در این متن می خوانید:
      1. مخصوص خدا بودن مدح و ثنای انسان در تمام حالات
      2. فرق مدح و ثنا و حمد از دید علما
      3. جمیل اختیاری چیست؟
      4. بزنگاهی در عبارت صحیفه‌ی سجّادیّه
      5. نازل شدن مصیبت بر روی زمین با آمدن در کتاب محفوظ
      6. بیزاری خدای متعال از متکبّر مفاخره کننده
      7. نهی نکردن خدا از هر شادی
      8. منع شدن از فرح بطر
      9. شادی و گریاندن انسان به دست خدای متعال
      10. منع شدن قارون از سوی قوم خود از شادی بطر
      11. چه نوع فرحی از سوی خدای متعال ممنوع است؟
      12. شرایط رسیدن به بندگی مطلوب
      13. میدان پرواز برای انسان در درجات عالی
      14. نقلی از ابو العباس مبرّد
      15. رسیدن به درجه‌‌ چشم بصیرت داشتن
      16. کوچک دیدن دنیا در نظر انسان
      17. آمادگی انسان برای از دست دادن چیزی و عدم سرمستی بطر
      18. بها دادن طلبه‌ها به صرف و نحو در حوزه‌ها
      19. بی‌نظیر بودن ایهام‌های شیخ بهایی در دنیا
      20. توفیق باور کردن به لوح محفوظ به بندگان از سوی خدای متعال
      21. شِعار قلب قرار دادن تقوا از خدای متعال
      22. قبول چگونه اتّفاق می‌افتد؟
      23. قبول بودن عبادت از دو جهت
      24. دید حضرت امیر (علیه السّلام) برای قبولی عباداتش
      25. مشغول بودن نفس با طاعت خدای متعال
      26. تشبیه افکار به زنبور و تشبیه خواب به آب از جمله واردات انسان
      27. اهمّیّت ندادن به دل مشغولی‌های دنیا در فرازی از صحیفه‌ی سجادیّه
      28. عمومی بودن علم صرف و نحو
      29. مقصود از یقین چیست؟
      30. معنای مختلف مرگ
      31. تعلیلیّه بودن معنای «حَتَّی» در تفسیر

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا سَیِّدِ الْأَنْبِیَاءِ وَ أَکْرَم‏ الشُّفَعَاءِ سَیِّدِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَی أَهلِ بَیتِهِ الطَّیِبینَ الطَّاهرِینَ ثُمَّ الصَّلاهُ وَ السَّلامُ عَلَی جَمیعِ أنبیاءِ اللهِ وَ رُسُلِهِ وَ ملائِکَتِهِ وَ لَا حَولِ وَ لا قُوَّهَ إلَّا بِاللهِ العَلیِّ العَظیمِ وَ حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ‏».

مخصوص خدا بودن مدح و ثنای انسان در تمام حالات

عزیزان یادداشت دادند که در مورد امر صحبت کنم، چشم إن‌شاء‌الله در بعد صحبت می‌کنیم، بحث خوبی است. و امّا سهمیه‌ی امروز ما از دعای بیست و یکم این است. «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اجْعَلْ ثَنَائِی عَلَیْکَ وَ مَدْحِی إِیَّاکَ وَ حَمْدِی لَکَ فِی کُلِّ حَالاتِی».[۱] این‌جا به ما یاد می‌دهد که اوّل به پیغمبر و آل او درود بفرستیم بعد از پروردگار بخواهیم تمام ثنا و مدح و حمد ما در تمام حالات مخصوص خدا باشد. البتّه این مقتضای اشاره را عرض می‌کنم که در گذشته هم شاید گفتیم این‌ها منافات با تشکّر از مردم ندارد. نعمت خدا از مسیری به ما رسیده است، همان‌طور که در روایات داریم حالا از او تشکّر می‌کنیم، آن درست است ولی می‌خواهد بگوید اصل حمد، اصل ثناء مربوط به خدا می‌شود، بنده را هم بالاخره او برای ما فرستاده است که نعمت از مسیر او جاری شده است.

فرق مدح و ثنا و حمد از دید علما

امّا این‌جا علما نوشتند فرق مدح و ثناء و حمد چیست؟ سیّد می‌فرماید: «الثَناءُ لُغَهً: وَصفُ الشِّی‏ءِ بِخیرٍ أَو شَرّ»[۲] ثناء این است که ما یک چیزی را به خیر یا به شر وصف کنیم امّا «وَ خُصَّ عُرفاً بِالخَیر» دیگر عرفاً مخصوص خیر شده است، در شر ثنا نمی‌گوییم. فرق مدح و حمد چیست؟ می‌فرماید: «وَ المَدحُ: الوَصفُ بِالجَمیلُ الاختیاری وَ غَیره» حمد برای کسی است که شخصی یا چیزی را وصف کنید حالا یا شخص باشد یا غیر عاقل باشد، فرقی نمی‌کند. «بِالجمیلِ الاختیاری» به زیبای اختیاری و غیر آن.

