در این متن می خوانید:
      1. دعای پنجم صحیفه
      2. صرف اوقات فراغت در شکر نعمت‌های خداوند
      3. شکر عملی
      4. صحبت در مورد وصف احسان خداوند
      5. یادآوری داشته‌ها
      6. نقل یک داستان
      7. فضل و رحمت خدا بالاترین دارایی‌ها
      8. حقیقت قلب
      9. توضیح ریاض السّالکین در مورد قلب
      10. پیچیدگی‌های قلب
      11. قلب مقرّ ایمان و اسلام
      12. تاریکی قلب با گناه
      13. ارتباط صدر و قلب و فؤاد
      14. رسیدن به مقام قلب
      15. قید گذاشتن برای جلوگیری از تحریف
      16. معانی مختلف قلب
      17. کشف و شهود واقعی
      18. دروغ گفتن و در ظاهر راستگویی جلوه دادن
      19. فؤاد در مقام تسامح و تقریب ذهن
      20. تفکّر کردن در سکوت
      21. انواع نفس‌ها
      22. رسیدن به نفس مطمئنه
      23. آسیب رساندن به برخی با دادن یک خبر ناگوار
      24. متوجّه نبودن در مورد معانی مختلف عرفی
      25. ساختن خانواده و آرامش دادن به آن‌ها
      26. نامگذاری مختلف برای تقریب ذهن یک سالک
      27. درخواست کردن از مقام قرب الهی
      28. معنای ابتهال
      29. اقبال و تشویق مردم به سوی مقام قرب الهی
      30. هدایت و هادی کردن مردم به سوی پروردگار
      31. دعوت کردن مردم با این هدایت به سوی پروردگار
      32. رسیدن به تقوا و الگو شدن در نزد مردم
      33. الگو شدن و مستجاب الدعوه بودن در بین مردم

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی سَیِّدِ الْأَنْبِیَاءِ وَ أَکْرَمِ الشُّفَعَاءِ سَیِّدِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ و عَلَی أَهْلِ بَیْتِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ ثُمَّ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ عَلَی جَمِیعِ أَنْبِیَاءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلَائِکتِهِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللِّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ».

دعای پنجم صحیفه

تتمه‌ی این دعا مطالب عالیه‌ای دارد، البتّه همه‌ی صحیفه همین‌طور است، منتها در درس امروز ما مطالب خاصّی است. «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اجْعَلْ سَلَامَهَ قُلُوبِنَا فِی ذِکْرِ عَظَمَتِکَ وَ فَرَاغَ أَبْدَانِنَا فِی شُکْرِ نِعْمَتِکَ وَ انْطِلَاقَ أَلْسِنَتِنَا فِی وَصْفِ مِنَّتِکَ»،[۱] در بعضی از نسخ «مِنَنِکَ» آمده است. این قسمت را توضیح می‌دهم تا به آن‌جا که عرض کردم برسیم. چه درخواست‌های عجیبی می‌کند. خدایا بر پیغمبر و آل او درود بفرست و سلامت قلوب ما را در ذکر عظمت خود قرار بده. یعنی چه؟ گاهی اوقات ما به شخصی می‌گوییم سلامت شما مثلاً در فلان کار است، سلامت شما در خوردن آب است، در اصطلاح فارسی هم این را داریم. یعنی سبب است، ظاهر آن ظرفیّت است ولی باطن آن سببیّت است. «وَ اجْعَلْ سَلَامَهَ قُلُوبِنَا فِی ذِکْرِ عَظَمَتِکَ»، سلامت قلوب ما را در یاد و ذکر عظمت خود قرار بده. چه زمانی قلب سلیم درست می‌شود؟ وقتی همیشه به یاد عظمت حضرت حق باشیم.

FatemiNia-13940617-Sahifeh24 (4)

صرف اوقات فراغت در شکر نعمت‌های خداوند

«وَ فَرَاغَ أَبْدَانِنَا فِی شُکْرِ نِعْمَتِکَ»، این‌جا این ظرفیّت فرق می‌کند، آن‌جا گفتیم که می‌گوید سلامت قلوب ما را در یاد عظمت خود قرار بده، این سببیّت است. می‌گوید ما فراغتی پیدا کردیم، مثلاً می‌گویند فراغت شغل نسبی است، یک شخصی که صبح تا شب بیکار است یک بحث است، دیگری کاری هم دارد چهار ساعت هم فراغت دارد، پنج ساعت فراغت دارد، این‌ها نسبی است، یعنی شغل و فراغ نسبی است. حال ما یک فراغتی پیدا کردیم، مقصود این نیست که بخواهد بگوید در این فراغت که پیدا کردی مهمانی نرو، نخواب، نخور، اگر از ارحام تو را به جایی دعوت کردند به آن‌جا نرو. می‌گوید: به گونه‌ای ما را قرار بده که این فراغ ابدان ما، این بدن‌ها که فعلاً فارغ هستند، «مَصْرُوفاً فِی شُکْرِ نِعْمَتِکَ» این صرف در شکر نعمت تو باشد. نه این‌که این سه یا چهار ساعتی که فارغ هستیم دائماً بگوییم «شُکراً لِلَّه» نه، این نیست. می‌گویند شخصی به سجده‌ی شکر رفت، وقتی بلند شد گفت: «لا شُکراً لله» گفتند: چه شده؟ گفت: یک ذکر اضافه گفته بودم، دارم پس می‌گیرم! وقتی این‌قدر عامیانه شد چنین چیزهایی هم اتّفاق می‌افتد.

شکر عملی

«شُکراً لِلَّه» گفتن شکر لسانی است و خوب است، به گونه‌ای زندگی کنیم که شکر حساب بشود؛ شکر چیست؟ عمل به وظیفه شکر است، اگر مهمانی رفتید و در آن‌جا به وظیفه عمل کردید شاکرانه به مهمانی رفتید، در منزل با خانواده درست رفتار کردید شاکر هستید، «اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُکْراً».[۲] به خدا عرض می‌کند که فراغ بدن‌های ما را در شکر نعمت خود قرار بده. اگر خواستیم پررنگ‌تر کنیم و این فراغ را صرف خدماتی کردیم، چند گره باز کردیم، این بالاترین مرتبه‌ی شکر است، چند نسخه پیچیدیم، چند دل را شاد کردیم. چقدر زیبا است، این فراغ را صرف این‌ها کردیم.

