۱ـ مقدمه

اکنون ما به مرحله دوم و بنیادی تر دو گسیختگی عمده جغرافیایی در تاریخ حنبلی نزدیک می‌شویم. صحنه از شهرهای بزرگ هلال خصیب به طور کلی تغییر جهت می‌ دهد؛ به جان آن ما با واحه های پراکنده در بیابان های نجد روبه رو می‌ شویم. ظاهراً مکتب حنبلی در سده نُهم در این سرزمین بی آب و علف عربستان به طور کامل پذیرفته شده بود.[۱] موقعیت آن به طور طبیعی بسیار متفاوت با وضعی بود که در هلال خصیب داشت.

حنبلیان نجد لازم بود با جامعه ای کنار می ‌آمدند که به زحمت می‌توان آن را جامعه ای شهری نامید و فاقد سازمانی سیاسی فراتر از رئیس قبیله ای بود که بر واحه خود حکومت می‌کرد[۲] ویژگی دیگر موقعیت مکتب حنبلی در نجد این بود که در برابر رقابت جدّی با سایر فرقه یا مکتب ها قرار نگرفته بود. برای اولین بار در تاریخ حنبلی گری جامعه ای از آنِ خود داشت. بدون شک این یکی از علت هایی است که بیش از دو سوم از دانشمندان پیش از دوران وهابی نجد در سده دهم تا دوازدهم هجری که ما آنها را می ‌شناسیم، منصب قضاوت داشتند؛[۳] چه کس دیگری می‌توانست این منصب ها را به دست آورد؟ بسیار جالب بود اگر می ‌دانستیم این محیط عجیب چه تأثیری بر عمل نهی از منکر داشت، ولی تقریباً هیچ آگاهی درباره آن نداریم.[۴] موقعیتی که آگاهی های بسیار ناچیزی درباره تاریخ نجد پیش از دوران وهابی در بر دارد.

در سال ۱۱۵۸توافقی انجام شد که ساختار سیاسی جامعه نجد و رابطه حنبلی گری در درون این ساختار را به کلی دگرگون کرد. یک طرف این توافق، محمد بن عبدالوهاب (د۱۲۰۶) عالم حنبلی به این نتیجه رسیده بود که اَعمال دینی بسیاری از مسلمانان اسمی دوران او در واقع شکر بود و به معنای دقیق کلمه، هدف مناسبی برای جهاد به شمار می‌رفت. طرف دیگر محمد بن سعود (د۱۱۷۹)، رئیس ناحیه دِرعِیّه، یکی از واحه های بزرگ نجد، بود. حاصل این توافق، ظهور نهضت وهّابی بود با هم زیستی با آنچه که اکنون می‌توان آن را دولت سعودی نامید.[۵]

این دگرگونی نقش حنبلیان که به آن اشاره شد، بسیار شدیدتر از هر گونه سنّتی بود که در بغداد و دمشق مورد تغییر قرار گرفته بود. حنبلی گری اکنون نقش ناآشنای عقیده به تأسیس دولت در جامعه ای قبیله ای و تقریباً بدون دولت به عهده گرفت و در این نقش به عنوان اندیشه سیاسی سه دولت بعدی سعودی عمل کرد. امّا نقش نهی از منکر در این اندیشه چه بود؟

۲- اولین دولت سعودی

نهضت وهابیت نمونه برجسته ای بود که می‌خواست ببیند مردم چه می‌کنند و به آنها بگوید تا از آن دست بردارند. بنابراین، انتظار داریم نهی از منکر از آغاز هسته مرکزی اندیشه و کردار وهابیت باشد. و اگر شهادت ابن بِشر (د ۱۲۹۰)، یکی از دو منبع اصلی ما درباره تاریخ اولین دولت سعودی (۱۱۵۸-۱۲۳۳) را بپذیریم، واقعیت همین است.

ابن بِشر می‌گوید: پیش از ظهور ابن عبدالوهاب، نشانه های شرک در نجد آشکار بود، ولی کسی نبود که بر ضدّ آن اقدام کند.[۶] ابن عبدالوهاب پس از مرگ پدر در سال ۱۱۵۳ به اظهار عقاید خود در واحه حُرَیملاء [حُرَیمِله] پرداخت؛[۷] به ویژه آن که او می‌خواست این وظیفه را بر ضدّ غلامانی که در این واحه به فسق و فجور می‌پرداختند، اِعمال کند.[۸] هنگامی که به عُیَیْنَه رفت، عثمان بن مُعَمَّر (د ۱۱۶۳)، رئیس محلّی، به او کمک کرد و این وظیفه به صورت همگانی اجرا شد.[۹] بخت با محمد بن عبدالوهاب یار بود و پرتو نهی از منکر و توحید همه جارا گرفت.[۱۰] ابن مُعَمّر بعداً در مقابل فشار خارجی جرئت خود را از دست داد؛ امّا ابن عبدالوهاب از او خواست که در امر یکتاپرستی، اصول دین و نهی از منکر در وفاداری به او استقامت ورزد.[۱۱] با وجود این، هنگامی که ابن مُعَمّر پشت به او کرد، ابن عبدالوهاب به دِرعِیّه، واحه ای غرق در شرک، روی نهاد و با ابن سعود پیمان تاریخی خود را منعقد کرد. هنگامی که در آن جا بود، با کوشش بسیار این وظیفه را انجام می‌داد و از مردم واحه خواست که در معنی جمله «لااله الاّ الله» به دقت بنگرند.[۱۲] هنگامی که ابن امیر صنعانی (د ۱۱۸۲)، محدث مشهور یمنی پیام یکتاپرستی ونهی از منکر ابن عبدالوهاب را شنید، شعری در ستایش او سرود.[۱۳] همچنین ابن بِشر در سوگنامه ابن عبدالوهاب، اشاره می‌کند که او با مردم نجد عدالت ورزید و امر به معروف و نهی از منکر کرد.[۱۴] در این جا ما روایتی در شرح احوال ابن عبدالوهاب داریم که انجام دادن این وظیفه در آن نقش اصلی را دارد.[۱۵]

ابن بِشر به همین منوال به شرح روزشمار تاریخی اولین دولت سعودی ادامه می‌دهد. او حاکمان پی در پی سعودی را به عنوان عاملان این وظیفه وصف می‌کند و نسبت به سلیمان بن عبدالوهاب (د۱۲۳۳) نوه ابن عبدالوهاب[۱۶] که به هیچ کس در این باره رحم نمی‌کرد، نیز چنین نظری دارد.[۱۷] او به طور مشروح به شرح جزئیات می‌پردازد و روشی را که سعود بن عبدالعزیز (حکومت ۱۲۱۸-۱۲۲۹) در سالهای ۱۲۲۳، ۱۲۲۵، ۱۲۲۶ و ۱۲۲۷ در زمان حج در مکه برای نهی از منکر به کار می‌برد، بیان می‌کند.[۱۸]

مردانی تعیین شدند که در اوقات نماز در بازارها بگردند و مردم را به نماز فرا خوانند؛ دخانیات در بازارها نیست و نابود شد؛ یا دست کم دیگر در منظر عام به چشم نمی ‌خورد. هنگامی که ابن بِشر در ادامه گفتار خود به سال های آشفته پس از براندازی اولین دولت سعودی از طرف مصریان می ‌رسد، بخش های شکوهمندی را به از بین رفتن نهی از منکر و اصول اخلاقی و هر ج و مرج اجتماعی که در پی این شکست به وجود آمد، اختصاص می‌ دهد.[۱۹] به این نحو او این وظیفه را اقدام بنیادین وهابیّت تا پایان اولین دولت سعودی و پس از آن معرفی می کند.

با وجود این، دلیلی برای تردید کامل در مورد این سند در دست است.[۲۰] خوشبختانه می‌توانیم روایت ابن بشر از تاریخ اولین دولت سعودی را با ابن غنّام (د۱۲۲۵) اولین وقایع نگار هم عصر دولت سعودی اول مقایسه کنیم. در این عرض قدیم ‌تر، اشاره به نهی از منکر تقریباً دیده نمی‌شود. ابن غنام در شرح احوال ابن عبدالوهاب فقط به هنگام زندگی او در عُیَیْنَه به ادای این وظیفه اشاره می‌کند،[۲۱] و در شعری به اختصار از آن نام می ‌برد،[۲۲] امّا تنها به همین بسنده نمی‌کند.

در عین حال، نهی از منکر، موضوع مهمی در نوشته های ابن عبدالوهاب نیست. گاهی گفته می‌شود که او کتابی جداگانه به این موضوع اختصاص داده بود،[۲۳] امّا ظاهراً این گفته اساس محکمی ندارد. همان گونه که انتظار می رود، در کتاب های متعددی که از او در دست است، گاه گاهی به این وظیفه اشاره می‌کند. با وجود این، او آن را در دو بیانیه اعتقادی می‌گنجاند و در هر مورد در انتهای فهرست.[۲۴] او از این وظیفه به صورت یک یادآوری، نَه چیزی بیش از آن در تفسیر آیه های ۱۰۰-۱۰۸ آل عمران نام می‌برد.[۲۵] وبه اختصار از مسئله آشنای اقتضا یا سعی در ادای این وظیفه در مواردی که مکتب های فقهی اختلاف نظر دارند، بحث می‌کند.[۲۶] او به موضوع مرسوم شرعی مربوطه به این وظیفه در ضیافت عروسی اشاره می‌ کند.[۲۷] و به طعنه به این مسئله می‌ اندیشید که رقیبان جدلی اوبه این نتیجه برسند که برای انجام دادن این وظیفه بر ضد او اقدام کنند.[۲۸] امّا چنین اشاره هایی حکایت از ضرورت یا اهمیت ابن وظیفه در تصور او از رسالتش ندارد.

دوبخش دیگر از آثار ابن عبدالوهاب در خور توجه بیشتری در این موضوع است. اولی نامه ای است به وهابیان سُدَیر.[۲۹] تأکید او در این جا بر اهمیت تدبیر در ادای این وظیفه است. دروهله اول باید آن را با ملایمت و در خلوت اجرا کرد، نَه به صورتی که سبب تفرقه در جامعه شود. درحقیقت، اگر گناهکار از امیران است، به نظر می‌رسد که نباید اصلاً او را در جمع سرزنش کرد.[۳۰] اهمیّت این توصیه ها در این حقیقت نهفته است که پاسخی به رویدادهای جاری است. هر چند شرایطی که موجب بیان چنین توصیه ای شد مشخص نیست، امّا از نامه چنین استنباط می‌شود که مردان متدینی در واحه حَوط بر ضدّ گناهی که به احتمال حاکمی محلی مرتکب شده بود، با خشونت سخن گفته بودند و این موجب جرّ و بحثهایی شده بود. آنچه در خور توجه است، این است که ابن عبدالوهاب درباره کوچک شمردن ضرورت این وظیفه احساس ناراحتی نکرد. البته این رابطه زیادی با تمامیت پیام او نداشت. بخش دیگری که در این جا باید بررسی شود، تنها موردی است که من با آن برخورد کرده ام که ابن عبدالوهاب نهی از منکر را با جنگ بر ضدّ شرک مربوط می‌ سازد. آنچه در این جا مورد بحث است، نقش علما در این جنگ است. او بیان می‌کند که آنها وظیفه خود را در گذشته انجام داده اند،[۳۱] و آنان را کسانی توصیف می‌ کند که تا حدی که توانسته اند، با اندیشه و گفتار و عمل، به جنگ با گناه و بدعت برخاستند[۳۲] آنها وظیفه خود را در گذشته انجام داده اند، به عبارتی دیگر، او موقعیتی قدیم را وصف می کند که در آن علمایی خاص، نه امیران و سرداران، این مبارزه را دنبال می‌ کردند؛ مرحله فعلی جنگ تمام عیار بر ضدّ شرک خود چیز دیگری است.

دو دانشمند دیگر از دولت سعودی اول هستند که آثار آنان در حدّ کفایت برای بحث و بررسی باقی مانده است: حَمَدبن ناصربن مُعَمّر (د ۱۲۲۵) و عبدالله بن محمد بن عبدالوهاب (د ۱۲۴۲).[۳۳] حمد شاگرد ابن عبدالوهاب در سه مورد استفتاهایش به این وظیفه اشاره می‌کند. در یکی، از او می ‌پرسند هنگامی که گناه به اطلاع حاکم رسیده است آیا وجوب این وظیفه از بین می‌ رود. او پاسخ می‌دهد که چنین نیست: اگر حاکم از ادای این وظیفه خودداری ورزد، شما مکلّف اید تا حدی که می ‌توانید، خود، انجام دهید. او بر اهمیت اصلی استطاعت برای ادای وظیفه و سنجیدن مفسده و مصلحت انجام این کار تأکید می‌کند.[۳۴] در پرسش دوم او با این نظر (که مورد پذیرش مذهبهای دیگر است) روبه رو می ‌شود که اگر استطاعت ادای این وظیفه را ندارد آیا لازم است هجرت کند. او این نظر را رد می‌کند و می‌گوید: هجرت در صورتی واجب است که مسلمانانی که در دیار کفر زندگی می ‌کنند، قادر به ادای وظیفه دینی خود نباشند و حتی اگر هم بتوانند آن را انجام دهند شاید لازم باشد هجرت کنند. امّا در سرزمین معصیت محض، این کار روا نیست؛ زیرا آن، خود، کفر مطلق است.[۳۵] پرسش سوم در مورد استثناهایی در اصل غیبت کردن برادر دینی است. یکی از این استثناها کمک خواستن برای نهی از منکر است. در این جا جایز است گفته شود «فلان چنین و چنان می‌کند، جلو او را بگیرید!»[۳۶] باز هم این وظیفه، کانون اصلی توجه نیست و ارتباطی بین آن و جهاد بر ضدّ مشرکان وجود ندارد.

عبدالله پرکارترین پسر ابن عبدالوهاب شش بار به این وظیفه اشاره می‌کند. بعضی از آنها به نسبت معمولی است. او بیش از یک بار به موضوع نهی از منکر با توجه به مسائل مورد اختلاف بین مکتبهای فقهی اشاره می‌ کند.[۳۷] و برخورد عقیده ای قدیمی در بین جماعت اهل سنّت درباره مرتبه عمل گرایی در ادای این وظیفه را (به صورتی نادرست) وصف می کند؛[۳۸] موضوع سخن، بحثی مَدرسی است با یک زیدی جدلی در مورد نگرش های اهل سنت به قیام [امام] حسین بن علی (علیه السلام) (شهادت۶۱) که آن را تکلیفی مربوط به این زمان نمی داند.[۳۹]در جای دیگر، او این وظیفه را در آنچه از شرایط این زمان است، می پذیرد. او در نامه ای سر گشاده به مؤمنان،[۴۰] آن را از نظر کلی مورد بحث قرار می دهد. و بر چند نکته تأکید می کند. خطا بودن خود داری از ادای این وظیفه از ترس یا برای حفظ حرمت اشخاص،[۴۱] تشخیص بین گناه مخفی که زیان آن تنها برای گناه کار است و گناه آشکار که زیان آن به حال عامه مردم به طور کلی است،[۴۲] و ناپسند بودن طرح استثنا در ادای این وظیفه نسبت به وابستگان خود.[۴۳] دقیق تر از این نامه ای است که در واکنش به موج دَغل کاری ها نسبت به غنیمت نوشته شده است.[۴۴] پس از تأکید بر اهمیت کلی غنایم، او می گوید هر کس از غنایم اعلام نشده آگاهی دارد، باید گناهکار را نصیحت کند و به او دستور دهد که آن را باز گرداندـ در صورت خود داری باید کار او را به امیر گزارش دهد؛ هیچ بهانه ای برای سستی در این کار پذیرفته نیست،[۴۵] او به سخن خود درباره این وظیفه ادامه می دهند و می گوید این تکلیفی است که واجب بر جمیع مردم؛ اما امام وظیفه ی سنگین تری نسبت به درگیر شدن با گناهکار دارد، گناهکار مورد نظر خواه در نزدیک باشد یا دور.[۴۶] هنگامی که در دوران اشتغال سعودی در سال۱۲۱۸ عبدالله در مکه بود، او نامه دیگری می نویسد و در آن به پرسش های مربوط به شرایط زمان پاسخ می دهد.[۴۷] او سخنی از سعود خطاب به مردم مکه را نقل می کند که در آن امیر سعودی تصریح می کند بین دو طرف فقط دو موضوع مورد بحث وجود دارد: توحید و نهی از منکر که از دومی فقط نامی در بین مردم مکه باقی مانده است.[۴۸] اما هنگامی که به مرحله عمل به این وظیفه می رسد، لحن و آشتی جویانه است و می گوید و ما فقط بدعت هایی را که گرایش به شرک دارد، نهی می کنیم؛ به جز این ما چیز هایی مانند قهوه، اشعار عاشقانه، مدح شاهان، طبل جنگ و دایره زدن در عروسی ها را جایز می شمریم، البته نه تنها آلات موسیقی را.[۴۹]

براساس این منابع روشن است که ما با وظیفه ای به نسبت با اهیمت در زندگی جامعه سرو کار داریم، اما این نیز هدف اصلی وهابیان نیست. اگر به این پرسش که من فقط یک بار آن را دیده ام، باز گردیم، می توان بر این نکته تأکید کرد که عبدالله نهی از منکر را با جنگ بر ضدّ شرک مرتبط می داند. در این جا این پرسش مربوط به زمانی است که امر وهابیان در بعضی از شهرها آشکار شده بود، اما روشن است که هنوز به برتری سیاسی در آن جا دست نیافته بودند.[۵۰] از او می پرسند، فرض کنیم یکی از مردم شهر حقیقت این عقیده را بپذیرد، امّا مایل نیست خود را درگیر نهی از منکر کند و به جای آن با هم کیشان موحد خود که بر قطع رابطه با مذهب دروغین پدران خود تأکید می ورزند، اظهار مخالفت می کند. پاسخ این است که در چنین شرایطی مسلمان وظیفه دارد هجرت کند.[۵۱] باز هم نهی از منکر و جنگ بر ضدّ شرک فقط در مرحله پیش از عملیات نظامی مربوط به یکدیگر می شود.

در پایان این بررسی، می توان گفت که اشاره هایی به نهی از منکر در نامه های عبدالعزیز بن سعود (۱۱۷۹ـ ۱۲۱۸) و سعود بن عبدالعزیز دیده می شود. این وظیفه از ارکان اسلام شناخته شده امّا بدون بیان شرح و تفصیل بیشتری در این باره.[۵۲]

اهمیت همه اینها هنگامی آشکار می شود که بازگردیم به نامه صد در صد ریاکارانه ای که عبدالله بن سعود (حکومت۱۲۲۹ـ ۱۲۳۳) آخرین امیر اولین دولت سعودی در سال ۱۲۳۱ نوشت. مخاطب این نامه محمد علی (حکومت۱۲۲۰ـ ۱۲۶۴) حاکم مصر است که چیزی نمانده بود تا سربازان او پایان خشونت باری بر تاریخ این دولت رقم زنند.[۵۳] این نامه را می توان کوششی ریاکارانه برای آشتی با کفار (مداراه الکفار) دانست. در یک بخش عبدالله گزارش جنگ هایی را که وهابیان برای تبلیغ امرشان برپا کردند، بیان می کند. او به محمد علی می گوید: این دشمنان آنان ـ از مردم حجاز و دیگران بودند که این جنگ را آغاز کردند. سعودی ها چون خود را در مقام پیروزی بر دشمنان کافر خود دیدند، وظیفه خود دانستند که شریعت اسلام را نسبت به آنان اعمال کنند. سپس عبدالله این معیار اصطلاحات معمولی خود را با نقل آیاتی از قرآن و سخنانی از پیامبر خدا توجیه می کند. در مورد اول او آیه ۴۱حج را می آورد که نهی از منکر را یاد آوری می کند. و در مورد دوم حدیث مشهور «سه مرحله ای» را می آورد. او با ظرافت بخش سومی به آن می افزاید و می گوید: سعودی ها اطمینان داشتند که اعمال زشت دشمنان شکست خورده شان برخودار از تأیید سلطان (عثمانی) نیست.[۵۴] با چنین دفاعیه مشروح و ریاکارانه ای می توانیم حقیقت امر را به درستی بسنجیم، نامه مختصری که در آن ابن عبدالوهاب خود اصول مکتبی جنگ طلبی وهابیان را بیان می کند.[۵۵]

او صریح و قاطعانه می گوید خداوند فرموده است مشرکان را هر کجا یافتند، بکشید و آنان را دستگیر کنید و به محاصره در آورید و در هر کمینگاهی به کمین آنان بنشینید (آیه۵ توبه). پیامبر نیز می فرماید: او مأمور شده با مردم بجنگد تا زمانی که اسلام را بپذیرند.[۵۶] سوم شخص مورد اعتماد ابن عبدالوهاب سلطان عثمانی نیست، بلکه علمایند: کسانی از مذاهب مختلف که این عقیده را پذیرفته اند، به استثنای بعضی از عالم نمایان جاهلی که تصور می کنند هر کس به ایمان اقرار کرد، مسلمان است. بنابراین، گزینش آسان است: با ایمان به خدا و پیامبرش و جدا شدن از نادانان و یا ایمان به نادانان و دروغ بستن بر خدا و پیامبر او.[۵۷]

وظیفه نهی از منکر، وظیفه ای گسترده است: این شامل نکوهش شرک است از طرف کسانی که امکان جنگیدن در صف نیروی نظامی را ندارند. ما در اظهارات ابن عبدالوهاب و استفتائات از پسرش در زمانی که عقیده واقعی در آغاز گشترش بود، دیدیم که وظیفه علما جنگیدن با شرک است. هم چنین این وظیفه شامل اقدام بر ضدّ رفتار نادرست روز مره جامعه زیر نفوذ وهابیان است و این از تأکید ابن عبدالوهاب بر اهمیت تدبیر، و از نگرانی عبدالله نسبت به غنیمت های اعلام نشده و از مبارزاتی که وهابیان به هنگام تصرف مکه بر پا کردند ـ جنگی که ابن بشر به شدت بر آن تأکید می کند، گرچه عبدالله آن را دست کم می گیرد، مشخص می شود. امّا هیچ یک از ابعاد این وظیفه، هدف اصلی این اقدام جسورانه وهابیان نبود، هدف اصلی به چالش کشیدن شرک برای دست یابی به نفوذ سیاسی از راه قدرت نظامی بود. در اصل این را نیز می توان از موارد نهی از منکر دانست؛[۵۸] عبدالله بن سعود، به طوری که دیدیم، در حالی که سخت در تنگنا قرار گرفته بود، صد در صد ریاکارانه می کوشید تاخت و تاز وهابیان را با چنین لحنی بیان کند ـ این چیزی جز تلفیق اتفاقی یک جنگ تدافعی موفق با ادای این وظیفه پس از آن نبود. امّا ساده تر و مؤثرتر این بود که یکتا پرستی نظامی وهابیان را به عنوان جهادی بر ضدّ کفر معرفی کند. این کار با باز گرداندن جبهه جنگ بین اسلام و شرک به داخل مرکز به اصطلاح جهان اسلام انجام شد که وهابیان برای تشکیل حکومت و پیروزی زمینه سازی کرده بودند. برای نهضتی با برنامه ای پر معنا و تجاوزکارانه. اندیشه نهی از منکر در عین حال از نظر معنا بسیار کلی و از نظر خصوصیّت های آن، بسیار عادی و معمولی شده بود.

۳ـ دومین دولت سعودی

دومین دولت عربستان سعودی (۱۲۳۸ـ ۱۳۰۵) تصویر به نسبت متفاوتی ارائه می دهد. در متنهایی مربوط به این دوره اشاره به نهی از منکر فراوان تر و نقش آن در زندگی وهابیان به نسبت برجسته تر است.

اهمیت نهی از منکر مرتّب مورد تأکید قرار می گیرد. بنابراین، تُرکی بن عبدالله (حکومت۱۲۳۸ـ ۱۲۴۹) که خود از عاملان برجسته این وظیفه است،[۵۹] بر حساسیت غفلت از آن با توجه به شرکت نکردن در نماز تأکید می کند.[۶۰] فیصل بن ترکی (حکومت ۱۲۴۹ـ ۱۲۵۴ و ۱۲۵۹ـ۱۲۸۲) به پیروانش می گوید که آن یکی از ارکان اصلی است.[۶۱]

عبداللطیف بن عبدالرحمان(د۱۲۹۳)[۶۲] از دانشمندان برجسته این عصر، همین نظر را باز گو می کند و وجوب آن را یکی از الزام آور ترین وظایف اسلام می داند.[۶۳] او از غفلت آن به سبب هوای نفس هشدار می دهد.[۶۴] و به مجموعه ای استوار از دلایل منصوص برای اثبات وجوب آن استناد می کند.[۶۵] پدرش، عبدالرحمان بن حسن(د۱۲۸۵)[۶۶] دانشمند برجسته وهابی در تاریخ به نسبت قدیم تر[۱۷۶]، نیز نگران غفلت از این وظیفه است، و بر سستی در ادای آن در حال حاضر تأسف می خورد،[۶۷] و از همه می خواهد که در ادای آن تعهّد بیشتری داشته باشند.[۶۸] در نامه ای که در نواحی نجد توزیع شد، او همه را فرا می خواند که آن را انجام دهند و از کسانی که به این کار می پردازند، حمایت کنند.[۶۹] هیچ یک از این نویسندگان گزارش جامعی از نهی از منکر ارائه نمی دهند، امّا نکته های اصلی را یاد آوری می کنند.[۷۰]

و در این نوشته ها هم چنین تأکید شده که ادای این وظیفه بر هر یک از افراد جامعه واجب است. البته این یک واجب کفایی است. امّا عبدالرحمان و پسرش تأکید می کنند که کسانی که قادر به ادای آن باشند، گناهکارند.[۷۱] بنابراین، نه تنها خواص، بلکه هر یک از افراد امّت مکلّف به ادای آن اند.[۷۲] همه مردم باید کسانی را که برای تجارت از سرزمین مشرکان دیدن می کنند، از خود برانند و ناخشنودی خویش را از اعمال آنان آشکار سازند.[۷۳] هم چنین فیصل از همه کسانی که از خدا می ترسند می خواهد که این وظیفه را انجام دهند،[۷۴] و از مردم خود می خواهد که نسبت به یکدیگر چنین کنند.[۷۵]

ویژگی مشخص تر و تا حدی متناقض این نوشته تأکید بر اداری کردن نهی از منکر است.[۷۶] یکی از مشخصات فعالیت های ترکی و فیصل، امیران سعودی، نوشتن نامه های پند آموز به رعایای خود برای تحقق این وظیفه،[۷۷] و تشویق آنان به انجام آن بود.[۷۸] در نتیجه، فیصل اظهار می دارد با نهی از منکر است که دستور های دین اجرا می شود، از این رو لازم است مردمی باشند که در هر ناحیه ای این وظیفه را به عهده گیرند.[۷۹] او از هر یک از امیران می خواهد کسانی را که به ادای این وظیفه مشغول اند، مورد حمایت خود قرار دهند. هم چنان که آنان نیز از آنها حمایت می کنند.[۸۰] هم چنین عبداللطیف تأکید می ورزد وظیفه عالمان و امیران است که با ناهیان از منکر همکاری کنند.[۸۱]عبدالرحمان وظیفه حاکم می داند که همان گونه که افرادی برای گرد آوری زکات می فرستد، مقاماتی (عمال) را برای تصدی امور دینی بفرستد؛ آنان باید به مردم آموزش دهند و آنها را به امر به معروف و نهی از منکر کنند.[۸۲]

اشاره های دیگری به خصوصیت اداری، اگر نگوییم رئیس مآبانه، این وظیفه دیده می شود. کسانی که این کار را بر عهده دارند به بررسی و تحقیق (تفقد) می پردازند. بنابراین، تُرکی به امیرانش دستور می دهد در جست و جوی کسانی باشند که گرد هم می آیند تا دخانیات دود کنند.[۸۳] عبداللطیف به عالمان و امیران می گوید که باید در مورد نماز و آموزش دینی مردم شهرها نظارت کنند.[۸۴] بر مراسم حج نیز باید نظارت شود، زیرا دستور دادن به رعایا که به ادای تکلیف بپردازند، نیز وظیفه است.[۸۵] برگزاری مجالس دینی، بخش دیگری از این نظام است؛ نام کسانی که از شرکت در این مجالس خودداری می کنند، باید به حاکم گزارش شود.[۸۶] علاوه بر این، ترکی تصریح می کند کسانی که مانع از انجام نهی از منکر می شوند، باید به مجازات تبعید محکوم شوند.[۸۷] ما هم چنین با تبعات اجتناب ناپذیر این دخالت اداری رو به روییم: انگیزه هایی تحریف شده از سوی عاملان این وظیفه،[۸۸] و لبخند هایی تمسخر از سوی کسانی که

 در معرض آن قرار دارند.[۸۹] و ما تصویر بسیار زنده ای از این نظام ظالمانه اداری به قلم پالگریو جهانگردی نه چندان قابل اعتماد که در سال ۱۲۷۹ از ریاض دیدن کرد ـ یا دست کم مدعی دیدن آن جاست ـ در دست داریم.[۹۰]

چرا نهی از منکر در دومین دولت سعودی این چنین بر اهمیت بود و چرا این چنین به شدت در نظام اداری قرار گرفت؟ بی تردید ما با جنبه هایی از همزیستی صمیمانه عالمان و امیران در دولت سعودی رو به رو هستیم که در جهان آن روز اسلام این همزیستی غیر عادی به نظر می رسید.[۹۱] بخشی از این همزیستی ممکن است مدیون محیط قبیله ای و بخشی مدیون اندیشه های ابن تیمیه باشد.[۹۲] امّا این نمی تواند توجیهی برای تمایز بین اولین و دومین دولت سعودی باشد. چرا نهی از منکر و قرار گرفتن آن در نظام اداری باید در دومین دولت این چنین پر اهمیت تر از اولین دولت باشد؟[۹۳]

موجه ترین تبیین این تمایز، تغییر شرایط تاریخی است. برای رهبران دومین دولت سعودی، برخلاف اولین دولت، فرصت های گسترش منطقه ای بسیار محدود بود.[۹۴] با تحمل فشاری سخت تنها توانستند احسا را تصرف کنند، امّا فتح حجاز خارج از توانایی آنها بود. بدین سبب جهاد با کفار، دیگر همان جاذبه علت وجودی دولت وهابی را نداشت. اگر دولت سعودی قرار نبود هویت دینی خود را از دست بدهد، باید عدالت خود را متوجه درون می کرد. پیشتر در دوران اولین دولت سعودی، فتح حجاز، نمونه ای بود از رغبت مردم به حکومت سعودی ها بر مناطق ثروتمند و پیشرفته تر، همراه با سختگیری های دینی.[۹۵] این روند اکنون به صورتی بسیار گسترده تر در خود موطن نجدی دوباره ظاهر شد. در عمل نهی از منکر درون جامعه وهابی جایگزین جهاد در جبهه ها شده بود.[۹۶] بنابه گفته عبدالله بن عبدالرحمان ابو بُطَیِّن (د۱۲۸۲)،[۹۷] عالم برجسته وهابی، نخستین وظیفه حاکم این است که از وفاداری رعایای خود نسبت به شریعت اسلام اطمینان حاصل کند ـ وظیفه ای که شامل عمل به نهی از منکر است؛ جهاد با کفار در مرتبه دوم قرار دارد.[۹۸] در چنین موقعیتی گسترش سریع و نابهنگام نهی از منکر در گزارش ابن بشر از شرح احوال ابن عبدالوهاب و تاریخ بعدی اولین دولت سعودی به سادگی قابل درک است.

۴ـ سومین دولت سعودی

سومین دولت سعودی با تدبیر و پایمردی و عبدالعزیز بن سعود (حکومت ۱۳۱۹ـ ۱۳۷۳) در سال ۱۳۱۹ به وجود آمد. تاریخ آن را به بهترین وجه می توان به دو دوره تقسیم کرد: بخش اول گسترش که با فتح حجاز در سال ۱۳۴۳ـ ۱۳۴۴ به اوج خود می رسد، و بخش دیگر از زمان فتح حجاز تا عصر حاضر است. این پیروزی که از وضع مناسب جغرافیای سیاسی (ژئوپولیتکی) دولت سعودی پس از افول امپراتوری اصلاح شده عثمانی حکایت داشت، از چند جهت نشانه نقطه عطفی در تاریخ سعودی بود؛ به ویژه آن که ظاهراً نقش مهمی در گسترش سازمان دهی نهی از منکر بر عهده داشت. به طوری که خواهیم دید، هماهنگی اسناد، حکایت از این دارد که در آغاز فتح حجاز بود که در نظام جاری سعودی «کمیته های امر به معروف و نهی از منکر» تشکیل شد.

متأسفانه آگاهی ما از ربع قرن پیش از فتح حجاز، بسیار اندک است. ما اعتقاد نامه سنتی وهّابیی در دست داریم به قلم محمد بن عبداللطیف (د۱۳۶۷)، پسر دانشمند مشهوری که در زمینه دومین با او آشنا شدیم.[۹۹]

این اعتقاد نامه که در سال ۱۳۳۹ نوشته شده، به شکل نامه سرگشاده ای است خطاب به مردم مغرب عربستان.[۱۰۰] این نامه شامل اشاره ای مختصر به نهی از منکر است: به طوری که نقل شده ادای این وظیفه بر هرکس که توان انجام دادن با دست یا زبان یا دل دارد، واجب است.[۱۰۱] از زمانی قدیم ترـ یعنی از سال ۱۳۳۵ ـ ما بحث مختصری درباره نهی از منکر در اثری سلیمان سهمان (د۱۳۴۹) در دست داریم که آتش شور و شوق بیش از حدّ مردمان عامی را فرو می نشاند. او بر اهمیت و رعایت ادای این وظیفه با شکیبایی و مهربانی تأکید می ورزد.[۱۰۲]در این نوشته های عقیدتی به اداری کردن این وظیفه که از ویژگی های بارز دومین دولت سعودی است، هیچ اشاره ای نشده است.

