می‌خواهم عرض کنم معیار شناخت حق چیست؟ حضرت یوسف سلام الله علیه به زندان افتادند، به ایشان بهتان زدند و برای اینکه آبروی آن خانم نرود حضرت را به زندان انداختند، وقتی به زندان افتادند دیدند دو نفر دیگر هم به زندان افتادند، این‌ها هم به ترور و یا قتل فرعون (یا عزیز مصر) متّهم شده بودند، این‌ها آمدند و گفتند ما خواب دیده‌ایم، خوابِ ما را تعبیر کن و حضرت هم تعبیر کردند، اینجاها به بحث ما ربطی ندارد، بعد حضرت اینطور فرمودند…. این‌ها ترسیده بودند، چون به یکی از آن‌ها فرمودند که تو آزاد می‌شوی و تو را می‌کشند، این‌ها ترسیده بودند، ضمناً در نظرِ این‌ها حضرت یوسف علیه السلام انسان خیلی خوبی بود… مؤمن اینطور است، اگر مؤمن زندان هم برود با بقیّه فرق دارد، راه برود با بقیّه فرق دارد، مؤمن چارچوب دارد، این‌ها دیدند حضرت یوسف علیه السلام یک مدلِ خاصّی است، ذلیل نیست و زورِ زیادی دارد ولی ظالم نیست! حضرت یوسف سلام الله علیه هم این‌ها را دعوت به حق می‌کردند، بعد حضرت یوسف علیه السلام عبارتی فرمودند، فرمودند: این تعبیر خواب‌هایی که من برای شما انجام دادم از کجا آمده است؟ آن‌ها هم تعجّب می‌کردند! چه ربطی دارد که مثلاً از یک چیزی به یک چیز دیگری می‌رسید؟! حضرت یوسف سلام الله علیه فرمودند: «ذَلِکُمَا مِمَّا عَلَّمَنِی رَبِّی»[۱] این‌ها را خدا به من آموزش می‌دهد… این‌ها تعجّب کردند، چون بت‌پرست هستند، یا اینکه صحیح است بگوییم مشرک هستند، بعد حضرت یوسف علیه السلام عبارتی فرمودند، می‌توانستند بگویند من این بت و … را قبول ندارم و خداپرست هستم، اما اینطور نفرمودند، اینجا اینطور فرمودند: «إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّهَ قَوْمٍ» من آیین… منظور ما فارس‌ها از ملّت مردم است، اما ملّت یعنی مذهب و آیین، فرمودند: «إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّهَ قَوْمٍ» من آیینِ این گروه را، گروهی را که «لَا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُمْ بِالْآخِرَهِ هُمْ کَافِرُونَ» ترک کردم، نفرمودند که تو کافر هستی و من تو را قبول ندارم، فرمودند: من آیین گروهی را که به خدا متعال ایمان ندارند و به آخرت کافر هستند ترک کردم؛ یک وقت کسی می‌گوید تو را قبول ندارم و در چشمِ طرف می‌زند، یک وقت هم می‌گویند چرا این کار را می‌کنی؟ آن شخص هم می‌گوید: من آیین گروهی که اینطور فکر می‌کنند را قبول ندارم.

 

قبل از اینکه من آن اصل حرف را بزنم یکی از خاصیّت‌های این نوع حرف زدن این است که باعث نمی‌شود طرف مقابل عناد پیدا کند، وقتی بگویم من تو را قبول ندارم او گارد می‌گیرد، یعنی طرف مقابل را مجبور کرده‌ای که او از کفرِ خود دفاع کند، درواقع می‌خواهد از خود دفاع کند و نمی‌خواهد از کفر دفاع کند، بخاطر لج کردن این کار را می‌کند؛ نباید انسان کسی را به لج بیندازد که طرف در انحراف خود محکم شود. وقتی پرسیدند که تو این علم را از کجا آورده‌ای؟ نفرمودند: تو بت‌پرست هستی و من تو را قبول ندارم، تو کافر هستی و انسان نیستی! بلکه حضرت یوسف سلام الله علیه فرمودند: «إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّهَ قَوْمٍ لَا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُمْ بِالْآخِرَهِ هُمْ کَافِرُونَ» من آیین گروهی که خدای متعال را قبول ندارند و به آخرت کافر هستند را قبول ندارم! می‌توانستند بفرمایند من خدا را قبول دارم چرا می‌فرمایند: من آیین مردمی که؟ حرف اینجاست! بعد هم فرمودند: «وَ اتَّبَعْتُ مِلَّهَ آبَآئِـی إِبْرَاهِیمَ وَ إِسْحَقَ وَ یَعْقُوبَ»[۲] همه‌ی حرف اینجاست! چرا فرمودند: «إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّهَ قَوْمٍ» ؟ حرفِ ما این است: برای شناخت حق و باطل باید جریان حق و جریان باطل را شناخت، اگر به شخص تکیه کنید فریب می‌خورید!


[۱] سوره مبارکه یوسف، آیه ۳۷ (قَالَ لَا یَأْتِیکُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُکُمَا بِتَأْوِیلِهِ قَبْلَ أَنْ یَأْتِیَکُمَا ۚ ذَٰلِکُمَا مِمَّا عَلَّمَنِی رَبِّی ۚ إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّهَ قَوْمٍ لَا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُمْ بِالْآخِرَهِ هُمْ کَافِرُونَ)

[۲] سوره مبارکه یوسف، آیه ۳۸ (وَاتَّبَعْتُ مِلَّهَ آبَآئِـی إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَقَ وَیَعْقُوبَ مَا کَانَ لَنَا أَن نُّشْرِکَ بِاللّهِ مِن شَیْءٍ ذَلِکَ مِن فَضْلِ اللّهِ عَلَیْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلَـکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَشْکُرُونَ)