«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ * أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادَ»[۱].

«رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۲]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى‏ وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى‏».[۳]

موضوع بحث ما خطبه‌ی ۲۱۶ نهج البلاغه است. دو هفته پیش مقدّمه‌ای عرض کردیم، حداقل یک مقدّمه‌ی دیگر برای ورود آن لازم است. البتّه من شماره‌ی خطبه را عرض می‌کنم که در بیشتر نهج البلاغه‌ها ۲۱۴ یا ۲۱۶ است که اگر عزیزان بعداً خواستند مطالعه کنند، چون متن آن کمی طولانی است و ما نمی‌رسیم همه‌ی متن را عرض کنیم، ابتدا و انتهای بحث از دست آن‌ها نرود.

مغالطه در بحث‌های نقلی برای پیاده کردن اغراض قومی

خطبه‌ی ۲۱۶ راجع به حقوق متقابل رهبر و مردم است. حاکم سیاسی جامعه و مردم در قبال هم باید چه کنند؟ تأسّف از این‌جا است که چون سیره‌ی اهل بیت علیهم صلوات الله برای مردم اهمّیّت دارد، خلاصه هر قومی با غرض و فهم خودش سعی کرده است اهل بیت را آن‌طور که دوست دارد تفسیر کند، نه آن‌گونه که هستند. ما یک بلیّه‌ای که گرفتار هستیم این‌که امثال من نستجیر بالله نمی‌روند به سمتی که امام چگونه بود، سعی می‌کنند امام را آن‌طور تعریف کنند که می‌خواهند. لذا تفاسیر مختلفی از امام ارائه می‌شود. کم پیش می‌آید که این تفاسیر مختلف به خاطر بد فهمی باشد. معمولاً به خاطر این است که استناد به سیره‌ی معصوم وسیله‌‌ای است که بشود اغراض خود را پیاده کنیم.

این‌که شما می‌بینید از قیام سیّد الشّهداء درس مذاکره گرفته می‌شود و از سیره‌ی حضرت رضا علیه السّلام و از سیره‌ی حضرت مجتبی فلان درس گرفته می‌شود، این‌که گرفتاری‌های سیاسی و اجتماعی و گروه‌های مختلف نه این‌که بگویم یک گروه- معمولاً گروه‌های مختلف سعی می‌کنند از اهل بیت خرج کنند. یک بنده خدایی ده جلسه‌ای راجع به خلافت در نهج البلاغه گفتگو کرده است که اگر حوصله‌ی جمع باشد ما به بعضی از این جلسات او خواهیم پرداخت.

یکی از روش‌های مغالطه در مباحث نقلی که این تقریباً رایج است و همه جا است، این‌که ما بخشی از یک روایت را ببینیم، بخشی را نبینیم. یا یک روایت را ببینیم، ۵۰ روایت مقابل آن را نبینیم. این یکی از علائمی است که آن فرد یا صلاحیت بحث علمی ندارد یعنی بررسی نکرده حرف می‌زند، غرض ندارد، فهم او همین مقدار است که شایستگی شنیدن ندارد. یا این‌که این‌طور نیست، توان آن را دارد، غرض او را واداشته است که این‌طور بیان کند. تقریباً تمام این مباحثی که به عنوان شبهات مطرح است، این‌گونه است که یا اصلاً آن روایت، روایت نیست، در عصر انتساب به آن معصوم محل بحث است یا این‌که است، نیمه‌ی دوم هم دارد و یا این‌که آن روایت است و ده روایت دیگر هم است. به چه جهت شما از بین ۱۱ روایت این روایت را انتخاب کردید؟ باید دلیل داشته باشید که چرا یک روایت را می‌پذیرید و یک روایت را حذف می‌کنید؟! اگر آداب بحث علمی باشد باید این‌ها رعایت شود یعنی هم انتساب آن به معصوم و هم این‌که این خلاف و معارض دارد یا ندارد؟ یک جمله است یا ده جمله است؟ معمولاً اگر بخواهیم به این شکل به این مباحث بپردازیم دیگر نمی‌توانیم غرض خود را بیان کنیم، باید ببینیم امام چه می‌گوید. لذا معمولاً به این پرداخته نمی‌شود. گرچه گاهی صورت علمی هم پیدا می‌کند، خیلی هم به آن آب و تاب داده می‌شود.

مثلاً فرض بفرمایید در یکی از جلسات آن برادر بزرگوار بحث خود را سمت اهمّیّت رأی مردم در حکومت‌های گذشته و حال برده است، بحث هم از نهج البلاغه است. حالا من نمی‌خواهم ایشان را گسترده نقد کنم، معرّفی نمی‌کنم که چه گفته و چه کرده است، همین بحث این‌جا را فعلاً عرض می‌کنم. بعد اگر دیدیم حوصله دارم و داریم شاید به بقیّه‌ی مباحث او هم پرداختیم.

ساخت روایت دروغین و نسبت دادن آن به امیر المؤمنین علیه السّلام

این بیعت، رأی مردم، نظر مردم چه اهمّیّتی دارد؟ اصلاً اهمّیّت دارد؟ اهمّیّت مستقل دارد؟ مشروعیّت می‌آورد یا مشروعیّت نمی‌آورد؟ مردم اگر رأی بدهند، آن حاکمیّت مشروع می‌شود، اگر رأی ندهند آن حاکمیّت نامشروع می‌شود؟ چند درصد مردم باید رأی بدهند؟ یک نفر، ۱۰۰ نفر، پنج درصد، ۵۱ درصد، ۸۰ درصد؟ آن کسانی که رأی نمی‌دهند باید چه برخوردی کرد؟ آزاد هستند که هر کاری خواستند انجام بدهند یا باید قوانینی را رعایت کنند، تعهّداتی بدهند؟ سازمان‌دهی شدند یا فردی هستند؟

ما بخواهیم بر سر یک جایی بزنیم کافی است یک امیر المؤمنینی درست کنیم، بگوییم امیر المؤمنین روایات فراوانی فرمود که بیعت با من اختیاری است، می‌شود چماق خوبی درست کرد. حالا من چند مورد را می‌خوانم ملاحظه بفرمایید. مثلاً فرض بفرمایید یک مقدّمه‌ای فرمودند که خود امیر المؤمنین در دوره‌ی خلفا دچار مظلومیّت شد، به گونه‌ای که فرض کنید علی بن حاتم گفت: من هیچ وقت آن‌قدر دلم برای علیّ بن ابی‌طالب نسوخت مثل آن روزی که او را به سمت مسجد کشاندند، حالا حضرت را چگونه به مسجد بردند که او این‌گونه حرف می‌زند «مَا رَحِمْتُ أَحَداً رَحْمَتِی‏ عَلِیّاً حِینَ أُتِیَ بِهِ مُلَبَّباً»[۴] آن روزی که علی را کشاندند بردند، هیچ روزی مثل آن روز دل من برای علی نسوخت. که ‌گفتند «فَقِیلَ لَهُ بَایِعْ» باید بیعت کنی. فرمود: اگر بیعت نکنم؟ گفتند تو را می‌کشیم.

یا از معاویه هم نقل است تو را چطور کشاندند و بردند و بیعت گرفتند؟ این مقدّمه هم بیان می‌شود برای این‌که بیعت اجباری خیلی بد است. بله، بیعت اجباری بد است منتها همه‌ی مسئله این نیست. انتخاب باید آزادانه باشد. لذا امیر المؤمنین هم در نامه‌ی اوّل فرمود: «وَ بَایَعَنِی النَّاسُ غَیْرَ مُسْتَکْرَهِینَ‏»[۵] مردم بدون کراهت بیعت کردند، اکراه نداشتند «وَ لَا مُجْبَرِینَ» مجبور نبودند، کسی این‌ها را مجبور نکرد که بیایید بیعت کنید «بَلْ طَائِعِینَ» خودشان خواستند «مُخَیَّرِینَ» خودشان مختار شدند، مخیّر شدند بپذیریم یا نپذیریم.

