در این متن می خوانید:
  1. جلسه دوازدهم

جلسه دوازدهم

در بحثی که ما در جلسه گذشته داشتیم، راجع به نظریه هائی که در مورد وضع، مطرح شده بود، صحبت کردیم. بحث به دیدگاه شهید صدر رسید و برخی نکاتی که در مورد نظریه ایشان مبنی بر قرن اکید، وجود داشت، گفته شد.

آخرین قسمت صحبتی که در مورد فرمایش ایشان بود بعنوان اشکال این بود که اگر ما قرن اکید را بپذیریم دیگر وضع تعیینی نخواهیم داشت.

این را بیان کردیم. ممکن است ایشان در پاسخ به ما، یک نکته ای را بگویند که آن نکته البته سرنوشت بحث وضع را عوض نمیکند امّا شاید همچنان بتواند تفاوت بین وضع تعیینی و تعیّنی را تا حدّی نشان بدهد.

ایشان بفرماید که:

با حفظ دیدگاه قرن اکید، ممکن است این طور بگویند ایشان، ما بتوانیم همچنان تقسیم وضع به تعیینی و تعیّنی را داشته باشیم. حتّی اگر ایشان هم نگویند در مقام دفاع از ایشان می شود این را مطرح کرد به این صورت که می توانیم بگوئیم که وضع تعیینی آن وضعی است که وقتی میخواهد بصورت قرن اکید در بیاید، مقدمه چنین قرن اکیدی این است  که یک فردی، یک لفظی را برای معنائی بطور مشخّص، برای آن معنا معیّن بکند، امّا وضع تعیّنی این است  که یک چنین مقدمه ای وجود ندارد بلکه بطور طبیعی ابتدائا لفظ در معنای مجازی بکار میرفته، کم کم آنقدر رائج شده، که دیگر با حذف آن قرینه هم، آن لفظ بر آن معنای کذائی، دلالت میکند، تفاوت وضع تعیینی و تعیّنی به این خواهد بود که اگر چه هر دو به قرن اکید رسیده اند، و از این جهت تفاوتی بین آن دو نیست، امّا از آن جهت که مقدمات این قرن اکید، گاهی اوقات توسط اشخاص شناخته شده، فرد یا گروه انجام می شود، اسمش را تعیینی میگذاریم، امّا اگر که بصورت همینطور تدریجی باشد، می شود تعیّنی.

البته طبعا این تقسیم، تسامحی خواهد بود چون قرار شد، وضع، بحث شخصی که اوّل کار را انجام میدهد، نباشد، آن قرن اکید که نتیجه است، وضع باشد. اما به هر حال ایشان میگوید ما یک علائمی داریم که ما می توانیم بر اساس آن، بگوئیم که این دو گونه می تواند باشد.

با این شکل ما وارد بحث دیگری میشویم، و آن بحث اقسام وضع است.

خوب در کفایه و کتابهای قبل از کفایه، ملاحظه کردید، وقتی بحث وضع را مورد نظر قرار میدهند، از جهات مختلف، تقسیم بندیهایی را برای وضع، قائل میشوند، هر کدام از این تقسیم بندی ها به لحاظی و حیثیتی است و از روی جهتی است.

در مورد وضع، یکی از ملاحظاتی که وجود دارد این است  که وقتی که واضع، میخواهد لفظی را برای معنائی وضع بکند، لفظ را در نظر می گیرد، آن معنا را در نظر می گیرد، بعد لفظ را برای آن معنا، اختصاص میدهد، و وضع میکند. حالا در یک تقسیم بندی برای وضع، میگویند ما می آئیم در این حالت واضع که میخواهد وضع را انجام بدهد، می آئیم روی همین معنا، متمرکز میشویم که این معنائی که این جناب واضع، در نظر می گیرد، و میخواهد یک لفظی برای آن، اختصاص بدهد، این معنا، در واقع، از چهار حالت خارج نیست:

یا این معنا، کلّی است یا جزئی است.

اگر این معنا کلّی باشد، این معنا را در نظر می گیرد، خوب بعد از اینکه معنا را در نظر گرفت، لفظ را وضع میکند برای نفس المعنی. آن لحاظ اولیه را کلّی، وضع لفظ باز برای همان معنای کلّی است، اگر یک چنین صورتی شکل گرفت، میگوئیم این حالت، حالت اولی است که نامش را میگذاریم، وضع عام، موضوع له عام.

