«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ * أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]

«رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی‏».[۲]

«إِلهی وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]

علّت تقطیعات سیّد رضی در نهج البلاغه

جلسه‌ی گذشته که راجع به خطبه‌ی شانزدهم با هم گفتگو می‌کردیم، عرض کردیم متن کامل‌تر خطبه‌ی شانزدهم در چند جا آمده است. همیشه توضیح داده‌ایم که نهج البلاغه تهذیب می‌کند، تلخیص می‌کند، گاهی جملاتی را حذف می‌کند، کوتاه می‌کند. تقطیع روایت بین محدّثان مرسوم است. عزیزان اهل این فن که حضور دارند می‌دانند، مثلاً یکی از مشکلات فقهی برای کسانی که از کتاب وسائل الشّیعه استفاده می‌کنند این است چون در ذیل یک باب خاص می‌خواسته روایت طولانی را بیاورد، آن قسمتی که مورد حاجت بوده را می‌آورد. لذا گاهی صدر یا ذیل روایت، یا هم صدر و هم ذیل روایت را حذف می‌کرده، گاهی معنای روایت عوض شده است. لذا محقّق این‌طور نیست که فقط به کتاب وسائل مراجعه کند، حتماً به مصادر اصلی رجوع می‌کند.

یک جهت این است که مثلاً مرحوم صاحب وسائل، نسخه‌ای که از کتاب کافی داشته غلط‌های زیادی داشته است. ولی ما امروز به کتاب کافی دسترسی داریم. یکی تقطیع‌های کتاب وسائل است. این تقطیع بین محدّثان وجود دارد. ما هم در موضع حاجت، مثلاً یک مطلب طولانی از امیر المؤمنین وجود دارد، می‌خواهیم بگوییم اهل تقوا این‌جا که هستند حواس آن‌ها به آتش است، به جهنّم است. دیگر کلّ خطبه‌ی متّقین را که نمی‌خوانیم، می‌گوییم: «وَ هُمْ وَ النَّارُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُعَذَّبُونَ».[۴] یک جمله را می‌گوییم، تمام خطبه را نمی‌گوییم. به این کار تقطیع می‌گویند.

مرحوم سیّد، زیاد این کار را انجام می‌داد، تقطیع زیاد انجام می‌داد. هر مرتبه هم به جهاتی این کار را انجام می‌داد؛ گاهی برای این‌که وجهه‌ی ادبی آن حفظ شود، گاهی برای این‌که جذّابیت‌های ادبی حفظ شود، گاهی برای این‌که کمی سانسور کند (قسمت‌های خاصّی را حذف کند) فضا بین المللی باقی بماند (برای همه‌ی فرقه‌های اسلامی قابل پذیرش باشد).

نه این‌که در کتاب نهج البلاغه مباحث نقد خلفا نیست، هست، ولی آن‌جاهایی که خیلی به سمت تصریح ویژه رفته طبیعتاً کم است. اگر شما نگاه کنید در مثل این خطبه، سیّد رضی (یک قسمت‌هایی) را حذف کرده است. کار خوبی هم انجام داده، نشانه هم این است کتاب نهج البلاغه به خیلی جاها رسیده است. یعنی می‌فهمید که چه کاری انجام می‌دهد، رحمه الله علیه. ما آمدیم از کتاب کافی متن خطبه را خواندیم، عرض کردیم کدام قسمت‌ در کتاب نهج البلاغه هست، کدام قسمت نیست.

یک نکته‌ی فنّی در فهم روایات وجود دارد که من جلسه‌ی پیش، عمداً هیچ اشاره‌ای به آن نکردم. عرض کردیم امیر المؤمنین صلوات الله علیه بعد از حمد خدا، اصلاً قبل از این‌‌که قرار باشد خطبه در نهج البلاغه شروع شود. خطبه در نهج البلاغه در این قسمت با «أَلَا وَ إِنَّ بَلِیَّتَکُمْ»[۵] است. یک قسمت در اوّل دارد. بعد مسئله از این‌جا شروع می‌شود که شما مثل زمان پیغمبر دارید آزمایش می‌شوید. این مباحث گذشت.

قبل از آن، یک عباراتی در کافی شریف وجود دارد، حضرت فرمود: «فَإِنَّ الْبَغْیَ یَقُودُ أَصْحَابَهُ إِلَى النَّارِ».[۶] اوّلین کسی که در راه خدا ظلم کرد دختر حضرت آدم بود. اگر به خاطر داشته باشید عرض کردیم. بعد فرمود: «وَ قَدْ قَتَلَ اللَّهُ الْجَبَابِرَهَ عَلَى أَفْضَلِ أَحْوَالِهِمْ وَ آمَنِ مَا کَانُوا»،[۷] خدا جبّارها را در اوج قدرت و احساس امنیتی که داشتند سرنگون کرد. «أَمَاتَ هَامَانَ»، هامان را کشت، «وَ أَهْلَکَ فِرْعَوْنَ»، فرعون را نابود کرد. «وَ قَدْ قُتِلَ عُثْمَانُ». اگر خاطر شریف شما باشد عرض کردیم.

چرا از عثمان اسم برد ولی از دیگران اسم نبرد؟ در کلمات بعدی اگر به خاطر داشته باشید آمده بود که فرمود: «لَوْ أَشَاءُ لَقُلْتُ عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ».[۸] بعد فرمود: «سَبَقَ فِیهِ الرَّجُلَانِ وَ قَامَ الثَّالِثُ کَالْغُرَابِ». دو نفر مردند، مهم نیست، نفر سوم این‌طور شد. چرا حضرت در مورد نفر سوم صریح صحبت کرد؟ چرا امیر المؤمنین از خلیفه‌‌ی سوم اسم برد از دو خلیفه‌ی اوّل اسم نبرد؟ عرض کردیم برای این‌که مخاطبین حضرت در حکومت ایشان، اهل سنّت، به شدّت شیفته‌ی دو خلیفه‌ی اوّل و منتقد، بلکه خوشحال از قتل خلیفه‌ی سوم بودند. تا این‌جا عرض کردیم.

وضعیّت ائمّه در میان طرفداران خلفا

امّا برگردیم و از پرده‌ی دیگر ماجرا صحبت کنیم. پرده‌ی دیگر ماجرا این است که امیر المؤمنین از هر سه خلیفه اسم برد، ولی با رمز اسم برد. اهل بیت به سختی، در بدترین شرایط ممکن موضوعاتی را به ما رساندند. در سخت‌ترین شرایطِ ممکن بود. در شرایطی که می‌گویند چه کسی گفته علیّ بن ابی‌طالب مدینه‌ی علم پیغمبر است؟! این معارض با روایت «مَا صَبَّ اللّه فِی صَدری شَیئاً إِلَّا وَ صَبَبتُهُ فِی صَدرِ أَبِی بَکر»[۹] است. پیغمبر فرمود: خدا هیچ چیزی در سینه‌ی من نریخته، الّا این‌که هر چه ریخته من در سینه‌ی ابی بکر ریخته‌ام. می‌گویند «أَنَا مَدِینَهُ الْعِلْمِ»[۱۰] چیست؟! یعنی جامعه‌ای که این‌قدر با اشتیاق و با اعتماد به نفس از خلفا حمایت می‌کند!

یا مثلاً محقّق دیگری می‌گوید یعنی چه که «أَنَا مَدِینَهُ الْعِلْمِ» می‌گویید؟! این‌طور ادّعا کرده که پیغمبر فرموده: «لَوْ کَانَ بَعْدِی نَبِیٌّ»،[۱۱] اگر قرار بود بعد از من پیغمبری بیاید هر آینه عمر پیغمبر می‌شد! حالا مدینه‌ی علم که اهمّیّتی ندارد!

در آن شرایط امیر المؤمنین صلوات الله علیه شرایط این را نداشته که بخواهد صحبت کند، ولی پیغام باید به ما می‌رسید و رسیده است. این عبارت را ببینید. وقتی حضرت امیر می‌خواهد از جبابره صحبت کند راجع به دختر آدم صحبت می‌کند، در بعضی جاها از دختر موسی صحبت می‌کند. علامت از دختر یک شخصیّت مهمّ خائن هستند. بعد که از جبابره بخواهد صحبت کند می‌فرماید هامان، فرعون، عثمان. چون مردم با عثمان دشمن بودند حسّاسیّتی در ذهن آن‌ها وجود نداشت.

عمومی نبودن تمام معارف شیعه

کما این‌که من در جلسه‌ی پیش سعی کردم به شما گِرا ندهم (راهنمایی نکنم)، شما ببینید که چطور وقتی حضرت داشت صحبت می‌کرد عموم متوجّه نبودند حضرت دارد چه چیزی می‌گوید. (خدا) جبابره را کشت، دختر آدم، هامان، فرعون، یک مرتبه عثمان. هامان و فرعون علامت و نماد دو نفر در روایات ما هستند. این روایت را امیر المؤمنین در این‌جا فرموده، ائمّه‌ی بعدی آمدند رمزگشایی کردند. چند نکته‌ی مهم در آن وجود دارد؛ یکی این‌که معارف تشیّع طبقه‌بندی شده است، هر جایی هر چیزی را نمی‌گوید. شیعه لزوماً در تلویزیون و ماهواره و تریبون‌های عمومی همه‌ی مبانی خود را بیان نمی‌کند. ذیل این آیاتی که از حضرت نوح علی نبیّنا و آله و علیه السّلام در قرآن شریف است که من شما را سِرّاً و جِهاراً، نهانی و آشکارا دعوت کرده‌ام، مفسّرین گفته‌اند: آشکارا که همین دعوت بود، سرّی (یعنی) همه چیز را به همه نمی‌فرمود.

