وقتی حضرت با سپاه حرّ درگیر شد و کار به محاصره رسید، فرمودند: خودتان به ما نامه دادید! او هم گفت: به ما نامه نرسیده است؛ نامه‌ها را نشان دادند و… حضرت همه را جمع کردند و فرمودند می‌خواهم یک سخنرانی کنم، آیا می‌شنوید؟ گفتند: بله! روز اوّل بود و گفتند: در این حد که حرف‌های شما را بشنویم مشکلی نداریم! کاروان امام حسین علیه السلام و حرّ قرار گرفتند و حضرت یک سخنرانی فرمودند که در تاریخ طبری و جاهای دیگر موجود است، شایان ذکر است که تاریخ طبری کتابِ مهمّی نیست، منتها چون در ماجرای سیّدالشّهداء علیه السلام از ابومخنف نقل کرده است کتاب مهم است، حالا اینکه کتاب تاریخ طبری کتابِ مهمّی هست هم در سرِ جای خود باید بحث شود که الآن به بحثِ ما ربطی ندارد و نکته‌ی فنّی دارد، حضرت در آن سخنرانی اینطور فرمودند: «اَیُّهَا النّاس!»[۱] خودِ سیّدالشّهداء علیه السلام هم لازم دانستند که چون مخاطبِ ایشان سپاهِ حرّ است… اگر امام برای ما صحبت کنند ما روی چشمانِ خود می‌گذاریم، اما برای آن‌ها چون امام را امامِ معصوم نمی‌دانستند، سیّدالشّهداء علیه السلام ابتدا به قولِ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم استناد کردند، فرمودند: «اَیُّهَا النّاسُ؛ اِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله و سلّم قالَ:» رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «مَنْ رَاى سُلْطاناً جائِراً» کسی که سلطان ستمگری ببیند، یعنی حکومت دستِ ستمگران افتاده باشد…

 

همه با یزید بیعت کرده‌اند، آقا جان! شما چکار دارید؟ امام می‌دانند که این بیعت کردن اولاً از سرِ دلخواه بیعت نکردند، یک فضایی فراهم کردند که هر کسی کوچک‌ترین مخالفتی کند کشته شود، لذا بقیه از ترسِ جان بیعت کردند، مثلاً بعد از معاویه کاندیداهای خلافت… اگر شما بخواهید یزید را در حدّ و قواره‌ی کاندیداییِ خلافت بدانید، عبدالرّحمان پسرِ خالد بن ولید هم می‌گفت: من که بهتر هستم! عبدالرّحمان پسر خلیفه‌ی اول می‌گفت: من که بهتر هستم! عبدالله پسر خلیفه‌ی دوم می‌گفت: من که بهتر هستم! عبدالله بن زبیر اعلام وجود می‌کرد، سعد بن ابی وقاص می‌گفت: من اصلاً برای یک نسل گذشته هستم! صبر کنید نوبتِ ما شود و بعد شما سکّان را بدست بگیرید!… و مردم هم می‌دانستند که این‌ها تن به خلافتِ یزید نمی‌دهند، لذا معاویه چکار کرد؟ معاویه یک پزشکِ غیر مسلمانی داشت که شنید عبدالرّحمان بن خالد که مخالف ولایتعهدیِ یزید است مریض شده است، یک مریضیِ سطحی داشت! به پزشکِ خود گفت که کارِ او را یکسره کند و او هم همین کار را کرد. عبدالرحمان پسر خلیفه‌ی اول در یک جلسه‌ی سخنرانی گفت: مگر امپراطوریِ روم است؟ معاویه که خیلی زرنگ بود اینجا تحمّل نکرد، برای اینکه عمد داشت مردم را بترساند، می‌دانید که اگر الآن به اهل سنّت بگویید بردبارترین صحابه‌ی پیغمبر چه کسی است؟ می‌گویند: معاویه! حالا به جعلیات کاری ندارم ولی معاویه ظاهر را خیلی خوب حفظ می‌کرد، یعنی اگر از دستِ کسی عصبانی می‌شد بر خلاف عثمان که فی المجلس به طرف ضربه می‌زد او می‌گذاشت طرف بیرون برود و بعد در یک چاهی… مثلاً فرض کنید خودجوش و اتّفاقی می‌مرد! معاویه از این جهات خیلی زرنگ بود! یعنی از این جهات معلّمِ عثمان بود، با این حال برای اینکه مردم بفهمند که نباید جرأت کنند، یعنی این یک مورد خطّ قرمزِ معاویه است، یعنی اگر در تاریخ بگردید خواهید دید که معاویه همچنین خطّ قرمزی مانندِ خلافتِ یزید ندارد! پسرِ ابوبکر بلند شد اعتراض کرد و دویدند تا او را بگیرند ولی او فرار کرد و به خانه‌ی عایشه پناه برد و بالاخره بعد از چند ماه که در حال عبور از مسیری بود ناگهان شتر از روی او رد شد! عایشه عصبانی شد و علیه معاویه حرف زد و معاویه او را به ضیافتی دعوت کرد و وقتی می‌خواست به حیاط خانه‌ی او برود، چاهی کنده بودند و ایشان هم در چاه افتاد، بعضی از نقل‌ها می‌گویند که معلوم نیست قبر عایشه کجاست! مسلّماً این خبر در جامعه می‌پیچد! معاویه‌ای که اینقدر تحمّل دارد در این مورد تحمّل ندارد و یکی یکی سرانِ مخالفِ یزید کشته می‌شود.

 

سعد بن ابی‌وقّاص یک شورای شش نفره بعد از خلیفه‌ی دوم درست کرد که امیرالمؤمنین علیه السلام و یک عدّه‌ی دیگر در آن بودند، که امیرالمؤمنین سلام الله علیه در خطبه‌ی سوم نهج البلاغه فرمودند: «فَیَا لَلَّهِ وَ لِلشُّورَی!» چه زمانی من با این‌ها هم عرض شدم؟ دیگر بعداً کار به جایی رسید که امیرالمؤمنین علیه السلام و معاویه به سراغ حکم رفتند، اگر به این‌هایی که در شورای شش نفره کنار امیرالمؤمنین علیه السلام آمدند صد هزار میلیارد تومان پول می‌دادند این اندازه اعتبار کسب نمی‌کردند، شما فرض کنید امر بر این موضوع دایر بشود که ما می‌خواهیم مرجع تقلید انتخاب کنیم، برای اینکه من از مراجع تقلید زنده مثال نزنم آقای بهجت را مثال می‌زنم، اگر من بشنوم کسی بگوید که من از آقای بهجت تقلید کنم یا از کاشانی؟ و من هم از این‌هایی باشم که دوست دارم و زود باور می‌کنم، می‌گویم: همینکه من را کنار او… شک کردند و بعد هم من حذف شدم فرقی نمی‌کند، اصلاً هیچ چیزی از ارزش‌های من کم نمی‌کند، اینکه من کنارِ او قرار گرفتم و یک نفری یک مکثِ یک ثانیه‌ای کرد و بعد آقای بهجت را انتخاب کرد… حالا بلاتشبیه، آقای بهجت کجا و امیرالمؤمنین علیه السلام کجا؟ یعنی این پنج نفرِ دیگر در یک رقابتی کنارِ امیرالمؤمنین علیه السلام قرار گرفتند، ولو اینکه رأی نیاورند! اصلاً رفتارِ این‌ها… شروعِ انحرافِ زبیر از اینجاست! با اینکه در شورا به امیرالمؤمنین علیه السلام رأی داده است، تا زمانی که در شورا رفت همه‌جا مروّجِ امیرالمؤمنین علیه السلام بود و بلکه جزوِ معدود مروّجینِ امیرالمؤمنین علیه السلام بود، اما وقتی در شورای شش نفره رفت گفت: یعنی از نظر افکار عمومی ممکن است من یا علی بن ابیطالب یا عثمان یا…. خلیفه بشود! آن‌ها که هیچ! یعنی ممکن است بینِ من و علی بن ابیطالب صلواه الله علیه؟… انصافاً فاصله‌اش از من و آقای بهجت خیلی بیشتر است، اگر من را در حدّ زبیر حساب کنید امیرالمؤمنین علیه السلام که با آقای بهجت قابل مقایسه نیست…. لذا رفتارِ این‌ها اصلاً عوض شد! اصلاً دیگر همه را کوچک می‌دیدند، اینکه عرض می‌کنم گاهی انسان پول خرج می‌کند که تبلیغات کند، اگر هزار میلیارد تومان خرج می‌کردند اینطور برای آن‌ها تبلیغ نمی‌شد، بعد اینکه خودِ این‌ها هم می‌دانستند که امیرالمؤمنین کیست… همه‌ی آن‌ها در این قضیه مرده‌اند، عثمان و عبدالرّحمان بن عوف و طلحه و زبیر مرده‌اند، امیرالمؤمنین علیه السلام شهید شدند، از این شش نفر فقط سعد بن ابی وقاص مانده است؛ طبیعتاً او اگر خود را بالاتر از انبیاء نمی‌دانست، برترین فرد زمین می‌دانست! می‌گفت: من آخرین فرد از شورای شش نفره هستم، مثل اینکه ما می‌گوییم یا خامس اصحاب الکساء، او شده بود سادسِ اصحاب الشوری! که در آن شورا امیرالمؤمنین علیه السلام هم هستند! لذا او هم راه نمی‌آمد و سربازانِ معاویه او را نیز از سر راه برداشتند.

