در این متن می خوانید:
  1. جلسه دهم

جلسه دهم

بحث ما در موضوع وضع بود و راجع به اینکه واضع چه کسی است صحبت کردیم.

نوبت می‌رسد به اینکه اجمالا نگاهی داشته باشیم به اینکه حقیقت خود وضع چیست. لااقل یک تعریف اجمالی و توضیح اجمالی راجع به معنای وضع داشته باشیم و بدانیم وضع دارای چه مؤلفه‌هائی است و وقتی که یک واضع به این عمل دست می‌زند، دقیقا چه فعلی را انجام می‌دهد؟ صحبت بر سر فعلی است که واضع انجام می‌دهد در مورد اینکه واضع کیست؟ پیشتر صحبت شد.

قرارمان این نیست که خیلی به تفصیل به دیدگاه‌های مختلفی که درباره وضع مطرح است، به هر حال هر کدامشان جزئیاتی دارد و در جای خودش قابل توجه است، وارد همه این جزئیات بشویم بخاطر اینکه اقتضاء مباحثی که در اصول هست، این را اقتضاء می‌کند که یک تعیین اولویتی راجع به موضوعات داشته باشیم بسته به فائده‌ای که آن مطالب دارد، روی آن وقت بگذاریم و صحبت کنیم و بحث را جلو ببریم.

لذا در یک حد محدودی که ما بتوانیم نسبت به موضوع یک دیدگاهی را اتّخاذ بکنیم، مطالب مطرح می شود، بیشتر از این را دوستان می توانند با مراجعه به خود منابع اصلی‌ای که حضرات مطالبشان را بیان فرمودند، دنبال کنند.

یکی از دیدگاه‌هایی که در مورد حقیقت وضع است، عبارت از دیدگاه مرحوم آخوند می‌باشد. ایشان همانطوری که در کفایه ملاحظه فرمودید یک تعریف خاصّی را برای وضع، بیان می‌کند که ابتداء به طرح آن و سپس به برخی از اشکالاتی که ممکن است بر آن وارد بشود، بپردازیم و بعد یک جمع‌بندی در مورد دیدگاه ایشان و پس از آن به دیدگاه‌های دیگر خواهیم پرداخت:

مرحوم آخوند درباره وضع فرمودند:

وضع یک نحو و گونه‌ای اختصاص یافتن لفظ است به معنا، و نحوی ارتباط خاصّ بین لفظ و معنا.

بعد در ادامه برای اینکه معلوم بکنند که این ارتباط و این اختصاص لفظ به معنا، منشأش و علّتش چیست؟ می‌فرمایند که «ناش من تخصیصه به تاره و من کثره استعماله فیه اخری» که این اختصاص یافتن لفظ به معنا یا ارتباط یافتن لفظ به معنا، گاهی اوقات از تخصیص دادن است و گاهی وقت‌ها از کثرت استعمال است که بدنبال آن می‌فرمایند و «بهذا صحّ تقسیمه الی التعیینی و التعیّنی».

حالا این قسمت بعدش که منشأ این اختصاص چیست؟ و این مبدأ می شود برای تقسیم وضع به تعیینی و تعیّنی، نکته‌ای است که بعدا می شود به آن پرداخت. امّا عمده‌ی بحث این است  که ایشان وضع را اینگونه معنی کردند «الوضع هو نحو اختصاص اللفظ بالمعنی و ارتباط خاص بینهما ناش من تخصیصه….»

خوب این دیدگاه را ایشان فرمودند. پس وضع در نظر ایشان یک گونه ارتباطی است که بین لفظ و معنا و اختصاصی است که یک لفظ به معنا پیدا می‌کند.

به این دیدگاه بعنوان اشکال، بعضی نکات مطرح شده است:

اشکال اول:

شما فرمودید وضع عبارت از نحوه‌ای اختصاص یافتن لفظ به معناست. اینکه شما اینطور بیان کردید، در واقع دارید نتیجه‌ی وضع را بیان می‌کنید، که واضع یک کاری را انجام می‌دهد، یک فعل مصدری را انجام می‌دهد به اسم وضع، بعد نتیجه این وضع، می شود اینکه یک لفظی به یک معنائی اختصاص پیدا بکند. نتیجه الفعل می شود، نتیجه المصدر می شود.کار مصدری واضع را ما می‌خواهیم بدانیم چیست امّا شما کار ویژه‌ی واضع را برای ما بیان نکردید. ما می‌خواهیم بدانیم که وضع کردن چه می شود بمعنای مصدری‌اش.ولی شما آمدید نتیجه المصدر را که اسم مصدر است( که وقتی که واضع می‌آید یک لفظی را برای یک معنائی وضع می‌کند، نتیجه‌اش این می شود که این لفظ اختصاص پیدا کرد به آن معنا) بیان کردید.

