«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ * أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]

«رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی‏».[۲]

«إِلَهِی أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».

ناامیدی از حکومت‌ها و انتظار برپایی حکومت امام زمان علیه السّلام

با توجّه به این‌که در آستانه‌ی ولادت حضرت حجّت روحی له الفداء هستیم، استخاره کردم جلسات را متوقّف بکنیم و راجع به ایشان سخن بگوییم ولی بد آمد. آن موضوع را إن‌شاءالله در چهار، پنج جلسه دانشگاه امام صادق علیه السّلام توضیح خواهم داد؛ چند تا نکته است که بعضی وقت‌ها عرایض ما ممکن است در این موضوع نیاز به توضیح داشته باشد؛ کما این‌که امروز اشاره خواهم کرد. چون ما هم به حکومت اسلامی قائل هستیم، هم قائل هستیم که باید از همه‌ی حکومت‌ها ناامید شد تا منتظر حکومت امام زمان علیه السّلام باشیم؛ خوب این چطور با هم قابل جمع است؟ این را إن‌شاءالله آن‌جا عرض خواهیم کرد.

می‌خواهیم خطبه‌ی صد و هفتاد و سوم را با هم گفتگو بکنیم. ما در طول تاریخ تجربه‌ی حکومت نداشتیم لذا خیلی از اوقات توقّع ما توقّع خیلی آرمان‌گرایانه بوده است و فکر می‌کردیم اگر روزی حکومت به دست ما برسد، ما حکومت اید‌ه‌آلی را برپا خواهیم کرد و شاید از این جهت هم خیلی خیر و برکت داشته باشد از این‌که ما از خود ناامید بشویم، بشریّت باید از خود ناامید بشود و الّا نمی‌تواند درک بکند: «أَیْنَ بَقِیَّهُ اللَّهِ» یعنی چه. من قبلاً هم عرض کردم نه این‌که الآن که نه وضع عدالت در کشور ما درست است، نه وضع فساد و تبعیض مناسب است این را بگویم؛ اگر ما نفری صد میلیون دلار هم سرانه‌ی درآمدی داشتیم و در جامعه فقیری نداشتیم، آن وقت تازه بهتر باید می‌فهمیدیم «أَیْنَ بَقِیَّهُ اللَّهِ» یعنی چه. یعنی فقط قرار بر این نیست که آب و نان ما را درست بکنند؛ گرچه آب و نان خیلی‌ها هم شاید امروز درست نباشد این مسئله‌ی مهدویّت سلام الله علیه فقط به آب و دانه نیست که امروز که ما گرفتار هستیم، بگوییم: «أَیْنَ بَقِیَّهُ اللَّهِ». چون نگاه ما به موضوع حضرت حجّت روحی له الفداء دون است. چون اصلاً نمی‌توانیم او را بفهمیم. چون نمی‌توانیم او را بیابیم. اهل بیت علیهم صلوات الله علیه «أَیْنَ بَقِیَّهُ اللَّهِ» داشتند؛

فهم قاصر نسبت به امام زمان علیه السّلام

در شروع جنگ جمل نقل است که امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: «اللَّهُمَّ إِلَیْکَ نَشْکُو فَقْدَ نَبِیِّنَا» حالا ولیّ زمان خود ایشان است؛ لذا حضرت «غیبه ولیّنا» نمی‌گوید، «وَ تَظاهُرَ الزَّمانِ عَلَیْنا شِدَّهَ الْفِتَنِ بِنا» بروید نگاه بکنید همین را که به ما گفتند. امیر المؤمنین علیه السّلام هم در جمل می‌گوید. آن روزی که سلطنت الهی در قیام و شمشیر و بیان و حکمت امام معصوم تبلور بکند و جامعه هم به عنوان امام معصوم، امام معصوم را بشناسد، دست بر سر عقول بکشد، عقول را باور بکند، رشد بکند آن یک دوره‌ی دیگری است و ما اصلاً فهمی از آن نداریم و این‌جا از آن جاهایی نیست که من جسارت بکنم بگویم که عذرخواهی می‌کنم من فهمی ندارم نه، فهم ما از حضرت حجّت قاصر از شناخت شخصیت ایشان است. نمی‌توانیم ایشان را بشناسیم و چون نمی‌توانیم ایشان را بشناسیم، نمی‌دانیم چه چیزی را از دست دادیم. اصلاً صورت ذهنی نداریم که چه چیز نداریم.

لذا هم خیلی مهم است که ما از انسان‌ها از ماسوی الله ناامید بشویم. آن وقت نگاه ما به امام زمان علیه السّلام فرق می‌کند، او را منجی مادی و معنوی می‌دانیم. این را هم که عرض می‌کنم مسئله سخت است، این‌جا است که این ناامیدی از دیگران را چطور جمع بکنیم با مثلاً فرض بکنید یک دوره‌ای هم بالاخره یک فرصتی ایجاد شده است، شیعیان یک قدرتی در دست دارند، خیلی امور آزاد شده است. این را چطور با هم جمع بکنیم؟ هم از آن طرف باید ناامید شد اصلاً روایاتی داریم در حکمت غیب حضرت حجّت سلام الله علیها چند تا نکته فرمودند. یکی از آن‌ها این است که مردم باید از همه‌ی دولت‌ها ناامید بشوند، امید نداشته باشند که فردای انتخابات چه می‌شود، هیچ چیزی نمی‌شود؛ آن مشکل اصلی سر جای خود باقی است. مشکل اصلی ندیدن معصوم است. اصلاً هیکل مبارک امام علیه السّلام هادی است.

چقدر ما روایت داریم که زندیق از مصر و کجا و کجا می‌آید وارد خیمه‌ی امام صادق سلام الله علیه می‌شود تا حضرت را می‌بیند، شهادتین را می‌گوید. یک وقت من به استاد خود عرض کردم: آقا امام صادق علیه السّلام استدلال خاصّی نفرمود که این زندیق شهادتین گفت؟ اصلاً چه استدلالی کردند؟ ما بودیم می‌گفتیم خوب طرف می‌آید یک سؤال فلسفی می‌پرسد یک سؤال راجع به توحید می‌پرسد الآن باید برهان‌های زیادی بیاوری، در نهایت هم إن قلت می‌کند، بحث طول می‌کشد. خوب این محدّثین ما مثلاً فرض کنید روی علاقه‌ای که به امام داشتند این‌طور نوشتند که طرف آمد و با فکّ خود زمین خورد. دیگر… یا مثلاً یک مقدار غلو کردند؟ امام چه استدلالی کرده است؟ هنوز حضرت حرف نزده است.