امّا مطالب محدودی که از منابع سیره نوشتی این دوره در دست است، حکایت از مرحله ای از نهادینه کردن آن دارد. با وجود این، هنگامی که عبدالله بن عبدالعزیز عنقری (د۱۳۷۳) در سال ۱۳۲۱ امام جماعت ثرمدا بود، کارهای اضافی متنوعی به او سپرده شد، که از جمله، ایفای این وظیفه (مهمّات الامر بالعمروف) بود.[۱۰۳] در عین حال از ادای فقط انفرادی آن کمتر سخنی می شنویم.[۱۰۴]

تصویر روشن تری از منابع خارجی آشکار می شود. ریحانی که در سال ۱۳۴۱ از ریاض دیدن کرده است، نقل می کند که به سبب به کار بردن دخانیات، حاضر نشدن در نماز و سایر گناهان، مردم به طور عادی در شهر شلاق می زدند.[۱۰۵] به ویژه او آگاه شد که در هر یک از مساجد شهر به طور منظم حضور و غیاب می کنند تا وضعیت حضور نمازگزاران را بررسی کنند. گروهی که ریحانی آنها را به زبان انگلیسی «کمیته» و به زبان عربی «وفد» می نامد، به سر وقت گناهاکاران می رفتند و اگر رفتار خود را اصلاح نمی کردند، آنان را شلاق می زدند.[۱۰۶] این موضوع با خصوصیات کلی سازمان دینی سعودی که فیلبی براساس سفرش در اواخر جنگ جهانی اول نقل کرده است، هماهنگی دارد. به این طریق از فرزندان ابن عبدالوهاب سخن می گوید که «گروه رهبری دولتی تأیید شده ای که مرکز آن در ریاض بود» تأسیس کرده بودند.[۱۰۷] و نقل می کند که وظیفه این گروه، تربیت و هدایت مبلغانی (مطوّعانی) بود که برای تعلیم بدویان اعزام می شدند.[۱۰۸]

با نظر به پیشرفت های بعدی، پرسش اصلی در این جا این است که ما تا چه حد می توانیم کاربرد کلمه «کمیته» از طرف ریحانی را جدّی بگیریم. کاربرد کلمه «وفد» (هئیت نمایندگی) که او در نوشته های عربی اش به کار می برد، حکایت از گروهی رسمی با عضویت همیشگی ندارد. بنابراین، می توان چنین پنداشت که انتخاب واژه «کمیته» در نوشته های او به زبان انگلیسی بر اثر نفوذ حوادث بعدی بوده است. در واقع گزارش هایی در دست است که تاریخ «کمیته »ها مقدم بر فتح حجاز است، امّا در اواخر این تاریخ،[۱۰۹] به طوری که خواهیم دید، وجود آن در مکه پس از فتح آن، حاکی از شکل گیری سازمانی جدید است، نه پیوند آن با کمیته های موجود.

 فتح حجاز به دست سعودی ها، همراه با سخت گیری وهابیان و نگرش های سهل گیرانه ‌تر جهان بزرگ اسلام تجویزی بود برای مزاحمت و درگیری. طول نکشید که با برخورد سخت وهابیّان در حج ۱۳۴۴ نسبت به آنچه آنان موسیقی حرامش می‌خواندند، این حقیقت آشکار شد. مطابق معمول، سربازان مصری در اطراف پالکی (محمل) بوق و شیپور می‌ نواختند؛ [۱۱۰]  ناگهان متوجه شدند که مورد حمله متعصب‌ ترین افراد ابن سعود، اِخوان، قرار گرفته‌ اند امّا این رویدادها چیز تازه‌ای نبود،[۱۱۱]و پیامدهای مهم سیاسی آن مانع کار ما نمی‌شود.

احتمالاً در ادامه این برخوردهای کم اهمیت ‌تر بود که سازمان جدیدی در مکّه به نام هیئت امر به معروف و نهی از منکر تشکیل شد.[۱۱۲] بنا بر داستانی که سال ها بعد حافظ وَهْبه [د۱۳۸۷)، خدمتکار مصری ابن سعود، که خود در این کار شرکت داشت، نوشته است، هدف از تشکیل این «کمیته» جلوگیری از رفتار پرخاش جویانه اِخوان نسبت به مکّه و بیشتر نسبت به حاجیان خارجی بود.[۱۱۳] (البته از نظر سعودی که در آن زمان در تنگنای شدید مالی بود، بسیار اهمیت داشت که در رفت و آمد حاجیان خللی وارد نشود.) وهبه می‌گوید: اِخوان بدویانی خشن بودند. به این نمی‌ اندیشیدند که در محیطی متمدن چگونه باید رفتار کرد، هر کس فکر می‌ کرد که خود به تنهایی مجاز است چوب دستش را بردارد و قانون خدایی را نسبت به مردم بی‌ پناه مکّه اجرا کند.[۱۱۴] از نظر وَهْبه، این به علت کج فهمی عقاید دینی بود، زیرا دستور پیامبر برای اقدام در برابر منکرات مربوط به زمان خود پیامبر و دوران نعمت و سعادت بود. اگر امروز هر کس آزاد باشد با چوب با مردم برخورد کند، نتیجه ای جز هرج و مرج در پی نخواهد داشت.[۱۱۵]

سرانجام ابن سعود به روشی که مورد پذیرش وهبه بود، تغییر عقیده داد و جلو تندروی های اِخوان را گرفت. او قاضیی منصوب کرد که مسائل پیش آمده در راه فعالیت های آنان به حکم او حلّ و فصل می‌شد. وَهْبه می‌گوید: سازمان جدید این گونه متولد شد. هر چند روشن نیست که چگونه انتصاب این قاضی سبب تولد این سازمان شده باشد.

منبع معاصر حکایت از این دارد که چنین سازمانی در اوایل سال ۱۳۴۵ درمکه تأسیس شد. اطلاعیه ای از طرف امیر در روزنامه محلی امّ القری تأیید ملوکانه از انتخاب مقامات قضایی (رئاسه القضاء) و کمیته (هیئت) برای تحقق بخشیدن به نهی از منکر را نقل می‌کند.[۱۱۶] در این خبر از رئیس کمیته، معاون او، دبیر، و سایر اعضا نام برده است.[۱۱۷]

در محدوده وظایف کمیته، این اطلاعیه به ویژه به محدودیت بدزبانی و نظم و ترتیب درنماز اشاره می‌ کند، امّا چیزی به صورت قانون نمی‌ گوید. گزارش کنسولی از جده که حوادث سپتامبر ۱۹۲۶ (اوایل ۱۳۴۵) را شرح می‌دهد، نیز تأسیس کمیته را برای «نظارت بر اخلاق عمومی، ترغیب به نماز جماعت» و چیزهایی مانند آن را توصیف می‌ کند و با کمال تعجب از آن به عنوان «کمیته نو» نام می ‌برد.[۱۱۸] به هر حال، این که آن اولین پایه ریزی چنین کمیته ای بود، بحثی است که از سکوت تأیید می‌شود. ما از کنار گزارش هایی مقدم بر اینها می‌ گذریم که حکایت از علاقه سعودی ها به اخلاق عمومی در مکه دارد، امّا این گزارش ها اشاره ای به این کمیته ها نمی‌ کند.[۱۱۹] چند ماهی پس از تأسیس این کمیته سلسله مقالاتی درباره موضوع نهی از منکر در امّ القری به چاپ رسید. اولین مقاله را ابن بُلَیهِد (د۱۳۵۹)، یک قاضی نجدی که در سال ۱۳۴۴-۱۳۴۵ متصدی تجهیزات قضایی مکه بود، نوشت.[۱۲۰] شش مقاله در مورد تعلیمات او را دانشمند جوان دمشقی بهجت البیطار (د ۱۳۹۶)، مدیر وقت مؤسسه اسلامی سعودی (المعهد الاسلامی السعودی)، برای توزیع بین اعضای کمیته و دیگران نوشت.[۱۲۱]در این مقالات، نگرشی هست که بر نقش مقامات تأکید کند؛ از این رو ابن بُلَیِهد از انتصاب کسانی که امر به معروف و نهی از منکر می‌کنند،[۱۲۲] سخن می‌گوید و بیطار بر محدودیت عمل مسلمانان عادی تأکید می‌ورزد.[۱۲۳]

این منابعِ هم زمان از دو طرز رفتار خبر می‌دهند که روایت وَهْبه در این مورد ممکن است ناقص باشد. نخست آنها نشان می‌دهند که اِخوان تنها گروه آشوبگر نبودند. در سال ۱۳۴۴ عبدالله بن حسن (د ۱۳۷۸)، یکی از افراد خاندان آل الشیخ، سیگاری از دهان یک راننده مصری بیرون کشید و با چوب به او حمله کرد؛ و این موجب درگیری بین این دو شد؛ مقامات، راننده را تا سر حد مرگ شلاق زدند.[۱۲۴] ابن بُلَیهِد در تحولاتی که منجر به تثبیت نظام شد، به احتمال نقش مؤثری داشت. یکی از نویسندگانِ شرح حال او، از نامه ای سخن می‌گوید که وی خطاب به اِخوان نوشت. ضمن این نامه، او آنان را برای نیت خیرشان ستایش، امّا برای رفتار نادرستشان، از جمله ناسزاگویی و تنبیه بدنی برای نهی از منکر، سرزنش می‌ کند، و تأکید می‌ ورزد که این وظیفه برای ناآگاهان نیست، و افراد عادی نباید در کار دولت پیشدستی کنند.[۱۲۵]

موقعیت دقیق آغاز این کمیته ها هر چه بود، این سازمان تا سال ۱۳۴۷ کاملاً تثبیت شده بود. در آن سال، عبدالوهاب مَظهَر که عضو هیئت نمایندگی سیاسی سعودی در قاهره بود، رساله عملیی برای کسانی که قصد حج در آینده را داشتند، نوشت. او با درج متنی که کمیته اعلام کرده و در آن در بیست مادّه دامنه فعالیتهای کمیته را تنظیم کرده بود، رساله را به پایان رساند.[۱۲۶] این مواد شامل ضوابط نماز، مشروبات الکلی، دخانیات، جداسازی زنان و چیزهایی مانند این بود. از نظر موضوع اداری کردن فزاینده این وظیفه آخرین ماده آن در خور توجه است: اعلام شده بود که بزرگان هر محله مسئول جرمهایی هستند که در محله آنها رخ می دهد و اگر آن را پنهان کنند، شریک جرم شمرده می ‌شوند. او کمیته را هیئتی رسمی توصیف می‌کند که از دانشمندان و افراد سرشناس حجازی و نجدی تشکیل شده است.[۱۲۷]

آگاهیهای بیشتر درباره نخستین تاریخچه این سازمان را گزارشهای انگلیسی از جده در تاریخی اندکی پس از این دوران فراهم آورد. این گزارش ها نوسان بین رویه ای ملایم و روشی تند و بازگشت به حال اول که در اواخر سال ۱۳۴۵ اتفاق افتاد و تغییرات مشابهی در اوایل سال ۱۳۵۰ را بیان می‌کند. در دوره اول، گزارشی از ضبط سازهای دهنی پسران خردسال در جده خبر می‌دهد،[۱۲۸] در نتیجه بچه های شیطان خیابانی در کمین رئیس کمیته محلی نشستند و با پرتاب پوسته خربزه به طرف او انتقام خود را گرفتند – تنها موردی از مقاومت علنی که من با آن برخورد کرده ام.[۱۲۹] در دوره دوم، ابن سعود کوشیده بود از پارسا گرایی وهابی منحرف شود، و مظهر سلطانی شود که نه تنها «دوست دارد شادی مردمش را ببیند، بلکه تا حدی آزادمنش است که در این شادی شریک باشد» (این اشاره به شرکت او در یک رقص جنگ در نجد است.).[۱۳۰]در این محیط آرام و خودمانی کمیته ها در ظاهر غیبت داشتند.[۱۳۱] سپس ظرف چند ماه رویّه عوض شد، کمیته ها تجدید سازمان شدند و جنگ با فساد جان تازه ای گرفت. علاوه بر هدف های سنتی این وظیفه، دستگاه موسیقی یا ساز ناشناخته ای در فقه حنبلیان به نام گرامافون به بازار آمده بود. آنان موجودی سوزنها را ضبط کردند و گفته شد که فقط می‌ توان این ساز را از شُرطی خرید.[۱۳۲] کمی پس از این، منشی احسان الله کنسول یارهند پس از بازگشت از زیارت مکه گزارش غمناکی نوشت.[۱۳۳] او به شدت نگران انتقالِ قدرت از اهالی محل به جانب نجدی ها بود. پیشتر از این او اظهار می ‌داشت کمیته مرکّب از افراد سرشناسی بوده است که نفوذ و تأثیر ملایمی بر مردم داشته اند، و به ویژه مراقبت می ‌کردند که با ثروتمندان به خوبی رفتار شود؛ اکنون گزارش می‌دهد که قدرتی شتاب زده به کمیته ها بخشیده اند و گروههایی از سربازان نجدی از آن حمایت می‌ کنند- در هر محله ای بیست نفر و به طور کلّی ۲۶۰ نفر- که روشن دد منشانه آنها نسبت به مقررات نماز به ویژه از نظر او وحشتناک بود.[۱۳۴]

من سعی نکرده ام نظام کمیته ای را در تاریخ دوران بعدی به تفصیل بررسی کنم. ظاهراً کمیته، بعد از تأسیس در مکه به سرعت در سایر نواحی دولت سعودی گسترش یافت.[۱۳۵] که ما پیشتر در جده با آن روبه رو شدیم. شرح احوال علمای سعودی حکایت از این دارد که بیشتر این عالمان در رأس چنین کمیته هایی در حجاز بوده اند،[۱۳۶] و تصدی آنان را در چنین مقامهای اداری در نجد و احساء تأیید می‌ کنند.[۱۳۷]درنتیجه عمربن حسن (د ۱۳۹۵) تا سال ۱۳۹۴ از عنوان با شکوه «مدیر کل کمیته های امر به معروف در نجد، ناحیه غربی و تباله» برخوردار بود.[۱۳۸] همچنین حرکت به سوی تمرکزگرایی ادامه داشت، تا سال ۱۳۹۶ دو هیئت متقابلاً مستقل وجود داشت، یکی در حجاز و دیگری در نجد،[۱۳۹] در آن سال این دو زیر نظر مدیر کلی هم سطح وزیر کابینه[۱۴۰] به صورت سازمان واحدی در هم ادغام شدند کار این سازمان باقی مانده ظاهراً محدودبه صحنه های شهری نبود: ما از وجود کمیته ای در روستایی در جنوب حجاز با جمعیتی ۱۶۰۰ نفری آگاهی هایی در اختیار داریم.[۱۴۱]

این پایداری و دامنه گسترش آن در خور توجه است. اگر این نظام در حقیقت زاییده فکر دنیا محوری حافظ وهبه مصری است، پس آنچه می‌توان گفت این است که از نظر او حاصل این پدیده چندان خوب و موفق از آب در نیامد،[۱۴۲] به طوری که دیدیم این سازمان نتوانست نقش مؤثری در برخورد بین تعصب گرایی نجدی و تسامح مردم حجاز و حاجیان ایفا کند. اعضای مکّی کمیته اصلی مکه در آغاز تأسیس، تقریباً دو برابر افراد نجدی بود.[۱۴۳] امّا چون بادها از جانب مشرق وزیدن گرفت، این توازن مطلوب آغازین به طور کامل به هم خورد. این حقیقت این نظامْ اِخوان را پشت سر گذاشت، حاکی از این است که از حمایت مؤثر مناطق دیگر برخوردار شده بود.

چگونه می‌توان این ادامه حیات را تغییر کرد؟ یک خط فکری که شاید اکنون به علت پیشرفتهای اخیر متروک مانده باشد، آن را نوعی بی تفاوتی و اخته سازی درنتیجه روند دیوان سالاری موجود می‌دانست. از این رو به صورت قابل قبولی ادّعا شده که نظام ازطریق محدود کردن دامنه فعالیت خود و کاهش نیروهایش رو به ضعف و نقصان نهاده است.[۱۴۴] روندی که می‌توان آن را یکی از ابعاد کلی دیوان سالاری در عملکرد علمای دینی در عربستان سعودی دانست.[۱۴۵] در نظر اول شاید واقعیت این باشد که در قانون اساسی سال ۱۴۱۲ عربستان سعودی که منتشر شد، این سازمان بسیار مورد بی مهری قرار گرفت.[۱۴۶] امّا نظر دیگری که امروز غالب است، این است که نظام با تحکیم بخشیدن به نیروهای زهدگرایانه اخلاقی که به احتمال زیاد در محیطی غیردینی سالها پیش از بین رفته بود، پایگاهی قانونی و روند رو به افزایشی برای بنیادگرایی اسلامی فراهم کرده بود.[۱۴۷] در نبودِ آگاهی های جامعی درباره روشی که نظام به آن عمل می کند، همه ی این ها در پرده هست و نظر باقی می ماند.

اما دو کتاب به نسبت جدید درباره ی فعالیت کمیته تا اندازه ای این ابهام را برطرف کرده است. یکی کتابی است به قلم یک نویسنده وهابی درباره نهی از منکر.[۱۴۸] ویژگی کتاب در موضوع فعلی آن است که استفتائات از محمد بن ابراهیم آل الشیخ (د ۱۳۸۹) را نقل می‌کند.[۱۴۹] جالب‌ترین امّا نه تعجب انگیزترین موضوع این استفتاها، نشانه ای از خصومت است که درنتیجه فعالیت های کمیته ها ایجاد می‌ شود. یک قاضی مکّی به متهمی به شرب خمر اجازه داده بود به اعتبارِ شهادت اعضای کمیته حمله کند؛ ابن ابراهیم به صراحت قاضی را محکوم می کند.[۱۵۰] در حالی که اعضای کمیته در ادای وظیفه خود بیش از حد تعصب می ورزند، او تساهل می‌ورزد؛ آنها در بین مردمان لاابالی دشمنانی دارند که اگر با چنین لغزشهایی با شدت رفتار شود، دشمنان جسارت پیدا می کنند[۱۵۱]

در جایی که اعضای کمیته ها به بیراهه می‌روند، باید از خصومت منفصل شوند و اشخاص خوشنام‌تری آنها گردند.[۱۵۲] در موردی در جدّه، مسئله یک عمل نامشروع جنسی مطرح بود. شاهد اصلی ناپدید شده بود، و سه شاهد دیگر از جمله اعضای کمیته باقی مانده بودند که مستحق حد قذف بودند؛ ابن ابراهیم با پیدا کردن راه گریزی در قانون، آنها را نجات داد، و تأکید کرد که اِعمال حدّ بر آنان موجب کاستن از اعتبار آنان برای ادای این وظیفه می‌ شود.[۱۵۳] به جز این مورد، این استفتاها، چیز زیادی برای گفتن ندارد. ما ازجرم جدیدی با خبر می شویم: کمیته ای در زِلفی خود را سرگرم کار مردان جوانی کرده بود که هر شب با موتورسیکلت هایشان در روستاها گشت می‌زدند.[۱۵۴] در پرسشی در مورد سازمان کمیته ها بیان شده که آنها به سه دسته تقسیم می‌ شدند: یک دسته در کوچه و بازار گشت می‌زدند و مجرمان را دستگیر می‌کردند (امّا کتک نمی‌زدند): دسته دیگری مسئول روند قضایی بودند و یک دسته مسئول اجرای مجازات.[۱۵۵] البته گفته نشده که این دسته ها تا چه اندازه کارآمد بودند.

