جریر به شام رفت و با معاویه دیدار کرد. معاویه صحنه‌سازیِ خیلی زیبایی ایجاد کرد. این جریان می‌توانست برای معاویه خیلی مؤثر باشد، چرا؟ چون اگر امیرالمؤمنین علیه السلام بر فرض مثال به معاویه حکومت می‌دادند، یک تأییدی برای معاویه و خاندانِ او تا روز قیامت بود! چون معاویه رفتارِ حکومتیِ خود را هجده سال نشان داده بود، رباخوارِ مشهور بود، اصحابِ پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم مانندِ «عباده بن صامت» به عنوان نماینده‌ی خلیفه‌ی دوم به شام می‌رفتند که به مردم دین آموزش دهند، بعد می‌دیدند معاویه رباخواری می‌کند، ضمناً معاویه مشهورترین رباها را می‌خورد، مثلاً صد گرم طلا می‌داد، صد و بیست گرم طلا می‌گرفت، یعنی معروف‌ترین مدلِ ربا را می‌خورد، به معاویه می‌گفتند: پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم این کار را حرام کرده است، معاویه می‌گفت: به نظرِ من اشکال ندارد! عباده بن صامت خیلی تعجّب کرد و گفت: به خدا سوگند من دیگر در این شهرِ تو نمی‌مانم! ای ملعون! من به تو می‌گویم پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم فرموده است، تو می‌گویی به نظرِ من؟!

 

خلیفه‌ی دوم عباده بن صامت را به شام فرستاد و به معاویه گفت: سعی کن عباده را عصبانی نکنی، عباده دو مرتبه عصبانی شد و برگشت، و جالب این است که آن عُمَری که همه را به سرعت عزل می‌کرد، اینجا معاویه را عزل نکرد! لذا مردم می‌دانستند که معاویه رباخوار است، می‌دانستند معاویه بر خلافِ ادّعای حکومتِ خلیفه‌ی دوم که بنا بر ساده‌زیستیِ مسئولان است، یک روز یک مسئولی یک لباسِ فاخری پوشیده بود، خلیفه او را صدا کرد و گفت او را به مدینه بیاورید، او را برعکس بر الاغ سوار کرد و آنقدر او را شلّاق زد که آن لباس پاره شد، بعد گفت: او را در شهر بگردانید تا خیال نکند که کسی شده است، اما معاویه در شام با تَبَخْتُر و شاهی زندگی می‌کرد و خلیفه‌ی دوم با او کاری نداشت! یعنی رفتارِ معاویه مشخّص بود، هم جنگِ معاویه با اسلام، هم بی‌تقواییِ معاویه، هم بددهنیِ معاویه، هم شرابخواریِ معاویه مشخّص بود! خیلی‌ها هستند که در جلسات پیشِ معاویه آمدند و خاطراتِ مادرِ معاویه را با یکدیگر تعریف کردند! یعنی معاویه یک انسانِ بی‌آبرو است.

 

اگر امیرالمؤمنین علیه السلام او را بعنوانِ حاکمِ خود تأیید کرده بودند، واقعاً خطوطِ حق و باطل گُم می‌شدند! و برای معاویه هم خیلی ارزشمند بود که حاکمِ منصوبِ امیرالمؤمنین علیه السلام باشد، مانندِ این بود یک نفر بیاید و تمامِ مشکلاتِ قبلی را بشوید و بِبَرَد! خیلی برای معاویه خوب بود. اگر جریر توطئه‌ی معاویه باشد، از این جهت معاویه هم از این موضوع استقبال می‌کرد. ولی بصورتِ خلاصه عرض کردیم که چون برای امیرالمؤمنین علیه السلام برای تجهیز سپاه وقت نیاز بود، اینکه یک رئیسِ قبیله ادّعایی کرده است که من می‌روم و بدون درد و خونریزی معاویه را می‌آورم ضرری نداشت، حضرت فرمودند: خطِّ قرمز این است که معاویه باید اعلامِ تسلیم بدهد و من به او پُستی نمی‌دهم. جریر رفت، وقتی به معاویه رسید، ابتدا معاویه یک ادّعای بزرگ کرد و گفت: بیا می‌خواهم سخنرانی کنم، اصطلاحاً به در می‌گویم که دیوار بشنود، در سخنرانی گفت: «أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّی خَلِیفَهُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ»[۱] می‌دانید که من جانشینِ…. البته این هم تعبیرِ جالبی است، چون معاویه یک والی است و خلیفه نیست، منظورِ او این بود که من خلیفه‌ی عُمَر در شام هستم «وَ خَلِیفَهُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عُثْمَانَ بْنِ عَفَّانَ» می‌دانید که من به دستورِ این‌ها عمل کردم «وَ قَدْ قُتِلَ مَظْلُوماً وَ أنا وَلیّهُ»