هدایت مردم به واسطه‌ی ظاهر امام علیه السّلام

 ابن ابی العوجاء پیش حضرت صادق سلام الله علیه می‌آید، حضرت می‌فرماید: اسم تو چیست؟ تا می‌گوید: اسم تو چیست، این به هم می‌ریزد. چون اسم او عبد الکریم است. عبد الکریم ابن ابی العوجاء. ملحد هم است. مگر حضرت چه سؤال خاصّی از او کرده است. این به هم ریخته است. می‌دانید ابن ابی العوجاء کسی است که کنار مسجد الحرام ایستاده بود، به دوست خود گفت: این‌ها را نگاه بکن. یعنی ابن مقفّع این را گفت، گفت: مردم را نگاه بکن، این یک عدّه بهائم هستند، دور از محضر شما این چهارپا هستند «إِلَّا ذَلِکَ الشَّیْخُ الْجَالِسُ»[۳] به جز آن شیخی که آن‌جا نشسته است، بقیه اصلاً ببخشید گوسفند هستند. گفت: چطور؟ گفت: یک قصّه‌ای دارد. ابن ابی العوجاء بالاخره آدم اهل فکری بود، ملحد هم بود. یک روز به این‌جا آمد و گفت: چرا شما مدام به سراغ او می‌روید؟ گفتم: او شخص ویژه است. گفت: شما چون حرف بلد نیستید، چیزی در دست ندارید؛ بی‌جهت طرف مقابل را بزرگ می‌کنید که شکست شما واضح نباشد. گفتم: این‌طور نیست. گفت: الآن می‌روم او را مفتضح می‌کنم. می‌گوید: من گفتم نرو، امتحان نکن. گفت: شما می‌ترسید من بروم و شما را بی‌آبرو بکنم، بگویم: این هم جعفر بن محمّد شما! رفت لحظاتی بعد برگشت گفت: «مَا هَذَا بِبَشَرٍ» این‌که اصلاً بشر نیست. «إِنْ کَانَ فِی الدُّنْیَا رُوحَانِیٌّ یَتَجَسَّدُ إِذَا شَاءَ … وَ یَتَرَوَّحُ إِذَا شَاءَ» اگر کسی در این عالم باشد که هر لحظه‌ای خواست متجسّد و ظاهر بشود و هر وقت خواست مثل وجود ملکوتی نادیده بشود و در عالم سیر بکند «فَهُوَ هَذَا» گفتم: چه شد؟ چند دقیقه طول کشید رفتی و آمدی. من به استادمان گفتم: مگر حضرت به ابن ابی العوجاء چه فرمود؟

 اگر به یاد داشته باشید یک بار عرض کردم محضر یکی از مراجع در گعده‌ی ایشان یک تعدادی را آورده بودند که این‌ها قریب الاجتهاد هستند، آن آقا خیلی بزرگوار و مؤدّب و آرام و متواضع است، اصلاً آیت تواضع است. ایشان برافروخته شد گفت: قریب الاجتهاد یعنی چه، ریش این‌ها سیاه است. یعنی واقعاً هم همین‌طور است. اگر کسی ذرّه‌ای کار کرده باشد، می‌داند اگر کسی بخواهد واقعاً فقیه بشود به حمل شایع به قول معروف این اصلاً نمی‌شود که… خیلی نابغه باشد نمی‌شود که ۴۰ سال حداقل کار نکرده باشد، مگر کار الکی است؟ حالا شما نگاه نکنید گاهی مثلاً لباس یکی مثل من با آن‌ها مشترک است، آن‌ها که مثل نظامی نیستند قبّه بزنند که معلوم بشود این شخص ۵۰ سال کار کرده است و من بوق هم نیستم. معلوم نیست لباس‌ها مشترک است. چه شد که این آقا این‌طور برافروخته شد؟ واقعاً هم همین‌طور است. همه‌ی درس و زندگی آن‌ها یک چیز می‌شود، شغل را کنار می‌گذارند شبانه روز کار می‌کنند، ۵۰ سال، ۴۰ سال در نهایت هم شما ببینید مدام احتیاطات دارند، مجبور هستند، گرفتار هستند. ما همان راهی که آن‌ها رفتند باید دنبال آن‌ها برویم. بعد شما یاران اهل بیت را نگاه می‌کنید همه یا کاسب هستند یا دهّان است یا بیّاع سابری است آن یکی پارچه فروش است آن یکی… این‌ها چه وقت ۴۰ سال، ۴۰ سال رفتند درس خواندند؟! استاد ما فرمود: نکته این‌جا است که شما خیال کردی امام صادق علیه السّلام هم مثل تو است باید این برای ۲۰ سال پیش است- سیصد صفحه استدلال پشت سر هم بنویسد تا طرف بفهمد. گفت: آن چیزی که تو روی آن حساب نکردی این است که جسد مبارک امام هم نورانی است، هادی است، نگاه به امام هدایتگر است.

 این همان چیزی است که ما نمی‌توانیم آن را بفهمیم. چون یک چنین تجربه‌ای را نداشتیم. ما اگر تمنّای دیدار امام نداریم، چون نمی‌دانیم چه چیزی را ندیدیم. حسّ غیبت نداریم، چون نمی‌دانیم چه چیزی را از دست دادیم. آن کسی که صد میلیون پول داخل کیف خود گذاشته است و الآن آمده این‌جا نشسته است، آرام است، وسط جلسه کیف خود را نگاه بکند، یک دفعه ببیند نیست، از جا می‌پرد. چون حسّ گمشده دارد، ما حسّ گمشده نداریم. چون پول را یک مقدار می‌فهمم ولی صورت ذهنی از وجود امام زمان صلوات الله علیه ندارم. لذا نمی‌دانم چه چیزی را از دست دادم، نمی‌دانم چه چیزی را گم کردم، نمی‌دانم اگر او بیاید چه می‌شود.

علّت مخالفت اهل حدیث با ابوحنیفه

این را که عرض می‌کنم هم شیعه‌ها نقل کردند، هم سنّی‌ها نقل کردند، هم سلفی‌ها نقل کردند مثلاً من ذهبی را برای شما می‌گویم به ابو حنیفه گفتند که… این ابو حنیفه که در روایات ما این‌قدر کوبیده شده است، اصلاً آدم تحفه‌ای نیست ولی برخلاف تصوّر از مذهب شافعی خیلی به ما نزدیک‌تر است. نزدیک‌تر است، نه به معنای این‌که دور نیست، به نسبت شافعی دارم عرض می‌کنم. به نسبت شافعی که او برخلاف تصوّر ناصبی است، نَصب ابو حنیفه از شافعی کمتر است. اوّلین کسی که در تاریخ گفت: قاتل امیر المؤمنین مجتهد است و نهایت این است که خطا کرده است، شافعی در کتاب الامّ خود بود. منتها چون که با اهل حدیث درافتاده بوده… اصحاب حدیث اهل سنّت روایت جعلی زیاد دارند روایاتی که خدا ناف دارد. ناف او مثل یک چاه عمیق است، چه است. این نمی‌توانسته این‌ها را بپذیرد، ما هم بودیم نمی‌پذیرفتیم، نمی‌خواهم او را تبرئه بکنم اصلاً با ما… اگر بخواهم راجع به افتراق ما با غیر مذاهب اثنی اشعری صحبت بکنیم، افتراق ما زیاد است امّا به نسبت شافعی به ما نزدیک‌تر است. اصلاً شما یک دور استفتائات فقهی آن‌ها را نگاه بکنید، می‌بینید هر چه در اهل سنّت نص‌گراتر باشند،  از ما دورتر هستند. چون این نصوص را بنی امیّه مفصّل دستکاری کردند. یعنی هر چه اهل حدیث‌تر هستند از ما دورتر هستند هر چه عقل‌گراتر هستند به ما نزدیک‌تر هستند نه نزدیک‌ هستند به نسبت آن‌ها عرض می‌کنم

