«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم‏»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ»

«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ»[۱]

«رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری ‏* وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْری‏ * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی‌‏»[۲]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]

پشتوانه‌ی اعتقادی بحث‌های اخلاقی اهل بیت علیهم السّلام

بحث را از این‌جا آغاز کرده بودیم که اهل بیت صلوات الله علیهم أجمعین وقتی بخواهند جامعه‌سازی بکنند، عناصر جامعه‌سازی اهل بیت، عناصر اخلاقی فردی و اجتماعی اهل بیت مبتنی بر اعتقادات و تفکّر است. اگر کسی بخواهد تفاوت راهبردی نگاه اهل بیت را با فرقه‌های غیر شیعه نگاه بکند، باید در کتب اخلاقی که نوشتند ببیند. هزار صفحه کتاب اخلاق نوشته است و فکر هم نکنید در آن گریه هم نیست، اشک و گریه هم دارد، هزار صفحه برای سلوک انسان و سیر انسان إلی الله و از این حرف‌ها (نوشته است) در آن یک کلمه از امیر المؤمنین علیه السّلام نیست. این اخلاقی که مورد نظر اهل بیت باشد، نیست. همه‌ی ویژگی‌ها و شاخصه‌های اخلاق مورد نظر اهل بیت یک پشتوانه دارد و آن هم پشتوانه‌ی اعتقاد است.

 حداقل چهار رکن اعتقادی دارد که آدم راحت هم بتواند آن کار اخلاقی،آن ویژگی اخلاقی را احزار بکند، ملکه بکند، کسب بکند. آن هم ولایت، برائت، تقیّه و انتظار است. این‌ها است که جامعه‌ی شیعه را می‌سازد از بیرون کسی بیاید… همه‌ی جوامع این (مطلب) را دارند که آنچه برای خود این یک فرمول طلایی در علم اخلاق است- می‌پسندی برای دیگران بپسند، این را همه دارند. چرا نمی‌شود به آن عمل کرد؟ قدرت ندارد، با این‌که زیبا است. امّا با منطق ولایت که بعد عملی آن تولّی می‌شود. ما قبلاً (این را) عرض کردیم؛ ببینید چقدر (عمل با این تولّی) قدرت پیدا می‌کند، چقدر آدم (برای انجام دادن آن) شوق پیدا می‌کند.

رفتار در تشیّع مبتنی بر فکر است، اعتقاد است. منبع رفتار ما قلب ما است، از این‌جا شروع کردیم، مختصر به مقام ولایت پرداختیم، ریشه‌ی آن کجا است؟ وقتی به موضوع امامت برسد، چگونه اعمال می‌کند، امامت باطنی را بحث کردیم تا کم کم رسیدیم به این‌که چطور در صحنه‌ی اجتماع به شیعیان می‌رسد. چطور به «رُحَماءُ بَیْنَهُمْ»[۴] منجر می‌شود.

کتاب کافی را آوردم و به محضر شما عرض کردم تمام ابواب تاریخی ذیل فصلی یا بخشی یا اصطلاحاً کتابی به اسم ایمان و کفر (آورده شده است) توضیح دادیم چرا ذیل ایمان و کفر، حسد و کبر و (از این طور موضوعات آورده شده است) بعد چند باب آن را با هم خواندیم که آن‌جا آشکار می‌کرد که جهت واحده‌ی همه‌ی این‌ها -چه ترک عادات، بد اخلاقی چه عمل به مکارم اخلاق- در مؤمن بود، در جهت ولایت بود. بعد از این‌ها به ولایت سیاسی رسیدیم. یک جلسه راجع به این‌که وقتی که این‌قدر به ما می‌گویند: مؤمن برادر مؤمن است، از یک پدر و مادر است، به او خیانت نمی‌کند، مراقب او است، مشکلات او را حل می‌کند، گرفتاری‌های او را برطرف می‌کند، درد او درد او است، اگر او آن طرف عالم سیلی بخورد، حال این، طرف دیگر عالم بد می‌شود. برای یک نفر این‌قدر پر رنگ است، پس برای جامعه‌ی شیعیان خیلی ضریب می‌خورد (پر رنگ‌تر می‌شود) و مؤمن نمی‌تواند نسبت به جامعه‌ی شیعه بی‌تفاوت باشد و اسم خود را هم بگذارد کسی که اهل ولایت است، در مقام عمل تولّی دارد. عرض کردیم اصلاً نمی‌شود، امکان ندارد.

توجّه اهل بیت به تربیت همه‌ی افراد جامعه

استثنائاً روز گذشته به یک جهتی -که متوسّل به حضرت علی اکبر بودیم- این قسمت بحث را یک مقدار رها کردیم، یعنی من بحث را جا به جا کردم؛ چون می‌خواستم روز علی اکبر سلام الله علیه بگویم که اتّفاقاً این ولایت برای ما برنامه‌ریزی کرده است. روز گذشته در یک کلام این را گفتیم. برای هر یک از ما در تابلوی تربیت امام یک جای خالی است که مختصّ به من است، اختصاص به شما دارد، هیچ کسی آن‌جا را پر نمی‌کند، البتّه اختیاری است، خدایی ناکرده می‌توانم وقتی او دست مبارک خود را به سمت من دراز کرد، به او دست ندهم ولی این‌جا دیگر پر نمی‌شود، این‌جا برای من است. امام فقط به شاگرد اوّل‌ها نگاه نمی‌کند. عمدتاً مثال فرزدق را زدیم، چون نکته‌ی تربیتی در آن وجود داشت. عرض کردیم امام استثنائاً او را به سمت کربلا دعوت نکرد، چون می‌دانست نمی‌آید امّا امام این‌ها را رها بکند؟ نه (این کار را نمی‌کند) می‌شود از همین آدم هم که استعداد حر شدن ندارد، زهیر شدن ندارد، ابو شعثای کندی شدن ندارد، می‌شود یک جایی از او استفاده کرد و عرض کردیم کاری که فرزدق کرد حبیب و عابس و قمر بنی هاشم نمی‌توانستند انجام بدهند؛ نه این‌که آن‌ها از این افضل نیستند ولی امام برای این هم یک نقشی تعریف کردند. نمونه‌ی آن هم این است که شما می‌بینید کاری که فرزدق کرد، از جهت بین المللی بی‌نظیر است. (در) تمام کتاب‌ها (وجود دارد) در واقع این شعر این‌قدر همه جا آمده است، نخ نما شده است. این‌قدر که این پیام را به همه جا رسانده است.

تفاوت حکومت اهل بیت با حکومت خلفا

در یک جمله آن چیزی است که امام به هارون الرّشید… هارون الرّشید خیلی پولدار بوده است. از جهت قدرت مالی و نظامی یک آدم حیرت انگیز است، به گونه‌ای که بعضی از علمای شیعه هم یک مجیزکی برای او گفتند. الآن نمی‌خواهم (این مطلب را) مطرح بکنم، باید یک جلسه‌ای باشد که حوصله و این‌ها باشد، آدم بگوید چه گفتند. هارون خیلی ژست آزاد اندیشی هم داشته است. می‌گفته است: هر کسی عالم است، به این‌جا بیاید، کرسی اخلاق، کرسی علمی می‌گذاریم، نقد و بررسی داور بیاید، نقّاد بیاید، من هم پول می‌دهم بحث علمی بکنیم. حالا امام کاظم سلام الله علیه کجا است؟ در زندان است ولی نسبت به بقیه خیلی ژست آزاد اندیشی دارد. هر کسی هر نظریه‌ای دارد بیاورد، ما پول می‌دهیم، بروید کار بکنید، پول می‌دهیم بروید مؤسّسه‌ی خود را اداره بکنید. متأسّفانه بعضی‌ها هم این‌جا یک مقدار خود را باختند. نسبت به دیگران این کار را می‌کرده است، نسبت به موسی بن جعفر سلام الله علیه این‌طور نبود. هارون با آن ثروتی که داشت که یک نمونه‌ی آن این است که -در کتاب انسان ۲۵۰ ساله‌ی رهبری هم است خیلی جاها نقل شده است- وقتی مثلاً سر عروس و داماد دختر خود و جعفر برمکی داماد خود- می‌خواستند سکّه بریزند، این‌ها وارد مجلس شدند، الآن ده هزار تومانی می‌‌ریزند، پنجاه هزار تومانی می‌ریزند، دیگر خیلی میلیاردی باشند سکه‌ی طلا بریزند. ایشان یک سری قوطی‌های کوچکی  سر مردم می‌ریختند، قوطی را که باز می‌کردند، در آن کاغذ بود؛ مثلاً فرمانداری شهر فلان، استانداری استان فلان، خراج یک سال، مالیات یک سال کشور کجا، حالا کشور که من می‌گویم آن‌جا ولایت می‌گویند ولی امروز هر کدام برای خود یک کشور است. مصر، امروز مصر ده تا کشور است. (هارون) به امام کاظم علیه السّلام گفت: من با تو چه کار بکنم که هر کجا می‌روم اسم شما وجود دارد، روی مخ من هستی، او می‌خواهد دیده بشود، امام کاظم سلام الله علیه هم اتّفاقاً خیلی بروز اجتماعی و درگیری و این‌ها ندارد. حضرت فرمود: حکومت تو ظاهری است. «أنَا إمَامُ القُلوب»[۵] من امام قلوب هستم، دل‌ها را مسخّر خود کردم. نهایت احترام مردم به تو این است که به خاطر این‌که هارون آمده است، ظاهر امر را طرف نگه می‌دارند، چشم آن‌ها به دنبال پول تو است ولی نسبت به من این‌طور نیست. من امام قلوب هستم.