جمیل اختیاری چیست؟

زیبای اختیاری این است که کسی کار خوبی انجام می‌دهد، یک خطّاط خیلی خوبی است، نقاش خوبی است، پزشک خوبی است به این جمیل اختیاری می‌گویند. ما او را وصف و مدح می‌کنیم. امّا یک وقتی هم اصلاً جمیل اختیاری نیست، یک دُر و عقیقی است، آن را مدح می‌کنیم یک انسان زیبایی است مدح می‌کنیم، آن در اختیار خودش هم نیست. و امّا حمد «الوَصفُ بِالجمیلِ الاختیاری» به قصد تعظیم. حمد فقط مخصوص زیبایی‌های اختیاری است آن هم به قصد تعظیم.

بزنگاهی در عبارت صحیفه‌ی سجّادیّه

«وَ اجْعَلْ ثَنَائِی عَلَیْکَ وَ مَدْحِی إِیَّاکَ وَ حَمْدِی لَکَ فِی کُلِّ حَالاتِی»[۳] این‌جا یک بزنگاهی دارد، عزیزان إن‌شاء‌الله دقّت بفرمایید این بسیار حسّاس است، دوست دارم این‌جا دقّت کنید. می‌گوید: «حَتَّى لَا أَفْرَحَ بِمَا آتَیْتَنِی مِنَ الدُّنْیَا وَ لَا أَحْزَنَ عَلَى مَا مَنَعْتَنِی فِیهَا» خدایا من آن‌قدر متوجّه تو باشم، هر چه می‌رسد بدانم از تو است، حمد و ثنای تو را در همه‌ی حالات خود به جا بیاورم، اصلاً به غیر تو توجّه نکنم «حَتَّی» تا این‌که شاد نشوم با چیزی که از دنیا به من دادی و غصّه نخورم هر چیزی که منع کردی و ندادی. این بزنگاه این‌جا است، اگر چیزی به ما بدهند خوشحال می‌شویم، چیزی هم که از دست برود معمولاً غصّه می‌خوریم، می‌گوییم چرا ما از این‌ها منع می‌شویم که آقا قصّه نخورید، آقا شاد نشوید؟ این خیلی ریشه‌ای است. اگر این‌ها را بدون ریشه به مردم بگوییم اصلاً در پایان یک ابهامی در ذهن آن‌ها می‌ماند و تا پایان عمر خود می‌گویند فلان آقا این‌طور گفته است. باید ببینیم چه کاری انجام دهیم. این اشاره‌ی به آیه‌ی شریفه دارد.

نازل شدن مصیبت بر روی زمین با آمدن در کتاب محفوظ

در سوره‌ی مبارکه‌ی حدید، آیه ۲۲ و ۲۳ می‌فرماید: «ما أَصابَ مِنْ مُصیبَهٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فی‏ أَنْفُسِکُمْ إِلاَّ فی‏ کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسیرٌ * لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ» این آیه‌ها را دقّت کنیم مشکل حل می‌شود و الّا یک آدم بدهکاری است، بدهی دارد، آبروی او می‌رود، فردا بگویند یک نفر یک مبلغ قابل توجّهی در خانه‌ی او آورد، شاد می‌شود. یا قصّه می‌خورد اگر آن مبلغ گم شود، چگونه است که ما مأمور هستیم غصّه نخوریم بر چیزی که از دست دادیم و شاد نشویم از چیزی که پیدا کردیم؟ این را دقّت کنید خیلی مهم است. اوّلاً آیه‌ی شریفه را به شما بگویم «ما أَصابَ مِنْ مُصیبَهٍ فِی الْأَرْضِ» مصیبتی نمی‌رسد در روی زمین «وَ لا فی‏ أَنْفُسِکُمْ» نه در نفوس شما مگر این‌که در یک کتاب لوح محفوظ است «مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها» قبل از این‌که ما آن را خلق کنیم.

«ها» که می‌گویند به مصیبت و ارض و انفس برمی‌گردد، به این سه مورد برمی‌گردد. قبل از این‌که ما این مصیبت را به وجود بیاوریم، این‌جا نوشته شده است یا آن نفس را به وجود بیاوریم نوشته شده است. «إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسیرٌ» این در خدا آسان است.

بیزاری خدای متعال از متکبّر مفاخره کننده

آیه را دقّت کنید پاره‌ای از مشکلات حل می‌شود. «لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَکُمْ» حالا که می‌دانستید همه چیز در لوح محفوظ است، پس برای این‌که قصّه نخورید برای چیزی که از شما فوت شده است و شاد نشوید به چیزی که داده شده است. پشت سر آن می‌گوید «وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ»،«مُختالٍ» یعنی متکبّر، «فَخُورٍ» یعنی کسی که مفاخره می‌کند- این‌جا دقّت کنید پاره‌ای از مشکلات حل می‌شود. اوّل می‌گوید شما غصّه نخورید برای چیزی که فوت شده است و شاد نشوید به چیزی که به شما داده شده است، خدا دوست ندارد هیچ متکبّر مفاخره کننده‌ای را.

