«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]

«رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی‏».[۲]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]

مقدّمه

بحثی که در حالِ مطرح کردنِ آن هستیم درواقع ریشه‌ی ماجرای کربلاست، عاملِ اصلیِ قتلِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است، و آن هم «تقابل اسلام علوی با اسلام اموی» است، جنگِ دو روایت درباره‌ی اسلام، تقابلِ اسلام سلطنتی با اسلامِ ولایتی، قصّه‌ی زنجیری که به گردنِ اسلام و بشریت و دنیا بسته شد و حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه که حَقّاً «امام الاحرار» هستند باز کردند.

دهه‌ی اول یازده شب از این بحث را باز کردیم، شب‌های گذشته مختصری از «آنچه گذشت» را عرض کردیم و درواقع در حالِ ادامه دادنِ بحث هستیم.

مرور جلسات قبل

این بحث خیلی مهم و گسترده است، از چند جهت اهمیّت دارد، یک جهتِ آن شناختِ اهل بیت علیهم السلام است، جهتِ دومِ آن برائتِ علمی است، یعنی ما بدانیم برای چه از بعضی‌ها بیزار هستیم و برای چه نسبت به بعضی‌ عشق می‌ورزیم، ریشه‌ی همه‌ی حبّ و بغض‌ها در این دو جریان است، و بعد نسبت به خودمان هم خیلی اثرِ تربیتی دارد، بنده برای تمامِ جملاتی که در حالِ عرض کردنِ آن‌ها هستم ما به ازای امروزی دارم، بعضی اوقات هم ما دوست نداریم مانندِ اسلامِ اموی باشیم یا آنگونه عمل کنیم ولی ناخواسته و نادانسته یا سهواً یا با بی‌توجّهی آنگونه عمل می‌کنیم، و یکی از دلایلِ اینکه کمتر به اندازه‌ی عظمتِ دستگاهِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بهره می‌بریم این است که حواسِ امثال من مانندِ من نیست که به کجا آمده‌ام و ممکن است یک عمر از یک جریانی بیزار باشم و وقتی نامِ آن‌ها می‌آید اصلاً تپشِ قلب و نبضِ من تغییر کند ولی خدای ناخواسته به همان روش عمل کنم، بعضی از نمونه‌های آن که در جامعه‌ی ما خیلی پُررنگ است. اگر بخواهم فقط یک مثال برای شما عرض کنم این است که اهل بیت علیهم السلام برای اینکه کسی نخواهد برای رودربایسی حقِ زن و بچه‌ی خود را به آن‌ها بدهد از جای آشنا خرید نمی‌کردند، بالاخره برای عشقی که طرف مثلاً به امام سجّاد صلوات الله علیه دارد بخواهد بیش از حد تخفیف بدهد، اهل بیت علیهم السلام از غریبه خرید می‌کردند که طرفِ مقابل خیلی مراقبت نکند، و از آن طرف خلیفه دوم خیلی بدمعامله بود، وقتی جنسی را به او می‌فروختند دیگر بیچاره می‌شدند تا بخواهند پول را بگیرند.

حال شما ببینید که در جامعه‌ی ما میلیون‌ها… اصلاً این عدد تنِ من را می‌لرزاند که می‌گویند هفت میلیون و پانصد هزار چک برگشتی وجود دارد، یعنی چند میلیون شیعه به شیعه خیانت کرده است؟ ممکن است آن طرف اگر در جلسه‌ای هم باشد و اسمِ بعضی‌ها بیاید با صدای بلند لعن کند، اما باید ببینید روش کجا هست، اگر انسان آن‌ها را بشناسد اثرِ تربیتیِ آن این است که من امروز مانندِ او عمل نکنم.

اصلاً روشِ اهل بیت علیهم السلام اینطور بود که نمی‌فرمودند دزدی نکنید، می‌فرمودند: اگر شیعه‌ی حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه باشد بجز حلال نمی‌خورد. چون مگر می‌شود که کسی حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه را دوست داشته باشد و شیعه‌ی حضرت باشد و به روشِ غیر از حضرت عمل کند؟ این مطلب را امام صادق صلوات الله علیه فرمودند، بعد فرمودند: اگر شیعه‌ی آن فلانی باشد برای او فرقی ندارد که حلال بخورد یا حرام، چون امامِ او اینطور بوده است!

لذا این بحث هم جهتِ تربیتی دارد و هم جهتِ سیاسیِ روز دارد و هم بحثِ معرفتی در ولایت و برائت دارد. البته ما در همان زمانِ گذشته هستیم و سعی می‌کنیم خیلی جلو نیاییم، ولی خودِ هوشِ مستمع تطبیق می‌دهد و می‌داند که کجا را عرض می‌کنیم.

به محضرِ شما عرض شد که یک جریانی از زمانِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم تلاش کرد که یک تقریرِ دیگری از اسلام ارائه کند. این اسلام اموی نه منکرِ توحید است، نه منکرِ نبوّت است، نه منکرِ نماز است، نه منکرِ روزه است، نه منکرِ حج است، نماز اول وقت و پُرجمعیّت برگزار می‌شود ولی روحِ نماز نیست!

اسلامی که حرف از شرک نمی‌زند

یک جاهایی از دین را دستکاری کرده است وگرنه کلیّتِ آن اسلام است، امام صادق سلام الله علیه فرمودند: از خدا می‌گفتند اما از شرک نمی‌گفتند، چون اگر مردم «شرک» را متوجّه بشوند، می‌فهمند اطاعت از این طاغوتِ بنی‌امیّه که الآن بر سرِ کار است هم جزوِ مصادیقِ شرک است، از خدا زیاد می‌گفتند، همه‌ی این بنی‌امیّه و بنی‌عباس منبری و جلسه داشتند، همینطور که در شیعیان هم گاهی ما خامی می‌کنیم و مثلاً می‌گوییم ناصرالدّین شاه برای حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه شعر گفته است، خاک بر سرِ او کنند، کسی که بر منطقِ یزید عمل می‌کند برای حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه شعر گفته است؟ آیا شما نشنیده‌اید که متوکّل عباسی ملعون در مجلسِ شراب مقابلِ امام هادی صلوات الله علیه گریه کرده است؟ در آنجا چه می‌گویید؟ آیا می‌گویید قبول باشد؟ آیا نشنیده‌ایم در غارتِ خیمه‌ها آن ملعون هنگامِ غارتِ دخترِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه گریه می‌کرد؟ آیا شما می‌گویید که بر مظلومیتِ مخدّراتِ حرم گریه می‌کند؟ آیا شما برای او اجر قائل هستید؟ شیخ صدوق رحمه الله تعالی علیه نقل کرده است که همزمان با گوشواره کشیدن گریه می‌کرد، آیا کارِ او اجر دارد؟ که بگویید ناصرالدّین شاه شعر گفته است؟ ناصرالدّین شاه غلط کرده است که شعر گفته است، بلایی که در دوره‌ی او بر سرِ ناموسِ شیعه آمده است، بروید و تاریخ را ببینید، مردم جرأت نمی‌کردند دختر و پسرهای خردسال را به حمام ببرند، برای اینکه قیافه‌ی آن‌ها عادی باشد، چون اگر زیبارو بود باید او را به سلطان هدیه می‌کردند، بعد این شخص برای حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه گریه می‌کند؟ آیا این شخص می‌تواند مثلاً برای غارتِ خیام و اسارت گریه کند؟ خودِ این شخص در حالِ طی کردنِ همان مسیر است، خودِ او در حالِ غارت کردنِ ناموسِ شیعه است، بعد گریه می‌کند؟