صحبت در مورد وصف احسان خداوند

«وَ انْطِلَاقَ أَلْسِنَتِنَا»، بعضی‌ افراد هستند که خیلی خوش‌گویش و خوش‌ بیان هستند، وقتی شروع به صحبت می‌کنند از زمین و آسمان خبر می‌دهند، از سیاست شرق و غرب می‌گویند، نظر می‌دهند و جمع‌بندی می‌کنند! خواب‌ها از بین رفته و جای نماز شب‌ها را این چیزها گرفته است. انطلاق لسان یعنی راه افتادن زبان، انطلاق یعنی راه افتادن. «انْطَلَقَ فُلَاناً» یعنی رفت. بنابراین دیگر لکنت و گرفتگی نیست، این انطلاق زبان‌های ما را در وصف احسان‌های خود قرار بده. نه این‌که یک مهمان داریم همین که از در وارد شد نعمت‌ها را برای او وصف کنیم، نه، اوّل او را احترام کنیم، احوال‌پرسی کنیم. امّا می‌گوید این انطلاق لسان را قدری هم صرف این مسائل بکنیم، نعمت‌ها را بگوییم. «وَ أَمَّا بِنِعْمَهِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ».[۳]

یک خانمی از بستگان ما بود دیدم خیلی ناشکری می‌کند. چون خیلی صمیمی بودیم به آشپزخانه‌ی او رفتم گفتم یک چای به من بده، از ارحام و نزدیکان بودند. دیدم آشپزخانه‌ی او خیلی بزرگ است، میز و صندلی را بردارند میدان فوتبال می‌شود! گفتم این‌قدر ناله می‌کنی یک عدّه هستند اندازه‌ی این آشپزخانه‌ی تو زندگی ندارند، چرا ناله می‌زنی؟ چرا ما این‌قدر ناسپاس هستیم؟

یادآوری داشته‌ها

ما همیشه باید داشته‌های خود را به یاد داشته باشیم، خدا خیلی چیزها به ما داده، ممکن است بدهکار باشیم، خدای ناکرده مریض باشیم، چیزهایی وجود داشته باشد، ولی خلوت کنیم داشته‌ها را هم در نظر بگیریم. چشم دارم چشم من مشکلی ندارد، پای من نشکسته، این داشته‌ها را مرور کنیم. جوانان ما خیلی داشته‌ها دارند، یک عدّه‌ای از بسیجی‌ها این‌جا هستند این‌ها خیلی داشته‌ها دارند، الحمدلله توفیق دارند. توفیق دارند به نظام خدمت می‌کنند، همین که به این خدمت موفّق هستند خدا را شکر کنند، خیلی افراد هستند که این توفیقات را ندارند. اصلاً این قسمت‌ها عجیب است، هر کس یک داشته‌ای دارد.

نقل یک داستان

من یک خانمی را می‌شناختم خدا او را رحمت کند، خانه‌ی یکی از بستگان ما از کودکی آمده بود دیگر عنوان خدمتکار نداشت، جزء خانواده شده بود. خیلی زن پاکی بود. من از کودکی او را می‌شناختم، به ظاهر یکی از محروم‌ترین افراد بود ولی نبود، من می‌دیدم در آن خانه از همه پاک‌تر است. من کربلا مشرّف بودم یکی زنگ زد گفت این خانم مرحوم شد، من روبروی گنبد حضرت قمر بنی هاشم بودم، درست روبروی گنبد آقا خبر به من رسید. عرض ادبی کردم بعد از آن ماشین آمده بود بلافاصله به کاظمین رفتم. در جوار دو امام معصوم، حضرت موسی بن جعفر و حضرت جواد (علیهم الصّلاه و السّلام) بودم، ازدحام جمعیّت بود، انسان کسی را آن موقع نمی‌شناسد. یک خادمی را خدا رساند آمد دست من را گرفت، من را کشاند به جای خلوتی آورد گفت سیّد همین‌جا هر کاری می‌توانی انجام بده، کار خدا بود، آقایان مهمان کرده بودند. بنده و چند نفر دیگر بودیم، نماز لیله الدّفن این خانم را در جوار این دو امام معصوم خواندیم. بعد به مردم گفتم این چند میلیارد را بخواهیم غربال کنیم چند نفر هستند که می‌شود نماز لیله الدّفن آن‌ها را آن‌جا خواند؟ محروم بود ولی یک مرتبه‌ای داشته‌ای آمد و همه را جبران کرد. یک لحظه‌ی آن حرم موسی بن جعفر، حرم امام جواد (علیه السّلام) از تمام ثروت‌ها که به نظر می‌رسد بالاتر بود. ما قدر نمی‌دانیم.

فضل و رحمت خدا بالاترین دارایی‌ها

در قرآن داریم که «قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا هُوَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ»،[۴] ای پیغمبر به این‌ها از فضل خدا، رحمت خدا بگو خوشحال شوند، این‌ها بهتر هستند از چیزهایی که مردم جمع می‌کنند، می‌گویند چند میلیارد دارد. البتّه می‌دانید که قرآن ظاهر و باطن دارد، ظاهر آیه همان فضل و رحمت است امّا باطن آن فضل رسول خدا است رحمت امیر المؤمنین است. یعنی از این‌ها خوشحال باشید که پیغمبر دارید، آقا دارید، مثل امیر المؤمنین امام دارید، دیگر چه می‌خواهید؟ شاد باشید.

