در این متن می خوانید:
      1. رجوع به افراد صاحب نظر در حوزه دین و مسائل اعتقادی
      2. توهین به میراث شیعه، هدف مشترک داعش و تشیّع انگلیسی
      3. مباحث دینی را نقد کنید ولی نفی نکنید!
      4. رجوع به صاحب نظر در مسائل اخلاقی و عقیدتی
      5. خروج از تبعیّت سبب گسترش تندروی و افراطی‌گری
      6. تفکر تندروآنه در معرّفی چهره‌ی اسلام
      7. پذیرش اشتباه خالد توسّط پیامبر
      8. خطاکار باید به مجازات عمل خود برسد
      9. حکومت باید نسبت به خطای عاملین خود حسّاس باشد نه ظالم!
      10. امکان خطا در هر جامعه‌ای و تلاش برای اصلاح آن
      11. چرا بعد از شهادت حضرت زهرا امیر المؤمنین (علیهما السّلام) قیام عملی نکردند؟
      12. خروج از تشیّع با شبهه پراکنی و بیان تفکّر اهل سنّت راجع به امیر المؤمنین
      13. علّت نجنگیدن علی (علیه السّلام) با حکومت خلیفه‌ی اوّل
      14. مخالفت حضرت زهرا (سلام الله علیها) با خلیفه‌ی اوّل
      15. چرا حضرت علی (علیه السّلام) خلافت بعد از خلیفه‌ی دوم را قبول نکرد؟
      16. تهدید خلیفه‌ی دوم امیر المؤمنین را مجبور به بیعت کرد
      17. جایگاه حکومت عثمان نزد افکار عمومی
      18. امر به متعه توسّط حضرت امیر (علیه السّلام) برای جذب شیعیان
      19. تفاوت نظر پیامبر (صلّی الله علیه و آله) و عثمان نسبت به نماز شکسته
      20. مخالفت‌های حضرت علی (علیه السّلام) در حکومت عثمان برای مقابله با انحراف
      21. مخالفت امیر المؤمنین (سلام الله علیه) با معاویه
      22. تأیید معاویه از سوی حضرت امیر (علیه السّلام) جامعه را به سمت کفر هدایت می‌کرد
      23. تلاش‌ مغیره برای عهد بستن امیر المؤمنین (سلام الله علیه) به معاویه
      24. نبرد صفیّن و لشکرکشی امیر المؤمنین (سلام الله علیه) به سمت معاویه
      25. اختلافات بنیادین خود را با طاغوت از یاد نبریم!
      26. صلح طلبی با طاغوت معنا ندارد
      27. خطر نفوذ دشمن به جامعه
      28. کوتاه آمدن در اعتقادات منجر به حذف آن در جامعه می‌شود
      29. جنگ ما، جنگ اعتقادی است
      30. توسّل به حضرت قاسم (سلام الله علیه)
      31. مصیبت عظیم امام حسین (علیه السّلام) برای پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)
      32. نقل حمیده‌ بن مسلم از ماجرای قاسم بن الحسن (علیه السّلام)
      33. چهره‌ی حضرت قاسم (علیه السّلام)، تکّه‌ای از ماه
      34. اذن حضرت قاسم از اباعبدالله (علیه السّلام) برای رفتن به میدان
      35. وداع حضرت قاسم با امام حسین (علیه السّلام)

رجوع به افراد صاحب نظر در حوزه دین و مسائل اعتقادی

در جمع بندی دو جلسه‌ی گذشته این را باید عرض کنیم که چه کار کنیم مسلک داعشی‌گری در ما به وجود نیاید؟ اوّلین پاسخ آن این است که باید از کسی در موضوعی که می‌خواهیم تخصّص آن را بحث کنیم اطاعت کنیم که او واقعاً در آن زمینه لیاقت مرجعیّت داشته باشد. بتواند محلّ رجوع باشد.. جاهایی در چند همایشی بحث کردیم، مثلاً در همایشی در خراسان تشابهات تکفیری‌های شیعه و تکفیری‌های سنّی را در آستان قدس رضوی بحث کردیم. آن‌جا یکی را عرض کردیم، حالا چیزهای دیگر هم گفتیم که نمی‌خواهم وارد آن شوم. یکی این است که باید انسان یا صاحب نظر شود یا به محلّ رجوع واقعی رجوع کند. یکی از چیزهایی که این داعشی‌ها را به این‌جا رسانده است این است که هیچ یک از علمای برجسته‌ی خود را هم قبول ندارند!

توهین به میراث شیعه، هدف مشترک داعش و تشیّع انگلیسی

به این جریان‌هایی که درون شیعه مانند سنگلجی، مانند حکمی زاده، مانند برقعی، کسانی که انتقاد از تشیّع را شروع کردند نگاه کنید که ما از آن‌ها آسیب جدّی خوردیم برای این بود که این‌ها تقریباً تراث شیعه را…، یا مثلاً مرحوم آقای شریعتی یکی از اشکالات جدّی که به ایشان است؛ البتّه من از کسانی نیستم که بگویم شریعتی زحمت نکشیده است. همین قدر در پرانتز عرض می‌کنم که اگر شریعتی نبود امروز این‌قدر مارکسیست داشتیم که اصلاً پای منبر ما هم نبودند. ما نباید نمک نشناسی کنیم. نقد به آقای شریعتی فراوان است، امّا خدمات دارد. حرف‌های خیلی اشتباه از نظر حقیر دارد، ولی خدمات هم دارد. آدم باید انصاف را رعایت کند. آدم نباید زحمات دیگران را فراموش کند، گرچه نقد هم باید بکند. هم نقد کند و هم انصاف را رعایت کند. طرفداران ایشان تقریباً از تمام منبری‌های تهران و شهرستان‌ها بیشتر بودند. شاید ده برابر شهید مطهّری (رحمت الله علیه)، پای منبر ایشان آدم بود. گرچه سطح منبر شهید مطّهری و مباحث ایشان و شاگردهایی که تربیت کرده است متفاوت است. کمّی نگاه کنید جمعیّت زیادی با ایشان به اسلام علاقه‌مند شدند. این‌ها را نباید نادیده گرفت، گرچه از نظر حقیر انحراف فکری هم در افکار ایشان است. جای نقد و بررسی است. امّا یک خطری که امثال آقای شریعتی هم جزء آن بودند، می‌شود نقد آقای شریعتی به حساب بیاید، یا شریعتی، یا سنگلجی، یا برقعی، یا داعش امروز یا این جریانی که امروز به تشیّع انگلیسی منتسب است، یک کار مشترک می‌کنند و آن هم چیست؟ آن هم این است که یک دفعه میراث شیعه را فحش می‌دهند. شما تمام علمای شیعه را رد می‌کنید، شما سر سفره‌ی چه کسی بزرگ شدید؟

مباحث دینی را نقد کنید ولی نفی نکنید!

من نمی‌خواهم عرض کنم نقد نکنید، یک وقت کتاب علّامه‌ی حلّی را یک نفر بخواند و نقد کند. یک وقت یک نفر به علّامه‌ی حلّی فحش می‌دهد. این متفاوت است. من دارم این را عرض می‌کنم و بحث من اصلاً نقد نیست. نقد مباحث فکری دینی یا نقد ولیّ فقیه ممنوع نیست! البتّه باید رعایت شود. مثلاً فرض بفرمایید ولیّ فقیه با جایگاه تقدّسی که دارد، نقد او باید حرمت آن جایگاه را نگه دارد. مانند این می‌ماند که اشکالی ندارد یکی از پدر خود نقد کند، ولی باید حرمت پدر را نگه دارید. آن خانه‌ای که شما پدر را در آن خرد کنید، به هم می‌ریزد. کسی نمی‌گوید نقد نکنید ولی می‌گوید حرمت پدر خود را نگه دارید و نقد کنید.

 یک خطری که این جریان داعش و امثال آن و تفکیری‌های درون شیعه دارند این است که یک دفعه میراث شیعه را زیر سؤال می‌برند. شما در جامعه زندگی کردید و در جریان مسائل هستید، پدر و مادر شما هم با این موارد آشنا بودند، اشکالی ندارد نقد بکنید، چرا نفی می‌کنید؟! نقد با نفی فرق می‌کند.

رجوع به صاحب نظر در مسائل اخلاقی و عقیدتی

نکته‌ی دوم هم این است که در انتخاب مرجع این افکار، منظور من از مرجع فقط مرجع تقلید احکام نیست. هر جا خواستیم در امور دینی به یک صاحب نظری رجوع کنیم. چون یک اشتباهی که ما امروز داریم و در هیئتی‌های ما هم زیاد است مثلاً می‌خواهیم ببینیم که ۷ صفر مراسم بگیریم یا ۲۸ صفر از مرجع خود استفتاء می‌کنیم. چه ربطی دارد؟ آن مرجع بزرگوار فقیه است، مگر مورّخ است؟ این چه استفتائی است؟ آن بزرگوار هم می‌تواند در پاسخ بگوید بله اشکالی ندارد شما هر کدام را خواستید بگیرید، امّا معنی ندارد! آیا حضرت زهرا شهید شده است یا نه؟ به مرجع تقلید…، باید ببینید مرجع فکر اعتقادی شما چه کسی است.

