مردم منتظر هستند ببینند بعد از این صحبت‌ها حضرت چه می‌فرمایند. یکی از مواردی که من در جلسات از آن ناراحت می‌شوم و نمی‌خواهم مدام آن را تکرار کنم که مبادا حمل بر منظور دیگری بشود این است که قرائت اوّل جلسه، تزیین اباطیل و چرندیات من بشود. در بعضی جاها که لطایف قرآنی می‌گویند، همیشه این إن قلت را دارم که یا این لطایف قرآنی را نگذارید یا منبر را لطایف قرآنی کنید. نه این‌که یک نفر بیاید از قرآن بگوید و انسان ناآگاهی مثل من بعد از آن بیاید صحبت کند. این یعنی چه؟ یعنی آن مواردی که نفر قبل گفته، همگی مقدّمات بوده است که این حضرت شیخ بیاید چند جمله بگوید. قرآن برای من تزیین است، برای امیر المؤمنین صلوات الله علیه، توحید، تزیین اوّل کلام نیست که مدام بگوید: بسیار خوب، بعد از آن بگو سقوط کرد چه شد؟ حضرت دو، سه صفحه صحبت کردند ولی کمتر از نیمی از صفحه راجع به موضوع سقوط صحبت کرده است. مشکل سقوط تو یعنی من- این است که خود تو سقوط کرده‌ای، قبل از این‌که سرزمین تو سقوط کند! دل تو قبل از این‌که جغرافیای تو سقوط کند، سقوط کرده است. دل تو قبل از این خانه‌ی تو را غارت کنند غارت شده است. قبل از این‌که خانه را غارت کنند، دل من را غارت کردند و الّا سیّد الشّهداء سلام الله علیه، روحی له الفداء در دعای عرفه که به ایشان منسوب است فرمود: «أَنْتَ الَّذِی أَزَلْتَ الْأَغْیَارَ عَنْ قُلُوبِ أَحِبَّائِکَ» تو اغیار را از قلوب دوستداران خود پاک کرده‌ای که دل آن‌ها غارت نشود. برای دل آن‌ها برج و بارو ساختی که کسی ورود نکند. وقتی که دل را فتح کنند باقی را هم می‌گیرند، امیر المؤمنین صلوات الله علیه این صحبت‌ها را مطرح نمی‌کند برای این‌که… بسیار خوب، ضبط تلویزیونی بود و باید حمد و ثنای خدا را می‌گفتیم! خیر.

 

چه لزومی دارد که وقتی سرزمینت در حال سقوط کردن است بگویی: «فَمِنْ شَوَاهِدِ خَلْقِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ مُوَطَّدَاتٍ بِلَا عَمَدٍ»[۱] از شواهد این‌که عالم خلق خدا است، همه چیز در دست او است این است که آسمان را ساخته است (در عین این‌که) ستون ندارد و شما دارید زندگی می‌کنید. برگردید ببینید این ساختمان عظیم عالم را چه کسی ساخته است؟ او نمی‌تواند یک حقیر مثل من را اداره کند که نروم به جای دیگری بپردازم. امیر المؤمنین صلوات الله علیه مشکل سربازان خود را در نگاه توحیدی آن‌ها می‌دیدند. ایشان معتقد بودند که توحید اشکال دارد که سرزمین خود را باختی، چون وقتی حمله کردند، سربازان سپاه حضرت فرار کردند. چرا فرار کردند؟ تو فرار کردی تا جان خود را حفظ کنی. مگر در کشور ما این‌طور نشد که بعضی از ذلّت‌ها را پذیرفتیم چون در مجموع از جنگ خسته شده بودیم. از جنگ خسته شده بودیم.

 

«دَعَاهُنَّ فَأَجَبْنَ طَائِعَاتٍ مُذْعِنَاتٍ» همه‌ی عالم، تحت تصرّف او (خدا) است و کسی نمی‌تواند به صورت تکوینی با او مخالفت کند. همه‌ی عالم، حتّی دشمنان نیز سربازان وجود او هستند. مفصّل است، جلوتر می‌روم… «جَعَلَ نُجُومَهَا أَعْلَاماً یَسْتَدِلُّ بِهَا الْحَیْرَانُ فِی مُخْتَلِفِ فِجَاجِ الْأَقْطَارِ»[۲] این ستارگان را درست کرد که… انصافاً اگر کسی ده جلسه در حوزه‌ی نجوم کار کند، می‌گوید: من هیچ چیزی نیستم، من در این عالم کجا هستم؟! بعد می‌فرماید: «فَسُبْحَانَ مَنْ لَا یَخْفَى عَلَیْهِ سَوَادُ غَسَقٍ دَاجٍ وَ لَا لَیْلٍ سَاجٍ» پاک و منزّه است خدایی که شب تیره، چیزی را از او مخفی نمی‌کند. دیواری جلوی او نیست، کسی نمی‌تواند از او چیزی مخفی کند، نه شب و نه روز.