یعنی اسلامِ اموی نمی‌آید بگوید اسلام نیست و قبله نداریم و نماز نداریم، اتّفاقاً همه‌ی این‌ها هست ولی روحِ آن‌ها نیست، اتّفاقاً حتّی در قیافه‌ی شیعیِ آن برای حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه شعر هم می‌گوید، همه‌ی عَلَم‌ها هم می‌آمدند و جلوی کاخِ ناصرالدّین شاه و سلام می‌دادند، یعنی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را هم وجه‌المصالحه می‌کند که طاغوت به طاغوت بودنِ خود ادامه بدهد.

این‌ها از زمانِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم شروع کردند، بعد از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم، که عرض کردیم ما از یک تکّه‌ای پریدیم، چون قصد نداشتیم بحثِ ما بحثِ فاطمیّه بشود، چون باید در اینصورت در همانجا متوقف می‌شدیم، بعد از شهادتِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها… که اصلاً بگذارید به یک نمونه‌ی آن اشاره کنم تا شما منطق را ببینید، که من می‌گویم اسلام هست ولی نیست.

با اسلام مقابلِ اسلام ایستادند

منطقِ آقایان برای اینکه آمدند و فدک را غصب کردند چه بود؟ یکی از آن جاهایی که من در جلسه‌ی خصوصیِ خودم برای خودم روضه می‌خوانم همینجاست، نیاز نیست که انسان خیلی به سمتِ جاهای خشن برود، به نظرِ من اینجاها جگرسوزتر است، آمدند و فدک را گرفتند، چرا؟ گفتند چون حق‌النّاس است، اموالِ بیت المال است، ببینید آیا به غیر از این گفته‌اند یا نه، آن شخص گفت: من از پیغمبر شنیده‌ام که گفته‌اند: «نَحْنُ مَعاشِرَ الْأَنْبِیاءِ لا نُوَرِّثُ ما تَرَکْناهُ صَدَقَهٌ»، مثلاً ما انبیاء ارثی باقی نمی‌گذاریم و هرچه از ما بماند «صدقه» است، صدقه هم به معنای اخراجِ مالی یا همان پول دادن است، معانیِ مختلف دارد، یکی از آن‌ها صدقه است، یکی انفاق است، یکی خمس است، یکی زکات است، یکی مالیاتِ به دولتِ اسلامی است، و چیزهای دیگر. «خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَهً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَکِّیهِمْ بِهَا وَصَلِّ عَلَیْهِمْ»[۴]، اینجا که نمی‌فرماید از مردم صدقه بگیر، وقتی زکات می‌دهند بگیر تا مالِ آن‌ها پاک بشود و بعد «وَصَلِّ عَلَیْهِمْ» آن‌ها را دعا کن.

گفت پیغمبر اینطور نقل کرده است که آنچه از ما بماند صدقه است، یعنی برای بیت المال است. بعد که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها به میانِ میدان آمدند و صحبت کردند آن شخص یک کاری کرده است که این از حادثه‌ی هجوم کمتر نیست. وقتی حضرت سخنرانی کردند و آن شخص نتوانست جواب بدهد ناگهان گریه کرد، گفت: تو را به خدا مرا مجبور نکن که به بیت المال دست درازی کنم، شما عزیزِ پیغمبرید، همه‌ی اموالِ خودم و فرزندان و قبیله‌ی‌مان را به تو می‌دهیم، تو عزیز پیغمبر هستی و من نمی‌خواهم با تو مخالفت کنم، من را مجبور نکن که به بیت المال دست درازی کنم؛ خدای متعال می‌داند که این حرف‌ها از هجوم زشت‌تر است.

اینکه شما می‌بینید ابن تیمیه لعنت الله علیه که ناصبی است می‌گوید: من قضیه‌ی هجوم به خانه‌ی علی را قبول ندارم، اما اگر بوده است دلیلِ آن این بوده است که آن‌ها به آن خانه حمله کردند تا اموالِ مردم را پس بگیرند!

یعنی آن شخص یک حرفی زده است و این ملعون هم پشتِ او می‌رود.

گفتند: چون خلیفه خیلی پاک‌دست است نمی‌خواهد به بیت المال دست درازی کند، حال دخترِ پیغمبر هم محترم است و فشار می‌آورد که من این زمین را می‌خواهم، این خلیفه باید اینجا چکار کند؟ آیا برای بدست آوردنِ دلِ دخترِ پیامبر به بیت المال دست درازی کند؟…

شما ببینید چه وجهه‌ی دینی و مظلومیتی داده‌اند!!!

خدای متعال شاهد است که من اینجا خودم را کنترل می‌کنم تا بتوانم حرف بزنم، وگرنه این موضوع برای من از حادثه‌ی هجوم جانسوزتر است، وگرنه فکر کردید چه گفتند که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها وقتی برگشتند به حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه (قریب به این مضمون) فرمودند: از زنده بودنِ خودم بدم آمده است…

آنجا که در آن حرف‌ها هنوز اتّفاقی نیفتاده بود.

اینطور وانمود می‌کند که خلیفه بیچاره چکار کند؟ می‌خواهد به روایتِ پیامبر عمل کند، بالاخره مسئولِ بیت المال است، این بیت المالِ مسلمین است، از این طرف هم بالاخره عزیزِ پیامبر است و یادگارِ پیامبر است و یک چیزی می‌خواهد، برای همین گفت که تو را التماس می‌کنم که بیا و اموالِ ما را بگیر اما…

شما ببینید اینکه می‌گویم «اسلام»، اینطور نیست که بگوید من طاغوت و بت‌پرست هستم و غصب می‌کنیم و همین است که هست! نه! اگر اینطور بود که اصلاً کاری نداشت، این موضوع اصلاً خطر ندارد، انسان چند سال استکبار و طاغوت و استبدار تحمل می‌کند و تمام می‌شود، اما این اسلام است! یعنی با کلیدواژه‌ی «حق الناس» سیّده‌ی نساء اهل الجنّه را می‌زند! با کلیدواژه‌ی «حق الناس»، تازه حق الناسی هم در کار نیست، ادّعای حق الناس است، اما آن‌ها اینطور در جامعه مطرح می‌کنند، با کلیدواژه‌ی «حق الناس» در مقابلِ ولی می‌ایستد، با کلیدواژه‌ی «حق الناس» می‌گوید اگر پیغمبر این را به شما داده است حق الناس است، من چکار کنم؟ پس شاهد بیاورید! یعنی با کلیدواژه‌ی «حق الناس» آیه‌ی تطهیر را انکار می‌کند، همه‌ی دعوا این است که یک اسلام در مقابلِ یک اسلام ایستاده است، حال درست است که اگر من و شما باشیم و بدانیم می‌گوییم یک طرفه است و اصلاً اسلامی در کار نیست، من کاری به باطنِ موضوع ندارم اما همه‌ی ویترینِ کار «اسلام» است، یعنی جامعه آن را «اسلام» می‌بیند، می‌گوید بالاخره بیت المال است دیگر، باید شاهد بیاورید، یعنی با کلیدواژه‌های بیت المال و حق الناس و وصیّتِ پیغمبر «آیه تطهیر» را می‌زند و شاهد می‌خواهد، یعنی نستجیربالله به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها نسبتِ زیاده‌خواهی می‌دهد، اینکه مدام می‌گویم «اسلام»…