یا فرمود: «أَنِّی‏ لَمْ‏ أُرِدِ النَّاسَ‏ حَتَّى أَرَادُونِی»[۶] من سراغ مردم نرفتم تا وقتی مردم من را خواستند، خودشان خواستند من آمدم، نمی‌خواستند نمی‌آمدم. «وَ إِنَّ الْعَامَّهَ لَمْ تُبَایِعْنِی لِسُلْطَانٍ غَالِبٍ» عموم مردم به خاطر یک قدرتی که من فشار بیاورم، یک لشکری که من بیاورم با من بیعت نکردند، من لشکرکشی نکردم، در خانه‌ی کسی آتش نبردم، کسی را نترساندم. پس بیعت امیر المؤمنین اختیاری بوده است، آزادانه بوده است، اکراهی نبوده است، حداقل ادّعای امیر المؤمنین در این نقل نامه‌ی اوّل نهج البلاغه این است.

یا مثلاً فرض کنید زور بالا سر مردم نبود یا رشوه به کسی ندادیم «وَ إِنَّ الْعَامَّهَ لَمْ تُبَایِعْنِی لِسُلْطَانٍ غَالِبٍ» نه زور پشت ماجرا بود یا چیزهای دیگر یا «وَ لَا لِعَرَضٍ‏ حَاضِرٍ» مثلاً من رشوه‌ای، پولی، چیزی، مال دنیایی باشد. حضرت امتناع کنندگان را هم آزاد گذاشت. این بخشی از حق است، ولی وقتی شما این را بحث کنید، بعد بگویید چون فرصت نیست، بعضی نکات هم وقت نمی‌کنیم بگوییم. این شناخت از امیر المؤمنین نشد. این یک کاریکاتور است برای این‌که چماق کرد و بر سر دیگران زد.

دموکراتیک بودن بیعت ابتدایی امیر المؤمنین علیه السّلام با عموم مردم

بله، بیعت امیر المؤمنین اکراهی نبود، اجباری نبود، زوری نبود، پس به مردم زور نمی‌گفت. انتخاب آزادانه بود، مثلاً دموکراتیک بود. امّا سؤال این‌جا است این برای کیست؟ برای امام معصوم است یا برای یک فردی است که جامعه او را معصوم نمی‌داند؟ این‌ها برای پیش از استقرار حکومت است یا پس از استقرار حکومت است؟ هنوز حاکم نشده بود یا وقتی حاکم شد هم همین‌طور بود؟ اگر از بیعت او کسی بیرون می‌رفت چطور؟

حالا من چند مثال می‌زنم شما ببینید. چون رفتار خود سیّد الشّهداء صلوات الله علیه هم… بیعت را در این بحث‌ها به این جهت انتخاب کردم که خود سیّد الشّهداء سلام الله علیه وقتی که معاویه علیه اللّعنه از دنیا رفت، تمام جهان اسلام هر طور که بود بیعت کرده بودند. مهم‌ترین شخصی که مقابل حکومت ایستاد و هیچ کس هم او را یاری نکرد همین سیّد الشّهداء بود. گفت شما اگر بگویید حکومتی را که مردم بخواهند- عرض کردیم این مردم بخواهند نسبی است- یعنی صد درصد بخواهند، ۸۰ درصد مردم بخواهند، ۶۰ درصد مردم بخواهند؟ مردم گروه‌های مختلف هستند، ده درصد یکی را می‌خواهند، پنج درصد یکی را می‌خواهند، هفت درصد یکی را می‌خواهند، ۲۸ درصد یکی را می‌خواهند، در انتخابات به این شکل است، دور دوم هر تعداد از مردم شرکت کنند از همان تعدادی که شرکت کنند، ۵۰ درصد به اضافه‌ی یکی می‌شود، ممکن است فرض کنید ۲۲ درصد واجدان شرایط شود. به این شکل است، هر کسی رأی داد. اکثریّت به سیّد الشّهداء رأی دادند. بیعت از رأی دادن بالاتر است، خود نویسنده هم این را قبول دارد که بیعت از رأی دادن بالاتر است، بیعت تعهّد هم است که حاضر هستم در راه دفاع از حکومت تو کشته هم شوم. پس چه شد که سیّد الشّهداء صلوات الله علیه قیام کرد؟ پس رأی مردم چه شد؟ واضح است که مردم همراهی نکردند بلکه تخطئه کردند، گفتند خلاف عقل است، می‌روید کشته می‌شوید، مردم اصلاً با سیّد الشّهداء صلوات الله علیه همراهی نکردند. این‌جا جای آن بحث کجا است؟ یعنی همه را باید با هم دید.

بیعت ابتدائی امیر المؤمنین صلوات الله علیه ابداً اجباری نبود، امّا وقتی حکومت مستقر شد، با کسانی که بیعت نمی‌کردند هیچ کاری نداشتند؟! نامه‌های امیر المؤمنین به رئیس بن سعد را بخوانید، مصریان بیعت نکردند، حضرت فرمود: با لشکر به مصر برو. یعنی بدبختی این بلیّه‌ای که گرفتار هستیم این‌که سیره‌ی معصومین گوشت زیر دندان جریان‌های سیاسی است. این یک بدبختی است. امیر المؤمنین علیه السّلام را باید همان که است شناخت و دیگران را با او تطبیق کرد، نه امیر المؤمنین با چپ و راست و بالا و پایین تطبیق کرد. شروع حکومت امیر المؤمنین اجبار نکرد، کسی را با چماق نیاوردند بیعت بگیرند. گرچه برای این هم نکاتی عرض خواهم کرد. عموم مردم ابتدای کار آزادانه بیعت کردند، اگر می‌خواستند بیعت می‌کردند، اگر نمی‌خواستند بیعت نمی‌کردند.

رفتند عبدالله بن عمر را کشاندند، آوردند. مالک اشتر گفت: آقا او بیعت نمی‌کند، گردن او را بزنم؟ پدر او کسی بود که شما بیعت نکردید، در خانه‌ با شما چه برخوردی ناپسندی انجام داد؟ این‌ها اگر به این تفکّر قائل هستند، قاعده‌ی الزام است، خودشان به آن چیزی که قبول دارند باید ملزم شوند، شما با آن‌ها بیعت نکردید در خانه‌ی شما را آتش زدند. مالک گفت: آقا گردن او را بزنم که بیعت نمی‌کند؟ حضرت فرمود: یک ضمانت بده که علیه ما اقدامی نمی‌کند، برود. حمیل بدهد. حمیل یعنی این‌که یک ضامن بیاید، حمیل یعنی کسی که زیر بار او می‌رود. عبدالله پروبازی در آورد، گفت: حمیل ندارم. یعنی تعهّدی که برای این‌که علیه شما قیام نکنم ندارم. حضرت فرمود: من حمیل او هستم، بگذارید برود، آدم نیست. این اوّل کار است. سال ۳۵ در ۱۸ ذی حجّه یک روز غدیری امیر المؤمنین با او بیعت شده است، چند روزی بالاخره مردم می‌بینند چه کسی می‌شود، چه اتّفاقی می‌افتد، جریانات چه می‌شود، کودتایی نمی‌شود، یک عدّه‌ای با امیر المؤمنین بیعت نکردند. عبدالله بن عمر بیعت نکرد، مروان بیعت نکرد. حضرت هم از کسی به زور بیعت نگرفت.

