دارد به این حکمت در فرهنگ دینی جان می‌دهد.

حکمت چیست؟

این حکمت چیست؟ کسی که به او حکمت مرحمت شد پس به او خیر کثیر مرحمت شده است. «وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَهَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثیراً»[۲] آن خیر کثیری که در قرآن وجود دارد این همان عباره اخرای حکمت است و باز در همین‌جا دارد خداوند ذو الجلال حکمت را تفسیر می‌کند. این همزه و نون این‌جا است، این همزه و نون تفسیریّه است. «وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَهَ»[۳] ما به لقمان حکمت مرحمت کردیم «أَنِ اشْکُرْ لِلَّهِ» که این حکمت عبارت باشد که شکر بکن خدای را. حالا آن‌جا می‌فرماید: «وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَهَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثیراً»[۴] این‌جا می‌فرماید: الحکمه «أَنِ اشْکُرْ لِلَّهِ» آن می‌گفت: «وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَهَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثیراً».

شکر خدا خیر کثیر

 از این می‌شود یک قیاس شکل سوم تشکیل داد. این‌طور می‌شود دیگر. این‌که شکر خدا خیر کثیر است یا این‌که خیر کثیر شکر خدا است. پس آن‌جا که می‌فرماید: «إِنَّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ»[۵] لازمه‌ی آن شکر خدا است. خداوند متعال به پیغمبر خود که کوثر مرحمت کرده است، خیر کثیر مرحمت کرده است؛ یعنی خداوند متعال به پیغمبر خود حکمت مرحمت کرده است و این هم شکر کثیر دارد. «وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَهَ أَنِ اشْکُرْ لِلَّهِ»[۶] ما به لقمان مرحمت کردیم.

خداوند مبدأ وجود در فرهنگ دینی

در فرهنگ دینی در فرهنگ اسلامی مبدأ وجود خداوند متعال است، این در فرهنگ عقل هم است.  هر ایجادی منتهی به ذات اقدس الهی جلّت عظمته می‌شود؛ حالا این ایجاب هر گونه که در نظر بیاید. دیگر فرهنگ اسلامی، فرهنگ ثنوی که نیست، فرهنگ دوگانه پرستی که نیست. یک‌جا مبدأ وجود اگر وجود خیر باشد مبدأ آن اهورا مزدا باشد؛ اگر مبدأ آن شر باشد، مبدأ آن اهریمن باشد این‌طور که نیست. بلکه مبدأ وجود خداوند ذو الجلال است و آن ایهابی که از وجود شده است ، خداوند ذوالجلال است. حالا یک موقعی است که کسی این شأن ایجادی را در غیر محلّ خود دارد قرار می‌دهد، این یک نسبت شر ایجاد می‌کند یک موقع دارد در محلّ خود قرار می‌دهد، این نسبت خیر دارد ایجاد می‌کند.

وصف عاقل از زبان امیر المؤمنین (علیه السّلام)

 از حضرت امیر (سلام الله علیه) پرسید: «صِفْ لَنَا (لی) الْعَاقِلَ‏»[۷] حضرت فرمودند: «یَضَعُ الشَّیْ‏ءَ (الاشیاء فی) مَوَاضِعَهُ (مواضعها)» این است که عاقل هر چیزی را در موضع خود قرار می‌دهد. گفت: «فَصِفْ لَنَا (لی) الْجَاهِلَ» حضرت گفتند: فرد… گفتم دیگر. می‌گویند کلام یا مفهوم دارد یا ندارد. عبارت به این واضحی حضرت می‌فرماید خوب مفهوم دارد دیگر. حضرت می‌فرماید: گفتم دیگر. وقتی من عاقل را گفتم معلوم می‌شود که معنای ضدّ آن چیست. این‌که آن کسی که این فیض ایجادی را دارد در غیر محلّ خود قرار می‌دهد یا در غیر محل قرار می‌گیرد؛ این یک نسبت شرطی ایجاد می‌کند. کوه در محلّ خود خیر است اگر چنانچه کوه نباشد «وَ الْجِبالَ أَوْتاداً»[۸] اگر این کوه نباشد، میخ زمین نیست. حرکت این زمین به هم می‌ریزد. حالا یک کسی آمد و این کوه را در آن‌قدر دستکاری کرد تا این‌که مایه‌ی فسادی شد در یک منطقه‌ای، در یک اصلاً قاره‌ای یک اکوسیستمی را به هم زد. او کاری است که خود او کرده است و این را به هم ریخته است در وضعی غیر از محلّ خود. یا این‌که این کوه را آمد از آن یک استفاده‌ی ناصحیحی کرد. در آن جعل وجودی خود این یک امر مثبتی بود و هکذا.