بعد جلوتر آمدند و گفتند: ما باید اسلام را به مستضعفانِ دنیا معرّفی کنیم، کلّیتِ این حرف هم درست است؛ الآن یک روستایی هست که مردمِ آن مریض شده‌اند و یک ظالمی دورِ روستا را بسته است و نمی‌گذارد پزشک برود و این‌ها را درمان کند، وظیفه چیست؟ وظیفه این است که این سد را بشکنید و پزشک را به آن روستا برسانید، حال آیا هدایت از درمان کمتر است؟ نه! یک طاغوتی مانندِ شاهِ ساسانی ایستاده است و نمی‌گذارد تا مردم هدایت بشوند، شعارِ اولیه درست است، سبکِ اهل بیت علیهم السلام این نیست، ولی شعارِ اولیه درست است، باید از سدّ این طاغوت بگذریم تا مردم «لا اله الا الله» بفهمند، مردمِ ایران هم که در دوره‌ی ساسانی در بدترین شرایطِ فشار بودند.

اسلامِ اموی و ایران

گفتند بالاخره این مردم گناه دارند و باید اسلام بفهمند، وظیفه‌ی ما چیست؟ وظیفه‌ی ما این است که حق را به عالَم برسانیم، این شعارِ خیلی خوبی است، اما پسِ پرده چه شد؟ وقتی می‌خواهی حق را به عالَم برسانی در ابتدا باید خودت حق باشی، اول باید خودِ تو مُحِق باشی، باید حق‌مدار باشی، بزرگترین ظلم را کرده‌ای، به قولِ معروف می‌خواهی با دستمالِ کثیف تطهیر کنی، خودِ تو انتهای طاغوت هستی، خودِ تو پدرجدّ ساسانی هستی، حال می‌خواهی بروی و ساسانی را برداری تا به اسلام برسند؟ آن چیزی که تو به این‌ها بگویی اصلاً اسلام نیست، فریبندگی دارد چون چیزهایی از اسلام دارد، ولی نقص دارد، شیرِ بی یال و دم و اشکم است، مسموم است، وقتی قیافه‌ی آن را نگاه می‌کنید یک ماهیِ زیباست ولی مسموم است، آن که دین نیست.

اگر یک حَق که حق‌مدارِ مُحِقّی می‌رفت مسلّماً آن اشتباهاتی که این‌ها کردند را نمی‌کرد، لذا خیلی از ایرانی‌های زود ایمان آوردند، چون این اسلامی که این‌ها معرّفی می‌کردند بالاخره یک سری از آیتم‌های اسلام را داشت و این ایرانی‌ها همین را هم نداشتند، لذا شما ببینید در خیلی از جنگ‌ها لشگر هفتاد هزار نفری اسلام آوردند و به این طرف آمدند و جنگیدند، یعنی هفتاد هزار نفر ایرانی با فرمانده‌ی خود ایمان آوردند و آمدند و با عرب‌ها که مسلمین هستند و مسلّماً انسان‌های خوب هم در این لشگر هست با بقیّه جنگیدند، چون نشانه‌هایی از حق در شعارِ این‌ها بود، اصلاً همینکه عبادت برای همه است و همه بنده‌ی یک خدا هستیم و می‌خواهد طبقه را بردارد برای ایرانی‌ها که در سختی بودند و طبقه‌بندی شده بودند خیلی جذاب بود، لذا خیلی از جاهایی که ایرانی‌ها شکست خوردند به این دلیل بود که در این طرف حرف‌های حق بود، منتها مشکل این است که یک سری باطل در با حق قاطی شده بود، لذا اینکه ما می‌گوییم ظلم کردند، اولاً نمی‌گوییم همه‌ی سپاهِ اسلام ظلم کردند، اگر در یاد داشته باشید شب گذشته عرض کردیم که حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه آنجاهایی که قرار بود دفاع کنند، یعنی آنجاهایی که اصلِ اسلام در خطر بود کمک هم می‌دادند، منتها این لشگری که حمله می‌کرد ناگهان فرمانده‌ی لشگر ممکن بود دست‌درازی هم کند، یعنی سی هزار نفر جمعیت هستند و ممکن است کسی خطا کند، این‌ها حمله می‌کردند و ممکن بود فرمانده ظلمِ بی‌حد هم کند، ولی همه اینطور نبودند، همه در همه‌ی فتوحات بد نبودند، فرمانده‌ها همه تازه مسلمان‌ها بودند، در میانِ سردمداران و سرلشگرانِ حکومت ریشه‌دارهای اسلام خیلی کم بودند، آن‌هایی که دین‌شناس هستند و قرآن فهمیده‌اند و با حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بودند کم هستند.

خیلی از ایرانی‌ها اسلام آوردند، خیلی‌های دیگر هم اسلام نیاوردند، این را برای چه عرض می‌کنم؟ برای اینکه یک عدّه از این ایران‌پرست‌ها می‌گویند که این‌ها آمدند و مردم را با شمشیر مسلمان کردند، این مطلب یک توهین است، به نامِ ایران‌پرستی به ایرانی‌ها توهین می‌کنند! اگر شما بروید و تاریخ را ببینید تا قرنِ چهارم هم در ایران خیلی‌ها اسلام نیاورده‌اند، یعنی اینطور نیست که ایرانی‌ها با شمشیر اسلام آورده باشند.

من نمی‌گویم هیچ کسی تحتِ تأثیرِ قدرتِ اسلام مسلمان نشد، واقع‌بینانه حرف می‌زنم، ولی شما در نهج البلاغه ببینید، حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه به «زیاد بن ابیه» که فرماندارِ استخر است، استخر همان فارس است، یعنی تقریباً همین استان فارس فعلی، می‌فرمایند: من نمی‌گویم که به قربان و صدقه‌ی این‌ها برو، چون کافر هستند، چون باید بدانند که اگر بخواهند کرامتِ ویژه بدست بیاورند باید مسلمان بشوند، ولی در خلقت با این‌ها برابر هستی و باید عدالت داشته باشی و حق نداری که ظلم کنی، یعنی عدالت برای کافر است، برای مؤمن که «مواسات» است، عدالت چیست؟ باید جانِ خودت را برای مؤمن بدهی، با این‌ها که کافر هستند باید با عدالت برخورد کنی، عدالت برای کافر است، برای مؤمن که باید خودت را فدا کنی.