حالا اگر مرجع تقلید شما یعنی یک فردی هم مرجعیّت عقاید شما را به عهده دارد، بعد از این‌که کلیّات آن را پذیرفتید و با استدلال قبول کردید، عیب ندارد امّا غالباً مراجع عظام تقلید اساتید فقه و اصول هستند، لزوماً اساتید عقاید نیستند. اصلاً این چه سؤالی است؟! چه ربطی دارد؟! در بحث‌های عقایدی یا اخلاقی یا فقهی باید به صاحب نظر رجوع کنید.

راه خروج از افراطی‌گری

اگر به صاحب نظر رجوع کنید آدم دچار تندروی نمی‌شود. عمدتاً آن جاهایی که ما دچار تندروی هستیم، آن‌جا فتوای یک فقیه یا نظریه‌ی اجتهادی نیست. گروهک فرقان اگر زمین خوردند مقلّد یک مرجع تقلید روشنی نبود. کما این‌‌که داعش امروز همین‌طور است. ائمّه‌ی علمیّه‌ی داعش یک عدّه جوان کم سن و سال‌تر از من هستند. این هنوز جایی حساب پس نداده است مفتی شده است. بدون زحمت مفتی شده است. خوب این نمی‌تواند از پس کار بربیاید. پس مهم‌ترین پاسخ این است برای این‌که از دام افراطی‌گری خارج شویم باید یا صاحب نظر شویم، خوب این سخت است.  یا باید به محلّ رجوع، به مصدر، به سرچشمه رجوع کرد. همان‌طور که شما در احکام تقلید می‌کنید، همین‌طوری هم که تقلید نمی‌کنید. تبعیّت از یک مجتهد مسلّم در مباحث دیگر هم همین‌طور. باید سراغ یک آدم صاحب نظر بروید.

خروج از تبعیّت سبب گسترش تندروی و افراطی‌گری

بعد شما نگاه کنید تمام آن نقدهایی که من در گفتمان کردم ۹۵ درصد آن را شما در رفتار بزرگان علمای شیعه نمی‌بینید. مثلاً آن فحش دادن را شما در رفتار علما نمی‌بینید. آن تندروی‌ها را نمی‌بینید. آن خشونت‌ها را نمی‌بینید. ولو با هم اختلاف نظر هم داشته باشد حدّاقل در ظاهر حرمت نگه می‌دارند. پس علّت اصلی تندروی‌ها خارج شدن از تبعیّت است برای کسی که صاحب فکر نیست. اگر می‌بینید جریان تشیّع انگلیسی مورد سؤال و مورد اتّهام است یکی این است که به راحتی نسبت به بزرگ‌ترین مرجع در عراق که در واقع حکم ولایت فقهی در عراق را دارد می‌تازد، کما این‌که در ایران هم می‌تازد. قبلاً عرض کردیم علمای بزرگ ما در قریب کمتر از ۲۰۰ سال پیش با یک مشکلی شبیه به این مواجه پیدا کردند، حکم اعدام برای نفر اوّل آن جریان به عنوان افساد فی الارض صادر کردند. این‌قدر این کار خطرناک است. ما یک مشکلی داریم که خود ما خبر داریم. به درون خود مراجعه کنیم در جامعه‌ی هیئتی می‌بینیم و آن هم این است که در بعضی از امور امام حسین ما از کسی تقلید نمی‌کنیم، بلکه مرجع باید از ما تقلید کند. این آن خطر است! تبعیّت جلوی خطر را می‌گیرد. اتفاقاً یکی از نقاط قوّت آن جریان تکفیری این است که مرجع آن‌ها از خود آن‌ها در این امور تندروتر است. مرجع مقلّد عوام است، نه عوام مقلّد مرجع هستند و این جریان، جریان خطرناکی است.

تفکر تندروآنه در معرّفی چهره‌ی اسلام

امّا یک بحث دیگری هم است. یک شخص دیگری که در دانشگاه مشهور UCL سخنرانی کرده است گفته است تفکّر اسلامی؛ این نقد درون گفتمانی ما شیعیان بود. می‌گوید درون تفکّر دینی وقتی شما دنبال اسلام ناب باشید این کار منجر به داعشی‌گری می‌شود. می‌گوید وقتی شما دنبال اسلام ناب هستید، از دل آن تفکّر داعشی بیرون می‌آید! مثال می‌زنم. می‌گوید شما اوّل انقلاب می‌خواستید دنبال اسلام ناب محمّدی باشید، بعد فرض کنید برخی گروه‌های اجتماعی به آن جریانی که چادری نبودند فشار می‌آوردند مثلاً موهای او را می‌چیدند، به او جوهر می‌پاشیدند. این همان تفکّر تندورآنه است. چون دنبال اسلام ناب هستید این اتّفاق افتاده است.

پاسخ این است که اگر منظور شما این است که ما حقّ و حقیقتی نداریم…، بحث ما از این جلسات بیرون است. باید جلسات معرفت شناختی شکل بگیرد اصلاً ببینیم معرفتی وجود دارد یا نه. باید بحث‌های فلسفی کرد. علی الحساب ما قائل هستیم حق و باطلی است. لذا این‌جا وارد آن بحث نمی‌شوم.

 امّا اگر دقّت کنید کدام یک از جریان‌های تندور اوّل انقلاب افراط کردند از فقیهی اذن داشتند؟ درد ما هم همین است. می‌گوییم شما یک گروهی را که خطا کردند…، خطا در هر جامعه‌ای است.

پذیرش اشتباه خالد توسّط پیامبر

 در حکومت پیغمبر یک خالد بن ولید پیدا شد، به عنوان نماینده‌ی حکومت پیغمبر رفت خونریزی و ظلم کرد، پیغمبر اکرم گریه کرد گفت: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَبْرَأُ إِلَیْکَ مِمَّا فَعَلَ خَالِدٌ»[۱]، «إِنِّی أَبْرَأُ إِلَیْکَ مِمَّا صَنَعَ خَالِد»[۲] من بیزار هستم از این کاری که خالد کرده است. منتها چون خیال کرده است که کار او درست است و نماینده‌ی من بوده است، امیر المؤمنین را فرستاد گفت: بروید دیه‌ی این کسانی را که کشته شده‌اند بدهید، بیشتر هم بدهید که راضی شوند. ولی خالد را محاکمه نکردند، اعدام نکردند. چون در مسیر تربیت او و سربازان او، معلوم نبود عمداً خشونت کردند یا خیال کردند که باید خشونت کند. فرمودند: چرا بی اذن این کار را کردید؟ امیر را فرستاد گفت: بروید خانواده‌های این‌ها را راضی کنید. به بعضی‌ها دیه دادند و به بعضی‌ها دو برابر دیه دادند. یعنی ما نمی‌خواستیم اشتباه شود.

خطاکار باید به مجازات عمل خود برسد

نمی‌خواهم توجیه بگویم در حکومت ما کهریزک به وجود آمد و هیچ اشکالی ندارد. باید اگر عمدی در کار عاملان آن باشد حتماً محاکمه شوند و به اشدّ مجازات برسند. امّا خیال نکنید در یک حکومت کهریزک است. یعنی اگر حکومت حقّی باشد خطا نیست. چون بدنه‌ی کسانی که دارند آن نظام‌ اسلامی یا غیر اسلامی را می‌سازند آدم‌های متعدّدی هستند. این آدم‌های متعدّد ممکن است خطا کنند. اگر نظام به نسبت خطای عاملان خود چشم خود را بببندد و انکار کند این فوق العاده وحشتناک است. یعنی بگوید این خطا نیست و بعد حراست نگذارد که این‌ها را کم کنند و بعد بازرسی نکند. این شروع طاغوت و شروع ظلم می‌شود. امّا در حکومت پیغمبر هم خالد ظلم کرد، آدم کشی کرد متنابه، منتها توضیح داد که من خیال کردم باید این جریان را بکشم. مثلاً خیال کردم برای این‌که فتنه بخوابد باید این‌هایی را که اسیر کردیم بکشند. این‌جا پیغمبر امیر المؤمنین را فرستاد که درست کند و دیه دهد.

حکومت باید نسبت به خطای عاملین خود حسّاس باشد نه ظالم!

