یکی از درس‌هایِ تلخِ تاریخ است که ما خیلی به آن نزدیک هستیم، یکی از احمقانه‌ترین تعلّقاتِ تاریخ اینجا اتّفاق افتاده است، شما اصلاً تصویر کنید که حکمیّت یعنی چه؟ یعنی اینکه ما نمی‌دانیم خلیفه‌ی مسلمین علی بن ابیطالب است یا معاویه بن ابی سفیان، باید نشستی بگذاریم و داور آن را تعیین کند! حال من بازمی‌گردم تا ببینیم آیا واقعاً اینگونه است؟ اینطوری نبوده است. اولاً کوفیان هزاران سال سابقه‌ی دشمنی با قریشی‌ها داشته‌اند، چون کوفی‌ها یَمَنی بوده‌اند، و اینکه بخواهند دهانِ معاویه را به خاک بمالند برای آن‌ها حائزِ اولویّت بود، اصلاً کوفیان در این موضوع شک نداشتند که معاویه جرثومه فساد است، حتی ابوموسی در ماجرای حکمیّت ابداً نگفت که معاویه حق دارد، بلکه گفت: نه معاویه و نه علی! حتی ابوسفیان! در کوفه هیچ کس طرفدارِ قریش نیست، آن هم بنی امیه.

 

دوم: همه‌ی حکومت در دستِ امیرالمؤمنین علیه السلام است و یک استان هم در دستِ معاویه. شما فرض کنید مثلاً کشورِ ما با یکی از استان‌ها بخاطرِ جدایی‌طلبیِ آن‌ها درگیری داشته باشد، چون خوزستانی‌ها اهلِ جدایی‌طلبی نیستند آن‌ها را مثال می‌زنم. رئیس جمهورِ ما یک نماینده می‌فرستد و آن مردم هم یک نماینده، تا آن‌ها با یکدیگر صحبت کنند، نهایتِ آن این است که بگویند مثلاً خوزستان جدا شود، این نهایتِ کار است، این معنی ندارد که بگویند خوزستانی‌ها تعیین کنند کشور چه بشود، به فرضِ این‌که خوزستانی‌ها جدایی طلبی کنند، در نهایت درخواستِ آن‌ها این است که خوزستان جدا شود. شام تنها تکّه‌ای از جهانِ اسلام است، چرا برای همه‌ی جهانِ اسلام که در خلافتِ امیرالمؤمنین علیه السلام شکّی نداشتند و همه بیعت کرده بودند… شامی‌ها یک نماینده و همه‌ی جهانِ اسلام هم یک نماینده. اصلاً این منطقی است؟ منطقی نیست. مثلاً اگر یک استان با یک استان باشد، سهمِ آن‌ها برابر است، اما چرا یک کشور با یک استان برابر شوند؟ این چه بُرد بُردی است؟ اصلاً یک یک نیستند.

 

سوم: نماینده‌ی معاویه دربست در اختیارِ معاویه است، نماینده‌ی این طرف هم مخالفِ امیرالمؤمنین علیه السلام! ابوموسی اشعری معزول است، امیرالمؤمنین علیه السلام او را از کوفه عزل کرده است، او هم کینه به دل گرفت و اصلاً جنگ را حرام اعلام کرد. این چه نسبتی است؟ کوفی‌ها افتخار می‌کردند که ای کاش ما جزوِ قاتلینِ عثمان باشیم، وقتی بین امیرالمؤمنین علیه السلام و معاویه درگیری شد، ادعای معاویه چه بود؟ شما عثمان را کشته‌اید، قاتلانِ او را تحویل بدهید. یعنی من ولیِ دَم عثمان هستم و شما باید قاتلانِ او را تحویل دهید، اگر امیرالمؤمنین علیه السلام قاتلانِ عثمان را تحویلِ معاویه می‌دادند، او هیچ بهانه‌ای نداشت، کوفی‌ها اصلاً در این موضوع شک نداشتند که عثمان مَهدور الدَّم است. «کانَ عَمّار یَشتُمُ» «کانَ عمّار» یعنی ماضیِ استمراری، عمّار همینطور که راه می‌رفت به عثمان فحش می‌داد، نه تنها عمّار! همه‌ی کوفیان به عثمان فحش می‌دادند، اصلاً در اینکه عثمان مَهدور الدَّم است شک نداشتند، بعضی‌هایِ آن‌ها با افتخار می‌گفتند که ما هم قربهً الی الله یک ضربه زده‌ایم، یکی گفت: من نُه ضربه به او زدم قربهً الی الله، بعد خنجرِ خود را هم نشان می‌داد که چگونه زده است. البته آن‌ها که عثمان را کشتند، گروه‌هایِ مختلفی هستند، یارانِ طلحه در آن‌ها هستند، از مصر هستند، از کوفیان هم هستند.

 

مثلاً عمرو بن حمق خزاعی (از اصحابِ برجسته‌ی امیرالمؤمنین علیه السلام) می‌گفت: من نُه ضربه زدم، اصلاً کوفی‌ها به این‌که قاتلِ عثمان باشند افتخار می‌کردند، اصلاً در اینکه عثمان مَهدور الدَّم است شکّی نداشتند، مثلاً شما بروید رَجَزها را دنبال کنید. اصلاً مانند این است که فلان قاتلِ بزرگ که چندین قتل انجام داده است را بگیرند و اعدام کنند، اصلاً کسی ناراحت نمی‌شود، می‌گویند مُرد که مُرد، مَهدور الدَّم بود که مُرد. اصلاً کسی شک نداشت. پس ببینید، در اینکه عثمان باید کشته می‌شد هیچ شکّی نداشتند، امیرالمؤمنین علیه السلام هم همین را می‌فرمودند، می‌فرمودند عثمان مَهدور الدَّم بود، البته من در کشته شدنِ او دخالتی نکرده‌ام! مثلِ اینکه «خفّاشِ شب» را می‌خواهند اعدام کنند، می‌گویند چه کسی می‌آید زیرِ چهارپایه‌ی او را بِکِشد؟ من نروم آن کار را انجام بدهم، این بدین معنی نیست که من او را مَهدور الدَّم نمی‌دانم.