پاسخ به اشکالاتِ وجود ذهنی

مرحوم علامه برای اثبات مدعای حکما ، ابتدا به اثبات وجود ذهنی می پردازند که با اثبات آن بخش اول مدعا ثابت می شود. سپس با پاسخ به  اشکالات وجودِ ذهنی، بخش دوم مدعای حکما را اثبات می کنند.

اثبات وجود ذهنی

استدلال اول

۱ – ما اموری مانند انسان واسب را که در خارج به صورت شخصی تحقق دارند به وصف کلّیت و صِرافت درک کرده  و حکم به کلّیت وصرافت آنها می کنیم.

۲ – از طرفی شکّ نداریم که این تصورات، در ظرفی که آن را یافته و بر آن حکم به کلّیت وصرافت کرده ایم یک نحوه تحقق وثبوتی دارند؛ اما کلّی و صِرف در خارج موجود نیستند. زیرا کلّی آن مفهومی است که قابل انطباق بر کثیرین است؛ و آنچه در خارج است، مصادیقِ کلّی هستند که متشخّص اند نه کلّی . و صِرفُ الشیء نیز ماهیتِ خالصِ  بدون لحاظ غیر است که  ماهیت به این نحو  نیز در خارج موجود نیست زیرا آنچه در خارج است، ماهیت همراه با عوارض است مثل انسانِ عالمِ سفیدِ … .نه ماهیتِ صِرف.

در نتیجه باید این امور در ظرفی موجود باشند که آثارِ خارج را نداشته باشد و آن ظرف، ذهن است.

استدلال دوم

۱ – ما امور عدمی را که در خارج موجود نیستند، در ذهن، درک می کنیم مثل: اجتماعِ نقیضین و معدومِ مطلق و سایر محالات.

۲ – این امور به احکامِ ثبوتیه، متصف می شوند مثل اینکه: اینها از غیرشان متمایزند. و چون این امور، در خارج موجود نیستند پس باید در ذهن موجود باشند چون ثبوتُ شیءٍ لشیءٍ فرعُ ثبوتِ المثبتِ له. بنابرین اینها بایست ظرفی برای ثبوتشان داشته باشند تا متصف به احکامِ ثبوتی مثلِ تمایز شوند و آن ظرف ، ذهن است.

اگر کسی اشکال کند که این مثال ها (مثل عدم ، کلی و صرف ) هیچ کدام، ماهیت نیستند تا به سبب آنها بشود وجودِ ذهنی را ثابت کرد و بحث درباره اثباتِ وجودِ ذهنیِ ماهیات بود. جوابش این است که: ادراکِ عدم  ، صرف و کلی  با درک کردن ماهیات، در نحوه ادراک تفاوتی ندارند؛ یعنی ما همانطور  ماهیت را درک می کنیم که اینها را درک می کنیم لذا از طریق اثباتِ وجودِ ذهنی برای این امور می شود وجود ذهنیِ ماهیات را نیز اثبات کرد.

اشکال دیگری که به قول اضافه وارد است این است که اگر آنچه ما درک می کنیم خودِ خارج باشد، به هیچ وجه نمی توانیم عدم و معدوم را که در عالم خارج نیستند  درک کنیم. همچنین اگر خارج مستقیما  وبدون وساطتِ وجود ذهنی درک می شد، دیگر خطا در ادراکات معنا نداشت.

اشکال اول

لازمه قول به وجود ذهنی آن است که  یک شیء هم تحت مقوله جوهر واقع شود هم تحت مقوله عرض زیرا بنا بر نظر حکما، هنگامِ علم، خودِ ماهیتِ خارجی به ذهن می آید پس هنگامی که جسمی را درک می کنیم ماهیت جسم که جوهر است به ذهن می آید از طرفی بنا بر نظر آنها، علم از مقوله کیف نفسانی وعرض است. پس علم ما هم باید جوهر باشد هم عرض، در حالی که جوهر و عرض، مقوله اند و مقولات متباین به تمام ذاتند.

جواب: ماهیتِ ذهنی، مندرج  تحت مقوله ماهیتِ خارجی نیست بلکه تنها مفهومِ آن است. مثلا انسانی که در ذهن است، مصداق نامی،  جسم و ناطق نیست؛ بلکه تنها مفهومِ آنهاست. درست است که به آن جوهر می گوییم ولی این انسان، مفهومِ جوهر است . به عبارت دیگر جوهر به حمل اولی است نه جوهر به حمل شایع تا مصداق جوهر باشد. در حالی که برای اندراجِ تحتِ یک مقوله، ِصرفِ انطباقِ مفهومِ یک مقوله بر یک شیء کافی نیست بلکه آن شیء باید به حمل شایع تحت آن مقوله باشد تا مندرج در آن شود. 

و اینکه علمای منطق افراد ماهیت را به دو دسته ذهنی وخارجی تقسیم کرده اند این تقسیم یک تقسیم با تسامح است والا با نظر دقیق، افرادِ ذهنی ، فردِ حقیقی ماهیت نیستند .

 ثانیا: عرض، خودش مقوله نیست. یعنی خودش یک مفهومِ ذاتی برای افرادش نیست و جنس برای مقولاتِ عرضی نیست؛ زیرا اگر جنس بود باید  مقولات دو تا می شد جوهر و عرض . بلکه عرض، تنها یک مفهومِ  عرضی و خارج از ذات برای کلیه اعراض است و چون مقوله نیست با جوهر تباین ندارد.

اشکال دوم  وجود ذهنی وجواب آن

لازمه قول به وجود ذهنی آن است که  یک شیء، تحت مقوله جوهر و کیف یا جوهر و کم و …  واقع شود در حالی که مقولات، متباین به تمام ذاتند واندراجِ یک شیء تحت دو مقوله به تناقض در ذاتِ آن می انجامد.

 توضیحِ اشکال: وجود ذهنی بنا بر نظر حکما، کیف نفسانی است و از طرفی بنا بر قول به وجودِ ذهنی، خودِ ماهیتِ خارجی به ذهن می آید .پس وقتی یک جسم درک می شود بنا بر انحفاظ ذاتیاتِ وجود خارجی ، وجود ذهنی باید جوهر باشد.پس بنا بر نظر حکما، وجود ذهنی  هم کیف نفسانی است وهم جوهر در حالی که کیفِ نفسانی و جوهر، مقوله اند ومقولات متباین به تمام ذاتند، در این صورت یک ماهیت مندرج تحت دو مقوله  متباین می شود که لازمه آن تناقض در ذاتِ ماهیت است.

این اشکال به این صورت پاسخ داده می شود که : اگر  شیء واحد هم مندرج تحتِ مقوله جوهر باشد هم مندرج تحتِ مقوله کیف ، مُحال است . اما وجود ذهنی تنها مندرج تحت مقوله کیف نفسانی است  ( چون آثار کیف نفسانی را دارد ) اما مندرج تحت مقوله جوهر نیست، چون آثارِ جوهر را ندارد چون برای اندراج یک شیء تحت یک مقوله  باید آن شیء، آثار آن مقوله را  داشته باشد و به حمل شایع تحت آن مقوله باشد .

پس اینکه وجود ذهنی، به حمل اولی جوهر و به حمل شایع، کیف نفسانی باشد ، محال نیست. اما  اگر به حمل شایع هم جوهر باشد و هم کیف نفسانی محال پیش می آید اما اگر بگوییم که آن شیء به حمل اولی جوهر و به حمل شایع، عرض است، استحاله ای ندارد. پس وجود ذهنی مصداق جوهر نیست وتنها مصداق کیف است و مندرج تحت دو مقوله نیست.

اشکال سوم

لازمه قول به وجود ذهنی این است که ذهن هنگام تصور امور متضاد مثل سرما وگرما متصف به امور متضاد شود.