این آن چیزی است که عرض کردیم امام معصوم برای ما برنامه ریزی می‌کند. امروز هم امام زمان سلام الله علیه امام تک تک ما است، به صورت اختصاصی برای ما برنامه دارد، به شرط این‌که ما به او دست بدهیم. ما چند جلسه یک جایی این موضوع را مفصّل گفتیم. این را روز گذشته عرض کردیم، به ولایت سیاسی برمی‌گردم.

روش جدا کردن مردم از امام معصوم

در جامعه‌ی اسلامی برای این‌که بتوانند مردم را از امام معصوم، از مسیر حق خارج بکنند، باید جایگزین‌هایی می‌دانند و دادند. لذا مردم مسلمان، نماز خوان‌ها، مقیّدین، ظاهراً اهل تقوا، اهل تهجّد، ساده زیستان، زاهدان، این‌ها دو نوع نگاه می‌کردند. من یکی از آن‌ها را برای شما می‌خوانم و یکی را هم تعریف می‌کنم. شما ببینید که دو اسلام بود، بعد خود شما تطبیق بدهید ببینید سیّد الشّهداء علیه السّلام کدام را (دنبال می‌کردند و قبول داشتند) طبیعتاً معلوم است که بحث من ولایت سیاسی است، جواب معلوم است.

 مردم کوفه سه دوره به امام نامه نوشتند. یک بار آن‌جایی که امام حسن علیه السّلام صلح کرد، بعد بعضی از پرروها نامه نوشتند: آقا شما قیام بکن که حضرت کلاً جواب نداد، فرمود: امام من، امام مجتبی علیه السّلام است. سیّد الشّهداء علیه السّلام با این کرامت خود وقتی می‌خواست به کسی چیزی ببخشد، به خانه می‌رفت و چیزی را که می‌خواست برمی‌داشت اگر این در باشد، یک دست او از در خارج می‌شد که طرف موقع گرفتن به روی حضرت نگاه نکند الّا یک مورد اگر متوجّه می‌شد قبل از او به در خانه‌ی امام مجتبی علیه السّلام رفته است. می‌پرسید: چقدر دادند؟ مثلاً یک مورد است گفت: ۷۳ دینار، ۷۳ مثقال طلا. حضرت به داخل رفتند -حضرت می‌خواست پول بدهد نمی‌شمرد- شمردند ۷۲ مثقال. ۷۲ دینار دادند. «مَا مَشَى (ما کلَّمَ) الْحُسَیْنُ علیه السّلام بَیْنَ یَدَیِ الْحَسَنِ علیه السّلام قَطُّ»[۶]  یک بار ندیدند امام حسین علیه السّلام، مقابل امام حسن علیه السّلام اظهار نظر بکند. آن چیزی که شما در کربلا برای حضرت عبّاس می‌بینید، تاریخ برای امام حسین و حضرت مجتبی علیهم السّلام نقل کرده است. امام او است. (امام حسین علیه السّلام به این نامه‌ی کوفی‌ها) جواب نداد. کوفی‌ها صبر کردند، امام حسن سلام الله علیه که شهید شد، دوباره نامه دادند، این دومین بار شد. باز هم حضرت جواب نداد. فرمود: فعلاً با این طغیان‌گر قراردادی داریم. وقتی معاویه به درک رفت و یزید آمد، بار سوم وقتی باخبر شدند سیّد الشّهداء علیه السّلام از مدینه به مکّه تشریف بردند، نامه نوشتند.

عدم وابستگی حرکت امام حسین علیه السّلام به نامه‌ی کوفیان

 یعنی به دو جهت حرکت سیّد الشّهداء علیه الصّلاه و السّلام وابسته به نامه‌نگاری مردم کوفه نیست. همین یک جمله را که گفتم چند شبهه را پاسخ دادم. اوّلاً این‌که قبلاً هم دو بار نامه زده بودند، ثانیاً نامه‌ی سوم را پس از حرکت حضرت زدند. نه این‌که نامه بزنند، آقا حرکت بکند، آقا حرکت کرده بودند، از خانه‌ی خود بیرون آمده بود، (کوفیان) با خبر شدند، گفتند: شما به این‌جا بیا. چه نامه‌ای زدند؟ من فرصت ندارم امروز راجع به سلیمان صرد حرف بزنم ولی نامه‌هایی که سلیمان صراد خزاعی و دیگران نوشتند همه این‌طور است. شما از این چه می‌فهمید؟ «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ لِلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیه السّلام»[۷] نامه برای چه کسی است؟ برای مولای ما سیّد الشّهداء علیه السّلام است. «مِنْ سُلَیْمَانَ بْنِ صُرَدٍ وَ الْمُسَیَّبِ‏ بْنِ نَجَبَهَ وَ رِفَاعَهَ بْنِ شَدَّادٍ» این‌ها سران توّابین هستند. «وَ حَبِیبِ بْنِ مُظَاهِرٍ» جایگاه را دقّت بکنید. من نامه‌ها را در کتاب‌های مختلف تاریخی که نویسندگان آن‌ها (دقیق هستند مشاهده کردم کتاب‌هایی که نویسندگان آن) مثل صاحب الفتوح بی‌دقّت نباشند.  نه این‌ها اهل ضبط هستند، دقّت دارند، کلمه را جا به جا نمی‌کنند. این‌طور نیست که بگویند: این‌که فرق ندارد، اسم‌ها را جا به جا بکن. تمام آن نامه‌هایی که سلیمان در آن است یا این‌طور است: «مِنْ سُلَیْمَانَ بْنِ صُرَدٍ» خزاعی و بقیه یا اگر اسم چند نفر را برده است، اسم سلیمان اوّل است بعد بقیه (را آورده است). نگاه بکنید: «مِنْ سُلَیْمَانَ» مصیّب، رفاعه، حبیب؛ «وَ شِیعَتِهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ» عابس و این‌ها در «شِیعَتِهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ» هستند. جایگاه اجتماعی را نگاه بکنید.

کسی (سلیمان) که در توّابینبا این‌که یک کار ظاهراً احمقانه‌ای داشت می‌کرد، یعنی شکست قطعی بود، بی‌حساب و کتاب بو چهار هزار نفر را با خود همراه کرد. اگر فقط هزار نفر از این چهار هزار نفر به کربلا آمده بودند، اصلاً جنگ رخ نمی‌داد. فکر نکنید بگویید: هزار به سی هزار، اگر یک لشکر هزار نفره بود دیگر اصلاً این‌طور درگیری رخ نمی‌داد، چون همزمان سی هزار نفر نمی‌توانستند در یک صحنه‌ی نبرد (با هم مقابله بکنند) الآن سیصد هزار نفر هم جلوی در باشد، همین تعداد بیشتر حالا دو برابر بگویید- داخل جا نمی‌شود. بخواهد خدایی ناکرده این‌جا درگیری بشود، یک طرف پانصد نفر است، دویست نفر است، آن طرف بیست هزار نفر خیلی فرق (نمی‌کند) چون آن‌ها باید بیرون بیاستند، نهایتاً نیروی کمکی خود را جا به جا بکنند، نفس بگیرند، یار تعویضی است، در صحنه‌ی نبرد که جا نیست، هزار نفر از این چهار هزار نفر را به کربلا آورده بود، اصلاً کربلا کربلا نمی‌شد، نیاورد. هم این، هم آن دو نفر دیگر.

