«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا سَیِّدِ الأَنْبِیَاء وَ أَکْرَمِ الشُّفَعَاءِ أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَی أَهْلِ بَیْتِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ ثُمَّ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ عَلَی جَمِیعِ أَنْبِیَاءِ اللهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلَائِکَتِهِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِالله العَلِیِّ الْعَظِیمِ‏».

ارتباط معرفت و محبّت

یک اصلی در معارف الهیّه وجود دارد همیشه گفته می‌شود که پایه‌ی محبّت معرفت است، یعنی معرفت نباشد محبّت محقّق نمی‌شود. هر چه که این معرفت بیشتر باشد محبّت هم بیشتر است.

این عبارت از شیخ الرّئیس ابو علی سینا معروف است که در اشارات می‌گوید، خیلی عبارت عجیبی است، من دیدم ترجمه کرده‌اند، عبارت را خیلی بد ترجمه کرده‌اند، اصلاً آن را در ترجمه مسخ کرده‌اند. معروف است که می‌گوید: «اَجَلُّ مُبتَهِجٍ بِشَی‏ءٍ هُوَ الأَوَّلُ بِذَاتِهِ»،[۱] یعنی بزرگ‌ترین شادمان نسبت به چیزی خود حضرت حق است نسبت به خود. خیلی عبارت بزرگی است. چرا این‌طور شده است؟ بزرگ‌ترین مبتهج، بزرگ‌ترین شادمان نسبت به چیزی خود حضرت حق است نسبت به خود. «لِأَنَّهُ أَشَدُ الأَشیَاءِ إِدرَاکاً لِأَشَدِّ الأَشیَاءِ کَمَالاً»، واقعاً عبارت عرشی است. «لِأَنَّهُ أَشَدُ الأَشیَاءِ إِدرَاکاً لِأَشَدِ الأَشیَاءِ کَمَالاً»، زیرا خود حضرت حق پردرک‌ترین موجود نسبت به پرکمال‌ترین موجود است. هر چه از کمالات محبوب فهمیده شود محبّت زیاد می‌شود.

محبّت پیامبر نسبت به فاطمه (سلام الله علیها)

روز شهادت است، عالم ربّانی، من این القابی که اخیراً متداول شده حذف می‌کنم، خود عالم ربّانی خیلی معنا دارد. عالم ربّانی حضرت حاج آقا صدیقی (دامت برکاته). اجمال مطلب این است روی همین حساب که اساس معرفت محبّت است پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) حضرت زهرا (سلام الله علیها) را دوست داشت. نه فقط برای این‌که دختر من است، بحث دیگری است، بله این هم هست، مسائل عاطفی هست، امّا معرفت بود. حضرت زهرا (سلام الله علیها) که راه می‌رفت به پدر خود نگاه می‌کرد، پدر در صورت او حضرت مجتبی (علیه السّلام) را می‌دید، سیّد الشّهداء (علیه السّلام) را می‌دید، علیّ بن الحسین (علیه السّلام) را می‌دید.

مقام حضرت زهرا (سلام الله علیها)

امروز شهادت است و الّا من جرأت نمی‌کنم این حرف را بگویم، حضرت زهرا (سلام الله علیها) مادر آخرین سفیر الهی در روی زمین است، ما چه می‌توانیم بگوییم؟! علم لدنّی دارد، وصل به غیب است. ما این عزیزان خدا را که دوست داریم عواطف ما نمی‌گذارد در عظمت آن‌ها فکر کنیم، عواطف ما نمی‌گذارد. حضرت زهرا (سلام الله علیها) می‌گوییم چون ارادت داریم، دوست داریم، خاک پای او هستیم، امّا از این طرف هم در مقامات او فکر کنیم. یک خانمی که وصل به غیب باشد، برای این‌که غصّه‌های او برطرف شود برای او فرشته بفرستند. روضه‌ی مکشوف خواندن لازم نیست، تمام زندگی این‌ها روضه است.