کما این‌که یک روایتی از وجود مبارک زین العابدین صلوات الله علیه داریم که فرمود: جز عالِم، مفاهیم ما را متوجّه نمی‌شود. بعداً می‌گفتند: عالم چه کسی است؟ فرمود: سلمان است. این قسمت در «کافی» آمده است، در «بصائر» هم ظاهراً آمده است که «لَوْ عَلِمَ أَبُوذَرٍّ مَا فِی قَلْبِ سَلْمَانَ لَقَتَلَهُ».[۱۲] معارف دسته‌بندی دارد. این‌که یک عدّه امروز فکر کرده‌اند همه چیز را باید فریاد بکشند، این باعث می‌شود که اتّفاقاً تشیّع به محدودیّت بیفتد. بنا نیست همه چیز عمومی باشد، بنا نیست برای هر چیزی کلیپ ساخته و پخش شود.

یکی از بلیّات روزگار ما این است که در شبکه‌ی اجتماعی که معلوم نیست شخص طهارت دارد یا جنب است، روضه‌ی قتله‌گاه ـ نستجیر الله ـ را کلیپ می‌سازند و می‌گذارند! روضه‌ی قتله‌گاه برای فضای اینستاگرام نیست، هر چیزی برای هر جایی نیست. همه چیز را نباید آلوده کرد. ما نمی‌دانیم چه سرطانی داریم به خود تحمیل می‌کنیم از این‌که فضای خصوصی خود را داریم از بین می‌بریم. نفس می‌کشیم از خود منتشر می‌کنیم! بهترین حالت برای این‌که ما آدم‌هایی که خواطر خود را نمی‌توانیم دفع کنیم… نماز می‌خوانیم حواس ما جاهای دیگر است، فکر می‌کنیم پول خود را اگر گم کرده باشیم در نماز پیدا می‌کنیم، شماره حساب و رمز دوم بانکی را هر وقت فراموش می‌کنیم در نماز به یاد می‌آوریم! دیگر نیازی نیست مدام به این دامن بزنم، آن را بزرگ کنم، آن‌ را بیشتر جلوه بدهم. به اندازه‌ی کافی حواس من پرت است.

اهل بیت این را تفسیر کرده‌اند. روایت را ببینید، امام باقر سلام الله علیه به راوی فرمود، در تفسیر عیّاشی است. من عمداً از منابع مختلف آورده‌ام که شما ببینید سعه‌ی روایت چقدر زیاد است. من یک گوشه‌ای از آن را آورده‌ام. در این زمینه یک محقّقی ـ که خدا به او سلامتی بدهد ـ  چهار مجلّد کتاب به اسم «الاسرار فیما کُنِیَ و عُرِفَ به الاشرار» نوشته است. اسرار درباره‌ی آنچه… «کُنِیَ» یعنی با کنایه، یا رمز، اشرار را معرّفی کرده‌اند. به محضر ایشان که رسیدم فرمود: چاپ جدید هشت تا ده مجلّد می‌شود. شما ببینید راجع به فلان دشمن اهل بیت چه تعابیری در روایات به کار رفته است. در مورد ـ لعنه الله علیه ـ قاتل حضرت زهرا سلام الله علیها، (تعبیر) فرعون آمده است، «فِرْعَوْنِ هَذِهِ الْأُمَّهِ». متکبّر. و موارد دیگر که آمده است.

معنی تحریف محتوا یا اصل قرآن

امام باقر فرمود: «لَنَا حَقٌّ فِی کِتَابِ اللَّهِ الْمُحْکَمِ مِنَ اللَّهِ»،[۱۳] ما حقوقی در کتاب محکم الهی، قرآن کریم داریم. خوب دقّت کنید. «لَوْ مَحَوْهُ فَقَالُوا لَیْسَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ»، اگر آیه‌ای از آیات قرآن را حذف کنند که در مدح ما است. ما قائل هستیم قرآن حذف نشده، دقّت کنید. اگر آیه‌ای را حذف کنند، صفحه‌ای از قرآن را بکَنند. «أَوْ لَمْ یَعْلَمُوا»، یا نه، حذف نکنند، ولی ندانند این آیه‌ی تطهیر راجع به ما است، ندانند آیه‌ی مباهله راجع به ما است، ندانند مودّت «فِی الْقُرْبى‏»[۱۴] راجع به ما است. «لَکَانَ سَوَاءٌ»،[۱۵] برای ما فرقی نمی‌کند قرآن را حذف کنند، یا بلایی سر آن بیاورند که مردم مفهوم آن را دیگر نفهمند. آیه را می‌خوانند به یاد ما نمی‌افتند، این فرقی نمی‌کند (با این‌که قرآن را حذف کنند).

این‌که در تعابیر متعدّد داریم که «حَرَّفَ الْقُرْآنَ»[۱۶] قرآن را تحریف کردند. تحریف انواع دارد، شما وقتی می‌خواهید یک نفر به مقصود نرسد مثلاً آدرس این‌جا را می‌خواهد، آدرس را کتمان کنید او به مقصود نمی‌رسد. آدرس را اشتباه بدهید او به مقصود نمی‌رسد. آدرس را پیدا کرده است، سر کوچه بایستید بگویید (مجلس) تعطیل شده است. شخص تا سر کوچه می‌آید، سر کوچه به او بگویند مراسم تمام شده است. همین که شخص به این‌جا نیاید شما حقیقت را تحریف کرده‌اید. تحریف انواع دارد.

یک وقت آیه را می‌کَنند، حذف می‌کنند، از کتاب خدا پاک می‌کنند؛ یک وقت آیه هست… یک زمانی آیه‌ی لیله المبیت را می‌خواندند، آیه‌ی «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ»،[۱۷] نستجیر بالله یاد ابن ملجم می‌افتادند! یعنی ببینید چه کرده بودند که می‌گفتند ابن ملجم است که خون خود را به خدا فروخت! نیاز نیست آیه را (حذف کرد)، این روش بدتر از حذف آیه است که مدح امیر المؤمنین را به قاتل امیر المؤمنین نسبت بدهیم. حضرت فرمود: ندانند که این (آیه) چیست یا تصوّر کنند که این آیه در قرآن نیست فرقی نمی‌کند. این نکته‌ی اوّل.

یعنی باید توجّه کنیم معاریض کلام چقدر در روایات ما وجود دارد. (می‌فرماید) خدا رحمت کند کسانی که معاریض کلام ما را می‌‌فهمند، کنایه‌ها را متوجّه می‌شوند. امام در مجلس نشسته ـ فراوان در این زمینه روایت داریم ـ از امام سؤال می‌کند امام انکار می‌کند. شخص که می‌رود با نفر بعد که صحبت می‌کنند حضرت یک چیز دیگر می‌فرمایند. حضرت باید شرایط را لحاظ کند. هم جان امام بعدی را باید حفظ کند، هزار و ۴۰۰ سال باید این معارف حفظ شود. حکومتی که نبوده این نسخه‌ها را نگه دارد. حفظ این ماجرا خیلی سخت بود. طبیعی هم قرار بوده حفظ کنند، فراوان اتّفاق افتاده که شاگردان ائمّه لو می‌رفتند. کار خیلی پیچیده بوده است.

لذا امام باقر سلام الله علیه به محمّد بن مسلم که از فحول فقهای اصحاب است، یعنی جزء تک ستارگان تاریخ ائمّه محمّد بن مسلم سلام الله علیه است می‌فرماید؛ امام صادق درباره‌ی او و چند نفر دیگر فرموده است: «عَلَیهِم صَلَواتُ الله» فرمود: «یَا مُحَمَّدُ»[۱۸] ـ محمّد بن مسلم، فقیه اصحاب ـ «إِذَا سَمِعْتَ اللَّهَ ذَکَرَ أَحَداً مِنْ هَذِهِ الْأُمَّهِ بِخَیْرٍ»، اگر دیدی خدا راجع به یک خیری از امّت پیغمبر صحبت می‌کند، بدان که «فَنَحْنُ هُمْ»، مصداق اتمّ آن ما هستیم.

این قسمت عجیب است: «وَ إِذَا سَمِعْتَ اللَّه‏»، هر وقت شنیدی خداوند «ذَکَرَ قَوْماً بِسُوءٍ»، نه دیگر  امّت پیغمبر را،  هر قومی را به سوء، به بدی یاد کرد. «مِمَّنْ مَضَى»، از اقوام گذشته ـ که کسی شک نکند ـ «فَهُمْ عَدُوُّنَا»، بدان راجع به دشمن ما هم دارد صحبت می‌کند. هر جا راجع به فرعون چیزی شنیدی بدان، دقّت کن، فرعون… می‌دانید که فرعون اسم شخص خاص نیست، فرعون زمان حضرت موسی هم یک فرعون است. مثل سزار، مثل کنت، مثل اسامی که وجود دارد، دوک و لویی و سایر اسامی. فرعون هم این‌طور است. فرعون چه کاری انجام می‌داد؟ قوم خود را استخفاف می‌کرد تا آن‌ها از تحقیر شدید به اطاعت دربیایند. دوستانی که در اوّل محرّم بحث ما را دنبال می‌کردند به یاد دارند که عرض کردیم چه کسی با خشونت بی حدّ و حصر مردم را تحقیر کرد، مردم را به بندگی کشید. او یک فرعون بود، فرعون در مورد معاویه هم آمده است، فرعون‌ هم اسم شخص خاصّی نیست، نماد است.

فرعون چه ویژگی دارد؟ متکبّر است، با ربوبیّت خدا درافتاده است، خود بزرگ‌بین است، نسبت به امّت خود فریب‌کار است، زیاد دروغ می‌بندد. یک شخص دیگر هم هست همین کار را در امّت پیغمبر انجام داده است. «فِرْعَوْنَ هذِهِ الْأُمَّه»، در مورد هر دو نفر اوّل ذکر شده، بیشتر راجع به دوم ذکر شده است. هامان بیشتر برای اوّل ذکر شده است. آن‌جا حضرت می‌فرماید: «أَمَاتَ هَامَانَ وَ أَهْلَکَ فِرْعَوْنَ وَ قَدْ قُتِلَ عُثْمَانُ».[۱۹]

در کتاب کافی شریف، روایات زیادی در این زمینه وجود دارد، روایات فراوان است.