بیعت عمومی مردم مدینه با استقرار حاکمیت امامت امیر المؤمنین علیه السّلام

امّا وقتی مردم مدینه بیعت کردند، وقتی همه بیعت می‌کنند، همه‌ی مردم به صحنه می‌آیند، آن کسانی که نیامدند، می‌بینند نیامدن آن‌ها برای خودشان تخطئه است. لذا مروان و سعید بن عاص که سران فساد بنی امیه هستند، ولید بن عقبه هم آمدند بیعت کردند. یعنی اوّل کار بیعت اجباری نبود، اختیاری بود، امّا وقتی حاکمیت امامت امیر المؤمنین مستقر شد، مردم آمدند بیعت کردند و شما هم نمی‌توانید بگویید باید صد درصد بیایند، کار پیش نمی‌رود. هیچ حکومتی طرفدار صد درصدی ندارد، خدا هم روی زمین بیاید طرفدار صد درصدی ندارد، بالاخره یک عدّه کافر داریم، هیچ جا نمی‌گویند باید صد درصد همه‌ی مردم باشند، اصلاً کشف صد درصد خیلی سخت است. بعد هم باید مثل تابلوی بورس بزنند که یک مدّتی گذشت یک نفر افت کرد، حکومت ساقط شد، حالا چه کسی جای او بیاید؟ نمی‌شود جامعه را بدون حکومت اداره کرد. پس هیچ کس توقّع صد درصدی ندارد.

وقتی در مدینه با امیر المؤمنین بیعت شد که پایتخت پیغمبر بود، محل استقرار قدما و سابقین بود، خود مثل مروان‌ها هم آمدند بیعت کردند، دیدند ضایع است، همه یکی یکی آمدند بیعت کردند. این‌که می‌گویند بیعت نکردند یعنی در جنگ‌ها شرکت نکردند. اگر می‌گویند عبدالله بن عمر بیعت نکرده است باید دقّت کرد این یعنی چه؟ یعنی این‌که در آن بیعت اوّلی شرکت نکرد. مروان در آن بیعت اوّلی شرکت نکرد، جزء آن حزب اللهی‌های صف اوّل نبودند، امّا وقتی بیعت با امیر المؤمنین رخ داد، در جامعه مستقر شد دیگر ضایع بود کسی با امیر المؤمنین بیعت نکرد، یعنی از چشم افکار عمومی می‌افتاد. چون همه یک چیز می‌خواهند، یک نفر مخالفت می‌کند مثل مروان. او چه ایرادی می‌توانست به امیر المؤمنین بگیرد؟ مردم مدینه که دیدند امیر المؤمنین در قتل عثمان شریک نیست، مردم مدینه می‌گفتند قتل عثمان در مدینه اتّفاق افتاده است، گرچه بارها عرض کردیم امیر المؤمنین صلوات الله علیه فرمود: من برای قتل عثمان ناراحت نشدم، البتّه خوشحال هم نشدم. من امر نکردم، برای قتل عثمان تشویق هم نکردم. سعی کردم جلوی قتل او گرفته شود، امّا بارها عرض کردیم فرمود: کسانی که عثمان را یاری کردند، فکر نکنند کاری خوبی انجام دادند و کسانی که عثمان را یاری نکردند تصوّر نکنند کار بدی کردند.

عثمان امیر المؤمنین را مهدور الدّم می‌داند. یعنی اگر دادگاهی تشیکل بدهند حکم عثمان اعدام است. نه به عنوان خلیفه‌ی غاصب، آن یک عنوان‌های دیگر است که جامعه‌ی اسلامی آن روز نمی‌پذیرفت، به عنوان ناصبی نه، به عنوان مفسد فی الارض. هم مفسد اقتصادی، هم مفسد فی الارض. او از نظر امیر المؤمنین مفسد فی الارض است، مهدور الدم است. حالا جامعه‌ی ما را نگاه نکنید که می‌گویند زن و سلبریتی و این‌ها نباید قضاوت کند، از این جهت احساسی هستند یک چیزی می‌گویند. قضاوت این‌گونه نیست که هر کسی از روی احساس یک حرفی بزند، قضا بر اساس موازین است. اوّلین کار این است که پرونده را بخوانند، یک عدّه پرونده را نخوانده موافقت کردند، یک عدّه مخالفت کردند، شما چه می‌دانید جزئیات ماجرا چیست. فضای مجازی مردها را هم شبیه زن‌ها احساسی می‌کند. وقتی بیعت در مدینه رخ داد، اگر مردم مدینه خیلی نگران عثمان بودند که در خانه‌ی خود تشنه کشته نشود، می‌رفتند او را نجات می‌دادند همین مردم مدینه که ۴۰ روز دیدند که خانه‌ی عثمان را محاصره کردند، اگر می‌خواستند حفظ می‌کردند. امیر المؤمنین هم یکی از آن‌ها است، بیعت کردند.

بهانه‌ی دشمنان بعد از مستقر شدن حاکمیت امیر المؤمنین و یاری نکردن آن حضرت  در جنگ جمل

اوّل کار که بیعت کردند خیلی از افراد نیامدند مثل مروان و ولید و عبدالله بن عمر و سعد بن ابی وقاص. امّا وقتی همه آمدند، آن‌ها بهانه‌ای نداشتند که بیعت نکنند، این‌ها از چشم جامعه می‌افتادند. لذا این‌ها هم یکی یکی بیعت کردند. بعداً جنگ جمل که شد این‌ها گفتند ما احتیاط می‌کنیم، نه چون شمشیری به ما بدهد که مسلمان بکشد، کافر نکشد، محق را نکشد، مقتل را بکشد. این یک بهانه بود. شما در کدام جنگ یک تفنگی دارد که تیر آن فقط به گنهکاران بخورد؟ بشود به حضرت عباس قسم خورد؟ جنگ حق و باطل است.

ما با صدام می‌جنگیدیم گاهی در سپاه صدام شیعه هم بود. همه‌ی طرف مقابل که یک شکل نیستند، در جنگ باید جبهه را نگاه کرد، جبهه‌ی حق و باطل داریم. این‌ها گفتند ما در جنگ با شما دخالت نمی‌کنیم، نه این‌که بیعت نکردند. پس نگاه کنید اوّل عموم مردم بیعت کردند وقتی همه‌ی مردم بیعت کردند، دیدند ضایع شد این‌ها هم یکی یکی بیعت کردند. حتّی مروان که داماد عثمان بود آمد بیعت کرد، اگر نمی‌خواست بیعت نمی‌کرد. چون از اوّل این کار را نکرد. دیدند نمی‌شود، بیعت که مستقر شد دیگر این‌طور نیست که امیر المؤمنین بگوید شما دیگر نمی‌خواهد با ما بیعت کنید، این خبرها نیست.

برخورد امیر المؤمنین علیه السّلام با امتناع کنندگان در بیعت با او

امیر المؤمنین از قیس بن سعد بن عباده پیغام فرستاد همه‌ی مشکل ما این است که امیر المؤمنین واقعی را معرّفی کنید نه این‌که یک حاکمی معرّفی کنید که در دنیا مدام خوب بوده است. پس چه کسی این جنگ‌ها را انجام داده است؟ پس چه کسی این خون‌ها را ریخته است؟ بله، امیر المؤمنین خونریز نیست، از ریختن خون لذّت نمی‌برد، ولی خون ریخته است. نبایست یک چیزی بگوییم که ندانیم آن را چه کار کنیم. امیر المؤمنین با کسانی که از بیعت امتناع کردند، گفت بفرمایید به خانه‌های خود بروید. بله، روز اوّل که هنوز بیعت کامل نشده بود، استقرار پیدا نکرده بود، گفت من حمیل او هستم، بگذارید برود، اصلاً بیعت او را نمی‌خواهم، امّا وقتی بیعت مستقر شد، حاکمیت امیر المؤمنین صلوات الله علیه هم به صورت ظاهری مستقر شد، قیس بن سعد بن عباده را به مصر فرستاد، فرمود: کسانی که بیعت نمی‌کنند را لشکر ببر و با این‌ها بجنگ. این هم همان علی سلام الله علیه است. چرا یک قسمت را می‌گویید و یک قسمت را نمی‌گویید؟!