یک عبارتی دیدم جان من سوخت که می‌گوید: بعد از پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) غمی به حضرت زهرا رسید، «لَا یُعْلَمُ قَدْرَهُ إِلَّا اللَّهُ»، مقدار این غم را جز خدا کسی نمی‌دانست. خدا به یکی از فرشتگان فرمود: برو با این دختر پیغمبر صحبت کن غم او زایل شود. فضایل او از حدّ و حصر خارج است، به غیب وصل است، مادر ائمّه است.

پرهیز از عنوان کردن مطالب بی‌مبنا

امّا در مثل مناقشه نیست، این پشتوانه‌ی علمی دارد، بنده هیچ وقت به فضل الهی، تا آن‌جا که می‌توانم سعی دارم بی‌مبنا صحبت نکنم. إن‌شاء‌الله منابر باید… من هم اصلاح شوم، ولی صدا و سیما منابری را پخش می‌کند – البتّه همه را نمی‌گویم، خوب است، زحمت کشیده‌اند- بعضی از این‌ها بی‌مبنا صحبت می‌کنند، مبنا نیست. صحبت باید مبنایی باشد، هر صحبتی که ما می‌کنیم باید مبنا داشته باشد. منبر امام زمان (ارواحنا فداه) است، مجلس امام زمان است، شوخی نیست که هر چه بخواهیم بگوییم. یک عدّه بی‌خبر هم می‌گویند «طیّب الله»! اصلاً مبنا نیست.

اجمال مطلب این است- با مبنا عرض می‌کنم- با شهادت صدّیقه‌ی کبری امیر المؤمنین (علیه السّلام) بی‌پناه شد. امام زمان، من باید خجالت بکشم بگویم، حتّی یک عدّه با علی (علیه السّلام) سر سنگین شدند. چرا بی‌پناه شد؟

شخصیّت محمّد رضا و کاظم اُزری

بارها گفته‌ام، من بعضی چیزها را مکرّر می‌گویم که در اذهان بماند، بله، یک مرتبه و دو مرتبه کافی است. این تمثیل را بگویم که خود تمثیل هم موضوعیّت دارد، ولی می‌خواهم بگویم بدانید چرا. احتیاج همیشه مادی نیست، همیشه علمی نیست، یک وقت هم احتیاج روحی است. بزرگ‌تر به کوچک‌تر محتاج می‌شود. حاج ملّا علی خیابانی تبریزی – خدا او را رحمت کند- ایشان شیخ عبّاس قمی تبریز بود، یعنی خیلی متتبّع بود. به نجف رفته بود یک داستانی را سینه به سینه آورده بود، حاج ملّا علی خیابانی تبریزی سینه به سینه بعضی چیزها را آورد منتها بنده پرورانده‌ام و حاشیه زده‌ام. گفت: دو شاعر بودند، برادران اُزری‌، معروف هستند، محمّد کاظم اُزری، برادر او شیخ محمّد رضا اُزری. ایشان داستان را آورده، می‌گوییم، حواشی از من است.

مرحوم شیخ آقا بزرگ تهرانی (رضوان الله علیه) می‌فرماید که محمّد کاظم اشهر بود – یعنی چه؟ مشهورتر بود- محمّد رضا اشعر بود، شاعرتر بود، ولی به اندازه‌ی برادر خود مشهور نبود. محمّد رضا به خاطر گفتن آن هائیّه‌ی کبری که گفت… هائیّه‌ی او اعجوبه است. صاحب جواهر ۴۲ جلد جواهر نوشته، ۴۲ جلد است، الآن به من بدهند بگویند با مداد تند تند این‌ها را رونویسی کن ممکن است عمر من وفا نکند. ۴۲ جلد کتاب. وقتی هائیّه‌ی ازری را دید، هائیّه‌ی شیخ محمّد کاظم را دید گفت: کاش که جواهر من را در نامه‌ی عمل او بگذارند هائیّه‌ی او را در نامه‌ی اعمال من بیاورند. او مشهور شد.