 

چند ادّعای دروغ کرد، هم خلافت را دروغ گفت، هم اینکه او ولیِّ امرِ عثمان نبود، ولیِّ امرِ عثمان پسرانِ عثمان هستند، اگر مقتول مَهدورالدَّم نباشد که به نظرِ امیرالمؤمنین علیه السلام عثمان مَهدورالدَّم بود، ولیِّ دَمِ او پسر و پدر و برادرِ او هستند، همه می‌دانند که معاویه چهل روز از حالِ عثمان خبر داشت و برای کمک نرفت! اگر قرار باشد بگویند عثمان مظلوم کشته شده است، معاویه یکی از کسانی است که در قتلِ او شریک است! علامتِ آن هم این است که وقتی با امام حسن سلام الله علیه آتش‌بس امضاء کرد به مدینه رفت، تا به مدینه رفت چون معاویّه داعیه‌دارِ ولیِّ‌دَمِ عثمان بود دخترِ عثمان شروع به گریه کرد، معاویه گفت: صدای کیست؟ گفتند: دخترِ عثمان! گفت: بروید به او بگویید خفه شود! ما خونِ عثمان را مطرح کردیم تا به حکومت برسیم، حالا مجدّداً با گریه‌های خود مردم را تحریک نکن که شورشی علیه این حکومت شود!

 

و این ادّعایِ ولیِّ‌دَم بودن یک ادّعایِ مسخره‌ای است، بلاتشبیه ولیِّ‌دَمِ سیّدالشّهداء علیه السلام کیست؟ پسرِ ایشان است، عثمان پسر داشت، پسرِ بالغ داشت، حالا حتّی اگر معاویه ولیِّ‌دَمِ باشد ولیِّ‌دَم برای چه می‌خواست؟ بعد گفت: «وَ أنا وَلیّهُ» و بعد آیه‌ی قرآن خواند «فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ کانَ مَنْصُوراً» باز هم دروغ گفت، یعنی این نیست که شما فکر کنید شامیان نزدِ خود فکر کنند که معاویه عجب دینی دارد، گفت: من ولیِّ‌دَمِ عثمان هستم، خدا فرموده: «فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ» در حالی که معاویه غیر از اینکه هفتاد هزار کشته بجای گذاشت، وقتی دید امیرالمؤمنین علیه السلام نمی‌توانند لشکر جمع کنند، به استان‌های امیرالمؤمنین علیه السلام حمله می‌کرد و غارت می‌کرد و زن و بچّه را درو می‌کرد، برای خونِ یک نفر؟ «فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ» حالا بالاخره باید یک چیزی می‌گفت… «وَ أَنَا أُحِبُّ أَنْ تُعْلِمُونِی ذَاتَ أَنْفُسِکُمْ فِی قَتْلِ عُثْمَانَ» ای مردم البته یک چیزی هم به شما بگویم…. اگر تو ولیِّ‌دَمِ عثمان هستی که دیگر نظرسنجی از مردم نمی‌خواهد، اگر تو واقعاً ولیِّ‌دَمِ عثمان هستی! گفت: ای مردم! به شما بگویم که هرچه شما می‌گویید، شما به من بگویید که در موردِ عثمان چکار کنم! تو ولیِّ‌دَمِ عثمان هستی؟ شامیان این وسط چه کاره هستند؟ «فَقَامَ أَهْلُ اَلشَّامِ بِأَجْمَعِهِمْ فَأَجَابُوا» مردم از گوشه گوشه‌ی مسجد آمدند و گفتند «نَحْنُ کُلُّنَا طَالِبُونْ بِدَمِ العُثْمَان» معاویه هم این صحنه را به جریر نشان داد، یعنی من طرفدار دارم. جریر در ادامه گفت: پس یک جواب به من بده که من به علی بن ابیطالب بدهم، معاویه گفت: کمی صبر کن، بررسی کنم ببینم باید چکار کنم، تو دیدی که من طرفدار دارم و این مردم هم از من خونِ عثمان را می‌خواهند، جریر قبول کرد. امیرالمؤمنین علیه السلام به جریر پیغام دادند که نتیجه را زود اعلام کن و معطّل نکن، بگو امیرالمؤمنین علیه السلام با تو کاری ندارد، تو شام را تحویل بده، من تو را محاکمه نمی‌کنم، فعلاً شام را تحویل بده، اما جریر این کار را نکرد و گفت: اجازه بدهید یک بررسی کنم. یکی از دشمنانِ اصلیِ معاویه عمروعاص بود و از عمروعاص می‌ترسید، عمروعاص از نظرِ نژادی از معاویه بهتر است، هر دو از بنی‌امیّه هستند، ولی او سابقه‌ی قدرتِ بیشتری دارد، توانمندتر است، سابقه‌ی بیشتری در فتوحات دارد. معاویه گفت: چکار کنیم؟ گفتند: هیچ کس مانندِ عمروعاص نمی‌تواند کمک کند، پیغام دادند که عمروعاص از مصر بیاید.