حقیقت قلب

«وَ انْطِلَاقَ أَلْسِنَتِنَا فِی وَصْفِ مِنَّتِکَ»، در بعضی از نسخه‌ها «مِنَنِک» است. اوّلاً درباره‌ی قلب مرحوم سیّد این‌جا توضیح داده من این را بگویم. این‌جا یکی از مواردی است که باید خیلی دقّت کنید. در عرایض بنده در سابق شنیده‌اید من درباره‌ی قلب چه گفته‌ام، ایشان چون مرد بزرگی است فرموده‌اند می‌خواهم گفته‌ی او را هم بگویم. وقتی قلب می‌گوییم قلب سمت چپ است، حقایقی غیر از خون رساندن در مورد قلب در دست کشف است، دارند چیزهای دیگر هم کشف می‌کنند. خلقت خدا مهم‌تر از این است که بشر فوراً احاطه پیدا کند. الآن وقتی قلب اهدا می‌کنند کسی که قلب را دریافت می‌کند بعد از این‌که خوب می‌شود مثل این‌که صاحب قبلی قلب چیزهایی داشته به این هم منتقل می‌شود. دارند روی این‌ها کار می‌کنند هنوز کامل نشده است، ولی اسرار است بی‌جهت این‌قدر روی قلب تأکید نمی‌کنند.

توضیح ریاض السّالکین در مورد قلب

می‌فرماید که «وَ لَهُ ظَاهِرٌ»،[۵] برای قلب یک ظاهری است، «وَ هُوَ المُضغَهُ الصِّنوبَرِیَّه»، همان گوشت صنوبری شکل. «المودِعَهُ فِی التَّجویفِ الأَیسَرِ مِنَ الصَّدر» که در سمت چپ قرار داده شده است. «وَ بَاطِنٌ»، یک باطنی هم دارد که خدمت شما عرض کردم اهل عرفان گفته‌اند فرق ما با حیوانات چیست؟ گوسفند هم قلب دارد، گاو هم دارد، درمی‌آورند و می‌فروشند و می‌خورند، عیبی ندارد حرام نیست ولی به هر حلالی هم انسان نباید… گاو هم قلب دارد، شتر هم دارد، آن هم خون می‌رساند، از نظر علمی همین است، ولی من چه فرقی با گاو دارم؟ فرق در آن لطیفه‌‌ی ربّانیّه‌ای است که اشراف به قلب دارد نه این‌که در درون قلب است، یک وقت در اتاق تشریح بروند بشکافند ببینند کجا است و آن را پیدا کنند، این نیست، مشرف است. مثل این‌که شما الآن به سمت مسجد اشراف دارید، اشراف است شما که آن‌جا نیستید. «وَ بَاطِنٌ»، قلب یک باطن دارد. «وَ هُوَ اللَّطِیفَهُ الرَبَّانِیَّهُ النّورانِیَّه العَالِمَهُ الَّتی هِیَ مَهبِطُ الأَنوارِ الإِلَهِیَّه وَ بِهَا یَکونُ الإِنسانُ إِنسَاناً»، با آن لطیفه‌ی ربّانیّه انسان انسان می‌شود، از حیوانات جدا می‌شود. بعد می‌فرماید: «وَ بِهَا یَستَعِدُّ لِامتِثَالِ الأَحکَام وَ یُعَبَّرُ عَنهَا بِالنَّفسُ النَّاطِقه»، به این نفس ناطقه می‌گویند.

FatemiNia-13940617-Sahifeh24 (3)

پیچیدگی‌های قلب

 بعد چیزی می‌گوید این را اهل عرفان گفته‌اند ولی من خیلی فکر کردم این مبنا چطور به بیان بیاید. بعضی چیزها را می‌گویند در ظاهر دسته‌بندی می‌شود و بعضی هم نگاه می‌کنند فکر می‌کنند که فهمیده‌اند، جهل مرکّب خیلی خطرناک است.

آن کس که نداند و نداند که نداند                     در جهل مرکّب ابد الدّهر بماند

انسان اگر ندانستن خود را بداند خیلی نعمت خوبی است، من نمی‌دانم، من دیدم ولی نمی‌دانم، حالا باید بدانم، خیلی خوب است، تا آخر می‌رود و می‌فهمد. این‌جا برای این‌که إن‌شاء‌الله جهل مرکّب پیش نیاید می‌گوید «وَ لِذَا کَانَت مَعرِفَتهُ کَمَا هِیَ مُتِعَذِّرَهٌ»، می‌گوید این‌که قلب این‌قدر پیچیدگی دارد برای همین مشکل شده، متعذّر به معنای مشکل است. «وَ الإِشَارَهِ إِلَى حَقیقَتِهِ عَلَى أَربَابِ الحَقَائِقِ مُتِعَسِّرَه»، ارباب حقایق خواستند به حقیقت آن اشاره کنند برای آن‌ها مشکل بوده است. ایشان این‌جا قلب را یک چیزی حساب می‌کند، صدر را یک چیزی حساب می‌کند، لبّ را یک چیزی حساب می‌کند و در آخر توصیه می‌کند که «فَافهَم فَإِنَّهُ مِن نَفَائِسِ الرُّموز وَ بَدَائِعُ الکُنوز».[۶] من فکر کنم ایشان این را از کسی نقل کرده، چون این تعابیر، نه این‌که نقل کرده و نگفته، اقتباس از جایی است، شاید کلام از خود او باشد، اشاره می‌کند که ما این مطلب را قدر بدانیم.

قلب مقرّ ایمان و اسلام

ایشان ابتدا یک قلبی را می‌گوید که «وَ هُوَ مَقَرُّ الإِیمان»،[۷] قلب مقرّ ایمان است و آیه‌ شریفه می‌آورد که «أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ‏»، آن‌ها کسانی هستند که خدا ایمان را در قلب آن‌ها نوشته است. این‌ها اگر توضیح داده نشود جهل مرکّب پیش می‌آید. «کَمَا أَنَّ الصَّدرَ مَحَلُّ الإِسلام»، می‌‌گوید چنان‌که صدر هم محلّ اسلام است. آیه می‌آورد که «أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ»، این هم دلیل. می‌گوید: «وَ الفُؤَاد مَقَرُّ المُشَاهَدَه»، فؤاد هم مقرّ دیدن است، مشاهده است، کشف است. آیه می‌آورد که «مَا کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى‏»، اشاره به معراج پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است.