و چون فامیل‌های قیس آن‌جا بودند، گفت من می‌روم با کدخدامنشی حل می‌کنم، من لشکر نمی‌خواهم، آقا شما به لشکر نیاز دارید، من با سه، چهار نفر بروم آن‌جا را حل می‌کنم. حضرت فرمودند: با لشکر برو. آن هم خیرخواه بود، ولی نگاه او با امیر المؤمنین فرق داشت، گفت: نه آقا شما لشکر نیاز داریم، من خودم چند نفری می‌روم. قیس با چند نفر رفت و مصر را آرام تصرّف کرد. یک عدّه‌ی زیادی طرفدار بودند، یک عده هم مخالف بودند. این مخالف‌ها با قیس قرارداد بستند، گفتند قیس ما تو را قبول داریم، مادامی که تو هستی ما با حکومت کاری نداریم، با علی بیعت نمی‌کنیم، ولی مادامی که تو هستی، تو با ما نجنگ، ما هم با تو نمی‌جنگیم. به خاطر قیس، نه به خاطر حاکمیت اسلامی. امیر المؤمنین علیه السّلام پیغام داد که با این‌ها بجنگ. برادر این هم همان علی است! قیس گفت: آقا شما از اوضاع این‌جا خبر ندارید، من در میدان دیپلماسی از نزدیک دارم رصد می‌کنم، شما دور هستید، جنگ درست نکنید، من حل می‌کنم.

علّت بدبین شدن فضای جامعه علیه قیس بن عباده و عزل او از سوی امیر المؤمنین علیه السّلام

چرا باید معاویه به اسم قیس بن سعد بن عباده نامه جعل کند که قیس با من متعهّد است؟ چون معاویه به قیس نامه می‌داد، قیس هم جواب دیپلماتیک، مودّبانه و نرم به او را می‌داد. این نگاه او بود. چرا قیس بن سعد بن عباده متهم شده که خود را فروخته است، در حالی که نفروخته بود؟ چون پذیرفت یک عدّه‌ای در آن جامعه با علیّ بن ابی‌طالب، با حاکمیت هیچ اعلام همراهی نکنند، به خاطر احترام متقابل بین آن‌ها و قیس گفتند فعلاً ما کاری نمی‌کنیم. فضای جامعه نسبت به قیس بدبین شده بود، ولی قیس خیانت نکرده بود. نامه‌ای از معاوی به دست خط قیس جعل شد ظاهراً دست خط قیس بود- که قیس با معاویه هم پیمان شده است. مصریان این را باور کردند، آن اکثریت مصر که با امیر المؤمنین بیعت کرده بودند این را باور کردند. چرا باور کردند؟ چون مماشات بی‌جهت او را دیده بودند. مردم مدینه هم سر و صدا کردند که او دارد خیانت می‌کند. حضرت فرمود: قیس خیانت نمی‌کند، امّا وقتی دید اوضاع مصر از هم پاشیده است، مردم او را خائن می‌بینند، از داخل هم سربازان می‌گویند او خیانت کرده است، در پایان گفتند او را عزل کن، اگر پیش معاویه برود یعنی خائن است، اگر او را عزل کنی پیش معاویه نرود یعنی خائن نیست.

قیس آدم خیلی بزرگی است، قیس یکی از باغ‌های خود را می‌فروخت، میلیاردها تومان به پول الآن بود، می‌گفت هر کس وام می‌خواهد بیاید بگیرد، اصلاً نیازی نداشت بفروشد، ملک و املاک زیادی داشت. هر کس وام می‌خواست می‌آمد از او می‌گرفت. وام را باید پس بدهید، مثلاً می‌گفتند آقا ۱۵ میلیارد آن مانده است، می‌گفت هر کس بلاعوض می‌خواهد بیاید بگیرد. این آدم که پیش معاویه نمی‌رود، خودش را بزرگ‌تر از معاویه می‌داند. به او گفتند پیش معاویه برو، معاویه همین مصر را به تو می‌دهد. گفت این بی‌شرفی است، معاویه کیست؟!

چند روزی به مدینه رفت، سراغ امیر المؤمنین نرفت، سخت است امیر المؤمنین او را عزل کرد و او که خیانت نکرده بود، ضایع شد. امّا خیلی طول نکشید، به محضر امیر المؤمنین علیه السّلام رفت، حضرت هم او را امتحان کرد. می‌خواهم این‌ها را بگویم که امیر المؤمنین او را خائن نمی‌دانست، فرمود: اگر بخواهم تو را به آذربایجان بفرستم می‌روی؟ امیر المؤمنین فرمود: مصر از شام مهم‌تر است، مصر یک کشور بود، با اهمّیّت و ثروت بود، آذربایجان یک جایی بود که تازه فتح شده بود و نه ثروتی داشت و نه جزء مناطق استراتژیک بود و اشغال هم می‌شد اتّفاقی نمی‌افتاد. هنوز خیلی از آن‌ها مسلمان نشده بودند، سر حداد بود. مثل این‌که شهردار تهران را ببرند ده علی آباد سفلای استان فلان، با ۳۵۲ نفر سکنه، دهدار آن‌جا بکنند. اصلاً همین که تو به آذربایجان می‌روی، برای کسی که مصر را به او دادند، گفت آقا هر کجا بگویید می‌روم. لذا حضرت او را به آذربایجان فرستاد که بحث‌های مذاکراتی در آذربایجان نبود و بعد هم حضرت او را فرمانده‌ی پیاده نظام صفین کرد، یعنی آدم مهمی است. نکته این‌جا است امیر المؤمنین او را عزل کرد، چرا با کسانی که مانع بیعت هستند و به حکومت تعهّد نمی‌دهند، تخاصم نداشته باشند، نجنگیدی؟ این هم همان امیر المؤمنین است.

لشکرکشی امیر المؤمنین علیه السّلام برای جنگ نظامی با معاویه

حالا من جریان جمل را نمی‌گویم که چون در جریان جمل قتل رخ داد. امیر المؤمنین به سمت معاویه رفت یا نرفت؟ مگر معاویه جنگ شروع کرده بود؟ شامیان با امیر المؤمنین بیعت نکردند، طبق فرمایش حضرت شیخ نویسنده باید امیر المؤمنین می‌گفت نمی‌خواهید «سَلَّمَکُمُ الله» التماس دعا، ییلاق تشریف بیاورید! نه، امیر المؤمنین بین ۶۰ تا ۹۰ هزار نفر لشکر فراهم کرد، به سمت معاویه رفت، امیر المؤمنین به سمت معاویه لشکر برد. اگر امیر المؤمنین به معاویه می‌گفت کاری با تو ندارم، معاویه با دم خود گردو می‌شکست، معاویه هیچ فکر نمی‌کرد امیر المؤمنین پیروز شود. تا لحظه‌ی ماجرای حکمیّت امیر المؤمنین پیروز میدان و معاویه شکست خورده‌ی نظامی بود، معاویه از خواب این‌که امیر المؤمنین می‌خواهد با او بجنگد، شب‌ها نمی‌توانست بخوابد یا کابوس می‌دید. خیلی دوست داشت که امیر المؤمنین بگوید شام دست تو باشد، ولی حضرت این کار را نکرد، گفت: نمی‌خواهید بیعت کنید؟ جداً؟! خب التماس دعا! در نماز شب ما را فراموش نکنید. نه، حضرت لشکر فرستاد، ۱۱۰ روز جنگ نظامی رخ داد.