محروم بودن از هدایت ظاهری امام

به ابو حنیفه گفتند: چند تا سؤال آماده بکنید، جعفر بن محمّد سلام الله علیه خیلی این طرف و آن طرف دور برداشته است حالا تازه امام مثل این‌ها درس ندارد. گاهی حجی بشود، چیزی بشود، یک عدّه‌ای بروند دور حضرت را بگیرند، سؤال بکنند، بیا او را مفتضح بکن. ابو حنیفه می‌گوید: من سؤال‌ها را آماده کردم، یک طوری سؤال نوشتم که بیاید او را در جلسه ضایع بکنم. می‌گوید: نشستم هر چه خود من بلد نبودم را گفتم، این‌ها سخت است. او با خودش مقایسه کرده است. هر چه خود من بلد نبودم، خلاصه غوامض را نوشتم. این را فقط ما ننوشتیم عرض کردم ذهبی در سیر اعلام النّبلاء هم آورده است، خیلی از افراد دیگر هم آوردند، از سلفی و سنّی بگیر تا شیعه‌ها. این معروف است چون در جلسه‌ی عمومی اتّفاق افتاده است. وارد شدم که جلوی ابو جعفر منصور دوانقی که این‌قدر این آدم لعنه الله علیه مهیب بود.

 اوّلاً خوب بعضی از سلاطین مثل یزید لعنه الله علیه بودند که این‌ها سواد نداشتند. بعضی مثل مأمون و منصور فقیه بودند، عالم بودند. اصلاً منصور دوانقی می‌گفت: اعلم امّت من هستم، به مالک ابن انس گفت: یک موطّع بنویس، چون اعلم بعد از من تو هستی. یعنی شاه می‌گفت: اعلم من هستم حالا مالک بن انس هم مثلاً فقیه دوم یک دوره‌ای چون رابطه‌ی آن‌ها با ابو حنیفه بد شد؛ چون ابو حنیفه مالی به زیدیّه کمک می‌کرد، این‌ها با هم یک مقدار مشکل پیدا کردند. اصلاً اگر شاگردان ابو حنیفه زمان هارون و مأمون نبودند، حنفی‌گری از بین رفته بود. شاگردان او وارد حکومت شدند، یک مقدار رشد کردند. خلاصه این گفت: ابو جعفر منصور دوانقی چه کسی است؟ کسی است که صدها هزار آدم کشته است. هزار آدم در داخل دیوار گذاشته است، اسم او می‌آمد چهار ستون بدن همه می‌لرزید. اساساً هم شما وارد یک مجلس سلطانی بشوید، نورپردازی هم به سمت جایگاه سلطان است. بلندی و رفعت به سمت سلطان است یعنی همه‌ی توجّه‌ها معطوف به سلطان است، نورپردازی آن‌جا است همه آن‌جا را دارند نگاه می‌کنند، همه سرک می‌کشند او را ببینند، تاج او را ببینند، خود او را ببینند النّاس هم که عبید الدّنیا آن شوکت ظاهری او جلوه می‌کند. امام صادق علیه السّلام هم کنار تخت منصور نشسته بوده. ابو حنیفه می‌گوید: وقتی وارد شدم، این ۴۰ تا سؤال خود را هم در دست گرفتم طبیعتاً وقتی وارد می‌شوند رو به سمت سلطان هستند. می‌گوید چنان هیبت امام صادق سلام الله علیه من را گرفت، من اصلاً منصور دوانقی را ندیدم که به او سلام بکنم. با این‌که نزدیک به هم نشسته بودند و نورپردازی آن‌جا بود، همه داشتند آن‌جا را نگاه می‌کردند این هیبت امام صادق من را گرفت این آن چیزی است که ما درک نکردیم.

در آستانه‌ی شهادت امام هادی علیه السّلام هستیم. می‌خواستند به خیال خود امام هادی علیه السّلام را مفتضح بکنند، گفتند: آقا که خواست از این در داخل بیاید، یک عدّه سیاه را هم گفتند این‌جا بایستید که مثلاً فرض کنید طعنه بزنند، بزنند یا آن‌جا حتّی حضرت را ترور بکنند. این سیاهی که برده شده بود، خوب دشمن اسلام بود، این‌ها جنگیده بودند حالا هم برده بودند، کینه داشتند، آن‌ها را تحریک کردند مثلاً عامل بدبختی‌های شما این آقا است. فرض بکنید که حضرت می‌آید طعنه بزنند یا خدایی ناکرده آب دهان بیندازند، جسارت بکنند یا حضرت را بزنند. امام هادی سلام الله علیه روحی له الفداء سنّی نداشت مثلاً قریب به ۳۰ سال وقتی وارد شد این ۵۰ تا سیاه به سجده افتادند.

این آن چیزی است که ما از امام زمان علیه السّلام اصلاً نفهمیدیم، ندیدیم. ما ندیدیم. لذا إن‌شاءالله در قیامت با ما با تخفیف برخورد می‌کنند. چون ما یک آیتم مهمّی از هدایت را ندیدیم. حق برای ما روشن است، براهین وجود دارد ولی ما این هدایت به رؤیه را نداریم که ما این را نداریم. لذا استاد ما این‌طور فرمود، فرمود: اصلاً این که آمده است، سؤال کرده است یک جا داریم راوی می‌آید وارد خیمه‌ی می‌شود در ایام حج -این‌طور که به یاد دارم- زندیق مصری است تا وارد می‌شود می‌گوید: آقا اجازه بدهید یک بار دیگر وارد بشوم، هل می‌شود. خلاصه چه شد که هل شد؟ یکی است که لکنت زبان می‌گیرد. در مورد زهرای اطهر سلام الله علیه هم ما این را می‌گوییم، هم از عایشه نقل است که نور چهره‌ی زهرای اطهر سلام الله علیها روز به چشم می‌آمد. همان ملعون ازل و ابد وقتی وارد خانه شد، گفت: «عرشی بصری نور وجهها » وقتی زهرای اطهر سلام الله علیها روی زمین افتاده بود، نور صورت او چشم من را زد. یعنی وجود مبارک معصوم برای ما قابل فهم نیست، ما درک نکردیم. من قبلاً بارها این را عرض کردم چون جلسه‌ی آخر سال ما است و ما امید دارم امام زمان سلام الله علیه ما را از این در رد نکند که یک سال آمدید خیلی تغییری هم نکردید.

سخت عظیم در لحظات مرگ

به این اعتقاد دارم که عرض می‌کنم با وجود این سختی عظیمی که برای مرگ است که در روایات داریم حتّی بعضی از شهدا را وقتی می‌خواهند به دنیا برگرداندند، می‌پرسند که این سختی‌های قبض روح دوباره است یا نه؛ اگر دوباره وجود دارد خیلی از آن‌ها می‌گویند ما دوباره نیاییم. دارد امیر المؤمنین سلام الله علیه فرمود: آن کسانی که خیلی نگران مرگ بودند، خیلی خود را حفظ کرده بودند، مراقبت کرده بودند، سال‌ها منتظر مرگ بودند، سال‌ها خود را آماده کرده بودند، وقتی داشتند از دنیا می‌رفتند «أَفْظَعَ مِمَّا خَافُوا»[۴] از آن چیزی که سال‌ها ترسیده بودند، خود را آماده کرده بودند، خود را خیلی ترسناک‌تر دیدند آن کسانی که خود را آماده کرده بودند، جا خوردند، آن‌ها که آماده نیستند نستجیر بالله که… لذا آن بزرگی که می‌خواهند او را به دنیا برگردانند، بعضی از این‌ها می‌گویند: اگر می‌شود ما دوباره به دنیا نیاییم.

