مرحله چهارم

 هر مفهومی که موضوع قرار بگیرد و وجود بر آن حمل شود یا وجود برایش ضرورت دارد (وجوب) یا وجود ضرورتا از آن سلب شود (امتناع) یا نه وجود بر آن ضرورت دارد نه عدم (امکان) به وجوب، امتناع و امکان موادِّ ثلاث گفته می شود که نسبت و رابطه موضوعِ قضیه و وجود را بیان می کنند.

برخی اشکال کرده اند که امکان، نمی تواند وصف برای ممکن باشد همان گونه که وجوب، وصف برای واجب است  بلکه همانطور که از تقسیمِ موادّ ثلاث به دست می آید، امکان، سلبِ ضرورتین است. یعنی دو صفت است. حتی اگر بپذیریم ، این دو صفت، به یک وصف بازمی گردند، اما اشکال دیگری هم وجود دارد و آن اینکه امور منفی را به دو صورت می توان بیان کرد به صورتِ قضیه سالبه محصله  مثل زید بینا نیست و یا به صورتِ قضیه موجبه معدوله المحمول مانند زید نابینا است. و از قضیه سالبه محصله نمی توان وصف انتزاع کرد و موضوع قضیه را به آن متصف کرد آن گونه که از  قضیه موجبه معدوله می شود وصف انتزاع کرد. چون اولا: قضیه سالبه در قضایای سالبه می شود سالبه به انتفاءِ موضوع باشد و ما اصلا موضوعی نداشته باشیم تامحمولی برای آن اثبات کنیم ثانیا: در قضایای سالبه موضوع ،متصف به محمول نمی شود بلکه محمول  از موضوع سلب می شود.

پاسخ این دو اشکال این است که اولاً : اینکه  در امکان متعلَّقِ سلب، دو چیز است «سلبِ ضرورتِ وجود وعدم» نه اینکه واقعا دو سلب وجود داشته باشد . ثانیا: قضایای سالبه ای که موضوع آنها محقق است تفاوتی با قضایای موجبه معدوله ندارند.

قضیه سالبه محصله و قضیه موجبه معدوله یک تفاوت معنوی دارند و یک تفاوت لفظی. تفاوت لفظی آنها مهم نیست اما تفاوت معنویِ این دو آن است که قضیه سالبه محصله با انتفاءِ موضوع هم می تواند صادق باشد، اما قضیه موجبه معدوله، با انتفاءِ موضوع، نمی تواند صادق باشد.

مرحوم علامه می فرمایند: بین قضایای سالبه ای که موضوع آنها، امری محقق است با قضایای موجبه معدوله تفاوت معنوی ای وجود ندارد بنابراین در مورد امکان سلب تحصیلی با ایجاب عدولی تفاوتی ندارند ؛ علاوه بر اینکه، این سلب (سلبِ ضرورت)، سلبِ مطلق نیست؛ بلکه سلبِ مضاف است وبه واسطه مضاف الیه خود بهره ای از ثبوت وتحقق پیدا می کند وهمچنین چون وصف ماهیت است به سبب ماهیت هم حظّی از تحقق پیدا می کند.

درست است که عقل در ابتدا ، امکان را به صورت سالبه محصله درک می کند همان طور که عقل در ابتدا کوری را به صورت یک قضیه سالبه محصله درک می کند (زید بینا نیست)،و سپس آن را به صورت سلبِ مضاف و سلبی که به یک امر ثبوتی ضمیمه شده است درک می کند (زید نابینا است). پس اینکه ما می گوییم: الوجود لیس بضروری الوجود و العدم، این در واقع در معنا با بعضُ الموجودات ممکنٌ تفاوتی ندارد.

بنابرین امکان، با اینکه سلب ضرورت است می شود آن را وصفی برای ممکنات به حساب آورد.

امر اول: موصوف به امکان، ماهیت است

وجود و عدم موصوف به امکان نیستند بلکه تنها ماهیت است که به امکان متصف می شود.