ارقامی که می‌گویند کشته شده است، حالا من نمی‌خواهم بگویم این عین است، آن ارقامی که نقل شده است ۲۵ هزار نفر از سپاه امیر المؤمنین، ۴۵ هزار نفر از سپاه معاویه است، ۷۰ هزار نفر کشته شد. این‌ها را نمی‌بینید؟! با مانعین بیعت کاری نداشت، کسانی که از بیعت امتناع کردند. بله، آن موقعی که هنوز حاکم نشده است مثل آن‌ها حضرت نرفت در خانه‌ی مردم را آتش بزند، ولی وقتی حکومت استقرار پیدا کرد، حکومت مسخره نیست که هر کسی هر روز بخواهد یک جا را خراب کند؛ بله، قطعاً نباید ظلم بکند، شکی در این نیست، امّا این‌که هیچ کاری نداشت، پس با معاویه چه کار داشت؟! چقدر آدم‌ها آمدند به او گفتند آقا فعلاً با معاویه کاری نداشته باشید، جنگ بزرگی رخ می‌دهد، معاویه ۱۸ سال است که آن‌جا است، این همه پول یک کشور دست او است، خراج اطرافیان سال‌ها همه به او می‌رسیده است، پول دست او است، شما تازه به حکومت رسیدید، خزانه‌ی شما خالی است، یک سال دیگر با او بجنگ. بلافاصله بعد از جملی‌ها مجبور شد، چون حالت کودتا رخ داد، بلافاصله بعد از سرکوب جمل سراغ معاویه رفت. عدّه‌ای به حضرت گفتند آقا می‌نشستی حکومت خود را انجام می‌دادی، ۲۰ استان داشتی، یکی هم دست معاویه. البتّه استان‌های درشت، درشت؛ خود شام کشور است. حضرت فرمود: نه، از بیعت امتناع کردند. این‌جا که دیگر رفتار آزادانه نیست، درست یا غلط امیر المؤمنین آن کاری که شما می‌گویید انجام نداده است.

اهمّیّت و نقش رأی مردم در حکومت

گاهی برای این‌که دندان‌های حکومت اسلامی را بکشند سعی می‌کنند چماقی پیدا کنند و یک کسی را پیدا کنند که… بله، باید نرم رفتار کرد، ولی سر جای خود. در روایات ما در مورد امیر المؤمنین است که «السَّلَامُ عَلَى نِعْمَهِ اللَّهِ عَلَى الْأَبْرَارِ وَ نَقِمَتِهِ عَلَى الْفُجَّارِ»[۷] امیر المؤمنین فقط نعمت خدا نیست، نعمت خدا برای ابرار است، عذاب خدا بر فجار است. در زیارت حضرت لفظ عذاب هم آمده است. عذاب الهی هستی برای فجار. می‌گوید نه، نمی‌خواهند. نمی‌خواهند دیگر نمی‌خواهند، ما کاری نداریم. یعنی واقعی است؟ از این طرف حاکمیت. یعنی اگر نقش مردم اهمّیّت نداشت که ما اصلاً وارد این بحث نمی‌شدیم. در خطبه‌ی ۲۱۶ نگاه کنید حقوق متقابل حاکمیت و مردم است. از آن طرف سیّد الشّهداء روحی له الفداه عموم مردم، اکثریّت با یزید بیعت کرده بودند. می‌گفتند به رأی مردم احترام بگذارید، نه رأی مردم بسیار اهمّیّت دارد، اگر نباشد کار حکومت پیش نمی‌رود ولو امیر المؤمنین حاکم مسلمین باشد. اهمّیّت دارد، امّا مشروعیت نمی‌دهد.

امیر المؤمنین وقتی می‌خواهد مقابل شامیان بایستد، رأی صد درصدی جهان اسلام را ندارد، عایشه و اطرافیان او در بصره، آن‌ها در شام امیر المؤمنین را قبول ندارند. اکثریت قبول دارند، ولی اکثریت مطلق نه. حضرت می‌رود با آن‌ها می‌جنگد. از آن طرف سیّد الشّهداء نگاه می‌کند می‌بیند اکثریت بلکه اکثریت مطلق با یزید بیعت کردند، با این‌که خبر داشتند سیّد الشّهداء بیعت نکرده است. زمان معاویه با یزید برای ولایتعهدی او سیّد الشّهداء بیعت نکرد، حالا احتمالاً عبدالله بن زبیر هم بیعت نکرد، عبدالله بن عباس هم بیعت نکرد. مردم نگاه نکردند که امام حسین بیعت نکردند، مردم مدینه با یزید بیعت کردند، همه بیعت کردند، می‌گفتند به رأی مردم احترام بگذارید. حضرت فرمود: او حق حکومت ندارد که مردم بخواهند به او رأی بدهند، اشتباه رأی دادند، اشتباه بیعت کردند. او فاسق معلن بالفسق است. علنی فساد دارد، حالا مردم گفتند که گفتند. مردم همراه نباشند حکومت ذلیل می‌شود، بله، ولی مشروعیت نمی‌دهد.

مشروعیت‌آور نبودن رأی مردم به حکومت

آقایان به یک جایی رسیدند که دغدغه‌ی آن‌ها این است اگر بگویید امام منصوب از جانب خدا است، آن موقع رأی مردم چه می‌شود؟! نگران رأی مردم هستند. نه این‌که در ولایت فقیه این است، می‌گوید امامت امیر المؤمنین… در حضور معصوم حاکمیّت غیر معصوم جایز نیست، می‌گوید اگر همه‌ی مردم یکی را خواستند رأی مردم چه می‌شود؟ پس بهترین جواب این است که بگوییم هم خدا و هم خرما. هم نصب الهی و هم بالاخره مردم هم باید بخواهند. این هم بالاخره مردم هم باید بخواهند در اجرای حکومت نقش جدّی دارد، نیایند جنگ صورت نمی‌گیرد، شکست می‌خورند، امّا مشروعیت نمی‌دهد. لذا سیّد الشّهداء صلوات الله علیه می‌بیند اکثریت باید یزید بیعت کردند، ولی می‌گفتند لیاقت حکومت ندارد، اشتباه کردید که بیعت کردید. این‌جا احترام برای مردم معنا ندارد، همه‌ی مردم عالم نه فقط مردم یک کشور بر باطل توافق کنند به رسمیّت شناخته نمی‌شود. همه‌ی عالم اتّفاق نظر صد درصدی داشته باشند.

فرض کنید زمان سیّد الشّهداء نه جامعه‌ی اسلامی، کل کره‌ی خاکی با یزید با شوق و رغبت بیعت می‌کردند، باز هم سیّد الشّهداء به رسمیّت شناخته نمی‌شد. این نشان می‌دهد که رأی مردم مشروعیت‌آور نیست. نه این‌که آدم به رأی مردم بی‌احترامی کند، نمی‌خواهم این را بگویم. امّا آدم برای هر چیزی که می‌خواهد بگوید محترم است، از طرف خدا خرج نمی‌کند، چک از طرف خدا نمی‌دهد، این غیر مشروع است؛ نخیر چرا شما از جیب خدا خرج می‌کنید، حکومتی که مردم را همراه نکند ناموفق است، ولو امیر المؤمنین حاکم آن باشد در پایان شکست می‌خورد، نمی‌تواند لشکر درست کند، کار او پیش نمی‌رود، امّا نه نامشروع است. این به این معنا نیست که هر کاری من دوست دارم خلاف حکم الهی است. نامشروع است یعنی خدا حرام اعلام کرده است. یعنی همه‌ی مردم خواستند، حالا که همه‌ی مردم خواستند پس کسی حق ندارد مخالفت کند؛ نه، سیّد الشّهداء می‌بیند مردم یزید را خواستند، ولی یزید آدم نیست، مردم اشتباه کردند خواستند، ولو همراهی نکنند.