شبیه این در دوره‌ی حکومت امیر المؤمنین اتّفاق افتاد. منطقه‌هایی از ایران که هنوز نامسلمان بودند تحت تصرّف بصره بودند. نماینده‌ی بصره که عبدالله بن عباس بود، نماینده‌ی او زیاد بن ابیه بود. یک آدم محکم خشنی بود که بعدها هم به شدّت منحرف شد. این رفت خیلی شدّت عمل به خرج داد. شما نگاه کنید به امیر المؤمنین نامه دادند که برای چه ظلم می‌کنید؟ جالب این‌جا است که حضرت می‌فرماید من بررسی کردم این‌ها در آن حد نیستند که شما با آن‌ها نرم برخورد کنید. چون نرم برخورد کنید این جریان ممکن است طمع کنند که بیایند مبارزه کنند. دشمن باید از شما بترسد، امّا ظلم نکنید. امیر المؤمنین فرمود: حق ندارید با این‌ها نرم برخورد کنید، چون اگر نرم برخورد کنید اوّلاً این‌ها در باطل خود پابرجا می‌شوند. ممکن است تحریک هم شوند که مقابله کنند، روی آن زیاد شود. امّا نباید تندروی و ظلم کنید. از حق خارج نشوید. اگر می‌خواهید لبخند نزنید، نزنید ولی حق ندارید ظلم کنید!

در همان جریان عدّه‌ای اشتباه کردند، تندروی کردند. در همان ماجرایی که عرض کردیم عدّه‌ای از اموال جملی‌ها را گرفته بودند، امیر المؤمنین فرمود: این‌ جنگ غنیمت ندارد. حالا که جبهه‌ی فرماندهی شکست خورده است غنیمت ندارد. هر چه گرفتید پس دهید، نباید می‌گرفتید. یعنی خطای انسانی رخ می‌دهد، اگر حکومتی نسبت به خطای انسانی عاملین خود بی‌توجه باشد این حکومت، حکومت ظالم است. امّا اگر نسبت به خطای عاملین خود حسّاس است، معمولاً حدّاقل حسّاس است، آن فرق می‌کند.

امکان خطا در هر جامعه‌ای و تلاش برای اصلاح آن

 این‌که بگوییم نتیجه‌ی اسلام ناب خواهی حتماً خشنونت اوّل انقلاب است، اوّلاً من نمی‌خواهم وارد شوم. باید تاریخ انقلاب‌ها را بخوانید، بروید تاریخ انقلاب فرانسه این آلکسی دوتوکویل که معروف است، تحلیل‌گر برجسته‌ی فرانسه است که یک کتاب راجع به انقلاب فرانسه دارد، نزد خود آن‌ها یک آدم خیلی مهمی است. دو توکویل به عنوان سردمدار و تئوریسین انقلاب فرانسه است. ببینید با غلتک آدم‌ها را کشتند، درو کردند. امّا من نمی‌خواهم بگویم در حکومت ما خطای انسانی نبوده است، چرا بگویم نبوده است، چون بوده است! وقتی یک انقلابی شده است و اسلحه دست مردم است. اسحله دست من است و با همسایه دعوا کردم، تنفگ گرفتم و او را تهدید کردم. ممکن است این اتّفاق بیفتد وقتی حکومت هنوز مستقر نشده است.

 یکی از اساتید ما می‌گفت سر کلاس نشسته بودم و یک دانش آموز هر روز می‌آمد کلت خود را روی نیمکت می‌گذاشت و چرت می‌زد. یعنی چه؟ یعنی می‌خواهم بخوابم حرف هم بزنید کلت من آماده است. یک روز گفتم یعنی چه! روی این زیاد شده است. بروم یک چیزی به او بگویم. رفتم جلو دیدم نارنجک هم کنار او است. گفتم آقا شما بخواب!

آن‌که خوابش بهتر از بیداری است                              این چنین بد زندگانی مرده به

چرا بگویم اشتباه نبوده است، اشتباه بوده است. امّا نباید برای من توقّع باشد که در یک جامعه‌‌ی انسانی خطا نشود. خطا می‌شود و باید جلوی آن را گرفت و اصلاح کرد. امّا کدام یک از آن‌ها با دستور شریعت خطا کردند؟ حالا اگر موردی بوده است باید بررسی موردی شود. می‌خواهم چه بگویم؟ می‌خواهم بگویم این مثال برای آن حرف، حرف درستی نیست که شما خطا پیدا کنید و اصل آن را بزنید.

چرا بعد از شهادت حضرت زهرا امیر المؤمنین (علیهما السّلام) قیام عملی نکردند؟

 امّا امیر المؤمنین (صلوات الله علیه)، برای این‌که حکومتی که دست امیر (صلوات الله علیه) است حکومت محدودی است، پنج سال است، حضرت توجّه دارد که آن خطوط کلّی انحراف را بزند. لذا شما می‌بینید وقتی سقیفه رخ می‌دهد امیر المؤمنین بیعت نمی‌کند، ولو به کشته شدن مهمترین شخص عالم وجود بینجامد که در تاریخ ثبت شود؛ علی بن ابی‌طالب در حالت اختیار آن جریان را تأیید نکرد. امّا وقتی حضرت زهرا (سلام الله علیها) شهید می‌شود، این ثبت می‌شود که علی بن ابی‌طالب حاضر شد که دختر پیغمبر کشته شود ولی او بیعت ولو اضطراراً تقیّتاً نکند. حالا اگر امیر المؤمنین با آن یاران کم خود قیام می‌کرد و کشته می‌شود چه سودی به حال اسلام داشت؟ نهایت این بود که بگویند علی بن ابی طالب (صلوات الله علیه) آن دو سه نفر را قبول…. شهادت حضرت زهرا همین را گفت. ارزش وجود امام معصوم از ارزش دنیا بیشتر است. یک معصوم در آن سطح کشته شد که این را بفهمند. باز معصوم بعدی کشته شود که چه شود؟ چه اتّفاق جدیدی بیفتد؟ پس اگر قرار بود این انحراف دانستن طرف مقابل باشد شهادت حضرت زهرا کافی بود. دوباره امیر المؤمنین کشته شود که چه دستاوردی داشته باشد؟ لذا حضرت دیگر قیام عملی نکردند.

خروج از تشیّع با شبهه پراکنی و بیان تفکّر اهل سنّت راجع به امیر المؤمنین

 امّا یک شخصی است یک استعداد بسیار بالایی در خاطره گفتن دارد، یک روایت هم دیده است و مدام دوست دارد این را نقل کند. بنده هم چند بار تا به حال این روایت را نقد کردم و یکی از تعجّبات من از بعضی دوستان ایشان است که ۶۰ یا ۷۰ سال در حوزه دارند درس می‌خوانند و خیلی ولایی هستند، چنین حرف ایشان را نقد نمی‌کنند!

 ایشان می‌گوید پیغمبر اکرم به علی بن ابی‌طالب فرمود: علی جان اگر دیدید یار ندارید حکومت را به دست مردم دهید. ایشان این‌طور می‌گوید! مردم کسی دیگر را خواستند، کمی هم آزاد اندیش باشید. مردم شما را نخواستند، کس دیگری را خواستند. بروید بنشینید نماز شب خود را بخوانید، دعای کمیل خود را بخوانید، شب‌ها بیایید با همدیگر مناجات بخوانید. بروید به زندگی خود برسید، کمی پول‌های خود را جمع کنید. این را به حساب آزاد اندیشی امیر المؤمنین گذاشته است!

 سال گذشته هم عرض کردم. منتها چون از سال پیش این آقا تا به حال چهار بار دیگر این روایت را نقل کرده است، این خروج از تشیّع است. کسی قائل شود که اگر مردم امیر المؤمنین را نخواهند حقّ گرفتن حکومت ندارد! این دقیقاً تفکّر اهل سنّت است. می‌گویند اکثریّت کسی دیگر را خواسته است. این خروج از تشیّع است. غیر از این‌که دروغ است!

بله، پیغمبر به امیر المؤمنین فرمودند: اگر مردم شما را نخواستند اقدام عملی نکنید، نه این‌که حق ندارید! آخر این دو صورت است. اگر مردم نخواهند امیر المؤمنین قیام کند کشته می‌شود. چه چیزی نصیب ما می‌شود که علی بن ابی طالب کشته شود؟ مردم هدایت می‌شوند؟ حق و باطل ممزوج می‌شد. چه کسی می‌خواست تعیین کند یک حقّی بود؟ یک باطلی بود؟ یک کاری می‌کردند همه یک طور فکر می‌کردند. یک دعوایی هم آن اوّل شد و در زد و خورد یکی هم کشته شد. حکومت کاری نداشت این‌ها شمشیر کشیدند، حکومت هم خواست امنیّت را حفظ کند.