معنای لفظ شیعه در زمان اهل بیت

«شِیعَتِهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُسْلِمِینَ مِنْ أَهْلِ الْکُوفَهِ» این شیعه لزوماً به معنای این‌که ما شما را امام معصوم می‌دانیم نیست. در میان آن‌ها مثل حبیب و عابس (امام حسین علیه السّلام را) امام معصوم می‌دانستند ولی بگوییم همه‌ی کوفیان شیعه‌ی به این معنا نبودند. شیعیان چون ضدّ بنی امیّه بودند، به آن‌ها شیعه می‌گفتند. یکی از معانی شیعه این است: کسی که ضدّ بنی امیّه باشد، ضدّ عمرعاص باشد. کسی با عمروعاص بد باشد، در ادبیات تاریخی به او شیعه می‌گویند. این چیزی که این روزها مدام مطرح است که می‌گویند: شمر ۱۶ دفعه پیاده به حج رفته بود، شیعه‌ی علی بود، جانباز صفین بود، فریب این حرف‌ها را نخورید، حرف را باید دقیق زد. بله در نقلی شمر در صفّین شرکت کرده است، درست است به عنوان طرفدار امیر المؤمنین علیه السّلام است مثل این‌که شما طرفدار یک تیم فوتبال هستید، شما اگر آبی یا قرمز هستید به معنای این‌که دین شما با دین آن‌ها، مذهب شما با مذهب آن‌ها (تفاوت داشته باشد) که نیست.

می‌گویند: شیعه‌ی علی… شیعه علی در آن ادبیات یعنی ضدّ عثمان، ضدّ معاویه نه کسی که این ولایتی را که این چند روز ما داریم می‌گوییم را قبول دارد. بنده طرفدار عبرت هستم، ولی عبرت نباید موهوم باشد. شمر هیچ وقت ولایت امیر المؤمنین علیه السّلام را به عنوان امام معصوم قبول نکرد که بعد خیال بکنیم… بله منکر این نیستیم که ممکن است کسی شیعه‌ی امیر المؤمنین علیه السّلام هم باشد، سقوط بکند. قرآنی که شما دارید می‌خوانید به روایت حفص از عاصم، از ابو عبد الرّحمن سلمی نقل شده است، یعنی ما قرآن خود را با روش او می‌خوانیم، از امیر المؤمنین یاد گرفته استو این در ماجرای نهروان و این‌ها متأسّفانه دشمن امیر المؤمنین علیه السّلام شد و به امیر المؤمنین علیه السّلام ناسزا می‌گفت. هنوز قرآن خود را مدل او می‌خوانید، در زمانی که (از نظر اعتقادی) سالم بوده است، آموزش داده است. بله ممکن است شیعه سقوط بکند ولی شمر یک چنین چیزی نیست. مگر چهار هزار نفری که در خوارج کشته شدند همه در جنگ صفّین نبودند؟ این‌ها کسانی بودند که اسم خلیفه‌ی اوّل و دوم می‌آمد از عشق کف و خون قاطی می‌کردند، کجا شیعه‌ی امیر المؤمنین علیه السّلام بودند؟! ضدّ عثمان بودند. در نهایت هم شمر به سراغ خوارج رفت، دیگر از همان گروه است.

 بعضی وقت‌ها می‌خواهند شیعه‌ی امیر المؤمنین علیه السّلام را تخطئه بکنند، عزاداری را بکوبند (این حرف‌ها را می‌زنند) البتّه بعضی علمای ما از این حرف استفاده کردند ولی معمولاً این‌که در این فضاهای مجازی استفاده می‌شود می‌خواهند بگویند همین عزاداران، همین طرفداران سیّد الشّهداء علیه السّلام را کشتند. مثال پیدا نمی‌کنند به شمر متوسّل می‌شوند. این‌ها نامه نوشتند.

موارد مطرح شده در نامه‌ی کوفیان به امام حسین علیه السّلام

(سلیمان و دیگران نامه نوشتند) «سَلَامٌ عَلَیْکَ فَإِنَّا نَحْمَدُ إِلَیْکَ اللَّهَ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ»[۸] خدا را حمد کردند. بعد گفتند: «أَمَّا بَعْدُ» شما می‌خواهید به یزید اشکال بگیرید، به کجا اشکال بگیرید، به چه چیز اشکال بگیرید؟ این یک نوع نگاه است. یک نوع نگاه دیگر را هم به شما عرض می‌کنم که بحث ما شروع بشود که چه چیز می‌خواهیم بگوییم. گفتند: «أَمَّا بَعْدُ فَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی قَصَمَ عَدُوَّکَ الْجَبَّارَ الْعَنِیدَ» الحمدلله که خدا کمر این جبّار عنید، عنود، معاند، معاویه را شکست. «الَّذِی انْتَزَى عَلَى هَذِهِ الْأُمَّهِ فَابْتَزَّهَا أَمْرَهَا» کسی که امر امّت را غصب کرده بود، امر امّت یعنی کجای امّت را غصب کرده بود؟ حکومت را گرفته بود. «وَ غَصَبَهَا فَیْئَهَا» وقتی حکومت را بالا کشید؛ فی چیست؟ اموالی است که در جنگ آماده می‌شوید با یک کشوری نبرد بکنید، آن کشور نمی‌آید با شما بجنگند، آن منطقه با شما نمی‌جنگد، می‌گوید: ما نمی‌جنگیم، این زمین‌های ما برای شما، ما رفتیم ما را نکشید. این غنیمت نیست تقسیم بشود، این در دست حاکم است، وقتی حکومت را غصب کرد، درآمد حکومت اسلامی را هم غصب کرد، پس اشکال آن چیست؟ غصب خلافت، غصب بیت المال. «وَ تَأَمَّرَ عَلَیْهَا بِغَیْرِ رِضًى مِنْهَا» مردم از این راضی نبودند. خلافت الهی را که غصب کرد، هیچ، مردم هم راضی نبودند که بگویید شورای مسلمین دوست داشتند تمرّد بکنند بگویند: ما دوست داریم. این هم نشد. نه نصّ الهی، نه خواست مردم. پس این سه مشکل شد. مردم راضی به او نبودند، مجبور به تحمّل او بودند. «ثُمَّ قَتَلَ خِیَارَهَا» خوب‌های امّت را هم کشته بود. «وَ اسْتَبْقَى شِرَارَهَا» فسقه و فجره را آزاد گذاشته بود. «وَ جَعَلَ مَالَ اللَّهِ دُولَهً بَیْنَ جَبَابِرَتِهَا وَ أَغْنِیَائِهَا» پول‌های امّت را، بیت المال را، پالایشگاه‌ها و درآمدهای نفتی و غیر نفتی بیت المال و بانک‌ها را بین یک عدّه از نزدیکان خود نگه می‌داشت؛ اعتراض این‌ها این است. «فَبُعْداً لَهُ کَما بَعِدَتْ ثَمُودُ» همان‌طور که خدا ثمود را نابود کرد، خدا این را هم مجازات بکند، از این رحمت الهی دور باد. «إِنَّهُ لَیْسَ عَلَیْنَا إِمَامٌ» به امام حسین علیه السّلام گفتند: آقا ما رهبر نداریم. «فَأَقْبِلْ لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ یَجْمَعَنَا بِکَ عَلَى الْحَقِّ» خواسته‌های ما این‌ها است. غصب خلافت، فی را بالا کشیده است، بدون رضایت مردم (به خلافت رسیده) است، به ناحق کشته است، اموال مسلمین دست یک عدّه افتاده است، چپاول می‌کنند، رانت‌خواری می‌کنند، در دست یک عدّه قرار گرفته است، خواص خواری می‌کنند، برای همه نیست، ویژه خواری وجود دارد. آقا شما بیا ما امام نداریم. إن‌شاءالله خدا به برکت تو ما را به مسیر حق ببرد. بعد گفتند: از آن طرف به شما بگوییم: «وَ النُّعْمَانُ بْنُ بَشِیرٍ فِی قَصْرِ الْإِمَارَهِ» نعمان بن بشیر هم که الآن حاکم کوفه است قبل از عبیدالله- این در قصر است ولی بخاری (قدرتی) ندارد. یعنی نعمان بن بشیر می‌گفت: من این‌قدر ابله نیستم برای این آخر عمر با این‌که ناصبی است، به امام حسین علیه السّلام و امیر المؤمنین علیه السّلام روی منبر کوفه ناسزا می‌گفته است- با خون پسر پیغمبر خود را بدبخت بکنم، نهایت این است که من را عزل می‌کنند. آدم خوب است طاغوت هم باشد ببخشید خر نباشد. عبیدالله بدبخت خود را با یزید تبدیل به دستمال نجاست کرد. در نهایت هم چیزی به او نرسید، در نهایت هم سر او را بریدند.