بنای اهل بیت علیهم السّلام بر مماشات با مردم

این بلیّه است که یک شخصی به جای این‌که کار اجرایی یک کشور را انجام بدهد، هر روز یک تئوری می‌دهد مثلاً از معصوم هم می‌شود انتقاد کرد. بعد یک عدّه سعی می‌کنند زیر ساخت تئوریک او را فراهم کنند که رأی مردم مهم است، نظر مردم مهم است. آقا نظر مردم مهم است، ممکن است به یک بچّه‌ای چون طفل است یک حرفی به پدرش بزند، زبان او را از حلقومش بیرون نکشند، ولی اگر شعور او بکشد و بفهمد نمی‌گوید کار خوبی انجام دادم.

ممکن است معصوم یک وقت با مردم مماشات کند، امام سجّاد علیه السّلام فرمود: خدایا اگر قرار بود به این‌که من را مجازات کنی، با اوّلین گناه خود باید به گونه‌ای من را ساقط می‌کردی، نابود می‌کردی، ولی این کار را نکردی. از زبان ما می‌گوید که تو مالک مطلق من هستی، من هیچ چیزی از خود نداشتم، اصلاً حق نداشتم با تو مخالفت کنم. رأی مردم سر جای خود مهم است، ولی مشروعیّت نمی‌آورد. حالا بگوییم چون با منتقدین مماشات می‌کرد، پیغمبری که آن‌قدر نمی‌فهمیدند مردمی که در چه شرایط تربیتی بودند، اگر پیغمبر می‌خواست با یک خطا آن‌ها را ساقط کند که نسل بشر منقرض می‌شد. بنای او «عَادَتُکَ‏ الْإِحْسَانُ‏ إِلَى الْمُسِیئِین»[۸] است، بنای او بر مماشات است. اگر محسن با مسیء خوش رفتاری می‌کند گنهکار نباید بگوید می‌شود گناه کرد، نه آقا عادت او احسان «إِلَى الْمُسِیئِین» است، نه این‌که شما مجوز داشته باشید. ممکن است او آقایی کند، دهان منتقد خود را پاره نکند، -معصوم را عرض می‌کنم- ولی به این معنا نیست آن کسی که از معصوم انتقاد می‌کند، درست عمل می‌کند، مماشات می‌کند. بله، می‌شود از غیر معصوم انتقاد کرد. منتها بدبختی است یک نفر به جای این‌که مشکلات مملکت را حل کند، تئوریسین می‌شود.

معمولاً مسئولین اجرایی ما برای این‌که حواس مردم پرت شود در این دوره‌های مختلف از آن کسی که مثلاً فرض کنید مهندس بود، می‌آمد یک ساعت راجع به کوروش صحبت می‌کرد، حالا معلوم نبود او تاریخ خوانده است، نخوانده است. بدبخت این تاریخ بیچاره که چنین کسی راجع به آن صحبت می‌کند. مدام تئوری می‌دهد. تئوری چیست؟ تئوری خود را آن موقعی که مسئولیّت ندارید بدهید، الآن باید اجرا کنید. بدبخت‌تر کسی است که حرف‌های مجری تئوریسین را شروع به تئوری کردن کند. او می‌گوید امام حسین درس مذاکره داد، این برادر ما در تئوریزه کردن سخنرانی می‌کند. آن از معصوم انتقاد می‌کند، این برادر بزرگوار ده جلسه صحبت می‌کند که بله، امیر المؤمنین به رأی مردم احترام می‌گذاشت. به رأی مردم احترام می‌گذاشت در چه چهارچوبی؟ ما هم عرض کردیم اصلاً بدون رأی مردم نمی‌تواند کار کند، امّا واقع همه‌ی موضوع است. همان امیر المؤمنینی که ابتدای کار با بیعت نکرده‌ها برخورد نمی‌کند، همان امیر المؤمنین بعد از استقرار به سمت بیعت نکرده‌ها لشکر می‌فرستد. همه را با هم بگویید.

حقوق متقابل بین حاکم و والی

یک جمله راجع به سیّد الشّهداء عرض کنم. چون نمی‌خواستم از موضوع نهج البلاغه بیرون بروم، دیدم این بخش از فرمایش ایشان که موضوع بیعت است، سیّد الشّهداء نقش دارد، به عموم مردم نگاه نکرده است، به همراهی نکردن مردم نگاه نکرده است، مردم امام حسین را نمی‌خواستند. به مکّه بین عموم مردم رفت، فریاد زد، ولی او را نخواستند. گفتند مردم شما را نمی‌خواهند و به رأی مردم احترام بگذارید. به رأی مردم در گناه احترام بگذارید؟! ملّت گناه می‌خواهند، اگر ملّت گناه می‌خواهند عبارت امیر المؤمنین را یک بار خواندم، یک بار دیگر هم می‌خوانم. حضرت می‌فرماید: چه زمانی کار خراب می‌شود؟ آن وقتی که والی یعنی حاکم به مردم ظلم کند. «أَوْ أَجْحَفَ‏ الْوَالِی‏ بِرَعِیَّتِهِ»[۹] والی حق ندارد ظلم کند، ظلم رعیّت چیست؟ رعیّت یعنی عموم. لفظ رعیت در ما یعنی نوکر. والی و رعیّت راعی و رعیّت در عربی یعنی همین مردم و حاکم، بد برداشت نشود. مثل ما وقتی در فارسی می‌گوییم غلام معمولاً غلام به معنای برده است، در عربی یعنی جوانی که معمولاً در عنفوان جوانی است، حالا بالغ شده یا نشده است. یعنی لفظ را باید در بستر معنا کرد.

«أَوْ أَجْحَفَ‏ الْوَالِی‏ بِرَعِیَّتِهِ» یعنی وقتی حاکم به مردم خود ظلم کند. این خیلی بد است، از آن طرف مردم چطور؟ حضرت می‌فرماید: «وَ إِذَا غَلَبَتِ الرَّعِیَّهُ وَالِیَهَا» آن وقتی است که مردم بر حاکم غلبه کنند. یعنی مردم باید تابع قوانین باشند، اگر حاکم می‌خواهد ظلم کند باید با او برخورد کنند، امّا آن جایی که ظلم نمی‌کند مردم نباید غلبه کنند یعنی فشار بیاورند. می‌گویند مردم فلان گناه را می‌خواهند، مردم اشتباه می‌کنند که فلان گناه را می‌خواهند! حضرت می‌فرماید: «وَ إِذَا غَلَبَتِ الرَّعِیَّهُ وَالِیَهَا» بله، اگر حاکمی ظالم است که او اصلاً از نظر ما حاکم نیست، مشروعیت ندارد، هر کسی که است او را کنار بگذارید، هر ظاهر اسلامی دارد یا ندارد. امّا اگر حاکم اسلامی، حاکم اسلامی است و تقاضای مردم خلاف شرع باشد، تا جایی که برای حاکم جا داشته باشد حق ندارد کوتاه بیاید.

حضرت چه می‌گوید که «وَ إِذَا غَلَبَتِ الرَّعِیَّهُ وَالِیَهَا»؟ وقتی که عموم مردم بر حکومت غلبه کنند که کار خراب است یعنی چه؟ عموم معمولاً دنبال شهوات هستند، عقلا کم هستند. کسی که عاقل است، یعنی «وَ إِذَا غَلَبَتِ الرَّعِیَّهُ وَالِیَهَا» حکومت خراب می‌شود؟ یعنی اگر عموم مردم دوست دارند به سمت صلاح و خیر بروند، والی می‌خواهد فساد کند، این‌جا حکومت خراب می‌شود؟ حضرت این را می‌گوید؟ واضح است که حضرت این را نمی‌گوید. چه زمانی کار خراب می‌شود؟ وقتی عموم مردم بر حاکمیت غلبه کنند. یعنی یک ظالمی حاکم است این را می‌گوید؟! ابدا این را نمی‌گوید. این‌که خیلی خوب است، آن حاکم هم حاکم نیست، امّا آن‌ جایی که حاکم، حاکم است یعنی چه مردم غلبه کنند؟ یعنی مردم خلاف شرع توقّع دارند.