ما تا قرنِ چهارم هم در ایران کافر داریم، اینطور نیست که شما خیال کنید شمشیر گرفتند و گفتند که یا باید اسلام بیاورید یا گردنِ شما را می‌زنیم، ما چنین چیزی نداریم. بنده نمی‌خواهم عرض کنم که وقتی این‌ها حمله کردند یک عدّه‌ای مسلمان نشدند، ممکن است که عدّه‌ای اسلام آورده باشند که آزاد شوند، مانندِ فتحِ مکّه، وقتی فتح مکّه رخ داد گفتند با هر کسی که مسلمان است کاری نداریم، گفتند با هر کسی که به خانه‌ی خود برود کاری نداریم، بنی‌امیّه هم اسلام آوردند، ممکن است عدّه‌ای از ایرانی‌ها هم اینطور اسلام آورده باشند، عرض می‌کنیم که یک عدّه‌ای با رغبت آمدند، یعنی در میانِ جنگ به این طرف آمدند و با مسلمین به جنگ رفتند، این‌ها با رغبت آمدند، یک عدّه‌ای هم با ترس آمدند، یک عدّه هم کوتاه نیامدند، تا چهارصد سال بعد نامسلمان در ایران فراوان بود. خیلی از جاهای خراسان در زمانِ حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه به دستِ مسلمان‌ها نیفتاده بود و درگیری بود، اینطور نیست که بگویید این‌ها آمدند و بِشکَن زدند و همه مسلمان شدند، اصلاً این حرف توهین است.

من اهلِ ایران‌گرایی نیستم، ولی ایرانی‌ها یک ویژگی‌هایی در دین داشته‌اند که هر قومِ مهاجری که می‌آمد او را تغییر می‌دادند، مانندِ مغول‌ها، خشونتِ مغول که با کسی قابلِ قیاس نیست، شاهِ مغول را شیعه کردند، و در همه‌ی مذاهبِ اسلامی هم ایرانی‌ها جزوِ سران هستند، یعنی اگر شما به این «صحاح ستّه» نگاه کنید، بخاری برای بخاراست، مسلم برای نیشابور است، نسائی برای نساء که نزدیک نیشابور است بوده، ابوداود سجستانی برای گرگان است، ابن ماجه برای قزوین است، ترمذی برای خراسان است، همه ایرانی هستند. آیا اگر شما را به زور به مدرسه ببرند رتبه‌ی یک کنکور می‌شوید؟ مسلّماً نه!

نمی‌خواهم بگویم که زور نگفته‌اند، دیدید که شبِ گذشته از بدی‌ها گفتیم، ولی اینطور نبود که همه با توسّل به زور اسلام بیاورند، اصلاً اساساً مگر می‌شود که انسان این کار را کند؟ تازه بدرفتاری هم کردند، یعنی کاری کردند که قاعدتاً باید کینه درست می‌کرد، ولی یک عدّه همان اول اسلام آوردند، چون همان اسلامِ نصفه و نیمه‌ی قلّابیِ ناقص، یعنی نسخه‌ی قلابیِ اسلام هم خیلی جذاب‌تر از ساسانی بود، یعنی برای آن‌ها اسلام اموی از ساسانی جذّاب‌تر بود، برای همین آمدند، عدّه‌ای با ترس آمدند، عدّه‌ای به مرور آمدند، عدّه‌ای هم تا سیصد یا چهارصد سال نیامدند، اینکه بگوییم بطورِ دفعی آمدند و همه را مسلمان کردند و ما مسلمانانِ عمری هستیم یا ما مسلمانِ شمشیری هستیم حرفِ اشتباهی است، تازه خیلی‌ها هم بعداً برگشتند، یعنی بنی امیّه و قبل از آن به مردم فشار می‌آوردند و طبعاً مردم مرتد می‌شدند.

ما در دهه اول توضیح دادیم، شش زن در اوایل اسلام مرتد شدند که دو نفر از آن‌ها همسرانِ خلیفه دوم بودند، واضح است که نتیجه‌ی فشارِ زیاد «ارتداد» است، واقعاً هم حق داشتند، یعنی اگر اسلام را در او می‌دیدند، اگر ما هم بودیم طبیعتاً آن اسلام را صد مرتبه لعن و نفرین می‌کردیم، یعنی این بیچاره‌ها دشمنِ اسلام نبودند، این‌ها که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم ندیده بودند، این‌ها که حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه ندیده بودند، نماد اسلام را در خلیفه دوم می‌دیدند و برای همین مرتد شدند.

ما جنبش‌های خیلی زیادی از ایرانی‌ها داریم، حتّی زمانِ حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه، چون وقتی حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه تشریف آوردند هنوز در خراسان درگیری بود، ایرانی‌ها مرتد می‌شدند و می‌گفتند ما این اسلام را نمی‌خواهیم.

پس این حرف صحیح نیست که بگوییم همه با توسّل به زور اسلام آوردند، البته من نمی‌گویم هیچ کسی با توسّل به زور اسلام نیاورد، ولی انسان باید انصاف داشته باشد، اکثریتِ مطلق با توسّل به زور اسلام نیاوردند. این قسمت تتمه‌ی بحثِ دیشب بود که خدای نکرده اشتباه نشود که ما چطور مسلمان شده‌ایم.

البته به شما عرض می‌کنم که ایرانی‌ها تا سالیانِ سال اصلاً محبِ اهل بیت علیهم السلام نبودند، البته برای آن ابتدا طبیعی هم هست، چون این‌ها که کسی را ندیده بودند، این‌ها که اصلاً اهل بیت علیهم السلام را ندیده بودند که بخواهند اهل بیت علیهم السلام را دوست بدارند، تا سالِ ۳۵٫

سال ۲۳ «جندب ازدی» نزدِ حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه رسید، سال ۲۳ سالِ مرگِ خلیفه دوم است، نزدِ حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه رسید و عرض کرد: آقا! مردم کوفه (که سال ۱۷ بعد از فتح ایران تأسیس شده است) اصلاً شما را نمی‌شناسند، کوفه که شهرِ نظامیان است که ظاهراً باید دیندارتر باشند، آن‌ها اصلاً نمی‌دانند شما چه کسی هستید، مثلاً اگر یک نفر بیاید بگوید علی بن ابیطالب اولین مسلمان نیست این‌ها شک نمی‌کنند، مثلاً اگر بگویند علی بن ابیطالب در جنگ بدر حضور نداشته است برای این‌ها جای سوالی نیست، یعنی اصلاً هیچ چیزی نمی‌داند، آیا اجازه می‌دهید من بروم و شما را معرّفی کنم؟ حضرت فرمودند: در این صورت تو را دستگیر می‌کنند، گفت: می‌روم تا ببینم چه می‌شود.

رفت و دو ماه شروع کرد تا راجع به حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه حرف بزند، کارگزارانِ کوفه که برای عثمان بودند او را گرفتند و به زندان انداختند.