 یک روایت چون آن آقا به یک روایت بی‌سندی استدلال کرده است من هم یک روایت می‌خوانم مشت نمونه‌ی خروار که آن چیزی که او آن‌طور می‌گوید نیست. عرض کردیم کسی که روایت می‌خواند اوّلاً باید سند آن معتبر باشد، ثانیاً اگر به تعارض توجّه نکند یعنی چون قانون است و جرم سیاسی آمده است من نمی‌گویم این‌جا غرض ورزی در آورده است. مثلاً می‌گویم احیاناً خرده‌ شیشه‌ای وجود دارد که به تعارض توجّه نکرده است. جای دیگر و کسی دیگر بود آدم می‌توانست بگوید پدر سوخته بازی کرده است، این‌جا چون جرم سیاسی است نمی‌شود گفت، ما هم نمی‌گویم. می‌گوییم مثلاً به سایر روایات بی‌توجّهی کرده است. ولی مدام دارد تکرار می‌شود.

علّت نجنگیدن علی (علیه السّلام) با حکومت خلیفه‌ی اوّل

 امیر (سلام الله علیه) می‌فرماید: عدّه‌ای پیش من آمدند گفتند: یا علی حق با تو است. «لَقَدْ هَمَمْنَا أَنْ نَصِیرَ إِلَیْهِ فَنُنْزِلَهُ عَنْ مِنْبَرِ رَسُولِ اللَّهِ فَجِئنَاکَ نَسْتَشِیرُکَ وَ نَسْتَطْلِعُ رَأْیَکَ فِیمَا تَأْمُرُنَا»[۳] ما پیش شما آمدیم. آقا ما آماده هستیم. همان اوایل حکومت خلیفه‌ی اوّل پیش امیر المؤمنین آمدند گفتند: آقا ما آماده هستیم. امیر المؤمنین (سلام الله علیه) می‌فرماید: «وَ ایْمُ اللَّهِ لَوْ فَعَلْتُمْ ذَلِک‏» شما بخواهید این کار را بکنید کم هستید، مانند نمک در آش هستید. نمک به نسبت آش یعنی چه؟ اقلیّت. شما جمعیّتی ندارید. می‌رویم کشته می‌شویم. چه چیزی نصیب ما می‌شود؟ مردم هدایت می‌شوند؟

مخالفت حضرت زهرا (سلام الله علیها) با خلیفه‌ی اوّل

 اگر موضوع مخالفت باشد صدیقه‌ی طاهره مخالفت کرد و این ثبت شده است. سیده‌ی نساء اهل جنّت مخالفت کرد و این ثبت شده است. اگر قرار است پیروز شویم این‌طور پیروز نمی‌شویم. بعد فرمود: پیغمبر به من گفت یا علی! اگر اعوان یاری پیدا کردید بتوانید این‌ها را شکست دهید ولو کم؛ دقّت کنید این بازی‌ها و حرف‌های بیهوده که اکثریّت و غیر اکثریّت در مورد حکومت امیر المؤمنین که حقّ و حقیقت است نیست. همه‌ی عالم هم نخواهند حق، حق است. یک زمانی همه‌ی عالم می‌گفتند غلط کرده است، خورشید دور زمین می‌گردد ولی واقعیّت این بود که خورشید دور زمین نمی‌گشت ولو این‌که همه‌ی مردم بگویند. در موضوعی که حق و باطل است رأی اکثر معنی ندارد.

مظلومیّت علی (علیه السّلام) و نداشتن نیرو برای مخالفت با خلیفه‌ی اوّل

 می‌فرماید پیغمبر به من فرمود: یا علی اگر نیرو به اندازه‌ای داشتید «إِنْ وَجَدْتَ أَعْوَاناً فَبَادِرْ إِلَیْهِمْ وَ جَاهِدْهُمْ» با این‌ها بجنگید و آن‌ها را شکست دهید. «وَ إِنْ لَمْ تَجِدْ أَعْوَاناً کُفَّ یَدَکَ وَ احْقِنْ دَمَک‏» اگر دیدید خون خود را حفظ کنید. نه بگویید اکثریّت است، آزاد اندیشی است، رأی دادیم. این‌‌ها به شوخی نزدیک است. «وَ احْقِنْ دَمَکَ» خون خود را حفظ کنید «حَتَّى تَلْحَقَ بِی مَظْلُوماً» تا به من ملحق شوید در حالی که شما مظلوم هستید.

یعنی حق برای تو بود، ولی اکثریّت نپذیرفتند. اکثریّت بی‌خود کردند نپذیرفتند. به قول آقایان این حرف‌ها مصرف داخلی انتخاباتی دارد که بگویید امیر المؤمنین برای انتخابات این حرف‌ها را زد. یار نداشت! فرمود: اگر یار داشتم، ولو ۲۰ نفر، خوب ۲۰ نفر نسبت به اکثریّت جامعه هیچ. اگر ۲۰ نفر یار داشتم قیام می‌کردم. پس این‌که بگویید آقا حالا که اکثریّت کسی دیگری را می‌خواهند و من هم آزاد اندیش هستم این‌ها به همان خاطره‌ها شبیه است. این را هم شما خاطره‌ حساب کنید. ۲۶:۵۳؟؟ است روایت این نیست. این مرحله‌ی اول مخالفت امیر المؤمنین است.

زمان حکومت خلفای اوّل و دوم؛ فرصت نشد، امسال ما خواستیم یک مقایسه‌ی تطبیقی بین این دو حکومت و حکومت امیر المؤمنین انجام دهیم إن‌شاءالله سال بعد اگر زنده بودیم. چون خود این هفت یا هشت جلسه زمان می‌برد.

 چنان حکومت فشار سنگینی بر مردم آورد که اگر بحث شود صد بار داعش پدر جدّ سهل اندیشی در برابر آن تفکّر است. امیر المؤمنین توان این‌که بخواهد با آن حکومت مخالفت کند نداشت. یعنی یار نداشت و احیاناً با حضرت مقابله‌ی نظامی می‌شد. این را نگه داشت گاهی این طرف و آن طرف فقط اعلام عدم رضایت می‌‌کرد تا رسید به دوران…، ما داریم چه چیزی را بحث می‌کنیم؟ به یاد داریم گفتیم چرا گاهی علی بن ابی‌طالب کوتاه آمده است و گاهی کوتاه نیامده است. مثلاً زمان حکومت خلیفه‌ی اوّل نجنگیده است بعد یک دفعه با معاویه جنگیده است. یک استان نداد ۵۰ نفر را رها کند، آزاد کند در صلح باشند. در آن فضا هستیم.

چرا حضرت علی (علیه السّلام) خلافت بعد از خلیفه‌ی دوم را قبول نکرد؟

می‌گوییم امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) استراتژی داشت. مخالفت می‌کرد منتها مخالفت او عقلایی است. وجود امیر المؤمنین برای جامعه لازم است، همین‌طور بی‌گدار به آب بزند کشته شویم که چه بدست آوریم؟ وقتی خلیفه‌ی دوم کشته شد، آمدند گفتند شما می‌آیید؟ همه چیز مهیّا بود برای علی بن ابی‌طالبی که ۱۳ سال است می‌گوید حقّ من خورده شده است. من «مَا زِلْتُ مَظْلُوما»[۴] همیشه من مظلوم بودم و حقّ من خورده شد. صدّیقه‌ی طاهره آمد گفت: حقّ علی را خوردید و بی‌انصافی کردید، زحمت اسلام را کشیده بود. خوب آقا آماده است، یک کلمه بگو کتاب، سیره، سنّت آن دو نفر. گفت: نمی‌گویم.