– ویژگی هامان چیست؟

– این را توضیح بدهیم از بحث خارج می‌شویم. هامان را در قرآن معرّفی کرده است، از خدم و حشم فرعون است.

ابو بصیر شاگرد خانم داشت، گاهی با این شاگرد خانم شوخی می‌کرد. ابو بصیر خیلی شخصیّت بزرگی است. حضرت او را توبیخ کرد. ما که دیدیم ابو بصیر نابینا با زن مردم شوخی کرده، کلاس درس برای خانم‌ها تشکیل نمی‌دهیم. مدام هم ما را تخطئه می‌کنند. ابو بصیر که نابینا بود، پیرمرد بود، با زن مردم شوخی کرده، امام او را توبیخ کرده است. ما که هم بینا هستیم، هم جوان هستیم. «وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسی‏ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَهٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّی».[۲۰] خدا إن‌شاء‌الله ما را در دنیا و آخرت رسوا نکند.

دشواری فهم روایات معصومین

این‌قدر ائمّه‌ی ما تقیّه می‌‌کردند، چند وجهی صحبت می‌کردند که ابی‌بصیر می‌گوید نزد آقا نشسته بودیم، یک نفر آمد و گفت: «إِنَّ سَالِمَ بْنَ أَبِی حَفْصَهَ وَ أَصْحَابَهُ یَرْوُونَ عَنْکَ أَنَّکَ تَکَلَّمُ‏ عَلَى‏ سَبْعِینَ‏ وَجْهاً لَکَ‏ مِنْهَا الْمَخْرَجُ‏».[۲۱] طوری صحبت می‌کنید که به ۷۰ شکل می‌شود از آن برداشت کرد. شما چه کاری انجام می‌دهید؟ به امام طعنه می‌زدند. این‌که ما عرض می‌کنیم فهم روایات معصوم کار خیلی سختی است، کار هر کسی نیست. چه کنیم؟ هر طور که بخواهیم فهمیده می‌شود، از کجا بفهمیم منظور شما چیست؟ خیلی از روایات است که امام صحبت می‌کند و می‌رود، پیش زراره می‌روند و می‌گویند: یعنی چه؟ امام که جمله‌ی سختی نگفته بود، منظور چه بود؟ کدام قسمت منظور امام بود؟ الآن چه کسی را می‌خواهد بزند (سرزنش کند)؟ الآن راجع به چه چیزی می‌خواست صحبت کند؟

حضرت فرمود: مگر ندیدی انبیا این کار را انجام داده‌اند؟ مگر حضرت ابراهیم نگفت: «إِنِّی سَقِیمٌ وَ مَا کَانَ سَقِیماً»؟[۲۲] در حالی که بیمار ظاهری نبود. بعد فرمود: «وَ مَا کَذَبَ». متأسّفانه در مصادر اهل سنّت… می‌دانید که مهم‌ترین، ناموسی‌ترین صفت یک پیغمبر راستگویی او است. راستگویی او را از بین ببرید چیزی نمی‌ماند. در صحیح بخاری داریم که «لَمْ یَکْذِبْ إِبْرَاهِیمُ إِلَّا ثَلاَثَ کَذَبَاتٍ».[۲۳] ابراهیم فقط سه مرتبه دروغ گفت. فقط سه مرتبه دروغ گفت یعنی نبوّت او از بین رفته است. امام با این‌ها فرق دارد. امام می‌فرماید: ابراهیم گفت «إِنِّی سَقِیمٌ‏ وَ مَا کَانَ سَقِیماً». سقیم نبود، ولی دروغ هم نگفت. یعنی وجه دیگری را در نظر گرفت.

یک مثال بزنم. پیش امام آمدند و گفتند: نظر تو راجع به این دو تا چیست؟ فرمود: «إِمَامَان عَادِلان قَاسِطَان».[۲۴] آن‌ها خیلی خوشحال شدند و رفتند. افرادی که مانده بودند گفتند: این شیخ می‌خواهد چه حرف‌هایی از قول شما این‌جا نقل کند! حضرت فرمود: امام بار مثبت ندارد، «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا»،[۲۵] «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّهً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ».[۲۶] معاویه هم امام «یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ». امام داعی می‌تواند دعوت به خدا کند، می‌تواند دعوت به دوزخ کند. امامان بودند، ولی من نگفتم امامان «یهدون بأمر الله» هستند. گفتند: عادلان چطور؟ فرمود: از حق عدول کردند. گفتند: قاسطان چطور؟ قاسط، قِسط یعنی عدالت است. فرمود: مُقسِط است که به معنای عدالت است، به ظلمه قاسط می‌گویند.

یعنی آن لحظه امام وقتی صحبت کرد چیزی در نظر ایشان است، مخاطب هم یک چیزی می‌فهمد و می‌رود. امام از مشکل… شرایط عادی نبوده، این‌جا هم منظور حضرت صادق سلام الله علیه این است که ابراهیم اگر «إِنِّی سَقِیمٌ‏ وَ مَا کَانَ سَقِیماً» فرمود، سقیم نبود ولی منظور او چیز دیگری بود. جهت دیگری را منظور داشت. توریه می‌کرد، گرچه انسان می‌تواند تقیّه هم بکند.

این مطلب را شنیدید، حالا به این قسمت دقّت کنید. ابو بصیر می‌گوید: «کُنْتُ جَالِساً عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیهِ السَّلَام إِذْ دَخَلَتْ عَلَیْنَا أُمُّ خَالِدٍ».[۲۷] یک خانمی پیش امام صادق آمد. این خانم از شاگردان ابو بصیر بود. نمی‌دانم با این خانم شوخی کرده است یا نه! یعنی جایی که روایت شوخی آمده اسم این خانم نیامده که شوهر او ناراحت نشود! امّ خالد آمد، شاگرد اوّل بود یا شاگرد آخر بود معلوم نیست! «الَّتِی کَانَ قَطَعَهَا یُوسُفُ بْنُ عُمَرَ تَسْتَأْذِنُ عَلَیْهِ». با یک نفر دعوا کرده بود، پیش امام آمد. امام به من (ابو بصیر) فرمود: تو هم می‌خواهی بشنوی که شاگرد تو آمده چه چیزی بگوید؟ تو هم بیا.

من (ابو بصیر) هم گفتم: بله آقا و آمدم. «وَ أَجْلَسَنِی مَعَهُ عَلَى الطِّنْفِسَه»، آقا نشست، دست ابو بصیر را هم که نابینا بود گرفت و آورد روی تشک خود نشاند و به خود چسباند. «ثُمَّ دَخَلَتْ فَتَکَلَّمَتْ»، این خانم وارد شد. «فَإِذَا امْرَأَهٌ بَلِیغَهٌ فَسَأَلَتْهُ عَنْهُمَا»، خیلی زن ادیبی بود. از این زن‌های ادیب مهم در تاریخ داشتیم، قبلاً هم به این مطلب اشاره کردیم. گفت: آقا، آن دو نفر چطور هستند؟ حضرت فرمود: «تَوَلَّیْهِمَا»، آن دو نفر را دوست داری؟ یا این‌که آن‌ها را دوست بدار. به دو شکل می‌شود معنی کرد. آن خانم گفت: «فَأَقُولُ لِرَبِّی إِذَا لَقِیتُهُ إِنَّکَ أَمَرْتَنِی بِوَلَایَتِهِمَا». من رفتم خدا را ملاقات کردم می‌گویم امام صادق گفت آن دو نفر را دوست بدار و به ولایت آن‌ها اقرار کن. حضرت فرمود: بله.

«قَالَتْ فَإِنَّ هَذَا الَّذِی مَعَکَ عَلَى الطِّنْفِسَهِ»، یعنی امام چه کرد؟ تقیّه کرد. خانم گفت: این کسی که کنار خود نشانده‌ای ـ یعنی چه کسی؟ ابو بصیر ـ «یَأْمُرُنِی بِالْبَرَاءَهِ مِنْهُمَا»، به ما گفته از آن‌ها بیزار باشید. ابو بصیر از امام صادق تندروتر است.

تندرو بودن علامت اطاعت نیست، تندرو بودن باید از دل ریشه بگیرد ولی به اندازه‌ای که دستور هست باید ابراز شود. خانم گفت: ایشان، استاد ما، گفته که باید از آن‌ها بیزار باشم. «کَثِیرٌ النَّوَّاءُ». کثیر النّواء هم… کثیر النّواء یکی از علمای غیر شیعه است. «یَأْمُرُنِی بِوَلَایَتِهِمَا»، (مثلاً) این آخوند مسجد ما گفته که این‌ها را دوست داشته باشم، ابو بصیر می‌گوید باید از آن‌ها بیزار باشی. «فَأَیُّهُمَا خَیْرٌ وَ أَحَبُّ إِلَیْکَ». حضرت وقتی دید که این خانم فهمیده است ـ این‌ها آموزش تبلیغ است ـ فرمود: «هَذَا وَ اللَّهِ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ کَثِیرٍ النَّوَّاءِ وَ أَصْحَابِهِ». به خدا این کسی که در کنار من نشسته ـ معلوم است، جایگاه او را پیش من ببین ـ را بیشتر دوست دارم.