یک معنای عامّی مثل انسان را در نظر می گیریم، معنای حیوان ناطق را در نظر می گیرم، لفظ انسان را برای نفس این معنا، وضع میکنیم، در اینجا، همانطوری که ملاحظه میفرمائید، ما نگاهمان در هنگامی که میخواهیم لفظ را برای معنا، وضع کنیم، یک نگاه، کاملا تفصیلی و بدون اجمال است. معنای حیوان ناطق را در نظر گرفتیم، و لفظ را برای نفس معنای حیوان ناطق قرار دادیم.

گاهی وقتها معنائی که ما در نظر گرفتیم، جزئی است و این معنای جزئی، مثل فرض بفرمائید، خداوند فرزندی به شما داده، این فرزند را در واقع شما در آغوش گرفتید و میخواهید برای او اسمی معیّن کنید، خوب از این فرزند، یک مفهوم و تصوّری در ذهن شما حاصل است، این تصوّر، یک تصوّر جزئی و تصوری است که متشخّص و قابل صدق بر کثیرین، نیست بنابراین جزئیّ.

بعد شما می آیید به برکت نام حضرت مجتبی علیه السلام، نام این فرزند را مجتبی یا حسن میگذارید. خوب در اینجا، شما وقتی که معنا را در نظر گرفتید، معنای متصوّر را در نظر گرفتید، معنا، جزئی است و لفظ را برای نفس آن معنای جزئی، وضع میکنیم. اینجا هم یک حالت تفصیلی روشن دارد، و نام این را ما وضع خاصّ و موضوع له خاصّ میگذاریم. وضع متشخّص، موضوع له متشخّص، که قابل صدق بر کثیرین نیست.

حالت سوم:

شما وقتی که میخواهید کار وضع را انجام بدهید، یک معنای کلّی را در نظر می گیرد، یک لفظی را هم میخواهید قرار بدهید برای معنا، منتها نه برای خود این معنا، از آن جهت که کلّی است، بما هو کلّی، بلکه از آن جهت که این معنای کلّی، حکایت میکند، دلالت میکند، اشاره میکند، به موارد متعدّد جزئی، که گوئی در ضمن این معنای کلّی، وجود دارد، مثلا فرض بفرمائید یک معنای کلّی مثل ابتدائیت، که یک معنای مستقل است مثل مفهوم انسان، مثل مفهوم حیوان، آسمان و زمین، یک مفهوم داریم بنام ابتدائیت یا ابتداء.

این مفهوم کلّی را شما در نظر می گیرید، لفظی را هم برایش در نظر می گیرید، منتها لفظ را که میخواهید وضع کنید، نه برای خود معنای مستقلِّ تفصیلی کلّی ابتداء، بلکه برای مصادیق و مواردی که از این ابتداء در عالم خارج، اتفاق می افتد، زید میخواهد از بصره به کوفه برود، آغاز سفرش از بصره است شما با کلمه «من» به آن اشاره میکنید. مصداق این ابتدائیّت آن مورد معنای خاصّی است که در «سرت من البصره الی الکوفه» وجود دارد.

یا کسی که از خانه اش میخواهد به خانه دوستش برود. این معنای ابتداء کردن از یک نقطه ای به نقطه ی دیگر، چقدر این مصداق دارد؟الی ما شاء الله، بی نهایت (بمعنای تسامحی اش) تا الآن محقّق شده، و بعداً می تواند محقّق بشود.

اما شما می آیید این همه موارد را به شکل اجمالی نه تفصیلی، در ضمن معنای ابتدائیت در نظر می گیرید، که این ابتدائیت حکایت و دلالت میکند به نحوی از انحاء، ولو اجمالا، بر تمام آن موارد مصداقی ابتدائیت که ممکن است در عالم خارج اتفاق بیفتد یا اتفاق افتاده است.

اینجا می شود در واقع، شما گرچه در ابتداء، معنای ابتداء را به یک شکل عامّ و کلّی در نظر گرفتید، امّا اشاره و حکایتی که این معنا از مصادیقش میکند، این اشارت و حکایت اجمالی است.