 

در جامعه فضا امنیّتی شد، دیدند از نظر افکار عمومی آدم حسابی نباشی! دیدند که عبدالله بن عمر حیف است، چون آن‌هایی را می‌کشتند که همراه نمی‌شدند، طبیعتاً اگر طرف همراهی کند… طبیعتاً بهتر است کسی مانند سعد بن ابی وقاص یزید را تأیید کند، دیدند که عبد الله بن عمر اهل معامله است، لذا با او معامله کردند، عبدالله بن زبیر را هم کشتند، یک نفر هم سیّدالشّهداء علیه السلام می‌ماند، یعنی سران جامعه! فضا را امنیّتی کردند که مابقی مجبور شدند به یزید رأی بدهند، یعنی سیّدالشّهداء علیه السلام می‌بیند که اگر این مردم با یزید بیعت کردند فضا امنیّتی شده است، یعنی معاویه تحمّل نمی‌کند و فی المجلس کسی که به یزید اعتراضی داشته باشد را می‌کشد، او امام حسن علیه السلام را هم به عنوان یک سدّ راه از راه برداشت، حتّی معاویه یک سخنرانی‌ای در مورد ولایتعهدیِ یزید کرد و گفت: بخدا سوگند اگر بهتر از یزید بن معاویه، اهل‌تر، باتقواتر، اعلم، اصلح از او پیدا می‌کردم او را بعنوان بعد از خودم جانشین معرّفی نمی‌کردم! جالب این است که در آن جلسه امام حسین علیه السلام هم حضور داشتند، که سیّدالشّهداء علیه السلام اعتراض کردند و بقیّه جرأت نکردند حرف بزنند، اینکه ما عرض می‌کردیم بنده نسبت به افکار عمومی با مماشات حرف می‌زدم، اینکه مردم با او بیعت کردند ترسیده بودند، می‌دیدند اگر مخالفت کنند کشته می‌شوند و نمی‌صرفد! می‌گفتند: رهایش کن! همه بیعت کردند! ظاهرِ امر این است که بیعت کردند، اما آن‌ها ترسیده‌اند. لذا حضرت فرمودند: از پیغمبر خاتم صلی الله علیه و آله و سلّم شنیدم کسی که سلطانِ ظالمی را ببیند، «مُسْتَحِلاًّ لِحُرُمِ اللهِ» یعنی حرامِ خدا را حلال بداند، یعنی هیچ ابایی نکند، می‌دانید که هیچ وقت یزید نگفت بنده نماز را حرام و شراب را مثلاً مستحب می‌دانم، فکر نکنید که ممکن است در حکومت اسلامی یک دیوانه‌ای پیدا بشود… نفاق دارند، یزید نماز می‌خواند! «مُسْتَحِلاًّ لِحُرُمِ اللهِ» نه اینکه بگوید بسم الله الرحمن الرحیم نماز کشک است! اینکه رسماً کفر است! اینطور که نمی‌گفتند! «مُسْتَحِلاًّ لِحُرُمِ اللهِ» یعنی حرام‌های خدا را علنی و با افتخار انجام می‌دهد، بدونِ اینکه بترسد! واجبات الهی را هم ترک می‌کند بدون اینکه بترسد، نه اینکه بگوید نماز نداریم، یعنی از نفاق بیرون نمی‌آید. حضرت فرمودند: از پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلّم شنیدم کسی که این کار را بکند، «ناکِثاً لِعَهْدِ اللهِ» عهد خدا را بشکند، «مُخالِفاً لِسُنَّهِ رَسُولِ اللهِ» سنّت‌های رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم، با رفتارِ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلّم که مشخّص است علناً مخالفت کند، «یَعْمَلُ فِی عِبادِاللهِ بِالاِثْمِ وَ الْعُدْوانِ» با بندگانِ خدای متعال با دشمنی و گناه رفتار کند، (شبیهِ پدرش که مخالفان را ترور کرد)، کسی که از حاکمی این‌ها را ببیند، «فَلَمْ یُغَیِّرْ عَلَیْهِ بِفِعْل» و این آدمی که این اشکالات را در جامعه می‌بیند… بالاترین سطح جامعه مسائل حکومتی است، ما عرض کردیم که خانواده هم هست و بالاترین سطح جامعه حکومت است، و با فعلِ خود با این مخالفت نکند و جلوی آن را نگیرد و آن را تغییر ندهد، «فَلَمْ یُغَیِّرْ عَلَیْهِ بِفِعْل وَ لاَ قَوْل» با گفتار و عمل جلوی این ناحق را نگیرد، یعنی تواصی، «کانَ حَقّاً عَلَى اللهِ اَنْ یُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ» حقِّ اوست که خدای متعال او را به جهنّم بیندازد، یعنی نه یزید را! کسی که یزید را ببیند و با کلامِ خود و یا فعلِ خود با آن مبارزه نکند، یعنی تواصی نکند، جالب است که سیّدالشّهداء علیه السلام به روایت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم استناد می‌کنند که من ناگهان یک کارِ شتابزده‌ای نکرده‌ام! بعد حضرت به خودشان تطبیق می‌دهند، پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلّم فرموده‌اند که اگر سلطانی دیدید که اینطور بود باید با قول و فعلِ خود…

 