 

اگر جمله به جمله نمی‌خوانم چون شأن خودم نمی‌دانم که کلمات توحیدی امیر المؤمنین سلام الله علیه را توضیح بدهم، فقط می‌خواهم شما را توجّه بدهم. حضرت در بند بعدی می‌فرماید: «وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الْکَائِنِ قَبْلَ أَنْ یَکُونَ کُرْسِیٌّ أَوْ عَرْشٌ أَوْ سَمَاءٌ أَوْ أَرْضٌ أَوْ جَانٌّ أَوْ إِنْسٌ» پاک و منزّه است، ستایش خدایی را که بوده قبل از این‌که چیزی باشد. همه‌ی ما آمده‌ایم و یک روز هم می‌رویم، مدام ما را از این منزل به آن منزل تغییر می‌دهد، او است که ثابت است. برای او هیچ تغییری پیش نمی‌آید، چه من عفّت داشته باشم یا نداشته باشم، حجاب داشته باشم یا نداشته باشم، نماز بخوانم یا نخوانم. عرض کردیم که سیّد الشّهداء صلوات الله علیه فرمودند: «غَنِیّاً عَنِ الْخَلَائِقِ»[۳].

 

معمولاً ما هیئتی‌ها هم این را باور نکرده‌ایم. یک مقدار کار می‌کنیم می‌گوییم: این همه برای آن‌ها خدمت کرده‌ایم، اگر نگوییم هم در ذهن ما است، چون توقّع داریم. همین که در آخر می‌گوییم اجر می‌خواهیم یعنی توقّع داریم، همین که به ذهن ما خطور می‌کند که اجر می‌خواهیم، همین که به ذهن ما خطور می‌کند که ما کاری برای آن‌ها انجام داده‌ایم. امّا سیّد الشّهداء سلام الله علیه می‌فرماید: «غَنِیّاً عَنِ الْخَلَائِقِ» لطف کردی که اجازه دادی به اسم من، به ظاهر، کاری صورت بگیرد، کسی فعلیتی ندارد.

«لَا یَشْغَلُهُ سَائِلٌ وَ لَا یَنْقُصُهُ نَائِلٌ»[۴] اگر به کسی چیزی بدهد از او کم نمی‌شود و اگر کسی از او حاجتی بخواهد حواس او را پرت نمی‌کند، «وَ لَا یَنْظُرُ بِعَیْنٍ» با چشم نگاه نمی‌کند، او که جسم ندارد.

 

حضرت به مردم توحید درس می‌دهد. سرزمین‌ها سقوط کرده است، این حرف‌ها چیست؟! آن سرباز و نه آن سرباز بلکه آن فرمانده، عبید الله بن عبّاس که وقتی به یمن حمله کردند او فرار کرد برای این‌که جان خود را حفظ کند امّا فرزندان او سر بریده شدند، چون خود را تحت نظر خدا نمی‌دید، فکر کرد خودش باید خودش را نجات بدهد. او مردم را رها کردر تا فرار کند و زنده بماند. این مشکل توحیدی است. فرار از جنگ، مشکل توحیدی است. او تصوّر کرد اگر از این‌جا فرار کند و به جای دیگر برود، حفظ می‌شود.

 

بعد می‌فرماید: «بَلْ إِنْ کُنْتَ صَادِقاً أَیُّهَا الْمُتَکَلِّفُ لِوَصْفِ رَبِّکَ» اگر صادق هستی کسی که می‌خواهی راجع به خدا صحبت کنی، نمی‌توانی خدا را بشناسی. «فَصِفْ جِبْرِیلَ وَ مِیکَائِیلَ وَ جُنُودَ الْمَلَائِکَهِ» راجع به ملائکه‌ی او یک مقدار فکر کن. یعنی اصلاً شأن ما نیست (که او را بشناسیم). واقعیت این است که ما اسم یکی از درس‌هایمان را خداشناسی گذاشته‌ایم در حالی که باید می‌گذاشتیم خدانشناسی! نمی‌شود خدا را شناخت. معرفت ما به او، معرفت سلبی است. مثالی که مولانا زده بود که هر کسی در تاریک به فیل دست می‌زد و یک نفر می‌گفت: این ستون است، گرد نیست. معرفت ما به خدا این است که جاهل نیست، ذلیل نیست، ضعیف نیست، چیز خوبی است. ما او را نمی‌شناسیم. نه تنها این است که ما او را نمی‌شناسیم بلکه اهل بیت علیهم السّلام هم او را نمی‌شناسند. همه‌ی عالم در یک جهل شریک هستند و آن هم شناخت حضرت حق است. حقّ معرفت خدا را هیچ کسی نمی‌شناسد. در این جهل، ما با انبیاء علیهم السّلام شریک هستیم. بالاخره خود این نیز افتخاری است! یک وجه اشتراک داریم. احدی در این عالم خدا را نمی‌شناسد «کَمَا یَستَحِقّه». بله بلکه احدی در این عالم امیر المؤمنین صلوات الله علیه را نمی‌شناسد. بلکه احدی در این عالم، نوکران برجسته‌ی امیر المؤمنین صلوات الله علیه را نمی‌شناسد.


[۱]– همان.

[۲]– همان، ص ۲۶۱٫

[۳]-‌ بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج‏ ۹۸، ص ۳۴۸٫

[۴]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۲۶۰٫