کتاب دیگری که شامل شرح و تفصیلی عینی درباره حسبه در اسلام نوشته علی بن حسن قُرّنی است. او یک بررسی حاکی ازهمدردی درباره نظام کمیته سعودی به عمل می‌آورد[۱۵۶] و درضمن آن چند صفحه ای را به نقش آنان در حال حاضر اختصاص می‌دهد.[۱۵۷] به ویژه او چند جرمی را کمیته ریاض در سال ۱۴۰۴ با آن رو به رو بود، نقل کرده است؛ یکی لواط بود. مجرمان در مورد فیلیپینی و در موردی دیگر سریلانکایی و بریتانیایی بودند. امّا ظاهراً هیچ کس سعودی نبود. دو سعودی پنهانی سرگرم عرضه ادوکلن در بین جوانان بودند. دیگری همراه دو یمنی دیگر قاچاقی عرق می‌فروختند. از آنها همچنین ۲۵۵۵ قرص قاچاق کشف شد. چهار یمنی ۳۷۷۳ قرص سکنال نگه‌داری می‌کردند. یک سعودی جوان را که در حالتی غیرعادی دستگیر کرده بودند، در حال نوشیدن دارویی رنگین دیده شده بود. گروهی مرکّب از چند یمنی و سعودی عرق تولید می‌کردند؛ که به کارخانه آنها حمله شد و کارخانه نابود گردید.[۱۵۸] نمونه های جرم ریاض در سال ۱۴۰۴ از نظر تنوع یا اختلاف قومی مسلماً بی‌نظیر نبود. به طوری که دیده می‌شود، اشاره روشنی به انجام نهی ازمنکر خارج از این چارچوب اداری دیده نمی‌شود.[۱۵۹] عبدالله قرعاوی عُنیزی (د۱۳۸۹) شاگرد ابن ابراهیم استثنایی در خور توجه بود.یکی ازترجمه نویسان او، در جریان نهی از منکر، او در کوچه و بازار می‌گشت و با زبان و چوبدستش به هر مردی که نماز جماعت را به تأخیر می‌ انداخت یا به هر زنی که لباسش تنگ و بدن نما بود، زخم زبان و کتک می‌زد؛ امّا نشانه ای دردست نیست که این موارد را درسمتی اداری انجام می‌داده است.[۱۶۰] شرح حال نویس دیگری از کارهای فراگیر قرعاوی در سالهای پس از ۱۳۵۸ برای گسترش سوادآموزی در پهنه جنوب غربی کشور (که رسماً مورد تأیید بود) سخن می‌گوید؛ و نیز می‌گوید که در سال ۱۳۶۷ او درشبهای جمعه شاگردان ارشد خود را برای تبلیغ، آموزش و نهی ازمنکر به سوی قبایل می‌فرستاد، بر کارهای شاگردانش نظارت می‌کرد و راه و رسم انجام دادن مؤدبانه این وظیفه را به آنها می‌ آموخت.[۱۶۱] امّا قرعاوی خود یک شخصیت استثنایی بود.

۵- خاتمه

گسترش دیوان سالاری دولت جدید در عربستان، مانند هلال خصیب، به گونه ای که ما دیدیم به معنای پایان یافتن تاریخ حنبلی است، امّا در حالی که دولت اصلاح شده عثمانی و وارثانش نقش سنتی دانشمندان حنبلی را با جذب انفرادی آنان و یا کنار گذاشتن آنها، عملاً از بین برد، ظهور دولت جدید در عربستان سعودی نقش آنان را بر اساس نوعی بی احساسی حفظ کرد، و علما را به صورت جزئی از ضمایم دیوان سالاری دولتی درآورد، هر چند آنان همیشه مطیع دیوان سالاری دولت نبودند.

این پیامدهای مختلف اختیاری نبود.آنچه در هلال خصیب اتفاق افتاد تا حدی بازتاب موقعیت حنبلیان در این منطقه از زمان افول دولت عباسیان بود. آنان جامعه اقلیتی بودند، که هر چند نسبت به قدرت سیاسی کاملاً بیگانه نبود، احساس نزدیکی به موجودیّت آن نیز نمی‌ کرد. برعکس توسعه دولت عربستان بر اساس ظهور معماگونه دولتی حنبلی از درون جامعه یکپارچه حنبلی است، دولتی که عقاید آن انعکاسی از اندیشه های ابن تیمیّه است که علت وجودی آن را فراهم می‌کند.[۱۶۲]

با وجود این در عربستان، مانند هلال خصیب، سنتی را که مدیون ابن حنبل هستیم، عملاً به پایان رسید. تبدیل آرای کاملاً انفرادی و غیر سیاسی او به عملی دیوانی که مجموعه ای ازکمیته های امر به معروف و نهی از منکر به راهنمایی مدیر کلی در سطح وزیرآن را اداره می‌کند، در نظر هیچ‌کس غم انگیزتر از این قول سنت نیست. اگر انقلاب بنیادگرایان توانِ دوباره ای به نظام می‌بخشید، تعریض این توسعه دور از ذهن می ‌نمود.[۱۶۳]

منبع : امر به معروف و نهی از منکر در اندیشه اسلامی، مایکل کوک، ترجمه احمد نمایی، موسسه چا آستان قدس رضوی، بنیاد ژوهشهای اسلامی، چا چهارم، ۱۳۸۶ش

________________________________________

 پی نوشت ها 

 .[۱] برای بررسی سودمند کتاب های شرح احوال حنبلیان نجد در سده دهم تا دوازدهم هجری ر.ک: U.M.AI-Juhany, ‘The history of Najd prior to the Wahhābî’, University of Washington Ph.D 1983  (ا.م. الجُهنَی، «تاریخ نجد قبل از وهابیان» رسالهء دکتری دانشگاه واشنگتن ۱۹۸۳)، فصل ۵٫ در مورد اسناد سوری درباره حنبلیان نجد در سده نُهم هجری، ر.ک: ابن عبدالهادی، جوهر، ۱۵، ۱۲ و بعد؛ ۴۰ ش ۴۶؛ ۱۱۲ ش ۱۲۸ و بعد (و قس: مقدمه ص ۳۴ و بعد)m.Cook, ‘The histories of pre-Wahhabîbî Najd’. Studia Islamica ( م. کوک، «مورخان نجد قبل از وهابیت») ۷۶ (۱۹۹۲)، ۱۷۳ یادداشت ۴۰٫ توجه داشته باشید که داوود بن احمد (یا محمد) بلاعی (د حدود ۸۶۲) حنبلی سوری اگر چه در حماه به دنیا آمد، دارای تباری نجدی بود (عُلیمی، مقصد، ۵ ۲۵۰ و بعد ش ۱۵۷۲؛ ابن عماد (د۱۰۸۹)، شذارت الذهب، به اهتمام ع.و م. ارناؤوط، بیروت ۹۳-۱۹۸۶، ۹: ۴۴۱/۱۱۵.

 [۲] ر.ک: جُهنی «تاریخ نجد»، ۱۷۵-۱۸۲، ۲۷۲-۲۸۰٫ من به رساله جهنی حتی به «گسترش قدرت های محلی سیاسی» محدود در نجد پیش از وهابیان شک دارم (همان ۲۷۵-۲۷۹)؛ M.Cook, ‘The expansion of the first Saudi state: the case of Washm; in C.E. Bosworth et al. (eds), Essays in honor of Bernard Lewis: the Islamic world f r o m classical to modern times  (م.کوک، «گسترش اولین دولت سعودی: مسئله وشم» پرینستون ۱۹۸۹، ۶۶۷.

 [۳] جُهنی، «تاریخ نجد»، ۲۵۲.

 [۴]. در رساله ای از عبدالوهاب بن سلیمان (د۱۱۵۳) پدر این اصلاح طلب، رفتار گروهی از قادریان حَرمه را تقبیح می‌ کند و مردم را به اقدام بر ضدّ آنان (انکار) با دست و زبان می ‌خواند (مجموعه الرسائل و المسائل النجدیه، ۱: ۵۲۵/۷؛ در بقیه این فصل از این کتاب به اختصار مجموعه نام خواهم برد). اشاره ای به نهی از منکر در تذکره های نجدی از جمله ابن حُمید (د۱۲۹۵)، السُحُب الوابله علی ضرائح الحنابله، بی جا ۱۹۸۹ ندیده ام.

 [۵]. این گسترش به ترتیب زمان در H.S.B Philby, Sa‘udi Arabia (هـ. س. ب. فیلبی، عربستان سعودی)، لندن ۱۹۵۵، فصل ۲ و در دیگر آثار نقل شده در کوک، «گسترش اولین دولت سعودی»، ۶۸۳ یادداشت ۳۲ آمده است.

.[۶] ابن بِشر (د۱۲۹۰)، عنوان المجد فی تاریخ نجد، بیروت بی تا (۱۷/۶) (لیس للناس من ینهاکم عن ذلک فیصدع بالامر بالمعروف و النهی عن المنکر). درمورد تحلیل ویژگی کلی روایت ابن بِشر دربارهء سیره ابن عبدالوهاب ر.ک: E. Peskes, Muhammad b. ‘Abdalwahhab (1703-92) im Widersreit,  (ا.پسکز، محمد بن عبدالوهاب (۹۲-۱۷۰۳) در تضاد، بیروت ۱۹۹۳، ۲۵۲-۲۷۸.

 [۷]. ابن بِشر، عنوان، ۱۹/۱: اعلن بالدعوه و الانکار و الامر بالمعروف و النهی عن المنکر.

 [۸]. همان، ۱۹/۴.

 [۹]. همان، ۱۹/۱۱.

 [۱۰]. همان، ۲۰/۹: و فشی التوحید و الامر بالمعروف و النهی عن المنکر.

 [۱۱]. همان، ۲۰/۱۹.

 

[۱۲] .همان، ۲۳/۲۶.

 

[۱۳]. همان، ۵۰/۸٫ ابن امیر در واقع پیام ابن عبدالوهاب رابه عنوان امر به معروف پذیرفت (ر.ک: نقل قولی از دیوان او در ح. جاسر، «الصِلات بین صنعا و الدِرعیَّه»، العرب، ۲۲ (۱۹۸۷)، ۳۳). بسنجید با این عفالق احسایی جدلی ضد وهابی، که در رساله ای که در حدود سال ۱۱۶۳ نوشت از وهابیان به عنوان کسی که فعالیتهای خود را در لباس امر به معروف انجام می‌دهند، نام می‌برد (رساله محمد بن عبدالرحمان بن عفالق الاحسایی به عثمان بن مُعَمَّر، نسخه خطی برلین ۲۵Pm، برگ ۵۶b/5). در مورد این متن ر.ک: آلوارت، فهرست، ۲: ۴۷۷ ش ۲۱۵۸، و پسکز، محمد بن عبدالوهاب، ۵۷؛ از کتابخانه دولتی میراث فرهنگی پروس سپاسگزارم که میکروفیلمی از این نسخه را برایم فرستاد. تاریخ این رساله به احتمال پیش از سال ۱۱۶۳ می‌باشد، زیرا در آن سال ابن مُعَمّر کشته شده بود (ابن غنام (د۱۲۲۵)، روضه الافکار، بمبئی ۱۳۳۷، ۲: ۱۶/۷؛ ابن بشر، عنوان، ۳۰/۵)؛ ابن عفالق، خود، در همان سال یا سال بعد درگذشت. بیشترین احتمال برای این تاریخ اوایل سال ۱۱۶۳ است (عبدالله بن عبدالرحمان بن صالح البّسامِ، علما نجد خلال ستّه قرون، مکه ۱۳۹۸، ۸۲۱/۵). ابن عبدالوهاب در یکی از کتاب هایش به رساله ای از ابن عفالق اشاره می‌ کند (ابن قنام، روضه، ۱: ۱۳۵/۱۶).

 [۱۴]. ابن بِشر، عنوان، ۸۴/۲۰؛ و قس، همان ۸۳/۲۴.

 [۱۵]. عبداللطیف بن عبدالرحمان (د۱۲۹۳) هم عصر ابن بِشر نیز بر پای بندی ابن عبدالوهاب نسبت به این وظیفه تأ کید می‌کند (مجموعه، ۳: ۳۲۷/۱۲)، در مورد عبداللطیف، ر.ک: پس از این، یادداشت ۶۲.

 [۱۶]. یعنی عبدالعزیز بن سعود (حکومت ۱۱۷۹-۱۲۱۸)  (ابن بِشر، عنوان، ۱۲۰/۱۶)، سعود بن عبدالعزیز (حکومت ۱۲۱۸-۱۲۲۹) (همان، ۱۷۱/۲۷)، و عبدالله بن سعود (حکومت ۱۲۲۹-۱۲۳۳) (همان، ۲۰۷/۸). او می‌ افزاید: سعود در مجالس و مکتوبات خود پیوسته مردم را به انجام دادن این وظیفه ترغیب می‌ کرد (نیز ر.ک: گفتار او با دو رئیس فتنه جوی قبیله، همان، ۱۷۰/۱۴.

 [۱۷]. همان، ۲۰۸/۲۵.

 [۱۸]. همان، ۱۳۶/۵ (۱۲۲۳)، ۱۴۶/۴ (۱۲۲۵)، ۱۵۳/۱۰(۱۲۲۶)، ۱۵۵/۷ (۱۲۲۷). عجیب است که او در گزارشش به اشغال اصلی شهر مکه در سال ۱۲۱۷ (یا به بیان دقیق‌ تر ۱۲۱۸) هیچ اشاره ای نکرده است؛ امّا احمد بن زینی دحلان (د۱۳۰۴) وقایع نگار مکی اظهار می‌کند که سعود از قلیانها (شیشه) و سازهای زهی، پس از ثبت نام مالک آن، آتشی برپا کرد (خلاصه الکلام، قاهره ۱۳۰۵، ۲۷۹/۱، با بیانی دیگر درC.Snouck Hurgronje, Mekka (س. اسنوک هورخرونیه، مکه)، لاهه ۹-۱۸۸۸ ۱: ۱۵۰ آمده است). او می‌افزاید که علمای مکه را وادار می‌کرد کتاب کشف الشبهات ابن عبدالوهاب را بخوانند (زینی دحلان، خلاصه الکلام ۲۷۹/۵). علاوه بر این زینی دحلان نقل می‌کند که شریف مکه در سال ۱۲۲۱ در نامه ای به مردم مکه و مدینه آنان را از استعمال دخانیات منع کرد و وادار به حضور در مساجد ساخت و قرائت رساله‌های ابن عبدالوهاب را بر علما تحمیل کرد و این به ملاحظه عقاید سعودی بود (همان ۲۹۲/۲۹، و قس: اسنوک هورخرونیه، مکه، ۱: ۱۵۳) بورکهارت تأکید می‌کند که در نتیجه فتوحات سعودی، مردم مکه «مجبور بودند بیش از همیشه، نماز را به وقت خود بر پای دارند» و در منظر عام از دخانیات بپرهیزند. نیز از سوزاندنِ قلیان های ایرانی در جلو پادگان های سعودی خبر می‌دهد J.L.Burckgardt, Notes on the Bedouins and Wahabys (ج.ل. بورکهارت، یادداشت هایی درباره اعراب بَدَوی و وهابیان)، لندن ۱۸۳۱، ۲: ۱۹۵). به علاوه او از وقت حضور در نماز در مدینه در زمان اشغال دولت سعودی خبر می ‌دهد (همان ۱۹۹). نیز ر.ک: پس از این، یادداشت ۴۹.

 

[۱۹]. ابن بِشر، عنوان، ۲۰۹/۱۳، ۲۴۳/۱۷، ۲۹۷/۲٫ در مورد تناقض بین امر به معروف و هرج و مرج، نیز قس: همان، ۶۲/۱۳٫ مثال هایی از فساد اخلاق که ابن بِشر بیان می‌کند، عبارت اند از: نوازندگی و غفلت از نماز.

 

[۲۰]. من درستی روایت او دربارهء حجّ سعود را می‌ پذیرم؛ به طوری که دیدیم (پیش از این یادداشت ۱۸)، منابع غیر وهابی آن را تأیید می‌کند. اما این تنها موردی است که ابن بِشر اصطلاح امر به معروف را در کنار حوادث ملموس تاریخی به کار می‌برد- در سایر موارد زبان او فقط به شاخ و برگ داستانش می‌ پردازد. بنابراین، فکرمی ‌کنم رفتار سعودی ها در حجاز، معرف پاسخی غیر عادی به شرایطی خاص باشد، شیوع چنین بی بندوباریهایی در چنین مکان های مقدسی. شقّ دیگر آن است که تصور کنیم آنچه درباره حجاز استثنا شمرده می‌ شد، آن چیزی نبوده که در آن جا اتفاق افتاده بود، بلکه کیفیت مدارک ما چنین می‌ نماید. به نظر من چنین امکانی وجود دارد، ولی احتمال آن کم است.