خوب حداقل در مقام تصویرسازی، می شود گفت که شکل کلّی کار از این دست است.

اسم این را میگذاریم، وضع عامّ، موضوع له خاصّ.

یک معنای ابتدائیت کلّی را در نظر گرفتیم امّا لفظ را برای این معنای کلّی ابتدائیت وضع نکردیم بلکه برای آن مصادیق خاصّ وضع کردیم. تصوّر اولیه مان عامّ، پس وضع عامّ، امّا موضوع له این لفظ عبارت از آن مصادیق خارجیه ای است که در ضمن این معنای کلّی، آنها هم دیده می شود ولو اجمالا.

بنابراین تا الآن که ما توضیح دادیم، سه نوع از وضع را بیان کردیم به لحاظ معنا.

آخرین آنها عبارت از این است  که ما معنای جزئی را در نظر بگیریم ولی لفظ را برای معنایی کلّی وضع کنیم. اینجا وضع می شود خاصّ، موضوع له عامّ؛

توضیح مطلب:

به تعبیر بعضی از اساتید، این مثال را که زدند شاید روشن کننده معنا باشد، مثلا یک کسی، واضع متر است، آمده متر و سانت را وضع کرده است. این بیاید یک متری را دست بگیرد، که یک مصداق خاصّی است این طبعا معنائی را که از این متر خاصّ که یک مصداق خاصّی است، معنایش هم معنای جزئی می شود، بعد میگوید لفظ متر را من وضع کردم، برای هر آن چیزی که شبیه به این مصداقی است که در دست من است. معنای اولیه ای که در نظر گرفته، جزئی است ولی لفظی که میخواهد وضع کند، موضوع له اش آن معنای عامّ خواهد بود. «کلّ ما یصدق علیه المتر».

معنای اولی،ه جزئی است امّا معنائی که لفظ را برای آن وضع میکند، کلّی است.

این بحث هم حصر عقلی است.

تفاوت حصر عقلی و حصر استقرائی:

حصر استقرائی را شما می روید و می گردید، مثلا میخواهید ببینید آدمهائی که در ایران هستند، چند نژاد و رنگ هستند. می روید و استقراء میکنید و یک و دو … به پانزده تا که میرسید دیگر میبیند که نمی توانید پیدا کنید، میگوئید این تعداد هست، امّا میگوئید من این مقدار گشتم، ممکن است بیشتر از این باشد، و من دسترسی نداشتم، بعدی ها می آیند چهار تا دیگر پیدا میکنند و می شود نوزده تا.

امّا حصر عقلی، نحوه حصرش بگونه ای است که در واقع هیچ راهی برای افزودن بر آن موارد، وجود ندارد، و تنها و تنها، مواردش همان است که در حصر عقلی بیان می شود.

توضیح مطلب:

حصر عقلی مبتنی بر نفی و اثبات است که دو طرف نقیضین هستند، و هر چیزی که دو طرف نقیضین باشند، شقّ ثالث ندارد. خوب این چگونه می تواند حصر عقلی باشد؟

مفاهیمی که واضع در نظر می گیرد و میخواهد لفظ را برای آن وضع کند، یا مفهوم کلّی است یا کلّی نیست، اگر کلّی نیست، پس جزئی است، (ما شقّ ثالث نداریم که یا یصدق علی الکثیرین أم لا یصدق) خوب حالا اینکه این وضع را میخواهد انجام بدهد، کلّی را که در نظر می گیرد، این کلّی موضوع له آن، باز یا کلّی است یا جزئی، که آن هم شقّ ثالث ندارد.

در مورد جزئی هم همینطور، جزئی ای را که میخواهد در نظر بگیرد و لفظ را برای آن وضع کند، یا موضوع له آن، جزئی است یا جزئی نیست که همان کلّی است.

شما بین سفید و سیاه، نمی توانید حصر عقلی درست کنید، چون بین آنها یک رنگ زرد و آبی هم هست، امّا بین کلّی و جزئی می توانید حصر عقلی درست کنید، چون شقّ ثالث، ندارد.