نهی نکردن خدا از هر شادی

این‌جا چند تفسیر شده است این‌ها را عرض می‌کنم در پایان هم یک نظر نهایی است که دوست دارم جوانان به این دقّت کنند. اوّلاً شادی که در قرآن نهی شده است، همین‌جا که می‌گوید «وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ» هر شادی نیست، مگر خدا از هر شادی نهی می‌کند؟ نه.

منع شدن از فرح بطر

در تفسیر جلالین می‌دیدیم و شاید در تفاسیر دیگر هم باشد. تفسیر جلالین در دسترس بود. دو عالم بودند یکی جلال الدّین سیوطی، یکی هم به نام جلال الدّین محلی، هر دو جلال الدّین بودند که نصف اوّل را جلال الدّین سیوطی نوشته است، نصف دوم را جلال الدّین محلی. البتّه انتقادهایی هم برای آن هست، امّا تفسیر تخصّصی است و مختصر است. نکته‌های خوبی دارد. نگاه کردم دیدم چیز خیلی زیبایی نوشته است. می‌گوید: «وَ لا تَفْرَحُوا» یعنی «فَرَحَ بَطَر» نه هر شادی. شادی سرمستی، شادی که طرف طغیان کند. در بین لغت‌ها هم نوشتند «بَطَرَ أی طَغَی بِالنِّعمَهِ» یعنی طغیان کرد به وسیله‌ی نعمت. «وَ الصَّرَفَهُ عَن وَجهِهِ» لذا آن‌طور که باید خرج کند، نکرد. یک پولی به دست آورده است شاد است، ارحام را فراموش کرده، مستحق را فراموش کرده، وظایف شرعیّه‌ی خود را فراموش کرده است. این شادی ممنوع است. به این فرح بطر می‌گویند. بطر با طاء مؤلّف یعنی سرمستی و طغیان.

شادی و گریاندن انسان به دست خدای متعال

باز در سوره‌ی مبارکه‌ی قصص می‌فرماید: قارون خیلی پولدار بود، سرگذشت او را می‌دانید که خدا با او چه رفتاری کرد. «إِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ»[۴] قومش به او گفتند شادی نکن «إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحینَ» باز می‌گوییم خدا شادها را دوست نداری؟ نه؛ خود خدا شادی را به ما می‌دهد. در قرآن خواندید «وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَکَ وَ أَبْکى‏»[۵] اصلاً خدایا می‌خنداند، خدا می‌گریاند، دست ما نیست.

منع شدن قارون از سوی قوم خود از شادی بطر

باز هم در تفسیر جلالین نوشته است مقصود همان فرح بطر است. قوم او هم که گفتند یعنی شادی سرمستی نکن، آدم شاد می‌شود خدا را شکر می‌کند، بعد می‌نشیند ببیند وظایف شرعیّه آن‌ها چیست. الآن که این پول به من رسیده و پول زیادی است نسبت به خواهرم، برادرم، ارحام و اطرافیان خود چه تکلیفی دارم، شاد هم است، اشکالی ندارد. شادی بطر ممنوع است.

چه نوع فرحی از سوی خدای متعال ممنوع است؟

آیه را نگاه کنید «وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٌ»[۶] الآن نشان می‌دهد که چه نوع شادی ممنوع است، خدا دوست ندارد هر متکبّر مفاخره کننده‌ای را. یعنی پول به دست بیاورد و همه چیز را فراموش کند، فقط تفاخر می‌کند و تکبّر می‌کند که ما به این اندازه پول داربم. پس دنباله‌ی آیه را باید بخوانیم «لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٌ» یعنی فرحی که منجر به تکبّر شود و مفاخره‌ی به مردم شود. این ممنوع است. جمله‌ی حضرت هم اشاره‌ی به این آیه است.

شرایط رسیدن به بندگی مطلوب

پس جمع‌بندی می‌کنیم این قسمت خیلی مهم است یکی این‌که اوّلین حرف و آخرین حرف این است، این مطالبی که گفتم این‌ها حاشیه است، اصلاً اوّلین و آخرین حرف این است که خدا می‌خواهد بگوید در بندگی به جایی برسید که این لوح محفوظ را آن‌قدر درست باور کنید، بدانید همه چیز از محبوب است. اگر چیز منفی باشد ناراحت نشوید، آدم برای فعل محبوب ناراحت نمی‌شود، اگر مثبت باشد آدم شکر می‌کند، به عنوان شکر بطر هم نه، شکر معقول. اوّل این است ما در اسلام یک چیزهایی داریم که گفته می‌شود برای یک شب و دو شب نیست، دستوراتی می‌دهند که شما می‌توانید این پروازها را داشته باشید.