جواب: وقتی تضاد پیش می آمد که  آنچه به حمل شایع ، سرما وگرما است در موضوع، تحقق پیدا کند تا موضوع به آن متصف شود اما تحقق دو امر متضاد به حمل اولی در ذهن باعث اتصافِ ذهن به دو امر متضاد نمی شود.

اشکال چهارم

لازمه نظریه وجود ذهنی این است که شیء واحد هم جزئی باشد هم کلی. درحالی که کلی و جزئی  با هم متقابل و متباین اند و جمع نمی شوند . مثلا صورت ذهنی انسان  از آن جهت که قابل انطباق بر همه افراد انسان است کلی است واز آن جهت که موجودی است که قائم به ذهن یک شخص خاص است جزئی است.

جواب:  در این جا دو حیثیت مختلف و دو جهت داریم انسان از این جهت که حاکی از افرادی خارج از وجود ماست کلی است و از این جهت که یک وجود شخصی در ذهن ما دارد جزئی است. و از یک جهت کلی و جزئی نیست . آنچه محال است، این است که یک شیء، از یک جهت هم کلی باشد و هم جزئی.

اشکال پنجم: ما مُحالاتِ ذاتی مثل شریک الباری و اجتماع نقیضین را تصور می کنیم. حال اگر بگوییم هنگام تصور، اشیاء خودشان به ذهن می آیند، لازمه اش این است که محالات ذاتیه در خارج موجود شوند.

جواب این است که صِرفِ تصورِ محالات،  موجب موجودیت آنها در عالم خارج نیست. وقتی گفته می شود  شریک الباری محال است منظور این است که  تحقق مصداق برای آن ممکن نیست نه اینکه تصور آن هم محال باشد.  یعنی شریک الباری به حمل شایع محال است نه شریک الباری به حمل اولی. و آنچه از محالات در ذهن تحقق پیدا می کند شریک الباری و محالاتِ دیگرِ  به حمل اولی است نه به حمل شایع.

 وجود ذهنی  وجودی، مقایسه ای است و شأنش حکایت از خارج است، پس  چیزی که در عالمِ خارج هیچ نحوه موجودیتی ندارد نمی تواند وجودِ ذهنی داشته باشد. مگر اینکه قبلا وجودی اعتباری یا فرضی پیدا کرده باشد مانند مفاهیم اعتباری و اعدام.

اشکال: ما زمین و آسمان و کوه ها و نواحی دوردست و … را درک می کنیم. حال اگر خود این اشیاء به ذهن می آمد، لازمه اش انطباع کبیر در صغیر بود وانطباع کبیر در صغیر امری محال است.  اگر گفته شود، صورت ذهنی، قابلِ تقسیم تا بی نهایت است لذا کوچکتر از شیء خارجی نیست، می گوئیم قابلیتِ تقسیم، حجمِ شیء را افزایش نمی دهد.  

جواب اشکال انطباع کبیر در صغیر این است که نه وجودِ ذهنی، امری مادّی است و نه ذهن تا این اشکال مطرح شود. و صورت های ذهنی مجردند اما  آثار مشترکی با وجودهای خارجی دارند وحاکی از وجودات خارجی اند.

اشکال دیگر بر وجود ذهنی: بر اساس علوم طبیعی، احساس و تخیل، بازتاب صور و اجسام در ذهن است. که این بازتاب به امواج الکتریکی تبدیل می شود و با امواج حاصله از اجسام دیگر مقایسه می شود و با مقایسه، اندازه واقعی اشیاء به دست می آید و در ذهن منعکس می شود. وما چیزی به عنوان وجود ذهنی آنچنان که حکما می گویند نداریم.

جواب اشکال: تمام فعالیت هائی که در مغز صورت می گیرد، مقدمه علم است و علم و ادراک که امری غیر مادّی است پس از  این فعالیت ها در نفس حاصل می گردد.