قصیده مشهور اُزری

ولی محمّد رضا خیلی مشهور نشد ولی قوی بود. یک شب محمّد رضا نشست شعری بنویسد، مصرع اوّل را نوشت ترسید، خوابید. وجود نازنین سیّد الشّهداء (علیه السّلام) شب به خواب او آمد، محمّد رضا چرا شعر را ادامه ندادی؟ فقط یک مصرع از بیت اوّل نوشته‌ای. گفت: آقا ترسیدم، فرمود: نترس، درست داشتی می‌نوشتی. چه بود؟ گفت: «یَومَ أَبوالفَضلِ إِستِجَارَ بِهِ الهُدَى»، روزی که امام حسین (علیه السّلام) به ابوالفضل پناه برد. گفت: درست نوشتی من پناه بردم. چه برادری، امام زمان او می‌گوید به او پناه بردم. این قضایا چه بود؟ همه به معرفت برمی‌گردد، چون می‌خواست به ابوالفضل حرف بزند… در مقاتل معتبر داریم، من از کتاب غیر معتبر چیزی نقل نمی‌کنم. عمر من در این چیزها گذشت چیزی به دست نیاوردیم، مگر این‌ها دست ما را بگیرد، دست خالی دارم از دنیا می‌روم، عمر من این نسخه و آن نسخه شده، نسخه‌شناسی، همین. در مقاتل معتبر است با ابوالفضل که می‌خواست صحبت کند می‌گفت: «بِنَفْسِی أَنْتَ»، قربان تو بروم.

می‌گویند بیت بعدی را وجود نازنین سیّد الشّهداء (علیه السّلام) فرمودند، این‌طور مشهور است، گفت:

«یَـومٌ أَبوالفَضلِ إِستِجَارَ بِهِ الهُدَی                     وَ الـشَّمسُ مِن کَدَرِ العَجَاجُ لِثَامُهَا»

یعنی خورشید از گرد و غبار میدان، نقاب بسته بود. بقیّه را هم آخر می‌گویم. از این‌جا بدانید، از این‌جا مقیاس بگیرید که یک وقت… مقام سیّد الشّهداء (علیه السّلام) بالاتر بود، ابو الفضل با همه‌ی عظمت خود پایین‌تر از او بود. امّا طوری شد که به ابوالفضل پناه برد.

گفتگوی پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و سلمان

صدّیقه‌ی کبری (سلام الله علیها) خیلی عظمت دارد، ولی امیر المؤمنین (علیه السّلام) امام زمان او است، پس بعد از شهادت او بی‌پناه شد. سلمان مَحرَم اهل بیت بود، نشسته بودند پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) داشت درد و دل می‌کرد. سلمانی که به تعبیر امیر المؤمنین (علیه السّلام) علم اوّلین و آخرین را درک کرده، سلمانی که اسرار بر او مکشوف شده، با سلمان دارد درد دل می‌کند. چه درد دل عجیبی است، ساده نیست، اگر ساده بود با سلمان درد دل نمی‌کرد. یک روز نشسته بودند، فرمود: یا سلمان – پیغمبر است، هیچ‌کس نبود، نامحرم هم نبود- من گاهی وقت‌ها برای یک چیزهایی دلتنگ می‌شوم. خود شما این را ملاحظه کنید، سیّد انبیاء، آقای پیامبران، شوخی نیست، «وَ مَا أَرْسَلْناکَ إِلاَّ رَحْمَهً لِلْعالَمینَ»،[۲] پیغمبر خیلی عظیم است. ما روایت داریم که امام صادق (سلام الله علیه) نام مبارک پیغمبر را بر زبان که می‌آورد «تَغَیَّرَ لَوْنُهُ»، رنگ او عوض می‌شد. این شوخی نیست، از عظمت این اسم است.