ین‌که می‌بینیم در آن دعای شریف گفتند: «اللَّهُمَّ إِنْ حَالَ بَیْنِی وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذِی جَعَلْتَهُ عَلَى عِبَادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً»[۵] اگر بین و ایشان مرگ حائل شد، «فَأَخْرِجْنِی مِنْ قَبْرِی مُؤْتَزِراً کَفَنِی شَاهِراً سَیْفِی» من بیایم کفن پوش و شمشیر به دست «مُجَرِّداً قَنَاتِی مُلَبِّیاً دَعْوَهَ الدَّاعِی» لبیک‌گو «فِی الْحَاضِرِ وَ الْبَادِی» بعد چه می‌خواهم که من از آن طرف… خوب کسی که می‌خواهد بیاید رجعت بکند، بیاید در رکاب حضرت حجّت روحی له الفداء تکلیف او در آن طرف معلوم بوده است. بهشت را رها بکنم، بیایم دنیا که چه اتّفاقی بیفتد؟ حور و قصور و جنّت را رها بکنم بیایم این‌ دنیا چه چیزی ببینم که آن‌جا وجود ندارد؟ می‌گوییم: «اللَّهُمَّ أَرِنِی الطَّلْعَهَ الرَّشِیدَهَ» خدایا من بیایم یک نظر به چهره‌ی مبارک او بیندازم. این از بهشت بیشتر ارزش دارد، این آن چیزی است که من اصلاً آن را درک نکردم که بهشتی هم می‌گوید من برگردم، به این دنیا لبیک‌گو و شمشیر به دست و کفن پوش بگویم: «اللَّهُمَّ أَرِنِی الطَّلْعَهَ الرَّشِیدَهَ وَ الْغُرَّهَ الْحَمِیدَهَ وَ اکْحُلْ نَاظِرِی بِنَظْرَهٍ مِنِّی إِلَیْهِ» یک نظر به صورت او بیندازم، ارزش دارد از آن‌جا من را بکشانند و من را به دنیا بیاورند. همه‌ی سختی‌ها به این یک لحظه ارزش دارد. این برای این است که من از وجود مبارک امام زمان سلام الله علیه فهمی ندارم. این‌که معصوم دست روی سر خود می‌گذارد و حسرت می‌خورد از این‌که نمی‌تواند او را ببیند، من اصلاً نمی‌فهمم این یعنی چه. چند معصوم ما نقل است که آماده بودند رو به قبله می‌ایستادند، آماده بودند حسرت می‌خوردند از… من نمی‌فهمم که این‌ها چه بوده است. همین ‌قدر می‌فهمم که ما را در روایات یتیم حساب کردند. ما را مثل کسی که پدر و مادر ندارد، حساب کردند که مشمول ترحّم هستیم. «الْمُنْقَطِعِینَ عَنَّا وَ عَنْ مُشَاهَدَتِنَا»[۶] کسانی که نمی‌توانند ما را مشاهده بکنند، فرمود: این‌ها یتیم هستند. رحمت خدا إن‌شاءالله شامل حال ما می‌شود به خاطر این… یعنی ما مستحق این ترحّم هستیم چون ما نبودیم ببینیم. یعنی این دیدن اثر دارد.

مشکلات امیر المؤمنین علیه السّلام در زمان حکومت با عالم نماها

چند جمله از این فراز خطبه‌ی مبارکه‌ی ۱۷۳ را عرض کنم که خیلی به روزگار امروز ما نزدیک است. امیر المؤمنین روحی له الفداء… یکی از مشکلات امیر المؤمنین سلام الله علیه در آن حکومتی که برای ایشان عصمت قائل نبودند و ایشان به عنوان یک فقیه حکومت می‌کرد. این بود یک عدّه علمای اخلاق آن زمان حالا بگویم عالم نما این‌ها همه نما و ظاهری است، معلوم است آن‌ها عالم اخلاق که نبودند خاک بر سر آن اخلاقی که طرف در مقابل ولی خدا بایستند. مقابل امیر المؤمنین (علیه السّلام) طرف را قرار بدهد. آمدند پیش امیر المؤمنین علیه السّلام گفتند: داری با اهل قبله جنگ می‌کنی، شمشیر خود را از بین کفّار برداشتی و به میان اهل قبله بردی؟ قیامت را می‌خواهی چه کار بکنی، چه کسی می‌خواهد جواب این خون‌ها را بدهد؟ از جهاتی خیلی به روزگار ما نزدیک است این‌که حق خورده می‌شود ولی روی مناسبات قومی، عشیره‌ای، حزبی، باندی، گروهی، جریانی این‌ها… طرف سال‌ها استاد اخلاق بوده است، واقعاً هم آدم مهذّبی است، یک جایی پستی داشت می‌روند به او می‌گویند: آقا این آدم فساد کرده است، قتل کرده است. می‌گوید: این مثلاً در سال فلان خیلی به جبهه‌ی انقلاب خدمت کرده است. به جبهه‌ی انقلاب خدمت کرده است، چون فساد کرده است باید چشم بپوشیم؟ چون پسر فلانی است باید چشم بپوشیم؟ چون برادر فلانی است… فقط هم برای یک گروه نیست. این را که عرض می‌کنم هم آن آقا واقعاً پاک و مهذّب است و هم این هم خیلی به جبهه‌ی انقلاب خدمت کرده است؛ این‌که این شخص به جبهه‌ی انقلاب خدمت کرده است، حالا باید ظلم بکند کوتاه بیاییم؟