تصرّف تحت تربیت الهی

به این معنا است که می‌فرماید: آنچه که از خداوند متعال صادر می‌شود این خیر است. آن چیزی که از شما است آن شر است. یعنی آن چیزی که انسان می‌آید من عند نفسه بخواهد در آن تصرّف بکند، یک بار این نفس او نفس تربیت شده است، باز هم تصرّف او تصرّف خدایی می‌شود. «لا تَنْفُذُونَ إِلاَّ بِسُلْطانٍ‏»[۹] «خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ»[۱۰] «سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ»[۱۱] حالا این امر مسخّر خود را تصرّف بی‌جا در آن می‌کند. «ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ»[۱۲] یک بار است نه، در تحت تربیت خدایی است و دارد این تصرّف را در تحت تربیت خدایی انجام می‌دهد باز هم فعل آن منتهی به خداوند ذوالجلال می‌شود.

اعطای حکمت به لقمان

«وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَهَ أَنِ اشْکُرْ لِلَّهِ»[۱۳]؛ ما به لقمان حکمت را مرحمت کردیم؛ «آتَیْنا» نه فقط ما به او مرحمت کردیم شأن ایجادی را ما به هر موجودی مرحمت کردیم. «أَ فَرَأَیْتُمْ ما تُمْنُونَ *

أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخالِقُونَ * …* أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَحْرُثُونَ * أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ *… * أَ فَرَأَیْتُمُ النَّارَ الَّتی‏ تُورُونَ * أَ أَنْتُمْ أَنْشَأْتُمْ شَجَرَتَها أَمْ نَحْنُ الْمُنْشِؤُنَ‏»[۱۴] همه‌ی این‌ها را خداوند متعال دارد به خود نسبت می‌دهد. امّا در آن‌جایی که بشر من دون امرٍ، من دون اذنٍ این دارد در آن تصرّف می‌کند و آن را خراب می‌کند. در آن‌جایی که در تحت خداوند ذوالجلال دارد تصرّف می‌کند، همه‌ی آن خیر است. ما به لقمان شأنی مرحمت کردیم که آن شأن این است که «أَنِ اشْکُرْ لِلَّهِ»[۱۵] شکر عبارت است از آن ثنای لسانی است که در قبال نعمت به انسان… که آن ثنای لسانی حتم است، باید انجام بدهد. یعنی وقتی به انسان یک نعمتی رسید این از صاحب نعمت سپاس می‌گوید. یعنی آنچه که لقمان می‌دید، این‌ها را همه نعمت خدا می‌دید. آنچه که جناب لقمان داشت مشاهده می‌کرد، همه را می‌دید این‌ها نعمت خدا است. خوب واقعاً همین است شما در این صفحه‌ی گیتی حرکت بکن، هر چه می‌بینی این‌ها همه نعمت خدا است. همه‌ی این‌ها را خداوند ذوالجلال مرحمت فرموده است، هر کدام اگر در محلّ خود نباشد به هم می‌ریزد

