وقتی امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) به حکومت رسید در یک شرایط خاصّی قرار داشت. او در شرایطی به حکومت رسید که عمده ی مردم آن روزگار پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را معصوم نمی‌دانستند، ۲۵ سال هم حکومت دست افراد دیگری بود. وقتی امیر المؤمنین (علیه السّلام) به حکومت رسید یک سری عادات وارد جامعه شده بود. یکی از آن عادات این بود که حاکم تقدّس شخصی ندارد، جایگاه او تقدّس دارد، این صندلی تقدّس دارد نه این آدم. هر کسی روی آن بنشیند مقدّس و محترم است لذا شما می‌بینید مثلاً وقتی امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) به حکومت می‌رسد، اگر اشتباه نکنم ابن عبّاس شش مرتبه اصرار می‌کند که معاویه را عزل نکن، چنین اشتباهی انجام نده.

امیر المؤمنین (علیه السّلام) در ابتدای کار ابو موسی اشعری را عزل نکرد تا زمانی که او در جمل خیانت کرد سپس او را عزل کرد امّا در ابتدای رسیدن به حکومت معاویه را عزل کرد. ابن عبّاس مدام اصرار می‌کرد که او را عزل نکن، یک مقدار مصلحت‌اندیش باش. در آخر امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) به او فرمود: وظیفه ی شما این است که مشورت بدهید و وظیفه ی من هم این است که به آنچه که صلاح می‌دانم عمل کنم، چقدر اصرار می‌کنی! معاویه با ابو موسی اشعری فرق دارد، معاویه خطّ قرمز است. اگر معاویه یک مهر از امیر المؤمنین (علیه السّلام) گرفته بود که دنیا را می‌گرداند.

جالب است که ابن عبّاس جزء بهترین آدم‌های امّت‌های آن روزگار است. ببینید چقدر امیر المؤمنین (علیه السّلام) در آن دوران غریب است. وقتی ابن عبّاس می‌گوید علی دارد خطا می‌کند معلوم است عمده ی طرفداران خلفای قبلی به محض این‌که قرآن را بر سر نیزه ببینند می‌گویند ما در برابر قرآن نمی‌جنگیم، علی ما را آورد تا جلوی قرآن بایستیم، ما تا به حال چنین کارهایی انجام نداده بودیم. پس نه علی را قبول داریم و نه معاویه را، ما باید حکم قرار بدهیم تا بدانیم باید چه کنیم؟ یعنی گوهر ولایت از بین رفت.

کاری که خلفا انجام دادند فقط این نبود که خلیفه ی بعد از پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را حذف کنند و شخص دیگری به جای او بیاورند، آن‌ها یک تفکّر آوردند. امروز هم بعضی‌ها قائل هستند و در روایات ما به طور مفصّل آمده، در روایات اهل سنّت با مقداری تغییر آمده است که اسلام بر پنج اصل بنا شده است: نماز، روز که فقهی هستند- حج، زکات، عمل و مورد پنجم ولایت است که از سایر موارد برتر است.