میدان پرواز برای انسان در درجات عالی

مثلاً پیغمبر اکرم (علیه و علی آله الصّلاه و السّلام) می‌فرماید: «مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا»[۷] بمیرید قبل از آن‌که بمیرید. یک جمله‌ی کوتاه است نه این‌که الآن دراز بکشیم و بمیریم. یعنی می‌خواهد بگوید انسان یک چنین میدان پروازی دارد، می‌توانید قبل از مرگ بمیرید. البتّه حرف‌های زیادی این‌جا است، حالا آن‌ها را نمی‌گویم. گفتم نه این‌که عقل ندارم از عقلا می‌ترسم، فردا بگویند جنبه‌ی عقلانی آن چطور می‌شود. جنبه‌ی عقلانی را هم خودت فکر کن، تو خودت عاقل هستی. آدم از دیوانه‌ها عقل نمی‌پرسد.

نقلی از ابو العباس مبرّد

ابو العباس مبرّد مرد خیلی بزرگی بوده است، کتاب کامل را او نوشته است. کامل کتاب خیلی عظیم القدری است،  مقتضب هم نوشته است، ولی برای او کامل نشده است. ابو العباس مبرّد عالم بزرگی بود، می‌گوید: بر حسب اتّفاق یک روز راه من به یک دیوانه خانه، دار المجانین افتاد، رفتم دیدم دیوانه‌ها هستند، یک دیوانه‌ای را به زنجیر کشیدند، گفتم این دیگر خیلی دیوانه است، بروم ببینم او هم یک احساسی دارد، یک چیزی متوجّه می‌شود یا واقعاً دیوانه است. می‌گوید رفتم رو به روی او ایستادم یک حرکاتی از خود در آوردم، سر خود را آن طرف کرد. گفتم حالا تا همین اندازه این حرکت را دوست نداشت، حالا بقیّه را امتحان کنم. رفتم از آن طرف این کار را تکرار کردم از آن طرف هم برگشت، طرف سوم هم برگشت، طرف چهارم سر خود را به سمت بالا گرفت، دیدم او الآن می‌داند که چهار سمت بیشتر نیست، حالا سر خود را بالا گرفت، پس تا این‌جا می‌فهمد. بعد دیدم نه سر خود را بالا گرفته به من ابو العباس مبرّد درس بدهد. یک نگاهی کرد و گفت: «الهی أتنظر  وَ مَن حَلُّوه» خدایا ببین چه کسی را بستند و چه کسی را باز گذاشتند. خیلی زیبا است، یک دنیا درس گرفتم که به خود برگشتم گفتم او می‌خواهد بگوید من را که بستند این کافی نیست؟ تو که آزاد هستی تو چرا اذیّت می‌کنی؟

درون فرو ماندگان شاد کن       ز روز فرو ماندگی یاد کن

باید گرفتارها را خیلی ملاحظه کنیم گرفتار هستند، به خدا همه زنجیر نیست، شاید یک چیز دیگری است. ما الآن همین هستیم. این را گفتم که بدانید ما فعلاً با عقل کاری نداریم، إن‌شاء‌الله بعدها که عاقل شوم… الآن نه.

رسیدن به درجه‌‌ چشم بصیرت داشتن

«مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا»[۸] که در اسلام یک چیزهایی است نمی‌خواهد بگویید که یک شب شما این کار را انجام بدهید، این را دقّت کنید، از من رو سیاه بپذیرید، مهم است بعضی چیزها است که خدا و اسلام می‌خواهند بدانند شما یک چنین میدان پروازی دارید، پیغمبر اکرم نشسته می‌گوید: «مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا» بمیرید قبل از این‌که بمیرید یعنی به جایی برسید، همان‌طور که پرده از چشم مرده‌ها برداشته می‌شود و همه چیز را می‌بینند، به آن مرتبه برسید. یک معنا این است.

کوچک دیدن دنیا در نظر انسان

یک معنا این است که کاری انجام دهید که این دنیا از چشم شما بیفتد نه این‌که دنبال کار نرویم، درس نخوانیم، تجارت نکنیم، نه؛ دنیا از چشم بیفتد، امیر المؤمنین (سلام الله علیه) در نهج البلاغه دارد، در گذشته گفتم شرّاح نهج البلاغه اصلاً نفهمیدند چه کسی  بوده، هر چه دست و پا زدند دیدند درست به دست نمی‌آید. می‌فرماید: من یک برادری در گذشته داشتم، می‌گویند به عمار تطبیق نمی‌شود، به پیغمبر اکرم تطبیق نمی‌شود، به ابوذر تطبیق نمی‌شود، به هیچ کس تطبیق نمی‌شود، این را خودش می‌داند، حضرت می‌فرماید: او صفاتی داشت که شما هم آن صفات را داشته باشید، اگر همه را نتوانستید بعضی را داشته باشید. یکی از جملات این است «وَ کَانَ یُعْظِمُهُ فِی عَیْنِی»[۹] این مرگ را در چشم من بزرگ می‌کرد. چه چیزی بزرگ می‌کرد؟ می‌گوید: «وَ کَانَ یُعْظِمُهُ فِی عَیْنِی صِغَرُ الدُّنْیَا» چون او دنیا را کوچک می‌دید. چون دنیا را کوچک می‌دید برای من بزرگ شده بود. یک شب نمی‌خواهد «مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا»[۱۰] شوید، این یک شب نیست، می‌خواهد بگوید یک چنین میدان پروازی دارید، حالا اگر چنانچه رفتید خود می‌دانید.