«لَسْنَا نُجَمِّعُ مَعَهُ فِی جُمُعَهٍ» این نعمان بن بشیر در مسجد کوفه نماز جمعه می‌خواند، ما چهل هزار نفر شرکت نمی‌کنیم. یعنی جلسه خلوت است. آبستراکسیون کردیم. او را قبول نداریم، نمی‌رویم شرکت بکنیم. «وَ لَا نَخْرُجُ مَعَهُ إِلَى عِیدٍ» عید نه نماز قربان و فطر شرکت می‌کنیم نه در مجلس تحیّت و سلام و تبریک. کلاً او را آدم حساب نمی‌کنیم. حکومت در اختیار خود ما است. کوفه بسیار متزلزل است ولی ما امام لازم داریم، خود ما می‌توانیم کوفه را بگیریم ولی دوست داریم رهبر داشته باشیم. «وَ لَوْ قَدْ بَلَغَنَا أَنَّکَ أَقْبَلْتَ إِلَیْنَا» اگر بدانیم شما می‌آیید، «أَخْرَجْنَاهُ حَتَّى نُلْحِقَهُ بِالشَّامِ» او را بیرون می‌کنیم تا به شام برود. چون با ما جنگ ندارد، ما هم سر او را نمی‌بریم، او را بیرون می‌کنیم. این یک نامه بود.

در پاسخ به این نامه سیّد الشّهداء صلوات الله علیه چه کرد؟ «إِنِّی بَاعِثٌ إِلَیْکُمْ أَخِی وَ ابْنَ عَمِّی وَ ثِقَتِی مِنْ أَهْلِ بَیْتِی (مسلم بن عقیل)» (مسلم را به سوی شما می‌فرستم) اگر به من نوشت شما راست می‌گویید، «أَقْدَمُ عَلَیْکُمْ وَشِیکاً» به سرعت می‌آیم. پس آقا این حرف‌ها را تأیید کرد. یک نفر را فرستاد. (برای این‌که ببینم) شما راست می‌گویید که همراه هستید یا نه؟ من می‌آیم و راه افتاد.

یعنی سیّد الشّهداء علیه السّلام این نگاه را تأیید کرد. شما از این چه می‌فهمید؟ دنبال ولی آن ولایت الهی ملکوتی باطنی که شب‌های اوّل گفتیم (نبودند) شاید اصلاً عقل آن‌ها نمی‌رسید. چیزی که خواستند این بود که ما رئیس می‌خواهیم، امام می‌خواهیم. امام می‌خواهیم یعنی رئیس جامعه می‌خواهیم. رئیس جامعه‌ای می‌خواهیم که از این کارها نکند، اسلامی باشد. یعنی یک سطح اقلّی، چون ولایت سیاسی جزء پایین‌ترین سطوح ولایت امام معصوم است. می‌گویند: مرحوم امام گفته است: ولایت فقیه همان ولایت رسول الله است. این‌جا دچار مشکل می‌شوند. امام که نفرموده است آن ولایت ملکوتی باطنی، کسی به آن ولایت دسترسی ندارد. این اداره‌ی جامعه در دوره‌ی غیبت با آن فرق دارد، اصلاً کسی به آن دسترسی ندارد. به یاد دارید با چه عبارتی از جامعه‌ی کبیره گفتیم که اصلاً کسی توان درک آن (ولایت الهی) را ندارد که بتواند در آن طمع بکند؛ «وَ لَا یَطْمَعُ فِی إِدْرَاکِهِ طَامِعٌ‏» خیال می‌کنیم چه است که آن را بخواهیم، کسی به آن کار ندارد. یکی از مراتب پایین ولایت، همین مسئولیت اجتماعی است. البته این خیلی مهم است. این‌ها این را خواستند و حضرت هم تأیید کرد و مسلم را فرستاد و بعداً با زن و بچّه رفت و شد آنچه شد.

عکس العمل عبدالله بن حنظله نسبت به شهادت سیّد الشّهداء علیه السّلام

 این واضح است که از نظر سیّد الشّهداء صلوات الله علیه ولایت سیاسی مهم است، حکومت مهم است. به یاد دارید ماجرای صفویه و تغییر دین و این‌ها را اشاره کردیم. حالا از این طرف این یک اسلام، یک اسلام دیگر هم وجود دارد برای یک عدّه عابد زاهد در مدینه است. یک عدّه زاهد عابد در مدینه داریم، این‌ها آدم‌های بسیار سازده زیست هستند، نماز اوّل وقت خوان، اهل کثرت عبادت، پیشانی پینه بسته، این هم برای خود اسلامی است. یادگاری، رئیس آن‌ها پسر حنظله‌ی غسیل الملائکه است. حنظله‌ی غسیل الملائکه در اسلام یک اسطوره است. کسی که شب زفاف ازدواج کرد، به منزل رفت و فردا صبح غسل نکرده خود را به پیغمبر رساند، در احد جنباً شهید شد. بعد از پیغمبر نقل کردند که -انصافاً خیلی مرد بوده است- غسیل الملائکه است. ملائکه او را غسل می‌دهند. آدم این شخص را دوست دارد، بالاخره شهید راه پیغمبر هم است، بهشتی است، پیغمبر او را تأیید کرده است، حوادث بعد را نبوده است بیچاره بشود. شهید، جوان، مرَد و عبدالله به دنیا آمد. یک فرصت برای بازگشتن برای مرد کافی است.

عبدالله هشت یا نه ماه بعد به دنیا آمد و عبدالله بن حنظله شد و اصلاً راه می‌رفت مردم لذّت می‌بردند، این هم آدم عابد زاهدی بود؛ هفت، هشت یا ده تا فرزند داشت، همه پسر، ماجرای کربلا که اتّفاق افتاد، عبدالله بن حنظله‌ی غسیل الملائکه با آن سابقه‌ی درخشان پدر، این‌قدر زاهد نسبت به دنیا، خود عبدالله هم اهل عبادت، فرزندان او هم اهل عبادت، بچّه مسجدی، مکبّر، مؤذّن، شنیدند امام حسین علیه السّلام از مدینه خارج شده است (او اهل مدینه است)، خیلی تغییری در حال او ایجاد نشد. شنیدند امام حسین علیه السّلام از مکّه به سمت عراق راه افتاده است، خیلی تغییری در او ایجاد نشد. مشغول عبادت بود و ذکر خود را می‌گفت، به یاد غسیل الملائکه بود. هفته‌ای یک بار عکس‌های پدر را منتشر می‌کرد. مردم مدینه هم واقعاً او را دوست داشتند. برای این عبدالله جان می‌دادند.

منتها باید بسیار (برای مظلومیّت) امام حسین علیه السّلام زار زد. سیّد الشّهداء علیه السّلام به عراق رفت و شهید شد. عبدالله هیچ عکس العملی نشان نداد. به یزید خبر دادند اگر می‌خواهی مدینه با این گند عظمایی که زدی، شورش نکنند، آن کسی که خیلی روی مردم مدینه نفوذ دارد، یک جلسه دعوت بکن، سلام و علیکی با هم بکنید. یک هواپیما، یک شتری چارتر کردند عبدالله و فرزندان او وفتی یعنی هیئت نمایندگی- به سمت شام رفتند. خیلی از این‌ها پذیرایی کرد، خیلی هم طلا داد. داشتند برمی‌گشتند دیدند عبدالله مدام دارد زیر لب یک چیزی می‌گوید، ناسزا می‌گوید. این آقایی که اهل عبادت است، زاهد است. گفتند: آقا چرا ناسزا می‌گویی؟ گفت: این ملعون، این کافر… گفتند: آقا چه شده است، خیلی به شما پول داد، این پول‌ها را گرفتم که علیه خود او خرج بکنم. پدر سوخته‌ی کافر فاسق. گفتند: چرا؟ گفت: شراب می‌خورد. یک اسلامی قتل سیّد الشّهداء علیه السّلام را…

شراب‌خواری خیلی وحشتناک است، این را من به شما عرض می‌کنم بدانید یکی از چیزهایی که خطر است، حبّ اهل بیت را از قلب مؤمن بیرون ببرد، همین شراب است. خدا نکند آدم گناهی را کوچک بکند. «لَا تَنْظُرُوا إِلَى صِغَرِ الذَّنْبِ وَ لَکِنِ انْظُرُوا إِلَى مَنِ اجْتَرَأْتُمْ»[۹] هیچ گناهی کوچک نیست ولی به نسبت… عبدالله نگفت: پسر پیغمبر را کشته است، ناموس خدا را شهر به شهر گردانده است. گفت: شراب می‌خورد. سیر الاعلام النّبلاء، مدخل عبدالله بن حنظله را نگاه بکنید. گفت: شراب می‌خورد، با دو خواهر با دو خواهر نمی‌شود ازدواج کرد- ازدواج می‌کند. نماز را سبک می‌شمارد. مثلاً بعضی وقت‌ها اوّل وقت نمی‌خواند، وقتی مست است ولی یزید نماز می‌خوانده است، تارک صلاه نیست. ظاهر کار این است و الّا آن نمازی که یزید می‌خواند چه فایده‌ای دارد.