«فَاقَّ النَّبِیِّینَ فِی خَلقٍ وَ فِی خُلُقٍ                      وَ لَم یُدَانوهُ فِی عِلمٍ وَ لَا کَرَم‏»[۳]

آقای پیامبران، یک چیزی، چه باشد که او دلتنگ شود؟ فرمود: سلمان، گاهی وقت‌ها برای چیزهایی دلتنگ می‌شوم. چه چیزی؟ گاهی وقت‌ها برای عطر بهشت دلتنگ می‌شوم. اگر عطر بهشت مثل عطرهای بازار بود پیغمبر دلتنگ نمی‌شد. «وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَهَ لَهِیَ الْحَیَوانُ»،[۴] همه چیز بهشت زنده است، عطر آن هم زنده است. عطر خاصّی بوده، خود پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم عطر خاصّی داشته، همه کس به او محرم نبودند. در قبر شریف ایشان این عطر وجود دارد، الآن هم وجود دارد، کسی محرم نیست. حضرت زهرا (سلام الله علیها) محرم بود که می‌گوید: «مَا ذَا عَلَى مَنْ شَمَّ تُرْبَهَ أَحْمَدٍ»،[۵] از آن‌جا مانده است. متقابلاً یک عطری هم صدّیقه‌ی کبری (سلام الله علیها) دارد که فقط پیغمبر محرم است.

«یَا سَلمَان کُنتُ إِذَا اشْتَقْتُ إِلَى رَائِحَهِ الْجَنَّهِ»، وقتی مشتاق عطر بهشت می‌شدم. «کُنتُ إِذَا اشْتَقْتُ» یعنی در گذشته ادامه داشته، نه این‌که الآن مشتاق شدم. «کُنتُ إِذَا اشْتَقْتُ إِلَى رَائِحَهِ الْجَنَّهِ»، هر وقت مشتاق عطر بهشت می‌شدم، «شَمِمْتُ رَائِحَهَ ابْنَتِی فَاطِمَه»،[۶] عطر فاطمه را استشمام می‌کردم.

یک بیت قمر بنی هاشم را ختام عرض خود خواهم گفت. چون قمر بنی هاشم به حضرت زهرا (سلام الله علیها) خیلی ارادت دارد. استاد داشتم از کبار اولیاء (اعلی الله مقامه) بود، گفت: وقتی قمر بنی هاشم از اسب افتاد حضرت زهرا (سلام الله علیها) تجلّی کرد، گفت: پسرم، بیا.

چگونگی استجابت دعا

ما دکّان‌دار نیستیم، دکّان‌دارها را دوست ندارم، این‌ها همه پشتوانه‌ی علمی دارد. فرموده‌اند: دست بالا برود چیزی به او می‌دهند. مشکل ما این است که ما انتخاب کننده شده‌ایم، انتخاب از بالا است. مشکل ما این‌جا است، به مشهد رفتم نشد، ای بی‌ادب! به کربلا رفتم نشد، هر چه مفاتیح خواندم نشد. بله، برای این‌که تو معرفت نداری. چه می‌خواهد بشود؟ حضرت صادق (سلام الله علیه) می‌فرماید که در خدمت پدر خود حضرت باقر (علیه السّلام) بودم، یک گروهی از بیرون آمدند، آقا، ما آمده‌ایم شما را ببینیم، کار داریم. یکی از کارها چه بود؟ یکی این‌که دعاهای ما مستجاب نمی‌شود. «فَنَدْعُوهُ فَلَا نَرَى إِجَابَهً»، دعا می‌کنیم اجابت نمی‌شود. حضرت باقر به روایت امام صادق (علیه السّلام) فرمود: «لِأَنَّکُمْ تَدْعُونَ مَنْ لَا تَعْرِفُونَهُ»،[۷] برای این‌که کسی را می‌خوانید که اصلاً او را نمی‌شناسید.

اوّل درست بشناس، اصلاً خداشناسی اوّل است. دیده‌اید در عوام خیلی مرسوم است می‌گویند: به زور می‌شود از خدا چیزی گرفت. این چه مزخرفی است؟ مگر می‌شود به زور از خدا چیزی گرفت؟ این‌ها نقص خداشناسی است. یعنی خیلی بگویید خدا منفعل می‌شود؟ معنای آن این است، زور بگویید خدا منفعل می‌شود؟ ذات پروردگار منفعل می‌شود؟ این‌ها نقص خداشناسی است. فرمودند زیاد بگویید، خدا دوست دارد زیاد گفته شود، نه این‌که چون زیاد بگویید خدا از رو می‌رود و می‌دهد، نه، این‌ها نیست، تو ترقّی می‌کنی، دوست دارد صدای تو را زیاد بشنود. در حدیث داریم دوست دارد صدای تو را زیاد بشنود.

