«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]

«رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی‏».[۲]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه با عظمت حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه أفضل صلوات المصلین صلواتی هدیه بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

عرض ادب به ساحت مقدس حضرت بقیّه الله الأعظم روحی و ارواح العالمین له الفداء و عجل الله تعالی فرجه الشریف و رزقنا الله تعالی رؤیته و زیارته و الشهاده بین یدیه صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

مروری بر جلسات گذشته

ما در ورودیه‌ی به دور جدید درنگ و مطالعه‌ی کتاب شریف نهج البلاغه نکات مقدّماتی برای کسانی که با نهج البلاغه مواجه می‌شوند عرض می‌کنیم، یک بحث خیلی مهمی که لازم است بین عزیزان مطرح بشود، به اندازه‌ی حوصله‌ی جمع جلساتی روی آن تأمّل کنیم، این است که کتاب شریف نهج البلاغه که امروز استفاده‌های مختلفی از آن می‌شود، یکی از آن‌ها آشنایی با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است، یکی از آن‌ها نگاه حکومتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است، یکی از آن‌ها شیوه‌ی حکومت‌داری امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است، این کتاب چقدر کتابِ مذهبِ ماست؟ نهج البلاغه چه نسبتی با تشیعِ امروز دارد؟ آیا نهج البلاغه مانند کتاب کافی است؟ آیا نهج البلاغه مانند کتاب بحارالانوار است؟ یا نه؟

در مقدمات قبلی این مطلب را عرض کرده‌ایم که چون انگیزه‌ی سیّد رضی رضوان الله تعالی علیه معرّفی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و معارف حضرت در پناهِ مباحث ادبی بوده است، این مطلب را قبلاً عرض کرده‌ایم که، درست است که کتاب عظیم الشأن است و اتفاقاً عظمت و فخامت و علوّ مضامین آن باعث شده است که آن ادبیات ویژه، مخصوصاً برای عرب‌زبان‌ها حیرت‌انگیز باشد، اما سیّد رضی رضوان الله تعالی علیه خیلی از اوقات تکه‌هایی از خطبه‌ها که ممکن است مباحث داغ شیعی داشته باشد را حذف کرده است، همان اندکی هم که حذف نکرده است باعثِ دعوا شده است، یعنی اگر سیّد رضی رضوان الله تعالی علیه خطبه ۳ نهج البلاغه و چند متن دیگر را نیاورده بودند امروز نهج البلاغه در دنیا محبوب‌تر بود.

علتِ محبوبیتِ امام زین العابدین صلوات الله علیه در بین غیرشیعیان

البته به این موضوع کاری ندارم که این موضوع خوب بود یا بد بود، در بین ائمه ما علیهم السلام حضرت زین العابدین سلام الله علیه محبوب‌ترینِ همه‌ی دوازده امام بینِ فِرَقِ مختلفِ غیرشیعه هستند، یک بخشی از این موضوع بخاطرِ عظمتِ حضرت زین العابدین سلام الله علیه است و بخشِ دیگری برای این توهّم است که می‌گویند حضرت زین العابدین سلام الله علیه هیچ درگیری و نزاع فرقه‌ای نداشته‌اند و به هیچ وجه حکومت را دنبال نکرده‌اند!

یعنی ما باید بدانیم که اگر امامی در بین ائمه شیعه محبوب است، برای چه محبوب است؟ عظمت حضرت زین العابدین علیه السلام بر سر جای خود، آن که مشخص است و ما هم مقام حضرت را نمی‌فهمیم، اما محبوبیتِ حضرت زین العابدین صلوات الله علیه برای آن بزرگی‌های ایشان نیست، چون بزرگی‌های حضرت زین العابدین صلوات الله علیه را حضرت موسی بن جعفر صلوات الله علیه هم داشته‌اند، درست است که هر امامی، برخی از ویژگی‌هایی که بروز داده است با بقیه‌ی ائمه علیهم السلام تفاوت دارد، ولی من عمداً حضرت موسی بن جعفر علیه السلام را نام بردم که اگر زمانی می‌خواستیم درباره‌ی سیره بحث کنیم، دوستانی که من را می‌شناسند می‌دانند که سیره‌ی حضرت موسی بن جعفر صلوات الله علیه و سیره‌ی حضرت زین العابدین صلوات الله علیه شباهاتِ فراوانی دارد، از جمله کثرت و شدّت عبادت و کرامت و بخشندگی و سخاوت؛ ولی حضرت موسی بن جعفر علیه السلام ابداً در میان غیرشیعه به محبوبیتِ حضرت زین العابدین صلوات الله علیه نیستند، چرا؟ چون حضرت موسی بن جعفر صلوات الله علیه چند مرتبه در مورد فدک و این امور تصریحات و درگیری‌هایی دارند، چون حضرت موسی بن جعفر سلام الله علیه وجوهات به دست دارند و قدرت دارند.

هرچه ائمه علیهم السلام کم‌تقیّه‌تر سخن فرموده‌اند…

هرچه ائمه‌ی ما علیهم السلام روشن‌تر و در فضای کم‌تقیّه‌تر از حقایق سخن گفته‌اند، فحاشی به آن بزرگواران بیشتر شده است، کار به جایی رسیده است که به ائمه‌ی پایانی شیعه نستجیربالله و نعوذبالله حرف‌های لایق خودشان را زده‌اند که اصلاً نمی‌شود بیان کرد. یعنی در حدِ یک راویِ عادیِ قابل اعتناء هم قبول نکرده‌اند. با اینکه بالاخره یک جایگاهی بوده است، بالاخره وقتی حضرت هادی صلوات الله علیه از مدینه به «سُرِّ مَن رَأی» آورده می‌شوند که یک جوان هستند. برای چه باید یک حکومت یک جوان را از یک شهری به جای دیگری ببرد؟ بلاتشبیه فکر کنید که یک طلبه‌ای را در سن بیست سالگی از قم که موطن درس و بحث طلاب است به تهران ببرند که دارالحکومه است، یا اگر کشور را بزرگتر در نظر بگیرید بگویند از قم به بغداد بیا! حکومت چه کاری به یک جوان بیست ساله دارد؟ اگر صرفاً یک جوانِ بیست ساله است!

شما هر چه در تاریخ جستجو کنید هیچ چیزی از بزرگی امام هادی صلوات الله علیه پیدا نمی‌کنید، جز اینکه حکومت به ایشان گیر داده است و ایشان را جابجا کرده است!

حال آیا حضرت هادی صلوات الله علیه فعالیت سیاسی خاصی کرده‌اند؟ هیچ چیزی موجود نیست! یعنی بالکل همه چیز را حذف کرده‌اند.

حضرت جواد سلام الله علیه در مدینه زندگی می‌کرده‌اند، برای چه به بغداد آمده‌اند؟ ایشان هم که حدود بیست و پنج سالگی شهید شده‌اند! چه اقدامی کرده‌اند؟ برای چه ایشان را به بغداد آورده‌اند؟ ائمه هم به زندگی در مدینه اصرار دارند. شما هیچ چیزی در تاریخ پیدا نمی‌کنید.

حضرت رضا صلوات الله علیه برای چه به طوس رفته‌اند؟

اگر چند روایتِ ما شیعیان نبود، در فضای عرفِ منابع تاریخی این است که خودِ ایشان دوست داشته‌اند که بروند! یعنی ماجرای اجبار و آن شعر و آن آمدن از مدینه و آن گریه‌کردن هم در منابع ماست، در منابعِ غیرشیعه ابداً چیزی وجود ندارد، یعنی دستگاه حکومت کاری کرده است که بگوید علی بن موسی الرضا علیه السلام… بالاخره اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین دویست سال دوست داشتند حاکم بشوند، حال بطور اتفاقی یک نفر گفته است که بیا و ولیعهد ما بشو و ایشان هم رفته‌اند!

این ایامی که ما اینجا نشسته‌ایم و آرام دعای ندبه می‌خوانیم، عدّه‌ای شبانه‌روز در حال دست و پا زدن هستند که پُست بگیرند، شما از قافله بی‌خبر هستید! عدّه‌ای هستند که وقتی ما شب‌ها می‌خوابیم به دنبالِ لابی کردن هستند، ان شاء الله ما رؤیای صادقه‌ی خوب ببینیم، ولی آن‌ها مشغول شکار هستند که با چه کسی ببندند و با چه کسی… اینطور است دیگر!