جهان چون چشم و خط و خال و ابروست                   که هر چیزی به‌جای خویش نیکوست

ثابت شدن محدودیّت فهم انسان با محدودیّت دید او نسبت به نعمت‌های الهی

امّا یک فهمی می‌خواهد که این‌ها را بفهمد. در کافی شریف دارد که آن ملک از آن شخص پرسید که: خوب تو این‌جا این‌قدر عبادت می‌کنی چیزی به نظر تو نمی‌رسد؟ گفت: اگر خداوند متعال مرکب خود را می‌فرستاد، الاغ خود را می‌فرستاد، این علف‌های این‌جا این‌ها هدر نمی‌رفت. شعور این به این اندازه است که این علف فقط برای خوردن این مرکب مفید است. اگر نباشد این سود دیگری ندارد و حال آن‌که اگر کسی حکیم باشد، هزاران شأن مثبت برای همین علف دارد در نظر می‌گیرد که یکی از آن‌ها این است که این خوراک چهارپا بشود. آن‌قدر فواید دارد انسان عاجز است یکی از آن‌ها را بخواهد بشمارد. امروزه یکی از این حرف‌ها این است که می‌گویند: اگر زنبور عسل نباشد چند روز حیات از کره‌ی زمین کلّا برداشته می‌شود. یعنی این‌قدر این جاندار فواید دارد. حالا یک کسی می‌آید همه‌ی فواید او را منحصر به آن عسل زنبور می‌کند. خوب این دارد کوتاهی خود را می‌رساند. این دارد آن جهل خود را می‌رساند که بله من این اندازه می‌دانم. یک آقایی یک کتابی نوشته بود حالا من اصلاً به مفهوم کتاب کار ندارم یکی ردّی بر آن کتاب نوشته بود فرستاده بود، او هم پشت آن نوشته بود «کفاف جهلاً». همین که نمی‌فهمی تو را کافی است. این‌که در خیلی از جاها انسان با آن محدودیّتی که از خود به نمایش می‌گذارد، این دارد محدودیّت خود را ثابت می‌کند.

 مرحمت کردن شأن شکر پروردگار به لقمان

می‌فرماید: به لقمان شأنی مرحمت شد که این شأن این بود که خدا را شکر بکن. یعنی هر چه که داری می‌بینی این نعمت است. خوب این تابع معرفت است و الّا اگر فرزند او وبا می‌گرفت می‌مرد این‌ها همه را شر می‌دید، این‌جا که دیگر نمی‌توانست شکر بکند. لا محاله این در آن هم یک خیری ببیند حالا نه این‌که آن فرزند بمیرد؛ یعنی در هر چه که به ساحت او دارد وارد می‌شود، این دارد یک خیری مشاهده می‌کند و آن خیر است که او را وادار می‌کند به این‌که خدا را شکر بکند.

رابطه‌ی شکر با معرفت و حکمت

پس این فرع معرفت است، اگر معرفتی در کار نباشد این‌جا، شکر هم می‌شود یک شکر سفیهانه. یک شکر بلا دلیل می‌شود. به دنبال آن ببینید. «وَ مَنْ یَشْکُرْ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ»[۱۶] هر کسی شکر می‌کند این دارد برای خود شکر می‌کند. حالا این را بعضی در تفسیر می‌خواهند بگویند: بله، یعنی این‌که شکر می‌کند، فواید شکر به خود او برمی‌گردد. امّا این مفهوم هم از آن قابل استحصال است که بله کسی که شکر می‌کند دارد خود را در موضع حکیمانه می‌بیند که دارد شکر می‌کند. دارد این حکمت را از خود می‌بیند که شکر می‌کند، این شأن را در خود می‌بیند. یک موقع است یک کسی با ادب است دیگری می‌گوید: شما داری با ادب خود شعور خود را می‌رسانی، فهم خود را می‌رسانی. این یک حقّی است آن کسی که دارد خدا را شکر می‌کند این دارد معرفت خود را می‌رساند که می‌فهمم خداوند متعال خالی از حکمت، فعلی را قرار نداده است؛ آن کسی هم که دارد اعتراض می‌کند این دارد بی‌شعوری خود را می‌رساند که من نمی‌فهمم حکمت این چیست. مثل این‌که یک نفر کوه‌ها را نگاه بکند بگوید: این اشیاء متناجس چیست؟ اگر می‌شد همه‌ی این‌ها را صاف کرد چقدر خوب بود. خوب این با این حرف خود یک کلام علمی نزده است، این دارد حماقت خود را ثابت می‌کند. این دیگر به غیر از این‌که او دارد حمق خود را ثابت می‌کند چیزی نیست. این‌ها چیست جلوی جاده‌ها را گرفته است! اگر می‌شد همه‌ی این‌ها را صاف کرد. اصلاً همه‌ی زمین مسطّح بود. می‌گوید: همه‌ی کمال زمین بر این است که آن‌طور مثل یک توپ مسطّح نیست. وقتی تو این را می‌گویی معلوم است که نمی‌فهمی. تو همان «کفاک جهلاً» تو داری با این‌طور حرف زدن خود بی‌شعوری خود را ثابت می‌کنی.