این‌ها را فرمود و بعد در ادامه فرمودند: «الا وَ اِنَّ هوُلاءِ» این‌ها (یعنی بنی‌امیّه) «قَدْ لَزِمُوا طاعَهَ الشَّیْطانِ» بندگانِ شیطان شده‌اند، مدام در حال گناه کردن هستند، «وَ تَرَکُوا طاعَهَ الرَّحْمنِ» طاعت الهی را هم ترک کرده‌اند، «وَ اَظْهَرُوا الْفَسادَ» این‌ها علناً فساد می‌کنند… این می‌تواند به خیلی از حکومت‌های دیگر هم تطبیق بشود… این‌ها حرام مرتکب می‌شوند، اطاعتِ خدا نمی‌کنند، رسماً فساد دارند، شرابخواریِ رسمی دارد، خوردنِ بیت المالِ رسمی دارد، «وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ» حدود الهی را تعطیل کردند، مثلِ حدّ زناء، مثلِ حدّ شرابخواری، خودِ آن انسان که به خود حدّ نمی‌زند، «وَاسْتَاْثَرُوا بِالْفَیءِ» اموال بیت‌المال را می‌دزدند، رانت می‌خورند، یکی از معانیِ «استئثار» رانت است، اموال عمومی را می‌دزدند، «وَ اَحَلُّوا حَرامَ اللّهِ، وَ حَرَّمُوا حَلالَ اللّهِ» همینکه توضیح دادیم… حضرت فرمودند که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند که اگر سلطانی با این مشخّصات دیدید، اگر کاری یا کلامی یا فعلی انجام ندهید حقّ شماست که به جهنّم بروید، این حکومتِ فعلی هم که این کارها را انجام می‌دهد، بعد فرمودند: «وَ اَنَا اَحَقُّ مَنْ غَیَّرَ»، آن چه بود؟ «فَلَمْ یُغَیِّرْ عَلَیْهِ بِفِعْل وَ لاَ قَوْل» باید تغییر بدهید، فرمودند: بر همه‌ی شما واجب است که در برابرِ این حکومت بنی امیّه بایستید و با فعل و کلامِ خود رفتارشان را تغییر بدهید، من هم که امامِ شما هستم وظیفه‌ی بیشتری دارم، «وَ اَنَا اَحَقُّ مَنْ غَیَّرَ» من سزاوارتر هستم که بخواهم تغییر بدهم، پس حضرت در حال توضیح دادنِ فلسفه‌ی قیامِ خود هستند، می‌فرمایند: وظیفه‌ی همه‌ی شما بود که تواصی کنید، من چون امام هستم وظیفه‌ی بیشتری نسبت به شما دارم. پس حدّاقل یکی از بُعدهای اصلیِ قیام سیّدالشّهداء علیه السلام تواصی به حق و صبر است، ما در مباحثِ دانشگاهیِ این بحث، نامِ این را بصورت مختصر قیامِ تبلیغی گذاشته‌ایم، قیامِ سیّدالشّهداء علیه السلام اصلاً قیامِ با شمشیر نیست، اصلاً نمی‌خواستند بروند جنگ کنند، چون اگر می‌خواستند جنگ کنند آدابِ دیگری داشت، رفتارِ دیگری داشت، خیلی‌ها هم برای اینکه این موضوع را نفهمیده‌اند گیر کرده‌اند، می‌گویند چرا زن و بچّه با خود برده‌اند؟ وقتی انسان می‌خواهد منبر برود… ممکن است من یک زمانی زن و بچّه‌ی خود را اینجا بیاورم، این که چیزِ عجیبی نیست، اگر بخواهی به جنگ بروی با اینکه بخواهی برای تبلیغ بروی تفاوت دارد… حضرت این را فرمودند و در ادامه جمله‌ی مهمّی فرمودند… قیامِ خود را کاملاً با روایت نبوی و سوره‌ی مبارکه‌ی عصر تطبیق کردند، یعنی اینطور نیست که کارِ ناگهانی انجام داده باشند، چه کسی جایی از این را نمی‌فهمیده است؟ کجای آن مبهم بوده است؟ آن‌هایی که نخواهند عمل کنند مجبور هستند تا بهانه‌ای بسازند.