مهدور الدّم دانستن عثمان توسّط امیر المؤمنین علیه السّلام

بروید به دشمن‌های بیرونی رسیدگی بکنید. امیر سلام الله علیه فرمود: «وَ قَدْ فُتِحَ بَابُ الْحَرْبِ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ أَهْلِ الْقِبْلَهِ»[۷] امیر المؤمنین ۲۳ سال که با پیغمبر صلوات الله علیه بود، این شمشیر همیشه در مقابل کفّار بود و از کفّار قلع و قمع کرد. حضرت یک ۲۵ سال هم شمشیر را در نیام کرد. هر چه این‌ها رفتند جنگیدند امیر المؤمنین علیه السّلام در جنگ‌ها شرکت نکرد. حالا نگاه نکنید می‌گویند: فلان جا یک قیل آمده است امام حسن سلام الله علیه در فلان جنگ شرکت کرد. اصلاً یکی از بهتان‌ها گلایه‌ها که آن‌ها از امیر المؤمنین داشتند و می‌زدند این بود که چرا شمشیر علیّ بن ابی‌طالب سلام الله علیه -در جنگ نظامی حالا گاهی برای حفظ اسلام مشورت داده است حضرت- بیرون نیامد. حتّی قاتل حضرت زهرا سلام الله علیها یک روز به ابن عبّاس گفت: من گله دارم به علی گفتم که بیا برویم دمشق. وقتی شام را فتح کرده بودند، با من نیامد. یعنی امیر المؤمنین علیه السّلام با حکومت همراهی نمی‌کرد. معنی ندارد که می‌گویند در جنگ فلان اسم امام حسن علیه السّلام را هم نوشتند. نه سند محکم و معتبری دارد نه با سیره‌ی امیر المؤمنین هم‌خوانی دارد که خود حضرت شرکت نکرد کما این‌که ما اصلاً محافظت از خانه‌ی عثمان را هم قبول نداریم. قبلاً عرض کردیم امیر المؤمنین علیه السّلام عثمان را مهدور الدّم می‌دانست. هیچ کمکی برای قتل عثمان نکرد امیر المؤمنین علیه السّلام ولی ابداً… این‌که جان امام حسن و امام حسین علیهم السّلام را هم به خطر بیندازد که بخواهد عثمان حفظ بشود ابداً. قبلاً عرض کردیم امیر المؤمنین علیه السّلام به کسانی که به عثمان کمک کردند فرمودند: خیال نکنند که کار خوبی کردند و آن کسانی هم که به عثمان کمک نکردند خیال نکنند کار بدی کردند. چون اگر یک گربه هم ۴۰ روز در محاصره باشد، شما باید بروید به آن حیوان هم کمک بکنید، مخلوق خدا است. مگر این‌که شما او را مهدور الدّم بدانید. ولی معنی ندارد بگویید یک موجود زنده است، این‌ها ۴۰ روز است او را محاصره کردند مثلاً فرض بکنید، الآن تشنه است. حالا چه برسد به انسان مسلمان، چه برسد به مؤمن. حضرت فرمود: آن کسانی که او را یاری کردند، اصلاً خیال نکنند کار خوبی کردند. آن کسانی هم که او را یاری نکردند، یک وقت نگران نباشند که کار بدی کردند. معنی ندارد که بعداً حضرت خود ایشان امام حسن یا امام حسین علیهم السّلام یا هر دو را بفرستند، بعد این‌طور هم نقل بکنند که وقتی خبر کشته شدن عثمان رسید امیر المؤمنین علیه السّلام نستجیر بالله به امام حسن علیه السّلام سیلی زد. معلوم است آن جریان اموی نیاز به این نقل ها داشته است. چون این‌ها نیاز داشتند که بگویند امیر المؤمنین علیه السّلام با خلفا اختلاف ندارد، نیاز داشتند این‌طور بیان بکنند، بگویند: اصلاً دعوایی نبوده است، اختلافی نبوده است این روافض این‌ها را درست کردند و الّا امیر المؤمنین صلوات الله علیه ۲۳ جنگید، ۲۵ سال هم سکوت. سکوت که عرض می‌کنم گاهی حضرت نقد کرده است، اگر فرصت بوده است گاهی حتّی به خاطر این نقدها او را از مدینه بیرون کردند، ایشان را اخراج کردند، توهین کردند. گاهی امیر المؤمنین علیه السّلام را شتم کردند. گاهی به امیر المؤمنین علیه السّلام جسارت کردند. عثمان برای دفاع از مروان یک دشنامی به امیر المؤمنین داد که مذاق من تلخ می‌شود اصلاً بخواهم این را بیان بکنم.

 بعد حالا خود ایشان به حکومت رسیده است، آن لشکری که دارد فتوحات می‌کند را نگه داشته و شمشیر به سمت اهل قبله برده است. اخلاق مدارهایی که دین نفهمیدند، اخلاق دارند از ولایت فاصله دارند. اخلاق دارند اگر مثلاً اخلاق اصل بود، عدالت اصل بود نیاز نبود که امام زمان علیه السّلام بیایند بگویند: «یَمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلًا وَ قِسْطاً»[۸] همه‌ی ما پرچم عدالت را بلند بکنیم. عدالت مهم است اخلاق مهم است ولی در سایه‌ی ولایت مهم است. باید ولایت باشد و الّا در تعیین مصادیق آن هم اشتباه می‌کنند. در زمین طاغوت بازی می‌کنند. آمدند گفتند: ما نمی‌توانیم، ما نگران این خون‌های ریخته شده هستیم. حالا ۲۵ سال گذشته نه این‌که خون ریخته نشد، نه این‌که مسلمان کشته نشد، نه این‌که مظلوم کشته نشد. بزرگترین ظلم عالم وجود اتّفاق افتاد، زهرای اطهر سلام الله علیها به شهادت رسید این‌ها ساکت بودند، حالا آمدند می‌گویند: آقا ما نگران هستیم. این‌جا حضرت در جواب سعد بن ابی‌وقّاص‌ها که نقل تاریخ است که می‌آمدند می‌گفتند: دل ما می‌خواهد با تو باشیم ولی تو داری با مسلمان‌ها می‌جنگی. یک چیز را به شما بگویم فعلاً نمی‌خواهم اسم ببرم خیلی از آن کسانی که به امیر المؤمنین علیه السّلام شبهه داشتند که چرا خون می‌ریزی، این‌ها کسانی بودند که دزدی کرده بودند. امیر المؤمنین علیه السّلام دست این‌ها را از بیت المال قطع کرده بود. بعد دچار شبهه می‌شدند این خون‌ها حق است یا نه. تا قبل از آن چه؛ طرف تا وقتی در بصره حکومت را در دست داشت، در همه‌ی جنگ‌ها با امیر المؤمنین بود. پیاده نظام و سواره نظام و درمی‌نورید. این آدم گاهی در صفین فرمانده‌ی لشکر بود. حالا نمی‌خواهم اسم او را ببرم. وقتی در بصره دزدی کرد، امیر المؤمنین علیه السّلام او را توبیخ کرد گفت: نه، من نگران هستم این خون‌های قرّایی که شما در نهروان ریختند این‌ها چطور بوده است.