رابطه‌ی حکمت و معرفت

 «وَ مَنْ یَشْکُرْ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ لذلک» این‌که می‌فرماید: ما به لقمان حکمت مرحمت کردیم؛ اگر ما یک عباره اخرایی برای آن فرض بگیریم، یعنی ما به لقمان معرفت مرحمت کردیم، این کلام بی‌ربطی نیست. جالب است این‌جا که خداوند ذوالجلال دارد مثال به لقمان می‌زند. خیلی جالب است.

مثال زدن خداوند به دادن حکمت به لقمان

 خداوند متعال به یک آدم ثروتمند بی‌خیال مثال نزده است. امروزه می‌گویند شما چرا به دنبال معارف نمی‌روی؟ می‌گوید: من وقت ندارم. فرصت ندارم صبح سر کار می‌روم، عصر با بدن خسته به منزل می‌رسم. حالا بروید در منزل او کنترل دست او است، کانال‌های تلویزیون را بالا و پایین می‌کند. بعد هم همه‌ی ساعت کاری او شش ساعت است. می‌گوید: با بدن خسته به منزل می‌آیم. یعنی ایشان می‌خواهد بگوید اگر چنانکه مثل یک آدم ثروتمندی بود و این‌ها آن موقع راحت می‌توانست به سراغ معارف برود. خداوند در قرآن به یک برده مثال زده است که این لقمان یک برده است. «العَبد وَ مَا فِی یَدهِ کَانَ لمُولاه» یک مطلب دیگری باز وجود دارد. می‌گوید: چرا شما فرزند خود را تربیت نکردی؟ می‌گوید: فرزند از دست ما خارج است، صبح به مدرسه می‌رود عصری می‌آید. در این آیات شریفه خداوند ذوالجلال به پسر لقمان مثال زده است. خوب لقمان برده بوده است، این اولاد او اصلاً در تصرّف لقمان نبوده است «العَبد وَ مَا فِی یَدهِ کَانَ لمُولاه» ممکن است، مولای او این را فردا بردارد به یک جای دیگر بفروشد. لقمان نمی‌توانست اعتراض بکند. این‌که النّصح لله باشد دارد به پسری نصیحت می‌کند که شاید تا یک ساعت بعد این پسر از او جدا بکنند دیگر مادام العمر این را نبیند. خوب برده است دیگر اختیاری ندارد. می‌گوید همین پسر را دارد تربیت می‌کند. به نسبت همین پسر این دارد انجام وظیفه می‌کند.

تفکّر افضل عبادت لقمان

این از آن نکات دقیق در این آیات مبارکات است، آقایان کمتر هم این را متعرّض شدند. این از آن نکات دقیق در این آیه‌ی مبارکه است. حالا اگر یک انسان ثروتمندی بود این را آدم تعجّب… بعضی‌ها به دنبال مثنوی می‌افتند مثلاً ثروت او زیاد می‌شود. در پایان عمر مال ربوی را روی هم جمع کرده است و دلار فروشی‌ها و مارک و فلان و این‌ها حالا یک ثروت مختصری میلیاردی به دست آورده است

بشنو از نی چون شکایت می‌کند             از جدایی‌ها حکایت می‌کند.

 خوب این از سیری کف کرده است و از تو بیرون آمده است. این حرف‌ها برای تو نیست. امّا یک موقعی است یک کسی مثل لقمان نان او هم به اختیار او نیست. بردگی که در مورد لقمان ذکر کردند خیلی نکته است. آن وقت در مورد جناب لقمان می‌فرماید که افضل عبادت او تفکّر بود فکر می‌کرد. جناب لقمان نشسته بود فکر می‌کند.

