در این متن می خوانید:
      1. تقسیم‌بندی ایمان به سه مرحله
      2. مرحله‌ی علم الیقین
      3. دلیل یکی بودن کشف و برهان
      4. تسلّط به مثنوی برای به دست آوردن مرام مولوی
      5. دلیل بر مخالف برهان نبودن مولوی
      6. تعصّب عجیب ملّا هادی نسبت به مولوی
      7. رد شدن بعضی از صحبت‌های ملّاصدرا توسّط خود
      8. انتقاد مولوی از توجّه بیش از حد به عقل
      9. علّت بدنامی کلامیّیون در سابق
      10. مرحله‌ی عین الیقین
      11. مرحله‌ی حقّ الیقین
      12. بلند پروازی فخر رازی
      13. تواضع فخر رازی در برابر عرفان بوعلی سینا
      14. ناتوانی در بیان مطلب این نامه
      15. تقاضای نیّت خالص برای خدا
      16. درخواست تصحیح یقین از خدا
      17. درخواست اصلاح نواقص از جانب خدا
      18. بیان عظمت سیّد علی خان مدنی
      19. آثار سیّد علی خان مدنی
      20. بحثی در تفاوت معنایی در مزید و متعدّدی
      21. درخواست باورپذیری قدرت خدا
      22. ناامید نبودن از دستگیری خدا در دعای عرفه‌ی امام حسین (علیه السّلام)
      23. ایمان به قدرت خدا در برطرف کردن نواقص
      24. اعتدال در تواضع
      25. مثالی در مورد اعتدال در تواضع
      26. لزوم تواضع و تکبّر در جای خود
      27. درخواست کوچکی در درون در برابر بلند مرتبه شدن در بین مردم
      28. کتاب کشف الغطاء و معروف شدن به این نام
      29. سخت‌گیر بودن شیخ مرتضی انصاری در دادن اجازه‌ی اجتهاد
      30. اجازه‌ی اجتهاد با فهمیدن مقدّمه‌ی کشف الغطاء
      31. درخواست مغرور نشدن به خود از جانب شیخ مرتضی انصاری
      32. دستور قرآن بر مواظب از خود
      33. مواظب از نفس توسّط شیخ مرتضی انصاری

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِ الْأَنْبِیَاءِ وَ أَکْرَم‏ الشُّفَعَاءِ سَیِّدِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَی أَهلِ بَیتِهِ الطَّیِبینَ الطَّاهرِینَ ثُمَّ الصَّلاهُ وَ السَّلامُ عَلَی جَمیعِ أنبیاءِ اللهِ وَ رُسُلِهِ وَ ملائِکَتِهِ وَ لَا حَولِ وَ لا قُوَّهَ إلَّا بِاللهِ العَلیِّ العَظیمِ».

تقسیم‌بندی ایمان به سه مرحله

ما این قسمت اوّل دعای بیستم را خواندیم که «اللَّهُمَّ … وَ بَلِّغْ بِإِیمَانِی أَکْمَلَ الْإِیمَانِ»[۱]؛ یک قسمت از توضیح این‌جا ماندیم که این را بگوییم و وارد قسمت بعدی بشویم. بین علما یک صحبتی در مورد یقین و ایمان کامل شده است. حالا من این را خدمت شما عرض بکنم که خوب البتّه می‌دانید؛ امّا احتیاطاً می‌گوییم که این قسمت را بگوییم که ناقص نباشد. عرض می‌شود که آن‌جا می‌فرماید: «وَ عَبَّر بَعضَهُم عَن هِذهِ المَراتِب فَقالَ: لِلعلمِ ثَلاثُ مَراتِب»[۲] این یقین را، ایمان را سه مرتبه کردند.

مرحله‌ی علم الیقین

 می‌گوید که: «أولاها: عِلمُ الیَقین وَ هِیَ مَرتَبهً البُرهَان» اوّلین در یقین یا ایمان، اوّلین مرحله‌ی علم الیقین است و این مرحله‌ی برهان است. شاید بیش از ۱۰، ۱۵ بار از بنده شنیدید که مجبور می‌شویم یک وقتی که مباحثی پیش می‌آید و در مقابل مخالفین معارف تکرار بکنم که عرض کردم ما برهان داریم. برهان دیگر معلوم است، دلیل اقامه می‌کند.

دلیل یکی بودن کشف و برهان

منتها یک عدّه به اشتباه افتادند، فکر کردند که مثلاً محلّ کشف شیء که می‌گویند، غیر از برهان است. در حالی که اگر کشف صحیح باشد با برهان فرقی ندارد الّا در ظهور و خفا. الآن می‌بینیم که دود از پشت دیوار بلند است؛ خوب این برهان است که آن پشت یک اجاق روشن است، تنور روشن است، آتش است، برهان است. یک وقت هم در را باز کردند -این علم الیقین است- آقا بفرمایید، می‌بینید در یک باغی آتش روشن کردند، چه می‌شود؟ «وَ ثَانِیتها: عِینُ الیَقین وَ هُوَ أن یَرى المَعلومَ عَیاناً» آن‌جا با برهان پی برده بود. دود بلند می‌شد، یک چیزی بود. علایمی بود که خوب برهان بود، برهان را نمی‌شود خراب کرد.