 

دیدارِ این‌ها جالب است، خیلی شبیهِ روزگارِ ماستمعاویه عمروعاص را صدا کرد، عمروعاص شروع به حرف زدن کرد (شبیه به برخی از سیاسیونِ ما)، ابتدا معاویه گفت: «إِنِّی أَدْعُوکَ إِلَی جِهَادِ هَذَا الرَّجُلِ الَّذِی عَصَی رَبَّهُ وَ قَتَلَ الْخَلِیفَهَ»[۲] عمرو! من تو را دعوت کرده‌ام به جهادِ با مردی که خدا را نافرمانی کرده و ناحق کسی را کشته است، منظورِ او نعوذبالله امیرالمؤمنین علیه السلام است، «وَ أَظْهَرَ الْفِتْنَهَ» فتنه را آشکار کرده است، «وَ فَرَّقَ الْجَمَاعَهَ» انصافاً برای هیچ کدام با ناصبی‌گری هم شاهدی نیست، یعنی اگر انسان ناصبی هم باشد سخت است که بخواهد برای این‌ها حرف بزند، «وَ قَطَعَ الرَّحِمَ» قطع رَحِم هم کرده است. عمروعاص خیلی باهوش‌تر از معاویه است، به رویِ خود نیاورد و گفت: «إلی مَن؟» یعنی منظورِ تو چه کسی است؟ معاویه گفت: علی بن ابیطالب دیگر!

 

عمروعاص گفت: «یَا مُعَاوِیَهُ مَا أَنْتَ وَ عَلِیٌّ» تو و علی که هم رده نیستید، «مَا لَکَ هِجْرَتُهُ» تو تا آخرین لحظات در حالِ جنگ با اسلام بودی، او صاحبِ هجرت است، در بین اصحاب کسی که صاحبِ هجرت است با مابقیِ افراد خیلی متفاوت است، قرآن فرموده است که اسلام و صحابی‌گریِ شما قبل از حدیبیه و بعد از حدیبیه با هم متفاوت است «لا یَستَوی مِنکُمْ»، «وَ لَا سَابِقَتُهُ وَ لَا صُحْبَتُهُ» اگر او صحابی است، همه‌ی بیست و سه سال با پیغمبر بوده است، تو چه؟ «وَ لَا جِهادُهُ وَ لَا فِقْهُهُ وَ لَا عِلْمُهُ» اصلاً اندازه‌ی او نیستی… برای چه این‌ها را می‌گوید؟ می‌خواهد قیمتِ معامله را بالا ببرد… البته می‌دانید که روزی عمروعاص در بگومگو با معاویه یک قصیده‌ای راجع به غدیر امیرالمؤمنین علیه السلام گفته است که به آن قصیده‌ی جُلجُلیّه می‌گویند، قصیده‌ی بسیار زیبایی هم هست، در الغدیر علامه امینی موجود است. قبلاً عم عرض کرده‌ام که ذهبی می‌گوید: خدا عمروعاص را رحمت کند، او خیلی دنیادوست بود، بخاطرِ پول با علی جنگید! چه بگوید؟ این‌ها صحابه را خیلی حساب می‌کنند…

 