حال می‌گویند بعد از دویست سال یک نفر پیدا شده است که بگوید بیا و ولیعهد من بشو، یعنی ولیعهدِ شاه!

بعضی‌ها برای اینکه دربانِ یک وزارتخانه بشوند زمین و آسمان را به یکدیگر می‌دوزند!

اینجا بحث بر سرِ این است که بیا و ولیعهدِ شاه همه‌ی کشورِ اسلامی بشو، منابع اینطور می‌گویند که پس خودِ ایشان دوست داشته است که برود!

بعد هم فحاشی شده است. اگر کسی برود و عبارات را در منابع بخواند می‌بیند، اگر کسی می‌خواهد ادبِ ابن تیمیه یا فخر رازی را ببیند برود و عباراتِ آن‌ها را در مورد امام حسن عسکری صلوات الله علیه گفته‌اند را مطالعه کند.

گاهی محبوبیت برای عظمت نیست

یعنی گاهی محبوبیت برای عظمت نیست. یک زمانی هست که کسی عند الله یک مقامی دارد، مثل امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، ولی این موضوع برای محبوبیت کافی نیست، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بالاخره خون ریخته‌اند، فی سبیل الله و مطیع لامر رسول الله صلی الله علیه و آله و سلّم، ولی بالاخره خون ریخته‌اند و این خون کینه دارد، این موضوع را امام رضا صلوات الله علیه فرموده‌اند. پس امیرالمؤمنین صلوات الله علیه محبوب نیستند، نه اینکه مشکل داشته باشند، ولی محبوب نیستند.

چن فکر می‌کردند که وجود مبارک حضرت زین العابدین صلوات الله علیه از حکومت فراری هستند و دخالت در دنیا را دون شأن خود می‌دانند… می‌دانید که خودِ این تلقّی از بین برنده‌ی عاشورا هم هست، چون حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه قطعاً به حکومت نظر داشته‌اند، ما سرِ جای خود مفصّل توضیح داده‌ایم و ابعاد این موضوع را بیان کرده‌ایم، پاسخِ این موضوع هم یک خطی نیست، ولی شک نیست که حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در میان اهداف خود یک جای ویژه‌ای برای برای اسقاط حکومت بنی امیّه و تشکیل حکومت اسلامی داشته‌اند، وگرنه اصلاً برای چه به کوفه رفته‌اند؟

محبوبیتِ حضرت زین العابدین صلوات الله علیه در این فضا هم ناقضِ شخصیتِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هست… یعنی یک مورد را بگیر و با آن مورد یک موردِ دیگر را بزن، کمااینکه روایت معروف «سَیّد» بودنِ امام حسن مجتبی صلوات الله علیه را که… اگر بگویید امیرالمؤمنین صلوات الله علیه سَیّد هستند برخی از این آقایان پرخاش می‌کنند، می‌گویند «یَشهَدُ القَلب بِبُطلَانِه» یعنی قلب شهادت می‌دهد که این روایت باطل است! حال چه شد که ناگهان امام حسن مجتبی صلوات الله علیه سَیّد شدند؟ آیا امام حسن مجتبی صلوات الله علیه بزرگتر از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هستند؟ نخیر! بلکه سیادتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ناقضِ شخصیتِ آن رقبای توهّمی است، اما سیادتِ امام حسن مجتبی صلوات الله علیه در آن روایت برای این است که با معاویه بعنوان یک مسلمان آتش‌بس امضاء کرده‌اند. این سیادت را درست می‌دانند اما در مورد سیادتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه می‌گویند: «یَشهَدُ القَلب بِبُطلَانِه» یعنی قلب شهادت می‌دهد که این روایت باطل است! پس مسئله بر سرِ حقانیت نیست!

کمااینکه بنده بارها این مطلب را عرض کرده‌ام که این روایتی که گاهی خوانده می‌شود که معاویه علیه نیران و الهاویه گفته است که چه کسی شأن خلافت دارد؟ علی اکبر!

ما هم می‌گوییم: بَه بَه… معاویه هم این موضوع را گفته است…

بروید ببینید، معاویه ناپاک‌تر از آن است که بخواهد به حقیقت اعتراف کند، اگر قرار بود معاویه به حقیقت اعتراف کند که باید به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اعتراف می‌کرد.

چون جدّ مادری حضرت علی اکبر سلام الله علیه و روحی له الفداه از بنی امیّه است می‌گوید این آقا شأنیتِ خلافت دارد که از یک طرف هاشمیِ محمدی است و از یک طرف هم امویِ قریشی است! یعنی نَسَبِ خودش را در کنارِ نَسَبِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم می‌گذارد.

نه آن چیز‌هایی که در ذهنِ من و شما هست! نه آن چیزی که در زیارت حضرت علی اکبر سلام الله علیه است، اصلاً به عظمتِ ایشان کاری ندارد، او به دنبالِ کاسبیِ خودش است، ما هم می‌گوییم و نقل می‌کنیم!

با ادبیاتِ معاویه ملعون حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه شأنیت ندارند، کمااینکه خودِ آن ملعون تصریح کرده است که من از پدرِ تو افضل هستم و یزید هم از تو! این معاویه است، حال چه شد که ناگهان حضرت علی اکبر سلام الله علیه صاحب مقام خلافت شدند؟

بخشی از محبوبیتِ کتاب نهج البلاغه برای عظمتِ کتاب نهج البلاغه نیست، بخشی از آن برای عظمتِ کتاب نهج البلاغه است، یعنی اگر یک غیرمسلمان، مثلاً یک مسیحی که ادبیات عرب می‌فهمد بیاید و نهج البلاغه را بخواند تسلیم خواهد شد، می‌فهمد که این کتاب استثناء است، همانطور که وقتی شما شعر فاخر فارسی بخوانید لذّت می‌برید. بعد مگر یک شاعر چقدر به پرواز درمی‌آید؟ مگر مضمون یک شعر چقدر علو دارد؟ همین کلامِ آهنگینِ موضونِ با صورِ خیال زیبایی دارد، خیلی هم نمی‌خواهد بلندپروازیِ معنوی کرده باشد، نهج البلاغه که خیلی هم علوّ مضمون دارد، در توحید که اصلاً کاری کرده است که همه بیچاره شده‌اند، قبلاً هم عرض کرده‌ام که جملاتی در همین نهج البلاغه هست که هزار سال است که بین شارحین دعواست که حضرت می‌خواسته‌اند چه بفرمایند، اما نمی‌فهمند حضرت می‌خواسته‌اند چه بفرمایند. نهج البلاغه غیر از آن ادبیات «علوّ مضمون» هم دارد، این موضوع سرِ جای خود، اما محبوبیتِ نهج البلاغه آیا فقط برای این موضوع است؟ نه!

اگر قرار بر این بود که جامعه اینقدر علم‌دوست بشود، یا اینکه جامعه اینقدر حق‌مدار بشود، مگر از امام صادق علیه الصلاه و السلام کم حقیقت رسیده است؟ از نظرِ کمّی از امام صادق صلوات الله علیه به مراتب بیش از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مطلب رسیده است، اگر موضوع فقط انصافِ علمی بود باید امام صادق صلوات الله علیه هم بین همه‌ی جامعه‌ی اسلامی امروز خیلی محبوب می‌بودند، چرا نیستند؟ چون محبوبیت فقط برای انصاف نیست.

بین ما هم همینطور است، ما اگر احساس کنیم این شیخ که راجع به این حرف‌ها در نهج البلاغه حرف می‌زند در نهایت می‌خواهد کاندیدای محبوب من را نقد کند، دیگر به نحوِ دیگری گوش خواهیم داد، فکر کنیم نگاه سیاسی او با ما تفاوت دارد، نگاه اجتماعی او با ما تفاوت دارد، در این آبی و قرمز با ما تفاوت دارد، در این صورت به نحو دیگری گوش می‌دهیم و دیگر با گوشِ انصاف گوش نخواهیم داد.

در این روزهای اخیر به یک عالم ربّانی بی‌نظیر استثنائی جسارات عجیبی شد، خیلی‌ها که از آن‌ها توقع می‌رفت خفه نباشند خفه هستند، در حالی که اگر یک دهمِ آن مطالب را به من گفته بودند سر و صدای خیلی‌ها درآمده بود.