تسلّط به مثنوی برای به دست آوردن مرام مولوی

مولوی هم گفته است: (پای استدلالیان چوبین بود) این را در گذشته به شما گفتم، بعضی از مدّعیانی که با مولوی مأنوس هستند، همه‌ی آن‌ها را نمی‌گویم بعضی از آن‌ها مسلّط بودند و هستند ولی بعضی‌ها ادّعا می‌کنند. مولوی معصوم که نبوده است، یک متفکّر بوده است، متفکّر بزرگی هم بوده است. غیر معصوم خطا هم دارد امّا باید مثنوی را مسلّط بشوید تا مرام مولوی را به دست بیاورید. دو خط از دفتر اوّل، سه خط از دفتر سوم با این‌ها نمی‌شود؛

دلیل بر مخالف برهان نبودن مولوی

آن چیزی که من متوجّه شدم، مولوی در اصل مخالف برهان نیست، نمی‌تواند بوده باشد، یک چنین متفکّری می‌شود مخالف برهان بوده باشد. (پای استدلالیان چوبین بود) واقع این است که یک عدّه این‌قدر از این عقل دم زدند و پشت به نور مُکتسب از ریاضات زدند، پشت پا زدند، بخواهیم آن را به زبان فارسی خود بگوییم حرص مولوی را درآوردند که این حرف‌ها را می‌زند و الّا خوب… حاج ملّا هادی هم از او دفاع کرده است.

تعصّب عجیب ملّا هادی نسبت به مولوی

حاج ملّا هادی خیلی نسبت به مولوی تعصّب داشته است یعنی من تعجّب می‌کنم؛ باور بفرمایید اگر مولوی یک جا گفته باشد: دو دو تا می‌شود پنج تا -مثلاً می‌گویم- این را یک طوری محمل درست کرده است که آقا همین درست است. چون یک رساله‌ای در دفاع مولانا دارد، من این را خواندم تعجّب کردم. یعنی دفاع کردن به این پر رنگی، خوب بالاخره این‌ها معصوم که نبودند، اشتباه هم دارند؛

رد شدن بعضی از صحبت‌های ملّاصدرا توسّط خود

مگر ملّا صدرا با آن عظمت نیست که بعضی از حرف‌های خود را در رساله‌ی عرشیه پس گرفته است، این اتّفاق ممکن است بیفتد. ملّا صدرا در اصل اصاله الماهیّتی بوده است. خود او می‌گوید: من دهری  از عمر خود را از اصالت ماهیت دفاع می‌کردم، بعد خدا به قلب من نور انداخت، دیدم نه ماهیت اصل نیست. ایشان در کتاب‌های زیادی -حالا آنچه که به یاد دارم- احتمالاً در آن شرح الهدایه الأثیریه که آن‌جا مثلاً، جای دیگر… اصلاً ملّا صدرا اصاله الماهیتی بوده است، یک دفعه عوض شد، حتّی آمد گفت: اصاله الماهیتی‌ها… یک چیزهایی گفت که این‌ها محجوب هستند و این‌ها نور ندارند. یعنی کار فرا فلسفه‌ای هم گفت. چون کلمه‌ی محجوب و این‌ها از حرف‌های عرفانی است ولی ملّا صدرا می‌دانید که، فلسفه‌ی عرفان را تا جایی که می‌شد، نه این‌که بگوییم همه‌ی آن را، بعضی جاها ممزوج کرده است، بعضی جاها حرف عقلی هم که زده است، رنگ عرفانی زده است، حالا بگذریم.

انتقاد مولوی از توجّه بیش از حد به عقل

حاج ملّا هادی هم با همه‌ی تعصّبی که نسبت به ایشان دارد؛ می‌گوید که: ایشان مخالف برهان نیست، این‌که می‌گوید: (پای استدلالیان چوبین بود) این برهان‌هایی است که براساس پای استدلال‌های جدلی پایه‌گذاری شده است این‌ها را دوست ندارد، این‌ها را زده است؛ حالا من که خاک پای ملّا هادی نمی‌شوم ولی آن چیزی که من دریافتم همین است؛ همه‌ی مسئله را که بخوانی می‌بینی که ایشان مخالف استدلال نیست. در واقع آن کسانی که خیلی دم از عقل زدند، شما مولوی را که نگاه بکنید، یکی از چیزهایی که خیلی ایشان ناراحت است، این است که فقط از عقل صحبت بکنند، به غیر از عقل چیز دیگری نیست. حتّی شما نگاه بکنید ایشان کلامیّیون را هم یک‌جا خیلی کوبیده است، البتّه در جای دیگر مثنوی می‌گوید: این‌ها با هم فرق دارند.