«وَ اللُّبُّ مَقامُ التّوحید»، لبّ را هم حساب می‌کند و آیه می‌آورد که «إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ‏»، لبّ یعنی عقل، الباب هم جمع آن است. ما خیلی وقت‌ها در قرآن داریم جز این نیست که صاحبان عقل متذکّر می‌شوند، متوجّه می‌شوند. بعد می‌گوید صاحبان لبّ چه کسانی هستند؟ «الَّذینَ خَرَجوا مِن قِشرِ الوُجودِ المَجازی»، آن‌هایی که از قشر وجود مجازی خارج شده‌اند، «وَ بَقوا بِلُبِّ الوُجودِ الحَقیقی»، به لبّ وجود حقیقی باقی مانده‌اند. «فَافهَم فَإِنَّهُ مِن نَفَائِسِ الرُّموز وَ بَدَائِعِ الکُنوز».

تاریکی قلب با گناه

امّا توضیح، این توضیح را می‌دهم شاید توضیح دیگری هم داشته باشد. من هم تا حالا خیلی فکر کردم که چطور این حرف را بگوییم، این حرف درست است ولی چطور؟ اوّلاً که قلب «أُولئِکَ کَتَبَ فی‏ قُلُوبِهِمُ الْإیمانَ»، محلّ ایمان است منافات با این ندارد که محلّ چیزهای دیگری هم هست. چنان‌که ما در حدیث داریم بنده که گناه کند نقطه‌ی سیاهی در قلب ظاهر می‌شود، اگر توبه کند آن نقطه‌ی سیاه برطرف می‌شود، اگر اصرار بر گناه کند ادامه بدهد آن سیاهی ادامه پیدا می‌کند، توسعه پیدا می‌کند، همه‌ی قلب را می‌گیرد. بعد «کَلاَّ بَلْ رانَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ»،[۸] یعنی این سیاهی بر صاحب آن قلب، بر آن قلب غلبه می‌کند. می‌فرماید اگر سیاهی غلبه کرد او دیگر خیر نمی‌بیند. بندگان که گناه می‌کنند در شب جمعه، در استغفار، در زیارت، کاری انجام می‌دهند نمی‌گذارند تمام قلب را بگیرد، انسان امیدوار است، امّا خدای ناکرده تمام قلب را بگیرد خطرناک است. پس بنابراین اگر ما بگوییم قلب محلّ ایمان است منافات ندارد با این‌که محلّ چیزهای دیگر هم هست، می‌بینیم، بالاخره باطن ما است.

ارتباط صدر و قلب و فؤاد

در مورد صدر هم می‌گوید «أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ»، صدر هم همان باطن است، قلب را یک جا بگذاریم، صدر را یک جای دیگر بگذاریم مشکلاتی درست می‌شود. بعد می‌گوید «وَ الفُؤادُ مَقَرُّ المُشَاهَدَه مَا کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى‏»، منتسبین به عرفان این حرف‌ها را گفته‌اند، امّا شما لغت را که نگاه کنید فؤاد به معنای قلب است. شما در قاموس فیروزآبادی لغت‌های خیلی قدیمی را ببینید فؤاد همان قلب است. «وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَهَ»،[۹] در قرآن به چه معنا است؟ «افئده» همان جمع فؤاد است. فؤاد را هم حساب کنیم انسان یک قلب دارد، یک صدر دارد، شرح صدر، «أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ».[۱۰] اسلام که می‌فرمایند این‌جا است، ایمان این‌جا است، مشاهده، فؤاد هم این‌جا است، باید یک فؤاد هم برای انسان بسازیم؟ نه، این‌طور نیست. لبّ هم که عقل است این‌جا است. این‌طور به ذهن من رسیده گاهی وقت‌ها می‌خواهند مطلبی را برسانند برای تقریب ذهن چیزهایی را می‌‌گویند که به ذهن نزدیک شود و الّا الآن من و شما یک قلب داریم، صدر هم که می‌گوییم همان قلب است، یعنی همان باطن است، همان لطیفه‌ی ربّانیّه که در نظر گرفتیم تمام این‌ها قلمرو همان لطیفه است.

رسیدن به مقام قلب

پس این چیست؟ یک وجه از مطلب این است اگر همه این نباشد، کسی چیز دیگری هم فهمید می‌پذیریم، امّا بخشی از مطلب این است مقاماتی که انسان در اثر عبودیّت پیدا می‌کند یا قوایی که انسان در اثر عبودیّت پیدا می‌کند این‌طور برای تقریب به ذهن نامگذاری کرده‌اند. مثلاً یک نفر به جایی می‌رسد که می‌گویند او الآن در مقام قلب است، یعنی به جایی رسیده که قلب او باایمان شده، از این مقام به قلب تسمیه می‌کنند. یا مقام یا آن قوا، «یا» را در نظر داشته باشید یا مقام یا قوا، «یا» با «واو» خیلی فرق دارد.

قید گذاشتن برای جلوگیری از تحریف

یک وقت آیه شریفه را نگاه می‌کردم، قرآن خیلی دقیق است، در یک صورتی حاجی در مکّه باید سه روز روزه بگیرد، احکام آن وجود دارد، هفت روز هم باید در وطن خود بگیرد. می‌گوید: «ثَلاثَهِ أَیَّامٍ فِی الْحَجِّ وَ سَبْعَهٍ إِذا رَجَعْتُمْ»،[۱۱] سه تا در حج، هفت تا هم وقتی برگشت، «تِلْکَ عَشَرَهٌ کامِلَهٌ». همه می‌دانند سه به اضافه‌ی هفت ده می‌شود، این برای چیست؟ یک چیز ظریفی در تفاسیر پیدا کردم می‌فرمایند که خدا خواسته پیشگیری کند، «ثَلاثَهِ أَیَّامٍ فِی الْحَجِّ وَ سَبْعَهٍ إِذا رَجَعْتُمْ» پیش از واو اشتباهاً یک الف گذاشته شود «أَو» می‌شود، «ثَلاثَهِ فِی الْحَجِّ أَو سَبْعَهٍ إِذا رَجَعْتُمْ»، این تخییر می‌شود، این الف چقدر این‌جا مهم است. اوّل تعیین است، سه روز در حج و هفت روز هم وقتی که برگشتید، «تِلْکَ عَشَرَهٌ کامِلَهٌ». امّا اشتباهاً یک الف آن‌جا قرار بگیرد، یک نقطه‌ی مرکّب بیفتد «أَو» شود، «أَو» یعنی یا، یعنی سه تا در حج یا هفت تا در وطن، این خراب می‌شود. «تِلْکَ عَشَرَهٌ کامِلَهٌ» قید این است که اگر الفی درست شد کنترل شود. این یک بخش است شاید چیز دیگری هم داشته باشد.