همه‌ی محبوبیت بخاطرِ عظمت نیست، محبوبیت یک چیزی غیر از فضائل و خوبی‌ها و مناقب است، محبوبیت جنبه‌ی روانشناختی دارد، مسئله‌ی روانی هم هست، و سیّد رضی رضوان الله تعالی علیه خیلی خوب از این موضوع استفاده کرده‌اند، عظمتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه سرِ جای خود، اما سیّد رضی رضوان الله تعالی علیه در نهج البلاغه بحر را در کوزه کرده است… چیزی از حضرت نیاورده است، علامتِ این حرف هم این است که وقتی یک خطبه شقشقیه و چهار کلام دیگر مانند آن را آورده است هفتصد سال است که دعوا می‌کنند اصلاً نهج البلاغه را سیّد مرتضی جعل کرده است یا سیّد رضی! یعنی بر سرِ جاعل دعوا می‌کنند!!! پس چه شد که ناگهان دعوا بر سرِ جاعل شد؟ چرا؟ برای اینکه نمی‌خواستند بپذیرند.

تلقّی مخاطب و مواجه‌ی با کتاب

حال این کتاب چه نسبتی بین ما و روایات ما دارد؟ واضح است که کتاب خیلی مهمی هم هست. این سؤال اصلاً به چه دردی می‌خورد؟

شما به کتابخانه‌ی حقیر می‌آیید، کتاب از ابن تیمیه و داعشی‌ها و فحاش به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین تا قرآن کریم و تفسیر و فرمایشات اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین هست. مثلاً شما یک کتاب کوچک را برمی‌دارید که آموزش تبلیغیِ داعشی‌ها در سوریه بوده است، حال شما این کتاب را چطور می‌خوانید؟ آیا این کتاب را قربه الی الله و برای صاف شدنِ عقیده‌ی خودتان می‌خوانید یا می‌خواهید ببینید که آن ملعون‌ها چه می‌گفته‌اند؟ مسلّماً دومی درست است. مثلاً کتاب «منهاج السّنه» ابن تیمیّه را به چه عنوان نگاه می‌کنی؟ که ببینم این مکابرِ معاندِ لجوجِ بی‌ادب چه گفته است، نه با این عنوان که شیخ الاسلام چه فرموده است. صحیح بخاری را برمی‌داری، می‌خواهی ببینی که محدّث تراز یک مورد وفاق حاکمیتِ برادران غیرشیعه چه گفته است، یعنی با این نگاه می‌بینی، با این حال باز هم فریب می‌خوریم و می‌گوییم یک فضیلتی در یک جایی گفته است، اما به این موضوع توجه نداریم که یک چیزی گفته است که ده جای دیگر را بزند!

یک صفحه‌ی مجازی برای اینکه بگوید همه محبِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هستند روضه‌خوانی‌های یک عدّه‌ آدم با مذاهب مختلف را در آنجا منتشر می‌کند! اشکال کجاست؟ اشکال اینجاست که روضه‌ی کسی که به حزب الله «حزب الشیطان» می‌گوید و به مجاهد بی‌نظیر سیّد حسن نصرالله حفظه الله فحاشی می‌کند را هم گذاشته‌اند! چرا؟ بعد ما می‌گوییم چرا این شخص برای حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه روضه می‌خواند؟

آن وهابی روضه می‌خواند که بگوید شیعیان حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را به کوفه بردند و خودشان هم حضرت را کشتند و بعد هم خودشان هزار سال است که عزاداری می‌کنند که معلوم نباشد چه کسی ایشان را کشته است!

یعنی اصلاً هدف از این روضه‌خوانی این است که جای جلاد و شهید و یزید و شهدای کربلا و کوفیان را عوض کند، غرضِ این شخص که روضه‌خوانی نیست، این شخص می‌خواهد یزید را تبرئه کند که روضه‌ی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را می‌خواند.

آن شخص این روضه را در یک فضایی که فضای تقریب مذاهب اسلامی است بعنوانِ محبان اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین منتشر کرده است! در صورتی که این آدم فحاش است.

ما را دشمنِ فضای تقریب مذاهب اسلامی تلقّی کرده است و این شخص فحاش را بعنوانِ نمونه خوبِ محبّت به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین منتشر کرده است.

شما تا زمانی که ندانید می‌گویید که طرف روضه‌ی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه می‌خواند و گریه هم می‌کند، اما باید به این موضوع توجه کرد که این شخص روضه می‌خواند و گریه می‌کند که چه بگوید؟ آیا می‌خواهد بگوید که حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه مظلوم هستند؟ نه! بلکه می‌گوید عدّه‌ای از شیعیان ایشان را فریب دادند و کشتند و بعد هم برای او عزاداری می‌کنند و یک عمر هم در اسلام فتنه کرده‌اند و به خلیفه مسلمین یزید هم تهمت زده‌اند!

این‌ها دیگر فرامتن است، چون کلیپ کوتاه است، در متن برای حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه گریه می‌کند.

حال اینکه شما این مطلب را بدانید یا ندانید، فهم شما چقدر از آن کلیپ تفاوت خواهد داشت؟ شما صحیح بخاری را با چه عنوان برمی‌دارید؟ به این عنوان که ببینیم عزیزان اهل سنّت که حدیث رسمی نقل می‌کنند چه می‌گویند. مفاتیح شیخ عباس قمی رضوان الله تعالی علیه را برای چه برمی‌دارید؟ آن را به داخل حرم می‌برید و روبروی ضریح مقدّس می‌ایستید و از روی مفاتیح می‌خوانید. چرا از روی صحیح بخاری نمی‌خوانید؟ برای اینکه تلقّی شما از آن کتاب و این کتاب تفاوت دارد.

وقتی کتاب «میزان الحکمه» را برمی‌دارید با کدام تلقّی برمی‌دارید؟ با این تلقّی که یک عالمِ شیعه این کتاب را نوشته است. ایشان یک مجموعه‌ای هم درست کرده‌اند که زحمات زیادی هم در آن کشیده‌اند و کتاب‌های خیلی مهمّی در زمینه‌ی آثار اسلامی منتشر کرده‌اند، ان شاء الله خدای متعال به آن‌ها اجر بدهد. شما این کتاب را به چه عنوانی استفاده می‌کنید؟ روایات نبوی یا اهل بیتی اخلاقی در موضوعات مختلف، حوزه‌ها از این کتاب استفاده می‌کنند، عقیدتی سیاسی و حراست اداره‌ها از این کتاب استفاده می‌کنند، وقتی بخواند در تابلوی دانشگاه‌ها چیزی بنویسند از این کتاب استفاده می‌کنند، به چه عنوانی؟ شبیهِ مفاتیح شیخ عباس قمی رضوان الله تعالی علیه از این کتاب استفاده می‌کنند، چون می‌گویند یک عالِمِ معمم هستند و نشرِ ایشان کتاب‌های زیادی هم نوشته است که در خیلی از آن‌ها برای تشیّع زحمت زیادی کشیده‌اند، همین کتاب هم کتابِ زحمت کشیده شده‌ای است. به چه عنوان به این کتاب نگاه می‌کنند؟ نه به عنوانِ آن داعشی، نه به عنوانِ بخاری.

بدونِ اینکه الآن من بخواهم به منابع روایی غیرشیعه جسارت کنم، الآن بحثِ من جسارت نیست، بحثِ من فقط این است که بدانی می‌خواهی چه چیزی را بخوانی.

وقتی شما مصادرِ این کتاب «میزان الحکمه» را نگاه می‌کنید می‌بینید «کنزالعمال» یا چیزهای دیگری است.

یک بزرگواری با یک هدفی روایاتِ کوتاه را از منابع مختلف شیعه و غیرشیعه کنار یکدیگر جمع کرده است، معمم هم هست، سابقه‌ی خدمت هم در زمینه‌ی علوم حدیث دارد. این موضوع یک نکته دارد، آن نکته هم این است که تلقّی شما به آن کتاب این است که در حال خواندنِ کتابِ یک عالمِ شیعه هستی. این موضوع در نوعِ تلقّیِ شما به کتاب اثر دارد، در حالی که خیلی از آن روایات روایاتِ شیعی نیست.