علّت بدنامی کلامیّیون در سابق

چون کلامیّیون یک وقتی آدم‌های بدنامی بودند، چه زمانی بد نام بودند؟ کسی تاریخ این‌ها را نداند متوجّه نمی‌شود؛ خود غزالی هم یک کتاب در مذمّت این کلام دارد. اسم آن الجام العوام را گذاشته است، در سابق چاپ شده است. ببینید کلامییّون اوّل آدم‌های ملحد بودند؛ یک عدّه از آن‌ها بی‌دیدن بودند، می‌آمدند معرکه می‌گرفتند و کلامیّیون اسلامی برای جواب دادن به آن‌ها علم کلام را تأسیس کردند. وقتی مولوی یا غزالی کلامیّیون را می‌کوبد، آن‌ها را می‌کوبد. خواجه‌‌ی طوسی را که نمی‌کوبد. خواجه‌ی طوسی، ابن میثم بحرانی؛ ما متکلّمین بزرگ داریم؛ متکلّمین اسلامی کسانی بودند که کلامی تأسیس کردند که آن کلام باطل را بزنند، همین.

مرحله‌ی عین الیقین

بالاخره می‌گوید: استدلال، استدلال است و ایشان هم مخالفت نکرده است. اوّلاً که مرتبه‌ی اوّل ایمان؛ ما الآن از پشت دیوار دود را دیدیم، این اوّلین مرحله‌ی برهان است، اصلاً هیچ چیزی نمی‌بینیم امّا برهان است. دود که بی‌جهت بلند نمی‌شود. می‌رویم می‌بینیم که بله اجاقی روشن است،

«وَ ثَانِیتها: عِینُ الیَقین»[۳] در را باز کردند، گفتند: آقا بفرمایید، چایی حاضر است. رفتیم دیدیم، بله درست دیدیم اجاقی روشن است «وَ هُوَ أن یَرى المَعلومَ عَیاناً» قبلاً با برهان می‌دیدیم الآن عیاناً داریم می‌بینیم. 

مرحله‌ی حقّ الیقین

«وَ ثَالثُتها: حَقُّ الیقین» این است که دیگر وارد آتش بشود. دیگر این‌ها فقط مثال است؛ می‌گوید که: «وَ لِعِزّهَ هَذهِ المَرتَبه وَ قِلَّه الوَاصِلینَ إلیها» این‌ها مثال است. ببین اوّل دود را می‌بینی، بعد خود آتش را می‌بینی. بعد وارد آتش می‌شوی. این دیگر حق الیقین است. بزرگان فرمودند نمی‌شود در مورد آن زیاد حرف بزنیم. می‌فرماید: «وَ لِعِزّهَ هَذهِ المَرتَبه» برای عزیز و بالا و والا بودن این مرتبه «وَ قِلَّه الوَاصِلینَ إلیها» و به خاطر این‌که واصل شوندگان به این کم هستند. «لَم یَتَعرَّض لِبَیانِها الأکثَرون» برای بیان مرتبه‌ی حقّ الیقین خیلی‌ها متعرّض نشدند و همین اندازه گفتند و رفتند.

بلند پروازی فخر رازی

 این‌ها یک چیزهایی است که بالاخره باید انسان به این‌ها برسد؛ یک وقتی من در جوانی یک نامه‌ای پیدا کردم دیدم یکی از کبار عرفا به فخر رازی نامه نوشته است. فخر رازی آدم با ارزشی بوده است. درست است خلاف مبنایی هم با ما دارد ولی آدم با ارزشی بوده است. اگر الآن فخر رازی زنده باشد، اصلاً جواب سلام من را هم نمی‌دهد. خیلی آدم بلند پروازی بوده است. ایشان کتاب زیاد دارد، تفسیر دارد، یعنی واقعاً بار چند تا شتر، نه یک شتر. یک کتابی به نام المباحث المشرقیه دارد. در آن‌جا این تأویل را دارد، مثلاً یک تأویل می‌آورد، خیلی راحت می‌گوید: « و هذا مما لم یسبقنی الیه احد» این چیزی است که قبل از من هیچ کسی آن را نفهمیده است. به همین راحتی. آدم بلند پروازی است.