اینکه می‌گویم محبِ حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه نبودند برای این بود که هیچ چیزی نمی‌دانستند و ایشان را نمی‌شناختند.

چه چیزی باعث شد در بینِ ایرانیان عدّه‌ای محبِ حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه بشوند؟ این بود که یک تفاوتِ رفتاری دیدند.

آن اسلام اموی وقتی بخواهد جامعه را اداره کند باید آیتم‌هایی بیاورد که بتواند با آن‌ها جامعه را اداره کند، اسلامِ حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه هم باید آیتم‌هایی بیاورد. بحثِ ما در یک مجلس در دهه اول این بود که اهل بیت علیهم السلام چه چیزهایی را مطرح می‌کنند تا جامعه را پیش ببرند؟ عرض کردیم یکی از آن‌ها ولایت و تولّی و مهربانی و چیزهای دیگر است.

آیا تولّی در اسلام اموی جایی داشت؟ قطعاً نه! چون با تولّی نمی‌شود یک نفر هزار سکّه بگیرد و دیگری یک سکّه! با تولّی نمی‌شود بیت المال را صد به یک خرج کرد، این بر خلافِ تولّی است، پس این‌ها نباید تولّی را بپذیرند، یکی از چیزهایی که از جامعه حذف کردند تولّی بود، دیگری این بود که حرفی از شرک نمی‌زدند، برای اینکه این‌ها نفهمند «خم کردنِ سر در برابرِ طاغوت» نوعی اشکالِ اعتقادی است، می‌گفتند نماز بخوانید و این توحید است، فهمِ توحیدِ بدونِ شرک مانندِ لا اله الا الله است که «لا اله» را در آن نگویید، یکی از آن‌ها این است که تولّی را حذف کرده‌اند، عشق ورزیدنِ مؤمنین نسبت به یکدیگر حذف شد، محبّت و «رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ»[۵] را حذف کردند، باید به جای آن یک چیزی بگذارند دیگر، ساختارِ قبیله را جای آن گذاشتند.

«ساختارِ قبیله» یعنی چه؟ این «ساختار قبیله» چند ویژگی دارد، اگر شما تولّی را در جامعه مطرح کنید مردم می‌گویند وقتی می‌خواهید کسی را رئیسِ یک جایی مانندِ بانک بگذارید باید شایسته‌ترین باشد که دلسوزِ مردم باشد که بفهمد چکار کنید، مثلاً وقتی می‌خواهد دلار را قیمت‌گذاری کند باید بفهمد که دلار چیست، از علائمِ اینکه دلسوز نیستید این است که یک شخصِ بی‌ربط برای آنجا درنظر بگیرید، یعنی مثلاً پزشک را به جای مهندس بگذارید و مهندس را به جای پزشک، این علامتِ این است که تولّی ندارد، اگر تولّی در جامعه باشد مجبور هستی که شایسته سالاری داشته باشی. شما کارگزارانِ حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه را ببینید، همه به جهتِ تقوا و کاربلد بودن مشاهیرِ زمانِ خود هستند، می‌گویم خطا نکرده‌اند، ولی نسبت به رزومه عالی بودند، اما طرفِ مقابل نمی‌خواستند این کار را کنند، چون قرار بود مسئولیت‌ها را بینِ عدّه‌ای خاص تقسیم کنند، پس مسلّماً باید چکار می‌کردند؟ بایستی چیزی را «ارزش» قرار بدهند که غیرقابل اکتساب باشد.

جایگاه «قبیله‌گرایی» در اسلام اموی

اگر کسی شایستگی نداشته باشد می‌تواند آن را به دست بیاورد، مثلاً شخصی که می‌خواهد عابد بشود توبه می‌کند و عبادت می‌کند و در نتیجه عابد می‌شود، کسی که می‌خواهد باسواد بشود می‌رود و درس می‌خواند، ولی کسی نمی‌تواند ژنِ خود را تغییر بدهد، این موضوع دیگر غیرقابل رقابت است.

در نژاد طبقه‌بندی کرده بودند، اول اعراب بودند و بعد ایرانی‌ها، حال شما بگویید این ایرانی نابغه است یا باسواد است یا باتقوا است، اصلاً فایده‌ای ندارد، ژنِ او ایرانی است، لذا این موضوع غیرقابل رقابت است، پس ما اصلاً نباید تولّی بیاوریم، یکی از ویژگی‌های اسلام علوی «تولّی» است، مقابلِ آن در اسلام اموی «قبیله» است، یعنی قبیله است که مهم است، بعد شهروندان درجه‌بندی می‌شوند، اگر قریشی هستند رتبه‌ی یک دارند، اگر یمنی است رتبه‌ی دو دارد و هیچگاه به رتبه‌ی یک دست پیدا نخواهد کرد، اگر جزوِ قاذوراتِ عرب است رتبه‌ی سه دارد، اگر غیرعرب است که دیگر کنارِ حیوانات قرار می‌گیرد!

ببخشید برای اینکه بحث درست تبیین بشود باید بگویم که در آن فرهنگ مانندِ این است که الآن کسی برای سگِ خود برود و از خواهرِ کسی خاستگاری کند، ببینید چه حسّی به طرف دست می‌دهد؟ اصلاً طرف را می‌کُشد، این انتهای توهین است. اگر یک ایرانی می‌خواست از یک عرب خاستگاری کند این حس به آن‌ها دست می‌داد.

چه کسی این موضوع را درست کرده است؟ بروید و در تاریخ ببینید، خلیفه دوم این کار را راه‌اندازی کرده است، گفت: اگر بشنوم عربی به غیر از عرب دختر داده است با او مانندِ زناءکار رفتار می‌کنم، عربِ حجازی حق ندارد دختر به عربِ غیرِ حجازی بدهد، این‌ها طبقه‌ی یک هستند.

توجه کنید که نام اسلام را یدک می‌کشد اما «طبقه‌بندی» را در آن وارد می‌کند، در اسلام علوی «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ»[۶] است.

یکی از آن چیزهایی که جامعه‌ی ما دچارِ بعضی از شومی‌ها می‌شود این است که در جامعه‌ی ما گناه جمعی نسبت به بعضی از جمع‌ها رخ می‌دهد، مثلاً یکی از آن‌ها توهین به شیعیانِ افغانستان است، وقتی با یکدیگر دعوا می‌کنند همدیگر را «افغانی» خطاب می‌کنند، مثلِ این است که شما به یک جایی بروید که وقتی می‌خواهند فحش بدهند می‌گویند «ایرانی»، چه حالی به شما دست می‌دهد؟  بعضی اوقات پای درد و دلِ این‌ها بنشینید، بعضی از آن‌ها نخبه‌ی علمی هستند، خاطراتِ خود را تعریف کنند که می‌گویند با مادرم از خیابان رد می‌شدیم این ریش‌دارِ لباس سیاه پوشیده به ما چه گفت…

اینکه «اسلام اموی» را عرض می‌کنم، ناگهان می‌بینید در ما هست و حواسِ ما نیست، در ظاهر هم عزادار و گریه‌کن هستیم.