نهی کردن قرآن از تفکّر در غیر محل خود

 ببین فکر چقدر کار می‌کند. اگر فکر بکند. ببینید فکر محل دارد. سابق می‌گفتند یک کسی نشسته بود می‌خواست فکر بکند حالا فکر هم دیگر برای خود قاعده می‌خواهد. دست خود را زیر چانه‌ی خود زده بود و نگاه می‌کرد گریه می‌کرد. گفتند: چرا گریه می‌کنی؟ گفت: این الاغ دم ندارد. گفتند: حالا چرا تو گریه می‌کنی؟ گفت: دل من می‌سوزد اگر پای این در چاله بیفتد، این را چطور بیرون بیاورند این‌که دم ندارند. گفتند: این فکر است که تو داری می‌کنی؟ فکر بعضی‌ها این‌طور است. مزاح است می‌گویند رفته بود در یک مال موقوفه‌ای نشسته بود گریه می‌کرد. می‌گفت: این موال موقوفه را دارند در غیر محلّ آن مصرف می‌کنند. صاحب موقوفه را در خواب دید گفت: عمو جان یکی از حرام آورده است وقف کرده است، یکی هم از حرام دارد می‌برد تو بشین کار خود را بکن، فوضولی این به تو نیامده است. بنشین کار خود را بکن. می‌بینی یک موقعی فکر در غیر محلّ خود است. بی‌جهت می‌نشیند یک چیزهایی را به هم می‌بافد و جلو می‌رود. این‌طور فکر کردن را در قرآن نهی کرده است. در کدام قسمت قرآن است. «إِنَّهُ فَکَّرَ وَ قَدَّرَ * فَقُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ»[۱۷]بیهوده نشسته است و در فکر کردن روده‌ درازی کرد. می‌گویند: فکر این کسانی که تریاک می‌کشند خیلی باز می‌شود. امّا از این فکرها می‌آید، بی‌ربط. وارد همین فکرهای بیهوده می‌شوند، آن فکر را نمی‌فهمد.

علّت معرّفی شدن لقمان به عنوان الگو در شکر

 «أَنِ اشْکُرْ لِلَّهِ»[۱۸] آن نعمتی که خداوند متعال ایهاب کرده است -شکر، فرع نمعت است- که این را حالا می‌خواهد خداوند متعال در قیامت مورد بازخواست قرار بدهد. «ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعیمِ»[۱۹]جناب لقمان این نعمتها را در نظر می‌آورد و خدا را شکر می‌کرد. جناب لقمان سلیمان که نبوده است. خداوند متعال حتّی ولو این‌که انبیاء حکیم هستند امّا برای این‌که دارد برای بشر یک الگو معرّفی می‌کند حتّی ذکر سلیمان نکرد که ما به سلیمان حکمت مرحمت کردیم. چون در ان‌جا این ایهام بود. چون این بزگوار این‌قدر سیر است صاحب حکمت شده است. به سراغ جناب لقمان آمد. یک آدم این مالک لباس خود هم نبود. مالک ساعت خود، وقت خود هم نبود. خوب معنای عبد همین است. آن وقت در انبیاء وقتی می‌فرماید این‌ها عبد ما هستند به همین معنا است یعنی آن‌ها همه چیز خود را در اختیار ما گذاشتند «إِنْ هُوَ إِلاَّ عَبْدٌ أَنْعَمْنا عَلَیْهِ»[۲۰] او یک عبدی بود که ما به او نعمت دادیم. ما به او نعمت دادیم یعنی او شکر می‌کرد «أَنِ اشْکُرْ لِلَّهِ»[۲۱]؛ زبان آیات قرآن این‌طور است. این از آیات تکان دهندهی قرآن است. «إِنْ هُوَ إِلاَّ عَبْدٌ أَنْعَمْنا عَلَیْهِ»[۲۲] او یک بنده‌ای بود که ما به او نعمت دادیم.