آمادگی انسان برای از دست دادن چیزی و عدم سرمستی بطر

من این‌جا یک چیزهایی دارم که الآن نمی‌توانم عرض کنم. حالا این‌جا هم همین آیه نمی‌خواهد شما یک شب آدمی باشید که اگر فردا یک گونی اسکناس در خانه‌ی شما آوردند خوشحال نشوید، نمی‌خواهد این را بگوید یک چیزی رفت غصّه نخورید، نه؛ می‌گوید این آمادگی را داشته باش که اگر چیزی فوت شد و اگر یک چیزی رسید در آن‌جا ناله نکنید، در این‌جا هم شادی سرمستی نکنید، وظیفه‌های خود را فراموش نکنید. این میدان برای شما وجود دارد، حالا امشب نمی‌شود فردا شب است، این برای یک شب و دو شب نیست. این‌ها میدان‌های پرواز بشری را نشان می‌دهد. پس بنابراین معنای اصلی این است. امّا در حاشیه‌ها هم خدمت شما عرض کردم که می‌گوید فرح بطر نکنید، اگر چیزی رسید شادی سرمستی نکنید.

بها دادن طلبه‌ها به صرف و نحو در حوزه‌ها

می‌خواستم یک چیزی خدمت شما بگویم حیف است نگویم. این نحوه صرفی که ما طلبه‌ها می‌خوانیم  و بعضی هم نسبت به آن کم لطف هستند طلبه‌های قدیم، الآن را نمی‌دانم، الآن حوزه‌ها الحمدلله درس‌های خوبی می‌خوانند، انصافاً آدم‌های زحمتکشی هستند، اساتید خوبی هستند که خدا إن‌شاء‌الله آن‌ها را حفظ کند، آدم می‌شنود خوشحال می‌شود طلبه‌های جوان خیلی درس خوان و خوبی داریم. امّا سابق بر این طلبه‌ها به نحو صرف بیشتر بهاء می‌دادند، برای همین درست می‌نوشتند، درست می‌خواندند، حالا من نمی‌گویم آدم همه‌ی عمر خود را صرف نحو بکند.

بی‌نظیر بودن ایهام‌های شیخ بهایی در دنیا

این‌که شیخ بهایی یک ایهامی دارد که در دنیا بی‌نظیر است یک جا خود را مذّمت می‌کند، می‌گوید: تو ای شیخ بهایی! مدام صرف و نحو خواندی این چه کاری است؟! بعد می‌گوید: -صرف عمر از تو بدین نحو بدیع است- یعنی اسم صرف را برده است، اسم نحو را برده است، اسم علم بدیع را هم برده است که ایهام گذاشتند. صرف عمر از تو بدین نحو بدیع است ای شیخ بهایی، عمر خود را این‌طور صرف کنی از تو بدیع است. اسم بدیع را برده، صرف و نحو را هم برده است. به این ایهام می‌گویند. ولی این‌ها کاربرد دارد. کسی خوب صرف و نحو را نخواند در قرآن و حدیث لنگ می‌زند.

توفیق باور کردن به لوح محفوظ به بندگان از سوی خدای متعال

این را به مناسبت به یادگار می‌گویم. چون ما یک موقع بحثی با دوستان داشتم دیدم قبول نمی‌کنند، این را به آن‌ها بدهید، این حاشیه است. می‌‌فرماید: «وَ اجْعَلْ ثَنَائِی عَلَیْکَ وَ مَدْحِی إِیَّاکَ، وَ حَمْدِی لَکَ فِی کُلِّ حَالاتِی حَتَّى لَا أَفْرَحَ بِمَا آتَیْتَنِی مِنَ الدُّنْیَا وَ لَا أَحْزَنَ»[۱۱] آیه می‌فرماید: پس همه چیز در لوح محفوظ است «لِکَیْلا تَأْسَوْا»[۱۲] برای این‌که دیگر شما این‌ها را می‌دانید، به این درجه برسید دیگر قصّه نمی‌خورید. می‌خواستم این «کَ» را به شما بگویم عبارت این‌جا است، این «کَ» را داشته باشید تا به این‌جا برسیم. می‌گوید خدایا حالا که این توفیق را دادی که من این لوح محفوظ را باور کردم، شخص فوت کرده قصّه نخورم، برای شادی‌ها سرمستی نکنم.

شِعار قلب قرار دادن تقوا از خدای متعال

بعد می‌گوید «وَ أَشْعِرْ قَلْبِی تَقْوَاکَ»[۱۳] أشعر از شِعار مشتق است، شِعار به آن لباس زیرین گفته می‌شود که به پوست بدن چسبیده است، این شعار است، روی آن یک چیزی بپوشند دثار می شود. یعنی شِعار آن لباسی است که به بدن چسبیدند. می‌گوید پروردگارا این تقوا را شِعار قلب من قرار بده، لباس قلب من تقوا شود. «وَ اسْتَعْمِلْ بَدَنِی فِیمَا تَقْبَلُهُ مِنِّی» خدایا بدن من را به کار بگیر در چیزی که از من می‌پذیری.