 [۲۱]. ابن غنام، روضه، ۲: ۲/۴٫ در سوگنامه ای که ابن غنّام در رثای ابن عبدالوهاب می‌سراید، اشاره ای به این وظیفه نشده است (همان، ۱۷۴-۱۷۷). در مورد تحلیل کلی نگرش ابن غنام به شرح احوال ابن عبدالوهاب ر.ک: پسکز، محمد بن عبدالوهاب ۲۲۱-۲۵۲.

 [۲۲]. ابن غنام، روضه، ۲: ۲۱۷/۷ ابن غنام اشغال حجاز توسط سعودی ها را بیان نمی‌ کند، وقایع ایام او که ما در اختیار داریم، به سال ۱۲۱۲ پایان می ‌گیرد.

.[۲۳] برای مثال ر.ک: خ. زرکلی، اعلام، بیروت ۱۹۷۹، ۶: ۲۵۷b؛ ع. ر. کحّاله، معجم المؤلفین، دمشق  ۶۱-۱۹۵۷، ۱۰: ۲۶۹b. قدیم ترین مأخذی که من برای این اثر ادعایی می‌شناسم؛ کتاب صدیق حسن خان قَنَّوجی  (د۱۳۰۷) است (الجد العلوم، بهوپال ۶-۱۲۹۵، ۸۷۴/۲۳، در فهرستی از نوشته های ابن عبدالوهاب که او اظهار می‌ دارد خود او آنها را دیده است). آن همچنین در فهرستی از آثار ابن عبدالوهاب در چاپ نامطلوبی از تاریخ ابن بِشر (الجزء الاول من کتاب عنوان المجد فی تاریخ نجد، بغداد ۱۳۲۸، ۵۷/۴) دیده می‌شود، امّا چنین عنوانی در نسخه اصلی ذکر نشده است (ابن بِشر، عنوان ۸۵/۹)، و این ضمیمه ممکن است کار ابن مانع (د۱۳۸۵) جوان باشد که در تصحیح این کتاب همکاری داشته است (قس: الجزء الاول، ۵۷ یادداشت ۱).

 [۲۴] .عبدالرحمان بن قاسم عاصمی (د ۱۳۷۲)، الدرر السنیه فی الاجوبه النجدیه، بیروت ۱۹۷۸، ۱: ۳۰/۱۳، ۵۹/۲٫ این اعتقاد نامه اولی در نسخه بغداد ابن بِشر دیده می‌شود (ابن بِشر، الجزء الاول، ۶۷-۷۰)، امّا نه در چاپ های بعدی و موثق‌ تر این کتاب. این کتاب در  R.Hartmann, ‘Die Wahhabiten Zeitschrift der Deustchen Morgenländischen Gesellschaft,  (ر.هارتمان، «وهابیان»، ۷۸ (۱۹۲۴)، ۱۷۹-۱۸۴ ترجمه شده است. مطلب ما در ابن بِشر، الجزء الاول، ۷۰/۱۷، و هارتمان، «وهابیان»، ۱۸۴ بخش ۱۸ می‌باشد. هارتمان به وابستگی این باور نامه که در مقاله ما آمده، به واسطیه ابن تیمیه (همان، ۱۸۶؛ قس: پیش از این، فصل ۷ یادداشت ۶۹) اشاره می‌کند. باور نامه دوم را جبرتی با شرح و تفصیل در ذیل حوادث سال ۱۲۱۸ نقل کرده است (جَبَرتی (د۱۲۴۰)، عجائب الآثار، به اهتمام ح. م. جوهر و دیگران، قاهره ۶۷-۱۹۵۸، ۶: ۷۲-۷۶؛ مطلب ما در همین کتاب، ۷۶/۱۰ است. از بیان جبرتی استنباط نمی ‌شود که او نویسنده این اعتقادنامه باشد.

.[۲۵] ابن غنّام، روضه، ۱: ۲۵۴/۱۰٫ او می‌ گوید طایفه مجّرده ای در این جا دستور یافته که وظیفه امر به معروف و نهی از منکر را بر عهده گیرد، از این جمله می ‌توانیم نتیجه بگیریم که گروه خاصی فقط برای این منظور وجود داشته است.

.[۲۶] او این بیان مرسوم را که در امور اجتهادی انکاری وجود ندارد (همان، ۲: ۱۶۳/۵، در نامه ای به علمای مکه مکتوب در سال ۱۲۰۴) عرضه می‌کند. نیز ر.ک: مؤلفات الشیخ الامام محمد بن عبدالوهاب، به اهتمام ع.ز. رومی و دیگران، ریاض ۱۳۹۸، ۳: ۲: ۳۳/۸، و ابن قاسم درر، ۱: ۱۳۶/۱۱.

 [۲۷] .ر.ک: پیش ازاین، فصل ۷، یادداشت ۲.

 [۲۸]. ابن غنّام، روضه، ۱: ۷۲/۱۸، ۲۲۶/۸.

 [۲۹]. همان، ۲۲۱-۲۲۳.

 [۳۰]. همان، ۲۲۲/۲۳.

.[۳۱] همان، ۱: ۹۲/۱۰ (این بخش از کشف الشبهات است). بسنجید شکایت دو تن از شاگردان ابن عبدالوهاب درنامه ای به عبدالله بن عیسی المُویس (د ۱۱۷۵) که پیش از پیدایش ابن عبدالوهاب علمای ما در مورد بسیاری از بدعت هایی که درباره آن مقصر بودند، امر به معروف و نهی از منکر نمی‌کردند (بسّام، علماء، نجد، ۶۰۶/۱۱). در مورد خود ابن عبدالوهاب گفته می‌شود که او امر به معروف ونهی از منکر می‌کرد، همان ۶۰۵/۲۳، ۶۰۶/۳).

 [۳۲]. ابن غنام، روضه، ۱: ۹۲/۲۰ و حدیث نبوی «سه مرحله ای» را نقل می‌کند (همان، ۹۲/۲۵؛ در مورد این حدیث، ر.ک: پیش از این، فصل ۳، بخش ۱.

 [۳۳]. بعضی از آثار عبدالله با همکاری یک یا چند تن از برادرانش نوشته شده است؛ در آنچه پس از این می ‌آید، من در این کار مشترک از او نام برده ام. برای تکمیل این گفتار باید بیفزایم که سلیمان پسر عبدالله در دعوتی برای همبستگی در بین مسلمانان بر ضدّ کافران از این وظیفه در کنار جهاد نام می‌ برد. (چاپ شده در مجموعه التوحید النجدیه، به اهتمام ی.ع. نافع، قاهره ۱۳۷۵، ۳۶۹/۱۹؛ همچنین در مجموعه التوحید، دمشق ۱۹۶۲، ۱۶۴/۱۷، که به سبب افتادگی صفحه های اول این متن به اشتباه منسوب به ابن عبدالوهاب ذکر شده است. ر.ک: همان، ۱۵۸/۳ و قس: همان ۱۷۸/۱۰.

.[۳۴] مجموعه، ۲: ۳: ۴۱/۱۰ برای سنجیدن مفسده و مصلحت، قس: پیش از این، فصل ۷، ۲۶۲ و بعد.

.[۳۵] همان، ۱: ۵۸۱/۱۲.

 [۳۶]. همان، ۵۳۱/۹؛ این مطلب همچنین در این کتاب همان، ۴: ۸۱۷/۶ بدون اِسناد دیده می ‌شود. این نکته جدیدی نیست، برای مثال ر.ک: مرعی بن یوسف (د ۱۰۳۳)، غایه المنتهی، ریاض ۱۹۸۱، ۳: ۴۷۴/۷.

.[۳۷] مجموعه، ۱: ۹۹/۷، ۲۲۵/۶، ۲۳۶/۱۲ (و قس: ۲۴۴/۱۰) نیز ر.ک: همان، ۵۰۹/۴ (ظاهراً به وسیله برادرش، علی).

 [۳۸] . از یک طرف بحث در این بود که امر به معروف باید با زبان و دل انجام گیرد، نه با دست یا شمشیر و نه با قیام در برابر حتی سلطان ستمگر (همان، ۴: ۷۰/۵)؛ از طرفی دیگر،‌این عقیده وجود داشت که چون راه دیگری برای جلوگیری از گناه وجود نداشت، باید شمشیر را از غلاف کشید (همان ۷۱/۴). او ابن حنبل را از حامیان نظر اول می‌شمارد (همان۷۰/۷) که کاملاً درست نیست ـ او باید می‌دانست که ابن حنبل عمل با دست را نادیده نگرفته است (ر.ک: پیش از این، فصل ۵، ۱۷۴ و بعد). این روایت ممکن است از کتاب فرقه شناسی ابن حزم (د۴۵۶) گرفته شده باشد که همین اشتباه در آنجا آمده است (فصل، قاهره ۲۱ـ ۱۳۱۷، ۴: ۱۷۱/۹).

 [۳۹] . عنوان رساله‌ای که این بحث در آن آمده جواب اهل السنه النبویه فی نقض کلام الشیعه و الزیدیه (مجموعه، ۴: ۴۷ـ ۲۲۱) است.

 [۴۰] . همان، ۱: ۲۷ـ ۳۲، با همکاری برادرانش ابراهیم و علی.

 [۴۱] . همان، ۲۸/۱۵.

 [۴۲] . همان، ۲۸/۱۶.

 [۴۳] . همان، ۳۰/۱۴٫ به جای طارفه بخوانید طائفه.

 [۴۴] . همان، ۱۷ـ ۲۱٫ این نامه را با همکاری برادرش علی و حمد نامی (به احتمال حمد بن ناصر بن معمر) نوشته است.

[۴۵] . همان، ۱۹/۱۵.

 [۴۶] . همان، ۲۰/۱۲، این بخش بدون ذکر مأخذ نقل شده و در م.ک. امام، اصول الحسبه فی الاسلام: دراسه تأصیلیّه مقارنه، قاهره ۱۹۸۶، ۱۲۸ به اشتباه به ابن عبدالوهاب نسبت داده است؛ چنین اشتباهی در استناد پیشتر در ع. ح. ابو علیّه، الدوله السعودیه الثانیه، ریاض ۱۹۷۴، ۲۴۹ دیده می‌شود (این کتاب را ایتزاک نکش به آگاهی من رساند). هر دو نویسنده در مورد سهو تاریخی در مورد کاربرد «هیئه» که از ویژگی‌هایی سومین دولت سعودی است، سهم دارند (ر.ک: همان، ۲۴۹ و بعد، امام، اصول الحسبه،۱۳۱، ۱۴۰؛‌در مورد دولت سعودی سوم ر.ک: پس از این، بخش۴).

 [۴۷] . سلیمان بن سهمان (د۱۳۴۹) (ویراستار)، الهدیّه السنّیه و التحفه الوهابیه النجدیه، قاهره ۱۳۴۴، ۳۵ـ ۵۰.

 [۴۸] . همان، ۳۶/۳.

 [۴۹] . همان، ۴۹/۲.

 [۵۰] . مجموعه التوحید، ۴۳۲ـ ۴۳۴٫ این فتوا با همکاری برادرش حسین (د۱۲۲۴) نوشته شده است.

 [۵۱] . همان، ۴۳۲/۲٫ مطلب سطر۷ برایم روشن نیست.

 [۵۲] . ابن قاسم، درر، ۱: ۱۴۷/۲۱، ۱۴۹/۱۳ (نامه‌‌های عبدالعزیز)؛ ۱۵۶/۸ (نامه‌های سعود).

 [۵۳] . این نامه درع. ع. عبدالرحیم، ‌الدوله السعودیه الاولی، قاهره۱۹۷۵، ۴۳۵ـ ۴۳۷ به چاپ رسیده است. در مورد تاریخ این نامه ر.ک: یاداشت‌های عبدالرحیم، همان ۳۲۴ و بعد، به نقل ابن بشر، عنوان ۱۸۵/۳.

 [۵۴] .عبدالرحیم، دوله، ۴۳۶/۲.

 [۵۵] . مجموعه، ۴: ۴۱ و بعد.

 [۵۶] . عبارت‌های این حدیث مشهور که ابن عبدالوهاب نقل کرده است، همان عبارت‌های حدیث صحیح بخاری ۱: ۱۴/۱۰ است.

[۵۷] . مجموعه، ۴: ۴۱/۱۱ بسنجید اصل سوم از چهار اصلی را که ابن عبدالوهاب در ارتباط بین مؤمنان و مشرکان بر زبان می‌آورد: پیامبر با مردمی که شعایر مذهبی مختلفی را به جا می‌آورند، رو به رو بود. از پرستش خورشید و ماه تا پرستش صالحان و ملائکه؛ او بدون هیچ تفاوتی با همه آنها به جنگ برخاست (مجموعه التوحید النجدیه، ۲۵۵/۱۴). در اصل چهارم بر مناسبت این موضوع معاصر تأکید شده است. مشرکان زمان ما حتی بدتر از مشرکان زمان پیامبرند (همان، ۲۵۶/۱۴).

 [۵۸] . در مورد تأکید ابن تیمیه بر رابطه بین امر به معروف و جهاد، ر.ک: پیش از این،‌ فصل۷، یادداشت۵۶؛ و قس: گفتار عبداللطیف بن عبدالرحمان (د۱۲۹۳) نقل شده پس از این، یادداشت ۹۶.

 [۵۹] . ابن بشر، عنوان، ۳۰۰/۲۱.

 [۶۰] . ر.ک: نامه‌ او، همان، ۳۰۱/۱۷.

 [۶۱] .ر.ک: نامه او، همان،  ۳۰۱/۱۷.

 [۶۲] . در مورد این نبیره ابن عبدالوهاب ر.ک: ویندر، عربستان سعودی،۱۲۰ یادداشت۱، ۱۶۰؛M.J. Crawford, Civil war, foreign intervention, and the question of political legitimacy: a nineteenth-century Sa”udi qadi dilemma, International Journal of Middle East Studies(م.ج. کرافورد، «جنگ داخلی، دخالت خارجی و مسئله مشروعیت سیاسی: محذور یک قاضی سعودی سده نوزدهم»)، ۱۴(۱۹۸۲)،‌۲۳۲، ۲۴۲٫ از او به عنوان عامل سخت کوش این وظیفه یاد شده است (عبدالرحمان بن عبداللطیف بن آل الشیخ، مشاهیر علمای نجد و غیرهم، ریاض ۱۳۹۴، ۹۵/۱۴).

 [۶۳] . ر.ک: نامه او در مجموعه، ۴: ۵۵۵/۱۴٫ ضمن بازگویی سخن ابن تیمیه می‌‌گوید: امر به معروف هدف وحی الهی است (همان، ۵۵۵/۱۸؛ قس: پیش از این، فصل۷، یاداشت۵۵).

 [۶۴] . همان، ۵۵۷/۱۳؛ نیز همان، ۱: ۴۲۱/۶.

 [۶۵] .همان،۴: ۵۵۵ـ ۵۵۷ حسن بن حسین(د۱۳۴۰) مجموعه‌ای از دلایل منصوص را در ضمیمه مختصری درباره این وظیفه (مجموعه، ۱: ۴۴۱‌ـ ۴۴۳ آورده است؛ او با بیان این که کتاب دیگری درباره امر به معروف تألیف کرده است، این رساله را به پایان می‌برد). در مورد این خلف ابن عبدالوهاب ر.ک: آل الشیخ، مشاهیر، ۱۴۲ و بعد.

 [۶۶] . در مورد این نوه ابن عبدالوهاب، به ویژه ر.ک: ویندر، عربستان سعودی، ۶۵ و بعد، ۲۰۴ و بعد، و کرافورد، «جنگ داخلی»، ۲۳۱ و بعد. از او نیز به عنوان عامل متصعب این وظیفه یاد شده است. (آل الشیخ، مشاهیر، ۸۱/۵، ۸۴/۱۰، ۸۶/۷).

 [۶۷] . ر.ک: نامه او به فیصل در مجموعه، ۴: ۳۸۰/۱۸.

 [۶۸] . همان، ۳۸۱/۳.

 [۶۹] . ابن بشر، عنوان، ۲۶۵/۲۲، ۲۶۶/۱۴٫ در مورد این نامه، ر.ک: ویندر، عربستان سعودی، ۸۶؛ بخش دوم در کرافورد، «جنگ داخلی»، ۲۳۳ ارائه شده است.

 [۷۰] . ترکی یاد آوری می‌کند که نصیحت مقدم بر تأدیب است (ر.ک: نامه او در ابن بشر، عنوان، ۳۰۳/۲۰)، فیصل علم را شرط می‌داند (همان، ۳۰۹/۲۳)؛ نیز قس: مجموعه، ۴: ۳۸/۹). عبدالرحمان «سه مرحله» را به طور خلاصه بیان می‌کند (همان، ۲:۲: ۳۱/۳)، انجام دادن «در دل» را با کراهه برابر می‌داند (همان، ۳۲/۸).  او یاد آوری می‌کند که توانایی ادای این وظیفه شرط لازم برای وجوب است، (همان، ۳۱/۳، ۳۲/۸ و قس: همان، ۴: ۳۸۱/۱؛ نیز ر.ک: بیان عبداللطیف، همان، ۳: ۲۸۲/۱۳). بحث اجتناب ناپذیر دایره در مراسم عروسی وجود دارد: عبدالرحمان نظر می‌دهد که استفاده از آن در روز مجاز است، امّا در شب خیر، و کسانی که می‌توانند باید از آن جلوگیری کنند (همان، ۱: ۳۷۹/۱۶، ۴: ۴۰۸/۷) در مورد کفایی بودن این وظیفه ر.ک: یاد داشت بعد.