تواضع فخر رازی در برابر عرفان بوعلی سینا

امّا ببینید با همه‌ی بلند پروازی خود به آن نمط نهم اشارات که می‌رسد، خیلی حرف است کسی که هیچ کسی را هیچ چیزی حساب نکند. بگوید: هیچ کسی غیر از من نمی‌فهمد. واقعاً آدم خجالت می‌کشد این را بیان بکند؛ کسی که بگوید: هیچ کسی غیر از من  نفهمیده است. یعنی هیچ کسی نفهمیده است، خوب حرف زدن یک مقداری مشکل است. امّا به این نمط نهم که در اشارات شیخ ابو علی سینا می‌رسد، چون شیخ خیلی مرد مهذّبی است. یک دانه عبارات زننده در کتاب‌های او نیست، با این‌که نابغه بوده است، این همه علم یک عبارت زننده ندارد. یک وقت‌هایی حالا مثلاً می‌خواهد یک چیزهایی را رد بکند، می‌گوید: نمی‌دانم این‌ها چه می‌گویند، خیلی زیبا است، این هم رد کردن او است. فخر رازی در شرح اشارات خیلی با شیخ مخالفت کرده است. چون میدان او، میدان کلام بوده است، استدلال بوده است، اسب خود را تازانده است ولی به این عرفان که رسیده است، این نمط تاسع شیخ ابو علی سینا خیلی بالا است، آن‌جا که رسیده است، نه به این صراحت ولی مفادّ سخن او این است می‌گوید: من این کاره نیستم، من این را خیلی دوست دارم. گفته است: ما این کاره نیستیم. بعد هم جالب است، می‌گوید: «و هذا الباب» شاید تعبیر او این باشد، این قسمت آن مهم است. «و هذا الباب لم یقبل مثله» می‌گوید: اصلاً کسی مانند این باب را عمل نکرده است، نساخته است. یعنی آن باب نهم اعجوبه‌ای است. من در مورد این به شما چه چیزی بگویم.

ناتوانی در بیان مطلب این نامه

 خلاصه این عارف بزرگ به این آدم نامه نوشته است، می‌خواهم آن مسئله را بگویم که بالاخره حدیث عشق در دفتر نباشد. تعارف نداریم. این نامه را بنده به دست آوردم، بعداً هم دیگر حرص و ولع و هوای نفس هر چیزی که شما بگوید دیدم که در حیدرآباد هند هم این نامه چاپ شده است، آن را هم به دست آوردم. بعد خلاصه عجیب است؛ من یک  استاد داشتم، از اولیاء بود؛ حدود ۲۱ سال، ۲۲ سال داشتم. نامه را پیش ایشان بردم و آن‌جا نشستم. سیّد، آقا، بزرگوار. گفتم: آقا این را برای من توضیح بدهید. در مدّت استادی خود هیچ وقت این‌طور من را سر کار نگذاشته بود. همیشه جواب می‌داد یا حالا می‌گفت: بعداً می‌گویم یا نمی‌دانم. حتّی نمی‌دانم هم می‌گفت. آن‌جا دیدم که می‌خواهد من را سر کار بگذارد. گفتم: به من بگویید. گفت: مگر عربی بلد نیستی؟ گفتم: عربی که زبان است، مطلب را که بیان نمی‌کند. گفت: حالا برو إن شاءالله بعدها. گفتم: چشم. یک وعده‌ای داد حالا دیگر این را رها بکنید. غرض این است که مثلاً می‌خواهم بگویم حتّی این نامه را مثلاً بعضی از جاهای آن را استاد حاضر نشد که بگوید. زود بود، الآن هم زود است، الآن هم من هیچ چیزی متوجّه نمی‌شوم امّا چه بکنیم. انسان واقعاً باید به بعضی از چیزها برسد. مدام می‌گوید: آقا چه دلیل؟ عزیز من این‌جا جای دلیل نیست. برای همین است که بعضی از بزرگان حتّی شاید بدگویی‌ها را تحمّل کردند. یعنی خیلی به آن‌ها پرخاش‌ها شد، زبان آن‌ها بسته بود. باشد، هر چه می‌خواهید بگویید، ما چه بگوییم؟! بیاید جواب بدهد، اسرار باز می‌شود.

این قسمت را نخوانده بودم که این را با قسمت دیگر می‌خوانم.

تقاضای نیّت خالص برای خدا

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» «اللَّهُمَّ وَفِّرْ بِلُطْفِکَ نِیَّتِی»[۴] توفیر در این‌جا به معنای تکمیل است. می‌گوید که: «المَعنى على الوجهین: اجعَل نِیّتی تَامَّه کَامِلهً بِکُونِهَا خَالِصهً لِوَجهِکَ الکَریم، مَن غَیرِ نَقصٍ فِیهَا بِشوبِ غَرضٍ آخَر»[۵] می‌گوید: معنای آن این است «وَفِّرْ»[۶] یعنی کامل بکن. خدایا یک کاری بکن که نیّت من فقط برای تو باشد. چیزی مخلوط نشود.

درخواست تصحیح یقین از خدا

 «وَ صَحِّحْ بِمَا عِنْدَکَ یَقِینِی» خدایا به آن رحمت و فضلی که نزد تو است، یقین من را تصحیح بکن که می‌فرماید: تو رحمت داری، تفضّل داری، یقین من را تصحیح بکن، کامل بشود.