این یک اشکال که شما به نتیجه اشاره کردید نه به خود وضع، اگر تعریف، تعریف نتیجه وضع بود، این فرمایش شما را ما از این جهت به آن ایرادی نداریم، ولی حالا که بحث سر خود وضع است، اشکال پیدا می‌کند.

اشکال دوم:

در این تعریف شما درست است که می‌فرمائید لفظ به معنا اختصاص پیدا می‌کند لفظ با معنا ارتباط پیدا می‌کند، امّا اختصاص یافتن و ارتباط یافتن، همانطوری که همه ما می‌دانیم، می تواند بر دو نوع باشد:

نوع اول:اختصاص یافتن و ارتباط یافتن یک چیزی با چیزی، به نحو تکوینی و واقعی؛

نوع دوم:اختصاص و ارتباط، اعتباری و قراردادی ؛

شما در اینجا که فرمودید این اختصاص یافتن لفظ به معنا و ارتباط خاصی که بین این دو پیش می‌آید، نوع بیانتان بگونه‌ای است که ابهام دارد یعنی بر اعتباری و قراردادی بودن این اختصاص، تأکید نکردید، در حالیکه همه می‌دانیم، قراردادی است. در تعریف باید صراحت باشد و روشنی و شفافیت باشد خوب ممکن است کسی توهّم بکند که این ارتباط، ارتباط تکوینی و واقعی است و ارتباط ذاتی است.

در مورد این دو اشکال ابتداء باید بگوئیم که اشکال اول که بحث اختصاص بود، که گفتند ما باید معنای مصدری را در نظر بگیریم نه نتیجه مصدر را، پاسخ این است  که ما واژه‌ای را که بخواهیم در نظر بگیریم با معنای مصدری با خود همین اختصاص امکان‌پذیر است خوب چه اشکالی دارد همین اختصاص را ما بیاییم معنای مصدری برای آن در نظر بگیریم. بنابراین در اینجا لزومی ندارد که ما ملتزم بشویم به اینکه اختصاص عبارت از اسم مصدر است بنابراین ما به نتیجه مصدر اشاره کردیم. خیر بلکه ما به خود مصدر اشاره کردیم، فقط ما آن فاعل را فقط اشاره نکردیم، که آن فاعل که می‌خواهد وضع را انجام بدهد، آن دارد تخصیص می‌دهد و این در نتیجه دارد تخصیص پیدا می‌کند و اختصاص پیدا می‌کند.

نتیجه اینکه این اختصاص را ما می توانیم به معنای اسم مصدری نگیریم و بمعنای مصدری بگیریم و در نتیجه این اشکال که شما به نتیجه وضع ملتزم شدید و در تعریف آوردید نه به خود معنای وضع، از این اشکال رهائی پیدا بکنید.

(سوال طلاب:

پاسخ :

ما یک فعل داریم مثل خلق و وضع، حالا تکوینی یا اعتباری باشد مهمّ نیست. ولی یک فعل که بیشتر نداریم، اگر این فعل را به کسی که انجامش می‌دهد، نسبت دهیم، جنبه فاعلیت او مطرح است می شود خالق بودن، خوب این خالق بودن خدا، ملازم با چیست؟ این از آن موضوعاتی نیست که ما بگوئیم که فرض بفرمائید مثل وجود خدا که طرف اضافه نداشته باشد. حتما باید طرف اضافه داشته باشد.

یکی پدر است باید در مقابل، پسری باشد، یکی برادر است باید در مقابلش، خواهر یا برادری هم باشد. اینها از امور ذات الاضافه است.

وضع هم اینگونه است، …. یک فعلی است که توسط واضع تحقّق پیدا می‌کند. این را گاهی وقت‌ها به واضع، نسبتش می‌دهیم و گاهی‌وقت‌ها به آن چیزی که در موردش وضع دارد اتفاق می‌افتد، نسبت می‌دهیم به قابل نسبت می‌دهیم. می شود وضع. اینجا از قبل اختصاص یافتن است.