 

بعد حضرت فرمودند: خودتان نامه نوشتید که من بیایم، اگر شما مرا به بنی امیّه تسلیم نکنید و بر عهد خود پایبند باشید و مرا تنها نگذارید بر سرِ حرفِ خود هستم، و اگر این کار را انجام دهید هدایت می‌شوید، بعد فرمودند: «فَاَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِىٍّ وَ ابْنُ فاطِمَهَ بِنْتِ رَسُولِ اللّهِ» من هم انسانِ ناشناخته‌ای نیستم، پسر امیرالمؤمنین علیه السلام هستم و پسرِ فاطمه زهرا سلام الله علیها و نوه‌ی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم، «نَفْسی مَعَ اَنْفُسِکُمْ» قرار است شما با…. شما به من نامه نوشته‌اید که ما از ناحق خسته شدیم، درست است؟ پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلّم هم فرموده است اگر شما ناحق دیدید باید با کلام و عمل‌تان مبارزه کنید، فرمودند: «فَاَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِىٍّ وَ ابْنُ فاطِمَهَ بِنْتِ رَسُولِ اللّهِ نَفْسی مَعَ اَنْفُسِکُمْ» من هم با شما همراه هستم، «وَ اَهْلی مَعَ اَهْلیکُمْ» خانواده‌ی خود را هم آورده‌ام، تصوّر نکنید که می‌گویم شما بروید بجنگید، زن و بچه و ناموس‌تان به خطر می‌افتد و من خود را به خطر نمی‌اندازم! ابن عباس گفت: آقا! صبر کنید کوفیان بروند و بجنگند، اگر موفق شدند شما بروید… امام قائد است، پیش‌قراولِ بقیّه است، فرمودند: من هم که حسین بن علی و فاطمه هستم، خودم با شما هستم، زن و بچّه‌ام را هم آورده‌ام که شما نگویید اگر ما کوفیان مقابل یزید بایستیم زن و بچّه‌ی‌مان به خطر می‌افتد، این مسیری نیست که مثلاً بگویم مرگ برای همسایه خوب است، همه‌ی ناموسِ خود را با خود آورده‌ام، چون بناست بروید و حرفی بزنید و از حق دفاع کنید، اگر این کار را نکردید و نقض عهد کردید و بیعتِ مرا شکستید، فکر نکنید که من فریب خوردم، مدام در راه می‌گویید این‌ها کوفی هستند، «فَلَعَمْری ما هِىَ لَکُمْ بِنُکْر» این که مطلبِ ناشناخته‌ای از شما نیست، «لَقَدْ فَعَلْتُمُوها بِاَبی وَ اَخی وَابْنِ عَمِّی مُسْلِم!» شما به پدرم هم همینکار را کردید، فکر نکنید نمی‌دانم… اصلاً چطور به خود حق می‌دهند که به امام حسین علیه السلام تذکّر بدهند؟ مدام می‌گفتند ببینید با پدر شما چه کردند؟… حتّی اگر امام حسین علیه السلام عصمت هم نداشته باشند اشرافِ بیشتری نسبت به بقیّه در این موضوع دارند که با پدرشان چه کردند، مدام چه چیزی را تذکّر می‌دهند؟ حضرت فرمودند: اگر بناست که من امام شما باشم باید با شما بیایم و ناموسِ خود را هم آورده‌ام که فکر نکنید زن و بچّه‌ی شما در خطر است و من حالِ شما را نمی‌فهمم، اگر راه آمدید به رشد خواهید رسید، اگر راه نیامدید و نقض عهد کردید تصوّر نکنید من تعجّب می‌کنم، این برای من مطلبِ جدیدی نیست، «لَقَدْ فَعَلْتُمُوها بِاَبی وَ اَخی وَابْنِ عَمِّی مُسْلِم!» شما با پدر و برادر من و همچنین با مسلم هم همین کار را کردید، فکر نکنید چون خبر شهادت مسلم را به من دادند باید متنبّه می‌شدم و برمی‌گشتم، این برای من چیزِ عجیبی نیست. «وَالْمَغْرُورُ مَنِ اغْتَرَّ بِکُمْ» بی‌چاره‌ی فریب‌خورده کسی است که فریبِ شما را بخورد، من شما را می‌شناسم، من باید به وظیفه‌ی خود عمل کنم. خلاصه اینکه کسی که عهد را بشکند «فَمَنْ نَّکَثَ فَاِنَّمَا یَنْکُثُ عَلَى نَفْسِهِ»[۲] بدا به حالِ خودتان؛ این تا اینجا. بعد حضرت شروع به یک عبارتی کردند، یعنی من برای تواصیِ حق و صبر قیام کردم، زن و بچّه‌ی خود را هم آوردم چون امامِ شما هستم، اما فکر نکنید که من گفتم تواصی حق و صبر… من وظیفه‌ی تبلیغ دارم، تبلیغ یعنی رساندن! نه اینکه مطلبی را در مغز کسی فرو کردن! آمده‌ایم با قول‌مان یا فعل‌مان تغییر بدهیم و بیان کنیم، منتها بعضی اوقات شما تصوّر می‌کنید که آمده است جنگ کند یعنی تغییرِ سخت‌افزاری بدهد، یک وقت هم تغییر نرم‌افزاری است، شما باید… کسی را مجبور نمی‌کنند! ای مردم! این یزید اینطور است و باید سرنگون بشود، اگر کمک می‌دهید یا علی! و اگر کمک نمی‌دهید من در سرها میخ فرو نمی‌کنم! بلکه بیان می‌کنم.