بعد نگاه کنید حضرت چطور… مسئله‌ی این خانم چیست؟ آخوند مسجد ما درست می‌گوید؟ یا معلّم ما حاج آقا ابو بصیر درست می‌‌گوید؟ حضرت فرمود: من این (ابو بصیر) را بیشتر دوست دارم. بعد فرمود: ابو بصیر دشمن زیاد دارد، «وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ». کسی که به حکم خدا تن ندهد کافر است. باز هم از این خانم تقیّه کرد. ممکن است این خانم فکر کند که منظور، آن آخوند است. در حالی که سؤال خانم راجع به آن دو نفر بود. حضرت فرمود: «وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ». دقّت می‌کنید؟

بنای حضرت این نیست که بگوید بنشین تا مسئله را کامل برای تو توضیح بدهم. این‌طور نیست. این‌قدر که این را جایزه می‌دانستند امام راجع به این مسائل با آن‌ها صحبت کند. کُمِیت به محضر امام باقر آمد، در آن دوره‌ای که امام باقر سلام الله علیه وضع مالی خوبی نداشت، اموال ایشان را مصادره کرده بودند. آن دوره‌ای که وضع مالی اهل بیت خوب نبود اموال آن‌ها مصادره شده بود، پول نداشتند. کمیت آمد شعر خواند. دوستانی که روز شهادت امام رضا علیه السّلام بودند به یاد دارند ما عرض کردیم امام رضا علیه السّلام برای یک بیت شعری که در نقد اهل بیت می‌خواست در ذهن‌ها شبهه ایجاد کند تا صبح نتوانست بخوابد. اهل بیت تا این حد غیرت داشتند.

نحوه‌ی بیان ائمّه در مورد خلفا

کمیت شاعر معروف می‌گوید: «دَخَلْتُ عَلَى أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیهِ السَّلَام فَقَالَ وَ اللَّهِ یَا کُمَیْتُ لَوْ کَانَ عِنْدَنَا مَالٌ لَأَعْطَیْنَاکَ مِنْهُ».[۲۸] (حضرت می‌فرماید) اگر پولی نزد ما بود حتماً به تو می‌دادم. «وَ لَکِنْ لَکَ مَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله لِحَسَّانَ بْنِ ثَابِت‏»، به تو آن چیزی را می‌گویم که پیغمبر به حسّان فرمود. البتّه حسّان قدر آن را ندانست. «لَنْ یَزَالَ مَعَکَ رُوحُ الْقُدُسِ مَا ذَبَبْتَ عَنَّا»، مادامی که از ما با دست و زبان دفاع می‌کنی روح القدس از تو مراقبت می‌کند. قرآن را ببینید، خدا هر وقت می‌خواهد ویژگی خاص از حضرت عیسی بگوید، می‌گوید: «أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ»،[۲۹] روح القدس مسدّد است، عصمت ایجاد می‌کند. فرمود: مادامی که از ما دفاع کنی روح القدس از تو مراقبت می‌کند. چشم تو عین الله است، دست تو ید الله است، زبان تو لسان خدا است.

کرم را ببینید، می‌فرماید الآن پول نیست ولی این موضوع را به تو می‌گویم.  (کمیت) می‌گوید: وقتی دیدم آقا پول ندارد به من بدهد و الآن به یک حیایی دچار شده، گفتم یک چیز دیگر از حضرت بگیرم. ببینید چقدر این مسئله حسّاس بود. می‌گوید: «قُلتُ».[۳۰] الآن این‌جا باید به امام باقر می‌گفت آقا خیلی متشکّر هستم چنین چیزی به من گفتید، روح القدس… کمیت می‌گوید: من بلافاصله گفتم: «خَبِّرْنِی عَنِ الرَّجُلَیْنِ»، آقا، از آن دو نفر به من چیزی بگویید. کمیت می‌گوید شاید اگر به من پول داده بود خجالت می‌کشیدم که بگویم.

حضرت «فَأَخَذَ الْوِسَادَهَ»، سر جای خود کمی جا به جا شد. کنایه از این‌که حرف مهم است، حسّاس است. همین کارگر خانه ممکن است برود و ایشان را لو بدهد. فرمود: «وَ اللَّهِ یَا کُمَیْتُ»، به خدا سوگند ای کمیت، «مَا أُهَرِیقَ مِحْجَمَهٌ مِنْ دَمٍ». آن شاخ گاوی که روی جایی که حجامت می‌خواستند انجام بدهند می‌گذاشتند. الآن شما می‌خواهید بادکش کنید یک لیوان می‌گذارند که انتهای آن کمی خون قرار می‌گیرد. حضرت فرمود: قطره‌ی خونی ریخته نمی‌شود به اندازه‌ی آن خونی که در ظرف حجامت می‌ریزند. «مَا أُهَرِیقَ مِحْجَمَهٌ مِنْ دَمٍ وَ لَا أُخِذَ مَالٌ مِنْ غَیْرِ حِلِّهِ». هیچ مالی خورده نمی‌شود، هیچ خونی ریخته نمی‌شود. «وَ لَا قُلِبَ حَجَرٌ عَنْ حَجَرٍ إِلَّا ذَاکَ». هیچ سنگی به ناروا روی سنگی گذاشته نمی‌شود، بنایی روی بنایی گذاشته نمی‌شود، قطره‌ای روی قطره‌ای، قدمی روی قدمی؛ «إِلَّا ذَاکَ فِی أَعْنَاقِهِمَا»، همه‌ی این‌ها به گردن آن دو نفر است.

ولی باز هم نگاه می‌کنید «خَبِّرْنِی عَنِ الرَّجُلَیْنِ»، آقا هم فرمود: به گردن آن دو نفر است. حضرت نسبت به شاعر خاصّ خود هم این‌طور نیست که بی‌حساب و کتاب صحبت کند. اگر این‌قدر مهم نبود که همه‌ی رفتار شیعه باید براساس ولایت و برائت باشد، شاید این‌قدر تصریح نمی‌کردند. جلسه‌ی پیش این را خواندیم، اهل بیت به جای این‌که بگویند آدم خوبی باش، می‌گویند باید ولایت و برائت داشته باشی. اگر ولایت و برائت داری تمام خیرات به ما برمی‌گردد، پس باید نسبت به همه‌ی خیرات ولع داشته باشی.

خدا مرحوم آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی را رحمت کند، می‌گفت: اگر فکر می‌کنید امیر المؤمنین را دوست دارید ـ بدن من می‌لرزد این صحبت را عرض می‌کنم ـ باید با قرآن رفیق باشید. اگر الآن امیر المؤمنین یک جا باشد چقدر دوست داشتید با او صحبت کنید؟ اگر می‌خواستید بدانید لحن امیر المؤمنین چطور است باید پای قرآن بنشینید. چون فرمود: «عَلِیٌّ مَعَ الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ مَعَ عَلِیٍّ… لَا یَفْتَرِقَانِ حَتَّى یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ».[۳۱] نمی‌شود یک نفر خیلی امیر المؤمنین را دوست داشته باشد با قرآن دوست نباشد. گویی کسی بگوید من امیر المؤمنین را دوست دارم ـ معاذ الله ـ حرف زدن با او را دوست ندارم. خدایا ما را با قرآن آشتی بده.

لذا شما نگاه می‌کنید می‌بینید مسئله‌ی برائت مطرح است، بیزاری از دشمنان خدا مطرح است، ولی پرده‌پوشی انجام می‌شود. مورد به مورد جلو می‌رویم ببینید. باز امام باقر سلام الله علیه فرمود ـ در «تقریب المعارف» آمده است ـ «مَثَلُ فلانٌ… وَ شِیعَتِهِ مَثَلُ فِرْعَوْنَ وَ شِیعَتِهِ»،[۳۲] دارند چه می‌کنند؟ این‌ها شرح روایات… فلانی و یاران او مثل «فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ»،[۳۳] قرآن می‌گوید فرعون و یاران او. «وَ مَثَلُ عَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلَامُ وَ شِیعَتِهِ مَثَلُ مُوسَى عَلَیْهِ السَّلَامُ وَ شِیعَتِهِ».[۳۴] یعنی مثال این‌ها، در مثال‌ها گرفتار نشوید، به موضوع توجّه کنید.

کما این‌که امیر المؤمنین صلوات الله علیه در خطبه‌ی ۱۵۰ که بحث آن قبلاً گذشت فرمود: چه کردند؟ بنا را از اصل اساس، از پایه کَندند و جا به جا کردند. «عَلَى سُنَّهٍ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ».[۳۵] این را بحث کردیم. یکی از تندترین خطبه‌های نهج البلاغه راجع به اهل سقیفه خطبه‌ی ۱۵۰ است. حضرت فرمود: از ریشه کَندند و جا به جا کردند، از زیر ستون کشیدند و جا به جا کردند، همه چیز را به هم ریختند. «عَلَى سُنَّهٍ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ». لذا شما دیدید زیارت جامعه در دوره‌ی امام هادی صلوات الله علیه خوانده شد و بیان شده، این‌قدر حسّاس است. اسم از کسی نمی‌برد، اوج فشار روی شیعیان است، فقر در شیعیان بیداد می‌کند. امام دوست ندارد شیعیان با بقیّه بجنگند، چون بجنگند تضعیف می‌شوند، چون کم هستند. ولی شما دارید: «مِنَ الْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ الشَّیَاطِینِ وَ حِزْبِهِمُ الظَّالِمِینَ لَکُمْ».[۳۶]

من عبارت مرحوم علّامه مجلسی را می‌خوانم، جلوتر که برویم کم کم معلوم می‌شود. مرحوم علّامه در «شرح تهذیب» که این زیارت جامعه در تهذیب آمده می‌فرماید: «مِنَ الجِبتِ وَ الطَّاغوت أَیِ الأَوّل وَ الثَّانی وَ المُراد بِالشَّیَاطِین سَائِرُ خُلَفَاءِ الجَور».[۳۷] می‌خواهد بگوید دو نفر با بقیّه فرق داشتند.