درخواست اصلاح نواقص از جانب خدا

 «وَ اسْتَصْلِحْ بِقُدْرَتِکَ مَا فَسَدَ مِنِّی» همه‌ی این‌ها مهم است، این قسم سوم را بیشتر دقّت بکنید که یک وقت آدم فکر می‌کند که هیچ کم و کسری ندارد واین خطرناک است. حالا به ما فرمودند: محاسبه النّفس بکنید، عیب‌های خود را، خود پیدا بکنید، جستجو بکنید، امّا اصل این است یک وقت هم است که نقصی است که مخفی است. نمی‌دانم من پرخاشگر هستم، متکبّر هستم، دل می‌شکنم، حسود هستم خدایا هر چیزی که است خود تو آن را اصلاح بکن. این هم درخواست است دیگر. «وَ اسْتَصْلِحْ بِقُدْرَتِکَ مَا فَسَدَ مِنِّی» آن که از اخلاق من، از درون من، یعنی هر کار من که فاسد شده است، آن را به کرم خود اصلاح بکن.

بیان عظمت سیّد علی خان مدنی

سیّد علی خان (رضوان الله علیه) یک نکته ای را در این‌جا گفته است، باید این را بگویم و قسمت بعدی را بیاورم. ایشان خیلی ادیب بوده است، سیّد علی خان از علمای جدّاً بزرگوار بوده است، صاحب شرح. در ادب دیگر مخصوصاً باور بفرمایید که اصلاً دومی نداشته است. من در گذشته به شما گفتم که کتابی به نام نفحه الرّیحانه وجود دارد، خیلی کتاب کمیابی است. بنده در جوانی خود می‌رفتم به هر کتابخانه‌ای، کتابفروشی آقا نفحه الریحانه دارید؟ می‌گفتند: تو چه چیزی می‌گویی، ما چنین چیزی نشنیدیم. یک کتابخانه‌ای خدا او را رحمت بکند، خیلی کار او گسترده بود، به آن‌جا رفتم، آدم با حافظه‌ای هم بود پیرمرد بود. گفت: ما یک انبار داریم، دیگر خود شما می‌دانید، من نمی‌توانم به شما وعده بدهم، اگر حال نداری برو بگردد. ما هم جوان بودیم، کلید انبار را هم به من داد، یک زنگی هم از بیرون داشت، گفت: اگر کسی زنگ زد در را باز نکن. گفتم: باشد. این توصیه را کرد و رفتیم باور بفرمایید تقریباً اندازه‌ی نصف این مسجد انبار می‌شد. گفتم: خدایا الآن من چه کار بکنم؟! چطور من تمام این‌ها را ببینم. خدا مرحمت کرد، دیدم یک گوشه یک نامی مثل این‌که چشمک می‌زند، به دنبال آن رفتم دیدم؛ پنج جلد نفحه الرّیحانه، خیلی کتاب نفیسی است. مؤلّف آن هم اهل تسنّن است. آن‌جا شرح حال سیّد را آورده است و این‌طور شروع می‌کند، این را گوش بکنید با این‌که اهل تسنّن است می‌گوید: «إمَامٌ لَم یَسمَح بِمِثلِ الدَّهرِ» این مرد امامی است که شارح را می‌گوید، سیّد علی خان مدنی را می‌گوید- امامی است که زمانه نظیر او را نیافته است. بعد نوشته است: «طَلَعَ بَدرُهُ فَنَسَخَ الأهِلَّه» مانند بدر در آسمان علم و ادب طلوع کرده است؛ هر چه هلال بودند منسوخ شدند.

آثار سیّد علی خان مدنی

 بهترین کتاب ایشان، این کتابی است که در دست من است. چون ماده‌ی سخن از معصوم است. امّا ایشان کتاب‌های عجیب و غریبی دارد که اگر یک وقت حال داشتیم، اهل این حرف‌ها بودید، کتاب انوار الرّبیع ایشان در دنیا نظیر ندارد. انوار الرّبیع فی انواع البدیع. کتاب بسیار زیبایی است. خیلی فوق العاده است.

بحثی در تفاوت معنایی در مزید و متعدّدی

ایشان این‌جا آمده است می‌گوید: باب استفعال معمولاً برای طلب است. می‌گوید: «اسْتَصْلِحْ» به خدا داریم می‌گوییم، بیاییم مدّعی بشویم بگوییم که خدایا به قدرتت طلب صلاح در من بکن. این برای خدا معنا ندارد؛ خدا چه چیزی طلب بکند؟ یک وقت‌هایی یک ابوابی در مزید داریم که به معنای خودشان نمی‌آیند؛ مثلاً مانند باب افعال چه چیزی است؟ باب افعال مزید است؛ یعنی لازم را متعدّی می‌کند. شما می‌گویید: «کَرُمَ» یعنی عزیز شد. «اکرَمَ» او را عزیز کرد. متعدّی می‌شود. امّا افلح رستگار شد، باب افعال معنی لازم می‌دهد. «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ»[۷] مؤمنون رستگار شد. تمام شد.

یک وقت با یک آقایی بحث می‌کردیم، گفت: چرا خدا در سوره‌ی یوسف (علیه السّلام) گفته است: «إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ‏»[۸] گفتم: «أَفْلَحَ» لازم است. از یوسف ظالمان رستگار نمی‌شوند.