مشکل اعتقادی بزرگترین مشکل مردم از نگاه امیر المؤمنین علیه السّلام

 گناه شبهه می‌آورد. «ثُمَّ کانَ عاقِبَهَ الَّذینَ أَساؤُا السُّواى‏ أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ»[۹] گناه باعث می‌شود ادم آیات الهی را تکذیب بکند. در جواب سعد بن ابی وقّاص در یک نقل تاریخی است، در جواب اسامه بن زید در یک نقل دیگر است حضرت جوابی شبیه به این دادند. یعنی چه بسا این خطبه را حضرت در همان اعوان و زمان فرمودند. خطبه‌ی ۱۷۳٫ یعنی آن‌جایی که مردمی مثل اسامه بن زید، مثل سعد بن ابی وقّاص حالا ابو موسی اشعری که از این اداها درمی‌آورد که چرا داری مسلمان‌ها را می‌کشی الآن. درگیری داخلی چرا؟ حضرت فرمود: «أُوصِیکُمْ عِبَادَ اللَّهِ بِتَقْوَى اللَّهِ فَإِنَّهَا خَیْرُ مَا تَوَاصَى الْعِبَادُ بِهِ وَ خَیْرُ عَوَاقِبِ الْأُمُورِ عِنْدَ اللَّهِ»[۱۰] همان‌طور که جلسه‌ی پیش هم عرض کردیم دو جلسه‌ی پیش عرض کردیم. امیر المؤمنین علیه السّلام درد مردم را اشکال اعتقادی می‌داند. یعنی شبهه داری، تقوا داشته باش. جالب است به یاد داری قبلاً عرض کردیم سرزمین‌های شما فتح شده است، توحید خود را درست بکنید، امیر المؤمنین علیه السّلام خطبه‌ی توحیدی خواند. یعنی توحید خود را درست بکنید. بعد فرمود: «وَ قَدْ فُتِحَ بَابُ الْحَرْبِ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ أَهْلِ الْقِبْلَهِ» بین شما و اهل قبله. یعنی بین سایر مسلمین جنگ اتّفاق افتاده است. «وَ لَا یَحْمِلُ هَذَا الْعَلَمَ» جنگ پرچمدار می‌خواهد که چقدر امیر المؤمنین علیه السّلام به این پرچمدار توجّه دارد. شجعان خود را پرچم بدهید. پرچم در مسیر نبرد مایل نشود، آن را صاف بگیرید، سقوط نکند، فرار نکند، نماد است بعد فرمود: چه کسی می‌تواند این پرچم مبارزه را بلند بکند؟ «وَ لَا یَحْمِلُ هَذَا الْعَلَمَ» نمی‌تواند بلند بکند این علم نبرد را یا به تعبیری نمی‌تواند این را بفهمد. «إِلَّا أَهْلُ الْبَصَرِ وَ الصَّبْرِ» کسی که می‌تواند بصر دارد، بصیرت دارد، کسی که صبور است. «وَ الْعِلْمِ بِمَوَاضِعِ الْحَقِّ» شما در همین روزگار خود ما نگاه بکنید چقدر ظلم اتّفاق می‌افتد. بروی با آن کسی که در با گمرک سر و کار دارد می‌گوید: آخ! آخ! گاهی هم بعضی از مسئولین می‌گویند: اشتهای بعضی از مسئولین دیگر زیاد است. در سمت مراتع و جنگل بروی یک عدّه معده‌های وسیع دارند، زمین می‌خورند، چه می‌خورند. کوه می‌خورند دریا می‌خورند. این‌ها بوده است، قبلاً هم بوده است عرض کردیم قبلاً عبد الله بن زبیر پیش ابوبکر آمد گفت: پدر من چون جدّ او بود- ما در مکّه بودیم کوه داشتیم، من دوست دارم کوه داشته باشم. این در جلد ۲۸ تاریخ دمشق است. او هم به او یک زمین داد که چند تا کوه در آن وجود داشت، این چند تا پل بین کوه‌ها ساخت. آن موقع بود، الآن هم است. بعضی‌ها کوه دوست دارند بخورند، بعضی‌ها دوست دارند دریا بخورند و اگر کسی بخواهد، به این‌جا بیاید و اقدام بکند، طبیعتاً این‌ها با او مواجه می‌شوند. توصیه می‌کنند قاضی اگر سالم باشد، اگر خود را نفروشد او را اذیّت می‌کنند. ما مورد داشتیم به قاضی گفتند: این‌قدر میلیارد به تو می‌دهیم فقط بگو من فعلاً وقت ندارم، پرونده را رسیدگی بکنم. دیدند نمی‌توانند این از آن استثناءهای از این موارد اندک است یا نمی‌دانم تهمت نزنم از مواردی است -اندک نمی‌گویم- که مثلاً این آدم حق و ناحق نمی‌کند، إن‌شاءالله زیاد هستند، اندک نیستند. می‌بینند این از این‌ها نیست که حقّ و ناحق بکند، به او می‌گویند: ما به تو فلان مقدار می‌دهیم، تو فقط بگو من وقت ندارم پرونده را رسیدگی بکنم، فعلاً شش ماه عقب می‌افتد تا ما ببینیم مثلاً می‌شود قاضی پرونده را عوض کرد. بعد شما بخواهید این‌جا وارد بشوی از در و دیوار شما را می‌کوبند.

نقد عاقلانه ندانستن قیام امام حسین علیه السّلام

 «وَ لَا یَحْمِلُ هَذَا الْعَلَمَ» آن‌جایی که شما بگویی آقا جنگ هم داخلی است، توهّم توطئه داری، احساس ناامیدی به تو دست می‌دهد اگر بخواهی کاری نکنی. این نبوده است که ما خیال بکنیم الآن است که دروغ شاخدار می‌گویند بعضی از مسئولین و هنوز در مسئولیت خود پابرجا هستند. بعضی از آن‌ها این‌قدر پول ندارند، بیچاره‌ها فقیر هستند که ما یک صدقه‌ای برای مردم کوهبنان جمع کرده بودیم اخیراً می‌خواهیم برای یکی از وزرا بفرستم، چون وضع او بدتر از مردم کوهبنان است، این‌ها یک نانی دارند بخورند. این نمی‌دانم صد تا، چند تا شرکت دارد نان‌خور دارد، حقوق ندارد بدهد. پول را بدهید، این‌ها بروند حقوق کارکنان آن‌ها نزدیک عید عقب نماند. دروغ می‌گویند و پابرجا هستند. طبیعت روزگار این است که به مرور آدم‌ها می‌گویند: به ما چه و به تو چه رها بکنید. من این را بارها عرض کردم امام حسین سلام الله علیه روحی له الفداء مگر چه حرف خلاف عقلی می‌زد که همه او را توبیخ می‌کردند؟ یکی از بدترین جملاتی که به شهید مطهّری نسبت داده شده است -إن‌شاءالله نسبت داده شده است- و برای خود ایشان نبوده است همین است که اهل عقل، عقلا قیام امام حسین علیه السّلام را تصویب نمی‌کردند. یعنی قیام امام حسین علیه السّلام را عاقلانه نمی‌دانستند. مگر امام حسین سلام الله علیه چه می‌گفت؟ می‌فرمود: شاخ غول را بشکنید می‌فرمود: دو دو تا پنج تا است که عقلا تشخیص نمی‌دادند. حضرت چه می‌فرمود می‌فرمود: «أ ما تَرونَ الحَقّ لَا یُعمَل بِه،»[۱۱] حضرت این را می‌فرمود. نمی‌بینید به حق عمل نمی‌شود؟! «وَ البَاطِلُ لَا یُتَناهى عَنه؟» باطل همین‌طور؛ هیچ توقّفی ندارد، هیچ ترمز ندارد، دارد می‌رود. حضرت چه حرف خلاف عقلی می‌زد؟ چه وقت گفت: ماست سیاه است که بگویی عقلا تصویب نمی‌کردند. حضرت سلام الله علیه چه می‌گفت که عقلا تصویب نمی‌کردند؟ همه‌ی مردم تقریباً اکثریت مطلق با یزید بیعت کرده بودند، می‌گفتند: آقا شما به این کارها چه کار دارید؟ و این سؤال حضرت هم استفهام انکاری است ‏ُ«أ ما تَرونَ» یعنی حضرت با انجمن عصای سفید که صحبت نمی‌کرد، با این مردم صحبت می‌کرد، همه می‌دیدند. این «أ ما تَرونَ الحَقّ» یعنی می‌بینید عکس العمل نشان نمی‌دهید. ولی من نمی‌توانم ببینم و عکس العمل نشان ندهم.