 

یکی از مشکلاتی که ما در جامعه داریم این است، من عبارت سیّدالشّهداء علیه السلام را بخوانم، حضرت فرمودند: می‌بینید که اوضاع دنیا عوض شده است، «قَدْ نَزَلَ مِنَ اَلْأَمْرِ مَا تَرَوْنَ»[۳] می‌بینید که اوضاع چه شده است، «وَ إِنَّ اَلدُّنْیَا قَدْ تَغَیَّرَتْ» و دنیا هم تغییر کرد، یعنی اوضاع یک طوری است که طورِ دیگری بود و طورِ دیگری شد، چیزی از این دنیا باقی نمانده است، مثلِ آخرِ آبی که در یک جامی که خورده شده است، همان اندازه مانده است، نمی‌ارزد که من بخواهم کار خلافی انجام دهم، بعد فرمودند: «أَ لاَ تَرَوْنَ» آیا نمی‌بینید «أَنَّ اَلْحَقَّ لاَ یُعْمَلُ بِهِ» به حق عمل نمی‌شود؟ «وَ أنَّ اَلْبَاطِلَ لاَ یُتَنَاهَى عَنْهُ» آیا نمی‌بینید؟… همه‌ی این‌ها تواصی است. بعد از این در یک وصیّتی به برادرِ خود مسلم فرمودند: هر کسی به من ملحق بشود به مسیرِ حق می‌رویم، در جای دیگری فرمودند: «مَن لَحِقَ بِی اُستُشهِد»[۴] کسی که به من ملحق بشود شهید می‌شود و دیگر کار تمام است، اگر کسی به من ملحق نشود به فتح و ظفر نخواهد رسید، فکر نکنید که اگر مرا یاری کنید از مرگ جلوگیری می‌کند.