عمروعاص گفت: معاویه! علی با تو خیلی فرق دارد، یعنی اگر من بخواهم به تو ملحق شوم، باید دین و آخرتِ خود را کنار بگذارم، قیمتِ آن چقدر است؟ این‌ها را منابعِ غیرِ شیعه نوشته‌اند… «وَ اللَّهِ إِنَّ لَهُ مَعَ ذَلِکَ جِدّاً وَ جُدُوداً وَ حَظّاً وَ حُظْوَهً وَ بَلَاءً مِنَ اللَّهِ حَسَناً» به خدا سوگند غیر از این‌ها قدرتِ زیادی دارد، آزمایش پس داده است، جنگ‌ها کرده است، فراموش که نمی‌کنیم، تو چه داری؟ «فَمَا تَجْعَلُ لِی إِنْ شَایَعْتُکَ» اگر ما با این اوصاف بیایم به تو ملحق شوم، به من چه چیزی می‌رسد؟ «إِنْ شَایَعْتُکَ عَلَی حَربِهِ وَ أنتَ تَعلَمُ مَا فیهِ مِنَ الغَرَرِ وَ الخَطَر» عمروعاص می‌گوید: من با این اوصاف اگر بخواهم بیایم به تو بپیوندم و به جنگِ علی برویم، هم خطرِ مرگ دارد و هم دینِ خودمان را هم داده‌ایم، یعنی اصلاً دیگر امیدی به قیامت نداریم، به من چه می‌دهی که ارزش داشته باشد. معاویه گفت: چه می‌خواهی؟ عمروعاص گفت: حکومت! گفت: کجا؟ گفت: مصر! معاویه به عمروعاص رشوه داد و قبول کرد، حال چه کنیم؟ عمروعاص گفت: حالا چه شده است؟ معاویه گفت: جریر آمده است و می‌گوید: من تو را بدون درگیری کنار می‌فرستم. عمروعاص گفت: جریر بن عبدالله بَجَلی زمانِ خلیفه‌ی دوم وقتی کوفه را درست کردند، سعد بن ابی وقّاص کوفه را ساخت، شُرَحْبیل دستِ راستِ سعد بود، در شهر خیلی صاحب اعتبار بود، شُرَحبیل اهلِ قبیله‌ی کِنده بود، لذا کِندی‌ها خوشحال شدند، اشعث دید که اگر شُرَحبیل دستِ راستِ سعد بشود، رئیس می‌شود، و بعد هم چون مردم دیده بودند که شُرَحبیل برای مردم عزّت آورده است، دیگر اشعث نمی‌تواند کاری کند. اشعث جریر را خرید و گفت: پیشِ عُمَر برو و از سعد تعریف کن و شرحبیل را تخریب کن! جریر نزدِ عُمَر جایگاه داشت و در جنگ نهاوند فرمانده‌ی سوم بود، جریر رفت و شرحبیل و شخصِ دیگری را تخریب کرد که اشعث بتواند برای خود در کوفه جایی باز کند، عمر هم به سعد پیغام داد که این دو نفر را نزدِ من بفرست.

 

شرحبیل را به شام فرستاد، ولی چون بستگانِ پدرِ شرحبیل در غزّه بودند و او هم پولدار بود و مهارت‌هایی هم داشت، کارِ او در شام گرفت… حالا عمروعاص را ببینید که همه را رصد می‌کند، به معاویه گفت: چه کسی از طرف علی آمده است؟ معاویه گفت: جریر! گفت: پس بگو شرحبیل با جریر صحبت کند! (چون یک کینه‌ی دیرینه دارند و باعث شده است او از کوفه به شام برود، یعنی به نوعی تبعید شده است، اما الآن قدرت دارد و صاحبِ جایگاه شده است.) همزمان که او می‌خواهد در مسیر سفر کند و راهی را از محلِّ خود به سمتِ شام بیاید، تو تمامِ بزرگانِ طایفه‌های کوچکِ مسیر را تطمیع کن که شیون کنند بر اینکه علی خلیفه را کشته است.