آیا «روایات شیعی نیست» یعنی حتماً دروغ است؟ نه! من چنین حرفی نزده‌ام، اصلاً فرض کنید که کسی سند بیاورد که قطعاً از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و معصومین علیهم السلام صادر شده است، من فعلاً منکرِ آن موضوع نیستم بلکه به تلقّی کار دارم.

به نظرِ ما خلط کردنِ روایات در یک باب، مخصوصاً جایی که مخاطب گیج می‌شود اشتباه است. چون روایاتِ «کنزالعمال» در خانه‌های شیعیانِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین… اصلاً شما بگویید همه‌ی آن‌ها مهم و معتبر است، با اینکه خودِ برادران اهل سنّت هم چنین چیزی را قبول ندارند، اصلاً من می‌گویم همه‌ی آن‌ها مهم و معتبر است، کاری به این موضوع ندارم، ممکن است طلبه‌ها این کتب را داشته باشند، من خیلی بیشتر هم در کتبِ خودم دارم… اخیراً یک کتابی خریده‌ایم که هشت جلد است و سخنرانی‌های پیاده‌شده‌ی یک عالم در عربستان است؛ اینکه تلقّی شما به این موضوع چیست مهم است، وگرنه وقتی می‌خوانی بگویند که این کتاب را در کتابخانه‌ی شیخ صدوق یافته‌ایم، گاهی ما این کار را در مورد کتاب‌های شیخ صدوق رضوان الله تعالی علیه انجام می‌دهیم. کتاب «عیون أخبار الرضا علیه السلام» را شیخ صدوق رضوان الله تعالی علیه ننوشته‌اند که روایات شیعی را جمع کنند، بلکه آنچه راجع به امام رضا صلوات الله علیه هست را جمع نموده‌اند، گاهی از ناصبی نقل نموده‌اند، غرضِ ایشان چیزِ دیگری است، اگر آن را بدانید این کتاب کتابِ فوق العاده قابل اعتنای مهمّی است، این کتاب از منابعِ مهمِ تحقیق است، اما اگر کسی نداند، آن کتاب کتابی نیست که مانند مفاتیح شیخ عباس قمی رضوان الله تعالی علیه روبروی ضریح بخوانید، یعنی باید بدانیم کدام کتاب را باید چطور بخوانیم.

به نظر ما کتاب «میزان الحکمه» کتابی نیست که شیعیان مانند کتاب مفاتیح شیخ عباس قمی رضوان الله تعالی علیه بخوانند.

کتاب‌های دانشنامه امام حسین علیه السلام و دانشنامه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را هم همان مجموعه‌ی «میزان الحکمه» منتشر کرده است، کتاب‌های بسیار مهم و خوبی هم هستند، به قولِ امروزی‌ها می‌تواند هندبوکِ محقق باشد، ولی با چه تلقّی و رویکرد و نگاهی؟ در آن چه چیزی معتبر و چه چیزی نامعتبر است؟ در دانشنامه امام حسین علیه السلام که چهارده جلد است، کتاب «طبقات» ابن سعد کتاب معتبر است، کتاب «هدایه الکبری» خصیبی کتاب غیر معتبر، فعلاً نمی‌خواهم بگویم کدامیک معتبر است و کدامیک معتبر نیست، می‌خواهم نگاه را ببینید، «خصیبی» حدود بیست سال بعد از شیخ کلینی رضوان الله تعالی علیه از دنیا رفته است، «حسین بن حمدان خصیبی» چند کتاب دارد، از غلات است، از دعات «محمد بن نُصَیر نُمَیری» است، عقیده‌ی باطل دارد، در کتاب «هدایه الکبری» خودش که اگر کسی این کتاب را با آثار شیعه مقارنه کند روایات مهمِ معتبر در آن هست، روایاتی هم که می‌خواهد بابیت استادِ غالیِ ملعونِ خود را هم ترویج کند در آن هست، این کتاب «غیرمعتبر» تلقّی شده است.

پس چطور کتاب «طبقات» ابن سعد «غیرمعتبر» تلقّی نشده است؟ آیا عقیده‌ی او خیلی علیه السلام است؟ آیا او خیلی راست‌دین است؟ نخیر! اینطور نیست. آیا در آن کتاب دروغ به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین کم دارد؟ نخیر!

حال نمی‌خواهم بگویم که در آن کتاب گفته‌اند دروغ‌ها درست است، اما «کتاب» تلقّی به قبول شده است، آن کتاب تلقّی به قبول نشده است، من نمی‌گویم آن کتابِ خصیبی تلقّی به قبول بشود، اما یک نگاهی به مخاطب می‌دهد، ما معتبرهای تا قرن هفتم را در مورد حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آورده‌ایم، معمم هم هستند، عرض کردم که کتابِ خیلی ارزشمندی است، عرضِ بنده در تلقّیِ مواجهه است، این مهم است، کمی توضیح دادم، این همه تلاش برای کتاب‌هایی در این زمینه، که اگر من فرصت کردم و شما حوصله داشتید به آن خواهم پرداخت، مثلاً «محی الدّین شیعه خالص» که منظور از «محی الدّین» ابن عربی است، واقعاً حرف‌های خیلی مهمّی دارد، اما چرا این بزرگوار کتاب را با عنوان «محی الدّین شیعه خالص» نوشته است؟ چون شیعه بودنِ او در نگاهِ ما به کتابِ او اثر دارد، شیعه بودنِ مولوی در نگاهِ ما به مثنوی اثر دارد، اگر بگویی شیعه نیست به یک نحو نگاه می‌کنیم، اگر بگویی شیعه است به نحوِ دیگری نگاه می‌کنیم، این امر واضح است، وگرنه به ما چه ربطی دارد که محی الدّین که هفتصد سال قبل از دنیا رفته است شیعه بوده است یا سنّی؟ ما چکار داریم که سیصد و بیست صفحه کتاب بنویسیم که محی الدّین شیعه است یا نه، از آن طرف مرحوم سیّد جعفر مرتضی بنویسد «ابن العربی سنّیٌ متعصّب»، برای چه این کار را می‌کنند؟

«محی الدّین ابن عربی» یک انسان بسیار بسیار مهمّی است، حال اینکه او شیعه باشد یا نباشد در تلقّی‌ها و اعتقادات اثر دارد. مولوی یک انسانِ بسیار بسیار مهمِ عقیده‌سازی است، حال اینکه تلقّی شما این باشد که این آقا شیعه است یا نیست، در استفاده‌ی شما از این متن اثر دارد، یعنی انگیزه از شیعه بودن یا شیعه نبودنِ او… این همه آدم عالِم هستند، ما چکار داریم که آیا شیعه هستند یا نه، اما چون تلقّی ما از این موضوع اثر دارد.

حال با این مقدّمه مختصری که عرض کردم، نهج البلاغه چطور کتابی است؟

همینقدر به شما عرض می‌کنم که آنجایی که حرفی غیر از مشهورِ نزدِ شیعیان در هر کتابی پیدا کنیم، باید آن را جدا بررسی کنیم.

فقط یک نمونه مثال می‌زنم که این فضا را بدست بیاوریم.

ما آنقدر در جلسات مختلف از نهج البلاغه تعریف کرده‌ایم، قبلاً هم عرض کردیم که چند سال است که جمعه صبح‌ها از محضر نهج البلاغه استفاده می‌کنیم، معلوم است که نهج البلاغه شأن خیلی بالایی دارد، اما باید بدانیم که…

نکاتی در مورد کتبِ ادبیاتِ دوره‌ی مدرسه

اجازه بدهید یک مثال برای شما عرض کنم؛ یکی از نقاط خطرگاه «کتاب‌های ادبیات دوره‌ی مدرسه» است.

من خودم عاشقِ ادبیات بوده‌ام، اصلاً نزدیک بود رشته‌ی خودم را تغییر بدهم و ادبیات بخوانم، محبوب‌ترین معلمِ تاریخ زندگی‌ام هم معلم ادبیات دوره‌ی دبیرستان من است، که هر جایی که هستند سلام و درود خدا بر او باد. چهار سال شاگرد ایشان بودم، قریب به دوازده سال با ایشان همکار بودم، بعد در جایی مدیر مدرسه بودم و با افتخار از ایشان دعوت کردم، الآن هم اگر ایشان را ببینم دستِ ایشان را می‌بوسم، هم حقیقتاً استاد اخلاق بودند و هم استاد ادبیات، سلام الله علیه، نام ایشان «استاد کیانی» بود.