عوض کردن اولویت‌های اصلی اسلام در زمان خلفا

بخواهید غربت امام حسین علیه السّلام را ببینید این است: مردم مدینه یکپارچه از بیعت یزید بیرون آمدند و یزید را خلع کردند. چرا؟ چون عبدالله بن حنظله گفته است. عبدالله بن حنظله قیام کرد، این‌ها هم به پشتیبانی از او برخاستند. این قیام برای خون سیّد الشّهداء علیه السّلام نبود، گفتند: یزید شراب می‌خورد. این هم یک اسلام است. حالا این‌که گاهی ما هم که برای سیّد الشّهداء علیه السّلام عزاداری می‌کنیم مثلاً یک اسلامی داریم که همین‌طور است، فقط فردی است، شخصی است. قتل سیّد الشّهداء علیه السّلام و قتل مؤمن را نمی‌بیند، شراب را می‌بیند. هر دو مسلمان و زاهد و اهل نماز و روزه، اولویّت این‌ کسانی که سیّد الشّهداء علیه السّلام آن‌ها را تأیید می‌کرد چه بود؟ مشکلات اجتماع بود. می‌گفتند: حکومت را غصب کرده است، دارد بیت المال مسلمین را می‌خورد، مردم راضی نیستند، اموال مسلمین در دست یک عدّه است، فساد است، فساد عمومی دارند. این دیگری (عبدالله بن حنظله) چه؟ اصلاً این چیزها را ندید. شراب می‌خورد.

آیا خیانتی بالاتر از این می‌شود که شما اولویت را بردارید این‌‌طور عوض بکنید و بعد ببینید چه خیانتی قبلاً شده است که سیّد الشّهدء علیه السّلام حرکت کرده است، مردم مدینه هیچ واکنشی نشان ندادند. شما از مردم مدینه یک نفر هم پیدا نمی‌کنید با حضرت آمده باشد. برای آن‌ها مهم نبود. خود این‌که چه شد مهم نبود، ما این شب‌ها یک جایی داریم بحث می‌کنیم چه شد که برای مردم مدینه مهم نبود فقط اصل مطلب را می‌خواهم این‌جا بگویم که شما ببینید به ولایت سیاسی ربط دارد.

عدم وجود اخلاق ولایی در منش عبدالله بن حنظله

چطور می‌شود که در یک جامعه‌ای عبدالله بن حنظله از پسر امیر المؤمنین علیه السّلام و فاطمه‌ی زهرا سلام الله علیها و نوه‌ی پیغمبر صلوات الله علیه جذّاب‌تر و پر نفوذتر می‌شود؟! امام صادق علیه السّلام فرمود: «إِذَا کُتِبَ الْکِتَابُ قُتِلَ الْحُسَیْنُ»[۱۰] قتل امام حسین علیه السّلام را به دست یزید نبینید. چه کسی آن زمینه را فراهم کرده است که هجرت امام حسین علیه السّلام برای جامعه‌ی مدینه هیچ اهمّیّت ندارد ولی وقتی عبدالله حنظله قیام کرد، مردم مدینه یزید را خلع کردند، با عبدالله همراهی کردند. هفتصد صحابی با این عبدالله همراه شدند، سر آن‌ها بریده شد. ده هزار نفر از مردم مدینه (کشته شدند) یعنی تقریباً همه‌ی مردم مدینه نابود شدند. چرا این‌ها مقاومت خود را نشکستند؟ چرا زودتر تسلیم نشدند؟ عبدالله حنظله را مسلمان می‌دانستند. حالا ممکن است همین عبدالله هم بازیچه‌ی چیز دیگری است، چون در فکرش کشته شده است. یک وقت یک نفر بازیگر است، مثل اشعث در نهایت به یک نحوی خود را نجات می‌دهد، با پول کار را حل می‌کند، لو می‌دهد، خیانت می‌کند. خود عبدالله حنظله و همه‌ی فرزندان او کشته شدند. یعنی بدبخت در این که می‌گفت صداقت داشت ولی مشکل این بود که اخلاق عبدالله حنظله اخلاق غیر ولایی بود. زنا و شراب را می‌بیند، باقی آن را نمی‌بیند. چه باعث می‌شود که در جامعه فساد بشود؟ دیگر این را نمی‌بیند. آن مردم هم این را مسلمان یافتند که کشته شدند، آدم جان را که همین‌طور نمی‌دهد، آدم برای پول که جان نمی‌دهد. این همه آدم (به این صورت کشته شدند). یک جریانی بود که خیلی هم ظاهر اسلامی داشت، خیلی هم اهل عبادت بود، حاضر بود جان هم بدهد ولی اولویت‌های آن‌ها با اولویت‌های سیّد الشّهداء علیه السّلام کاملاً متفاوت بود. یکی از مظلومیّت‌های سیّد الشّهداء علیه السّلام این است، باید یک جایی مفصّل در رابطه با این بحث کرد. عوامل قتل سیّد الشّهداء علیه السّلام یکم، دوم سوم آن یزید نیست، یزید روی بستر آماده‌‌ی اسب زین شده‌ای برای زمینه‌سازی قتل سیّد الشّهداء علیه السّلام نشسته است و این غلط زیادی را کرده است. کسی دیگری این کار را کرده است.

هم ما شیعه‌ها داریم، هم -جالب است- سنّی‌ها در مورد امیر المؤمنین علیه السّلام دارند که: «اللَّهُمَّ الْعَنْ قَتَلَهَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ»[۱۱] چرا قتله؟ ابن ملجم قاتل بود. هم شیعه این را دارد. هم روایت داریم، هم این را زیارت داریم، هم سنّی‌ها دارند، یعنی فقط ما شیعه‌ها نداریم، به آن‌ها هم رسیده است. «اللَّهُمَّ الْعَنْ قَتَلَهَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ» قتله‌ی امام حسن، قتله‌ی امیر المؤمنین، قتله‌ی سیّد الشّهداء علیهم السّلام. این را برای چه عرض کردم؟ برای این‌که در رابطه با قتله‌ی سیّد الشّهداء علیه السّلام این به ذهن شما می‌رسد که جمع بودند. نه این‌طور نیست. پنجاه سال قبل کار کردند تا بشود پسر پیغمبر را کشت. اسلامی در مقابل اسلامی قرار بگیرد که در برابر هزار میلیارد تومان دزدی سکوت می‌کند، اگر موی یک زنی بیرون باشد داد می‌زند.

البتّه حجاب بسیار مهم است، از ارکان جامعه‌ی اسلامی است، از ارکان تربیت است؛ وقت ندارم راجع به این توضیح بدهم. ما اصلاً نمی‌خواهیم گناهی را کوچک بکنیم ولی در قیاس می‌خواهد عکس العمل نشان بدهد، اگر پنج هزار نفر را بکشند، هیچ اعتراضی نمی‌کند، یک استکان شراب بخورند -که البتّه این هم بد است- این‌جا قیام می‌کند. یزید را عزل کردند. مثلاً فرض کنید اوّل یک بیانیه بدهند، مجلس یک کارت زرد بدهد، بعد مثلاً استیضاح بکنند، نه این کار را نکردند، او را عزل کردند. می‌گفتند: شراب می‌خورد! یکی نیست بگوید: آقا حالا ما نمی‌خواهیم به پسر حنظله به احترام حنظله چیزی بگوییم- خوب معاویه هم شراب می‌خورد، چرا آن‌جا قیام نکردید؟ چون معاویه قدرت داشت، نمی‌شد در مقابل معاویه قیام کرد. یزید تازه کار بود، قدرت کمی داشت، می‌شد، احتمال آن وجود داشت.

اهمّیّت اولویّت‌ها در مسائل اجتماعی

وقت ندارم و الّا توضیح می‌دادم که شخصیت یزید یک آدم عجیبی است. یک فاسق فاجر عجیب و غریب است. پدر او هم فاسق فاجر علنی است. معاویه هم شراب می‌خورده است، خیلی از اصحاب نقل کردند. حالا یزید علنی‌تر (این کار را انجام می‌داده است) ولی (آن‌ها) نمی‌توانستند با معاویه درگیر بشوند، یعنی نسبت به یک چیزی اشکال کردند که در گذشته هم وجود داشت.