درخواست باورپذیری قدرت خدا

 حالا این‌جا سیّد می‌فرماید که: «اسْتَصْلِحْ» این‌جا به معنای اصلِح است. یعنی خودت تو اصلاح بکن. «وَ اسْتَصْلِحْ بِقُدْرَتِکَ»[۹] ای خدا این قدرت را ما باور بکنیم. من نمی‌دانم چرا باور نمی‌کنیم! شما قدرت‌های خدا را باور می‌کنید ولی ما بعضی از مظاهر قدرت را نمی‌بینیم.

ناامید نبودن از دستگیری خدا در دعای عرفه‌ی امام حسین (علیه السّلام)

شما دعای عرفه‌ی امام حسین (علیه السّلام) را نگاه بکنید، بعضی از خانم‌ها نامه می‌نویسند، آقایان نامه می‌نویسند از فرزندان خود ناراحت هستند. این‌طور نیست نباید ناامید بشوید. خدا یکی از مظاهر قدرت را بر زبان سیّد الشّهداء (علیه السّلام) جاری کرده است که اگر او نمی‌گفت، هیچ کسی متوجّه نمی‌شد. ما قدرت خدا را در چه چیزی می‌دانیم؟ در باد و دریا و کوه و سیل و خیلی چیزها. ثوابت و سیّارات و کهکشان‌ها امّا ما تا به حال این یک مظهر قدرت را متوجّه نشدیم. سیّد الشّهداء (علیه السّلام) به خدا عرض می‌کند که: «ِیَا مَنِ اسْتَنْقَذَ السَّحَرَهَ مِنْ بَعْدِ طُولِ الْجُحُودِ» ای خدایی که ساحران فرعون را دستگیری کردی. چه زمانی؟ آدم یک سال نماز نخواند، ببین چه می‌شود. دو سال نخواند، سه سال… آدم یک عمر کافر باشد، آن وقت چه می‌شود؟ «بَعْدِ طُولِ الْجُحُودِ» بعد از انکار طولانی. «یَأْکُلُونَ رِزْقَهُ وَ یَعْبُدُونَ غَیْرَهُ» رزق خدا را می‌خوردند و غیر خدا را عبادت می‌کردند. این مادرها، این پدرها فرزندان شما که از سحره‌ی فرعون که بدتر نیستند. امید داشته باشید.

ایمان به قدرت خدا در برطرف کردن نواقص

 این‌جا هم دارد همین را می‌گوید. «وَ اسْتَصْلِحْ بِقُدْرَتِکَ»[۱۰] خدایا تو قدرت داری من را عوض بکنی. خوب من می‌دانم که من بد هستم. من نواقص دارم امّا به قدرت تو یقین دارم. به قدرت خود آن چیزی را که از من فاسد شده است، اصلاح بکن. خوب این قسمت دیگر را هم برای شما بخوانم.

اعتدال در تواضع

یک چیزی که در معارف الهی مطرح است تواضع است. تواضع بسیاری از درها را به روی آدم باز می‌کند و تکبّر بسیاری از درها را به روی آدم می‌بندد. البتّه دین ما دین عقل است. نباید تواضع به حدّی برسد که آدم ذلیل بشود. باز هم تواضع در مقابل کسی که نمی‌فهمد هم جایز نیست. بعضی‌ها هستند که اصلاً متوجّه نمی‌شوند، تواضع بکنیم… اصلاً بعضی‌ها خوبی را نمی‌فهمند.

مثالی در مورد اعتدال در تواضع

 یکی از دوستان می‌گفت که: من یک دختر خیلی خوب و کامل و بسیار زیبا دارم، از هر نظر این دختر ممتاز بود. نمونه برای شما می‌گویم خدا شاهد است نمی‌توانم بعضی از چیزها را بگویم. یک قطره از دریا است. مرد محترم با من درد و دل می‌کرد، دل من سوخت. این دختر اصلاً کمیاب بود، من می‌دانستم چون از آشنایان دور ما بودند از هر نظر نجیب، آرام، محترم، زیبا. یک خانواده‌ای آمدند دیدیم که این‌ها هم ظاهراً عیبی، چیزی ندارند. می‌گفت: ما دختر را آسان در اختیار این‌ها قرار دادیم. دیگر از اطرافیان دور ما بودند، کشمکش نکردیم. شرایط ما این است، گفتیم حالا بالاخره جوان است. می‌گفت: بعداً فهمیدیم که مخفیانه دختر را پیش پزشک بردند. گفتند: این‌ها که با این آسانی با ما راه آمدند، حتماً این یک عیبی دارد. ببین والله بعضی‌ها نمی‌فهمند که شما نیکی می‌کنید، تواضع می‌کنید، فکر می‌کند که تو وظیفه داری.