آنوقت کاری را که فاعل انجام می‌دهد، اختصاص دادن می شود یا تخصیص دادن، و کاری را که قابل دارد می‌پذیرد، می شود اختصاص یافتن و ارتباط یافتن.

پس یکی اختصاص می‌دهد و یکی اختصاص را می گیرد و جذب می‌کند و اختصاص می‌یابد.

خوب در اینجا با این نکته، ما می توانیم معنای مصدری را در نظر بگیریم و بگوئیم وضع یعنی اختصاص یافتن لفظ به معنا، خوب این اختصاص یافتن حتما یک اختصاص دهنده‌ای را هم می تواند داشته باشد.

با این توضیح ما می توانیم بگونه‌ای معنای مصدری را درست بکنیم. حالا اگر یک کسی بخواهد ایراد و اشکال بگیرد سعی می‌کنیم عبارت را بنحوی تنظیم کنیم که آن معنای مصدری حداقل به ذهن نیاید و تعبیر را بهتر کنیم ولی اصل تعریف، تعریفی است که ظرفیّت این را دارد که ما با یک اصلاح کوچکی این مشکل را برطرف کنیم.

اشکال دومی که مطرح بود، بحث ابهام بود که این را شما معلوم نکردید که بالاخره آیا این اختصاص یافتن و ارتباط یافتن، تکوینی است و ذاتی یا اینکه ارتباط یافتن قراردادی است.

پاسخی که به این می شود داد از یک جهت این است  که ایشان بعد از آن فرمودند که بله «اختصاص اللفظ بالمعنی و ارتباط خاص بینهما ناش من تخصیصه به تاره» که این ناشی از تخصیص است. خوب تخصیص چیست؟ معلوم است که ما منظورمان تخصیص واضع است. یا «من کثره استعماله فیه» بحث وضع تعیّنی باشد که به تدریج این معنا جا می‌افتد.

بالاخره اینجا بطور ولو مبهم، اشاره‌ی به این است که این قراردادی است ولی فرض را بر این می گیریم که اشکال مستشکل به حقّ است، می‌گوید آقا شما که دارید تعریف می‌کنید، دیگر به اینکه آنجا اجمالا بالکنایه اشاره شده، کفایت نمی‌کند. خیلی خوب این را هم درستش می‌کنیم. آیا اشکالی دیگری هم باقی می‌ماند؟

به ظاهر اشکال دیگری باقی نمی‌ماند.

خوب اگر اینگونه است بنابراین شاید ما بتوانیم روی همین تعریف مرحوم آخوند، با یکی دو اصلاح، موضوع را تمام کنیم و معنای وضع را روشن بکنیم و از بسیاری از مباحث دیگری که جایگزین فرمایش مرحوم آخوند شده و خیلی هم معلوم نیست که آنها قابل قبول باشند یا اگر هم بعضی‌از آنها قابل قبول باشد، موقعیّت بهتری از تعریف مرحوم آخوند داشته باشند، بجای همه آنها بیائیم روی این تأکید کنیم.

اصلاحی که ممکن است برای این تعریف انجام بدهیم اینگونه است:

«الوضع هو الجعل الاعتباری (یک گونه آفرینش و خلق است منتها اعتباری است نه تکوینی با این جعل اعتباری، آن ابهام تعریف مرحوم آخوند را روشن‌تر کردیم) لاختصاص اللفظ بالمعنی (برای اینکه بیائیم لفظی را برای معنائی اختصاص بدهیم) و ارتباط خاصّ بینهما (ارتباطی ایجاد کنیم بین لفظ و معنا با این جعل اعتباری) ادامه‌اش هم همان تعریف مرحوم آخوند بیاید (ناش من تخصیصه تاره …

پس ما یک «الوضع هو الجعل الاعتباری لـ» را جایگزین «الوضع هو نحو اختصاص…» قرار می‌دهیم تا این دو مشکل را برطرف کنیم.