این عبارت را ببینید، عبارت خیلی مهمّی است. ما این عبارات را زیاد داریم، مثلاً در دعایی که روز عرفه گفته شده بخوانید. در مورد روز عرفه دعاهای زیادی وارد شده، یک مورد نیست. امام سجّاد دعا دارد، امام حسین دعا دارد، از ائمّه‌ی دیگر هم دعاهایی رسیده است. در روز عرفه، روز عرفان، روز خداشناسی، داریم که بگویید: «بَرِئْتُ مِنَ الْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ اللَّاتِ وَ الْعُزَّى‏».[۳۸] در جای خود که توضیح می‌دهد من هم همان را توضیح می‌دهم، جلوتر نمی‌روم. چرا به این مسئله توجّه می‌کنید؟ لات و عزّی کجا هستند؟!

وقتی می‌خواهید حجر را استلام کنید، در کتاب «من لا یحضره الفقیه» شیخ صدوق آمده است، در استلام حجر که به حج می‌رویم، به حجر الاسود دست بزنیم، آن‌جا مستحب است که عباراتی را بگوییم. یکی این است: «وَ قُلْ أَمَانَتِی أَدَّیْتُهَا»،[۳۹] امانت خود را ادا کردم و می‌خواهم ادا کنم. «وَ مِیثَاقِی تَعَاهَدْتُهُ»، من به این‌جا آمده‌ام که میثاق ببندم، عهد ببندم؛ «لِتَشْهَدَ لِی بِالْمُوَافَاهِ». ای حجر، ای سنگ بهشتی، تو در قیامت شهادت بده که من بر چه عقیده‌ای هستم. الآن که خیلی شلوغ است، یک شخصی هم آن بالا ایستاده کتک می‌زند! مگس را نمی‌شود کشت، ولی آن‌جا بر سر مردم می‌زنند! إن‌شاء‌الله روزی شود و آزاد شود بتوانیم بگوییم. چه بگوییم؟ «آمَنْتُ بِاللَّهِ وَ کَفَرْتُ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ اللَّاتِ وَ الْعُزَّى»، کافر به جبت و طاغوت و لات و عزّی هستم. «وَ عِبَادَهِ الشَّیْطَانِ وَ عِبَادَهِ الْأَوْثَانِ»، و عبادت شیطان. از عبادت و بندگی کردن شیطان بیزار هستم، کافر هستم. بندگی اوثان یعنی بت‌ها.

«وَ عِبَادَهِ کُلِّ نِدٍّ»، و هر شریک جرمی که… بعضی بت بودند، بعضی در حدّ بت نبودند شریک جرم بودند. «کُلِّ نِدٍّ یُدْعَى مِنْ دُونِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ».

ذیل این، پدر علّامه مجلسی رحمه الله علیه کتاب من لا یحضره الفقیه را شرح کرده، کتاب به دو اسم است، فارسی آن لوامع صاحبقرانی است، به زبان فارسی برای سلطان نوشته است. بقیّه هم استفاده می‌کنند. یک کتاب هم به زبان عربی به نام «روضه المتّقین» نوشته است. پدر علّامه مجلسی خیلی شخص ویژه‌ای است، خیلی ویژگی‌های مهمّی دارد. ذیل این عبارت «وَ عِبَادَهِ کُلِّ نِدٍّ یُدْعَى مِنْ دُونِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ»، هر شریکی. یعنی بعضی افراد بت اصلی هستند، بت اعظم هستند، جبت هستند؛ افرادی هم عمله و اکله (افراد پایین دست) هستند. ذیل این «مِن بَنِی أُمَیَّه وَ بَنِی العَبَّاس وَ مُتِکَلِّمِیهِم وَ فُقَهَائِهِم‏»[۴۰] می‌نویسد. بنی امیّه، بنی عبّاس، آخوندهای درباری، آن‌ها هم بالاخره داشتند طاغوت را تئوریزه می‌کردند.

دلیل اصلی بیان ائمّه در مورد بت و طاغوت

بعد یک عبارت بسیار مهمّی می‌گوید، می‌گوید: «وَ هَکَذَا یَنبَغی أَن تُفهَم مِن عِبَارَاتِ الأَدعِیَه»، عبارات ادعیه را باید درست فهمید. «وَ غَیرَها فَإِنَّهُ لَمَّا لَم یمکن بِسَبَبِ التَّقِیَّه تَسمِیَتَهُم فِی نِسبَهِ الکُفرِ وَ البَرَاءَهِ مِنهُم وَ اللَّعنَ عَلَیهِم»، شرایط تقیّه است، نمی‌شود گفت این شخص کافر است، از آن یکی اعلام برائت کنی، دیگری را لعن کنی. این‌جا چه کاری انجام می‌دادند؟ «کَنَّوا عَنهُم»، با کنایه صحبت می‌کردند، «بِأَسمَاءِ الأَوثان‏»، اهل بیت به اسماء بت‌ها صحبت می‌کردند. اسم بت می‌آوردند. «الَّتِی کَانَت تَعبُدُهَا العَرَب»، بت‌هایی که عرب می‌پرستید. یعنی امروز هم یک عدّه بت دیگری را می‌پرستند.

بعد پدر علّامه مجلسی می‌گوید: «وَ ظَاهِرٌ أَنَّهُ لَم یَبقَ فِی أَزمَنَهِ الأَئِمَّه صَلَواتُ الله عَلَیهِم مِنَ الأوثان رَسمٌ وَ لَا أثر»، زمان ائمّه بتی در کار نبود. مثل این‌که مردم در خیابان بریزند بگویند مرگ بر نمرود! با چه کسی الآن کار دارید؟! چه کسی پول داده است؟! نمرود کیست؟! جبت و طاغوت و لات و عزّی کجا بود؟! در دولت بنی امیّه هم جبت و طاغوت نصب نمی‌کردند، این‌ها را شکسته‌اند، از بین رفته‌اند. این‌ها که نبودند. اتّفاقاً از چیزهایی که نبودند می‌گفتند آن کسی که اهل است بفهمد منظور امام یک جبت و طاغوت جدیدی است که جای جبت را گرفته است. «حَتَّى یَحتَاجُ إِلَى الکُفرِ وَ البَرَاءَهِ مِنهَا». دیگر بتی نبود که بخواهید از آن اعلام برائت کنید.

«إِنَّمَا شَاعَ آثارُ هَذَهِ الأَوثانِ الَّتی ابتَدَعُوها بَعدَ الرَّسولِ المُختار صَلَّى الله عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم». می‌گوید: بلکه آثار این بت‌ها به یک شکل دیگری بود. جبت و لات و هبل نبود، لات و هبل به شکل دیگری آمده بود. کما این‌که اگر شما نگاه کنید در روایات ما وقتی سامری می‌گویند یا قاتل حضرت زهرا منظور است یا ابو موسی اشعری منظور است. سامری چه کرد؟ می‌فرماید: «فَقَبَضْتُ قَبْضَهً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ»،[۴۱] از جای پای فرشته‌ی قبضه خاک برداشتم، این ویژگی‌هایی داشت، این را در تن یک مجسّمه‌‌ای (قرار دادم). گوساله‌ای درست کردم، این معلّق بود، وقتی صدا می‌کرد همه‌ی بنی اسرائیل از او تبعیّت می‌کردند! یعنی «لَهُ خُوارٌ»،[۴۲] سر و صدا می‌کرد.

او آمد و از تقدّس استفاده کرد، گفت: با مجسّمه… چه کسی ممکن است با مجسّمه متحوّل شود؟ حالاتی داشت که دل آن‌ها (بنی اسرائیل) را می‌برد. «وَ أُشْرِبُوا فی‏ قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ»،[۴۳] وقتی صدا می‌کرد آن‌ها خیلی لذّت می‌بردند. نستجیر بالله گاهی شهوت یک انسان عِجل او است، گاهی غضب یک نفر عِجل او است، گاهی پست و مقام عجل او است، گاهی انتخابات عجل یک نفر است، باز امروز کسانی برای آن تلاش و تقلّا می‌کنند. «وَ أُشْرِبُوا فی‏ قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ». خدا اهل سامری را با سامری محشور کند.

بعد می‌گوید امروز وقتی جبت و طاغوت می‌گویند منظور چیست؟ من هم مجبور هستم یک کلمه را سانسور کنم، البتّه من دارم می‌گویم. همان چیزی است که در دعای صنمی قریش گفته‌اند: «بِالجِبتَین وَ الطَّاغُوتَین‏»،[۴۴]  آن دو نفر و آن دو نفر. بعد می‌گوید: «بَلِ الظَّاهِرِ وَ الشَّائِع مِنَ الأَخبارِ عَنِ الأَئِمَّهِ الأَطهار سَلَامُ الله عَلَیهِم»، خوب دقّت کنید، می‌گوید: از اخبار ائمّه این‌طور برداشت می‌شود «کُلَّمَا وَرَدَ فِی الآیات مِنَ الجِبتِ وَ الطَّاغوت وَ غَیرِهِمَا فَهُمُ المُرَادُ مِنهَا». هر وقت جبت و طاغوت می‌گویند اگر می‌بینید ظاهر آن ربطی به اخبار گذشته ندارد، بدانید منظور همان‌ افراد هستند. «وَ إِن شِئتَ»، اگر خواستی برو کافی و بقیّه‌ی کتاب‌ها را نگاه کن. بعد می‌گوید… پس هر جا جبت و طاغوت دیدید، دارد رمزگشایی می‌کند. یک مرتبه وسط زیارت جامعه می‌گوید: «وَ مِنَ الجِبتِ وَ الطَّاغوت»، این در میان دعا به چه معنا است؟ منظور جبت و طاغوت نیست، جبت و طاغوت بعدی است، آن کسی که آمده و دارد نقش جبت و طاغوت را بازی می‌کند.