معانی مختلف قلب

یک قوایی پیدا کرده اسم آن قوا برای تقریب به ذهن قلب گذاشته می‌شود، قوایی پیدا کرده برای تقریب به ذهن اسم آن صدر است و فؤاد و لبّ است. یا مقامات باشد، به یک مقامی می‌رسد به آن مقام برای تقریب به ذهن قلب می‌گویند، قلب که می‌گویند مقصود آن مقام است. به مقامی می‌رسد اسم آن مقام را برای تقریب به ذهن صدر می‌گویند، به مقام مشاهده می‌رسد. مثل آقای بهاء الدّینی همه چیز را می‌بیند، مثل آقای بهجت می‌بیند، آن‌ها می‌دیدند ما خدمت آن‌ها رسیدیم، دروغ نیست.

کشف و شهود واقعی

آن‌هایی که می‌گویند کشف و شهود وجود ندارد نمی‌فهمند، منتها تبصره‌ای که در این‌جا داریم هر کسی را به عنوان کشف و شهود نمی‌پذیریم. هر کسی از راه رسید گفت من دیدم و می‌بینم، می‌گوییم نه برو التماس دعا. هر چیزی اصل بدل دارد، بارها به جوانان عزیز گفتم جوانان ببینید ما این‌قدر طلای بدل داریم، بدل باشد، طلای اصلی هم سر جای خودش است، این بدل است.

FatemiNia-13940617-Sahifeh24 (2)

دروغ گفتن و در ظاهر راستگویی جلوه دادن

خیلی از مواقع می‌گفتند ما همه چیز را می‌دیدیم، لقمه‌ها خراب شده است دیگر نمی‌بینیم. اصلاً رسماً یک عدّه می‌گفتند و خیلی جسور هستند. رسماً جلوی چشم خود می‌دانستم دروغ می‌گوید، در محضر حضرت رضا یعن صد درصد دروغ می‌گفت. یک دروغ‌هایی می‌گفتند که نمی‌شود با راست عوض کنید، آن‌قدر دروغ‌های آن‌ها واقعی به نظر می‌رسید که آدم نمی‌توانست باور کند، ولی دروغ بود. در گذشته به شما گفتم من آن زمان بچّه بودم می‌گفتم یعنی چه آن‌ها دروغ می‌گویند، یک مختصر شعری هم می‌گفتم، ولی الآن نمی‌گویم. الآن شعرای ما هر چه نکته بود گفتند، هر چه دُر بود سفتند، برای من و امثال من چیزی نمانده است، همه‌ی زحمت‌ها را آن‌ها کشیدند، صناعی داریم، نظامی داریم، سعدی داریم، حافظ داریم. من دیگر چه بگویم جز این است که کاغذی را سیاه کنم. ما هم رها کردیم، امّا یک منظومه‌ی کوتاهی گفته بودم همه را دور ریختم. یک بیت خدمت شما گفتم که مرحوم حاج اسماعیل دولابی آن یک بیت را گفت دور نریز، او باعث شد که این بیت را دور نریزم. حالا من  این بیت را گفتم تا آن‌جا رسید

قلب‌شان باشد سیه مانند دود                     خویشتن خوانند اصحاب شهود

حاج اسماعیل گفت خواهشمند هستم این بیت باشد من هم قبول کردم.

فؤاد در مقام تسامح و تقریب ذهن

به یک جایی می‌رسد که می‌بیند، آن مقام را به عنوان تسامح در تعبیر و به عنوان تقریب ذهن اسم آن را فؤاد می‌گذاریم. به یک جایی می‌رسد خیلی فکر می‌کند و چیزهای خوبی می‌فهمد. خود آقای بهاء الدینی به من فرمودند که گاهی مواقع ما کتاب را می‌بندیم، فکر می‌کنیم تا برکات آن را ببینیم. درست فکر کنید من یک استادی داشتم می‌گفت مثل گربه فکر نکنند، دیدید گاهی مواقع گربه ساکت است، آدم می‌گوید: خدایا….مرحوم آقای طباطبایی از فاطمی گفته است، البتّه ما آن موقع بچّه بودیم ولی به تواتر رسیده است که از اوّل تا آخر درس یک گربه‌ای حاضر می‌شود، همه این را می‌دانند، پیر شده بود  وسط درس می‌رفت. اگر از تمام شاگردان او بپرسید به یاد دارند.

تفکّر کردن در سکوت

گاهی مواقع استاد من می‌گفت بعضی‌ها مثل گربه تفکّر می‌کنند، در دعاها هم داریم که خدایا سکوت من را سهل قرار نده، سکوت کرده است ولی مغز پر از کاه است. سکوت کنید و چیزی به دست بیاورید و در قلب خود بپرورانید. آقای بهاء الدینی به من فرمودند: حتّی ایشان اهل مطالعه و مجتهد بود، می‌گفت گاهی کتاب را می‌بندیم فکر می‌کنیم برکات آن را هم می‌بینیم. این مقام لب است و به تقریب ذهن لب می‌گویند.

انواع نفس‌ها

 بنابراین این‌ها چیزهایی نیست که من بگویم این یک چیز است، آن یک چیز است. مثل آن ابعادی که ما در نفس داریم. به همین نفس می‌گوید برو این کار را انجام بده، این امّاره است، یک بُعدی از نفس است و آن را انجام می‌دهد حالا برگشته است و جهنّم درست می‌شود، نفس لوامه جهنّم است. «لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَهِ * وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَهِ»[۱۲] مدام نیش می‌زند که چرا این کار را انجام دادی.