این تعریفی مرحوم آخوند کردند و رفع ابهام از آن شد حسن‌هائی دارد:

اولا:

این تعریف، رابطه‌ی خودش را با اطراف خودش برقرار کرده است. گوئی که مطالعه‌ی میدانی انجام داده و دیده که واقعا هم خوب همین است جعل عبارت از این است  که هر کسی جعلی را انجام می‌دهد وضعی را انجام می‌دهد، دارد یک کاری می‌کند و این لفظ را برای این معنا قرار می‌دهد و آن لفظ را برای آن معنا قرار می‌دهد.

این خیلی مطلب زیادی نیست البته، یعنی نسبت به تفاصیلی که بزرگان دیگر، بعدا مطرح کردند، راجع به وضع چیست؟ یکسری جزئیاتی را بیان کردند، از نظر تبیینی خیلی حداقلّی است، ولی این حُسنِش است ، این تبیین حداقلّی می تواند بخوبی وضعیّت وضع را روشن کند ولو اطّلاعات زیادی به ما نمی‌دهد، و گاهی وقت‌ها دنبال اطلاعات زیاد رفتن، اصلا مضرّ است، کما اینکه به بعضی از موارد می‌رسیم.

این تعریف، تعریف خوبی است ولو اینکه حداقلّ گرا است، یعنی به خیلی جزئیاتی که بعض دیگر اشاره کرده‌اند، اشاره نمی‌کند امّا از بسیاری از آسیب‌هائی که به دیگران وارد می شود مصون است. نقضش نمی توان کرد.

نکته دوم:

در تعریفات و امور اعتباری ما نباید خیلی دنبال موارد جزئیّات زیاد باشیم، چون هر چه جزئیاتمان بیشتر بشود، نقض‌هایمان بیشتر خواهد شد و دچار سردرگمی و اینها می‌شویم ما بطور نسبی باید یک مقداری توضیحات بدهیم که آن موضوع ما را از چیزهای دیگر تفکیک کند و روشن کند ولو اطلاعاتش زیاد نباشد، عیب ندارد بپذیریم این را، ضرر این از موارد دیگر، کمتر است.

این می تواند تعریف مختار ما هم باشد.

حالا با این چارچوب یک اشاره‌ای به فرمایشات بزرگان بکنیم ببینیم حالا که این چارچوب به دستمان آمد، صحبت‌های این حضرات چگونه است؟

دیدگاه اول (مرحوم محقّق بجنوری در «منتهی الاصول» که از آن تعبیر به مسلک هوهویت می شود):

این فرمایش مرحوم محقّق بجنوردی، این است  که: ماهیّت وضع، عبارت از ایجاد هوهویّت اعتباری و اتحاد اعتباری میان لفظ و معناست.

در امور واقعی ما یک مثال بزنیم تا فرمایش مرحوم بجنوردی در اعتباریات روشن بشود. مثلا ما نسبت بین زید و قیام را که در نظر می گیریم، می‌گوئیم زید، دقیقا همان کسی است که متلبّس به قیام در خارج است یعنی هو هو . این واقعیت خارجی را به آن اشاره می‌کنیم با هو هو. زید همان مَن تلبّس بالقیام، همان «مَن له القیام» است که زید نه نشسته و نه خوابیده . زید متلبّس به قیام است و این تلبّس به قیام، با هویّت زید در حال حاضر، اتّحاد دارد، حالا ممکن است البته وقتی که می‌خوابد دیگر از این قیام فاصله بگیرد و آن وقت ما یک وصف دیگری را برای آن بیان کنیم یا دارد سخن می‌گوید می‌گوئیم این متکلّم، همان زید است، هو هو. روشن است این. این هو هویت یک واقعیت عینی است و گزاره ما صادق است و اگر هم این واقعا در حال سخن گفتن نباشد و یا در حال ایستاده نباشد، ما خلافش را بگوئیم این گزاره‌ی ما کاذب خواهد بود ولی گزاره‌ای است که اگر صادق باشد، اینها ارتباطشان تکوینا برقرار است.

کما اینکه می‌گوئیم این زید ناطق است یکی از اوصاف ذاتی‌اش را می‌گوئیم و گاهی وقت‌ها وصف عرضی‌اش را می‌گوئیم و گاهی وقت‌ها وصف فعلی‌اش را می‌گوئیم زید ضارب، یا عالم است. هوهو، زید با تلبّس به علم یا قیام و اینها، هوهویّت است.

این یک واقعیتی است که در منطق خواندیم.اصلا ماهیّت گزاره‌ی حملیه، همین است.