بعد علّامه مجلسی پدر می‌گوید: «بَلِ الظَّاهِر مِنَ الأَخبَار»، از اخبار این‌طور مستفاد است، فهمیده می‌شود، «أَنَّهُ لَا تَحصُلُ الوِلَایَه»، ولایت به دست نمی‌آید «إِلَّا بِالبَرَاءَهِ مِنهُم»، مگر همراه با برائت. بعد می‌گوید: «وَ مِن أَتبَاعِهِم»، فقط از خود آن‌ها نه، آن کسانی که می‌فهمیدند دارند چه… یک شخصی مستضعف است، چیزی نمی‌فهمد، موضوع این شخص جدا است. کسانی که چیزی را تشخیص نمی‌دهند دیده‌ایم، بعضی آمده‌اند به ائمّه ناسزا گفته‌اند، اهل بیت رفتند به او شام دادند، به او فهماندند تو در مسیر اشتباه هستی. در مورد این اشخاص صحبت نمی‌کنیم. کسی که می‌فهمد، آن آخوند درباری که می‌فهمد دارد طاغوت را ترویج می‌کند. در دولت بنی امیّه و بنی عبّاس و پس و پیش این‌ها بودند.

واجب بودن ولایت و برائت در کنار هم

بعد یک عبارت مهمّی می‌گوید، علّامه مجلسی پدر خِرّیت فن است، می‌گوید: «وَ لِهَذَا لَم یَرِد دُعَاءٌ یُذکَرُ فِیهِ الوِلَایَه»، دعایی نداریم که در آن دعا از ولایت اسم برده شده باشد؛ «إِلَّا وَ هِیَ مُتَّبِعَهٌ بِالبَرَاءَه»، مگر این‌که حتماً از برائت هم گفته شده است. ولایت تنها نداریم، امام رضا فرمود: دجّال است آن کسی که… یعنی فریب می‌دهد آن آخوندی که به مردم از ولایت بگوید از برائت نگوید. امام صادق فرمود: بنی امیّه از توحید می‌گفتند از شرک نمی‌گفتند. چون از توحید بگوید از شرک نگوید همه مشرک می‌شوند، نمی‌فهمند چه چیزی توحید است و چه چیزی توحید نیست. باید حدود و ثغور جامع و مانع باشد.

لذا این عبارت را ببینید، یک معنای دیگری ملّا صالح مازندرانی می‌گوید. ملّا صالح مازندرانی سلام الله علیه، اگر کسی خیلی فقیر است و خیلی بی‌استعداد است، از خود ناامید است، باید برود حالات مرحوم ملّا صالح مازندرانی (را بخواند) که یکی از مهم‌ترین شروح کافی را نوشته است. در فقر، چنان فقیر است که من می‌ترسم حالات او را بگویم به محضر او جسارت شود. هوش و حواس او هم عادی نبود. با دختر علّامه مجلسی پدر ازدواج می‌کند، او مجتهده بود. او (همسر) خیلی کمک کرد که ملّا صالح مباحث را متوجّه شود. همسر باهوش، خواهر مجلسی پسر که در بحار به او کمک کرده است، دختر مجلسی پدر که مجتهده بود. ملّا صالح به شدّت فقیر است، بعضی از حالاتی که در مورد او نوشته‌اند انسان باید از حالات او به شدّت گریه کند. یعنی هر وقت کارد به استخوان طلبه رسید باید برود حالات ملّا صالح مازندرانی را بخواند. استعداد هم نداشت. یکی از مهم‌ترین شروح کافی را این شخص نوشته است. این افراد آیت هستند. پول نداشتم، استعداد هم نداشتم… عالمی که ۴۰۰ سال است کتاب او محور مباحث شناخت کافی است.

ملّا صالح ذیل یک روایتی که در کافی است، در آن این‌طور نقل شده: «إِنَّ الرِّئَاسَهَ لَا تَصْلُحُ إِلَّا لِأَهْلِهَا»،[۴۵] ـ شبیه این عبارت از امیر المؤمنین هم آمده ـ ریاست بر مردم جز بر اهل آن جایز نیست. آن‌جا یک توضیحاتی می‌دهد، می‌گوید: چه کسانی اهل هستند؟ «هُمُ الفَائِزونَ بِالنّفوسِ القُدسِیَّه»،[۴۶] کسانی که نفوس آن‌ها قدسی شده است. «وَ العَالِمُونَ بِالقَوَانِینِ الشَّرعِیَّه»، کسانی که به قوانین، عالِم هستند. هر کسی می‌خواهد رئیس شود… الآن می‌دوند و دست و پای او را می‌بوسند! یک عدّه برای او پول خرج می‌کنند، خود او هم حرف‌های مسخره می‌گوید! این است کسی که می‌خواهد رئیس شود: «المُتَّصِفُونَ بِالمَلَکَاتِ العَدلِیَّه»، باید عادل باشد. «الآخِذُونَ بِزِمَامِ نُفُوسِهِم»، کسانی که زمام نفوس خود، افسار نفس خود را به دست دارند. نفس آن‌ها سرکشی نمی‌کند. «وَ قُوَاهَا فِی سَبیلِ الحَقّ عَلَى نَحوِ مَا یَقتَضِیهِ البَرَاهِینِ الصَّحِیحَهِ العَقلِیَّه وَ النَّقلِیَّه». نیم صفحه‌ی دیگر هم می‌گوید.

هر کسی که نمی‌تواند رئیس باشد. بعد می‌گوید: «وَ مَن لَم یَبلُغ إِلَى هَذِهِ الدَّرَجَه»،[۴۷] کسی که به این جایگاه نرسیده است. «وَ لَم یَنزِل فِی هَذِهِ المَنزِلَه»، به این مقام نرسیده است. حاکم بر نفس خود نیست، عادل نیست. مثال‌هایی که می‌زند. «وَ تَقَلَّدَ أَمرِ الرِّئَاسَه»، می‌پرد که ریاست کند؛ «فَهُوَ مِنَ الجِبتِ وَ الطَّاغوت».

مصداق اتمّ آن سقیفه است، مصداق غیر اتمّ آن هم، خیلی از کاندیداها مصداق بارز جبت و طاغوت هستند. دقّت می‌کنید؟ مصداق بارز هستند. لذا این‌که شما می‌بینید در روایات ما آمده است مثلاً از امام صادق صلوات الله علیه… در صفات الشّیعه است، بحار از صفات الشّیعه نقل کرده، امروز صفات الشّیعه نیست. بسیاری از نسخ کتاب‌های ما شیعیان از بین رفته است، خراب شده است، ناقص شده است، افتادگی پیدا کرده است. گاهی با بی‌توجّهی، گاهی با خنّاسی دشمنان، گاهی با ابلهی دوستان. امام صادق فرمود: «مَنْ أَقَرَّ بِسَبْعَهِ أَشْیَاءَ فَهُوَ مُؤْمِنٌ»،[۴۸] اگر کسی به هفت چیز اقرار کند مؤمن است. آن هفت مورد چیست؟ اوّل: «الْبَرَاءَهِ مِنَ الْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ». معنی آن معلوم شد. «وَ الْإِقْرَارِ بِالْوَلَایَهِ»، به ولایت هم باید اقرار کند. «وَ الْإِیمَان بِالرَّجْعَهِ»، از این به بعد اختصاصات شیعه است. «وَ الِاسْتِحْلَالِ لِلْمُتْعَهِ»، متعه را حلال بداند. مستحب است مرد حداقل یک مرتبه در طول عمر خود متعه کند، برای این‌که با خانم خود دعوا نکند همان خانم را که می‌خواهد عقد کند مدّتی متعه کند. زیاده‌روی هم نفرمایید! برای این‌که مستحب است کسی به سنّت پیغمبر عمل کند. راه این است، این قسمت برای جمعیّت بانوان گفته شده است.

«وَ تَحْرِیمِ الْجِرِّیِّ»، مارماهی حرام است، چرا؟ چون جبت و طاغوت می‌خوردند. «وَ الْمَسْحِ عَلَى الْخُفَّیْنِ». آقایان می‌گویند ما وضو می‌گیریم خیلی بهداشتی پای خود را می‌شوییم، یا کفش به پا می‌کنیم روی کفش مسح می‌کشیم! حضرت فرمود: مسح علی الخفّین را نباید قبول داشته باشد. همین‌طور من بخواهم برای شما عرض کنم، فراوان است. اجازه بدهید یک جمله عرض کنم، بعد به بقیّه اشاره می‌کنم.

شیخ صدوق رحمه الله علیه کتاب اعتقادات دارد، در آن‌جا راجع به مخالفین که می‌خواهد صحبت کند این‌طور می‌گوید… نسخه‌های همین اعتقادات شیخ صدوق خیلی دست‌کاری شده است. همین عباراتی که برای شما می‌خوانم علّامه مجلسی می‌گوید در کتاب «شرح الیاقوت» علّامه حلّی هم بود، ولی در چاپ امروز نیست. ما به چند نسخه‌ی خطّی قبل از جلسه دسترسی داشتیم، بررسی کردیم، در آن‌ها نرسیدیم آدرس دقیق به شما بدهیم که بعضی نسخه‌های خطّی چطور است. ولی همین‌قدر به شما بگویم ـ بحث به آن نرسید ـ علّامه در بحار، مجلّد ۸، صفحه‌ی ۳۶۵، ۳۶۶، از علّامه حلّی چیزی نقل می‌کند، شبیه همین موردی است که الآن می‌خواهم از شیخ صدوق بخوانم. ولی در شرح…

اصل کتاب که آدرس می‌دهد در چاپ امروز نیست. همین که برای شما می‌خوانم در کتاب چاپی اعتقادات شیخ صدوق به شکل‌های گوناگون آمده است. این‌قدر حتّی کتاب‌های ما دستکاری شده که تا نسخه‌ی خطّی را نبینیم نمی‌توانیم باور کنیم. شیخ صدوق در کتاب اعتقادات خود که می‌گوید اعتقادات ما این است، در یک جا به مخالفین می‌رسد. شیخ صدوق سال ۳۸۱ از دنیا رفته است، به دعای امام معصوم به دنیا آمده است، ببینید چه می‌گوید. هم می‌گوید، هم نمی‌گوید، می‌گوید: «إِعتقادُنَا فِی البَرائَه»، اعتقادات ما در توحید چیست، در موارد دیگر چیست، قبل از آن ولایت است، بعد از آن می‌گوید عظمت شأن فاطمه‌ی زهرا سلام الله علیها چیست. بعد به این‌جا می‌رسد: «إِعتقادُنَا فِی البَرائَه أَنَّها وَاجِبَهٌ»، واجب است. از چه چیزی بیزار باشیم؟ «مِنَ الأوثانِ الأَربعَه»، از چهار بت، «وَ مِنَ الأنداد الأربعه»، یا «مِنَ الإِناثِ الأَربعه»، و از آن چهار شریک.