طبقه‌بندی درست کردند، وقتی شما طبقه‌بندی درست می‌کنید می‌گویید لازمه‌ی اینکه یک نفر مسئول بشود این است که عرب باشد، پس کلاً ایرانی‌ها هیچ وقت نمی‌توانند پستِ اصلی بگیرند، یعنی مثلاً فرماندهی نداریم. سفره‌ی بزرگی می‌انداختند، اگر یک نفر عرب می‌نشست دیگر باید این سفره خالی می‌ماند، ایرانی حق نداشت پای این سفره بنشیند، می‌گفتند عرب اینقدر بی‌غیرت نشده است که در کنارِ عجم بنشیند! اصلاً شما ببینید این موضوع چقدر کینه‌توزی درست می‌کند.

اسلامِ تولّی می‌گوید اصلاً برای برادرِ دینیِ خودت جان بده، حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه می‌فرمایند تا زمانی که شما پولتان را برای شیعه خرج نکنید اصلاً شیعه نیستید، در مقابل این اسلام، یعنی فضایِ اسلامِ اموی فقط کینه است، آیا شما توقع دارید کسی را که اینقدر تحقیر می‌کنید شما را دوست داشته باشد؟

اینکه می‌گویند ابولؤلؤ ایرانی بوده است و بر حسبِ کینه‌ی خود خلیفه دوم را کشته است، من هم کاری ندارم برای چه این کار را کرده است، اگر بر حسبِ کینه هم کشته است برای این است که شما کاری کرده‌اید! به نامِ اسلام آمدید، این‌ها قرآن می‌خواندند که در آن آمده بود «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ»، ولی آن چیزی که می‌دیدند «انَّ أکرَمَکُم عندالله عَرَب» بود. ما نه ضدّ عرب هستیم و نه طرفدارِ عرب، حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «أنا سیّدُ عَرَب وَلا فَخر» من عرب هستم و سیّدِ عرب هم هستم ولی فخری نیست. فخرِ من که برای عرب بودنم نیست، اینکه من عبدِ خدای متعال هستم همه‌ی انبیاء علیهم السلام در مقابلِ من خاضع هستند، نه بخاطرِ اینکه من عرب هستم. اصلاً اگر حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم سرخ‌پوست یا سیاه‌پوست بودند… اتفاقاً در ائمه‌ی شیعه اینطور نبوده است که رنگِ صورتِ امامانِ بزرگوارِ ما بخاطرِ مادرِ بزرگوارشان یکطور باشد، اصلاً این موضوع فرقی ندارد، اینکه موی مجعد داشته باشند یا صاف، امام امام است، امام شایسته‌ترین فرد و عاقل‌ترین فرد و عابدترین فرد و عالِم‌ترین فرد است.

اصلاً تمامِ ساختارِ جامعه را از بین بردند.

داستانِ حیرت‌انگیزِ «زیاد بن ابیه»

وقتی شما می‌خواهید در یک جامعه‌ای پیشرفت کنید، مثلاً الآن بگویند می‌خواهم در جامعه پیشرفت کنم، می‌گویند یا خوب درس بخوان تا نخبه علمی بشوی، یا برو کار کن و تا یک کارآفرین و سرمایه‌دار بشوی، یا یک هنرِ ویژه‌ای پیدا کن، اما در آن جامعه اگر من بخواهم ویژه بشوم می‌گویند نمی‌شود و تو نمی‌توانی، چون تو آن ژن را نداری، تنها راهِ پیشرفت این است که ژنِ خودت را تغییر بدهی، آیا می‌شود؟ فقط یک حالت دارد!

خوب دقّت کنید و ببینید که این اتّفاق افتاده است، شخصی را داریم که نامِ او «زیاد بن ابیه» است، قصّه‌ی این شخص خیلی حیرت‌انگیز است، «زیاد بن ابیه» اینطور نبود که معلوم نباشد پدرِ او کیست. شخصی به نام «سمیّه» بود که با شخصی به نامِ «عبیده» زندگی می‌کردند، ولی این خانم خیلی پاکدامن نبود، ولی در خانه‌ای که زن و شوهر هستند اگر طفلی به دنیا بیاید ملحقِ به خانواده است، مسلّماً آن زمان هم که با دستگاه دی ان ای نمی‌سنجیدند، فقه می‌گوید اگر فرزندی از یک زن و شوهر به دنیا بیاید فرزند متعلق به خانواده است، مگر اینکه یک قطع و یقینی حاصل بشود.

«زیاد بن ابیه» به دنیا آمد، مادرِ او در دوره‌ی جاهلیت بغیرِ شوهرِ خود با مردهای دیگری هم در ارتباط بود، در این حالت فرزندی که به دنیا می‌آید «ولد شبهه» است، در فقه رفتار با «ولد شبهه» مانندِ حلال‌زاده است، اگر به او «زیاد بن ابیه» می‌گفتند بخاطرِ آن فکرِ جاهلی بود، در فکرِ جاهلی اگر کسی غلطی می‌کرد خیلی راحت می‌گفت، عرب در دوره‌ی جاهلیّت خیلی بی‌غیرت بود، نسبت به ناموسِ یکدیگر خیلی بی‌غیرت و بی‌حیاء بودند…

نستجیربالله از این اخلاقِ اسلام اموی گاهی در بچّه‌شیعه‌ها هم هست، وقتی با یکدیگر رفیق می‌شوند به یکدیگر فحشِ ناموس می‌دهند، راحت نسبت به ناموسِ یکدیگر حرف می‌زنند، شیعه‌ی حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه به خود اجازه نمی‌دهد که راجع به ناموسِ کسی حرف بزند، می‌گوید شوخی کردیم، غلط کردی که شوخی کردی، مگر نستجیربالله کسی راجع به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها یا حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه شوخی می‌کند؟ در مبانیِ تولّی ببینید که شیعه‌ی حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه بخاطرِ انتسابی که به حضرات دارد حرمتِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه دارد، اینکه عرض می‌کنم مقابلِ اسلامِ اموی اسلامِ علوی است، چون گاهی نامِ ما شیعه است و بعضی از کارها را می‌کنیم… اینجا استادیومِ چه کسانی است؟ نستجیربالله حرامزاده‌ها و ناصبی‌ها که نیستند، شیعیانِ حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه هستند، این چه رفتاری است؟ انسان باید چقدر بر سرِ خود بزند؟ این همه آدم گناهِ دسته‌جمعی می‌کنند! حال گُل شد یا نشد، آن کسی که به او فحش می‌دهی شیعه‌ی حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه است، برای چه فحش می‌دهی؟

می‌خواهم عرض کنم در حالِ تعریف کردنِ قصّه نیستم، اگر دقّت کنیم اطرافِ ما پُر است و خیلی هم دلسوزی دارد، انسان سیاهِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بپوشد ولی مسیرِ یزیدی برود و آنطور عمل کند، به خدای متعال پناه می‌بریم، نستجیربالله، اعاذن الله من شرور انفسنا و سیئاتنا اعمالنا…