حالا پس از اینکه ما این تصویرسازی چهارگانه را انجام دادیم، به این مرحله و مقام و بحث میرسیم که آیا از این چهار قسم که بیان کردیم، همه آنها عقلا ممکن است ؟ یا نه همه آنها ممکن نیست، درست است که ما تصویر چهار قسم را ارائه دادیم، امّا بعضی از آنها را که خوب وارد آنها بشویم، نشان میدهد که این تصویرسازی، تصویرسازی است برای رویکرد تسامحی بوده و برای نشان دادن تابلو اولیه بوده است ولی در مقام تحلیل عقلی، اصلا چنین قسمی ممکن نیست.

در مورد اینکه کسی اسم فرزند خودش را حسن بگذارد، که وضع خاصّ و موضوع له خاصّ است. معنایی که از فرزندی که خداوند به او داده، در ذهن می آورد، لفظ حسن را در نظر می گیرد، چون معنا را در نظر گرفته و معنای خاصّی است، پس وضع، خاصّ می شود، و لفظ حسن را بر همان معنای خاصّ میگذارد، لذا موضوع له آن نیز خاصّ می شود.

خوب این اشکال عقلی اش کجاست؟ اصلا اشکالی ندارد. گفت «ادلّ دلیل علی امکان الشیء وقوعه» اتفاق افتاده این کار دارد می شود و ما هم که تحلیل میکنیم می بینیم کاملا به همین شکل است، معنا را در نظر گرفته (معنای جزئی) و لفظ را برای آن معنای جزئی، قرار میدهد.

نوع دوم: (وضع عام، موضوع له عام)

هیچ اشکالی ندارد. اینکه یک فردی بیاید یک معنای کلّی را در نظر بگیرد مثلا زید و عمرو و بکر و خالد اینها را که نگاه کرده است در عالم خارج، ذهنش پیشرفت کرده است گفته از اینها یک مفهوم حیوان ناطق من بعنوان امر مشترک، بر می گیرم.

اسم این معنای مشترک را چه چیزی بگذارم که قابل تطبیق مصداقی بر خیلی موارد دیگر باشد؟

اسمش را میگذارم “ا ن س ا ن” در زبان عربی و فارسی و بعضی از زبانهایی که به این دو زبان نزدیکند مثل اردو.

لفظ انسان را برای این جهت مشترکه قرار میدهم، پس من جهت مشترک را در نظر گرفتم، معنای عامّ را در نظر گرفتم، و یک لفظی برای نفس معنای عامّ، وضع کردم.

انّما الکلام، در بحث سوم

اینکه وضع عام، و موضوع له خاصّ، در این مورد، مرحوم آخوند خراسانی و من تبع ایشان، گفتند، این هم امکان پذیر است .

در کفایه بحث ایشان اینگونه بود:

«انّ العامّ یصلح لأن یکون آله بلحاظ افراده و مصادیقه بما هو کذلک فإنه من وجوهها و معرفه وجه الشیء معرفته بوجه»

یک چنین مطلبی را مرحوم آخوند میفرمایند که معنایش این است  که وضع عامّ، موضوع له خاصّ، امکان پذیر است. ایشان میفرماید که معنای عامّ را در نظر می گیریم مثلا همان ابتدائیت، این معنا را وجه و حاکی قرار میدهیم از برای تمام مصادیقی که دلالت بر ابتدائیت های بین هذا و ذاک میکند. ابتدائیت بین بصره و کوفه، بین تهران و قم، بین این خانه آن خانه، هر کجا مبدأ و منتهائی است این معنای حرفی ابتدائیت میخواهد اتّفاق بیفتد، از طریق آن معنای کلّی ابتدائی، این را ما ابزار و آلت و آئینه قرار میدهیم که به آنها نگاه داشته باشیم.

درست است که معرفت ما به آن مصادیق، تفصیلی نیست ما که نمی توانیم بی نهایت معنا و مصداق خارجی را همه را در این معنای ابتدائیت ببینیم. امّا بوجه به نحو اجمالی و مجمل، می تواند این لفظ ابتدائیتی که ما الآن در نظر گرفتیم از آنها حکایت بکند. چون چنین اتّفاقی می تواند بیفتد، بنابراین امکان پذیر است که ما بگوئیم وضع عامّ، موضوع له خاصّ را داریم و تصویرش، تصویر ممکنی است.