کسی به صندوق قرض الحسنه رفت، گفتند: ضامن تو چه کسی است؟ گفت: خدا است. گفت: کسی را بیاور که بشناسیم. نمی‌شناسیم، تعارف نداریم. به مشهد رفتم نشد، به کربلا رفتم نشد، مشکل ما این است که فقط انتخاب کننده شده‌ایم. دست بالا ببر، هر چه از او برسد خوب است. پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) می‌فرماید: دست بالا برود خالی برنمی‌گردد، یا چیزی که می‌خواهی عیناً می‌دهند، عین آن چیزی که می‌خواهی، یا این‌که بلا از تو برطرف می‌شود یا ذخیره می‌شود. این حرف‌ها چیست که می‌گویید رفتم نشد؟

گفتم به کام وصلت خواهم رسید روزی؟             گفتا که نیک بنگر شاید رسیده باشی

این‌ها مرحمت می‌کنند، خدا مرحمت می‌کند، کاسه را پر می‌کند، بنده می‌گوید چیزی نشد، کم لطفی است.

دیدگاه ابن ابی الحدید در مورد امیر المؤمنین (علیه السّلام)

صدّیقه‌ی کبری رفت امیر المؤمنین (علیه السّلام) بی‌پناه شد. امیر المؤمنین دومین شخصیّت عالم است، شوخی نیست. خدا می‌داند هیچ کس او را جز پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نشناخت، خدا شاهد است. «هَا عَلِىٌّ بَشَرٌ کَیفَ بَشَر»، بشر است، «رَبُّهُ فِیهِ تَجَلَّی وَ ظَهَر». ابن ابی الحدید سنّی است، ابن ابی الحدید نهج البلاغه را شرح کرده برای معرفت او است. امّا انسان‌های بی‌مطالعه همین که ببینند یک کسی برای اهل بیت چیزی گفته می‌گویند شیعه بوده نمی‌گفت، این حرف غیر متخصّصانه است، پس عمرو عاص هم لابد شیعه بود! عمرو عاص دشمن شماره‌ی یک امیر المؤمنین (علیه السّلام) است، اوّل غدیریّه را اوّل او برای امیر المؤمنین گفته است، علّامه امینی رفته با زحمت پیدا کرده، این ملعون غدیریّه دارد، شیعه بوده نمی‌گفت؟! دشمن شماره‌ی یک امیر المؤمنین (علیه السّلام) است، بنای خدا در این است که در دنیا مدّاح امیر المؤمنین شود، بنا بر این است.

ابن ابی الحدید ۲۰ جلد نهج البلاغه را شرح کرده مست شده است. خدا خیر بدهد هر کس این سلیقه را داشته، روی ضریح مطهّر امیر المؤمنین (علیه السّلام) قصیده‌ی عینیّه‌ی ابن ابی الحدید نوشته شده است. هفت قصیده برای امیر المؤمنین (علیه السّلام) گفته، به عنوان علویّات سبع معروف است، عینیّه‌ی او… او را مست کرده، می‌گوید: «لَو لَا حُدوثَکَ»، سنّی کلامی هم هست، عشق او سر جای خود ولی علمی صحبت می‌کند. امیر المؤمنین (علیه السّلام) خیلی بزرگ است، نشناخته‌ایم. «لَو لَا حُدوثُکَ»، می‌گوید: من می‌دانم تو حادث هستی. کلامی بوده با اصطلاح کلامی هم صحبت کرده است، دقّت کنید. حادث هستی، می‌دانم بالاخره تو در سیزده رجب به دنیا آمدی، اوّل نبودی.