این «زیاد بن ابیه» از نظرِ فیزیکی بسیار قدرتمند بوده است، پسرِ نحسِ او که نمی‌دانم آیا پسرِ او بوده است یا نه، او هم از نظرِ جسمی خیلی قدرتمند بود، خیلی هم باهوش بود، این جزوِ محبانِ حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه بود، البته شایان ذکر است که در وکلای ائمه علیهم السلام هم کسانی هستند که بعداً خائن شدند، این شخص هم محب بود، مسلّماً نمی‌توانند او را به این بهانه که قرار است بعداً کاری کند بیرون کنند، قرآنی که شما امروز به روایت «حفص از عاصم» می‌خوانید برای کسی ابتدا شاگردِ حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه بود و بعداً دشمنِ حضرت شد، شما قرآن کریم را می‌خوانید، قرآن کریم را درست روایت کرده است، اما بعد دشمن شده است، این شخص از طرف «ابن عباس» فرماندارِ فارس شد، معاویه به او نامه زد که پدرِ تو «عُبیده» نیست، پدرِ تو هم «ابوسفیان» است، مدام با او نامه‌نگاری می‌کرد، حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه به او نامه نوشتند که شیطان تو را فریب ندهد!

حال نکته! ان شاء الله خدای متعال این را برای کسی نیاورد، اگر کسی ولدِ شبهه باشد، یعنی بعضی‌ها راجع به او حرف‌هایی بزنند، او به حلال‌زاده‌ها ملحق است، اگر نستجیربالله حلال‌زاده بودنِ خود را رها کند چه چیزی از حرامزادگی بدست می‌آورد؟ اصلاً چه کسی این کار را می‌کند؟ آیا این سوال برای شما بوجود نیامده است که چرا معاویه وقتی می‌خواست به این شخص رشوه بدهد گفت که تو پسرِ ابوسفیان هستی؟ معنیِ این رشوه این است که تو حرامزاده هستی! چه کسی این کار را می‌کند؟ طرف نستجیربالله اگر حرامزاده هم باشد باز لاپوشانی می‌کند.

حلال‌زادگی در جامعه‌ای مهم است که ارزش‌ها بر سرِ جای خود باشد، در جامعه‌ای که «قبیله» مهم باشد طرف می‌گوید اگر حرامزاده‌ی اموی باشم در نگاهِ مردم شأنِ بالاتری نسبت به حلال‌زاده‌ی عربِ درجه‌ی سه هستم!

یعنی وقتی می‌خواهد رشوه بگیرد گفت که من قبول می‌کنم تو برادرِ من هستی و اموی می‌شویم، بجای آن هم هشتاد هزار شیعه‌ی حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه را بکش!

یعنی این شخص نگفت که من پول می‌گیرم، می‌خواهد ارتقاء پیدا کند، این شخص ژنِ خود را تغییر داد! یعنی ادّعای این شد که من از ابوسفیان هستم، ولو حرامزاده! بعد از آن ارتقاء پیدا می‌کنم. این شخص شاید حدود هشتاد هزار شیعه کشته است.

چه زمانی امر به منکر و نهی از معروف رخ می‌دهد؟

وقتی ارزش‌ها جابجا می‌شود رقابت هم این شکلی می‌شود، اصلاً اینکه بنده عرض می‌کنم یک اسلامی است که از صد کفر بدتر است، شما ببینید شما در کفر نمونه‌ای برای این موضوع پیدا نمی‌کنید، شما یک کافر پیدا کنید که مردم به او می‌گویند تو حلال‌زاده هستی و او بخاطرِ یک چیزی…

شما ببینید در این جامعه وقتی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه می‌خواستند به سمتِ کربلا بروند برای چه یک عدّه‌ای می‌آیند و می‌گویند که برای چه می‌روید؟ وقتی این‌ها ارزش می‌شود طرف می‌گوید شما به این مردم چکار دارید؟ این مردم با یزید بیعت کرده‌اند، شما بروید و زندگی‌تان را کنید.

سومین چیزی که از بین می‌رود این است که «امر به معروف و نهی از منکر» در این جامعه مسخره و ابله بودن است، نه اینکه امر به معروف و نهی از منکر وَر بیفتد، اصلاً می‌گویند این حرف‌ها یعنی چه؟ شما بروید و حرف‌هایی که به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را ببینید، مگر حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه می‌خواستند چکار کنند که این‌ها نمی‌فهمیدند؟ مگر ما در اسلام «جهاد» نداریم؟ مگر ما در اسلام «نهی از منکر» نداریم؟ برای چه هر کسی از راه رسیده است گفته است برای چه این کار را می‌کنید؟ رها کنید! کمی فکر کنید!

برخی می‌گویند «عقلا به امام حسین علیه السلام گفتند که نرو»! «عقل» در آن جامعه یعنی به درک که جامعه به هر طرفی رفت، این را عقل می‌دانند، در نتیجه نهی از منکر را ابلهی می‌دانند، مثلاً اسلام بر سرِ جای خود است…

می‌گوید مجلسِ لهو چه مجلسی است؟ مثلا می‌گویند اگر موسیقی برای مجلسِ لهو مناسب باشد حرام است، یکی از مصادیقِ مجلسِ لهو این است که ذکرِ خدا در آن معنی ندارد، مثلاً نمی‌شود در آنجا یک صلوات فرستاد، شما بعضی از جلسات را ببینید جایی ندارد که کسی یک صلوات بفرستد، آن مجلسِ لهو است، اصلاً جا ندارد، کاملاً حس می‌کنید که چه عرض می‌کنم، گاهی طرف شیعه‌ی حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه است و عروسی می‌گیرد و جای ندارد که در آن مجلس یک صلوات بفرستید، نامِ او هم شیعه است.

گاهی اسلام اموی شرایط را به سمتی می‌برد که اصلاً جای ندارد که بگویید من می‌خواهم نهی از منکر کنم، شما در بعضی از مجالسِ گناه نستجیربالله اگر بروید و صلوات بفرستید دیگران بعنوانِ یک انسانِ خُل به شما نگاه می‌کنند. به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هم به همین نحو نگاه می‌کنند.

اینکه می‌گویند منافق امر به منکر و نهی از منکر می‌کند، اینطور نیست که بگوید طالبانِ زناء در صفِ اول بایستند، اختلاس‌گران در صف دوم بایستند، مسلّماً اینطور نمی‌گوید، اصلاً فرهنگ را چنان تغییر می‌دهد که اگر شما بخواهید امر به معروف کنید مسخره است و گناه آنقدر لذیذ و ارزشمند است که تو را عاقل حساب می‌کنند، بعد به راحتی امر به منکر و نهی از معروف می‌کنند.

تا زمانی که قتل قبیح است که مسلّماً امر به قتل نداریم، یک کاری می‌کند که اصلاً وقتی می‌گویید می‌خواهم نهی از منکر کنم جامعه تو را غیرعادی ببیند، منافق چطور امر به منکر و نهی از معروف می‌کند؟ همینطور! فرهنگ را تغییر می‌دهد. اگر بخواهد فرهنگ را تغییر بدهد نمی‌تواند کلاً لباسِ اسلام را دربیاورد و دور بیندازد، بلکه آرام آرام این کار را می‌کند.