بنده عاشق ادبیات بودم، ایشان الحمدلله هنوز هم موفق هستند و تدریس می‌کنند، اگر از ایشان بپرسید می‌فرمایند که آیا من واقعاً به ادبیات علاقه داشته‌ام یا نه.

ادبیات خیلی مهم است؛ اما وقتی شما کتاب ادبیات می‌خوانید نگاه شما به انوری، منوچهری، وحشی بافقی، اهلی شیرازی، بایزید، جُنَید، خواجه عبدالله انصاری چیست؟ مسلّماً آثار زیبای آن‌ها را در آن کتب گذاشته‌اند، انسان هم لذّت می‌برد، بعضی از این‌ها در جاهای دیگر فحش‌نامه بر علیه شیعه دارند، وقتی شما این آثار را می‌بینید که از آن‌ها اطلاع ندارید، من نمی‌گویم ادبیات نخوانید، اتفاقاً امروز نقطه‌ی ضعف حوزه علمیه این است که ادبیات عربی ما شیعیان به اندازه‌ای که باید قوی باشد قوی نیست، آثار ادبی شیعه اگر قوی بود، آثار اعتقادی شیعه در جهان رونق پیدا می‌کرد، ما در این زمینه خیلی کم‌کار هستیم، «ادبیات» گفتمانِ نفوذِ فرهنگی است و سرِ جای خود اهمیّت دارد، اما تلقّی شما چیست؟

خواجه عبدالله انصاری که از جملات او لذّت می‌بریم، یا آن بزرگِ دیگر، اگر بفهمیم که در جای دیگری به ما «کلب و خنزیر» گفته است، مسلّماً متن را به نحوِ دیگری می‌خوانیم، از ادبیاتِ او استفاده می‌کنیم ولی به نحوِ دیگری می‌خوانیم.

پس تلقّیِ مخاطب و مواجهه‌ی او با کتاب خیلی مهم است، بدونِ اینکه مثلاً بخواهیم بگوییم که ادبیات بد است، اصلاً، من آن توضیح را دادم که عرض کنم ادبیات خیلی مهم است، که اتفاقاً ما اصلاً به آن توجه نداریم، معلمِ ادبیات از معلمِ کتاب دینی مهم‌تر است، چون معلمِ کتاب دینی می‌خواهد دینی بگوید و گاردِ بچه‌ها هم بسته است و همه‌ی شبهات دینی را هم از معلم دینی می‌پرسند، ولی این معلم ادبیات است که در حال درس دادنِ دین است، «هیچ آدابی و ترتیبی مجوی *** هر چه می‌خواهد دلِ تنگت بگو»، درواقع در حالِ درس دادنِ دین است، غیرمستقیم هم می‌گوید، با زبانِ هنر هم می‌گوید، این بیشتر در جان اثر دارد، در مورد معلم دینی اینطور نیست، معلم دینی باید جواب همه‌ی مشکلاتِ مملکت را هم بدهد!

من خودم هیچ وقت معلم دینی نبوده‌ام، همیشه معلم ریاضی بوده‌ام، چون آسانتر است، چون اگر بخواهی دین هم بگویی گاردِ طرف باز است، ولی وقتی می‌خواهی دینی درس بدهی گاردِ او بسته است، وقتی در مورد ادبیات حرف می‌زند گاردها باز است، شعر می‌خواند، مخصوصاً اگر مانند معلم ما معلمِ خوش‌ذوقی هم باشد، یعنی از ابزارِ دیگر استفاده کند و اخلاقی هم باشد، ما در کلاسِ او لذّت می‌بردیم، او درواقع در حالِ تدریسِ دین است، حال ممکن است که همه‌ی معلم‌های ادبیات متوجه نباشند، اوست که در حالِ اثرگذاری است.

کتاب شریف نهج البلاغه هم اینطور است، برای همین هم هست که ما می‌گوییم در آن توجّه کنید، کتاب شریف نهج البلاغه با کتاب کافی تفاوت دارد که شما در آن روایاتی می‌خوانید، ممکن است در کتاب کافی هم شما روایت از عایشه و دیگران هم پیدا کنید که در ادبیات شیعی و در خط‌کشی‌های ما شیعه محسوب نشوند و در کافی باشند، ولی فضا با کتاب نهج البلاغه تفاوت دارد. کتاب نهج البلاغه مانندِ یک کشکولِ ادبی با مضامینِ بسیار عالی است، بنابراین باید خیلی توجه کرد.

نکاتی در مورد خطبه ۲۲۶ نهج البلاغه

خطبه ۲۲۶ یا ۲۲۸ یا ۲۱۹ یا ۲۲۱ نهج البلاغه اینطور شروع می‌شود: «لِلَّهِ بِلَاد فُلَانٍ»،[۴] یعنی «خانه‌ی او آباد باشد»، یعنی یک تجلیل است، «فَقَدْ قَوَّمَ الْأَوَدَ» کجی‌ها را راست کرد، انحرافات را برگرداند، «وَدَاوَى الْعَمَدَ» دردها را درمان کرد، «خَلَّفَ الْفِتْنَهَ» فتنه را پشت سر گذاشت، «أَقَامَ السُّنَّهَ» سنّتِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را اقامه کرد، «ذَهَبَ نَقِیَّ الثَّوْبِ» با لباسِ پاکیزه رفت، «قَلِیلَ الْعَیْبِ» عیب‌های او کم بود…

پس معلوم است که حضرت راجع به معصوم صحبت نمی‌فرمایند، ولی وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بفرمایند «قَلِیلَ الْعَیْبِ»، اگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرموده باشند که چیزِ خیلی خوبی است.

… کم عیب هم بود، «أَصَابَ خَیْرَهَا»

تا اینجا خیلی‌ها می‌گویند که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه «سلمان» را می‌فرماند، دو هفته‌ی قبل هم چیزی شبیه به این را داشتیم، یعنی حدث می‌زنند، «قَوَّمَ الْأَوَدَ وَدَاوَى الْعَمَدَ» را که به هر کسی نمی‌شود گفت، پس جناب سلمان را می‌فرمایند، یا حدس‌های دیگری هم زده‌اند، چرا؟ چون «أَصَابَ خَیْرَهَا» به خیرش رسید، «ها» برای یک چیزِ مؤنث است، «وَسَبَقَ شَرَّهَا» از شرّش گذشت، این «ها» چیست؟ این «ها» حکومت است!

خطبه سوم نهج البلاغه را ببینید، «وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا ابْنُ أَبِی قُحَافَهَ»، لباسِ… آن «ها» به حکومت و خلافت برمی‌گردد، لباسِ خلافت…

گفتند مثلاً سلمان را می‌فرمایند، آن زمانی که خلیفه دوم او را به مدائن فرستاده بود و یک حکومتی بدست داشت.

«أَدَّى إِلَى اللَّهِ طَاعَتَهُ وَاتَّقَاهُ بِحَقِّهِ» حقِ طاعتِ الهی را اداء کرد و حقِ تقوا را بجا آورد، «رَحَلَ وَتَرَکَهُمْ فِی طُرُقٍ مُتَشَعِّبَهٍ» رفت در حالی که مردم در فرقه‌ها و تفکرها و جاهای مختلفی بودند، «لَا یَهْتَدِی فِیهَا الضَّالُّ» که گمراه‌ها نجات پیدا نکردند و هدایت نشدند «وَلَا یَسْتَیْقِنُ الْمُهْتَدِی» و آن کسی هم که به دنبالِ هدایت بود به یقین نرسید.

حال می‌گویند اینجا هم به جناب سلمان سلام الله علیه نمی‌خورد! انگار که کمی منفی شد، که این شخص بی‌عیب رفت و حقِ طاعتِ خدا را بجا آورد و حقِ تقوا را بجا آورد ولی وقتی رفت مردم در گروه‌های فکریِ مختلفی بودند و گمراه‌ها نجات پیدا نکردند و اهل هدایت هم به یقین نرسیدند.