«لَو لَا حُدوثُکَ قُلتُ إِنََّکَ جَاعِلُ                               الأَروَاحَ فِی الأَشبَاحِ وَ المُتِنَزِّعُ‏»

اگر حدوث تو نبود می‌گفتم تو روح‌ها را در جسم گذاشتی، تو جان‌ها گرفتی «لَو لَا مَمَاتُکَ»، اگر مرگ تو نبود. می‌دانم که صبح نوزدهم به تو ضربت زدند، بیست و یکم هم شهید شدی، بله، می‌دانم، امّا اگر نبود چه می‌گفتم؟

«لَو لَا مَمَاتُکَ قُلتُ إِنَّکَ قَاسِمُ                        الأَرزَاق تُعطِی مَن تَشاءُ وَ تَمنَعُ»

می‌گفتم روزی‌ها را هم تو می‌دهی. می‌گوید می‌دانم هیچ‌کدام از این‌ها نیست امّا عاشق تو هستم.

تا صورت پیوند جهان بود علی بود                            تا نقش زمین بود و زمان بود علی بود

علی علی است، علی آقا است.

نظر برخی از اهل سنّت در مورد امیر المؤمنین (علیه السّلام)

عبد الباقی شاعر بود، ۱۸۰ سال، ۲۰۰ سال پیش از این به ۳۳ واسطه نسل او به خلیفه‌ی دوم رسید. روی دیوان خود نوشت: «دیوان عبد الباقی العُمَری». با ۳۳ واسطه نسل او به دومی رسید. آن‌ها چون به او فاروق می‌گویند، فاروق امیر المؤمنین (علیه السّلام) است، هیچ کس غیر از امیر المؤمنین نیست، روی دیوان خود نوشته: «التریاق الفاروقی أو دیوان عبد الباقی العُمَری». یک عینیّه برای امیر المؤمنین (علیه السّلام) گفته، یک عالم سنّی متعصّب عینیّه را شرح کرده است، دو نسخه‌ی آن را پیدا کردیم. می‌گویند: «أَنتَ العَلِیُّ الَّذِی فَوقَ العُلَى رُفَعَا»،[۸] علی یعنی بلند، نه آن بلندی که ما می‌گوییم، تو بلندی هستی که فوق مفهوم بلندی قرار گرفتی، ما نمی‌فهمیم.

«أَنتَ العَلِیُّ الَّذی فَوقَ العُلَى رُفَعَا                      بِبَطنِ مَکَّهِ عِندَ البَیتِ إِذ وُضِعَا»

تو در وسط کعبه به دنیا آمدی.

«وَ أَنتَ بَابٌ تَعَالى شَأنُ حَارِسِهِ                      بِغَیرِ رَاحَهِ روح القُدُس مَا قُرِعَا»

ادامه دارد، بگذرم.

سخنان پیامبر در مورد امیر المؤمنین (علیه السّلام)

این علی (علیه السّلام) است، پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) برای او بی‌قرار می‌شد. گفت پیغمبر را دیده‌اند یک عبا پوشیده بود، یک عبای مخصوصی بود. در امالی صدوق است. گفت: یا رسول الله، این را چه کسی به شما داده است؟ گفت: حبیب من، علی داده است. می‌گوید یک مرتبه پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به زمین نشست، «فَبَکَی حَلَّ الحِصاد»، پیغمبر این‌قدر گریه کرد سنگریزه‌های تر شدند. آقا چه شده است؟ «شَوقاً إلی عَلی»، برای علی دلتنگ شده‌ام.

امّ سلمه به روایت ابن اثیر جَزَری در جامع الاصول، مجموعه‌ی صحاح ستّه است. آن‌جا امّ سلمه می‌گوید: دیدم پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) دست به دعا برداشته دعا می‌کند، هیچ کس این دعا را تا حالا از پیغمبر نشنیده بود. چرا؟ یک صاحب دل در تهران داشتیم، این صاحب دل می‌گفت دلیل می‌آورند معراج پیغمبر را ثابت کنند. گفت: اگر راست می‌گویید روی زمین ماندن او را ثابت کنید، چطور اصلاً روی زمین مانده است، او برای بالا بود. بالاخره امّ سلمه همسر پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است، چنین دعایی نشنیده‌‌ام، خدایا چه شده است؟ در جامع الاصول، جلد نهم جامع الاصول، ابن اثیر جزری نوشته است. من در جوانی برای این کتاب فهرست نوشتم، فهرست دارد مناسب کار من نبود، برای کار خود فهرست نوشتم.