 [۷۱] . همان، ۲:۲: ۳۱/۴؛ ۴: ۳۸۰/۲۱، ۵۵۵/۱۶٫ دومی راکرفورد «جنگ داخلی»، ۲۳۳ آورده است.

 [۷۲] . عبداللطیف، مجموعه، ۴: ۵۵۵/۱۳٫ عبدالرحمان به گروه اخوان از خاص و عام توصیه می‌کند که این وظیفه را انجام دهند (همان، ۳۸۱/۳؛ نیز ر.ک: همان، ۴۲۳/۸).

 [۷۳] . عبداللطیف در مجموعه، ۳: ۳۹/۲۰٫ ذکر این نکته لازم است که عبداللطیف در این جا استفتایی از پدرش در مورد این سؤال را تفسیر می‌کند (در مورد این استفتا ر.ک: همان، ۱: ۳۸۰/۱۷، ۳: ۳۷/۱۸، ۴: ۴۰۹/۷). عبدالرحمان گفته بود گناهکاران را باید طرد و نکوهش کرد، ولی نباید آنان را دشنام داد یا ضرب و شتم کرد. عبداللطیف که از این مدارای پدر بر آشفته است، تصریح می‌کند که این رهنمود پدرش برای عوام است و بر عکس، دولتمردان باید گناه‌کاران را تنبیه و زندانی کنند. موضوع چنین سفری در جایی دیگر در کتاب‌های وهابی مورد بحث قرار گرفته است (برای مثال، ر.ک: استفتای به نسبت مثبت از سلیمان بن عبدالله (د۱۲۳۳) در مورد این مسئله در مجموعه التوحید النجدیه، ۳۹۰ و بعد). عبداللطیف خود نسبت به مردی که با همشهری مشرک خویش برای جلب نظر او نسبت به اسلام رفت و آمد دارد، با مساعد‌تری می‌نگرد (مجموعه، ۳: ۱۲۷/۱۵)؛ او بر مصلحت برتر (المصلحه الراجحه) این کار تأکید می‌کند. در مورد نظر حنبلیان قدیم‌تر ر.ک: ابویعلی، امر، برگ ۱۱۲a/1.

 [۷۴] . ابن بشر، عنوان، ۳۰۹/۲۲٫ در مورد این نامه ر.ک: ویندر، عربستان سعودی، ۹۹.

 [۷۵] . مجموعه، ۴: ۳۸۳/۹ (تئامروا… و تناهوا…).

 [۷۶] . لازم است یاد آوری شود که در این نوشته‌ها واژه‌های حسبه و محتسب به کار نرفته است.

 [۷۷] . ابن بشر، عنوان، ۳۰۴/۱؛ ویندر، عربستان سعودی، ۸۷٫ بسنجید توصیه فیصل به رعایای خود برای انجام دادن این وظیفه در سخنرانی او هنگام به تخت نشستن (ابن بشر، عنوان، ۳۰۹/۱).

 [۷۸] . علاوه بر منابعی که درجاهای دیگر در این بخش ذکر شده، ر.ک: ابن بشر، عنوان، ۳۶۵/۱، که فیصل در سال ۱۲۶۵ در آغاز قیام مردم را تشویق می‌کند که این وظیفه را انجام دهند.

 [۷۹] . ر.ک: نامه او، همان، ۳۰۹/۱۶.

 [۸۰] . همان، ۳۰۹/۲۴٫ آنها در حقیقت خواص، نزدیک‌ترین کسان به او هستند.

 [۸۱] .مجموعه، ۳: ۳۴۳/۱۷.

 [۸۲] . همان، ۴: ۳۸۱/۵ وقس: همان، ۲:۲: ۷/۱۸.

 [۸۳] . ابن بشر، عنوان، ۳۰۳/۱۸.

 [۸۴] . مجموعه، ۳: ۳۴۳/۱۹٫ عبداللطیف هم چنین مراقبت از نماز و آموزش همشهریان را با امر به معروف برابر می‌داند (ابن بشر، عنوان، ۲۶۶/۱۵).

 [۸۵] . عبدالرحمان، در مجموعه، ۲:۲: ۱۰/۴ (ذکر شده در لائوست، مقاله، ۵۲۸).

 [۸۶] . تُرکی در این بشر، عنوان، ۳۰۳/۱۹٫ قس: تأکید او بر مردمی که به مسجد می‌آیند (همان، ۳۰۱/۱۰) و دستور فیصل در پایان یکی از نامه‌هایش که این نوشته در تمام مساجد خوانده شود و این قرائت هر دو ماه یک بار تکرار گردد (همان ۳۴۹/۱۹؛ نیز فیلبی، عربستان سعودی، ۱۹۴، و ویندر، عربستان سعودی، ۲۲۵).

 [۸۷] . ابن بشر، عنوان، ۳۰۳/۲۱.

 [۸۸] . مجموعه، ۲:۲: ۳۵/۱۰.

 [۸۹] . حمد بن عتیق (د۱۳۰۶) نمونه‌ای از استهزای غیر دینی مردی را نقل می‌کند که به محض وارد شدن عاملان این وظیفه به جای آن که بگوید:«اهل دین» آمدند، می‌گوید:«اهل دیک» (خروس) رسیدند (مجموعه التوحید، ۴۰۹/۶ وقس: ۴۰۹/۱۰؛ در مورد این عتیق، ر.ک: آل الشیخ، مشاهیر، ۲۴۴ـ ۲۵۴).

 [۹۰] .W.G.Palgrave, Personal narrative of a year”s journey through central and eastern Arabia (و.ج. پالگریو، روایت شخصی یک سال سفر به مرکز و شرق عربستان)، لندن ۱۹۸۳ـ ۲۴۳ـ ۲۵۰، ۳۱۶ـ ۳۱۸٫ او ذکر می‌کند، این نظام، یا دست کم به صورتی که او با آن رو به رو شده بود، فقط در زمان حکومت فیصل، و برای واکنش به وبابی همه گیر هستی یافته بود. او مجمعی تشکیل داده بود و نسنجیده سازمانی مرکب از بیست و دو«غیور مرد» شکل گرفت که وظیفه آن جنگیدن بر ضدّ منکرات در مرکز و دیگر شهرها بود. واژه عربی که او آن را Zelator «غیور مرد» ترجمه کرده است، به طوری که می‌گویدMeddey”yee(مُدَّعی؟) است (همان، ۲۴۳ـ ۲۴۵). در یک مورد او واژه «غیور مرد» را با اطمینان معادل کلمه Metow”waa (مُطوَّع) می‌داند (همان، ۶۲۰) در مورد این واژه، ر.ک: کوک «گسترش اولین دولت سعودی»، ۶۷۲). او می‌گوید: این بسیت و دو نفر «شورای واقعی حکومتی» بودند (همان، ۲۴۹). او به نحوی باور کردنی منکراتی را که «غیور مردان» درصدد سرکوبی آن بودند حاضر نشدن به نماز، استفاده از دخانیات، نوازندگی و امثال آن) توصیف می‌کند (همان، ۲۴۵). پس از آن او به شکل لباس و طرز کار آنان می‌پردازد که شامل «ورود ناگهانی به خانه‌ها برای پی بردن به کارهای خلافی که ممکن است در آنجا انجام شود‌» (همان۲۴۶) ـ نقض آشکار حریم خصوصی ـ و حضور و غیاب مردم در مسجد‌هاست (همان، ۲۴۸، ۳۱۶ و بعد، همراه با گزارشی از یک «غیور مرد خشمگین» که «دسته‌ای از مردان مسلح به چوب و چماق» را گرد می‌آورد تا به غایبان از نماز رسیدگی کنند). دانستن این که این‌کارها برای چیست، مشکل است. ویندر خاطر نشان می‌کند که بیشتر این مطالب به منبع دیگری مستند نشده است (ویندر، عربستان سعودی، ۲۲۵ یادداشت۱؛ و ر.ک: همان ۲۲۲، درباره اظهار نظرهایی در مورد مسئله پالگریو). اما گزارش پالگریو در مورد حضور و غیاب در نماز، رنگ و بویی از حقیقت دارد: این شیوه در دوران اولین و سومین دولت سعودی به اثبات رسیده است (ر.ک: پیش از این، یادداشت۱۸ و پس از این، یادداشت‌های ۹۳، ۱۰۶).

 [۹۱] . در مورد دومین دولت سعودی ر.ک: گفته‌های کرافورد، «جنگ داخلی»، ۲۲۸.

 [۹۲] . کرافورد اظهار نظر می‌کند که روابط بین نیروهای مذهبی و سیاسی در دومین دولت سعودی از اندیشه‌های ابن تیمیه الهام گرفته بود (همان). این ادعا پذیرفتنی است و هر چند او سندی برای آن ارائه نمی‌دهد، اما سخنان ابن بشر آن را تأیید می‌کند. او برای ما بیان می‌کند که کتاب مشهوکر السیاسه الشرعیه ابن تیمیه کتاب‌هایی بود که در گرد هم آیی که در زمان حکومت ترکی در منزل او تشکیل می‌گردید، خوانده می‌شد (ابن بشر، عنوان، ۳۰۰/۱۳)؛ و او بازگو می‌کند که چگونه همین کتاب در چادر فیصل در حضور عبدالرحمان بن حسن در طول جنگ۱۲۶۲ خوانده می‌شد (ر.ک: همان، ۳۵۷/۱۵، نقل شده و در ویندر،‌عربستان سعودی). تا آن جا که می‌دانم، ابن عبدالوهاب به این کتاب اشاره نمی‌کند هر چند او با کتاب مشابه آن از ابن قیم، الطرق الحکمیه فی السیاسه الشرعیه آشناست (ابن غنام، روضه،۱: ۲۲۷/۳، در نامه‌ای به عبدالوهاب بن عبدالله بن عیسی).

 [۹۳] . تا آن جاکه من می‌دانم در اولین دولت سعودی، نشانه‌ای بر اعمال مقررات سخت گروهی در نجد وجود ندارد. این اظهار نظر براساس برداشت‌های کلی خودم علاوه بر تحقیقی جامع در مورد منطقه وشم است که در کوک، «گسترش اولین دولت سعودی» به ویژه۶۷۲ـ ۶۷۵ آمده است. حضور و غیاب برای نماز در مدینه در دوران اشغال دومین دولت سعودی تأیید شده است (ر.ک: پیش از این، یادداشت۱۸).

 [۹۴] . قس: توصیف ویندر از تاریخ دومین دولت سعودی (عربستان سعودی، ۷)، و ارزیابی از سیاست کلی فیصل، (همان، ۲۲۸

 [۹۵] . در مورد جنگ بر ضدّ منکرات که با اشغال حجاز از طرف سعودیها در زمان اولین دولت سعودی همراه بود ر.ک: پیش از این یادداشت۱۸٫ این روند با تأکید بر ویژگی‌ سازمان یافته دومین دولت سعودی  در فتح احسا در سال ۱۲۴۵ تکرار شد(در موردی این رخداد، ر.ک: ویندر، عربستان سعودی، ۷۵ـ۷۸) ترکی برای هر روستایی، امامی تعیین کرد و برای پیشبرد این کار، شرکت در نماز را اجباری کرد؛ او دستور داد به امر به معروف اجرا شود، مجالس دینی تشکیل گردد و به بی‌سوادان، مسائل دینی را بیاموزند. (ابن بشر، عنوان، ۲۷۹/۱۸؛ ویندر عربستان سعودی، ۷۷، ۸۶). سه دهه بعد، سعودیها دوباره احسا را تصرف داشتند و پلی در دیدار از ریاض در بهار سال ۱۲۸۱ در آن سال یا در سال بعد گزارشی شنید که فرستادگان ویژه و عالمانی از پایتخت به احسا فرستاده شده بودند تا مردم را به سبب بی ‌بند و باری در زندگی سرزنش کنند. نمونه‌ای از این بی‌بند و باری فروش آزاد دخانیات در بازار بود.(L.Pelly, Report on a Journey to the Wahabee capital of Riyadh in central Arabia (ل. پلی، گزارش سفری به پایتخت وهابی ریاض در مرکز عربستان)، بمبئی۱۸۶۶، ۷۰ و بعد).

 [۹۶] . با وجود این ارتباط بین امر به معروف و جهاد (ر.ک: پیش از این، فصل۷، یاداشت۵۶) به وسیله ابن عبداللطیف بازگو می‌شود: رأس و ریشه معروف در امر به معروف توحید است، هم چنان که رأس و ریشه منکر در نهی از منکر شرک است؛ به عبارتی دیگر، جهاد شکل توسعه یافته امر و نهی است (قدر زائد عن مجردالامر و النهی) (مجموعه، ۴: ۵۵۵/۱۸). عبداللطیف نیز بیان می‌کند شایسته‌ترین کسانی که آیه ۱۱۰ آل عمران آنان را وصف می‌کند، آنهایی هستند که دعوت به یکتاپرستی می‌کنند (همان، ۳: ۲۲۴/۳). در مورد تفسیری از معروف به منکر به مفهوم توحید و شرک، موضوع تفسیری قدیم، ر.ک: پیش از این، فصل۲، ۶۲ـ۶۴.

 [۹۷] . در مورد ابو بُطَیِّن، ر.ک: ویندر، عربستان سعودی، ۱۷۸ و بعد، ابن حمید، السحب الوابله، ۲۵۵ـ ۲۵۷ ش ۳۸۳؛ آل الشیخ، مشاهیر، ۲۳۵ـ ۲۳۸.

 [۹۸] . مجموعه، ۲: ۳: ۱۷۰/۱۸.

 [۹۹] . در مورد محمد بن عبداللطیف، ر.ک: آل الشیخ، مشاهیر، ۱۴۶ و بعد، در مورد پدرش، ر.ک: پیش از این یادداشت ۶۲.

 [۱۰۰] . این نامه در ابن سهمان، هدیّه، ۱۰۱ـ۱۱۰ و ابن قاسم، درر، ۱: ۲۸۳ـ ۲۹۰ چاپ شده است؛ برای ترجمه آن ر.ک: لائوست، مقاله، ۶۱۵ـ ۶۲۴.

 [۱۰۱] . ابن سهمان، هدیّه، ۱۰۹/۵؛ ابن قاسم درر، ۱: ۲۸۹/۱۲؛ لائوست، مقاله، ۶۲۳٫ او حدیث نبوی «سه مرحله‌ای» را نقل می‌کند (در مورد این حدیث ر.ک: پیش از این فصل۳، بخش۱). پس از نوشته‌ این قاسم، نامه دیگری از محمد بن عبدالوهاب به مردم مغرب عربستان نوشته شده (درر، ۱: ۲۹۰ و بعد)، که در آن از امربه معروف وبه صورتی بسیار مختصر نام برده است (همان، ۲۹۱/۴).

 [۱۰۲] . سلیمان بن سهمان (د۱۳۴۹)، ارشاد الطالب الی اهم المطالب، قاهره ۱۳۴۰، ۳۶/۱۴٫ او روایتی از گفته‌ای مشهور را می‌آورد که می‌‌گوید: عامل ادای این وظیفه باید عالم، حلیم و رفیق (نرم) باشد (همان، ۳۶/۱۷؛ در مورد حدیث «سه خصلتی» ر.ک: پیش از این: فصل ۳، یادداشت ۵۹). این متن از روی نسخه‌ای که در سال ۱۳۳۵ نوشته شده بود، به چاپ رسیده است (همان، ۶۳/۱۶). در مورد پرسشی که او به آن پاسخ می‌دهد، ر.ک: همان، ۲۰/۲ مفهوم کلی از پیشگفتار او مشخص می‌شود: او تأکید می‌کند برای دینداران عامّی ناخوشایند است در کاری دخالت کنند که فراتر از توان آنهاست (همان، ۲/۳) و نسبت به کسانی که در کافر دانستن دیگران شتاب می‌ورزند، هشدار می‌دهد (همان، ۳/۲) در مورد ابن سهمان. ر.ک: آل الشیخ، مشاهیر، ۲۹۰ـ‌۳۲۲، از این جا معلوم می‌شود که او به ابن سعود، بسیار نزدیک بود.

 [۱۰۳] .بسّام، علمای نجد، ۵۸۳/۱۹٫ من دو مورد مطرح دیگر را یاد آوری کرده‌ام اولی مربوط به عبدالله بن عبداللطیف (د۱۳۳۹) است که به عنوان یک معلم از احترام زیادی برخوردار بود. در روش سنتی از او به عنوان آمر به معروف و ناهی از منکر نام برده‌اند، ولی در مورد پایگاه رسمی او، هیچ اشاره‌ای نشده است (آل الشیخ، مشاهیر، ۱۳۴/۴؛ نیز قس: همان ۳۵۴/۱۶). اما او از نظر عاملان به این وظیفه نیز مرجعی شمرده می‌شد: مرجع اهل الحسبه من الامرین بالمعروف و المرشدین (همان۱۳۴/۱۴). کاربرد واژه حسبه در متنی سعودی شگفت انگیز است، و این جمله شاید اشاره‌ای به مراتب سازمان، دست کم از جانب کسانی که با او مشورت می‌کردند، باشد. مورد دوم عمر بن حسن (د۱۳۹۵) است:‌او در سال ۱۳۶۶ به سمت مشاور اجرایی این وظیفه منصوب شده بود (آل الشیخ، مشاهیر، ۱۷/۱۷، و قس: بسام، علماء نجد، ۷۴۲/۱۹).

 [۱۰۴] . حمد بن عبدالعزیز عوسجی را مردی قوی دل در امر به معروف توصیف کرده‌اند (همان، ۲۲۷/۱۳) بدون اشاره‌ای به نقش اداری او: از عبدالله بن محمد بن سلیم (د۱۳۵۱) نیز به همین صورت نام برده‌اند (همان۶۲۴/۹).