این شخص چه کسی بوده است؟

ابن ابی الحدید می‌گوید: نسخه‌ای که من دارم از یک بزرگی نقل می‌کند که وقتی این نسخه‌ی به خط سیّد رضی را دیدیم، دیدیم که زیر این «فلان» توضیح داده است…

اگر کتاب‌های نسخه‌های خطی را ببینید خواهید دید که گاهی در میانِ متن توضیح دارد، کتاب‌های الآن پاورقی دارند، قدیم‌ها پاورقی نمی‌زدند، یا با یک رنگ دیگر و یا با یک خط دیگری می‌نوشتند.

ادعای ابن ابی الحدید این است: فلانی گفته است که دیدم در نسخه سیّد رضی زیرِ «فلان» نام عمر را نوشته است، یعنی «لله بلاد عمر»، یعنی خانه‌ی عمر آباد که اینطور بود.

انصافاً اگر قرار باشد که این سخنان در مورد کسی گفته شده باشد، این جملات به سلمان نمی‌خورد، نه حکومتِ سلمان خیلی موسع بوده است، نه آن جمله‌ی پایانی که تعریض است.

اگر نگاه این باشد که کتاب نهج البلاغه مانند کتابِ «کافی» و «من لا یحضر» است… مرحوم «ابن میثم بحرانی» می‌گوید…

چطور می‌شود که ناگهان اینطور می‌شود؟ به بن‌بست رسیدیم…

«ابن میثم بحرانی سلام الله علیه» که انسان بسیار مهمّی است و زحمت زیادی برای ما شیعیان کشیده است… تلقّی این است که شاید این کتاب نهج البلاغه شبیهِ کافی باشد، در اینصورت به نحوِ دیگری فکر می‌کنید، باید بگردیم و ببینیم چه بگوییم…

ایشان می‌فرمایند: امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خیلی به عثمان انتقاد داشته‌اند و فضای نقد عثمان هم فراهم است، اما فضای نقد خلفای قبل از عثمان فراهم نیست، اینجا برای اینکه عثمان را نقد کنند این فرمایش را فرموده‌اند.

اما اگر تلقّی این باشد که اجازه بدهید یک بررسی مجددی کنیم و ببینیم که آیا این جمله برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هست یا نیست، بگردیم و ببینیم سندِ این خطبه کجاست، آیا ما آن را پیدا می‌کنیم؟

جستجو کرده‌ایم و جایی قبل از کتاب نهج البلاغه پیدا نکرده‌ایم که ببینیم این جمله را به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نسبت داده باشند، این یعنی چه؟ بدین معنا نیست که سیّد رضی رضوان الله تعالی علیه نعوذبالله چیزی را به حضرت بسته‌اند، ابداً اینطور نیست، بلکه ایشان به منابعی دسترسی داشته‌اند که ما دسترسی نداریم، یا اشتباهی نموده‌اند که در ادامه توضیح خواهم داد.

البته در متن «فلان» آمده است، حال باید تحقیق مفصلی کرد که آیا این «فلان» را سیّد رضی رضوان الله تعالی علیه گذاشته‌اند یا بعدی‌ها، در خطبه شقشقیه هم «فلان» هست، «أما وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلانٌ»، این «فلان» ابن ابی قحافه است یا «فلانٌ» است؟ این ابوبکر است یا «فلانٌ»؟ حضرت در خطبه «فلانٌ» فرموده‌اند یا بعدی‌ها متن را به «فلانٌ» تغییر داده‌اند؟ شیعه‌ها این متن را به «فلانٌ» تغییر داده‌اند یا اهل سنّت؟ حال اینجا چه کسی متن را به «فلان» تغییر داده است؟

ما جستجو کرده‌ایم و پیدا نکرده‌ایم که کسی قبل از سیّد رضی رضوان الله تعالی علیه این جمله را به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نسبت داده باشند، سیّد رضی رضوان الله تعالی علیه هم قطعاً کسی نیستند که چیزی ببندند، پس یا در جایی دیده‌اند و یا اشتباه کرده‌اند.

این حدسِ ماست، اشتباهی که ما حدس می‌زنیم این است: در کتاب تاریخ طبری که قطعاً یکی از مصادر سیّد رضی رضوان الله تعالی علیه است، بلاتشبیه مانند «میزان الحکمه» که یکی از مصادرِ آن «کنزالعمال» است، که این غلط نیست ولی باید در مواجهه به آن توجّه کرد، همانطور که در «میزان الحکمه» و «کنزل العمال» عرض کردیم، قطعاً یکی از مصادر نهج البلاغه تاریخ طبری و مصادر آن است، اگر کسی اهل این فن باشد برای او مانند روز روشن است، یعنی خیلی از اوقات سیّد رضی رضوان الله تعالی علیه متن را از طبری گرفته است، کتاب طبری هم کتابِ رواج‌داری است، یا از اساتیدِ طبری که از آن‌ها گرفته است.

در کتاب «تاریخ طبری» اینطور آمده است: «لَمَّا مَاتَ عُمَرُ»[۵] وقتی عمر از دنیا رفت خانم‌ها شروع کردند به گریه کردن، دخترِ «ابن ابی حنتمه» شروع کرد و یک مرثیه‌ای گفت که «وای چه حزنی بر ما شد از جانب قتل ایشان، حزنی که عالم را گرفته است، هر زنی چیزی می‌گفت، گریه می‌کردند و مرثیه می‌خواندند، خلیفه‌ی آن‌ها از دنیا رفته بود، دخترِ «ابن ابی حنتمه» گفت: «وا عمراه! أَقَامَ الأَوْدَ، وَأَبْرَأَ الْعَمْدَ» او انحرافات را درست کرده بود و دردها را درمان کرده بود، «أَمَاتَ الْفِتَنَ» فتنه‌ها را کشته بود…

در آن خطبه چه متنی بود؟ «وَخَلَّفَ الْفِتْنَهَ» فتنه را پشت سر گذاشته بود. توجّه کنید همان الفاظ است. این مدل الفاظ در اختلاف نسخه خیلی راحت مشخص می‌شود.

«وَأَحْیَا السُّنَنَ» سنّت‌هایی که احیاء کرده بود، «خَرَجَ نَقِیَّ الثَّوْبِ» وقتی رفت با پیراهنِ پاکیزه رفت، «بَرِیئًا مِنَ الْعَیْبِ» بی‌عیب از دنیا رفت.

این متن را دخترِ «ابن ابی حنتمه» گفته است، بعد طبری می‌گوید: «صالح بن کیسان» که یک فقیه مشهور تابعی است می‌گوید مغیره را دیدم… این از برترین اسانید روایت است که شیخ الفواحش و رئیس زناءکاران مدینه و حاکم کوفه و دشمنِ برجسته‌ی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه «مغیره بن شعبه» چنین گفت: «لَمَّا دُفِنَ عُمَرُ» وقتی عمر را دفن کردند «أَتَیْتُ عَلِیًّا» به سراغ علی رفتم تا ببینم آیا او خوشحال است یا ناراحت…

توجه کنید که این‌ها را از مغیره ملعون نقل می‌کند، یعنی شما در فضای نجاست ببینید…

«وَأَنَا أُحِبُّ أَنْ أَسْمَعَ مِنْهُ فِی عُمَرَ شَیْئًا» دوست داشتم ببینم که او الآن چه می‌گوید، دیدم آمد و شانه‌زده و با لباس مرتب بود و غسل کرده بود، لباسی پوشیده بود که «لا یَشُکُّ أَنَّ الأَمْرَ یَصِیرُ إِلَیْهِ» شک نداشت که دیگر خلیفه شده است…

آن‌هایی که فضای تاریخ شورای شش نفره را می‌دانند، می‌دانند که در شورای شش نفره عبدالرحمن بن عوف یا سعد بن ابی وقاص به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه گفت: «یابن ابی‌طالب! انک لعلی هذا الامر لحریص» اینقدر حرصِ حکومت را نزن (نعوذبالله)، شما باید بحث را در فضای مغیره ملعون ببینید، مغیره کیست؟ چه جایگاهی دارد؟ می‌گوید: من به دنبالِ این بودم که ببینم آیا می‌شود در اینجا چیزی از علی فهمید؟ چون اگر بعد از خلیفه در شورای شش نفره‌ای که او درست کرده است به حکومت برسد، بالاخره به نحوی حکومت را از او گرفته است و او فضا را برای این امر فراهم کرده است، می‌خواستم ببینم که الآن چه می‌گوید، اینجا جای این موضوع است که اگر حتماً علی به حکومت برسد مثلاً بگوید اگر اختلافی‌ها بود بالاخره قبلی‌ها این حکومت را به ما رساندند… که البته این موضوع در شورای شش نفره رخ نداد.