روضه‌ای که امروز قبل از من خواندند کاملاً ادامه‌ی همین حرف‌های من بود، تاریخ دو مرتبه این موضوع را به خود دیده است، یکی نصاری نجران و یکی همین روضه‌ای که خواندند و روایاتِ زیادی دارد، ما در شیعه روایاتِ زیادی در مورد «دیر راهب» داریم، یک راهبِ غیرِ مسلمان یک چیزی در صورتِ مبارک دید، پول داد… او امام ندیده است، برای یک سرِ شکسته پول داد و یک مدّتی خرید… یعنی یک کسی که اسلام ندید و پیغمبر ندید و نماز نخواند و نمی‌داند ولایت چیست، فقط در انتهای وجودِ او هنوز چیزی مانده است این موضوع را می‌فهمد، بروید و ببینید در چه حالتی هستند، نشسته‌اند و در حالِ شراب خوردن هستند، آن راهب آمد و این سرِ مطهّر را گرفت، این‌ها در کنارِ سرِ مطهّر در حالِ شراب خوردن هستند و او می‌آید و حاضر است پول خرج کند که چند ساعت این سرِ مقدّس را در اختیار داشته باشد.

اسلامی ساخته بودند که دیگر کور شده بودند، خورشیدِ عالَمِ وجود را ندیدند، کور شدند، کَر شدند، «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْکَهْفِ وَالرَّقِیمِ کَانُوا مِنْ آیَاتِنَا عَجَبًا»[۷]، دیگر کر شده بودند و نمی‌فهمیدند.

روضه حضرت زینب کبری سلام الله علیها

امشب به حضرت زینب کبری سلام الله علیها توسّل خواهیم کرد، من اشاره می‌کنم، برای اینکه می‌خواهم روضه را به جای دیگری ببرم، ولی دقیق نمی‌گویم، چون می‌خواهم عظمتِ حضرت زینب کبری سلام الله علیها را بگویم باید این جمله را بگویم، ولی نمی‌توانم درست بگویم، قصد هم ندارم شما اینجا گریه کنید، می‌خواهم عظمت و فضیلتِ حضرت زینب کبری سلام الله علیها را بگویم.

دخترِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه می‌فرمایند وقتی به مجلس وارد شدیم من دیدم یک نفر رفت و نزدیکِ گوشِ یزید ملعون آرام حرفی زد و دستِ خود را هم به سمتِ من گرفت… من ادامه‌ی مطلب را نمی‌گویم، این جمله‌ها را رد می‌کنم… می‌فرمایند ترس همه‌ی وجودِ مرا گرفت، رفتم و به عمّه‌ی خویش عرض کردم که این‌ها می‌خواهند با ما چکار کنند؟… حضرت زینب کبری سلام الله علیها فرمودند: هیچ غلطی نمی‌کنند. یزید ملعون شنید و گفت: من هر کاری که بخواهم می‌توانم انجام بدهم، حضرت زینب کبری سلام الله علیها فرمودند: «إنّی لأستصغرُ قَدْرَک»[۸]، تو کوچکتر از آن هستی که بخواهی چنین غلطی کنی… «وأستَعظمُ تَقریعک، واستکبر توبیخک» تو خارتر از آن هستی که بخواهی با من محاجّه کنی…

آن ملعون وقتی دید نمی‌تواند در برابرِ کلامِ حضرت زینب کبری سلام الله علیها قرار بگیرد چوب دستی را بدست گرفت…

باز من از این قسمت رد می‌شوم، می‌خواهم جمله‌ی حضرت زینب کبری سلام الله علیها را بگویم…

حضرت زینب کبری سلام الله علیها در طولِ این مسیر از کربلا تا شام یک مرتبه شکوه کرده‌اند و آن هم اینجاست، ناموسِ خدا روی پا ایستاده است، آن ملعون هم می‌خواهد با آن وضع انتقام بگیرد، زن و بچه‌ی خود را هم پشتِ پرده نگه داشته است، اینجا حضرت زینب کبری سلام الله علیها فرمودند: «أمِنَ العَدلِ یَابنَ الطّـُلَقا» آیا این از عدالتِ توست؟ «تَخدیرُکَ حَراˈئِرَکَ وَ إماˈءَکَ وَ سَوقُکَ بَناتِ رَسولِ اللهِ (ص) سَبایا؟!» زن و بچّه‌ی خودت را پشتِ پرده برده‌ای و آل بیتِ پیغمبر را اینطور روی پا نگه داشته‌ای؟

من نمی‌توانم جملاتِ حضرت زینب کبری سلام الله علیها را بیان کنم…

حضرت زینب کبری سلام الله علیها فرمودند: آیا اگر بخواهی ناموسِ خودت را هم به جایی ببری آیا آن‌ها را بدونِ محرم می‌فرستی؟

این بزرگواران اهلِ عفّت هستند، آفتاب قد و قامتِ این بزرگواران را ندیده است، «یَتَصَفَّحُ وُجُوهَهُنَّ القَریبُ وَ البَعیدُ»، یک عدّه این‌ها را در خیابان خیره خیره نگاه…

مرحوم علامه امینی وعده داده‌اند، بالاخره قیامت از او بخواهید، می‌فرمایند هر کسی این چند بیتِ قصیده «ابن عرندس حلّی» را در مجلسی بخواند حضرت زینب کبری سلام الله علیها به آن مجلس تشریف می‌آورند، بالاخره ما ندیده‌ایم که علامه امینی حرفِ بی‌حساب بزنند، این عبارات در الغدیر هم هست، «ابن عرندس» این صحنه را تصویر کرده است و می‌گوید:

و رمله فی ظل القصور مصونه                  یناط علی اقراطها الدر و التبر

اگر بروید و خواهرِ معاویه را در آن کاخ نگاه کنید می‌بینید که پشتِ پرده نشسته است، به گوشِ او طلا و جواهر آویزان است…

و آل رسول الله تسبی نسائهم                    و من حولهن الستر یهتک و الخدر

دخترانِ پیغبر هستند که اینطور مانندِ سبایا ایستاده‌اند…


[۱]– سوره‌ی غافر، آیه ۴۴٫

[۲]– سوره‌ی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۳]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۹۸٫

[۴] سوره مبارکه توبه، آیه ۱۰۳ (خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَهً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَکِّیهِمْ بِهَا وَصَلِّ عَلَیْهِمْ ۖ إِنَّ صَلَاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ ۗ وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ)

[۵] سوره مبارکه فتح، آیه ۲۹ (مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُکَّعًا سُجَّدًا یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا سِیمَاهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْرَاهِ وَمَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَهً وَأَجْرًا عَظِیمًا)

[۶] سوره مبارکه حجرات، آیه ۱۳ (یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ)

[۷] سوره مبارکه کهف، آیه ۹

[۸] بحار الأنوار، جلد ۴۵، صفحه ۱۱۴