[۱] تاریخ طبرى، جلد ۴، صفحه ۳۰۴، «اَیُّهَا النّاسُ؛ اِنَّ رَسُولَ اللّهِ(صلى الله علیه وآله) قالَ: «مَنْ رَاى سُلْطاناً جائِراً مُسْتَحِلاًّ لِحُرُمِ اللهِ، ناکِثاً لِعَهْدِ اللهِ، مُخالِفاً لِسُنَّهِ رَسُولِ اللهِ، یَعْمَلُ فِی عِبادِاللهِ بِالاِثْمِ وَ الْعُدْوانِ فَلَمْ یُغَیِّرْ عَلَیْهِ بِفِعْل، وَ لاَ قَوْل، کانَ حَقّاً عَلَى اللهِ اَنْ یُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ». الا وَ اِنَّ هوُلاءِ قَدْ لَزِمُوا طاعَهَ الشَّیْطانِ، وَ تَرَکُوا طاعَهَ الرَّحْمنِ، وَ اَظْهَرُوا الْفَسادَ، وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ وَاسْتَاْثَرُوا بِالْفَیءِ، وَ اَحَلُّوا حَرامَ اللّهِ، وَ حَرَّمُوا حَلالَ اللّهِ، وَ اَنَا اَحَقُّ مَنْ غَیَّرَ. قَدْ اَتَتْنی کُتُبُکُمْ، وَ قَدِمَتْ عَلَىَّ رُسُلُکُمْ بِبَیْعَتِکُمْ اَنَّکُمْ لا تُسَلِّمُونی وَ لا تَخْذُلُونی، فَاِنْ تَمَمْتُمْ عَلى بَیْعَتِکُمْ تُصیبُوا رُشْدَکم، فَاَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِىٍّ، وَابْنُ فاطِمَهَ بِنْتِ رَسُولِ اللّهِ(صلى اللهعلیه وآله)، نَفْسی مَعَ اَنْفُسِکُمْ، وَ اَهْلی مَعَ اَهْلیکُمْ، فَلَکُمْ فِىَّ اُسْوَهٌ، وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ نَقَضْتُمْ عَهْدَکُمْ، وَخَلَّعْتُمْ بَیْعَتی مِنْ اَعْناقِکُمْ فَلَعَمْری ما هِىَ لَکُمْ بِنُکْر، لَقَدْ فَعَلْتُمُوها بِاَبی وَ اَخی وَابْنِ عَمِّی مُسْلِم! وَالْمَغْرُورُ مَنِ اغْتَرَّ بِکُمْ، فَحَظُّکُمْ اَخْطَاْتُمْ، وَ نَصیبُکُمْ ضَیَّعْتُمْ (فَمَنْ نَّکَثَ فَاِنَّمَا یَنْکُثُ عَلَى نَفْسِهِ) وَ سَیُغْنِى اللّهُ عَنْکُمْ، وَ السَّلامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَهُ اللّهِ وَ بَرَکاتُهُ»

[۲] سوره مبارکه  فتح، آیه ۱۰ (إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ ۚ فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّمَا یَنْکُثُ عَلَىٰ نَفْسِهِ ۖ وَمَنْ أَوْفَىٰ بِمَا عَاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْرًا عَظِیمًا)

[۳] نزهه الناظر و تنبیه الخاطر , جلد ۱ , صفحه ۸۷ (ثُمَّ قَالَ: إِنَّهُ قَدْ نَزَلَ مِنَ اَلْأَمْرِ مَا تَرَوْنَ، وَ إِنَّ اَلدُّنْیَا قَدْ تَغَیَّرَتْ [وَ تَنَکَّرَتْ] وَ أَدْبَرَ مَعْرُوفُهَا وَ اِسْتَمَرَّتْ ، حَتَّى لَمْ یَبْقَ مِنْهَا إِلاَّ صُبَابَهٌ کَصُبَابَهِ اَلْإِنَاءِ، وَ إِلاَّ خَسِیسُ عَیْشٍ کَالْکَلَإِ اَلْوَبِیلِ . أَ لاَ تَرَوْنَ أَنَّ اَلْحَقَّ لاَ یُعْمَلُ بِهِ، وَ اَلْبَاطِلَ لاَ یُتَنَاهَى عَنْهُ، لِیَرْغَبِ اَلْمُؤْمِنُ فِی لِقَاءِ اَللَّهِ فَإِنِّی لاَ أَرَى اَلْمَوْتَ إِلاَّ سَعَادَهً، وَ اَلْحَیَاهَ مَعَ اَلظَّالِمِینَ إِلاَّ بَرَماً)

[۴] مناقب ابن شهر آشوب، جلد۴، صفحه ۷۶