امر دوم: ملازمت امکان با ماهیت

اگر امکان، لازمه ماهیت نباشد، باید جایز باشد که ماهیت، خالی از امکان باشد. پس ماهیت باید یا ممتنع باشد در حالی که ماهیت من حیث هی رابطه اش با وجود و عدم مساوی است و نه ضروری الوجود است نه ضروری العدم.

مراد از این لزوم، آن است که خود ماهیت، برای انتزاع امکان کافی است. یعنی امکان، برای ماهیت، یک عرضیِّ ذاتی است. (عرضیّ ای که خودِ ذات، برای انتزاع آن کافی است)

به این علت که الماهیه من حیث هی لیست الا هی یعنی ماهیت از جهت خودش هیچ چیز، غیر از خودش نیست. پس امکان نمی تواند ذاتی ماهیت شود. چون جزءِ تعریف ماهیت نیست. و از آنجا که لازمه ماهیت است، به آن، عرضیِ ذاتی می گوییم. و عرضِ لازم، قابل انفکاک از شئ نیست.

البته این لزوم، لزومِ اصطلاحی نیست. در لزوم اصطلاحی ملزوم، علت برای موضوع است مثل النار حارّ که آتش، علّتِ گرماست. اما در الماهیه ممکنٌ، ماهیت نمی تواند علتِ امکان باشد؛ زیرا رابطه ماهیت با همه چیز مساوی است. یعنی هم شیءِ ضروری الوجود ماهیت دارد و هم ممکن الوجود. برای همین در تعریف ماهیت می گویند ماهیت هیچ چیز جز خودش نیست.

امر ثالث: آیا امکان در عالم خارج وجود دارد؟

در این مساله سه نظر وجود دارد

۱ – امکان تنها یک اعتبار عقلی است و در خارج موجودیت ندارد

۲ – امکان به وجود موضوعش در خارج تحقق دارد

۳ – امکان در خارج با وجود منحاز از موضوعِ خود، موجود است

رد  قول اول و سوم

۱ – قول درست آن است که امکان، قسیمِ امتناع و ضرورت است و سلبِ ضرورت است. و چون ضرورتِ وجود امری خارجی است، عدمِ آن هم باید یک امر خارجی باشد. از طرف دیگر وقتی می گوییم: موجود به واجب و ممکن تقسیم می شود، پس ممکن نیز باید در عالم خارج باشدچون ممکن هم قسمی از وجود است. پس این به معنای یک وصف ثبوتی است. درست است که امکان، سلب ضرورت است اما چون این سلب، مقید به ضرورت شده به واسطه مضاف إلیه خود، بهره ای از وجود پیدا کرده است.

۲ – رد قول سوم: امکان یک امر عدمی است و امر عدمی هم نمی تواند بدون وجود موضوعش موجود شود. اینکه امر عدمی است به خاطر این است که امکان، سلبِ ضرورتین است. و اگر بخواهد آن ممکن مُنحاز از موضوعِ خود موجود باشد، خودش یا باید واجب باشد یا ممکن؛ اما اینکه واجب باشد که ضروری البطلان است و اگر هم ممکن باشد نیز امکانِ بالغیر معنا ندارد زیرا در این صورت تسلسل پیش خواهد آمد. توضیح آنکه امکان می بایست امکان باذات باشد. یعنی وقتی امکان برای یک انسانی متصف می شود، این انسان، خودش بالغیر وجوب دارد. در واقع صفت هیچگاه نمیتواند وجوب داشته باشد مثل اینکه می گویند زیدی باشد که علمش در فرض امتناع زید موجود باشد! بنابرین وجود خود آن امکان نمیشود مستقلا فرض شود. این وجود، جزو ذاتیات وجود وجوب بالغیر انسان است.

حال آنهایی که استدلال کرده اند ممکن وجود مستقل دارد گفته اند: اگر ممکن در عالم عین و خارج موجود نباشد، یا باید واجب باشد و یا ممتنع. پس یا ضروری الوجود است و یا ممتنع الوجود. که این محال است.

اما پاسخ آن است که اتصاف این وصف به اعیان، مستلزم.