تهدید خلیفه‌ی دوم امیر المؤمنین را مجبور به بیعت کرد

می‌بینید رفتار حضرت با زمان معاویه فرق نکرده است. هر چه گفتند گفت: نمی‌گویم و تاریخ ثبت کرد که علی بن ابی طالب حاضر شد وقتی عثمان در آن شورای شش نفره رأی آورد، امیر المؤمنین بیعت نکرد. گفت: من بیعت نمی‌کنم. شمشیر کشیدند گفتند: «بایع و الا ضرب عنقک» گردن تو را می‌زنیم. گفت: پس مجبور هستم. چرا الآن کشته نشود؟ عرض کردیم چه چیز جدیدی نصیب ما می‌شود؟ قرار است بگویند علی بن ابی طالب مخالفت کرد. خوب با سنّت آن دو نفر مخالفت کرد، حکومت را داد یا در آن ماجرای قبلی صدیقه‌ی طاهره شهید شد معلوم شد. چیز جدید نصیب ما نمی‌شود. لذا گفت برای این‌که گردن من را نزنید باشد، سکوت می‌کنم! چون وجود امام با عدم وجود امام خیلی متفاوت است. امام که مثل من نیست که بود و نبود آن برای جامعه فرق نکند. «لو لا الحجه لساخت الارض باهلها»[۵] تمام حجّت‌ها خاک پای امیر المؤمنین است. به همین راحتی کشته شود؟

جایگاه حکومت عثمان نزد افکار عمومی

زمان حکومت عثمان که چند شب توضیح دادیم که این‌ها را بحث کنیم، جایگاه او در افکار عمومی قابل قیاس آن دو نفر اوّل نبود. گفتیم عثمان هنوز سر کار بود کوفه کودتا شد. از طرفی طلحه و زبیر، از طرفی بنی امیّه شاخه‌ی ابوسفیان، عاص بن وائل، این‌ها هم با او مخالفت می‌کردند. یعنی عدّه‌ی زیادی مخالف حکومت بودند. ظلم عجیب استاندارهای او به مردم، مردم را بیچاره کرده بود. امیر المؤمنین از این فرصت استفاده می‌کرد و او هم نقد می‌کرد. بارها عرض کردیم دو بار امیر المؤمنین از مدینه تبعید شد. به امیر المؤمنین گفت: از مدینه بیرون بروید، چون حضور تو عدّه‌ای را که یاد علی می‌افتند تحریک می‌کند. یعنی جمع می‌شود و می‌گویند اگر خلیفه نباشد چه کسی؟ علی! شما بروید تا مردم نگویند علی! در نهج البلاغه است، در تاریخ هم است.

امر به متعه توسّط حضرت امیر (علیه السّلام) برای جذب شیعیان

در این فرصت حضرت یک قدم جلو رفت. در کتب فقهی اهل سنّت را نگاه کنید می‌گویند «سئل عن المتعه» متعه برای امیر المؤمنین اسم رمز بود. امیر المؤمنین که مثل ما نبود از زن خود بترسد. مشکل تعدّد ازدواج نداشت. خود او که مشکلی نداشت متعه اسم رمز بود. یک نفر بعد از پیغمبر با یک حکمی مخالفت کرده بود که این حکم دینی رسول خدا بود. در بحث‌های فقهی اهل سنّت حتّی در منابعی مانند صحیح مسلم نگاه کنید. «سئل عن المتعه عُثْمَانُ یَنْهَى عَنِ الْمُتْعَهِ وَکَانَ عَلِیٌّ یَأْمُرُ بِهَا»[۶] یعنی حضرت در متعه تقابل درست می‌کند، یعنی من آن جریان را قبول ندارم. متعه هم یک حکم شرعی است، ولی این برای امیر المؤمنین متعه بود، حج بود، نماز بود، مسواک زدن بود فرق نمی‌کرد. می‌خواهد بگوید یک عدّه‌ای مقابل شریعت پیغمبر ایستادند و برای خود جایگاه حجیّت ایجاد کردند که من می‌توانم در شریعت کم و زیاد کنم.  زمان عثمان معروف است، این روایت در صحیح مسلم است. عثمان نهی می‌کرد، علی بن ابی طالب امر می‌کرد. هر کسی می‌رسید می‌گفت متعه کنید. خیلی هم جذّاب بود، چون امیر المؤمنین زمان عثمان پولی نداشت، پول‌ها را افراد دیگر بالا کشیده بودند. حکومت هم به دست او نبود. این امر خوبی بود. چون بارها توضیح دادیم زمان عثمان امیر المؤمنین شیعه‌ی چندانی نداشت. بالاخره باید با مردم صحبت می‌کرد. خلاصه توانست جذب کند.

تفاوت نظر پیامبر (صلّی الله علیه و آله) و عثمان نسبت به نماز شکسته

عرض کردیم جریان دیگری رفتند عثمان را کشتند و یک دفعه مردم در خانه‌ی امیر المؤمنین چرخیدند. بالاخره حضرت توجّه داشت، نه برای شخص خود! برای آن‌که آن نقطه‌ی هدایت و ضلالت گم نشود، چه کار کند که در ذهن‌ها بماند. نمونه‌ی دیگری متعه‌ی حج است، نمونه‌ی دیگر آن نماز شکسته است.

این هم در منابع درجه‌ی یک وهّابی‌ها هم است که عثمان می‌گفت: خداوند فرموده است: «لَا جُنَاحَ عَلَیْکُمْ أَنْ تَقْصُرُوا»[۷] جناحی بر شما نیست که قصر کنید، پس در نماز مسافر اختیار است که شما بشکنید دو رکعتی بخوانید یا چهار رکعتی. حالا اگر پیغمبر هم همیشه می‌شکسته است، پیغمبر شکسته‌ی آن را انتخاب کرده است، به نظر من حالا انرژی من زیاد است، پیغمبر ران بوقلمون نمی‌خورده و عثمان می‌خورد. امیر المؤمنین فرمود: عمده‌ی زندگی عثمان بین دستشویی و آشپزخانه بود. «بَیْنَ نَثِیلِهِ وَ مُعْتَلَفِه‏»[۸] بین محلّ علف یعنی سالن غذاخوری و نثیل، دور از محضر شما آن‌جایی که ما بعضی‌ها را یاد می‌کنیم. کلاً عمر او آن‌جا بود.

مخالفت‌های حضرت علی (علیه السّلام) در حکومت عثمان برای مقابله با انحراف

 این‌جا شما می‌بینید که می‌گفت من می‌خواهم نماز را تمام بخوانم. می‌بینید امیر المؤمنین سر این سر و صدا کرد. آقا خیلی جاها این نماز را زده بودند. جمل که شد در صحیح بخاری است، در مسند احمد است. علی بن ابی‌طالب که در جمل نماز خواند، همه گفتند: نماز پیغمبر این‌طور بود! گفت: احسنت به شما، نماز پیغمبر همین‌طور بود! پس شما چه کار می‌کردید؟ گفت: «ذَکَّرَنَا هَذَا الرَّجُلُ صَلاَهً کُنَّا نُصَلِّیهَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ»[۹] این عبارت صحیح بخاری است. همین طوری بود. در مسند احمد؛ خوب بالاخره امکان ندارد بخاری روایتی به این شکل نقل کند و قیچی نکند. در مسند احمد این‌طور آمده است که «إِمَّا نَسِینَاهَا»[۱۰] بالاخره ما گرفتار هستیم. «وَإِمَّا تَرَکْنَاهَا عَمْدًا» بالاخره عمداً ترک کرده بودیم. خیلی جاها این نماز جابه‌جا شده بود، ولی قصد را روی تمام گذاشت، مانند همان متعه‌ای که عرض کردیم. چرا؟ چون انحراف روشن بود، برای این‌که تفاوت خط خود را با خط آن‌ها بیان کند. منتها توجّه دارد که چه می‌دهیم، چه می‌گیریم. از این مخالفت‌های جزئی در حکومت عثمان زیاد است که امیر المؤمنین یک مخالفتی را پرچم می‌کند برای این‌که بگویید شما دارید خلاف مسیر می‌روید.

لذا در دوره‌ی حکومت عثمان امیر المؤمنین به شدّت یک اپوزیسیون بلا تشبیه یعنی یک مخالف نظام است. حالا شاید این کلمه بار منفی داشته باشد. به گونه‌ای که خیلی‌ها می‌گویند شما مردم را سر عثمان تحریک کردید. بعد که مردم سراغ او می‌آیند و حضرت اوّل نمی‌پذیرد، چون نخواستند بیایند بگویند به جایگاه حق خود برگردید. گفتند بیایید مسیر قبلی‌ها را ادامه بدهید. حضرت که به حکومت رسید باز این‌جا به اصلاحات رسید. مثلاً نماز مستحبّی به جماعت خواندید، دیگر نخوانید. منتها وقتی مردم جبهه گرفتند، آن مردمی که بارها گفتیم یاران امیر المؤمنین بالای ۹۹ درصد غیر از شیعیان بودند. همین که امیر المؤمنین مخالفت کند دیگر مقابل او شمشیر نمی‌کشد که هر کسی بخواهد این بدعت را انجام دهد گردن او را می‌زنند. قابل توجّه آن کسی که می‌گوید شیعه‌ها داعش مسلک هستند که الآن داشتیم توضیح می‌دادیم. می‌گوید این بدعت است ولی می‌بینید افکار عمومی جامعه می‌گوید باشد بدعت باشد. ما خلیفه‌ی دوم را قبول داریم، همین که مخالفت می‌کند دیگر ادامه نمی‌دهد. قاضی او را عزل می‌کند. می‌گوید این قاضی زمان امام است، یعنی خلیفه‌ی دوم است، منصوب امام ما است. او را برمی‌گرداند ولی تاریخ ثبت می‌کند که علی (سلام الله علیه) مخالف است.