رسیدن به نفس مطمئنه

باز همین انسان به جایی می‌رسد که صاحب نفس مطمئنه می‌شود، البتّه این‌ها ظریف است نمی‌توانیم بگوییم یک بُعد است. حالا من این‌گونه می‌گویم که بُعد هم نباشد، انسان است نفس امّاره دارد، نفس لوامه نفس مطمئنه است. مطمئنه که می‌شود، می‌گوید: «ارْجِعی‏ إِلى‏ رَبِّکِ راضِیَهً مَرْضِیَّه‏»[۱۳] حالا پیش خود من بیا. «فَادْخُلی‏ فی‏ عِبادی * وَ ادْخُلی‏ جَنَّتی‏» به بهشت خود من وارد شو.

گاهی مواقع چیزهایی دست به دست می‌دهد، فکر می‌کنند فرد غیب می‌داند. خدا مرحوم آیت الله  سیبویه (رضوان الله علیه) را رحمت کند، ایشان از کسانی است که تلخی مردن او هنوز از روح من بیرون نرفته است، از خواب بیدار شدم دیدم در تلفن پیغام گذاشتند که آقای سیبویه مرحوم شده است و وصیّت کرده است تو به منبر او بروی. وصیّتش بود و بنده رفتم. ۴۰ سال من با ایشان رفیق بودم هیچ کس سیبویه را نشناخت، اجمالاً به شما بگویم، کسانی که عرض ارادت داشتند هیچ چیز نمی‌دانستند، آقای سیبویه یک عالم بزرگی بود. ایشان تعریف می‌کرد، می‌گفت: یک روز به کربلا آمدم، در را باز کردم و طبقه‌ی پایین رفتم و مخفف شدم لباس‌های رویی را که در می‌آورد  مخفف می‌گفت- وقتی لباس رویین را در آوردم خواستم یک مقدار استراحت کنم. یک نفر در زد، رفتم در را باز کردم. گفت: من ۲۰ دینار به تو بدهکار هستم، آن زمان ۲۰ دینار در عراق پول زیادی بود. می‌گفت: چیزی نداشتم، عرق‌چین خود را هم در آورده بودم، عرق‌چین را به سر گذاشتم و رفتم در را باز کردم. تازه می‌خواستم بخوابم، دیدم یک نفر دیگر در را می‌زند، رفتم دیدیم شخصی است، گفت: آقا ۲۰ دینار به من قرض می‌دهی؟ عرق‌چین خود را در آوردم دیدم ۲۰ دینار در آن است، آن شخص مبهوت رفت. می‌گوید: دیدم خیلی ساده است گفتم: تا من زنده‌ام نگویی.

خورد خرما را گفت شیرین است، کرامت بعضی این‌گونه است. یک وقت یک جا خربزه‌ای بریده بودند، آقای بهاء الدینی سر سفره نشسته بود، فرمودند: خیلی شیرین است، هنوز نخورده بود. حالا بالاخره یک دفعه متوجّه نیستیم، احساس وظیفه است. دوستان اهل علم هم تشریف داشتند همه می‌دانند. یک دفعه یک عدّه هنوز از آن نخورده بودند، برای این‌که رد گم کنند فرمودند: بله شغال هم خربزه‌ی شیرین را می‌شناسد. حالا این‌که چیزی نیست.

آسیب رساندن به برخی با دادن یک خبر ناگوار

خبرهای بد را هیچ وقت در خانه نگویید، تا به خانه می‌رسد می‌گوید یک تصادفی را دیدم، نمی‌خواهد بگویید، اصلاً خبرهای منفی را در منزل نگویید. شما را به خدا قسم می‌دهم این چیزها را رعایت کنید. یک ضربه‌هایی به زن و بچّه زده می‌شود که بعداً جبران نمی‌شود. بعضی می‌گویند خانمی را در خیابان دیدم که… نباید می‌دیدید. بعضی از یک خبر آسیب می‌بینند.

من یک خواهرزاده داشتم عالم ربانی بود، به او بهجت کوچک می‌گفتم. با یک تلفن از دنیا رفت. یک تلفنی به او کردند، از اولیای خدا بود. گفتم چه بود؟ گفت: دایی جان بگویم حالم بد می‌شود، گفتم نگو. به خدا قسم من احتمال می‌دادم محتوای تلفن کسی است که می‌داند، ولی خدا شاهد است از او نپرسیدم. گفتم برای چه بپرسم، این تلفن تلفات داد، هر چه بود من هیچ وقت نپرسیدم.

حواس خود را جمع کنید بشر، بشر عجیبی است بعضی از آدم‌ها قسی القلب هستند، بعضی از آدم‌ها ظریف هستند. یک عالم ربانی زحمت کشید، آب شد همین‌طور فقط به بالا نگاه می‌کرد و می‌خندید، شکر می‌کرد بعد از چهار سال دید مصلحت نیست، به یک صاحب دلی اشاره کرده بود -که حالا نمی‌خواهم اسم ببرم- یک نمازی بخواند. صاحب دل نماز خواند و کار او تمام شد. اعجوبه‌ای بود. سعی کنید چیزهای منفی نگویید.

مرحوم حاج ملّا احمد نراقی (رضوان الله علیه) در زمان او یک وبایی پدید آمده بود، مردم خیلی مُردند، فرموده بودند: تلفات وبا را پیش من نگویید. او طاقت نداشت بشنود. خانمی رفته بود از او مسئله بپرسد گفته بود آقا وبا هم خیلی می‌کشد. گفته بود خواهر مگر نشنیدی که من گفتم خبرهای وبا را نگویید. گفت: بله شنیدم، اگه نگفته بودی که الآن می‌گفتم ۲۰۰ نفر امروز مردند. بله می‌گویند مقدّمات وفات مرحوم نراقی از آن‌جا درست شد، ملّا احمد نراقی مُرد. هیچ وقت چیزهای پریشان کننده نگویید، به زن و بچّه آرامش دهید، به بچّه‌ها آرامش دهید، سابق بر این مرسوم بود به بچّه‌ها می‌گفتند سر و صدا نکن و الّا گوش تو را می‌بُرم حتّی بدتر از این بود. چقدر آدم باید احمق باشد که این حرف‌ها را بزند. به یک عدّه سفارش کنید که این چیزها را نگویید. گفتم شما اهل فضل هستید، این‌ها را می‌گویم که به آن آدم‌های عقب افتاده بگویید.