مثل این می‌ماند که این خیابان را دارید پایین می‌آیید موتوری‌ها برعکس بروند، ۳۵ تا موتور برعکس بروند، پلیس هم مدام این‌طور بکند به عنوان این‌که شما عزادار سیّد الشّهداء علیه السّلام هستید. سی و ششمین نفر را بگیرد، موتور را بخواباند، طرف را بزند، بگویند: آقا (چرا این کار را می‌کنید) این که چیز جدیدی نیست. پس قبلی‌ها چه شدند؟

بیست سال معاویه بود، واضح ربا می‌خورد. معاویه بت می‌فروخت، امیر مؤمنان بود! بت‌های کوچک از هند می‌آوردند -همین کاری که برای ما می‌کنند زعفران را می‌برند به اسپانیا بسته‌بندی می‌کنند- مخراج کارها روی آن به جای چشم و این‌ها آن را مرّصع می‌کردند، آن را جواهر نشان می‌کردند -خیلی هم برای کشور اسلامی آورده‌ی ارزی داشت- به هند برمی‌گردانند، بت پرست‌های هند خدا را بهتر با حال خوش‌تری عبادت بکنند. امیر مؤمنین جامعه‌ی اسلامی بت می‌فروخت، این‌ها نفهمیدند، هیچ کسی اعتراض نکرد. بعد می‌گفتند: یزید شراب می‌خورد. جلوی یک ظالم ابلهانه‌تر از این نیست. همه‌ی این‌ها را کنار گذاشته است می‌گوید: یزید شراب می‌خورد. مدام من تکرار می‌کنم که شراب‌خواری خوب نیست ولی تو نسبت به گناهان بزرگتری اعتراض نکردی، چه شد یک دفعه؟ این تفاوت است. برای چه من مدام این را تکرار می‌کنم؟ سیّد الشّهداء علیه السّلام هم فرموده است: «وَ یَزِیدُ رَجُلٌ … شَارِبُ الْخَمْرِ»[۱۲] آقا بیعت می‌کنی؟ من چرا مدام می‌خواهم تأکید بکنم. یکی از احمقانه‌ترین حرف‌ها این است که بگویند: حجاب یا ربا؟ این‌که من مدام می‌خواهم شراب را مذمّت بکنم و از آن طرف هم نمی‌خواهم مذمّت بکنم به این دلیل است. یک کار احمقانه که الآن در جامعه‌ی ما می‌شود این است حجاب یا ربا؟ خوب هر دو. با هر دو مبارزه بکن. چه مشکل است. چادر را سر بکن، آقایان هم نگاه نکنند، بعد با رباخواری هم مبارزه بکنید، مشکلی ندارد. تعارض و تزاحمی با هم ندارد. حجاب یا ربا؟ هر دو. مثل این‌که یک نفر بگوید: آب یا غذا؟ هر دو. به چه علّت یکی را حذف می‌کنید؟ منتها در مسائل اجتماعی آن‌جایی که شما می‌خواهید برنامه‌ریزی بکنید باید اولویت‌ها را بهتر رعایت بکنید ولی این‌که یکی از این‌ها را حذف بکنید نداریم.

به سیّد الشّهداء علیه السّلام گفتند: آقا بیعت بکن؛ فرمود: «إِنَّا أَهْلُ بَیْتِ النُّبُوَّهِ وَ (موضع) مَعْدِنُ الرِّسَالَهِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِکَهِ وَ بِنَا فَتَحَ اللَّهُ وَ بِنَا خَتَمَ اللَّهُ (یختم)»[۱۳] آغاز و انجام با ما است. این مقام ولایت است. از ولایت شروع کرد. ولایت برای ما است. «بِنَا فَتَحَ اللَّهُ وَ بِنَا خَتَمَ اللَّهُ (یختم)» آغاز و انجام با ما است. حالا می‌خواهد راجع به یزید صحبت بکند که من با او صحبت نمی‌کنم. «وَ یَزِیدُ رَجُلٌ … شَارِبُ الْخَمْرِ قَاتِلُ النَّفْسِ الْمُحَرَّمَهِ» هم مشکلات اخلاقی دارد، هم مشکلات اجتماعی دارد. «مِثْلِی لَا یُبَایِعُ مِثْلَهُ» یعنی اشکال نداشت عبدالله بن حنظله علاوه بر این چیزهایی که نامه‌نگاران به سیّد الشّهداء علیه السّلام نوشتند و حضرت تأیید کرد دو تا آیتم اضافه می‌کردند، بگوید: در ضمن شراب هم می‌خورند. حرفی نبود، آن وقت ما اعتراض نمی‌کردیم. این کار را نکرد، اصلاً (دیگر کارهای یزید را) ندید. اصلاً قتل امام حسین علیه السّلام را ندیدند.

علّت عدم حمایت امام سجّاد علیه السّلام از قیام مردم مدینه

 لذا واقعه‌ی حرّه به طور مستقیم اصلاً نسبتی با کربلا ندارد و چون نسبت با کربلا ندارد، چون انحراف مسیری است که أبا عبدالله الحسین شروع کرده است (امام سجّاد علیه السّلام دخالتی در آن نکرد)؛ به یاد دارید یک روز من به شما گفتم: اهل بیت استعفا نمی‌دهند، گوشه‌گیری نمی‌کنند. یک برادر ما این‌جا یک اعتراض‌هایی کرد، من هم یک جوابی به ایشان دادم. گفتم: امام هیچ وقت گوشه‌گیری نمی‌کند، امام هیچ وقت استعفا نمی‌دهد. بعد آن‌جا به صورت مختصر گفتم مگر این‌که یک حالت خاصّی باشد. این‌ حالت خاص این‌جا است. وقتی مردم مدینه علیه یزید قیام کردند، این حالت خوب است دیگر! ای لشکر صاحب زمان برویم، علیه یزید قیام کردند، علیه صدام قیام کردند. امام سجّاد علیه السّلام همراهی نکرد، استثنائاً در طول زندگی ائمّه (این اتّفاق افتاد)، مدّت اندکی امام سجّاد علیه السّلام از مدینه خارج شد، در یکی از باغ‌های خود در یک چادر مشکی زندگی می‌کرد. چادر از نوع پوست شتر بود. این در علل الشّرایع شیخ صدوق است، نگاه بکنید. عجب! پدر شما علیه یزید قیام کرده است حالا که مردم مدینه ده هزار تا کشته دادند، یعنی ببینید چقدر آدم بودند، چرا (امام حمایت نکرد)؟ چون این‌ها علیه غصب خلافت قیام نکردند، علیه خوردن بیت المال مسلمین، علیه آن چیزی که جامعه را خراب می‌کند قیام نکردند، می‌گفتند: این شراب می‌خورد. این انحراف قیام سید الشّهداء علیه السّلام بود، لذا امام سجّاد دو ماه، تنها مؤمنی است که در مدینه با بنی امیّه نیست ولی در جنگ با بنی امیّه شرکت نکرده است. این توضیحات دیگر هم دارد که وقت نیست.

شما دارید اسلام را تحریف می‌کنید، این چه اسلامی است؟ دست طرف را بریدند، انگشتر او را هم بردند، فرض کنید دزد بزند… از این کارها می‌کنند و در واقعه‌ی بم این‌طور شد، آدم نمی‌داند بعضی‌ها چه اصل و نصبی دارند؟ از چه وقت می‌دانستید می‌خواهد زلزله بیاید که بروید دست زن مردم را برای الگو معاذ الله ببرید. چه وقت فهمیدید که آن‌جا می‌خواهد زلزله بشود، قبل از این‌که پلیس برسد. حالا (این‌جا) بریدن دست را نگویند، فریاد بزنند که انگشتر را بردند. می‌گویند: چه دارید می‌گویید؟ درست است دزدی مالی هم بد است ولی این‌ها قابل قیاس نیست، چرا شعار را عوض می‌کنید؟ این همان است که امام می‌فرمود: این‌قدر به بهائیّت اعتراض نکنید، این شاه را بزنید، بهائیّت هم می‌رود. چرا شعار را عوض می‌کنید؟ اصل را بزنید، شاخه‌ی آن هم می‌رود. تأکید به این شاخه نداشته باش، درخت را باید بزنید. شاخه را بزنید، شاخه‌ی دیگر می‌آید. بهائیّت چیست؟ درست است بهائیّت باطل است ولی اصل را بزن، اصل را بزنی دیگر بهائیّت جا ندارد. این حکومت است که بهائی را نخست وزیر می‌کند، به او جایگاه می‌دهد، به او پول می‌دهد. لذا امام سجّاد علیه السّلام در این قیام شرکت نمی‌کند و به احترام او هیچ یک از بنی هاشم هم در این قیام شرکت نمی‌کنند.

