جریر از اصحابِ پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم است، «جَریر بن عبدالله بَجَلی»، رئیسِ قبیله‌ی بجیله، وقتی امیرالمؤمنین علیه السلام همه‌ی حکّامِ عثمان را عزل کرد، بخاطرِ فشارِ عدّه‌ای استثنائاً ابوموسی اشعری را عزل نکردند، ضمناً منظورِ ما از نقاطِ اصلی شاملِ یمن، مکّه، مدینه، شام، مصر، کوفه و بصره است، کلِّ ایران از جهتِ مدریّتی جزوِ توابع کوفه و بصره حساب می‌شدند، حضرت کَلانِ این چند منطقه را عوض کردند، امیرالمؤمنین علیه السلام بخاطرِ فشارِ مردمِ کوفه و اصرارِ مالک اشتر حدودِ شش ماه ابوموسی اشعری را ابقاء کردند، البته شایان ذکر است که اگر امیرالمؤمنین علیه السلام مخالفت می‌کردند مالک اشتر طغیان نمی‌کرد ولی تا نزدیک به التماس از حضرت خواست. ابوموسی اشعری هم توابعِ خود را در آن شش ماه خیلی تغییر نداد، آذربایجان که اشعث بود و ابوموسی تغییر نداد، همدان هم جریر بود که تغییر نکرد. 

 

جریر کیست؟ جریر از اصحابِ پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم است، در اواخر عمرِ شریفِ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم ایمان آورد، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم به او فرمودند که برو بّتِ قبیله‌ی بَجیله را بشکن و او هم این کار را انجام داد و رئیسِ بَجیله شد. انسانِ کاسب می‌گوید: حالا که دولتِ پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم است شعارِ مرگ بر آمریکا می‌دهیم، بعد اگر جای دیگر رفتیم چیزِ دیگری می‌گوییم، خلاصه اینکه جَریر بُتِ بَجیله را شکست. حضرت فرستادند تا برود با قبیله‌ی «ذوالکلاع» گفتگو کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم به شهادت رسیدند و او هم برگشت.

 

زمانِ خلیفه‌ی دوم که عراق فتح شد و بعد از آن ایران هم فتح شد، جریر جزوِ فاتحان است، شوشتر را او فتح کرده است، در جنگ‌های مختلف شرکت کرده است، برای اینکه جایگاهِ این شخص معلوم شود یک قسمت را می‌خوانم. شما می‌دانید که اصلِ جنگِ اصلیِ فتحِ ایران، فتحِ نهاوند است، نه اینکه خودِ نهاوند چیزِ خاصّی باشد، لشکرِ یکصد و پنجاه هزار نفریِ امپراطوری ایران در نهاوند جمع شدند، لذا جنگ نهاوند نه بخاطرِ اهمیّتِ نهاوند، بلکه بخاطرِ تعدّدِ و تمرکزِ نیروها خاکریزِ آخر بود، همانجایی که وقتی خبرِ آن را برای خلیفه‌ی دوم نوشتند که یکصد و پنجاه هزار نفر ایرانی تا دندان مسلّح در نهاوند جمع شدند، می‌گویند عُمَر آمد شروع به سخنرانی کند که دندان‌های او از ترس به هم می‌خورد، از بس خلیفه‌ی مسلمین شجاع بود که گفته‌اند صدای دندان قروچه‌ی او را همه می‌شنیدند…

 

ببینید چه بدبختی‌ای است که خلیفه‌ی مسلمین…. خلاصه اینکه عُمَر خیلی ترسید! و حضرت رفتند موضوع را جمع کردند. در نهج البلاغه هست که گفت: من می‌خواهم بروم و در جنگ شرکت کنم، حضرت فرمودند: تو در مدینه بمان! اگر بروی آنجا و بخواهی مقابلِ آن‌ها بترسی آبروی جهانِ اسلام می‌رود، ناگهان فرار می‌کنی… خطبه چهل و شش و سی و چهار نهج البلاغه را ببینید، حضرت فرمودند: شما همینجا باش! مسلمین ترسیدند و گفتند کار تمام است، اصلاً یکی از بحث‌ها این است که مرحله‌ی آخر در فتحِ ایران آیا حمله‌ی اعراب به ایرانیان بوده است و یا حمله‌ی ایرانیان به مسلمین بوده است.

 

خلاصه یکصد و پنجاه هزار نفر نیرو فرستادند، یعنی آن جنگِ اصلی، چه کسانی فرمانده‌ی آن جنگِ اصلی می‌شوند؟ پیغام دادند «فَبَعثَ حِینَ إذٍ جَیش عَظیماً وَ استَعمَلَ عَلیهم» در بخشی از فرماندهی پیغام دادند که «نُعمانِ بن مُقرِن مُزَنی» را حاکم کنید، «إن اُصیبَ» اگر تیر خورد «فَأمیرالنّاس حُذَیفه» یعنی همان حُذَیفه بن یَمانِ معروف، «إن اُصیبَ حُذَیفَه فَأمیرالنّاس جَریر» یعنی جریر بن عبدالله بجلی، یعنی این شخصیّتِ مهمّی در جنگ است، و در آن فتح الفتوح هم شرکت کرده است و مغیره او را به همدان فرستاد و او همدان را فتح کرد. اواخر عمر عثمان، عثمان او را به همدان فرستاد و او حاکم شد، که ابوموسی اشعری هم او را عزل نکرد.