متوجّه نبودن در مورد معانی مختلف عرفی

 نماز خوانده است، می‌گوید حاج خانم قبول باشد، می‌گوید قبول حق باشد. در تهران خیلی مرسوم است. متوجّه نیست این قبول باشد یک دعا و هدیه است، شما جواب هدیه را بدهید «وَ إِذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّهٍ فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها»[۱۴] وقتی سلام گفت، بگویید سلام علیکم. گفت: سلام علیکم، بگو سلام علیکم و رحمه الله. می‌گوید قبول باشد، می‌گوید قبول حق باشد، چشم بسته غیب گفتید، اگر نمی‌گفتی قبول شیطان بود؟! آدم بزرگوار که سجاده دارید و نماز می‌خوانید هنوز یاد نگرفتید چطور جواب بدهید. قبول باشد یک دعا و تحفه است، بگو خدا شما را حفظ کند.

ساختن خانواده و آرامش دادن به آن‌ها

و قس علی هذا، تَفَعَلَ و تَفاعَلَ باید شما جوانان پرفسور زندگی باشد، زن و بچّه را آرام کنید، یاد بگیرید و الّا دیگر این چیزهایی که ما می‌گوییم، با این‌ها زن و بچّه نمی‌شود، خانواده تشکیل نمی‌شود. لیسانس خود را گرفته است، پیش دایی خود کار می‌کند، پدرش یک طبقه برای او خریده است، ماشین دارد، موبایل هم دارد. الآن دیگر موبایل هم حذف شده است، چون موبایل را هر آدمی دارد.

می‌خواهند به جلسه‌ی مذاکره بروند، دختر این طرف نشسته است، پسر آن طرف نشسته است، می‌خواهند صحبت کنند که معارفه شود، اصلاً نمی‌دانند چه بگویند. دختر یخ بسته است، پسر بدتر از او است. حالا می‌خواهند صحبت کنند شما چه نوع موسیقی دوست دارید، او هم از این قماش یک چیزی می‌گوید، هیچ چیزی حاصل نمی‌شود، بلند می‌شوند می‌روند. آن‌ها راجع به همدیگر چه فهمیدند؟ احساساتی با هم ازدواج می‌کنند.

نامگذاری مختلف برای تقریب ذهن یک سالک

پس متوجّه شدیم ممکن است‌ این‌ها برای تقریب ذهن مقامات یک سالک باشند که حالا اسم یک مقامی را قلب گذاشتند، اسم یک مقامی را فؤاد گذاشتند، اسم یکی را صدر و دیگر را لب گذاشتند. امکان دارد عرض من یک وجهی از وجوه باشد.

درخواست کردن از مقام قرب الهی

 «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اجْعَلْنَا مِنْ‏ دُعَاتِکَ‏ الدَّاعِینَ إِلَیْکَ وَ هُدَاتِکَ الدَّالِّینَ عَلَیْکَ وَ مِنْ خَاصَّتِکَ الْخَاصِّینَ لَدَیْکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ»[۱۵] این‌جا چند قول گفته شده است. بعضی گفتند خدایا بر پیغمبر و آل او درود بفرست و ما را از کسانی قرار بده که به سوی تو دعوت می‌کنند. «دُعَاتِکَ» جمع داعی است. این‌جا امام چه می‌خواهد؟ ما را از کسانی قرار بده که مردم را به سوی تو دعوت می‌کنیم این یک معنا است یا ما را از دعا کنندگان قرار بده، چون «دُعَاتِکَ» جمع داعی است، امّا این «إِلَیْکَ» این‌جا می‌خواهد یک چیز دیگری به ما برساند. اگر صرفاً دعا کردن بود حضرت می‌فرمود: «اللَّهُمَّ وَ اجْعَلْنَا مِنْ‏‏ الدَّاعِینَ» حالا قریب به این مضامین. امّا «إِلَیْکَ» ما را از دعا کنندگان و دعوت کنندگان به سوی خود قرار بده.

معنای ابتهال

این‌جا سیّد این‌طور می‌فرماید: «وَ المَعنى اجعَلنَا مِنَ المُبتَهِلینَ إِلَیکَ‏ بِالسُّؤال‏»[۱۶]، ابتهال یعنی درخواست، تضرّع. بنده با تضرّع از خدا چیزی می‌خواهد به آن ابتهال می‌گویند. «اجعَلنَا مِنَ المُبتَهِلینَ إِلَیکَ‏ بِالسُّؤال‏» خدایا ما را از مبتهلین و درخواست کنندگان و دعا کنندگان قرار بده «الطَّالِبین» ضمناً «إِقبَالَ النَّاس إِلى طَاعَتِکَ وَ عِبَادَتِک» در عین حال طالب هستیم که مردم به طاعت و عبادت تو اقبال کنند. این یک معنا است.

اقبال و تشویق مردم به سوی مقام قرب الهی

این‌جا فرموده است ما را از کسانی قرار بده که مردم را به سوی دعوت می‌کنند. «مِنْ‏ دُعَاتِکَ‏ الدَّاعِینَ إِلَیْکَ»[۱۷] یا هر دو معنا را بگنجانیم یعنی ما نه فقط همیشه در درگاه تو دعا کنیم، اهل دعا باشیم، ولی این «إِلَیْکَ» نشان می‌دهد که مردم را هم به سوی تو دعوت کنیم. به اندازه‌ی خود مردم را هم به سوی تو تشویق و اقبال کنیم.