لزوم تواضع و تکبّر در جای خود

 بله این‌ است که می‌فرماید باید در جای خود تواضع بکنی، تکبّر هم در جای خود است. «إِذَا رَأَیْتُمُ الْمُتَکَبِّرِینَ فَتَکَبَّرُوا»[۱۱] یک وقت هم یک نفر متکّبّر است، خوب تو هم حرف نزن، تو هم قیافه بگیر. نه این‌که قیافه بگیر، ساکت باش، او را محل نگذار. دین، دین عقل است؛ هیچ وقت نگفتند ما خود را در برابر مردم خوار بکنیم. دین، دین عقل است این را به یاد داشته باشید. امّا در جای خود تواضع بسیار مهم است.من بارها به شما عرض کردم یکی از شخصیت‌هایی که ما دیدیم علّامه‌ی طباطبایی نابغه‌ی تواضع بود. چقدر چیز به دست آورده بود.

درخواست کوچکی در درون در برابر بلند مرتبه شدن در بین مردم

«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ لَا تَرْفَعْنِی فِی النَّاسِ دَرَجَهً إِلَّا حَطَطْتَنِی عِنْدَ نَفْسِی مِثْلَهَا»[۱۲] بعضی‌ها هستند دو تا سلام به آن‌ها بدهید، در سلام سومی دیگر خدا را بنده نیستند. یک چیزی است که به ما سلام می‌دهند. نه، می‌گوید: خدایا بر پیغمبر و آل او درود و رحمت بفرست و من را در بین مردم یک درجه‌ای بلند نکن الّا این‌که به اندازه‌ی همان درجه در درون خود من را پایین‌ بیاوری. بفهمم که خبری نیست. در نهج البلاغه داریم می‌فرماید: «رُبَّ مَفْتُونٍ بِحُسْنِ الْقَوْلِ فِیهِ‏»[۱۳] ای بسا کسانی که در مورد این‌ها گفتارهای خوبی وجود دارد، بعضی از آن‌ها فریب می‌خورند، مفتون می‌شوند. ده نفر می‌گویند: التماس دعا. حتماً دیگر بله ما هم یک چیزی هستیم که… نه، دعا قبول می‌شود. این‌ها که به مسجد می‌آیند مرتّب می‌گویند: دعا بکنید، آقایان و خانم‌ها بارها گفتم: به خدا دعا من می‌کنم. دعا از یاد من نمی‌رود و همین دعای پشت سر کافی است. لازم نیست جدول بکشیم و برویم صبح زود نگاه بکنیم و این‌ها؛ دکان‌دار نیستیم. گفتند: پشت سر دعا بکنید قبول می‌شود. خدایا من را در بین مردم یک درجه بالا مبر، مگر این‌که مثل آن را در درون خود من پایین بیاوری. خود من متوجّه بشوم که خود تو به من آبرو دادی خبری نیست.

کتاب کشف الغطاء و معروف شدن به این نام

این‌جا یک داستان برای شما بگویم. إن‌شاءالله یک توفیقی باشد ما بزرگان خود را بشناسیم؛ خیلی لذّت دارد، نشاط زندگی آن‌ها خیلی پر نفع است که حالات آن‌ها را بخوانیم. یکی از بزرگان در نجف اشرف کسی بوده است به نام شیخ جعفر نجفی. ایشان کسی بوده است که می‌گویند صف اوّل و دوم نماز جماعت ایشان صاحبان اجتهاد می‌ایستادند. جلسه‌ی و مسجد آن‌ها این‌طور بود. کتابی به نام کشف الغطاء دارد. شما این را بدانید که به همین مناسبت ذریّه‌ی این عالم را در نجف عموماً کاشف الغطاء می‌گویند. به خاطر این کتاب کشف الغطاء است. این را داشته باشید.

سخت‌گیر بودن شیخ مرتضی انصاری در دادن اجازه‌ی اجتهاد

 شیخ مرتضی انصاری (رضوان الله علیه) این شیخ اعظم، شیخ بزرگ که من نمی‌دانم چه چیزی بگویم؛ باور بفرمایید کسی زمین برود، آسمان برود کتاب‌های این شیخ را نخوانده باشد در حوزه‌ها ناقص می‌ماند. می‌گویند: ایشان اجازه‌ی اجتهاد به کسی نمی‌داده است -کشف الغطاء را از یاد نبرید، به این کتاب وصل است. کشف الغطاء تألیف شیخ جعفر نجفی است، به همین مناسبت هم گفتم به اولاد ایشان می‌گویند: کاشف الغطاء- می‌گفتند شیخ مرتضی انصاری (رضوان الله علیه) اجازه‌ی اجتهاد به کسی نمی‌داده است، دست او می‌لرزیده است. خیلی به سختی اجازه‌ی اجتهاد می‌داده است.

اجازه‌ی اجتهاد با فهمیدن مقدّمه‌ی کشف الغطاء

 ولی از کتاب اعیان الشیعه پیدا کردم و یادداشت کردم که مفادّ سخن شیخ مرتضی شاید این بود: ای مردم گوش بدهید کسی که دست او می‌لرزیده است نمی‌توانسته اجازه‌ی اجتهاد بدهد. فرموده بود: کسی مقدّمه‌ی کشف الغطاء را بفهمد «فهو عندی مجتهد» او نزد من مجتهد است. از این‌جا می‌فهمیم کشف الغطاء چه کتابی بوده است و این مرد، چه مردی بوده است که کسی مقدّمات کشف الغطاء را بفهمد، شیخ مرتضی به او اجازه‌ی اجتهاد می‌دهد. سابقاً چقدر سخت بود، الآن به همه  استاد می‌گویند.

