سر سفره‌ی امام حسن علیه السّلام هستیم. شخصی می‌گفت حسن بن علی کجا است، در شهر می‌گشت و حضرت را پیدا می‌کرد و شروع به فحاشی می‌کرد. امام می‌داند یک کسی به او یاد داده است، او اشتباه کرده است، کسی که قدرت تحلیل ندارد بی‌جهت عضو یک کانالی می‌شود. حالا اگر نتوانسته تحلیل کند، خوانده و باور هم کرده است. حضرت سعی می‌کند او را نجات بدهد. شب اوّل هم عرض کردم یکی از هنرهای اهل بیت این است که از برگرداندن رفوزه‌ها هم ناامید نیستند. هنوز روزی من نشده که این دهه راجع به حر صحبت کنم. او به حضرت فحش می‌دهد، حضرت می‌گذارد فحش‌های او که تمام شد می‌فرماید: «یَا شَیْخُ لَعَلَّکَ شُبِّهتَهَ» اشتباه نگرفتی؟! بار در دست داری، خسته هستی، از سفر آمدی، این‌ها را قصّه گفتند که ما بگوییم هدف امام روشن است. یکی از اهداف امام این است که خود اهل بیت را معرّفی کند. این شخص اگر بشناسد که اهل بیت چه کسانی هستند این‌طور فریب کسی را نمی‌خورد. دل حضرت می‌سوزد که او گمراه باشد.

 

آمد به امام سجّاد علیه السّلام گفت: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی‏ فَضَحَکُمْ»[۱]خدا را شکر، (نستجیر بالله) خدا شما را خوار و رسوا کرد. حضرت نگاه کرد، دید این بیچاره آدم بدی نیست، در خانه‌ی خودش در شام ماهواره دارد، بوق یزید داخل خانه‌ی او است و مدام حرف زده است. فرمود: شیخ قرآن هم خواندی؟ گفت: بله. فرمود: آیه‌ی «لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبى‏» را خواندی؟ اگر ما بودیم آن موقعی که طناب به گردن نوامیس آل الله پشت سر ما هستند و یکی هم فحش می‌دهد چه می‌گفتیم؟ یا نفرین می‌کردیم یا فحش می‌کردیم یا سکوت می‌کردیم، امام می‌بیند او حیف است، «العب الشفیق» اگر بچّه‌ی او گمراه شده باشد… فرمود: قرآن هم خواندی؟ گفت: بله، حافظ هستم. فرمود: «لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبى‏» را خواندی؟ ما اهل بیت پیغمبر هستیم، این‌طور طناب به گردن ما بستند. نوشتند او عمامه‌ی خود را برداشت و به زمین زد.

 

امام پدر مهربان است بلکه چون ما پدر مهربان را می‌فهمیم به ما گفتند. امام ربیع الایتام است. بهار یتیمان است. حالا اگر یتیمی یتیم امام حسن علیه السّلام باشد، امام حسین علیه السّلام یتیم امام است. من امشب می‌خواهم برای خود امام حسن روضه بخوانم، مخاطب خود را عوض می‌کنم. بچّه‌های امام حسن علیه السّلام در کربلا غوغا کردند. سن و سال نداشتند ولی خودشان را به نوعی به خط رساندند که جمّعیّت شهدای آل حسن کم نباشد. سه شهید دادند، دو عبدالله و یکی قاسم. یکی از خواهرانشان به اسارت رفت. مادر امام باقر علیه السّلام است. یکی از برادرانشان هم جانباز شد، دست او قطع شد. این‌ها سن و سال جنگیدن نداشتند، ولی اسم امام حسن علیه السّلام را در کربلا زنده کردند. هر کدام از این آقازاده به گونه‌ای شهید شدند، ولی آن کسی که امشب سر سفره‌ی او آمدیم گدایی کنیم خیلی سفره‌ی پرباری دارد.

 

یک سال داشت که پدر خود را از دست داد، شاید چیزی از امام حسن به یاد ندارد، از بچّگی چشم باز کرده امام حسین را دیده است. امام حسینی که پدرش با یتیم‌های خوارج آن‌طور رفتار می‌کرد، این یتیم امام او، سیّد او، مولای او حضرت مجتبی صلوات الله علیه این‌جا چه رابطه‌ای بوده است. من هیچ کس را سراغ ندارم، خود سیّد الشّهداء هم خردسال دارد، شنیدید طفل در کربلا زیاد است، ولی چه رابطه‌ای بود که فرمود: زینب جان این عبدالله را محکم نگه دار. این آقازاده‌ها کم نبودند، چه رابطه‌ای بوده است. آخرین داغی است که سیّد الشّهداء علیه السّلام دیده است، من این‌طور می‌فهمم این آخرین آزمایشی است که حضرت داده است. «وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ»[۲] این آخرین آزمایش است. طبیعتاً شاید این آخرین آزمایش از همه سخت‌تر باشد. اگر برای مثل قاسم بن الحسن سیّد الشّهداء خود را بالای سر او رساند، حداقل از قاتل او انتقام گرفت، این‌جا دیگر توان ایستادن نداشت، حتّی توان نداشت او را در بغل بگیرد. این اتّفاق زمانی افتاد که وقتی انصار کشته شدند، علی اکبر و قاسم کشته شدند، حضرت عبدالله روحی له الفداء برادر دو شهید شده است، قمر بنی هاشم شهید شد، صدا بلند شد «هَلْ‏ مِنْ‏ ذَابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ‏ رَسُولِ‏ اللَّهِ‏»[۳] شیرخوار هم شهید شد. «فَلَّمَا صَارَ الحُسین فَرداً وَحیداً» هیچ کس باقی نمانده است.


[۱]– الأمالی( للصدوق)، النص، ص ۱۶۵٫

[۲]– سوره‌ی بقره، آیه ۱۲۴٫

[۳]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۴۵، ص ۴۶٫