مخالفت امیر المؤمنین (سلام الله علیه) با معاویه

در مورد معاویه چطور؟ خود او فرموده است. آمدند گفتند شما که ۵۰ استان را در دست دارید، یکی را به معاویه بدهید، دو سال از مذاکره استفاده کنیم، اقلّ آن این است که یک استان دادیم رفته است. حضرت فرمود: شما نمی‌فهمید معاویه کیست. ثانیاً تأیید معاویه یعنی من تمام این جریانی که با خون مطهّر صدیقه‌ی طاهره تا امروز خواستم بگویم یک جریانی خلاف جریان رسمی است… آن که شما فکر می‌کنید هم وجود دارد این‌ها هم اهل بیت پیغمبر هستند. معاویه را تأیید کنم، تمام آن چیزی که قبلاً ساختیم دومینو وار می‌ریزد. عبارت حضرت این است. «وَ لَقَدْ ضَرَبْتُ أَنْفَ هَذَا الْأَمْرِ وَ عَیْنَهُ وَ قَلَّبْتُ ظَهْرَهُ وَ بَطْنَه‏»[۱۱] من این موضوع را خیلی بررسی کردم. ادبیات حضرت با مردم چون عصمت آن را نمی‌فهمند، بارها توضیح دادیم، آقا من دادم کارشناسی کردند و سر و ته حرف را درآورند. گروه کارشناسی بررسی کرده است. «فَلَمْ أَرَ لِی فِیهِ إِلَّا الْقِتَال‏» جز جنگ راهی نیست. فکر نکنید من داغ بازی در می‌آورم و نمی‌فهمم یک استان به معاویه بدهم ممکن است او با من کوتاه بیاید. اگر من معاویه را تأیید کنم با آن قدرت تبلیغاتی که معاویه دارد، می‌گوید بین من و علی هیچ فاصله‌‌ی فکری نبود! بعد اصلاً تمام آن چیزهایی که…، همین الآن در کتب تاریخی غیر شیعه خیلی از این چیزهایی که ما اختلاف می‌دانیم آن‌ها می‌گویند این‌ها اختلافی نداشتند. سعی کردند در طول مسیر آن را درست کنند. اگر امیر المؤمنین یک ثانیه معاویه را تأیید کرده بود کار تمام بود، اصلاً امروز می‌گفتند مانند برادر بودند. فرمود: من خیلی بررسی کردم.

تأیید معاویه از سوی حضرت امیر (علیه السّلام) جامعه را به سمت کفر هدایت می‌کرد

این بررسی کردم مظلومیّت حضرت است که بگوید من سر و ته بحث را دیدم، پشت و روی آن را سنجیدم. جز جنگ فایده‌ای ندارد. چون این معاویه قدرت تبلیغاتی دارد و این جرثومه‌ی فساد است. «فَلَمْ أَرَ لِی فِیهِ إِلَّا الْقِتَالَ» باید بجنگم «أَوِ الْکُفْرَ بِمَا جَاءَ بِهِ‏ مُحَمَّد» یا اگر او بیاید اختلاف خود را با من حذف کند جامعه را به نسبت پیغمبر تا کفر پیش خواهد برد، یعنی هدایت مختل می‌شود. من بیشتر از شما می‌فهمم. فرمود: «لو لا الدّین و التّقى‏»[۱۲] اگر تقوا نبود من هم بلد بودم سیاست بازی در بیاورم. مانند آن کسی که گفته بود یک نفر فامیل یک مرجع تقلیدی است که ۲۲ قتل کرده است. مرجع ناراحت می‌شود. گفت حالا که ناراحت می‌شود به لیبی بفرستیم و او را سفیر کنیم، امام قبول نکرد. می‌آمدند می‌گفتند با معاویه کمی کوتاه بیایید که آسیب نزند می‌فرمود این فرق دارد. آن مرجع تقلیدی که حاضر می‌شود ۲۰ قتل را معامله کند، پس فردا مرجع تقلید مردم می‌شود و می‌گویند امام او را تأیید کرده است، لذا کوتاه نمی‌آید. گرچه بعداً یک عدّه‌ای سعی کردند هم امام را نگه دارند و هم آن را. مرجعی که حاضر است قاتل یا عامر به ۲۰ قتل را لابی‌گری کند این بعداً مرجع تقلید مردم هم می‌شود؟ «وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَام‏»[۱۳] به درد نمی خورد. یک نفر از این افراد حکومت آمد گفت: بفرستید در لیبی سفیر شود، پیش قذّافی بفرستید. قاتل را به عنوان نماینده‌ی دولت اسلامی بفرستیم! فایده‌ای ندارد. این بعداً می‌خواهد حاکم جامعه‌ی اسلامی شود و بعد بگوید خلیفه‌ی دوم من را آورد و علی هم من را تأیید کرد. چه می‌گویید! از راه رسیدند و انقلابی شدند. هم دومی من را آورده است و هم سومی من را آورده است و علی بن ابی‌طالب هم من را تأیید کرده است.

فرمود: یا باید با این بجنگم یا باید کفر را امضا کنم، لذا نمی‌کنم ولو شکست بخورم.

تلاش‌ مغیره برای عهد بستن امیر المؤمنین (سلام الله علیه) به معاویه

دیشب عرض کردیم امیر (سلام الله علیه) گفت: این که مغیره شب اوّل آمده به من گفت: یا علی بروید با معاویه عهد ببینید، یک استان به او بدهید، یک ماه او را تأیید کند. او تشکّر می‌کند. به معاویه بگویید شام و مصر برای تو. او هم همین را می‌خواست. می‌گفت: اگر شام و مصر را به من بدهید من با شما کاری ندارم. یک ماه که گذشت گفت شما را عزل می‌کنم. این که دیگر نمی‌‌توانست بگوید من تو را قبول ندارم. تو خلیفه شده‌ای و او هم والی تو شده است. حضرت فرمود: من معاویه را دو روز هم تأیید نمی‌کنم. این دو روز هم تأیید نمی‌کنم یعنی اصلاً تأیید نمی‌کنم. در یک روایت دیگر فرمود: چونین نخواهد شد ابدا. فردا مغیره آمد گفت: بروید با معاویه بجنگید. ابن عبّاس گفت: چه خبر است؟ گفت این می‌خواست بازی در بیاورد دیروز آمد نصیحت کرد، یعنی خیر خواهی از نظر خود او، امروز آمد از من انتقام بگیرد. چون می‌داند اگر من با معاویه درگیر شوم من آسیب می‌بینم. گفت بروید با معاویه درگیر شوید. آقا می‌دانید آسیب می‌بینید پس چرا صفّین راه انداختید؟

نبرد صفیّن و لشکرکشی امیر المؤمنین (سلام الله علیه) به سمت معاویه

خوب شما می‌دانید معاویه با امیر المؤمنین بیعت نکرد. ولی بار اوّل امیر المؤمنین سمت معاویه سپاه برد نه معاویه سمت امیر المؤمنین.

در صفّین امیر المؤمنین اوّل به سمت معاویه سپاه برد نه معاویه سمت حضرت. یوم جنگ، شروع جنگ معاویه شروع کرد ولی حساب کنید مثلاً ما نیروهای خود را به مرز ترکیه ببریم، بعد آماده باش باشیم، بعد آن‌ها هم بیایند. امیر المؤمنین به سمت معاویه لشکر برد. درست است معاویه بیعت نکرد و دو استان هم دست او است، ولی امیر المؤمنین لشکر برد. قبل از این‌که لشکر ببرد دارد می‌گوید مغیره به من گفت بروید با معاویه بجنگید. او می‌خواست خیانت کند و به من آسیب بزند. پس علی جان خبر دارید درگیری با معاویه در شرایط آن روز به شما آسیب می‌زند؟ می‌گوید بله که خبر دارم. گفت: آقا یک استان بدهید برود، می‌گوید به چه قیمتی؟ به قیمت ممزوج شدن حق و باطل؟

اختلافات بنیادین خود را با طاغوت از یاد نبریم!

این که شما می‌بینید در بحث‌های مذاکره با طواغیت بعضی گزندگی دارند که آقا چرا پیاده روی می‌کنید؟ چرا لبخند می‌زنید؟ مذاکره کنید ولی اختلاف داخلی ما و آن‌ها که اختلاف بنیادین عقیدتی است سعی نکنید این را در نمایش حذف کنید. این را می‌گویند. می‌خواهید سر هسته‌ای مذاکره کنید بروید مذاکره کنید، ولی پیاده روی و فالوده خوردن یعنی ما با هم اختلاف نداریم، یا حدّاقل این را کند می‌کند. ما آسیب می‌بینیم. وگرنه مشکل سر ۱۵ قدم راه رفتن نیست! ۳۰۰ قدم راه بروید. این‌قدر سر این سواحل بروید، جاهای بهتر آن که خوش آب و هواتر است و مناظر طبیعی و غیر طبیعی زیباتری دارد بروید راه بروید، کسی با شما کار ندارد. ولی آن راه رفتن آن‌جا معنی دارد. نظام اسلامی، قرآن کریم، در ماه محرّم در سوره‌ی ممتحنه خواندیم که می‌گوید اسوه‌ی شما ابراهیم است که به کافر حربی، یعنی آن دشمنی که منتظر دشمنی با شما است می‌گوید: «إِنَّا بُرَآؤُا مِنْکُم‏»[۱۴] ما از شما بیزار هستیم، به ما می‌گوید اسوه‌ی شما این‌طور است. حالا فرض کنید ابراهیم با رئیس بت پرست‌ها قدم بزنند و دست در دست هم به مهر دهیم، دهکده‌ی جهانی را کنیم آباد. اصل موضوع انکار می‌شود. دعوا سر چهار قدم راه رفتن نیست ساده انگاری کنیم.