قبول چگونه اتّفاق می‌افتد؟

می‌فرماید: «قُولُهُ (علیه السّلام) وَ اسْتَعْمِلْ بَدَنِی فِیمَا تَقْبَلُهُ مِنِّی أَی: فِی العَملِ الَّذی تَقبَلَهُ مِنِّى»[۱۴] حالا قبول چگونه اتّفاق می‌افتد؟ نماز شما را خدا قبول کند، در گذشته به شما گفتم در تهران… خدا اهل تهران و اهل همه‌ی ایران را حفظ کند، ولی تهران مرکز ??? است، آدم این‌جا توقّع دارد حرف‌ها خیلی با معنا باشد، توقّع داریم. می‌گوید حاج آقا قبول باشد، می‌گوید قبول حق باشد. حاج خانم قبول باشد؟ قبول حق باشد. یعنی چه؟ من گفتم عقل ندارم، شما که عاقل هستید به من بفهمانید یعنی چه؟۶۰ سال مطالعه کردم نفهمیدم. او شما را دعا می‌کند، می‌گوید قبول باشد. شما باید در مقابل این تهیّت، به او تهیّت بگویید. «وَ إِذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّهٍ فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها»[۱۵] بگو خدا هم شما را حفظ کند، امّا قبول حق باشد یعنی چه؟ یعنی او می‌خواست مثلاً قبول شیطان باشد؟! این مزخرفی است که در عالم هستی نظیر ندارد. این جمله را به همدیگر می‌گویند، اصلاً این جمله را از روی زمین بردارند، یعنی چه؟ حاج آقا قبول باشد، قبول حق باشد، مگر بنا بود که قبول شیطان باشد؟ او شما را دعا می‌کند، شما هم بگویید خدا شما را حفظ کند. خدا بچّه‌ی شما را حفظ کند، حالا این حاشیه بود. اصلاً قبول یعنی چه؟ این را یاد بگیریم، بالاخره خدا قبول کند یعنی چه؟

قبول بودن عبادت از دو جهت

سیّد علی خان می‌گوید: «وَ قَبولُ اللّه تَعالى عَملَ العَبد عَبارهً عَن کُونِ العَملِ بِحیثِ یَرضَاه سُبحَانَهُ أَو یُثیبَ عَلیه»[۱۶] دو بخش است، چقدر زیبا است می‌گوید قبول عبارت از این است که پروردگار آن عمل شما را بپسندد، از آن عمل راضی باشد یا بالاخره یک چیزهایی است که ممکن است خیلی هم پسندیده نباشد، امّا چون خدا کریم است یک ثواب به شما می‌دهد. «أَو یُثیبَ عَلیه» یا یک ثواب هم می‌دهد. پس دو بخش شد قسمت اوّل عملی است که خدا بپسندد یا یک ثواب بدهد. می‌گوید: «وَ الأوَّلُ الذُّ عِندَ العَارفین» می‌گوید اوّلین نزد عارفین لذیذتر است که خدا بپذیرد. حالا چیزی داد یا نداد عارفین بالله این را ملاحظه نمی‌کنند.

دید حضرت امیر (علیه السّلام) برای قبولی عباداتش

امام عارفا، سلطان اولیاء امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرمود: «مَا عَبَدْتُکَ خَوْفاً مِنْ نَارِکَ»[۱۷] جهنّم تو را هم باور کردم، می‌دانم امّا عبادت من از ترس آن نبود. «وَ لَا طَمَعاً فِی جَنَّتِکَ» بهشت را هم باور کردم امّا به خاطر طمع بهشت نبوده است. «لَکِنْ وَجَدْتُکَ أَهْلًا لِلْعِبَادَهِ» فقط دیدم تو خیلی خوب هستی، اصلاً آدم اهل عبادت باشد باید سجده کند، عبادت کند. بنابراین این‌طور نیست که خدا هیچ چیز ندهد، او کریم است می‌دهد، امّا بالاخره تو باید چه کاری انجام بدهی، وظیفه‌ی تو چیست. پس «وَ الأوَّلُ الذُّ عِندَ العَارفین من الثَّانی».[۱۸]

مشغول بودن نفس با طاعت خدای متعال

«وَ اشْغَلْ بِطَاعَتِکَ نَفْسِی عَنْ کُلِّ مَا یَرِدُ عَلَیَّ»[۱۹] چون به آن یادگار می‌رسیم که خیلی مهم است. ما خیلی واردات داریم. می‌گوید: خدایا با طاعت خود نفس من را مشغول کن از هر چیزی که بر من وارد می‌شود. یک بچّه‌ای است که داریم به او درس می‌دهیم حالا از این طرف آدمی عبور می‌کند، پرنده‌ای عبور می‌کند، مرتّب این بچّه را با درس مشغول می‌کنیم که آن‌ها را نبیند. خدایا نفس من را به طاعت خود مشغول کن از هر چیزی که بر من وارد می‌شود. «مَا یَرِدُ عَلَیَّ» چیست؟