سه پست مهمّ حضرت عبّاس در کربلا

آقای ما در کربلا به خاطر عظمت قمر بنی هاشم صلوات الله علیه روی او حساب می‌کردند. حضرت سه تا پست مهم دارد. در اخبار الطّوال است. ۱-‌ حافظ الخیام است. تا وقتی او است، هیچ وقت امام حسین علیه السّلام نگران خیمه‌ها نشده است. اوّلین حمله‌ی به خیمه‌ها مقاتل را ببینید- بعد از شهادت قمر بنی هاشم است. هنوز امام حسین علیه السّلام زنده است، آن «یَا شِیعَهَ آلِ أَبِی سُفْیَانَ»[۱۴] -مقاتل را نگاه بکنید- را که آن‌ها نقل کردند بلافاصله بعد از شهادت قمر بنی هاشم است. حافظ الخیام قمر بنی هاشم است. تا او بود، اهل خیمه اضطراب این‌که نکند به خیمه‌ها حمله بشود را نچشیده بودند. تا وقتی او بود سیّد الشّهداء علیه السّلام نگران خیمه‌ها نبود.

 کار دوم او این است که محافظ سیّد الشّهداء علیه السّلام است. تا او بود، اهل حرم نگران سیّد الشّهداء علیه السّلام نبودند. این دو دمه که قدیمی‌ها می‌گویند: «عَلَی العَبَّاس واویلا» همیشه باید این را از زبان اهل حرم بگویید، چون از لحظه‌ای که حضرت عبّاس به شهادت رسید، تشویش و نگرانی در میان اهل حرم به پا شد. مولا تنها شده است، نگران او شدند.

نکته‌ی سوم این بود که ابو القربه است. پدر مشک. مسئولیت او سقایی است. فرمانده‌ی لشکر هم است.

مرحوم غروی اصفهانی در سرداب امیر المؤمنین علیه السّلام دفن شده است. من تاسوعاها اسم او را می‌برم، امید دارم او هم نزد مولا اسم ما را ببرد. خیلی هم ولایی بوده است، یک شعری برای حضرت عبّاس گفته است که باید این را یک وقتی منبر رفت، بیت بیت ترجمه کرد، شما ببینید دریا، دریا مفهوم در هر مصرع وجود دارد. خیلی از آن‌ها اصلاً به فارسی نیست. مصرع‌ها را نگاه بکنید این‌طور است. راجع به حضرت عبّاس می‌گوید، می‌گوید: وقتی همه رفتند، سیّد الشّهداء و قمر بنی هاشم علیهم السّلام ماندند. می‌گوید: «وَاحِدهٌ» یعنی یک بود. «لَکنَّهُ کُلُّ القُوی» همه‌ی قوّت بازوی حسین بود. همه‌ی قوّت لشکر او بود. «وَاحِدهٌ لَکنَّهُ کُلُّ القُوی». این آقا وقتی ایستاده بود، خوب به خاطر این‌که حافظ خیام بود، باید نزدیک خیمه‌ها می‌ایستاد. آدم بعضی وقت‌ها به خاطر کم کاری‌های خود شرمنده است. ما معمولاً این‌طور می‌شویم، گاهی وقت‌ها به خاطر بزرگی توقّع از آدم دارند نمی‌توانی آن توقّع را برآورده بکنی، شرمنده می‌شوی، به خاطر این‌که به یک نحوی روی تو حساب می‌کنند. این بچّه‌ها می‌آمدند دامن خیمه را کنار می‌زدند، نیاز نبود العطش بگویند، همین که عمو را نگاه می‌کردند، او را می‌کشتند.

او شیعه‌ی سیّد الشّهداء علیه السّلام است، خود را فدای فرزندان سیّد الشّهداء علیه السّلام می‌کند. من نمی‌گویم برادر، سلام الله علیه، هر طفلی که می‌آمد عمو را نگاه می‌کرد، هر نگاه ملتمسانه‌ی خنجری به قلب قمر بنی هاشم بود. یک یک این سربازها روی زمین می‌افتادند، خیلی برای فرمانده‌ی لشکر فرمانده‌ی گردان سخت است یک یک نیروها زمین بیفتند. هر بار می‌خواست بیاید نزدیک بشود… آن چیزی که روز گذشته محضر شما عرض کردم زینب کبری سلام الله علیها به سراغ بدن علی اکبر سلام الله علیه رفت و سیّد الشّهداء علیه السّلام هم آن‌جا بود، چرا؟ خیال آن‌ها از کجا راحت بود. چون قمر بنی هاشم بود، مجبور بود کنار خیمه‌ها بایستد. بالاخره آن‌جا خیلی اتّفاقات می‌افتاد. شیرخوار را دست به دست می‌کردند، عبّاس خود را مقصّر می‌دید. از او توقّع داشتند. برادران خود را به میدان فرستاد، گفت: دوست دارم قبل از خود، داغ شما را هم در راه مولا ببینم.

شروع آن را همه نوشتند فرمود: امّ البنین روی شما سرمایه‌گذاری کرده است ولی وقتی شهید شدند چطور آمدند هیچ نگفتند، هیچ دیده نشده است. هیچ وقت پیشنهاد نداده است. هیچ وقت حرف نزده است. همان‌طور که اگر امیر المؤمنین علیه السّلام زمان پیغمبر شهید می‌شد، هیچ کسی فکر نمی‌کرد، هیچ عربی فکر نمی‌کرد امیر المؤمنین علیه السّلام این‌طور در سخن اعجاز می‌کند. چون در حضور امام معصوم شهید شده است، هیچ جمله‌ای از قمر بنی هاشم نیست.

 یک جمله دارد. چه وقت است؟ شب عاشورا وقتی سیّد الشّهداء علیه السّلام فرمود: «اتَّخِذُوا هَذَا اللَّیْلَ جَمَلاً»[۱۵] شب تاریک است، از این تاریکی استفاده بکنید و بروید. اوّلین کسی که آن‌جا روی زانو بلند شد، نتوانست تحمّل بکند قمر بنی هاشم بود. گفت: بعد از شما کجا برویم زندگی بکنیم، چطور تو را رها بکنیم؟ بگو ما این کار را بکنیم. دیگر هیچ وقت هیچ چیزی نگفته است. شما نگاه بکنید نه مشورتی، نه نظری، مدام داغ روی داغ دیده است، از همه بدتر این‌که صدای العطش اطفال او را شرمنده کرد. هر العطش… در نهایت طاقت او طاق شد. محضر سیّد الشّهداء علیه السّلام آمد.

من هر چه برای شما روضه بخوانم از منابع قدیمی و معتبر می‌خوانم مگر این‌که به شما بگویم. این جمله در منابع قدیمی نیست ولی این یک جمله خیلی با شخصیت قمر بنی هاشم هم‌خوانی دارد. در منابع متأخّر است. چه کسی گفته است، نمی‌دانم. می‌گوید: آمد مقابل حضرت بایستد، دور ایستاد. شما اگر بخواهید عکس بگیرید، اگر دو نفر نزدیک هم باشید این دو با هم مقایسه می‌شوند، دور ایستاد که قدّ رشید او با مولا قابل قیاس نشود، سر خود را هم بلند نکرد، یکی این است. یکی این است که آدم وقتی می‌خواهد نزدیک به محضر مولا بشود، اذن می‌خواهد تا یک حدّی می‌آید تا مولا اجازه بدهد. فرزند امّ البنین است، کمتر از این بی‌ادبی برای عبّاس است. آمد و سر او هم پایین است عرض کرد که «قَدْ ضَاقَ صَدْرِی»[۱۶] دیگر سینه‌ی من تنگ شده است. «وَ سَئِمْتُ مِنَ الْحَیَاهِ (الدّنیا)» دیگر زندگی در این دنیا من را اذیّت می‌کند. بچّه‌های تو من را کشتند (صدای العطش بچّه‌ها من را اذیّت می‌کند). چه بسا بعضی وقت‌ها مراعات می‌کردند، نمی‌آمدند به عمو بگویند ولی حضرت که می‌بیند مدام به سراغ گهواره می‌روند، ببینند علی از دنیا رفت یا نرفت. خود او متوجّه می‌شود. تا این را شنید «فَبکَى الحُسِین علیه السّلام بُکاءً شَدیداً» خیلی خوب این‌جا گفته است، گفت: «أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِی» پرچمدار من هستی. «وَ إِذَا مَضَیْتَ تَفَرَّقَ عَسْکَرِی» اگر تو بروی لشکر از هم گسسته می‌شود. چطور با رفتن یک نفر لشکر از هم گسسته می‌شود؟ لشکر را برای چه می‌خواهند؟ برای دفاع می‌خواهند. به تعداد کار ندارند تا وقتی عبّاس است، خیمه‌ها امن است. «إِذَا مَضَیْتَ تَفَرَّقَ عَسْکَرِی».