آن‌هایی که به یاد دارند من تکرار کردم، بعد از هر نماز واجب امام صادق چهار نفر و چهار نفر را لعن می‌کرد، این همان مورد است. در بعضی از نسخه‌های شیخ صدوق دام آموزشی هم وجود دارد، گفته است:

«واجب است بیزاری از بت‌های چهارگانه؛ یغوث و یعوق و نسر و… و از انداد اربعه، لات و عزّی و منات و شَعرا ـ شَعری».

دقّت می‌کنید؟ اگر کسی نفهمد می‌گوید در این بین یک مرتبه چرا به چهار بت توجّه کرده است؟! این همه بت، آن‌جا بت‌خانه بود، به این چهار مورد توجّه دارد؟! «وَ مِن جَمیعِ أشیائِهِم وَ أَتبَاعِهِم»، دیگر کسی بحث نکند، از تمام آن کسانی که می‌فهمیدند دارند (از طاغوت) تبعیّت می‌کنند و در ظلم آن‌ها شریک بودند. «أنَّهُم شرّ خلق الله». اگر راجع به دیگری می‌گفت خیلی برای او خطرناک بود، امّا راجع به یغوث و یعوق و لات و عزّی دارد صحبت می‌کند. «وَ أن لا یَتِمُّ الإقرار بالله و رَسولِهِ وَ بِالأئِمَّهِ المَعصومین إِلّا بِالبَرَائَهِ مِن أَعدِائِهِم». چه ربطی دارد؟ راجع به بت‌ها دارید صحبت می‌کنید. ولایت کامل نیست الّا به بیزاری از این‌ها.

بلافاصله بعد از این‌ها می‌گوید: «إِعتقادُنَا فِی التَّقیّه أنَّها واجبهٌ»، تقیّه واجب است. «مَن تَرَکَهَا بِمَنزلَهِ مَن تَرَکَ الصَّلَاه». هر کس تقیّه را کنار بگذارد نماز را کنار گذاشته است. معارف شیعه تندرو بودن ندارد.

ماجرای ملاقات سعد بن عبد الله و امام عسکری

یک چیزی به شما عرض کنم، خلاصه می‌کنم، فقط اشاره می‌کنم. این قسمت را می‌خوانم تحت تأثیر قرار بگیرید، خود من هم خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم. «کمال الدّین» شیخ صدوق، در باب ۴۳، افرادی که امام زمان سلام الله علیه را دیده‌اند. سعد بن عبد الله اشعری رحمه الله علیه که امام عسکری را ملاقات کرده‌، می‌‌گوید: من مردی بسیار جسور، خوش‌بیان، نترس بودم، خود را به زحمت می‌انداختم، در غوامض علوم ـ راست می‌گوید، عالم برجسته‌ی شیعه است ـ متخصّص بودم. «مُتَعَصِّباً لِمَذْهَبِ الْإِمَامِیَّهِ رَاغِباً عَنِ الْأَمْنِ وَ السَّلَامَهِ»،[۴۹] از امنیّت و سلامت چشم‌پوشی کردم، با تعصّب در مورد مکتب امامیّه می‌رفتم و بحث می‌کردم.

آن زمان بحث کردن خیلی دشوار بود. «إِلَى أَنْ بُلِیتُ بِأَشَدِّ النَّوَاصِبِ مُنَازَعَهً»، تا به یکی از علمای قَدَر نواصب برخورد کردم. شروع کرد با من بحث کرد و من بسیار متعجّب شدم. دو سه جمله را عرض می‌کنم تا به آخر کلام برسم. گفت: «تَبّاً لَکَ وَ لِأَصْحَابِکَ یَا سَعْدُ»، وای بر شما! بریده باد دست شما! ای سعد تو و اصحاب تو نابود شوید! آن ناصبی این‌طور گفت. «إِنَّکُمْ مَعَاشِرَ الرَّافِضَهِ تَقْصِدُونَ عَلَى الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ بِالطَّعْنِ عَلَیْهِمَا»، گفت: شما همیشه می‌خواهید به اصحاب پیغمبر ناسزا بگویید، شما می‌خواهید با اسلام بجنگید. مگر نمی‌دانید که پیغمبر با خود شماره‌ی یک را به غار برد؟ پیغمبر او را به غار برد تا زنده بماند، اگر برای پیامبر مهم بود که علی هم زنده بماند علی را هم با خود می‌برد.

می‌گوید من درمانده شده بودم که چه بگویم. جرأت نمی کردم. چون یک وقت شما دو نفری بحث می‌کنید، برای هر جمله‌ی شما یک مجازات هم وجود دارد، خیلی باید دقّت کنید که چه می‌خواهید بگویید. می‌گوید من درمانده شده بودم. چند مورد این‌طور گفت. من به یک مورد اشاره می‌کنم چون وقت نیست. می‌گوید درمانده شدم، چه کنم؟ ما باید به حال خود گریه کنیم. می‌گوید ـ قمی است ـ می‌روم وکیل امام عسکری، احمد بن اسحاق قمّی، در قم است، از او سؤال می‌کنم. پیش احمد بن اسحاق رفتم، گفتند: به سمت سامرا رفته است، تازه راه افتاده است. دویدم تا بیرون شهر قم او را دیدم. گفتم: چند سؤال دارم. گفت: بیا برویم. احمد بن اسحاق آدم مهمّی است، او را محرم حساب کرده که می‌گوید بیا با هم برویم.

می‌گوید با هم راه افتادیم، خیلی اضطراب داشتم که می‌خواهیم برویم امام عسکری را ببینیم. این بیچارگی دوره‌ی ما است، اگر امروز یک بیچاره‌ای از شیعه ضجّه بزند دسترسی نیست. می‌گوید من رفتم، امام عسکری سلام الله علیه را که ملاقات کردیم روی زانوی مبارک ایشان یک آقا زاده‌ای نشسته بود، صورت او مثل ماه می‌درخشید. با آقا سلام و علیک کردیم. احمد بن اسحاق وکیل امام است. یک کیسه در دست داشت، در میان وسایل او کیسه‌های دیگری بود. آورد و کیسه‌ها را یکی یکی جلو گذاشت، در هر کدام خمس‌هایی بود که شیعه‌ها فرستاده بودند.

زمان امام عسکری این‌طور بود، برای این‌که کسی شک نکند کیسه را باز نمی‌کردند، خود امام می‌فرمود داخل کیسه چیست و از چه کسی است. حضرت برای این‌که به آن‌ها بفهماند… چون در یک نامه‌ای امام عسکری سلام الله علیه به احمد بن اسحاق نوشت: آن مولودی که منتظر او بودی به دنیا آمد، فقط این را به تو گفتم تا دل تو شاد شود، همان‌طور که دل ما شاد شد. آن کسی که فاطمه‌ی زهرا منتظر او بود، سیّد الشّهداء منتظر او بود، موسی بن جعفر در زندان منتظر او بود، به دنیا آمد. فرمود: چهار گوسفند قربانی کن، به شیعیان ما بده، بگو این برکت قربانی ولادت صاحب ما است.

حضرت به آقا زاده‌ی خود فرمودند: پسرم، تو بگو. حضرت شروع کرد، فرمود: تو بردار. فرمود: پدر جان، دست پاک نباید به نجس بخورد. (امام عسکری) فرمود: بگو که کدام به کدام است. فرمود: در این کیسه برای فلانی پسر فلانی است، این‌قدر مبلغ آن است، آغشته به حرام است. بعد حضرت این‌طور کرد… این‌که شما امروز راحت این‌ها را متوجّه می‌شوید، چون قدم به قدم یاد داده‌اند. احمد بن اسحاق گفت: همه‌ی آن حرام است؟ فرمود: نه، در کیسه را باز کن، یک سکّه‌ای است، ضرب آن برای فلان شهر است، یک طرف آن ساییدگی دارد، سال ضرب آن فلان است، رنگ پریده‌ی آن این‌طور است؛ این سکّه برای وقتی است که یک روز رفته بود جنس بفروشد، در فروش جنس بی‌انصافی کرد. دست ما به این نمی‌خورد، این کیسه را برگردان. بعد ادامه داد این کیسه این‌طور است، این کیسه این‌طور است…

انسان وقتی می‌خواهد یک چیزی را هدیه بدهد طلاها را وسط می‌گذارد. فرمود: لباس آن پیرزن کجا است؟ گفت: از یاد برده بودم. فرمود: این را از تو قبول می‌کنیم، آن را می‌پذیریم. بعد رو به من کرد، شروع به پاسخ دادن کرد. چند سؤال پرسیدم. خیلی جالب است، خیلی از جواب‌ها هم جواب‌های حکیمانه‌ای است. یکی این است، گفتم: آقا، امیر المؤمنین بعد از پیغمبر آن خانم را در جمل طلاق داد یعنی چه؟ انسان از دنیا برود زن او آزاد می‌شود، طلاق یعنی چه؟ فرمود: ای سعد، بقیّه طلاق بدهند آزاد می‌شوند، او که آزاد نشد، آیا می‌توانست بعد از پیغمبر ازدواج کند؟ گفتم: نه. فرمود: او هنوز شرافت همسری نبوّت را داشت، امیر المؤمنین می‌خواست این شرافت را از او سلب کند.