کوتاه نیامدن حاکم اسلامی از حقوق الهی

می‌فرماید: آن موقعی که مردم خلاف شرع توقّع دارند، بخواهند غلبه کنند حکومت از هم می‌پاشد، ذلّت پیدا می‌کند، عزّت مسلمین تبدیل به ذلّت می‌شود یعنی کوتاه نمی‌آیند. آقا همه‌ی مردم گناه می‌خواهند، مردم اشتباه می‌کنند که گناه می‌خواهند؟! چه حاکم گناه می‌خواهد، چه مردم گناه می‌خواهد. کسی حق ندارد، این حق الهی است، شهوات مردم که گناه نیست، همه می‌خواهند، خب همه بخواهند، قوم لوط همه می‌خواستند یک اشتباهی کنند، عذاب نازل می‌شود، می‌گویند نه باید به رأی مردم احترام بگذاریم! اصلاً به رأی مردم احترام بگذارید این جا ندارد.

در قوم لوط کار به یک جایی رسیده بود که خود حضرت لوط سلام الله علیه هم در امنیّت نبودند، آیات نشان می‌دهد. مهمان‌های مخالف آن‌ها هم در امنیّت نبودند یعنی همه‌ی جامعه به یک سمت است. یک قلیلی است. همیشه این‌گونه است «وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلاَّ قَلیلٌ‏»[۱۰]یک قلیلی ایمان آوردند. مردم این را می‌خواهند، بگذارید شاد باشند، چرا مقابل شادی مردم می‌ایستید؟! می‌شود مثل شیطان صحبت کرد، ولی خدا به رسمیّت نمی‌شناسد. مردم گناه می‌خواهند، بی‌جا می‌کنند که گناه بخواهند. هم حاکم اشتباه می‌کند که گناه بخواهد، هم مردم اشتباه می‌کنند که گناه بخواهند. خواست مردم اگر شهوات باشد، درست نیست. مادامی که حکومت از قدرت نیفتاده است.

بله، حضرت می‌فرماید: «وَ إِذَا غَلَبَتِ الرَّعِیَّهُ وَالِیَهَا»[۱۱] اگر کار به یک جایی رسید که قدرت حاکم تضعیف شد، مردم یک گناه عمومی می‌خواستند، طبیعتاً وقتی همه‌ی مردم یک گناهی را بخواهند، کسی آن گناه را ترویج کند رأی می‌آورد، چون مردم می‌خواهند. ولی شرعی نیست، مسئله این است که آیا خدا قبول دارد یا نه؟ وگرنه در این عالم که همه نوع خطا اتّفاق می‌افتد و یک عدّه همه چیز را می‌خواهند، ما حق داریم آن را آزاد کنیم؟ حقوق الهی دست ما نیست که آزاد کنیم، ترخیص بدهیم، تا وقتی که قدرت دست او است، نمی‌تواند کوتاه بیاید.

سیّد الشّهداء سلام الله علیه زینت بر آسمان‌ها و زمین

در بین معصومین ما وجود مبارک سیّد الشّهداء صلوات الله علیه خیلی متفاوت است، ولادت او عجیب است. آن‌قدر برای شما روایت خواندند که من نمی‌خواهم وارد آن‌ها شوم که از هزاران سال قبل از این‌که او با قدم خود عالم را منوّر کند برای او گریه کردند و این گریه هم رمز بوده است. چرا این‌قدر برای گریه‌ی به او اجر نوشتند؟ چون می‌خواستند مردم درمان را فراموش نکنند.

می‌دانید از صدیقه‌ی طاهره سلام الله علیها نقل است پیغمبر اکرم به او فرمودند چه اتّفاقاتی می‌افتد، فرمود: نمی‌خواهم به دنیا بیاید «لَا حَاجَهَ لِی‏ فِیهِ»[۱۲]، به این دنیا می‌آید و یک روزی او را تشنه می‌کشند یعنی جای او کجا است؟ یک روزی به امام حسین وارد شد، ابی بن کعب قاری هم نشسته بود، پیغمبر فرمود: «مَرْحَباً بِکَ‏ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ»[۱۳] ابا عبدالله زمان پیغمبر ظاهراً خردسال بود. یعنی پیغمبر با او با کنیه صحبت می‌کند. در نهایت احترام که می‌خواهند یک شیخ را صدا کنند. خوش آمدی یا ابا عبدالله. بعد فرمود: «یَا زَیْنَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِینَ» ای کسی که زینت آسمان‌ها و زمین هستی. زینت یعنی یک چیزی اضافه کردی، وجود تو به آسمان‌ها و زمین زینت داده است- اصحاب پیغمبر گفتند یا رسول الله مگر غیر شما هم کسی زینت آسمان‌ها و زمین است؟ یعنی این مقام شما است. حضرت می‌توانست بگوید من هستم، او هم است، این‌طور نفرمود. فرمود: حسین من در آسمان‌ها شناخته‌تر و بزرگ‌تر از روی زمین است یعنی تو درک نداری. در عرش الهی نوشتند «مِصْبَاحُ‏ هُدًى‏ وَ سَفِینَهُ نَجَاهٍ»[۱۴] اصلاً او ورود پیدا نکرده است. در دعا هم فرمودند: به این دنیا نیامده بود که به آن شهادت وعده داده بودند.

مقام والای حضرت زهرا سلام الله علیها در اذن گرفتن از ایشان برای ولادت سیّد الشّهداء

وقتی پیغمبر به صدیقه‌ی طاهره فرمود: چه اتّفاقی می‌افتد، در بعضی نقل‌ها است که آن زمین را نشان داد، صدیقه‌ی طاهره به پیغمبر عرض کردند نمی‌خواهم به دنیا بیاید. خود این باید یک جایی بحث شود. یک وقتی یک جایی عرض کردیم صدیقه‌ی طاهره چه مقامی دارد که می‌گوید نمی‌خواهم به دنیا بیاید. چرا؟ چون از او اجازه می‌گیرند. خلاصه این است که صدیقه‌ی طاهره حجّه الله علی الحُجّج است، نقش قیمومیّت دارد، ولایت دارد. همان‌طور که برای عذاب قوم لوط دو فرشته محضر حضرت ابراهیم می‌روند و اذن می‌گیرند. فرشته‌ها بخواهد باران بیاید محضر امام معصوم می‌روند اذ می‌گیرند، اتّفاقی در این عالم نمی‌افتد الّا این‌که ولی خدا امضا کند. صدیقه‌ی طاهره سلام الله علیها چه مقامی دارد که امام حسین می‌خواهد به دنیا بیاید با او مشورت می‌شود، از او اذن می‌گیرند. فرمود: «لَا حَاجَهَ لِی‏ فِیهِ»[۱۵] نمی‌خواهم بیاید، یعنی مردم ارزش او را ندارند. بعد پیغمبر یک جمله‌ای گفت، دو نکته فرمود: هدایت امّت من وابسته به ولادت او است. این همه زحمت نبوّت و وصایت همه ابتر می‌شود اگر او نیاید. هدایت امّت به او وابسته است «یا رَحْمَهُ اللَّهِ‏ الْوَاسِعَه». اگر معنی داشت که هدایت امّت به غیر او هم وابسته باشد، این‌جا معنا نداشت که این‌طور بگوید، همه‌ی عالم به او بدهکار است. و این‌که فرمود: این‌طور نیست بخواهد یک نفر به دنیا بیاید، همین‌طور بی‌مقدّمه باشد. نگاه کنید حضرت عیسی علیه السّلام وقتی می‌خواهد به دنیا بیاید، سوره‌ی آل عمران را ببینید چه مقدّماتی است تا حضرت مریمی بیاید. پیغمبر فرمود: مهدی از فرزندان او است یعنی تا او نیاید نمی‌شود حضرت عیسی بیاید. این‌طور نیست که امام زمان روحی له الفداه به این دنیا بیاید.