صلح طلبی با طاغوت معنا ندارد

 این که امیر (سلام الله علیه) حاضر نیست با معاویه یک قدم کوتاه بیاید همین است. آن کسانی که ادعا می‌کنند خیلی از فضای آزاد اندیشی و صلح جهانی لذّت می‌برند نامه‌های امیر المؤمنین را بخوانند. یک وقت‌هایی ما داریم با هم شوخی می‌کنیم. تفنگ‌ها و کلاهک‌‌های هسته‌ای آن‌ها روی سر ما است، صلح طلبی این‌جا معنی ندارد. ما در فضای خلأ که حرف نمی‌زنیم. بمب اتم به ژاپن زده است می‌گوید عذر خواهی نمی‌کنم، خوب کردم که این کار را کردم! یک عذرخواهی خشک و خالی بعد از ۵۰ سال نمی‌کند. معنی ندارد ما بگوییم خیلی مؤدّب و خوش اخلاق یافتم!

 این عین این می‌ماند که…، من با یک آقایی در یک دانشگاهی مناظره داشتم می‌گفت: متوکّل اگر امام هادی را کشته است، سطح اقتصادی مردم را هم بالا برده است. گفتم تو چه چیزی را به چه مقایسه می‌کنید؟! آن طاغوت بوده است. صد کار باید می‌کرد، یک کار کرده است و ۹۹ تا را نکرده است، بی‌خود کرده است. این مثل این می‌ماند که من از شما پول بدزدم و برویم شهریه‌ی بچّه‌ی شما را پرداخت کنم. این پول مردم بوده است، ما بقی آن دزدی است. یک مورد آن هم به فرض این‌که ثابت شود در دولت بسیار جائر و خون ریز متوکّل حالا فرض کنید سطح رفاه عمومی هم بالا رفته باشد. من حساب بانکی شما را هک کنم، شهریه‌ی بچّه‌ی شما را و چک شما را پاس کنم از من که تشکّر نمی‌کنید. آخر این چه ساده انگاری است. کدام ادب. ادّب است، آن خطر است.

خطر نفوذ دشمن به جامعه

ما در یک خطر عظیم هستیم. خسته شویم از این‌که بخواهیم از تفکّر خود دست بکشیم ناموس ما را پرچم می‌کنند. کما این‌که کردند، بروید ببینید. هم در تاریخ این کار را کردند و هم الآن است. در همین ژاپن هر سال یک سرباز آمریکایی بیاید ناموس یک مرد را ببرد، می‌گویند اصلاً شما آدم نیستید او را محاکمه کنید. باید در کشور خود محاکمه شود. مؤدّب یافتم و خوش اخلاق دیدم، اگر کسی دارد با یزید بحث می‌کند بگوید خیلی هم خوش مجلس بود. می‌دانید که یزدی هم خوب شعر می‌گفت، هم شعر بزمی می‌گفت؛ «ألا یا ایها السّاقى أدر کاسا و ناولها» برای او است. آخر این درست است بگوییم این یزید ذوق ادبی زیبا و ادبیات فخیم؟!، دارید راجع به یزید قاتل امام حسین حرف می‌زنید. این خطر دارد. بغض جامعه نسبت به یزید کم شود خطر دارد. اگر نیست بنویسید من فردا نامرد هستم اگر نقد وارد را نخوانم.

کوتاه آمدن در اعتقادات منجر به حذف آن در جامعه می‌شود

اگر می‌بینید امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) یک قدم کوتاه نمی‌آید، آن یک قدم کوتاه آمدن به هضم آن جریان آب باریک تشیّع می‌انجامد. در جریان باطل، اکثریّت آب باریک هدایت هضم خواهد شد. کما این‌که امروز ما در جامعه‌ی جهانی یک فکر درست داریم که داریم آن را بد اجرا می‌کنیم؛ هم در عرصه‌ی آموزش و پرورش، هم در عرصه‌ی اقتصاد، هم در جای دیگر. آن‌ها سفیرهایی که به کشور ما می‌فرستند همه متخصّص ایران شناسی و نسخه پژوهی و فلان هستند. برای ما آن آقا پیشنهاد می‌دهد که قاتل را بفرستیم سفیر ایران کنیم. ما نتوانستیم فکر را صادر کنیم. کمی کوتاه بیاییم فکری  که ۲۰۰ یا ۳۰۰ هزار جوان پای آن کشته شده است هضم می‌شود. هضم می‌شود و نابود می‌شود. آن طرف را ببینید، می‌گوید این نیروهای آمریکایی و این تفنگ دارها را گرفته بودند، جان کری می‌گوید لحظه‌ای که من غم این‌ها را دیدم تا صبح از خشم نخوابیدم. احسنت از این غیرت تو نسبت به تفکّرت. از خشم تا صبح نخوابیدم که چرا سرباز ما عذر خواهی کرده است! توبیخ کردند که غلط کردید عذر خواهی کردید که اشتباه در خاک یک کشور دیگر رفتید. به شدّت حواس او است، تازه او که هنر دارد سالی هزار فیلم بسازد تمام تفکّر خود را به کشورهای دیگر صادر کند، اجازه نمی‌دهد که خطوط اعتقادی او منهدم شود. این‌قدر به ما فشار می‌آورد که بگوییم غلط کردیم هلوکاست، لابد شما راست می‌گویید. در صورتی که آقایان اهل آزاد اندیشی هستند. چه معنی دارد که ما خطوط اعتقادی خود را بگذاریم مانور دهند و ترافیک چهار بانده شود.

جنگ ما، جنگ اعتقادی است

اگر حکومت امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) معیار است می‌گوید یک قدم جلوی معاویه کوتاه نمی‌آیم ولو هر چه وعده کند، قرآن هم سر نیزه بزند. صلح طلبی و رفاه فلان که طرف برای نوروز ما پیغام داده است سبزی پلو با ماهی بخورید. ای خاک بر سر آن شیعه‌ای که این قدر سطح خود را پایین بیاورد که رئیس دولت طاغوت به ما وعده‌ی سبزی پلو ماهی بدهد. مگر فکر می‌کنید که غیر از این شد که عاشورا اتفاق افتاد و امثال عاشورا. ۳۰۰ درهم!

این‌قدر ما بدبخت شدیم که به ما سبزی پلو با ماهی وعده دهند که چه؟ از نوامیس خود بگذاریم که به ما سبزی پلو با ماهی بدهند. از این توهین بدتر هم می‌شد به ما بکنند. ما الآن در جنگ اعتقادی هستیم. باید آن‌قدر مرد باشیم که واقعاً حکومت امیر المؤمنین دارد کدام مسیر را می‌گوید؟ حکومت امیر المؤمنین می‌گوید جلوی معاویه کوتاه نیایید. دیشب عرض کردیم می‌فرماید: «ظَنُّوا أَنَّ ابْنَ آکِلَهِ الْأَکْبَادِ لَهُ الْوَفَاءُ بِمَا دَعَا إِلَیْه‏»[۱۵] این‌ها خیال کردند وعده‌های پسر آکله الاکباد عملی خواهد شد. چه فرقی دارد جامعه‌ی ما وقتی که در آن جامعه امیر المؤمنین بگوید من در آن جامعه بدبین هستیم، بدگمان هستم. به حرف من گوش دهید. جریان طاغوت است که جلوی شما ایستاده است. الآن در کشور ما شبیه آن اتّفاق نیفتاده است. چرا دارید این طرفی می‌رویم؟ ۵۰ سال بعد می‌خواهیم چه جوابی به بچه‌های خود بدهیم.