مغیره ملعون می‌گوید: علی مطمئن بود که رقیب ندارد و خلیفه می‌شود، رفتم تا ببینم چه می‌گوید، دیدم علی گفت: «یَرْحَمُ اللَّهَ ابْنَ الْخَطَّابِ!» خدا او را رحمت کند «لَقَدْ صَدَقَتِ ابْنَهُ أَبِی حَثْمَهَ» دخترِ ابو حنتمه آن‌ها را درست گرفته است، یعنی خطبه برای دخترِ ابوحنتمه است و ادّعای مغیره ملعون این است که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرموده‌اند که درست گفته است، منتها «لَقَدْ ذَهَبَ بِخَیْرِهَا، وَنَجَا مِنْ شَرِّهَا»… بعد می‌گوید: «أَمَا وَاللَّهِ مَا قَالَتْ، وَلَکِنْ قُوِّلَتْ»… مغیره ملعون در اینجا هم سعی کرده است که حرامزادگی خود را اثبات کند، گفت: دختر ابوحنتمه این‌ها را نگفته است بلکه در دهانِ او گذاشته‌اند، یعنی مثلاً حرفِ تو نیست…

می‌شود انسان هیچ توجّهی به این حرف‌ها نکند و بگوید ما متن را می‌خوانیم و بعد با خودمان فکر می‌کنیم که آیا سلمان است؟ آیا ابوذر است؟

چرا ببافیم؟ در ششصد صفحه مطلب و چندهزار خط جمله، به هیچ کجا برنمی‌خورد که بگوییم جناب سیّد رضی سلام الله علیه احتمالاً با این مطالبی که ما پیدا کردیم این چهار خط را اشتباه کرده‌اند. اینطور راحت‌تر است که تلقّی خودمان را از نهج البلاغه مانند کافی نکنیم، این موضوع کم‌آسیب‌تر است، تا اینکه… یک استراتژی هم می‌تواند این باشد که بگوییم نهج البلاغه را حفظ می‌کنیم و در موردِ این هم می‌گوییم که سلمان بوده است!

روی چه حسابی بگوییم که سلمان بوده است؟ چه دلیلی داریم که بگوییم سلمان بوده است؟ چون امیرالمؤمنین صلوات الله علیه راجع به یک آدمی تعریف کرده‌اند؟

توجّه به اینکه این چه کتابی است که ما می‌خوانیم، انگیزه‌ی نویسنده، انگیزه‌ی قائل، انگیزه‌ی راوی، این‌ها مهم است.

این هم یک بابی برای خودش هست، که شاید همینقدر هم نباید می‌گفتم و باید بیشتر احتیاط می‌کردم، امیدوارم که ان شاء الله شما خیرِ این مطالب را ببرید و از شرّ عرایض بنده هم نجات پیدا کنید.

این بیان خیلی مهم است، این کلامِ ما در این عالم می‌ماند، من یک روضه با همین موضوع بخوانم.

مراقب زبان خود باشیم

زبانِ ما از اسلحه مهم‌تر است، گاهی با این زبان حرف زده می‌شود… این مطلبی که می‌خواهم بگویم راجع به یک موضوع واقعی می‌گویم ولی اشاره نمی‌کنم… گاهی با همین چند جمله که ما آدم‌ها به یکدیگر می‌گوییم پرونده برای کسی درست می‌شود، به کسی ظلم می‌شود، کسی از هستی ساقط می‌شود. گاهی با یک تک‌جمله پرونده‌ی یک آدم و زندگیِ یک آدم را جابجا می‌کنیم، الفاظ در این دنیا از بین نمی‌روند، و آدم‌ها را با زبان راحت‌تر می‌توان کشت تا با شمشیر، چون اگر جسم کشته بشود… حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه شهید شده‌اند ولی از همه زنده‌تر هستند، ولی با زبان و بیان می‌شود کاری کرد که شهید را به دشمن یا دشمن را به شهید تبدیل کرد.

روضه و توسّل

در بین شهدای اصحابِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه یک فردی هست که نگفته‌اند در کربلا شمشیرِ خاصّی زده است، ولی یک عبارتی گفته است که وقتی من هفته‌ی گذشته در کربلای معلی دعاگوی شما بودم و روضه‌ای در بین الحرمین برقرار بود به عمد این روضه را خواندم، چون معلوم نیست وقتی ما چشم خودمان را می‌بندیم و در عالم دیگر باز می‌کنیم، مخصوصاً آنجایی که «الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ»[۶] آنجایی که مُهر به دهان می‌زنند معلوم نیست اجازه بدهند که یک «یا حسین» و «یا زهرا» بگوییم، الآن فرصت داریم بگوییم، الآن که غدیر نزدیک است، الآن که در ماه ذی الحجّه هستیم، الآن فرصت داریم یک جمله بگوییم یا یک جمله بنویسیم و زمینه‌ی انتشارِ یک جمله را فراهم کنیم، بعداً معلوم نیست که اجازه بدهند حتّی یک کلمه حرف بزنیم.

خیلی‌ها در کربلا حیرت‌انگیز شمشیر زدند، عابس سلام الله علیه، همه افتخار کرده‌اند که در مقابلِ ایشان مقاومت کرده‌اند، ایشان با دویست نفر درگیر بوده‌‌اند، ولی یک نفر هم هست که شمشیرزنِ خاصّی نبوده است، یعنی تاریخ چیزی نگفته است، او یک جمله گفته است که دلِ چند معصوم را شاد کرده است، و یک امام معصوم این جمله‌ی او را بازنشر کرده است!

این حرفِ خیلی مهمّی است!

اگر یک مرجع تقلیدی بگوید حامد کاشانی فلان حرف را زده است، من تا آخر عمر خویش با این تصدیقِ او لذّت می‌برم.

معصوم کلامِ یک نفر را در یک جایی که لزومی هم نداشته است بازنشر کرده است! این عظمتِ خیلی زیادی دارد، ان شاء الله خدای متعال روزیِ ما کند که یک مرتبه از این جمله‌های حق از زبانِ ما خارج بشود و برای ما بنویسند و به دلِ امام زمان ارواحنا فداه بنشیند، یک جایی از یک حقّی دفاع کنیم و وقتی خواستیم از دنیا برویم امام زمان ارواحنا فداه بفرمایند خدا فلانی را رحمت کند که در فلان جا اینطور گفت، بدانید با وَفِی طرف هستیم که فراموش نمی‌کند، آن بزرگواران چیزی را فراموش نمی‌کنند، تمامِ جملاتِ ما و روضه‌های ما و شنیدن‌های ما و حرف‌های ما را بعداً نقطه به نقطه در مقابلِ ما قرار می‌دهند، امیدواریم چیزی از ما مانده باشد که معصوم بفرماید خدا فلانی را رحمت کند که فلان حرف را زده است.

دیده‌اید گاهی مثلاً می‌گویند ان شاء الله خدای متعال شیخ رضای سراج یا سیّد مهدی قوام را رحمت کند که فلان حرف را زده است، «وَ اجْعَلْ‌ لِی‌ لِسَانَ‌ صِدْقٍ‌ فِی‌ الْآخِرِینَ‌»[۷] دعای حضرت ابراهیم علیه السلام است، ان شاء الله یک یادمان خوش و یک ذکر خوشی و یک باقیات الصالحاتی از ما باشد.

این ایام ایامی است که کم کم کاروان حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آماده می‌شود که از مکه خارج شود، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه چند روز دیگر با خانواده‌ی خود حرکت می‌کنند…

مدام جمعیت در مسیر کم شد، هر چه احتمال پیروزی کمتر شد جمعیت بیشتر ریخت، آن طرف مدام هزار نفر هزار نفر سپاه اضافه می‌شد، این موضوع خیلی در روحیه کودکان اثر می‌گذاشت، آمدند و به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه عرض کردند: پسرِ «محمد بن بشیر حَضرَمی» را در ایالتِ دیلَم اسیر کرده‌اند…

وقتی کسی را اسیر می‌کردند برده می‌شد و باید کارگری می‌کردند، ممکن بود دینِ برده آسیب ببیند و او را کتک بزنند و هزار نوع بلا بر سرِ او بیاورند…

خبر دادند پسرِ «محمد بن بشیر حَضرَمی» را اسیر کرده‌اند، دوستانِ او گفته‌اند برو و فرزندِ خودت را آزاد کن، او گفته است که من نمی‌روم.

حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمودند: او را صدا کنید. به او فرمودند: آیا پسرِ تو را اسیر کرده‌اند؟ عرض کرد: بله! حضرت فرمودند: این هزار سکه و این دو لباس قیمتی را بگیر و برو و پسرِ خودت را آزاد کن.

جمله‌ای گفته است که وقتی امام هادی صلوات الله علیه می‌خواهند به اصحاب حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه سلام بدهند، وقتی به او رسیده‌اند فرموده‌اند: «شَکَرَاللهُ قَولَک» خدا این جمله‌ای را که گفتی را از تو بپذیرد که دلِ دخترانِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را شاد کردی…

حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمودند: برو، او گفت: «اکَلَتْنِى اذَنْ السِّباعُ حَیَّاً انْ فارَقْتُکَ» اگر من تو را رها کنم خدا کند که گرگ‌ها مرا زنده زنده بدرند…

این برداشتِ من است که حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نگاه کردند و دیدند حیف است که کربلا باشد و این یار نباشد انگار چیزی در کربلا کم است…

حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمودند: تو بمان! ولی به بعضی از این همراهانِ خودت بگو بروند و پسرِ تو را آزاد کنند…

اگر کسی چیزی در راهِ حسین بن علی علیه السلام بدهد گُم نمی‌شود…

وقتی امام هادی صلوات الله علیه به اصحاب حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه سلام داده‌اند، وقتی به این یار رسیدند فرمودند: «السّلامُ عَلی بِشْرِ بْنِ عُمَر الْحَضْرَمی‌، شَکِّرَ اللَّهُ لَکَ قَوْلَکَ»،[۸] ان شاء الله خدای متعال این قولِ تو را از تو قبول کند که گفتی: «اکَلَتْنِی‌ اذَنْ السِّباعُ حَیَّاً انْ فارَقْتُکَ»

خدا کند ما باور کنیم، وای به حال ما اگر یک عمر نام حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را یدک بکشیم ولی دلِ ما به کسِ دیگری گرم باشد.

در بینِ رجزهای کربلا… آن رجزی مانده است که یک لحظه چیزی جز فقر در خود ندید…

…به میدان می‌رفتند و خودشان را معرفی می‌کردند، «أنَا یَزیدُ وَ أَبِی مُهاجِرٌ»، «أَنَا حَبیبٌ وَأبی‌ مُظَّهَرْ»… شاید می‌گفتند بگذار تا نام پدرمان را هم ببریم، وقتی ما هم به کربلا می‌رویم اموات خودمان را یاد می‌کنیم، حال در اینجا صحنه‌ی قیامتِ دنیا یعنی کربلا رخ داده است، اگر ما هم بودیم یادی می‌کردیم… حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام گفتند: «إن تَنکرونی فأنا ابنُ الحسنِ سِبطُ النَّبیِّ المُصطفی المؤتَمَن»، ولی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه یک غلامی داشتند که می‌گفت اگر بگویم پدرِ من چه کسی هست که اصلاً کسی او را نمی‌شناسد، هرچه فکر کرد که من چه دارم که به آن افتخار کنم…

حسین جان! به ما هم روزی کن که با فقر به محرّم تو بیاییم…

هرچه فکر کرد که من چه دارم که بعنوان رجز در اینجا بخوانم چیزی در خود پیدا نکرد، آمد و گفت: «أمِیری حُسَینٌ وَ نِعمَ الأمِیر»


[۱]– سوره‌ی غافر، آیه ۴۴٫

[۲]– سوره‌ی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۳]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۹۸٫

[۴] لِلَّهِ بِلَاد فُلَانٍ (بلاء فلان) فَقَدْ قَوَّمَ الْأَوَدَ وَدَاوَى الْعَمَدَ وَأَقَامَ السُّنَّهَ وَخَلَّفَ الْفِتْنَهَ. ذَهَبَ نَقِیَّ الثَّوْبِ قَلِیلَ الْعَیْبِ أَصَابَ خَیْرَهَا وَسَبَقَ شَرَّهَا أَدَّى إِلَى اللَّهِ طَاعَتَهُ وَاتَّقَاهُ بِحَقِّهِ. رَحَلَ وَتَرَکَهُمْ فِی طُرُقٍ مُتَشَعِّبَهٍ لَا یَهْتَدِی فِیهَا الضَّالُّ وَلَا یَسْتَیْقِنُ الْمُهْتَدِی.

[۵] تاریخ طبری، جلد ۴ ، صفحه ۲۱۸ (ذکر بعض مَا رثی بِهِ حَدَّثَنِی عُمَرُ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَلِیٌّ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو عَبْد اللَّهِ البرجمی، عن هِشَام بن عروه، أن باکیه بکت عَلَى عمر، فَقَالَتْ: واحرى عَلَى عمر! حر انتشر، فملأ البشر وقالت أخرى: واحرى عَلَى عمر! حر انتشر، حَتَّى شاع فِی البشر. حَدَّثَنِی عُمَرُ، قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیٌّ، قَالَ: حَدَّثَنَا ابْنُ دَأْبٍ وَسَعِیدُ بْنُ خَالِدٍ، عَنْ صَالِحِ بْنِ کَیْسَانَ، عَنِ الْمُغِیرَهِ بْنِ شُعْبَهَ، قَالَ: لَمَّا مَاتَ عُمَرُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ بَکَتْهُ ابْنَهُ أَبِی حثمه، فقالت: وا عمراه! أَقَامَ الأَوْدَ، وَأَبْرَأَ الْعَمْدَ، أَمَاتَ الْفِتَنَ، وَأَحْیَا السُّنَنَ، خَرَجَ نَقِیَّ الثَّوْبِ، بَرِیئًا مِنَ الْعَیْبِ. قَالَ: وَقَالَ الْمُغِیرَهُ بْنُ شُعْبَهَ: لَمَّا دُفِنَ عُمَرُ أَتَیْتُ عَلِیًّا وَأَنَا أُحِبُّ أَنْ أَسْمَعَ مِنْهُ فِی عُمَرَ شَیْئًا، فَخَرَجَ یَنْفُضُ رَأْسَهُ وَلِحْیَتَهُ وَقَدِ اغْتَسَلَ، وَهُوَ مُلْتَحِفٌ بِثَوْبٍ، لا یَشُکُّ أَنَّ الأَمْرَ یَصِیرُ إِلَیْهِ، [فَقَالَ: یَرْحَمُ اللَّهَ ابْنَ الْخَطَّابِ! لَقَدْ صَدَقَتِ ابْنَهُ أَبِی حَثْمَهَ، لَقَدْ ذَهَبَ بِخَیْرِهَا، وَنَجَا مِنْ شَرِّهَا، أَمَا وَاللَّهِ مَا قَالَتْ، وَلَکِنْ قُوِّلَتْ] .)

[۶] سوره مبارکه یس، آیه ۶۵ (الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلَىٰ أَفْوَاهِهِمْ وَتُکَلِّمُنَا أَیْدِیهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُم بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ)

[۷] سوره مبارکه شعراء، آیه ۸۴

[۸] الاقبال بالاعمال الحسنه، جلد ۳، صفحه ۷۷ (السّلامُ عَلی بِشْرِ بْنِ عُمَر الْحَضْرَمی‌، شَکِّرَ اللَّهُ لَکَ قَوْلَکَ لِلْحُسَیْنِ علیه السلام وَقَدْ اذِنَ لَکَ فِی الانْصرافِ: اکَلَتْنِی‌ اذَنْ السِّباعُ حَیَّاً انْ فارَقْتُکَ وَاسْأَلُ عَنْکَ الرّکَبانَ وَاخْذُلُکَ مَعَ قِلَّهِ الَاعْوانِ لا یَکُونُ هذا ابَداً)