خوب حالا ایشان این را مقدمه می گیرد برای اینکه بیاید مسلک هوهویّت را در رابطه‌ی بین لفظ و معنا برقرار بکند، خوب ما می‌دانیم که لفظ یک چیزی است که جنسش با آن معنا بکلّی متفاوت است، معنای آب یک چیزی است که در ذهن ما است، یک مفهوم ذهنی است لفظ آب یک کلمه و صوت است که ماهیتشان با یکدیگر فرق می‌کند. منتها نیازهای بشری، آمده در واقع به این نقطه رسیده که بیاید وضع را انجام بدهد و الفاظ را برای معانی قرار بدهد تا بتواند نیاز‌هایش را برطرف کند. این نیاز سبب می شود این بیاید وضع کند و وقتی که می‌خواهد در مقام وضع بر بیاید واضع در واقع دارد این کار را انجام می‌دهد ادّعاءا و اعتبارا می‌آید می‌گوید که این لفظ آ و ب همان معناست که در ذهن ما است. ادّعای اتّحاد می‌کند در حالیکه دارد وضع می‌کند یک ایجاد اتّحاد اعتباری بین این دو می‌کند.

این خوب یک کاری است که ما در اعتباریات معمولا انجام می‌دهیم. اعتباریات معمولا وجود ادعائی هستند.

این می‌آید این اتّحاد را در عالم اعتبار، ایجاد می کند، عالم اعتباری هم یک عالم واسعی است ، انسان هر کاری را در عالم اعتبار می تواند انجام بدهد. لفظ آب را برای آن مائع قرار بدهید یا لفظ آتش را یا یک لفظ دیگری را، بالاخره همه اینها، امکان داشته که بشود اما این آمده، لفظ آب را قرار داده است.

این در واقع می‌آید می‌گوید که من با این وضعم دارم اتّحاد اعتباری ایجاد میکنم. اتحاد اعتباری معنایش این می شود که «هو هو». نتیجه اش این می شود که با این اتحاد اعتباری که جامعه هم آن را بعنوان وضع میپذیرد آن وقت هر موقع لفظ «آب» گفته می شود توسط کسی، دیگر کسی لفظ آب را توجّه نمیکند چون «هوهو» در ذهن اینها جایگیر شده، همین که او میگوید من آب میخواهم دیگر شنونده ذهنش نمیرود به اینکه این یک الف است و بالای آن با الف های دیگر فرق دارد. بعد از آن «ب» هست و نحوه گفتن آب چگونه است؟ اصلا به این امور، کاری ندارد. همین که لفظ آب گفته می شود بدون اینکه به لفظ آب توجّه کند، متوجّه معنای آب می شود.

این سببش چیست؟

واضع آمده است یک اتحاد اعتباری و ادّعائی درست کرده که منشأ شده برای اینکه این رابطه لفظ و معنا پدید بیاید و با گفتن لفظ، معنا در ذهن، حضور پیدا کند و تبادر پیدا کند.

اتحاد واقعی که ندارند بلکه اتحاد اعتباری دارند و لفظ فانی در معنا می شود و دیگر لفظ دیده نمی شود، آن جاهائی که این از برکات این اتحاد اعتباری این است .

تفصیل این زیاد است و شواهدی از سکاکی می آورند همان بحث حقیقت ادعائیه سکاکی که در کفایه بحث کردیم و هم از تعابیر روائی مثل «الطواف بالبیت صلاه» که در روایت دارد که مثلا خداوند متعال، در روایات ما به مناسبت های مختلف می آید یکی از عبادتها را در عالم اعتبار میگوید که این آن است تا بعضی از احکام آن بر این بار شود، «الطواف بالبیت صلاه» که در روایت آمده است معنایش این است  که در «صلاه» وقتی شما می خواستید بروید انجام بدهید، وضو میخواستید یا خیر؟ برخی از ویژگی های دیگر باید رعایت میشد یا خیر؟ بله روایت میگوید «الطواف بالبیت صلاه» طواف به خانه خدا، یعنی اینکه شما هفت دور، دورِ خانه خدا بچرخی که ماهیّت چرخش بین خانه در یک مکان خاصّی است، این میگوید «هو (الطواف بالبیت) هو (همان نماز است)» نماز یک جائی شما می ایستید درست است که رو به قبله است امّا در خانه تان هم می توانید داشته باشید. ببینید جنس صلاه با طواف، تکوینا فرق دارد امّا شارع می آید اعتبار میکند که «الطواف بالبیت صلاه» «هو هو» این اتحاد اعتباری اتّفاق می افتد. این مثالها را هم میزند و بحث خودش را جلو میبرد.