در بعضی از روایات آمده است امام حسن هم طلاق داده، در بعضی از روایات آمده است امام حسین هم طلاق داده است. می‌خواست شرافت را سلب کند. شرافت را سلب کند یعنی چه؟ یعنی امیر المؤمنین به او ناسزا گفت؟ با او دعوا کرد؟ نه، در آخر هم با ۴۰ زن او را فرستاد. ظاهر را رعایت کردند، ولی شرافتی برای او باقی نگذاشتند. گاهی خداوند در این دنیا ـ نستجیر بالله ـ تسویه‌ی حساب می‌کند. به امام صادق گفت: بعضی از آن‌ها (بدکاران) خیلی ثروتمند هستند، حضرت فرمود: خدا در این دنیا با آن‌ها تسویه می‌کند دیگر حساب نخواهند. با او تسویه حساب کرد.

سؤال کرد، گفت: آقا، به من گفت چرا پیغمبر اوّلی را با خود به غار برده، اگر دوست داشت علی زنده بماند… حضرت چند جواب داد، یکی این است، فرمود: مگر این‌ها قبول ندارند… یک روایتی در اهل سنّت وجود دارد، می‌گویند خلافت بعد از پیغمبر… از پیغمبر روایت کرده‌اند، پیغمبر می‌گوید: خلافت بعد از من ۳۰ سال است، بعد از آن حکومت و مُلک می‌شود. یعنی معاویه را خلیفه نمی‌گویند. این‌قدر پادشاه است که در این تسامحی که دارند به معاویه خلیفه نمی‌گویند! فرمود: مگر این را قبول ندارند؟ به آن‌ها می‌گفتی مگر پیغمبر یک خلیفه داشت؟ اگر پیغمبر چهار خلیفه داشت باید جان چهار نفر را حفظ می‌کرد، نه جان یک نفر را. اگر پیغمبر برای حفظ جان خلیفه‌ی اوّل این کار را انجام داد، معنی نداشت که جان خلیفه‌ی چهارم را به خطر بیندازد، باید او را هم با خود می‌برد. و جواب‌های دیگر، حالا فرصت نیست که بخواهم بحث مناظره را مطرح کنم.

چرا مناظره را خواندم؟ برای این‌که بگویم اوّلاً اگر سؤال داشتند از امام می‌پرسیدند، ما امروز بیچاره هستیم. دوم، جا داشت امام عسکری بفرماید این حرف‌ها چیست که الآن می‌گویید؟! مسائل مهم‌ترین داریم! هیچ چیز مهم‌تر از عقاید مردم نیست. خیلی از این مسئولان ما که دروغ می‌گویند، شرور هستند، فتنه‌گر هستند، اعتقاد ندارند که فتنه‌گر هستند. اگر اعتقاد داشتند این کارها را نمی‌کردند. کسی که به هزار میلیارد پول می‌رسد دست او نمی‌لغزد، اعتقاد درستی دارد که دست او نمی‌لغزد. از دزدهای حقیقی عالم بیزار است که نمی‌خواهد یک دزدی کوچک انجام بدهد. کسی که اعتقاد ندارد هم هر کار غلطی انجام می‌دهد. هیچ چیزی مهم‌تر از عقاید نیست، هیچ چیزی.

آن روز می‌خواستند به امام زمان پناه ببرند خیلی راحت‌تر از امروز بود. امروز کار ما خیلی سخت است. ما اصلاً تجربه‌ی گفتگو با امام نداریم. گرچه که او به احوال ما حاضر و ناظر است، همین امروز هم ما را به مجلسی کشاند که چند جمله از اهل بیت سعی کردم بیان کنم. چون می‌خواستم به امام زمان توسّل کنم سعی کردم از روی روایت بخوانم که اگر حرف‌های من درست نیست روایت شنیده باشید. من دو سه بیت از سعدی می‌خوانم:

سل المصانع رکبا تهیم فی الفلوات                               تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی

ما بیچاره هستیم، می‌دانیم دسترسی نداریم. «وصفت کل ملیح کما یحب و یرضی»، هر زیبای کاملی را، هر لیلای وجودی را که من دیدم، او را طوری وصف کردم که از من راضی شد. «وصفت کل ملیح کما یحب و یرضی»، ولی آقا جان «محامد تو چه گویم که ماورای صفاتی».

«مَوَالِیَّ لَا أُحْصِی ثَنَاءَکُمْ وَ لَا أَبْلُغُ مِنَ الْمَدْحِ کُنْهَکُمْ وَ مِنَ الْوَصْفِ قَدْرَکُمْ»،[۵۰] راجع به شما چه بگویم؟ «محامد تو چه گویم که ماورای صفاتی».

من آدمی به جمالت نه دیدم و نه شنیدم                         اگر گِلی به حقیقت عجین آب حیاتی

گِل تو را به آب حیات سرشته‌اند.

«اگر چه دیر بماندم امید برنگرفتم»، خیلی وقت است منتظر هستم، بیچاره‌ شده‌ام، هنوز ناامید نشده‌ام. «مضی الزمان و قلبی یقول انک آتی»، زمان گذشته، ولی ما هر جمعه امید داریم که شما در دوره‌ی ما تشریف بیاورید.

بعد گله می‌کند، خدا نکند که آدم از چشم دوست بیفتد. می‌گوید:

ز چشم دوست فتادم به کامه دل دشمن                         احبتی هجرونی کما تشاء عداتی

آقا، دشمن شاد شدم. هر روز که گناه انجام می‌دهم.

ز چشم دوست فتادم به کامه دل دشمن                         احبتی هجرونی کما تشاء عداتی

بیت آخر را هم می‌خوانم، ما هر بدی کردیم این یک مورد را راست می‌گوییم:

نه پنج روزه عمر است عشق روی تو ما را                      وجدت رائحه الود ان شممت رفاتی

اگر استخوان پوسیده‌ی من هم از گور بیرون بیاورند بوی محبّت تو را می‌دهد.

پایان


[۱]– سوره‌ی غافر، آیه ۴۴٫

[۲]– سوره‌ی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۳]– الصّحیفه السّجادیّه، ص ۹۸٫

[۴]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۳۰۳٫

[۵]– همان، ص ۵۷٫

[۶]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ‏۸، ص ۶۷٫      

[۷]– همان.

[۸]– همان، ص ۶۸٫

[۹]– رساله ردّ الروافض، باب قال علماء ماوراء النهر تسلیم علی رضی الله عنه، ج ۱، ص ۱۲٫

[۱۰]– کافی (ط – دار الحدیث)، ج ‏۳، ص ۶۰۵٫

[۱۱]– فضائل الصحابه لأحمد بن حنبل، باب و من فضائل عمر بن الخطاب من حدیث ابی بکر، ج ۱، ص ۳۴۶٫

[۱۲]– کافی (ط – دار الحدیث)، ج‏ ۲، ص ۳۳۲٫

[۱۳]– تفسیر العیاشی، ج ‏۱، ص ۱۳٫

[۱۴]– سوره‌ی شوری، آیه ۲۳٫

[۱۵]– تفسیر العیاشی، ج ‏۱، ص ۱۳٫

[۱۶]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۳۱، ص ۱۲۶٫

[۱۷]– سوره‌ی بقره، آیه ۲۰۷٫

[۱۸]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۸۹، ص ۱۱۵٫

[۱۹]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ‏۸، ص ۶۷٫

[۲۰]– سوره‌ی یوسف، آیه ۵۳٫

[۲۱]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ‏۸، ص ۱۰۰٫

[۲۲]– همان.

[۲۳]– صحیح البخاری، باب اتخاذ السراری و من اعتق جاریته ثم تزوجها، ج ۷، ص ۶٫

[۲۴]– الصوارم المهرقه فی نقد الصواعق المحرقه (لابن حجر الهیثمی)، ص ۱۵۵٫

[۲۵]– سوره‌ی انبیاء، آیه ۷۳٫

[۲۶]– الصوارم المهرقه فی نقد الصواعق المحرقه (لابن حجر الهیثمی)، ص ۱۵۵٫

[۲۷]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ‏۸، ص ۱۰۱٫

[۲۸]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ‏۸، ص ۱۰۲٫

[۲۹]– سوره‌ی بقره، آیه ۸۷٫

[۳۰]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ‏۸ ، ص ۱۰۲٫

[۳۱]– الأمالی (للطوسی)، ص ۴۷۹٫

[۳۲]– تقریب المعارف، ص ۲۴۸٫

[۳۳]– سوره‌ی اعراف، آیه ۱۰۳٫

[۳۴]– تقریب المعارف، ص ۲۴۸٫

[۳۵]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۲۰۹٫

[۳۶]– من لا یحضره الفقیه، ج ‏۲، ص ۶۱۴٫

[۳۷]– ملاذ الأخیار فی فهم تهذیب الأخبار، ج ‏۹، ص ۲۷۰٫     

[۳۸]– زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص ۱۹۶٫

[۳۹]– من لا یحضره الفقیه، ج ‏۲، ص ۵۳۱٫

[۴۰]– روضه المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه (ط – القدیمه)، ج ‏۵، ص ۲۴۲٫

[۴۱]– سوره‌ی طه، آیه ۹۶٫

[۴۲]– همان، آیه ۸۸٫

[۴۳]– سوره‌ی بقره، آیه ۹۳٫

[۴۴]– روضه المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه (ط – القدیمه)، ج ‏۵، ص ۲۴۲٫

[۴۵]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ‏۱، ص ۴۷٫

[۴۶]– شرح الکافی-الأصول و الروضه (للمولى صالح المازندرانی)، ج ‏۲، ص ۱۹۳٫    

[۴۷]– همان، ص ۱۹۴٫

[۴۸]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۶۲، ص ۱۹۳٫

[۴۹]– کمال الدین و تمام النعمه، ج ‏۲، ص ۴۵۵٫

[۵۰]– من لا یحضره الفقیه، ج ‏۲، ص ۶۱۵٫