 [۱۰۵] .A. Rihani, Maker of modern Arabia (ا. ریحانی، بنیان گذار عربستان جدید)، بوستون و نیویورک، ۱۹۲۸، ۲۰۳؛ ریحانی، ملوک العرب، بیروت ۵ـ ۱۹۲۴، ۲: ۷۴/۱۸.

 [۱۰۶] . او در کتاب بنیانگذار عربستان جدید، ۲۰۴ واژه «کمیته» را به کار می‌برد، امّا در کتاب ملوک العرب، ۲: ۷۵/۲۵ از «وفد من الاخوان» سخن می‌گوید. حضور و غیاب در نماز و شلاق زدن را نیز دکتری امریکایی (و مبلّغی سرّی) که در تابستان سال ۱۳۳۵ بیست روز در ریاض به سر برده بود، پیشتر گزارش داده است(P.W.Harrison, Al Riadh the capital of Nejd the moslem World, (پ. و. هریسون، «ریاض پایتخت نجد»)، ۸(۱۹۱۸)، ۴۱۸؛ در مورد سال دیدار هریسون، ر.ک:H.S.B. Philby the Heart of Arabia: a record of travel & exploration, (هـ.س. ب فیلبی، قلب عربستان، گزارشی از سفر و اکتشاف)‌لندن ۱۹۲۲، ۱: ۹۶).

 [۱۰۷] . همان، ۲۹۷.

 [۱۰۸] . همان، ۲۹۷ و بعد.

 [۱۰۹] .A.Al Yassini, Religion and state in the Kingdom of Saudi Arabia (ا. یاسینی، ‌دین و دولت در کشور عربستان سعودی)، بولدر و لندن ۱۹۸۵، ۶۵؛ امام، اصول الحسبه، ۱۳۳ و بعد، این دو گزارش که به روشنی به منبع مشترکی باز می‌گردد، شامل جزئیاتی است که ازجای دیگریی می‌تواند تأیید شود، به ویژه نقش عمر بن حسن جوان (ر.ک: بیش از این، یادداشت۱۰۳)؛ اما منابع سیره نوشتی اشاره‌ای به وجود کمیته‌ها در آن هنگام ندارد.  یاسینی آگاهی های خود را حاصل مصحابه هایش با معاون کمیته ها ریاض در سال ۱۴۰۰ بیان می‌کند. (دین ودولت ۱۴۵ یادداشت۲۲) و اظهار می‌دارد که تا حدی وابسته به روایت شفاهی است.

 [۱۱۰]. ر.ک: گزارش هم زمان آن که در روزنامه رسمی مکّی امّ القری (ش ۷۸، ذی حجه ۱۳۴۴) منتشر شد؛ در این جا شیپورو بوق، نوعی پیام نظامی و به دور از نیّت موسیقی معرفی می‌شود. به عکس، کمی پس از آن گزارشی خارجی از گروهی سخن می‌ گوید که «این بار به آلات جدید موسیقی مجهز بودند.» (ر.ک: گزارشی امریکایی از عدن در ۱۷ عوت ۱۹۲۶(۹ صفر ۱۳۴۵) نقل شده در I.AI.Rashid(ed). Documents on the history of Saudi Arabia (ا. رشید (ویراستار)، اسنادی درباره تاریخ عربستان سعودی)، سالیسبوری، کالورینای شمالی. ۱۹۷۶، ۲: ۸۰). در مورد چیزهای عجیبی به نام محمل ر.ک:EI²  مقاله «محمل» (ف. بوهل و ژ.ژومیه).

 [۱۱۱]. در مورد سوزاندن محمل مصری ها کمی بعد از فتح مکه به دست وهابیها، ر.ک: زینی دحلان، خلاصه الکلام، ۲۹۴/۳۱ و قس: اسنوک هورخرونیه، مکه، ۱: ۱۵۲). دست کم بخشی از این برخوردها به علت طبل و نی (زَمر) همراهان محمل بود (زینی دحلان، خلاصه الکلام، ۲۹۴/۲۱ آنچه را که در سال پیش اتفاق افتاده بود، وصف می‌کند؛ و ر.ک» جَبَرتی، عجائب الآثار، ۶: ۳۶۲/۴، ۷: ۴۷/۵)

.[۱۱۲] من ترجمه مرسوم هیئت به جای «کمیته» را دنبال می‌ کنم؛ این واژه در عثمانی جدید به کار می‌رفت، نَه در نجد سنتی. عجیب است که هیچ کوشش رسمی به عمل نیامده که این سازمان جدید را احیا گر نقش محتسب معرفی کند. علاوه بر این، در اشاره به نظام جدید که پس از این می‌آید، توجه روزافزون به عربستان سعودی از آغاز جنگ جهانی اول سبب افزایش گزارش ها درباره عربستان سعودی شده که دراشاره به کمیته ها مبهم و کلی است. در مورد گزارش های چندی در این مورد ر.ک: اشارات لییش در بحث از کمیته‌ها (a.Layish, ‘Ulama’ and politics in Saudi Aeabia’, in M. Heper and R. Israeli (eds), Islam and politices in the modern Middle East (ا. لییش، «علما وسیاست در عربستان سعودی»)، نیویورک ۱۹۸۴، ۳۵ و بعد این بحث از این نظر که مطالبش از روزنامه ها گردآوری شده، سودمند است).

 [۱۱۳]. ح.وَهْبه (د۱۳۸۷)، جزیره العرب فی القرن العشرین، چاپ چهارم، قاهره ۱۹۶۱، ۳۰۹-۳۱۲٫ این بخش به تازگی به این چاپ افزوده شده (ر.ک: یک بند مانده به آخر مقدمه وهبه بر آن). اصطلاحی که او به کار می‌ برد «جماعه الامر بالمعروف » است (نَه هیئت، چنین کاربردی نیز در مقاله ای در امّ القری، ش ۱۱۳-۱۱۸، نقل شده، پس ازاین، یادداشت ۱۲۱ و بسّام، علمای نجد، ۲۸۶/۱۱). خاطرات وهبه، تنها منبع استناد گلدراپ در مورد تأسیس کمیته هاست (L.P. Goldrup, ‘Saudi Arabia: 1902 – ۱۹۳۲: the development of a Wahhabi society’, University of California, Los Angeles, Ph.D. 1971  (ل.پ.گلدراپ ، «عربستان سعودی: ۱۹۰۲-۱۹۳۲: گسترش جامعه وهابی» رساله دکتری دانشگاه کالیفرنیا، لوس آنجلس ۱۹۷۱)، ۴۰۲، ۴۱۳ ش ۱۹).

.[۱۱۴] وَهْبه جزیره العرب، ۳۱۰/۱۲٫ او تأکید می‌کند که اخوان نمی‌ توانستند در احسا به این روش رفتار کنند.

 [۱۱۵]. همان، ۳۱۱/۱۷٫ آیا وهبه همیشه چنین عقیده ای داشت یا یک موضوع جدید در مصر سبب شد که ادای این وظیفه «با دست» را مربوط به زمان گذشته بداند؟ (ر.ک: پس از این، فصل ۱۸، ۸۲۸-۸۳۰).

 [۱۱۶]. امّ القری، ش ۹۱، ۳ ربیع الاول ۱۳۴۵، این از وجود یادداشتی به تاریخ ۲۰ صفر ۱۳۴۵ از ابن بُلَیِهد به پادشاه که در آن اوّلین رئیس کمیته در حجاز و چند معاون برای او بر می‌ گزیند تأیید می‌شود (علی بن حسن القُرَنی، الحسبه فی الماضی و الحاضر، ریاض ۱۹۹۴، ۷۲۸/۳) در مورد ابن بُلَیِهد ر.ک: پس از این، یادداشت ۱۲۰.

 [۱۱۷]. درمورد فهرست بعدی اعضای کمیته، ر.ک: امّ القری، ش ۱۴۹، ۲۶ ربیع الاخر ۱۳۴۶، قُرَنی، حسبه، ۷۲۸/۱۰ به نقل از فرمان ملوکانه مورخ ۱۸ محرم ۱۳۴۷؛ امّ القری، ش ۲۳۸، ۱۲ صفر ۱۳۴۸.

.[۱۱۸] Public Record Office  (اداره اسناد عمومی)، لندن، Fo 371/11442، E 6016/367/91، گزارش مورخ ۳ اکتبر ۱۹۲۶ ن. مَیرز، برگ ۱۵۲، بخش ۳۴.

.[۱۱۹] به این ترتیب در سال ۱۳۴۴ یک سند رسمی مفصّل که وظایف شرطه را بر می‌شمرد، در امّ القری (ش ۳۴، ۳۰ محرم ۱۳۴۴) به چاپ رسید؛ به اجرا درآوردن مقررات نماز، توقیف و زندانی کردن کسانی که در حضور دیگران ازدخانیات استفاده می ‌کردند و دستگیری آنان که در انظار به زشتی سخن می‌گفتند و مانند آن از جمله این وظایف بود. چند ماه بعد این روزنامه، قانونی رسمی درمورد اخلاق عمومی به چاپ رساند: مقام مسئول اجرای آن در این مورد دولت بود (امّ القری، ش ۶۸، ۱۰ شوال ۱۳۴۴). ( در مورد این قانون ر.ک: گلدراپ، «عربستان سعودی»، ۴۰۷ به بعد. انتشار رسمی آن در گزارش کنسولی، E 3198/367/91، گزارش مورخ ۱ مه ۱۹۲۶ جُردَن، برگ ۱۲۹ و در ’notizie varie Oriente Moderno,  «نوتیزی واری»)، ۶ (۱۹۲۶)، ۲۸۹ نقل شده است. ماریبل فیرو این را به آگاهی من رساند.) همچنین گزارش‌های کنسولی بریتانیا از فوریه تا ژوئن ۱۹۲۶ گاه گاه اشاره هایی دارد به کوشش‌های وهابیان برای اِعمال اخلاق عمومی، و مسایلی که در اثر این کوشش ها پیش می‌آید، باز هم آنها در این مورد اشاره ای به کمیته ندارد (E 1919/367/91، گزارش مورخ ۱ مارس ۱۹۲۶ س.ر. جُردَن، برگ ۲ و بعد. بخش ۱۶ E 3790/367/91، گزارش مورخ ۱ ژوئن ۱۹۲۶ جُردَن، برگ ۱۳۲ بخش ۷؛ E 4434/367/91، گزارش مورخ ۵ ژوئیه ۱۹۲۶٫ جَردَن، برگ ۱۳۶، بخش ۹). موضوعی که مکرراً در این گزارش ها آمده، مسئله مخالفت وهابی ها با دخانیات است.

 [۱۲۰]. ام ّ القری، ش۱۱۱، ۲۴ رجب ۱۳۴۵، در مورد شرح حال او ر.ک: آل شیخ، مشاهیر، ۳۴۴.

 

.[۱۲۱] امّ القری ش ۱۱۳، ۸ شعبان ۱۳۴۵؛ این مقاله‌ها را در شماره های ۱۱۳-۱۱۸ می‌توان دید. بیطار اظهار می‌ دارد که این مقاله ها گردآوریِ ساده ای از نوشته هایی مانند حسبه ابن تیمیه است. و در حقیقت مثالهای او از منکر شامل ریختن برق در خیابانهاست (ش ۱۱۷، ۸ رمضان ۱۳۴۵؛ منبع این مثال به روشنی غزالی است، احیا، ۲: ۳۱۰/۲۹ کتابی که بیطار به طور گسترده ای از آن اقتباس کرده است).در مورد سابقه و شرح بیطار ر.ک:ع.ر. کحاله، المستدرک علی معجم المؤلفین، بیروت ۱۹۸۵، ۶۱۴  و بعد؛ ع. خطیب، محمد بهجت الییطار، حیاته و آثاره، دمشق ۱۹۷۶، به ویژه ۱۵.

 [۱۲۲]. امّ القری، ش ۱۱۱.

 [۱۲۳]. همان، ش ۱۱۷.

 [۱۲۴]. E 1919/367/91، گزارش مورخ ۱ مارس ۱۹۲۶ جُردَن، برگ ۲ و بعد، بخش ۱۶؛ و ر.ک: E  ۶۶۵۵/۳۶۷/۹۱، گزارش مورخ ۳ نوامبر ۱۹۲۶ میرز، برگ ۱۵۸A، بخش ۲۴٫ ابن حنبل تأثیری در این امر نداشت (قس: پیش از این، فصل ۵، یادداشت ۱۶۴). درباره اشاره هایی به احساس همدردی بیشتر نسبت به تعصب علما در امر به معروف ر.ک: آل الشیخ، مشاهیر، ۱۵۶/۴، ۱۶۲/۷؛ و بسّام، علماء نجد ۸۶/۲۳٫ در آن زمان او امام و خطیب مسجدالحرام بود؛ دو سال بعد به سمت قاضی مکه منصوب شد، که علاوه بر آن، مدیریت امر به معروف به او واگذار شد (همان، ۸۳/۲۵؛ آل الشیخ، مشاهیر۱۵۴/۹).

 [۱۲۵]. بسّام، علماء، نجد، ۵۴۵/۱۲، ر.ک: پیش از این، یادداشت ۱۱۶.

 [۱۲۶]. عبدالوهاب مظهر، مرشد الحاجّ، قاهره، ۱۳۴۷، ۴۷-۵۰٫ این متن مورد توجه نالینو قرار گرفت و آن را در تک نگاری درباره عربستان ترجمه کرد (c.a.Nallino L’Arabia Sa‘udiana (1938) in C.A Nallino, Raccolta di scritti editi e inediti (س.ا. نالینو، عربستان سعودی (۱۹۳۸))رم ۴۸- ۱۹۳۹، ۱: ۱۰۰-۱۰۲). یک گزارش کنسولی بریتانیایی، د اوت ۱۹۲۸ آن را به عنوان «فهرست بیست و یک اصل رفتار» گزارش می‌ دهد (E 4770/484/91، گزارش ف.هـ.و. استون هیور-برد مورخ ۳۱ اوقت ۱۹۲۸، برگ ۱۷۷ و بعد، بخش ۸)، و به رغم حذفها، اضافه‌ها و جا به جایی‌ها، شامل نسخه ای از همان اعلامیه است (همان، برگ ۱۷۸؛ من سپاسگزار مایک دُران هستم که نسخه ای از این گزارش و دیگر گزارش های استون هیور-برد را برایم تهیه کرد). ظاهراً این دستور کارها در امّ القری اعلان نشده بود، هر چند در گزارشی به همین تاریخ (ش ۱۹۱، ۱۲ ربیع الاول ۱۳۴۷) انتظار افزودن موادی جدید به قانون (نظام) فعلی را یادآوری می‌کند؛ نیز ر.ک: قُرَنی، حسبه ۷۲۸/۱۸٫ گزارش کنسولی دیگری مربوط به بخش عمده ای از یک سال قبل «دستورهای جدیدی» را وصف می‌ کند که از طرف «کمیته دینی» صادر شده است (E 5083/644/91، گزارش مورخ ۶ نوامبر ۱۹۲۷ هـ.گ.جکینز، برگ ۱۹۲، بخش ۴)؛ این گزارش مطالب مشترک زیادی با متن مظهر دارد، امّا ظاهراً از سند دیگری است. باز هم سندی که به نظر می‌رسد در ام القری منتشر نشده باشد.

 [۱۲۷]. مظهر، مرشدالحاجّ، ۴۷/۹.

 [۱۲۸]. درمورد این گزارش و دیگر گزارشها ر.ک: p. Sluglettm and M. Farouk-Sluglett, ‘The Precarious monarchy: Britain, Abd al-Azizi ibn Saud and the establishment of the Kingdom of Hijaz, Najd and its Dependencies, 1925-32’, in T Niblock (ed.), State society and economy in Saudi Arabia (پ. اسلوگت و م. فاروق- اسلوگلت، «سلطنت بی ثبات: بریتانیا، عبدالعزیز بن سعود و تأسیس حکومتهای حجاز، نجد و سرزمین های وابسته ۳۲-۱۳۲۵)، لندن، ۱۹۸۲، ۴۱ و بعد.

.[۱۲۹] E 2280/92/91، گزارش مورخ ۳ آوریل ۱۹۳۰ و.ل. بوند، برگ ۱۳۷، بخش ۱۰؛ سپاسگزار مایک دُران برای تهیه نسخه ای از آن هستم. من شاهدی برای گسترش آن در این سال یا در سال پیش از آن در امّ القری ندیدم.

.[۱۳۰] Fo 371/15298، E 1600/1600/25، گزارش مورخ ۶ مارس ۱۹۳۱ سر آندرو ریان، برگ ۱۴۶، بخش ۸٫ از ایتزاک نکش برای تهیه نسخه هایی از این سند و سندهایی که در یادداشت های بعد به آن استناد خواهم کرد، سپاسگزارم.

.[۱۳۱] همان، E 4167/‌۱۶۰۰/۲۵، گزارش مورخ ۱۲ژوئیه ۱۹۳۱ سر آندرو ریان، برگ ۱۸۸، بخش ۶٫ بنا بر گزارش منشی احسان الله، کنسول یار هند وابسته به دفتر نمایندگی سیاسی در جده، کمیته مکه در حقیقت برچیده شده بود (همان، E 4597، گزارش مورخ ۱۴ اوت ۱۹۳۱، برگ ۱۹۷، بخش ۱).