 

به شرحبیل خبر دادند که معاویه با تو کار دارد، وقتی در مسیر بود که به شام برسد، هر کجا که توقّف می‌کرد می‌دید عدّه‌ای گریه می‌کنند که علی عثمان را کشته است، که خلیفه‌ی حق را ترور کردند و کشتند و کودتا کردند و به حکومت رسیدند، یعنی شرحبیل را تحریک کردند. آنقدر شرحبیل را تحریک کردند که وقتی به معاویه رسید گفت: خبرهایی شنیده‌ام! می‌گویند نماینده‌ی آن قاتل را نزدِ تو فرستادند، نکند که تو با علی توافق کرده‌ای؟ اگر قرار است که تو کوتاه بیایی و با علی بیعت کنی، بگو من همین الآن تو را از شام عزل می‌کنم… همه‌ی این‌ها برای چیست؟ برای اینکه جریر بفهمد اصلاً اگر معاویه نخواهد هم مردمِ شام به دنبالِ خونِ عثمان هستند. شرحبیل به معاویه گفت: اگر بخواهی خیانت کنی من گردنِ تو را می‌زنم، اگر می‌خواهی با علی بیعت کنی از شام برو و ما خودمان شام را اداره می‌کنیم، به تو هم نیازی نداریم!

 

معاویه گفت: نه! من بدونِ خواستِ مردم کاری نمی‌کنم، حالا تو برو ببین جریر چه می‌گوید. شرحبیل نزدِ جریر رفت و گفت: این چه حرفی است که گفته‌ای معاویه شام را به قاتلِ عثمان تقدیم کند؟ مجدداً رگِ حزب‌اللهی جریر بالا زد و گفت: من کجا حرفِ خطا گفتم؟ علی با آن سابقه و هجرت! علی قاتلِ عثمان نیست، اصحابِ پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم کشتند، اصحابِ پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم به علی رأی دادند، مهاجر و انصار رأی دادند، عایشه و طلحه و زبیر مقابلِ او ایستادند و صد و بیست نفر از اهلِ بدر رفتند و آن‌ها را در هم کوبیدند، تو از هیچ چیزی خبر نداری. ناگهان شرحبیل گفت: اصحابِ پیغمبر؟ جریر گفت: بله! اهلِ مدینه! (اینجا مواضعِ انقلابیِ جریر است) جریر گفت: علی؟ اولین مسلمان! مهاجرین با او بیعت کردند، انصار با او بیعت کردند، طلحه و زبیر را کوبیدند، مردمِ مدینه می‌دانند که چه کسی قاتلِ عثمان است، همه آمدند التماسِ علی را کردند و با او بیعت کردند…

 

کار به جایی می‌رسد که جریر شروع به شعر خواندن کرد، قُدَما شاعرهایِ خوبی بودند، فقط بیتِ اول و بیتِ آخر را می‌خوانم:

شرحبیل یا ابن السّمط لا تتبع الهوى        فما لک فی الدنیا من الدین بالبدل

شرحبیل! تو پسرِ رئیسِ قبیله بودی، دنبالِ هوی و حوس نرو! دینِ خود را با دنیا عوض نکن.

آخرین بیت در مورد امیرالمؤمنین علیه السلام این است:

وصی رسـول الله مــن دون أهله           وفارســه الأولى به یضرب المثل

اصلاً علی وصیِّ پیغمبر است و از خلفای قبلی هم بهتر است، تو فکر کرده‌ای که علی قاتلِ عثمان است؟ علی از خلفاء هم برتر است، علی وصیِّ پیغمبر است. 

 

شرحبیل آرام شد، جریر گفت: تو یک کینه‌ای از سی سالِ پیش از من داری، با من دشمنی کن اما دینِ خود را نفروش و با علی دشمنی نکن، شرحبیل نتوانست جواب دهد. معاویه به عمروعاص گفت چه کنیم؟ عمروعاص گفت: درِ خزانه را باز کنید، مردم را تطمیع کردند و مردم به خیابان‌ها ریختند و زجّه زدند و به صورت می‌زدند، شرحبیل بیرون آمد و دید… اینجا چه خبر است؟ گفتند: عثمان را مظلوم کشتند، حالا آمده‌اند تا به خونِ او خیانت کنند.

 

شرحبیل با اسب به محلّه‌های مختلف رفت و دید مردم در حالِ زار زدن هستند و می‌گفتند اگر ما بفهمیم معاویه می‌خواهد خیانت کند و با علی کنار بیاید، اول معاویه را می‌کشیم… یعنی پول داده بودند که این‌ها را بگویند. شرحبیل رفت به جریر گفت: این مردمی که من می‌بینم تا علی را نکشند دست نمی‌کشند، یا باید قاتلانِ عثمان مشخص شوند. این مطلبی که الآن من در نیم ساعت به شما می‌گویم چند ماه طول کشیده است، برای اینکه وقت گرفته شود و معاویه و یارانش کار کنند، تا اینکه در نهایت معاویه مردم را جمع کرد و یک سخنرانی کرد، مردم یکصدا گفتند که معاویه! یا از شام بیرون برو، یا برای رهبریِ ما، برای رهبریِ جنگِ با قاتلِ عثمان حرکت کن. معاویه هم گفت: شما که می‌دانید من به رأی شما خیلی اهمیّت می‌دهم. به جریر گفت: برو به علی بگو… یک پیشنهاد داد که بعد از آن جریر برگشت و…


[۱] شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد ۳، صفحه ۷۸ ( مِنَ الْکَرَامَهِ ثَوْباً لَنْ نَنْزِعَهُ طَوْعاً مَا جَاوَبَ الصَّدَی وَ سَقَطَ النَّدَی وَ عُرِفَ الْهُدَی حَمَلَهُمْ عَلَی ذَلِکَ الْبَغْیُ وَ الْحَسَدُ فَنَسْتَعِینُ اللَّهَ عَلَیْهِمْ أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّی خَلِیفَهُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ وَ خَلِیفَهُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عُثْمَانَ بْنِ عَفَّانَ عَلَیْکُمْ وَ أَنِّی لَمْ أُقِمْ رَجُلاً مِنْکُمْ عَلَی خِزَایَهٍ قَطُّ وَ أَنِّی وَلِیُّ عُثْمَانَ وَ قَدْ قُتِلَ مَظْلُوماً وَ اللَّهُ تَعَالَی یَقُولُ وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنٰا لِوَلِیِّهِ سُلْطٰاناً فَلاٰ یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ کٰانَ مَنْصُوراً وَ أَنَا أُحِبُّ أَنْ تُعْلِمُونِی ذَاتَ أَنْفُسِکُمْ فِی قَتْلِ عُثْمَانَ. فَقَامَ أَهْلُ اَلشَّامِ بِأَجْمَعِهِمْ فَأَجَابُوا إِلَی الطَّلَبِ بِدَمِ عُثْمَانَ وَ بَایَعُوهُ عَلَی ذَلِکَ وَ أَوْثَقُوا لَهُ عَلَی أَنْ یَبْذُلُوا بَیْنَ یَدَیْهِ أَمْوَالَهُمْ وَ أَنْفُسَهُمْ حَتَّی یُدْرِکُوا بِثَأْرِهِ أَوْ تَلْتَحِقَ أَرْوَاحُهُمْ بِاللَّهِ. )

[۲] بحارالأنوار، جلد ۳۲، صفحه ۳۷۴ (وَ رَوَی نَصْرٌ عَنْ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ بِإِسْنَادِهِ قَالَ: قَالَ مُعَاوِیَهُ لِعَمْرٍو یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ إِنِّی أَدْعُوکَ إِلَی جِهَادِ هَذَا الرَّجُلِ الَّذِی عَصَی رَبَّهُ وَ شَقَّ عَصَا الْمُسْلِمِینَ وَ قَتَلَ الْخَلِیفَهَ وَ أَظْهَرَ الْفِتْنَهَ وَ فَرَّقَ الْجَمَاعَهَ وَ قَطَعَ الرَّحِمَ قَالَ عَمْرٌو إِلَی مَنْ قَالَ إِلَی جِهَادِ عَلِیٍّ قَالَ فَقَالَ عَمْرٌو وَ اللَّهِ یَا مُعَاوِیَهُ مَا أَنْتَ وَ عَلِیٌّ بِعِکْمَیْ بَعِیرٍ مَا لَکَ هِجْرَتُهُ وَ لَا سَابِقَتُهُ وَ لَا صُحْبَتُهُ وَ لَا فِقْهُهُ وَ لَا عِلْمُهُ وَ وَ اللَّهِ إِنَّ لَهُ مَعَ ذَلِکَ جِدّاً وَ جُدُوداً وَ حَظّاً وَ حُظْوَهً وَ بَلَاءً مِنَ اللَّهِ حَسَناً فَمَا تَجْعَلُ لِی إِنْ شَایَعْتُکَ عَلَی مَا تُرِیدُ قَالَ حُکْمَکَ قَالَ مِصْرَ طُعْمَهً قَالَ فَتَلَکَّأَ عَلَیْهِ مُعَاوِیَهُ.)