عبد الله پسر خلیفه‌ی دوم که این یک آدم عجیبی است و ساعت‌ها باید راجع به این شخص صحبت کرد که چه کرده است برای این‌که بنی امیّه را مستقر بکند، پیش حضرت آمد و گفت: من تو را نصحیت می‌کنم. نه پدر تو دنیا دوست بود، نه جدّ تو نستجیر بالله. تو هم بضعه‌ی پیغمبر هستی. جدّ تو خیلی آخرت دوست بود. یعنی برای حکومت داری قیام می‌کنی، برای این‌که دعوا را وسیله کردی. «وَ لَا یَحْمِلُ هَذَا الْعَلَمَ إِلَّا أَهْلُ الْبَصَرِ وَ الصَّبْرِ»[۱۲] این از بغل بنی امیّه خورده است، معلوم است به امام حسین علیه السّلام که نگاه می‌کند می‌گوید: دنبال دنیا نرو یا می‌گوید: چرا می‌خواهی وحدت امّت را بشکنی. خوب وحدت امّتی که محور وحدت بنی امیّه است که این زیر بغل طاغوت را گرفتن است، این‌که وحدت نیست. امام حسین علیه السّلام متّهم به وحدت شکنی و عبدالله بن عمر می‌شود داعیه‌دار وحدت. شق عصا نکن، بین امّت اختلاف نیفکن و وقتی هم دید که حضرت کوتاه نمی‌آید، طعنه زد: «ثُمَّ کانَ عاقِبَهَ الَّذینَ أَساؤُا السُّواى‏ أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ»[۱۳] بعد از آن را هم نگاه بکنید، استهزا می‌کنند. مقابل امام حسین علیه السّلام چند نفر استهزا کردند، مفتضح شدند؛ یکی این شخص است. وقتی می‌خواست خداحافظی بکند گفت: «أستَودُعکَ الله مِن قَتیلٍ»[۱۴] ای کشته خداحافظ. مثل این‌که قرآن نخوانده بود که کشته‌ی راه خدا زنده است. ۱۴۰۰ سال زنده است. ما برای پدر و مادر خود این‌قدر عزاداری نمی‌کنیم. عبدالله بن عمر الآن کجا است؛ نه بین ما کجا بود در میان اهل سنّت هم کجا بود؟ «أستَودُعکَ الله مِن قَتیلٍ» به امام طعنه زد، یعنی کشته می‌شوی تمام می‌شوی و می‌رود.

 امام حسین (علیه السّلام) چه کار می‌کرد که این‌طور متهّم می‌شد؟ آن‌جایی که حق در میان است، حق طلبی هزینه دارد. عبدالله بن عمر پیش یزید عزیز است، یک نامه بنویسد دشمن شماره‌ی یک یزید آزاد می‌شود، خیلی عزّت دارد بله نزد یزید، نزد شیطان عزّت دارد. نستجیر بالله با این تفکّر امام حسین علیه السّلام ذلّت دارد، چون می‌رود در کربلا غریب می‌شود. بله با این تفکّر همین است. با حکومت باشد، با هم بساز بخورید. با هم ببرند، با ظالمین باش با حکومت یزید باش و اگر هم نباشی نستجیر بالله عاقل نیستی، عقلا قبول نمی‌کنند. إن‌شاءالله شهید مطهّری این حرف را نزده باشد. مگر سیّد الشّهداء چه حرف خلاف عقلی زده است که «إِنَّا أَهْلُ بَیْتِ النُّبُوَّهِ وَ مَعْدِنُ الرِّسَالَهِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِکَهِ … وَ یَزِیدُ رَجُلٌ فَاسِقٌ شَارِبُ الْخَمْرِ قَاتِلُ النَّفْسِ الْمُحَرَّمَهِ … وَ مِثْلِی لَا یُبَایِعُ مِثْلَهُ»[۱۵] مثلی منی با مثل او نمی‌توانیم با هم کنار بیاییم. می‌گویند: عاقلانه نیست؟ چه چیز آن عاقلانه نیست. چون هزینه دارد. معلوم است که اگر سیّد الشّهداء می‌خواست در برابر حکومت یزید کوتاه بیاید، هزاران برابر عبد الله بن عمر عزّت ظاهری در آن حکومت پیدا می‌کرد، جاه و مقام داشت، قصر داشت، حاشا نستجیر الله که من اصلاً بخواهم سیّد الشّهداء سلام الله علیه را با مثل عبدالله مقایسه بکنم با هم . قابل قیاس نیستند ولی شما مردم آن روزگار را نگاه بکنید، هر کسی از راه رسید گفت: نرو کشته می‌شوی. نرو زن و بچّه‌ی تو چه می‌شود. هزینه دارد. اسامه آمد به امیر المؤمنین علیه السّلام گفت: آقا این جنگ آخر بروی با عایشه با زن پیغمبر بجنگی؟ چون اگر قرار باشد، نسبت‌ها را اصل بگیریم نه حق را خوب یک طرف می‌شود همسر پیغمبر و یک طرف هم می‌شود داماد پیغمبر؛ دچار مشکل می‌شود نمی‌تواند تصمیم بگیرد. می‌گوید فتنه است، کنار بنشینیم بهتر است. اصلاً در منطق بنی امیّه همین بود. می‌گویند: حکومت خلفا را به ترتیب نام ببرید. شما الآن بخاری را نگاه بکنید، ببینید چه می‌گوید. می‌گوید: فلانی دو سال، فلان ده سال، فلانی ۱۳ سال، چهار پنج سال فتنه بود بعد معاویه ۲۰ سال و یزید… فتنه بود یعنی چه بود؟ یعنی حقّ و باطل معلوم نبود. یعنی زمان معاویه معلوم بود، زمان امیر المؤمنین علیه السّلام معلوم نبود و برای اسامه بن زید و سعد بن ابی وقّاص هم شبهه پیش می‌آید که ما چه کار بکنیم، می‌خواهیم با اهل قبله بجنگیم. بعد از آن چه کار کردید؟

هزینه داشتن ایستادن در پای حق

پای حق ایستادن هزینه دارد. غربت کشیدن دارد. ما چند تا روایت داریم، من این را بارها عرض کردم . غربت کشیدن خیلی سخت است. غربت کشیدن از تیر کشیدن و سنگ خوردن و زخم خوردن سخت‌تر است. این‌که کسی جوان خود را برای دفاع از اهل بیت، حرم اهل بیت بفرستد کشته بشوند این‌قدر سخت نیست که شهادت پسر او را تمسخر بکنند. غربت سخت است لذا در چند روایت است وقتی می‌خواهند ظلم‌های عظیم به اهل بیت علیهم السّلام را بگویند رسول خدا لحظات آخر عمر خود برای اهل بیت علیهم السّلام گریه می‌کرد. برای قتل امیر المؤمنین علیه السّلام، برای قتل زهرای اطهر سلام الله علیها، قتل حضرت سیّد الشّهداء علیه السّلام گریه کرد و فرمود: «وَ طَعْنُ الْحَسَنِ»[۱۶] یعنی آن نیزه‌ای که از سر غربت به امام حسن علیه السّلام، به ران مبارک امام زدند. امام حسن علیه السّلام در این واقعه کشته نشد، نه سال بعد کشته شد ولی شهادت با سم او را پیغمبر صلوات الله علیه نگفت. در این روایت هم که در کافی وجود دارد همین‌طور. چون کاری کردند این‌قدر امام غریب شد به عنوان خائن نستجیر بالله آمدند به امام نیزه زدند. این غربت از قتل سخت‌تر است.