دیدم پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) رو به قبله نشسته، یک دعایی که هیچ وقت سابقه نداشته می‌خواند: «اللَّهُمَّ لَا تُمِتْنی»،[۹] خدایا من را نمیران. چه شده است؟ می‌گوید ادامه‌ی دعا را شنیدم مشکل من حل شد، دیدم می‌گوید: «اللَّهُمَّ لَا تُمِتْنی حَتَّى تُرِیَنی عَلِیّاً»، خدایا من را نمیران یک مرتبه‌ی دیگر علی را ببینم. بعد فهمیدم علی (علیه السّلام) مسافرت است، دلتنگ شده است.

این آقا آمده این بدن نازنین را به خاک بسپارد، بدن زهرا (سلام الله علیها) را، چه کند؟ عجب شباهت‌هایی، گفت: «قَلَّ عَنْ صَفِیَّتِکَ صَبْرِی»،[۱۰] یا رسول الله دیگر صبر من تمام شد، دیگر بعد از این فقط کار من گریه است. خیلی سخت است.

قصیده‌ی محمّد رضا اُزری

محمّد رضا ازری از خواب بیدار شد، گفت آقا در قصیده‌ی من نمک ریخته، گفت: «وَ الشَّمسِ مِن کَدَرِ العِجَاجِ لِثَامُهَا»، پس من می‌روم بقیّه را از قول آقا می‌گویم، بقیّه را از قول آقا گفت. به این زبان حال می‌گویند، در دنیا این زبان حال نظیر ندارد. گفت بدن نازنین قمر بنی هاشم افتاده، امام حسین (علیه السّلام) بالای سر او رفته است. این دیگر زبان حال است. امام حسین (علیه السّلام) در قصیده نمک ریخته، این هم بیدار شده، به شکرانه‌ی این نمک بقیّه را از قول آقا می‌گوید. در زیر این آسمان مانند این زبان حال وجود ندارد. زبان حال می‌گویند ولی باید معقول باشد، زبان‌ حال‌هایی من دیده‌ام خیلی معقول نیست، این خیلی معقول است، خیلی زیبا است. می‌گوید: آقا آمد در کنار این بدن نازنین ایستاد، ابوالفضل است افتاده است. گفت: «الیَوْمُ نامَتْ أعْیُنٌ بِکَ لَمْ تَنَمْ»، برادر امشب آن چشمانی که از ترس تو خواب نداشتند خوب می‌خوابند. «الیَوْمُ نامَتْ أعْیُنٌ بِکَ لَمْ تَنَمْ»، امّا چه؟ «وَ تَسَهَّدَتْ اُخْری فَعَزَّ مُنامُها»، در عوض بچّه‌های من خواب ندارند.


” شایان ذکر است که این متن به ویرایش نهایی نیاز دارد. “


[۱]– الاشارات و التنبیهات، ص ۱۴۱٫

[۲]– سوره‌ی انبیاء، آیه ۱۰۷٫

[۳]– سفینه البحار، ج ۲، ص ۶۷۹٫

[۴]– سوره‌ی عنکبوت، آیه ۶۴٫

[۵]– منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه (خوئى)، ج ‏۱۲، ص ۲۵۰٫

[۶]– الأمالی (للصدوق)، ص ۴۶۱٫

[۷]– بحار الانوار، ج ۹۰، ص ۳۶۸٫

[۸]– عقائد الإمامیه الإثنی عشریه، ج ‏۱، ص ۱۲۹٫

[۹]– جامع الاصول، ج ۸، ص ۶۶۱، ح ۶۵۱۰٫

[۱۰]– مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج ‏۳، ص ۳۶۴٫