.[۱۳۲] ر.ک: گزارش ریان در یادداشت پیشین. گرامافون پیشتر در گزارش کنسولی مربوط به سال ۱۳۴۷ دیده می‌ شود؛ بر این اساس مالکان مسیحی گرامافون در جدّه اجازه داشتند از آن بهره ببرند، امّا مجاز نبودند پس از فرسودگی آن را تعویض کنند (E 4286/484/31، گزارش مورخ ۳ اوت ۱۹۲۸ استون هیور- برد، برگ ۱۷۲، بخش ۱۲).

 [۱۳۳]. این گزارش پیش از این نقل شده، یادداشت ۱۳۱٫ تعدادی از ناب ترین عبارت های آن در کتاب زیر به چاپ رسیده است: J. S.Habib, Ibn Sa‘ud’s warriors of Islam: the Ikhwan of Najad and their role in the creation of the Sa’udi kingdom, 1910 – ۳۰ (ج.س. حبیب، جنگجویان اسلامی ابن سعود: اخوان نجد و نقش آنان در ایجاد سلطنت سعودی ۳۰-۱۹۱۰)، لیدن ۱۹۷۸، ۱۱۹ و بعد. امّا توجه کنید به تعداد اسناد درE4597 (نه در E 4957، که در همان ۱۲۰ یادداشت ۳۹ آمده است)، و آنچه او توصیف می‌کند به جریان انداختن کمیته نیست، بلکه تجدید حیات آن است (قس: همان ۱۱۹).

 [۱۳۴]. ر.ک: یادداشت منشی احسان الله که بیش از این، یادداشت ۱۳۱ نقل شد، برگ ۱۹۷ به بعد، بخش ۲، بخش هایی از آن را حبیب بازگو کرده است. من در امّ القری در این دوره بحث زیادی درباره امر به معروف ندیدم، در گفتاری که در سال ۱۳۵۰ نقل شده، ابن سعود بر اهمیت این وظیفه برای مردم مکه تأکید می‌ کنند و از آنها می‌خواهد که در اجرای آن همکاری کنند، زیرا مردم مکه هستند که بنابر ضرب المثلی، بیش از همه کوچه های شهر خود را می‌ شناسند (اهل المکه ادریٰ بشعابها) (امّ القری، ش ۳۳۸، ۱۸ محرم ۱۳۵۰).

 [۱۳۵]. گلدراپ نقل می‌ کند که نظام کمیته‌ها در ظرف چند ماه از تأسیس آن در سراسر حجاز گسترش یافت، گرچه دلیلی بر تأیید نمی ‌آورد («عربستان سعودی»۴۰۹). در جای دیگر سندی را  نقل می ‌کند که نشان می‌ دهد در ربیع الآخر ۱۳۴۶ در حقیقت کمیته ای در مدینه وجود داشت (همان، ۴۰۲به نقل از ح. وهبه (د۱۳۸۷)، خمسون عاماً فی جزیره العرب، قاهره ۱۹۶۰، ۲۷۱/۴ و قس: همان، ۲۶۹/۳). او همچنین گزارشی را نقل می‌ کند که یک سال بعد در امّ القری به چاپ رسید (گلدراپ، «عربستان سعودی» ۴۰۹، به نقل از امّ القری، ش ۱۹۱، ۱۲ ربیع الاول ۱۳۴۷). این گزارش به طور کلی به کمیته هایی اشاره دارد که سالها پیش به دستور پادشاه در تمامی نواحی حجاز تأسیس شده بود (فی عموم البلدان الحجازیه)، با وجود آن که کارهای آنان را می‌ ستاید در عین حال از طرحهایی برای تجدید نظر در آنها بحث می‌کند، و حتی از کی از آنها در جده نام می‌برد (همان، ۲a). یک گزارش کنسولی بریتانیایی می ‌افزاید که رئیس این کمیته «مرد جوانی بود بسیار بی بند و بار» (E 4770/484/91، گزارش مورخ ۳۱ اوت ۱۹۲۸ استون هیور-برد، برگ ۱۷۸، بخش ۸؛ مثال دیگری از یک چنین عدم تناسبی را پیشتر M.J.R.Sedgwick, ‘Saudi Sufis: compromise in the Hijaz, 1925-40’, Die Welt des Islams (م.ج.ر. سجویک، «صوفیان سعودی، رسوایی در حجاز ۱۹۲۵-۴۰») ۳۷ (۱۹۹۷) یادآوری کرده است). در چند ماه قبل از آن نیز اشاره ای به کمیته جده دیده می‌شود (امّ القری، ش۲۱۴، ۲۱ شعبان ۱۳۴۷) در همان سال مظهر از تأسیس کمیته (کمیته، نه کمیته ها، به صورت منفرد) در سرتاسر حجاز نام می ‌برد (مرشدالحاجّ، ۴۷/۷). گلدراپ نقل می‌ کند که تا تابستان ۱۳۴۸ هیئت مدیره ای در حجاز تشکیل شده بود که مسئولیت تمامی کمیته ها را بر عهده داشت «عربستان سعودی» ۴۰۹ و بعد). امّا گزارش امّ القری که او آن را منبع خود ذکر می‌ کند (ش ۲۴۱، ۲۶ صفر، ۱۳۴۸) گفته او تأیید نمی‌ کند و برای تأسیس یک سازمان رسمی برای اجرای این وظیفه در خود ریاض سندی ارائه می‌دهد (هر چند واژه هیئت را به کار نمی‌برد)، و به طور کلی به کارهای مشابهی در سراسر کشور اشاره می‌ کند. بسنجید گفته های ترجمه نویسان سعودی که نقل کرده اند عمر بن حسن در سال ۱۳۵۴ علاوه بر ناحیه شرقی مسئول کمیته نجد بود (آل الشیخ، مشاهیر، ۱۷/۲۰؛ بسّام، علماء نجد ۷۴۲/۲۳). بنا به نقل نالینو که در سال ۷-۱۳۵۶ چند هفته ای را در جدّه گذرانده بود، در تمام شهرهای کشور عربستان کمیته ها وجود داشت (نالینو، عربستان سعودی، ۱۰۰).

 [۱۳۶]. آل الشیخ، مشاهیر، ۴۱۵/۱۳، ۴۱۵/۱۴ و قس: ۱۲۰/۱۷؛ بسّام، علماء نجد، ۹۱ ش ۷، ۵۹۰ ش ۵ و ۶، و قس: ۲۸۶/۱۱، ۶۴۴/۱۷، ۸۹۱/۱۱.

 [۱۳۷]. آل الشیخ، مشاهیر، ۴۰۹/۱۵ وقس: پیش از این، یادداشت ۱۳۵٫ در مورد نقش کمیته در قطیف و احسا در محدود کردن حضور علنی شیعیان، ر.ک: حمزه الحسن، الشیعه فی المملکه العربیه السعودیه، بی جا ۱۹۹۳، ۲: ۳۹۸، و ۴۱۵ و بعد ش ۳۰ (این ارجاع را مدیون ایتزیک نکَش هستم).

 [۱۳۸]. آل شیخ، مشاهیر، ۱۵/۸ وقس: ۱۸/۵ بیشتر ارجاعات به این کتاب که در این جا و در یادداشت ۱۳۶ و بعد آمده است در لییش، «علما و سیاست در عربستان سعودی»، ۵۸ یادداشت ۱۹، ۶۱ یادداشت ۹۳ دیده می‌شود.

 [۱۳۹]. همچنین امام، اصول الحسبه، ۱۳۵، ۱۴۰ و بعد.

 [۱۴۰]. قُرَنی، حسبه، ۳۷۱/۳ (متنی از یک فرمان ملوکانه را نقل می‌ کند و از انتصاب مدیرکلی هم پایه وزیر در پایان آن خبر می‌دهد). بنا به گفته امام، در سال ۱۴۰۰ به این مدیر کل مقام وزارت اعطا شد (اصول الحسبه، ۱۴۲)؛ امّا در تعیین تاریخ این واقعه در سال ۱۳۹۶ نظر یاسینی با قُرَنی یکسان است (دین و دولت، ۷۰).

 [۱۴۱]. ر.ک: ع. شُکری، بعض ملامح التَغیّر الاجتماعی الثقافی فی الوطن العربی، قهره ۱۹۷۹، ۷۶، و در مورد جمعیت، همان، ۶۵ (فرانک استیوارت این را به اطلاع من رساند). نیز ر.ک: قُرَنی، حسبه، ۷۳۹/۱۲، ۷۶۰/۵.

.[۱۴۲] یک گزارش کنسولی بریتانیا در سال ۱۳۴۷ اظهار می‌دارد که وهبه به شدت مخالفت کمیته ها بود (E 4956/484/91، گزارش مورخ ۳۰ سپتامبر ۱۹۲۸ استون هیور-برد، برگ ۱۸۱، بخش ۸).

 [۱۴۳]. ر.ک: امّ القری، ش ۹۱، ۳ ربیع الاول ۱۳۴۵.

 [۱۴۴]. قرنی افسوس می‌خورد که از دهه ۱۳۸۰ بعد اهمیت کمیته ها مانند گذشته نیست وفهرست مفصلی از عملکرد پیشین آنها را بیان می‌کند (حسبه، ۷۳۴/۲)، او نقل می‌کند که پیشتر از خود زندان داشتند (همان، ۷۳۵/۹). نیز ر.ک: امام، اصول الحسبه، و بعد، ۱۴۱؛ یاسنی، دین و دولت، ۷۰؛ لییش «علما و سیاست در عربستان سعودی» ۵۳ و بعد (امّا قس: ۵۵).

 [۱۴۵]. یاسینی، دین و دولت،۶۷، ۷۸ و بعد. امّا همه علمای سعودی گرفتار این روند نشدند، ر.ک: لییش علما و سیاست در عربستان سعودی، ۳۲.

 [۱۴۶]. این سند با عنوان «النظام الاساسی للحکم» در ۲ مارس ۱۹۹۲ در لندن در روزنامه الشرق الاوسط به چاپ رسید. از صادق العزم برای نشان دادن نسخه ای از آن سپاسگزارم، اشاره به اجرای امر به معروف از طرف دولت در مادّه ۲۳ آمده است. (همان ۴b) نیز ر.ک: F.G.Gause, Oil monarchies (‌ف.ج. گاوس، رژیمهای سلطنتی نفتی)، نیویورک ۱۹۹۴، ۱۰۶ (و قس: همان ۹۶، ۱۱۱).

.[۱۴۷] همچنین مقالهChris Hedges, ‘Everywhere in Saudi Arabia, Islam is watching‘, The New York Times (کریس هجز،

«در همه جای عربستان سعودی اسلام نظارت دارد)، نیویورک تایمز، ۶ ژانویه ۱۹۹۳، ۴a. در این زمینه از تغییر جهت‌هایی در سطح فعالیت کمیته ها می‌شنویم که از ویژگیهای تاریخ گذشته آن یاد می‌کند. در مورد این نوسان ها ر.ک: به مقاله مجهول المؤلف، «فخّ منصوب و تصفیه دَمویّه قادمه!» که در الحزیره العربیه، ش ۱۳، فوریه ۱۹۹۲ به چاپ رسید (این روزنامه را گروه معترضان شیعه سعودی در لندن منتشر می‌کردند؛ من مدیون ایتزاک نکش هستم که نسخه ای از آن را برایم فرستاد).

.[۱۴۸] خالد بن عثمان السبت، الامر بالمعروف و النهی عن المنکر، لندن ۱۹۹۵٫ این کتاب را برنارد هیکل و هری بون به آگاهی من رساندند؛ نوریت سفریر نسخه ای از آن برایم فرستاد. آگا‌ههایی درباره شرح حال نویسنده در دست نیست، امّا روشن است که اوسخت در موضع محافظه کاران وهابی قرار دارد. هر چند از دامنه وسیعی از کتاب های سنّی کمک می‌ گیرد، اغلب به منابع حنبلی استناد می‌ کند؛ مثلاً او به ابن مفلح (د ۷۶۳) (مانند همان، ۲۷۴ یادداشت ۴) و بهوتی (د ۱۰۵۱) ارجاع می‌دهد (همان ۳۴۲ یادداشت ۲). او علاقه خاصی به منابع وهابی دارد. بنابراین، دو نامه از خود ابن عبدالوهاب نقل (همان، ۱۹۱/۱۴) و به درر السّنیه ابن قاسم بسیار اشاره می‌ کند (برای مثال ر.ک: سبت، امر ۱۷۵ یادداشت ۱، ۱۹۱ یادداشت ۱، ۲۶۶ یادداشت ۱). همچنین هیچ یک از غیر وهابی ها از رسائل حمد بن عتیق نقل نمی‌ کنند (همان، ۵۷/۹، ۱۹۳/۸،۲۶۶/۱۸؛ در مورد حمد بن عتیق، ر.ک: پیش از این، یادداشت۸۹). و به طوری که خواهیم دید، یکی از منابع مورد علاقه او، استفتاهایی از محمد بن عبدالوهاب آل شیخ است. که یکی از وهابیان محافظه کار شمرده می شود (همان، ۳۴ـ ۴۱، ۲۲۲/۵، ۲۲۷/۳، ۳۱۳/۱۴،۳۱۴ /۳،۳۱۴/۱۸، ۳۴۰/۸، ۳۴۱/۹، ۳۵۴/۸). از طرفی به نظر نمی ‌رسد که این نویسنده وابسته به خاندان آل سعود باشد؛ او هرگز از خاندان سلطنتی نام نمی‌برد و کتاب او در لندن منتشر شده است. روی هم رفته اثر او ملایم است واشاره های اوبه کمیته ها در جاهای دیگر این مجلد (همان، ۱۴۱/۷، ۳۶۷ ش ۱۱) دلسوزانه امّا خسته کننده است.

.[۱۴۹] همان، ۳۴-۴۱، ۳۱۹ و بعد ۳۵۴-۳۵۷٫ من به کتابی که به سبت از آن نقل می‌کند، دسترسی پیدانکردم؛ ظاهراً این کتاب مجموعه ای از استفتائات از ابن ابراهیم است که دست کم شامل ۱۲ جلد می‌ باشد (همان، ۴۰ یادداشت۱، ۴۱ یادداشت ۱). محمد بن ابراهیم، نوه عبداللطیف بن عبدالرحمان بن حسن مفتی عربستان سعودی و مسئول تجهیزات قضایی بود (آل الشیخ، مشاهیر ۱۶۹/۴).

 [۱۵۰] . سبت، امر، ۳۵/۱۵٫ او از مصونیت شرطه گزارشی نقل نمی‌کند (همان۳۶/۵).

 

[۱۵۱] .همان، ۳۷/۱۰.

 

[۱۵۲]. همان، ۴۰/۴.

 

[۱۵۳]. همان، ۴۰/۱۵.

 

.[۱۵۴] همان، ۳۱۹/۱۳.

 

.[۱۵۵] همان، ۳۴۵/۱۶.

 

.[۱۵۶] قُرَنی، حسبه، ۷۲۱-۷۷۱.

.[۱۵۷] همان، ۷۳۵-۷۵۱٫ قُرَنی به اسناد و پرونده ها دسترسی داشت (همان، ۷۴۱/۶)، ضمن مصاحبه با مقامات ارشد سازمان در سال ۱۴۱۰ (همان، ۷۵۳/۱۹)، او توانست فعالیت های کمیته ریاض را در همان سال ببیند (همان ۷۵۸/۳) و پرسش هایی شرعی در مورد این سازمان به عبدالعزیز بن باز (د ۱۴۲۰) ارائه کرد (همان، ۸۶۵-۸۷۷) به طوری که انتظار می‌رود، او همه چیز را بی عیب می‌ بیند: برای مثال، او مایل است که کمیته ها باز هم زندانهایی از خود می‌ داشتند (همان، ۷۷۱/۱۳). به احتمال رساله او برای پایان نامه دکتری دانشگاه مدینه تدوین شده بود (همان، ۱۵/۳).

 [۱۵۸]. همان، ۷۴۴/۲٫ سکنال سدیم (Seconal Sodium) دارویی آرام بخش است.

 [۱۵۹]. هنوز از دانشمندی از مردم حائل در گذشته به سال ۱۳۹۱ سخن می ‌گویند که به روشی سنتی امر به معروف و نهی ازمنکر می‌کرد (آل الشیخ، مشاهیر، ۴۲۷/۱۰).

 [۱۶۰]. بسّام، علماء نجد، ۶۳۱/۲۰.

 [۱۶۱]. آل الشیخ، مشاهیر، ۴۲۳/۱۳؛ نیز ر.ک:بسّام، علماء نجد، ۶۳۲/۴٫ در مورد ارتباط نزدیک بین دستورهای دینی و امربه معروف، بسنجید، حبیب، جنگجویان ابن سعود، ۱۳۳ و بعد.

 [۱۶۲]. شایان یادآوری است که علمای سنتی سعودی در موضوع هایی که در این فصل به آن پرداختیم، آرای خود ابن حبنل را نقل نمی‌ کنند (دقّت در این مسئله را مدیون نمرود هورویتز هستم).

 [۱۶۳]. اصلاح بنیاد گرایی کمیته‌ها چگونه بود؟ متأسفانه رساله جهمیان عتیبی (د۱۴۰۰)، رهبر گروهی که در سال ۱۴۰۰ مسجد الحرام را تصرف کرد، درباره نهی از منکر، کاملاً همان چیزی است که ادعای آن را دارد. یعنی رساله ابن تیمیه در این موضوع (رسائل جهیمان العتیبی قائد المقتحمین للمسجد الحرام به مکه، به اهتمام ر.س. احمد، قاهره۱۹۸۸، ۳۴۹ـ۳۸۵) حتی مقدمه آن (همان، ۳۴۹ـ۳۶۱) مطلب جالب توجهی در مورد صحنه‌های اخیر در بر ندارد.