تشبیه افکار به زنبور و تشبیه خواب به آب از جمله واردات انسان

ما واردات زیادی داریم إن‌شاء‌الله هیچ کس غصّه‌دار نباشد، یک موقع غصّه می‌آید، یک موقع شادی می‌آید یک موقع خبری می‌رسد که آقا فلان کس امشب به خانه‌ی شما می‌آید، بعد فلان جا فلان اتّفاق افتاده است، این اخباری که امروزه در جهان می‌شنویم همه وارد است، امّا وارد عرفانی نیست، حواس خود را جمع کنید. وارد عرفانی بحث دیگری است. یک وارد داریم، یک خاطر داریم، نمی‌خواهد آن را بگوید، او وارد بالمعنی الاعم را می‌گوید. بالاخره الآن با یک کسی قرار دارید، به یاد می‌آورید، مولوی می‌گوید این افکار مثل زنبور است، تشبیه زیبایی کرده است، می‌گوید زنبور شخص را دنبال می‌کند، این بلا به سر من آمده است و خواب را تشبیه به آب کرده است. من بچّه بودم به یاد دارم یک زنبور را عصبانی کردم، خودم دیدم من را دنبال کردند از ترس خود داخل حوض رفتم. بعد بیرون آمدم دیدم کشیک می‌دهند، بله تا بیرون آمدم آمدند. مولوی خیلی زیبا می‌گوید: این افکار زنبور است، خواب ما هم آب است. وقتی می‌خوابیم زنبورها می‌روند. صبح که ساعت شما زنگ زد اوّل به یاد می‌آوری که ساعت هشت قرار داری، یک زنبور آن است. زنبور بعدی باید فلان جا بروم. زنبور بعدی چک خود را چه کار کنم؟ تا مغرب ابن زنبورها اطراف شما را گرفتند. وقتی خوابیدید زنبورها موقتاً می‌روند. این‌ها واردات ما است.

اهمّیّت ندادن به دل مشغولی‌های دنیا در فرازی از صحیفه‌ی سجادیّه

می‌گوید خدایا نفس من را به طاعت خودت مشغول کن از هر چیزی که بر من وارد می‌شود. اصلاً به این‌ها اهمّیّت ندهم. «وَ اشْغَلْ بِطَاعَتِکَ نَفْسِی عَنْ کُلِّ مَا یَرِدُ عَلَیَّ حَتَّى لَا أُحِبَّ شَیْئاً مِنْ سُخْطِکَ وَ لَا أَسْخَطَ شَیْئاً مِنْ رِضَاکَ» خدایا آن‌قدر مشغول تو باشم، دنبال رضای تو باشم، به جایی برسم که دوست نداشته باشم چیزی که تو را به غضب بیاورد. خدایا این توفیق را به سیّد السّاجدین و به همه بده. این غیبت است، الآن می‌خواهد خوشحال شود می‌گوید…، آدم را وادار می‌کنند، اگر خدا راضی نیست نگو، صرف نظر کن. «حَتَّى لَا أُحِبَّ شَیْئاً مِنْ سُخْطِکَ» دوست نداشتم چیزی را که تو را به غضب بیاورد «وَ لَا أَسْخَطَ شَیْئاً مِنْ رِضَاکَ» از چیزی که رضای تو در آن است بیزار نباشم، ممکن است یک چیزی که بر من سنگین است یا دوست ندارم، امّا می‌دانم رضای محبوب در آن است، کاری کن که از آن بیزار نباشم و بتوانم راحت آن را انجام بدهم.

عمومی بودن علم صرف و نحو

یادگار من روی این «حَتَّی» است. گفتم که طلبه‌ها به صرف و نحو بها بدهند، طلبه و غیر طلبه فرقی نمی‌کند، شما که پزشکی می‌خوانید، چیز دیگری می‌خوانید، شما هم از این‌ها بخوانید، قرآن که فقط برای طلبه‌ها نازل نشده است، الآن ما جوانانی داریم که رشته‌هایی می‌خوانند از آن طرف هم رشته‌ی طلبگی هم می‌خوانند، قرآن را متوجّه می‌شوند. این صرف و نحو برای همه است، عمومی است.

مقصود از یقین چیست؟

ما با دوستان بحث داشتیم، یک بحثی روی این «حَتَّی» است. در قرآن می‌فرماید: «وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقینُ‏»[۲۰] می‌گویند «حَتَّی» برای تعیین غایت و نهایت است. یعنی پروردگار خود را عبادت کن تا جایی که یقین برای تو حاصل شود. این بحث شده است. یقین یعنی چه؟ در تفاسیر، در روایات آمده مقصود از یقین مرگ است. این‌جا گفت: «حَتَّى لَا أُحِبَّ شَیْئاً مِنْ سُخْطِکَ»[۲۱] می‌خواهد «حَتَّی» امام سجّاد واضح شود و در جای دیگر هم کارایی داشته باشد. «وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقینُ‏»[۲۲] در روایت و تفاسیر هم داریم که حرف درستی هم است، مقصود از یقین مرگ است یعنی تا لحظه‌ی مرگ عبادت کنید. چون دیگر هیچ یقینی شفاف‌تر از مرگ نیست.