هدایت و هادی کردن مردم به سوی پروردگار

«وَ هُدَاتِکَ الدَّالِّینَ عَلَیْکَ» هداه هم جمع هادی است. این‌جا باز «عَلَیکَ» آمده است، نشان می‌دهد که ما را از کسانی قرار بده که مردم را به سوی تو هدایت می‌کنند، قرار بده. باز ایشان این‌جا می‌فرماید: «فَالمَعنى: وَ اجعَلنَا مِنَ الهُداهِ المَنسُوبینَ إِلَیک»[۱۸] ما را از هداتی که به تو منسوب هستیم، هادی هستیم و تو دست ما را گرفتی و بالاخره به این‌جا رسیدیم، «الدَّالینَ عَلَى طَاعَتِک» در عین حال ما را از آن هداتی که دلالت بر طاعت تو می‌کند قرار بده. یک معنای دیگر «اِجعَلنَا مِنَ الهُداهِ إِلَیک الدَالِّینَ عَلَى سَبیلِک» خدایا حالا ما را از کسانی که به سوی تو هدایت می‌شویم قرار بده، حال ایشان این‌طور گفتند بر راه تو دلالت می‌کنند.

بنده یک چیزی به ذهنم رسیده است اوّلاً جمع‌بندی این است می‌خواهد ما دعا کننده باشیم و به اضافه مردم را هم دعوت کنیم یا اصلاً از اوّل می‌خواهد بگوید ما از دعوت کنندگان مردم به سوی خدا باشیم و این توفیق را به ما بدهد. دوم این‌که از هداه دلالت کننده به سوی تو باشیم، خود ما هادی باشیم، البتّه هادی که خودش هدایت پیدا می‌کند بعد هادی می‌شود، خود او که هدایت نیافته است هادی و هدایت کننده نمی‌شود. اوّل باید هدایت شده باشد بعد هادی شود.

دعوت کردن مردم با این هدایت به سوی پروردگار

 پس این هدایت که به ما توفیق دادی، مردم را به سوی دلالت کنیم. این‌جا یک چیزی به ذهن بنده رسیده است، در این‌جا یادداشت کردم ممکن است «وَ هُدَاتِکَ الدَّالِّینَ عَلَیْکَ» باشد، هداتی که منسوب به تو هستیم و مردم را به تو دلالت کنیم است؛ هادیانی که مردم را به تو دلالت می‌کنند قرار بده.

رسیدن به تقوا و الگو شدن در نزد مردم

به ذهن قاصر من رسید که امکان دارد این اشاره به سوره‌ی مبارکه‌ی فرقان باشد که «وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقینَ إِماماً».[۱۹] یک عدّه از آیه وحشت کردند که یعنی چه؟ چطور ما برای متّقین امام شویم؟ در حالی که این‌جا ظریفه‌ای است، نه این‌که ۱۲ امام، ۱۳، امام شویم. می‌گوید در تقوا به جایی برسیم که الگوی مردم باشیم. این حرف زیبایی است «وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقینَ إِماماً» ما را برای متّقین امام قرار بده یعنی الگو قرار بده یعنی به من نگاه کنند و الگوبرداری کنند. هر کس به اندازه‌ی خود این ظرفیّت را دارد.

FatemiNia-13940617-Sahifeh24 (1)

الگو شدن و مستجاب الدعوه بودن در بین مردم

در گذشته به شما گفتم یک خانمی پسری داشت که از علما بود، خدا إن‌شاء‌الله او را حفظ کند ایشان از دنیا رفته است، این خانم در عمر خود غیبت نکرد، او در فامیل الگو می‌شود. خدا به او مقامی داده بود که مستجاب الدعوه بود. من خبر دارم چیزهایی که عادتاً شدنی نبود این خانم می‌رفت در یک اتاقی می‌خواست و بیرون می‌آمد تمام می‌شد. این یک الگو است، شما می‌توانید در منزل خود الگو باشید، در محل کار خود الگو باشید.

«وَ مِنْ خَاصَّتِکَ الْخَاصِّینَ لَدَیْکَ»[۲۰] خدایا ما از بندگان مخصوص خود، محرم خود قرار بده «الْخَاصِّینَ لَدَیْکَ» کسانی که نزد تو خاص هستند. چرا دو خاص گفته است؟ البتّه این‌جا یک چیزهایی گفتند، ولی به ذهن قاصر من رسید و یادداشت کردم «الْخَاصِّینَ إمّا توضیحٌ أو تأکید» یا توضیح است که خاصّانی که در نزد تو خاص هستند یا تأکید است. گاهی مواقع آدم برای تأکید دو کلمه می‌گوید. می‌گوید مردم اجمعین پیش من آمدند. می‌گوید: «جَاءً القُوم کُلُّهُم» همه‌ی قم آمدند، کلّهم که می‌گوید همه را شامل می‌شود. بعد «أجمَعُون» را می‌آورد که دیگر شامل همه می‌شود و تأکید حساب می‌شود. 


” شایان ذکر است که این متن به ویرایش نهایی نیاز دارد. “


 [۱]– الصّحیفه السّجادیه، ص ۴۶٫

[۲]– سوره‌ی سبأ، آیه ۱۳٫

[۳]– سوره‌ی ضحی، آیه ۱۱٫

[۴]– سوره‌ی یونس، آیه ۵۸٫

[۵]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین، ج ‏۲، ص ۱۶۷٫

[۶]– همان، ص ۱۶۸٫

[۷]– همان، ص ۱۶۷٫

[۸]– سوره‌ی مطففین، آیه ۱۴٫

[۹]– سوره‌ی نحل، آیه ۷۸٫

[۱۰]– سوره‌ی شرح، آیه ۱٫

[۱۱]– سوره‌ی بقره، آیه ۱۹۶٫

[۱۲]– سوره‌ی قیامه، آیات ۱ و ۲٫

[۱۳]– سوره‌ی فجر، آیه ۲۸٫

[۱۴]– سوره‌ی نساء، آیه ۸۶٫

[۱۵]– الصحیفه السّجادیه، ص ۴۸٫

[۱۶]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین، ج ‏۲، ص ۱۷۰٫

[۱۷]– الصحیفه السجادیه، ص ۴۸٫

[۱۸]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین، ج ‏۲، ص ۱۷۰٫

 [۱۹]– سوره‌ی فرقان، آیه ۷۴٫

[۲۰]– الصّحیفه السّجادیه، ص ۴۸٫