تفاوت ربوبیّت و ربیّت

بعضی‌ها خیال می‌کنند این مثلاً یک رقم او را دارد در مقام سستی قرار می‌دهد نه وقتی که این عبودیّت واقع شد، می‌گوید: «العُبودیهُ جُوهرهُ کُنهها الرُّبوبیه»[۲۳] ربوبیّت به غیر از ربیّت است. ربوبیّت یعنی تربیت کردن. می‌گوید: اگر تو خود را در مقام عبودیّت واقع بکنی، آن‌گاه آن تربیت الهی را در خود می‌بینی. لذا می‌گفت: یعنی در آن عبودیّت خدا شدن است. نفهمی را ببین سر از کجا درمی‌آورد. یعنی وقتی تو خود را در مقام عبدیّت دیدی، آن‌گاه تو متابعه‌ی تربیت می‌کنی. وقتی خود را عبد دیدی، می‌روی در مقام تربیت. جناب لقمان یک عبدی بود نگاه می‌کرد به آن نعمت هایی که خدا به او داده است دید عجب هر کدام از این‌ها اگر در محلّ خود قرار بگیرد، چه شأن عظیمی او پیدا می‌کند. لذلک «أَنِ اشْکُرْ لِلَّهِ»[۲۴] آن وقت ثمره‌ی آن چه می‌شود؟ باز «وَ مَنْ یَشْکُرْ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ» این دارد خود را به می‌کند. وصال او حالا ببین (همین وصال او ز عمر جاودان به) ما چقدر از این داریم فرار می‌کنیم. از «فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً»[۲۵] ما چقدر داریم از این فرار می‌کنیم. او می‌گوید:

وصال او ز عمر جاودان به                  خداوندا مرا آن ده که آن به

این‌ها چطور داشتند مفاهیم قرآنی را می‌گفتند. یک تفسیر قرآن این‌ها می‌گفتند. حالا این‌ها را یک کسی می‌خواهد یک طور دیگر تفسیر بکند دیگر برای خود او است. آدم مریض هر چیزی را ببیند بد می‌بیند. آدم سالم وقتی ببیند خوب می‌بیند همه چیز را. «وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَهَ» ما به لقمان حکمت مرحمت کردیم. «أَنِ اشْکُرْ لِلَّهِ وَ مَنْ یَشْکُرْ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ کَفَرَ» بقیه‌ی آن برای بعد باشد.

«وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ».


[۱]– سوره‌ی لقمان، آیه ۱۲٫

[۲]– سوره‌ی بقره، آیه ۲۶۹٫

[۳]– سوره‌ی لقمان، آیه ۱۲٫

[۴]– سوره‌ی بقره، آیه ۲۶۹٫

[۵]– سوره‌ی کوثر، آیه ۱٫

[۶]– سوره‌ی لقمان، آیه ۱۲٫

[۷]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۵۱۰٫

[۸]– سوره‌ی نبأ، آیه ۷٫

[۹]– سوره‌ی الرّحمن، آیه ۳۳٫

[۱۰]– سوره‌ی بقره، آیه ۲۹٫

[۱۱]– سوره‌ی لقمان، آیه ۲۰ و سوره‌ی جاثیّه، آیه ۱۳٫

[۱۲]– سوره‌ی روم، آیه ۴۱٫

[۱۳]– سوره‌ی لقمان، آیه ۱۲٫

[۱۴]– سوره‌ی واقعه، آیات ۵۸ و ۵۹ و ۶۳ و ۶۴ و ۷۱ و ۷۲٫

[۱۵]– سوره‌ی لقمان، آیه ۱۲٫

[۱۶]– سوره‌ی لقمان، آیه ۱۲٫

[۱۷]– سوره‌ی مدّثر، آیات ۱۸ و ۱۹٫

[۱۸]– سوره‌ی لقمان، آیه ۱۲٫

[۱۹]– سوره‌ی تکاثر، آیه ۸٫

[۲۰]– سوره‌ی زخرف، آیه ۵۹٫

[۲۱]– سوره‌ی لقمان، آیه ۱۲٫

[۲۲]– سوره‌ی زخرف، آیه ۵۹٫

[۲۳]– مصباح الشریعه / ترجمه مصطفوى، ص ۴۵۳٫

[۲۴]– سوره‌ی لقمان، آیه ۱۲٫

[۲۵]– سوره‌ی کهف، آیه ۱۱۰٫