 ببینید مرحوم غروی اصفهانی چه کار کرده است. می‌گوید: «وَ لا سِوی أبیهِ لِلَّهِ یَد» جز دست پدر او، خدا دستی نداشت. «وَ لا سِوَاهُ لأبیه عَضُد» و پدر او هم جز دست عبّاس دستی نداشت. لذا «إِذَا مَضَیْتَ تَفَرَّقَ عَسْکَرِی» دست ید اللّهی داری. بعد یک نگاه به صورت او کرد، به خیسی چشمان او، به شرمی که در صورت او است، پر کشیده است به حرمت امام (در این دنیا مانده است). امیر المؤمنین علیه السّلام در خطبه‌ی متّقین می‌فرماید: اگر خداوند برای بندگان متّقین اجل مشخّص نکرده بود که تا چه وقت در این دنیا بمانید، «لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِی أَجْسَادِهِمْ طَرْفَهَ عَیْنٍ»[۱۷] روح آن‌ها در بدن‌شان تعلّق خود را قطع می‌کرد و پر می‌کشید. روی ادب خود به سیّد الشّهداء علیه السّلام در این دنیا مانده است. آقا دید دیگر ماندن او را اذیّت می‌کند، چقدر این‌ها به هم محبّت دارند. تعبیر من برای این جمله‌ی امام است، تا نگاه کرد دید دیگر طاقت او طاق شده است این‌طور خیال بکنید فرمود: داغ تو را هم خودم تحمّل می‌کنم، برو. «فَاطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ قَلِیلًا مِنَ الْمَاءِ»[۱۸] عباس از تو هم دل کندم. به سمت میدان رفت.

آن‌ها چطور تیر می‌انداختند؟ تیر را که به سمت هدف نمی‌انداختند. نگاه می‌کردند مسیری که سوار می‌رود کجا است، جایی را که تلاقی حرکت‌ها بود را تیر می‌زدند، البتّه چهار هزار تیرانداز. یعنی یک منطقه کاملاً تیرباران می‌شد، قاعدتاً تیر به هدف می‌خورد. این تفنگ‌های شکاری را دیدید با یک دانه اسلحه چند تا پرنده می‌افتد، چون تعداد زیاد است. مرحوم غروی اصفهانی مرجع تقلید است می‌گوید: تو چطور از میان چهار هزار تیرانداز عبور کردی؟ به این سرعت. می‌گوید: «وَ لَا یَهُمُّهُ السِّهَامُ حَاشا» تیرها برای عبّاس مهم نیست. چرا؟ «مَن هَمُّهُ سِقایَهُ العَطَاشا» وعده‌ی آب داده بود. از میان این‌ها عبور کرد. به آب رسید، مشک را پر از آب کرد. با هم قرار گذاشته بودند، صدای او بلند شد: «أَنَا ابْنُ عَلِیٍّ الْمُرْتَضَى» سیّد الشّهدا علیه السّلام خوشحال شد، عبّاس به آب رسید. دارد برمی‌گردد، برگشت سخت‌تر است. سربازی که می‌خواهد تیر نخورد، نباید هدف و مقصود او معلوم باشد، باید دائماً مارپیچ حرکت بکند، ولی مقصد عبّاس معلوم است نزدیک‌ترین مسیر به خیمه‌ها را می‌رود، مستقیم می‌رود. لذا وقتی که سوار مستقیم حرکت بکند، آن هم آن قد رشید، خیلی تیراندازی هنر لازم ندارد، چهار هزار تیرانداز مستقیم هدف گرفتند، مسیر را نمی‌تواند عوض بکند، تیر افراد نابلد هم اصابت می‌کند. خیلی چیزهای مکشوف در مورد او گفتند، من نمی‌توانم بیان بکنم. آقا شروع به حرکت کردن کرد. شروع به رجز خواندن کرد. سیّد الشّهداء علیه السّلام صدا را بشنود، فاصله را حدس بزند. «لَا أَرْهَبُ الْمَوْتَ إِذِ الْمَوْتُ رَقَى (زقی)»[۱۹] من از مرگ نمی‌ترسم، برای من افتخار است که فدای حسین بن علی علیه السّلام بشوم. «حَتَّى أُوَارَى فِی الْمَصَالِیتِ لَقَا» نهایت چه می‌شود؟ نهایت می‌خواهید من را بین شمشیرها دفن بکنید، «نَفْسِی لِنَفْسِ الْمُصْطَفَى الطُّهْرِ وَقَا» جان من فدای پیغمبر و پسر پیغمبر. «إِنِّی أَنَا الْعَبَّاسُ أَغْدُو بِالسِّقَا» برای سقّایی آمدم، فعلاً به دنبال جنگ با شما نیستم، وعده دادم. راه افتاد سیّد الشّهداء علیه السّلام دارد می‌شنود، دید تن صدا کم نشد ولی لحن عوض شد.

«وَ اللَّهِ إِنْ قَطَعْتُمُ یَمِینِی                إِنِّی أُحَامِی أَبَداً عَنْ دِینِی»

 قمر بنی هاشم یک دست هم، ید الله است. دارد می‌آید، آقا دارد می‌شنود، دید این دفعه صدا هم ضعیف شد. چون مشک را به دندان گرفته است. «قَدْ قَطَعُوا بِبَغْیِهِمْ یَسَارِی» باز هم مهم نیست. دست دادم ولی آب دارم. چیزی دارم که بروم به مولا بگویم آقا وظیفه‌ای که به من سپردی انجام دادم، با سرعت دارد می‌تازد. خود را روی مشک انداخته بود، همه‌ی این تیرها به او اصابت کرده است -تعبیر مقتل به یک نحوی است من نمی‌توانم بیان بکنم- تا این‌که یک لحظه دیدند «فَوَقَف العَبَّاس مُتَحیِّرا» دیگر به خیمه بروم فایده‌ای ندارد، این منظره را ببینند. همان جا ایستاد.

 اتّفاقاتی افتاد من نمی‌توانم بیان بکنم. همین را به شما بگویم کاری کردند آن‌جا که مطمئن باشند جان سالم به درنمی‌برد، یک مورد فقط داریم که سیّد الشّهداء علیه السّلام وقتی رسید دیر رسیده بود، کار تمام شده بود من نمی‌توانم این را باز بکنم ببخشید، یک لحظه نگاه کردند دیدند مولای ما سیّد الشّهداء علیه السّلام آمد تا آمد آن صحنه را دید، دیدند دیگر نمی‌تواند راست بایستد. «الْآنَ انْکَسَرَ ظَهْرِی وَ قَلَّتْ حِیلَتِی»[۲۰] مقرّم می‌گوید: «جَعَلَ یُکَفکِفُ دُموعَهُ بِکُمِّه» دیدند با آستین دارد اشک‌های مبارک خود را پاک می‌کند. هنوز آن‌جایی که من باید بسوزم نرسیده است. آقا چرا داری با آستین خود اشک‌های خود را پاک می‌کنی؟ چون وقتی می‌خواهد برگردد این بچّه‌ها با یک امیدی… می‌گفتند قطعاً عمو با آب برمی‌گردد. آقا وقتی آمدند بچه‌ها حیرت‌زده هستند چرا آقا تک آمد. همین‌طور که داشت می‌آمد، آرام آرام کنار زینب کبری سلام الله علیها که رسید -این را علّامه‌ی مجلسی در جلاء العیون می‌گوید- سر مبارک خود را نزدیک گوش حضرت زینب سلام الله علیها کرد، فرمود: خواهرم به این دخترها بگو معجرها را محکم…


[۱]– سوره‌ی غافر، آیه ۴۴٫

[۲]– سوره‌ی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۳]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۹۸٫

[۴]– سوره‌ی فتح، آیه ۲۹٫

[۵]– عوالم العلوم، ج ‏۲۱، ص ۲۴۲٫

[۶]– مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج ‏۸، ص ۳۹۳٫

[۷]– الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، ج ‏۲، ص ۳۶٫

[۸]– الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، ج ‏۲، ص ۳۹٫

[۹]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۷۴، ص ۱۶۸٫

[۱۰]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ‏۸، ص ۱۸۰٫

[۱۱]– من لا یحضره الفقیه، ج ‏۲، ص ۵۸۹٫

[۱۲]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۴۴، ص ۳۲۵٫

[۱۳]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۴۴، ص ۳۲۵٫

[۱۴]– اللهوف على قتلى الطفوف، ص ۱۲۰٫

[۱۵]– الهدایه الکبرى، ص ۲۰۴٫

[۱۶]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۴۵، ص ۴۱٫

[۱۷]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۳۰۳٫

[۱۸]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۴۵، ص ۴۱٫

[۱۹]– مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج ‏۴، ص ۱۰۸٫

[۲۰]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۴۵، ص ۴۲٫