نتیجه اینکه وضع عبارت از این است  که ما ایجاد یک هوهویت اعتباری و اتحاد اعتباری کنیم بین لفظ و معنا.

خوب سخن مرحوم محقّق بجنوردی با همه نکات ظریف و عالمانه ای که دارد مطلبی است که در جای خودش، قابل توجّه ولی فقط یک نکته ای وجود دارد که یک نکته حساسی است یعنی بعنوان یک انتقاد که طبعا از ایشان نمی شود این دیدگاه را پذیرفت.

نکته: (انتقاد)

ما راجع به کدام واضع صحبت میکنیم؟ آیا تعدادی از اصولیون بزرگوار یا فلاسفه یا منطقیون یا امثال اینها که آن ها برای خودشان یک وضعی دارند و به هر حال اصطلاحات خاصّی را برای خودشان وضع میکنند، راجع به اینها داریم صحبت میکنیم یا در مورد اصولا واضعانی که در هر صنف و موقعیّت هستند؟

طبیعی است که بحث ما در مورد دومی است یعنی واضعانی که آمدند به وضع پرداختند کسانی که در چهار یا پنج هزار سال پیش، دویست سال پیش، افرادی که نه فلسفه خوانده اند و نه منطق خوانده اند و نه اصول خوانده اند، بعضی از آنها ذهن های خیلی ساده ای دارند اصلا شما این بحث حقیقت ادعائیه ی سکّاکی که الآن مطرح است که ایشان فرمودند عمرش چقدر است؟نهایتا پانصد سال است.تازه ربط دادنش به مسائل اصولی و وضع عمرش چقدر است؟خیلی کوتاه تر است. کمی قبل از مرحوم بجنوردی ممکن است برخی از محقّقین گفته باشند. این را ما تازه به آن رسیدیم. آن وقت بیائیم به گردن واضعین با ذهن ساده و عمومی بگذاریم که این وقتی دارد وضع میکند می آید می گوید لفظ «آب» با آن معنای «آب»، هو هو، اتّحاد در عالم اعتبار.

ممکن است بگوئیم خوب این واضع توجّه ندارد ولی فعلی که انجام می دهد این فعل است.

پاسخی که داده می شود این است  که فعلی که این فرد انجام داده، یک لفظی را برای یک معنائی بعنوان علامت و یک چیزی شبیه به این قرار داده است همینطور که ما علائم راهنمائی را قرار میدهیم.

مگر الآن آمدند علائم راهنمائی را برای توقّف یا حرکت قرار دادند، واقعا یک اتّحاد هوهویت برقرار می شود؟

خیر، میگویند این را علامت برای حرکت و این را علامت برای توقّف، خوب این لفظ هم علامت برای آن قرار گرفته است و لفظ دیگر علامت برای معنای دیگر قرار گرفته است.

دیگر این تفصیلات و جزئیاتی که ما بیائیم در وضع، آن هم برای همه کسانی که وضع میکنند؛ این خلاف وجدان است واقعا یعنی ما در نمی یابیم وجدان عمومی که همه واضعند، یک چنین چیزی را در خودشان نمی یابند، میدانی هم که نگاه کنیم این اتفاق واقعا نمی افتد. آن چیزی که اتفاق می افتد یک کسی برای رفع نیازهایش معمولا این کار را انجام میدهد که لفظی را برای معنایی قرار میدهد البته این حق برای بعضی از واضعان محفوظ است که اگر خواستند وضعی کنند، مثل بعضی از اصولیون و مناطقه و دیگران بیایند اینگونه فکر کنند، و کسی جلوی این کار را نگرفته است ولی ما وقتی داریم در مورد کلّیت وضع صحبت میکنیم طبیعی است که چنین حرفی را نمی توانیم بزنیم.

واقعا باید آن چیزی که اتّفاق می افتد گزارش کرد و تحلیل بر اساس آن باشد نه اینکه ما روی دقّت های عقلی خودمان بیائیم یک چیزی را بر گردن واضع ها بگذاریم که نمی توانیم اثباتش هم بکنیم.