امام حسین سلطان بلا

 این‌که عقلا بگویند نمی‌دانیم امام حسین سلام الله علیه دارد چه کار می‌کند، این نستجیر بالله جو گرفته است. این بار را به دوش بکشی و بعد هم طعن بشنوی. سلطان این موضوع سیّد الشّهداء علیه السّلام است. امام حسین علیه السّلام سلطان بلا است. هم ضربه خورده است، هم غربت چشیده است. اگر نیزه به ران مبارک امام حسن سلام الله علیه خورد، در مقابل چشم زن و فرزند نبود؛ اگر آمدند «یَا مُذِلَّ الْمُؤْمِنِینَ»[۱۷] در لشکر آمدند. گفتند ارباب ما در مسیر که داشت حرکت می‌کرد، همه او را نصحیت می‌کرد، عقلا می‌آمدند نصیحت می‌کردند. وارد صحرای کربلا که شد، از همان لحظه‌ی توقّف هر کسی آمد، طعنه‌ای زد. یکی آمد در مقابل چشم دختران او مشک را روی زمین ریخت. گفت: وحوش بیابان را سیراب می‌کنیم، نمی‌گذاریم یک قطره از آن به گلوی شما برسد. ارباب ما سخنرانی کرد. هر بار سخنرانی کرد، یکی دو نفر بالاخره جذب شدند. دشنام‌ها شنید دوست ندارم بگویم این‌ها را خود شما باید بروید ببینید که حضرت صحبت کرد. یکی آمد گفت: کافی است… نمی‌توانم بگویم چه گفت. طعنه شنید. همه‌ی وجود خود را داد. امام رضا سلام الله علیه اشاره کردند، این روایت خیلی نکته دارد.

إن‌شاءالله یک صاحب فهمی یک وقتی این را باز بکند که وقتی ریّان بن شبیب رفت محضر حضرت رضا سلام الله علیه و دید حضرت غمگین هستند. غم چهره‌ی مبارک حضرت را گرفته است. گفت: آقا چرا شما غمگین هستید؟ حضرت فرمود: «اذا بکیت» «إِنْ کُنْتَ بَاکِیاً»[۱۸] اهل بیت این همه مصیبت دیدند، اهل بیت علیهم صلوات الله مصیبت کم ندیدند. «اذا بکیت» «إِنْ کُنْتَ بَاکِیاً لِشَیْ‏ء ْءٍ فَابْکِ لِلْحُسَیْنِ» بعد حضرت استدلال کرد یا حضرت تعلیل کرد. اوّلین مورد آن این است: «فَإِنَّهُ ذُبِحَ» تنها شهیدی که در کربلا این تعبیر برای او درست است، غیر از آن دو نفری که جنگ نکردند و تیر باعث شد، سیّد الشّهداء است. بقیه بعد از شهادت سر از بدن آن‌ها جدا شد. «ذُبِحَ» یعنی زنده بود، داشت صحبت می‌کرد. حتّی راوی می‌گوید: آن لحظات آخر وقتی داشت دعا می‌کرد، اجازه ندادند کلام او تمام بشود فرمود: «فَإِنَّهُ ذُبِحَ» امام رضا علیه السّلام مثالی زده است من نمی‌توانم بیان بکنم. بعد از آن فرمود: هر حرمتی که پیغمبر داشت هتک کردند.

 ابن عرندس هندی شاعر برجسته‌ی قرن هشتم و نهم است، دیدم علّامه‌ی امینی یک وعده‌ای داده است، من کنار حوض کوثر إن‌شاءالله از او مطالبه می‌کنم. می‌گوید: «مَا قُرءَ فِی مَجلِس إلّا وَ حَضَرهُ الإمامُ الحُجَّه» می‌گوید: این قصیده را هر کجا بخوانند، امام زمان علیه السّلام حاضر می‌شود. ما به علّامه‌ی امینی اعتماد داریم در الغدیر این‌طور فرمود: -من دو بیت از این قصیده‌ی ابن عرندس را می‌خوانم- امام رضا علیه السّلام دو تا دلیل می‌آورند برای این‌که «اذا بکیت» «إِنْ کُنْتَ بَاکِیاً لِشَیْ‏ء ْءٍ فَابْکِ لِلْحُسَیْنِ» اوّل فرمود: «فَإِنَّهُ ذُبِحَ» جدّ ما را سر بریدند. بعد فرمود: «و سبی نسائه»، «وَ سَبَوْا نِسَاءَهُ»

«وَ رَملَهُ فِی ظِلّ القُصورِ مَصُونَهٌ» می‌گوید: اگر الآن چشم دل خود را ببری به کاروان اسرا وقتی وارد کاخ یزید شدند امام رضا علیه السّلام فرمود: «اذا بکیت» «إِنْ کُنْتَ بَاکِیاً لِشَیْ‏ء ْءٍ فَابْکِ لِلْحُسَیْنِ» چون یکی این‌که «فَإِنَّهُ ذُبِحَ» دوم این بود که ناموس ما را به اسارت بردند. ابن عندرس می‌گوید:

   «وَ رَملَهُ فِی ظِلّ القُصورِ مَصُونَهٌ      یُناطُ على أقراطِها الدُّرُّ وَ التِّبر(البتر)»

اگر الآن بروی کاخ یزید را بینی، می‌بینی خیمه‌ای زدند، مقابل خیمه نگهبانان ایستادند، داخل خیمه عمّه‌ی یزید نشسته است، اسم او رمله است. «وَ رَملَهُ فِی ظِلّ القُصورِ مَصُونَهٌ» در امنیت کامل است. «یُناطُ على أقراطِها الدُّرُّ وَ التِّبر (البتر)» گردنبد بر گردن دارد، گوشواره‌ی طلا بر گوش خود دارد؛

 «وَ آلُ رَسولِ اللَّهِ تَسبى نِساؤهُم» آن آل پیغمبر است که نستجیر بالله مثل کفّار

«وَ آلُ رَسولِ اللَّهِ تَسبى نِساؤهُم      وَ مِن (بینهن) حولهنَّ السترُ یهتَکُ و الخدر».

 

 


پی نوشت:

[۱]– سوره‌ی غافر، آیه ۴۴٫

[۲]– سوره‌ی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۳]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ‏۱، ص ۷۴٫

[۴]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۳۳۹٫

[۵]– زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص ۳۰۳٫

[۶]– مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج ‏۱۷، ص ۳۱۹٫

[۷]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۲۴۸٫

[۸]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ‏۱، ص ۳۳۸٫

[۹]– سوره‌ی روم، آیه ۱۰٫

[۱۰]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۲۴۸٫

[۱۱]– تسلیه المجالس و زینه المجالس (مقتل الحسین علیه السلام)، ج ‏۲، ص ۲۷۶٫

[۱۲]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۲۴۸٫

[۱۳]– سوره‌ی روم، آیه ۱۰٫

[۱۴]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۴۵، ص ۹۶٫

[۱۵]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۴۴، ص ۳۲۵٫

[۱۶]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ‏۸، ص ۲۰۶٫

[۱۷]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۴۴، ص ۵۸٫

[۱۸]– الأمالی (للصدوق)، ص ۱۳۰٫