توسّل به حضرت قاسم (سلام الله علیه)

امشب به قاسم بن الحسن (سلام الله علیه) متوسّل هستیم. امام هادی (سلام الله علیه) فرمود: قاسم جان در زیارت ناحیه…، ما دو زیارت داریم زیارت ناحیه‌ی مقدّسه معروف نزد علما که غیر معروف نزد عموم است و یک غیر معروف نزد علما داریم که نزد شما معروف است. چون روضه دارد آن را بیشتر می‌خوانند. البتّه بنده قائل هستم آن که نزد شما معروف است ته آن پر اعتبار است، چون سیّد مرتضی این را در حرم امام حسین می‌‌خواند. سیّد مرتضی امام زاده است. هفت نسل بعد او به امام می‌رسد. شما این امام زاده‌هایی که می‌روید زیارت می‌کنید خیلی‌ از آن‌ها بیشتر از این واسطه دارند. سیّد مرتضی یک امام زاده است. از پدر و مادر با ۷ واسطه به امام معصوم می‌رسد. در حرم سیّد الشّهداء این زیارت ناحیه‌ای که شما می‌خوانید را می‌خواند. حالا با یک تغییرات کوچکی است. آن قسمت اصلی که شما روضه می‌خوانید سیّد مرتضی می‌خواند. یک چیزهایی هم اضافه دارد. حالا دل من آمد که مقدّمه بعد روضه قاسم را بگویم.

مصیبت عظیم امام حسین (علیه السّلام) برای پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)

آن چیزی که در زیارت سیّد مرتضی است، در زیارت معروف ناحیه‌ی مقدّسه که نزد شما است نمی‌خوانید این است. سیّد مرتضی گریه می‌کرده است، نوه‌ی او سیّد طاووس می‌گوید. می‌گوید: جدّ ما سیّد مرتضی (سلام الله علیه) در حرم سیّد الشّهداء این زیارت را می‌خواند بعد می‌گفت: «فُجِعَ بِکَ الرَّسُول‏»[۱۶]حسین جان این مصیبت تو پیغمبر را فاجعه زده کرد، بیچاره کرد. «وَ أُزْعِجَتِ الْبَتُول‏» بتول زهرا (سلام الله علیها) را به ضجّه در آورد. خیال نکنید مصیبت امام حسین برای این دنیا است. در روایت آمده است «یَبکی عَلَیهِ مَن فِی الجَنَّهِ وَ النَّار» بهشتیان گریه می‌کنند. داغ سیّد الشّهداء برای این دنیا نیست. خدا روزی کند که ارتباط ما با سلسله‌ی گریه کنندگان عالم وجود بعد از این دنیا قطع نشود «فُجِعَ بِکَ الرَّسُولُ وَ أُزْعِجَتِ الْبَتُولُ».

در آن زیارتی که امام هادی (سلام الله علیه) برای یاران فرموده است به قاسم که می‌رسد چند عبارت دارد. یکی این‌که قاسم جان خدا من را در قیامت از رفقای تو قرار دهد. «جَعَلَنِیَ اللهُ مِن مُرافِقیکَ فِی الجَنَّهِ» قاسم جان ما امام حسنی هستیم. این‌جا بیت پدر شما است. «جَعَلَنِیَ اللهُ مِن مُرافِقیکَ فِی الجَنَّهِ» ما را از رفقای شما قرار دهد. امام معصوم دعا می‌کند من در بهشت با تو رفیق باشم.

نقل حمیده‌ بن مسلم از ماجرای قاسم بن الحسن (علیه السّلام)

 عبارت این طور است. حمیده بن مسلم خبرنگار دشمن است. این پیش قراول سپاه است. با خولی سر مطهّر ابا عبدالله را زودتر بردند خبر دهند. گزارش پیروزی نوشته است و به عبیدالله نوشته است و گزارشات او را ابی مخنف لوط بن یحیی گشته است و در گزارشات حکومتی پیدا کرده است و این‌ها را در مقاتل آورده‌اند. گاهی تحلیل‌های او غلط است. مثلاً می‌گوید عباس بن علی در آب رفت «فَذَکَرَ عَطَشَ الْحُسَیْن‏»[۱۷] او آب نخورد. او از دور نگاه می‌کند چون حضرت عباس آب نخورد این طور برداشت کرد. می‌خواهم چه عرض کنم؟ می‌خواهم بگویم یک شیعه، یک محب نگفته است، خبرنگار دشمن نوشته است.

چهره‌ی حضرت قاسم (علیه السّلام)، تکّه‌ای از ماه

می‌گوید: وقتی علی اکبر به شهادت رسید. یک غلام «لم یراحق» یعنی یک نوجوانی محضر امام حسین آمد. هیچ هم لازم نیست در گزارش جنگ خود از دشمن تعریف کند. هیچ کسی این کار را نمی‌کند. می‌گوید: صورت او مانند فلقه‌ی قمر، مانند ماه پاره زیر نور خورشید وسط ظهر، آقای ما قاسم بن الحسن بعد از نماز ظهر به میدان رفته است. بعد از اذان ظهر و نماز ظهر یعنی حدود ۱ بعد از ظهر در بیابان زیر نور شدید آفتاب مانند شقّه‌ی قمر یا فلقه‌ی قمر، یعنی مانند تکّه‌ی ماه بود وقتی پیش امام حسین آمد. این را دشمن دیده است. بعید هم نیست چون امام مجتبی (سلام الله علیه) بسیار زیبا رو بوده است.

اذن حضرت قاسم از اباعبدالله (علیه السّلام) برای رفتن به میدان

 به محضر اباعبد الله آمد. او دارد از دور می‌گوید، لذا گزارش حمیده بن مسلم جزئیات کم دارد. چون دارد از دور نگاه می‌کند. میگوید از او خواست اجازه دهد به میدان برود. نپذیرفت. «لغُلَامُ یُقَبِّلُ یَدَیهِ وَ رِجلَیهِ»[۱۸] می‌گوید دیدم خم شد دست آقا را بوسید نپذیرفت. به پای او افتاد. جوانکی که بالغ نشده است، حتّی این حرامی‌ها در کربلا سعی می‌کردند بچّه‌های غیر بالغ را بکشند. نیاز نیست بروید بجنگید. در دیدگاه منفعت طلبانه بنشینید شما راحت هستید. می‌گوید «لغُلَامُ یُقَبِّلُ یَدَیهِ وَ رِجلَیهِ» به پای امام افتاد. می‌گوید دل از حضرت برد. یعنی گفت نگذار من محروم شوم.

وداع حضرت قاسم با امام حسین (علیه السّلام)

این خانواده‌ی امام حسن، بعضی از فرزندان امام حسن بعداً یک کارهایی کردند، ولی خانواده‌ی امام حسن در کربلا خیلی آبروداری کردند. سه شهید، یک جانباز، مادر امام باقر که دختر امام حسن است اسیر شد. دار و ندار امام حسن را آوردند. سفره‌ی امام حسن در کربلا کریمانه پهن است. نوشته است امام او را در آغوش گرفت. بعضی از روایات ما یک جزئیات نقل هم دارد. او دور که بوده نمی‌شنیده است. می‌گوید امام او را در آغوش گرفت «حتَّى غَشَی عَلَیهِمَا» این‌ها این‌قدر در بغل هم گریه کردند حمیده بن مسلم می‌گوید انگار بی‌هوش شدند. طول کشید با هم وداع کردند. اذن میدان گرفت. پسر امام حسن بدون زره به جنگ ۴ هزار تیر انداز، هزار جوّاله رفت. «فَخَرَجَ وَ دُمُوعَه تسیل عَلى خَدیه‏» صورت مبارک او از اشک خیس بود. 


[۱]– بحار الأنوار، ج ‏۲۱، ص ۱۴۰٫

[۲]– همان، ص ۱۴۱٫

[۳]– بحار الأنوار، ج ‏۲۸، ص ۱۹۱٫

[۴]– بحار الأنوار، ج ‏۲۷، ص ۶۲٫

[۵]– شرح الأسماء الحسنى، ص ۷۹۳٫

[۶]– صحیح مسلم، ج ۲، ص ۸۹۶٫

[۷]– بحار الأنوار، ج ‏۸۶، ص ۹٫

[۸]– نهج البلاغه، ص ۴۹٫

[۹]– صحیح بخاری، ج ۱، ص ۱۵۶٫

[۱۰]– مسند احمد، ج ۳۲، ص ۲۴۴٫

[۱۱]– نهج البلاغه، ص ۸۴٫

[۱۲]– منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه، ج‏ ۳، ص ۴۰۱٫

[۱۳]– بحار الأنوار، ج ‏۴۴، ص ۳۲۶٫

[۱۴]– سوره‌ی ممتحنه، آیه ۴٫

[۱۵]– الإختصاص، ص ۱۷۸٫

[۱۶]– بحار الأنوار، ج ‏۹۸، ص ۲۳۳٫

[۱۷]– مفتاح الفلاح فی عمل الیوم و اللیله من الواجبات و المستحبات، ص ۱۷۷٫

[۱۸]– بحار الأنوار، ج ‏۴۵، ص ۳۴٫