درخواست مغرور نشدن به خود از جانب شیخ مرتضی انصاری

خوب این مقام و مرتبه ایشان است. کسی که دو صف از نماز جماعت او فقط مجتهدین باشند، این مردم در اطراف او باشند، این کتاب او هم کشف الغطاء این هم عظمت داشته باشد، خوب این آدم می‌گوید: خدایا این همه دست من را می‌بوسند، اطراف من می‌چرخند، من یک وقتی مفتون نشوم. می‌نویسند ایشان یک حجره‌ای داشته است، این‌ها قصّه نیست، واقعیاتی است. ایشان هر روز قبل از درس به آن حجره می‌رفته است.

دستور قرآن بر مواظب از خود

 «عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ»[۱۴] قرآن می‌گوید مواظب خود باشید. می‌خواهید متکبّر بشوی، مواظب خود باش نشو. خدایی ناکرده از کنار چاه رد می‌شوی، چه کار می‌کنی چقدر مواظبت می‌کنی؟ بخواهی حسود بشوی نکن، دست خود را بگیر.

مواظب از نفس توسّط شیخ مرتضی انصاری

هر روز قبل از درس، چه درسی وقتی می‌آمد فحول از علما پای درس می‌نشستند. حسرت داشتند یک بار شیخ را از نزدیک ببینند. وارد آن حجره می‌شد، می‌نشست. به خود می‌گفت: «کُنتَ تُراباً» رسماً این‌ها را به زبان می‌آورد «کُنتَ تُراباً» خاک بودی به یاد داری، این را می‌دانی یا نه. «ثم صرت نطفه ثم علقه ثم مضقه» این مراحل را گذراندی. کسی به تو نگاه می‌کرد، روی خود را برمی‌گرداند. سپس به صورت یک کودک پا به دنیا گذاشتی. هیچ چیزی نمی‌دانستی خدا از تو مواظبت کرد. ناز تو را کشید، این‌قدر بلاها از تو دور کرد، نیکی‌ها به تو کرد. یک عرصه‌ای برای تو فراهم کرد، یک چیزی شدی. بعد می‌فرماید: وقتی که به دنیا آمدی، اسم تو را جعفر گذاشتند. در واقع جُعَیفر بودی، مصوّر است یعنی جعفرک بودی. «کُنتَ جُعَیفراً» به یاد داشته باش جعفر شدی. «ثُمَّ صِرتَ جعفر» بعداً جعفر شدی. «ثُمَّ صِرتَ عَالماً» بعد عالم شدی، «ثُمَّ صِرتَ شیخ الاسلام» این شیخ الاسلام را که می‌گفت اشک او سرازیر می‌شد. ای وای خدایا من را به این مرتبه رساندی، حالا با داده‌های او به بندگان خود پز بدهم؟!

یکی از شما به من یک دست لباس بدهید، آن را بپوشم و بیایم به خود شما پز بدهم. چطور می‌شود آدم این را درک بکند که با نعمت خدا به مخلوق خدا پز بدهیم. اگر کسی این‌ها را بداند هرگز تکبّر نمی‌کند. «وَ لَا تُحْدِثْ لِی عِزّاً ظَاهِراً إِلَّا أَحْدَثْتَ لِی ذِلَّهً بَاطِنَهً عِنْدَ نَفْسِی بِقَدَرِهَا.» خدایا یک عزّت ظاهری برای من پدید نیاور مگر این‌که به همین مقدار یک کوچکی در نفس من، در باطن من برای من فراهم بکن که این‌ها با همدیگر جبران بکنند. خوب این مراحلی بود که…


” شایان ذکر است که این متن به ویرایش نهایی نیاز دارد. “


[۱]– الصّحیفه السّجادیّه، ص ۹۲٫

[۲]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سیّد السّاجدین، ج ‏۳، ص ۲۷۶٫

[۳]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید السّاجدین، ج ‏۳، ص ۲۷۶٫

[۴]– الصّحیفه السّجادیّه، ص ۹۲٫

[۵]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید السّاجدین، ج ‏۳، ص ۲۸۹٫

[۶]– الصّحیفه السّجادیّه، ص ۹۲٫

[۷]– سوره‌ی مؤمنون، آیه ۱٫

[۸]– سوره‌ی یوسف، آیه ۲۳٫

[۹]– الصّحیفه السّجادیّه، ص ۹۲٫

[۱۰]– الصّحیفه السّجادیّه، ص ۹۲٫

[۱۱]– مجموعه ورام، ج ‏۱، ص ۲۰۱٫

[۱۲]– الصّحیفه السّجادیّه، ص ۹۲٫

[۱۳]– نهج البلاغه، ص ۵۵۶٫

[۱۴]– سوره‌ی مائده، آیه ۱۰۵٫