صدیقه‌ی طاهره پذیرفت، برای عالم وجود مادری کرد. یک وقتی من محضر یک عالمی عرض کردم ماجرای «یَا مُمْتَحَنَهُ امْتَحَنَکِ الَّذِی خَلَقَکِ قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَکِ»[۱۶] این چه امتحانی از صدیقه‌ی طاهره شده است قبل از این‌که به دنیا بیاید؟ برداشت ایشان این بود پذیرفت که امّت با حسین بن علی سلام الله علیه چه کند، نپذیرفت نه این‌که راضی شد، آن‌ها درک می‌کنند که امام چه مقامی دارد و در نقل‌های ما است همین پذیرش صدیقه‌ی طاهره باعث شد حدیث لوح بر ایشان وارد شود. فرمود: این هدیه‌ی خدا به من است، به فرزندان من بشارت داده است.

اجر گریه‌ی بر سیّد الشّهداء علیه السّلام

ولادت امام حسین علیه السّلام عجیب است. این روایات متعدّد است، ما اسرار آن را نمی‌فهمیم. طرف می‌گوید یعنی چه یک قطره اشک این کارها را می‌کند؟ صدیقه‌ی طاهره مادر است، نمی‌خواهد اصلاً این آقا زاده به دنیا بیاید که این‌طور به او بی‌حرمتی شود. بعد می‌گویند هدایت امّت وابسته به او است، می‌پذیرد. حالا که می‌پذیرد آدرس می‌دهد که امّت چگونه هدایت شوند. وقتی پیغمبر اکرم صلوات الله علیه راجع به سیّد الشّهداء با ایشان صحبت می‌کند و حضرت می‌پرسد چه موقع این اتّفاق می‌افتد؟ پیغمبر می‌فرماید: هیچ کدام از ما نیستیم.

صدیقه‌ی طاهره سلام الله علیها یک سؤال می‌پرسد، می‌فرماید: «فَمَنْ‏ یَبْکِی‏ عَلَیْهِ»[۱۷] چه کسی بر او گریه می‌کند؟ نه آن‌که نیاز داشته باشد، حالا چند جمله راجع به سیّد الشّهداء عرض کنم. او اصلاً نیازی به این گریه‌ها ندارد، او به گریه‌ی کسی نیاز ندارد. کریم عالم وجود است، به کسی نیاز ندارد، به بیچاره‌ای مثل من نیاز ندارد، امّا صدیقه‌ی طاهره نمی‌خواهد این خون هدر شود. برای این‌که این خون هدر نرود مردم باید هدایت شوند، گریه در این هدایت اثر دارد، ما متوجّه نیستیم. بروید ملاحظه کنید غیر مسلمان‌هایی که زبان فارسی نمی‌دانستند با ذکر یا حسین تغییر کردند، با گریه تغییر کردند. این است که صدیقه‌ی طاهره می‌فرماید: «فَمَنْ‏ یَبْکِی‏ عَلَیْهِ» چه کسی بر او گریه می‌کند؟ یعنی اگر کسی بخواهد به سیّد الشّهداء اتّصال پیدا کند، یکی از مهم‌ترین راه‌های بکاء است. امام به جایی رسیده است که وجود حضرت حق است، جلوه‌ی حضرت حق است، همان حرف‌هایی که ما با خدا می‌زنیم، با او می‌زنیم. فرق این است که امام استقلال ندارد، همه را از خدا دارد. این گریه اهمّیّت دارد، اگر کسی می‌خواهد شرمنده‌ی زهرای اطهر نباشد باید گریه کن باشد. چون گریه کن بودن اثر دارد، در هدایت ما مدخلیت دارد، اگر نبود نمی‌گفتند یک قطره اشک بر حسین این همه ثواب دارد که یک کسی بگوید یک قطره اشک چه اهمّیّتی دارد؟ گریه بر سیّد الشّهداء همراهی با حضرت است، کمک به حضرت است، او نازل شده، دست دراز کرده است، گریه کردن دست بالا بردن است.

خداوند از قول پیغمبر فرموده است: «قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ»[۱۸]، «قُلْ تَعالَوْا» را چه کسی می‌گوید؟ یک کسی جای بالایی رفته است، از تپه بالا رفته است، بعدی که می‌آید سخت بالا می‌آید، خم و راست می‌شود دست خود را دراز می‌کند که دست آن یکی را بگیرد، آن‌که بالا است و دست خود را دراز کرده می‌گوید «تَعالَوْا» یعنی تو بالا بیا. آن یکی باید دست خود را دراز کند. خدا می‌گوید پیغمبر گفته است «قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ» بیایید من دست شما را بگیرم، شما را بالا بیاورم، کاری که اهل بیت می‌خواهند انجام بدهند این است.

گریه بر سیّد الشّهداء لبیک بر ایشان است و خدا نیاورد آن روزی که به خاطر این‌که مثل بعضی از حکومت‌ها شرایط ما سخت نیست، راحت برای امام حسین گریه می‌کنیم، به این عادت کنیم، برای ما حجاب شود. در همین حکومت‌های اطراف ما است در اردن جاهایی که خانه‌ها را چند طبقه زیر زمین می‌سازند، برای این‌که چند نفر بتوانند در زیر زمین منهای دو بنشینند گریه کنند. خدا یک فرصت عظیمی به ما داده است تا به مقام امام برسیم.

امام جلوه‌ی همه‌ی اسماء و صفات فعل حضرت حق است. لذا شما اسامی خدا را برای امام می‌توانید استفاده کنید «یَا مَنْ أَظْهَرَ الْجَمِیلَ وَ سَتَرَ الْقَبِیحَ»[۱۹] هر کسی که می‌آمد با او ملاقات کند، دیگر به روی او نمی‌آورد که قبلاً چه کردی، حر هستی با من چه کردی، «یَا مَنْ أَظْهَرَ الْجَمِیلَ وَ سَتَرَ الْقَبِیحَ یَا مَنْ‏ لَمْ‏ یُؤَاخِذْ بِالْجَرِیرَهِ».

 

 


پی نوشت:

[۱]– سوره‌ی غافر، آیه ۴۴٫

[۲]– سوره‌ی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۳]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۹۸٫

[۴]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۲۸، ص ۳۹۳٫

[۵]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۳۶۳٫

[۶]– همان، ص ۴۴۵٫

[۷]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۹۷، ص ۳۰۵٫

[۸]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۹۵، ص ۳۸۹٫

[۹]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۳۳۳٫

[۱۰]– سوره‌ی هود، آیه ۴۰٫

[۱۱]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۳۳۳٫

[۱۲]– علل الشرائع، ج ‏۱، ص ۲۰۶٫

[۱۳]– عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج ‏۱، ص ۵۹٫

[۱۴]– همان، ص ۶۰٫

[۱۵]– علل الشرائع، ج ‏۱، ص ۲۰۶٫

[۱۶]– تهذیب الأحکام (تحقیق خرسان)، ج ‏۶، ص ۱۰٫

[۱۷]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۴۴، ص ۲۹۳٫

[۱۸]– سوره‌ی انعام، آیه ۱۵۱٫

[۱۹]– التوحید (للصدوق)، ص ۲۲۱٫