پدر من (أعلی الله مقامه) می‌گفت: آدم در کنار جهنّم یک دوره حسابی علم کلام می‌خواند، در آن‌جا باید شرح و تجرید بخوانید، اسفار بخوانید، عرشیه‌ی ملاصدرا بخوانید، تجرید خواجه را بخوانید، به بهشت و جهنّم بروید. نه آن‌جا می‌گویند «هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتی‏ کُنْتُمْ تُوعَدُونَ‏»[۲۳] یک دوره علم کلام ناب در حاشیه‌ی جهنّم به آدم می‌گویند.

معنای مختلف مرگ

مرگ پس بالاترین یقین است. «وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقینُ‏»[۲۴] این‌جا صحبت شده که اگر مرگ بگیریم باید تا لحظه‌ی مرگ خود عبادت کنیم، این درست است، امّا حالا می‌گویند بعضی چیزهای دیگری هم گفتند. بعضی می‌گویند ممکن است مرگ یکی از مصادیق این آیه باشد. معنای دیگر هم داشته باشد مثلاً عبادت کن پروردگار خود را تا آن‌جایی که یقین پیدا کنی، حالا غیر از مرگ است. این‌جا هم یک عدّه می‌گویند چون برای تعیین غایت است، پس اگر من یقین پیدا کردم دیگر عبادت نکنم؟ دیگر یقین پیدا کنم چه نمازی، چه روزه‌ای، ماه رمضان هم که می‌آید آسوده خاطر باشم، آدم هم هیچ نمازی نخواند؛ همه‌ی این‌ها به این خاطر است که «حَتَّی» را ضایع کنم. می‌گوییم برای تعیین غایت است، امّا نه همیشه.

حالا خوب دقّت کنید می‌گوید: «حَتَّى لَا أُحِبَّ شَیْئاً مِنْ سُخْطِکَ»[۲۵] خدایا به قدری من را مشغول کن تا آن جایی که دوست نداشته باشم چیزی که غضب تو در آن است. یعنی به آن‌جا می‌رسم؟ نه نمی‌خواهد بگوید. می‌گوید: «وَ حَتَّى»[۲۶] این سیّد علی خان مدنی گذشته از تمام علومی که داشته ایشان از ائمّه‌ی ادب و نحو و صرف است. می‌دانید شیخ بهایی کتابی به نام صمدیّه دارد که اصلاً تلگراف است یعنی خیلی مختصر است، ایشان صمدیّه‌ی سیّد علی خان را شرح کرده است، اسم آن الحدائق الندیّه است. می‌فرمایند: تمام اقوال نحویّون در این کتاب جمع است که به آن شرح کبیر می‌گویند. کتاب خیلی مهمی است.

تعلیلیّه بودن معنای «حَتَّی» در تفسیر

ایشان می‌فرماید: «وَ حَتَّى» در این‌جا «تَعلیلیَّهٌ مُرادِفَهٌ لِکَی» آن حتّی که غایت را معیّن می‌کند آن نیست، می‌گوید: حتّی تعلیلیّه است، مرادف «کَ» است یعنی خدایا برای این‌که من را مشغول به طاعت خود بکن برای این‌که دوست نداشته باشم چیزی که غضب تو در آن است و خشنود نشوم از چیزی که سخط نکنم، بیزار نباشم از چیزی که رضای تو در آن است. پس حتّی یک جا برای تعیین غایت است، یک جاهایی هم مرادف «کَی» است یعنی برای غایت نیست. چون که در آن دعای یازدهم هم اگر به خاطر داشته باشید در صحیفه‌ی سجّادیه خواندیم که به خدا عرض می‌کند خدایا به ما کمک کن تا کارهای نیک انجام بدهیم، می‌گوید: حتّی کتّاب اعمال ما مسرور به سمت تو برگردند. حتّی این‌جا غایت نیست یعنی برای این‌که کتّاب اعمال ما مسرور به سوی تو برگردند.  


” شایان ذکر است که این متن به ویرایش نهایی نیاز دارد. “


[۱]  الصّحیفه السّجادیّه، ص ۱۰۴٫

[۲]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سیّد الساجدین، ج ‏۳، ص ۴۷۳٫

[۳]– الصّحیفه السّجادیه، ص ۱۰۴٫

[۴]– سوره‌ی قصص، آیه ۷۶٫

[۵]– سوره‌ی نجم، آیه ۴۳٫

[۶]– سوره‌ی حدید، آیه ۲۳٫

[۷]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۶۶، ص ۳۱۷٫

[۸]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۶۶، ص ۳۱۷٫

[۹]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۵۲۶٫

[۱۰]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۶۶، ص ۳۱۷٫

[۱۱]– الصّحیفه السّجادیّه، ص ۱۰۴٫

[۱۲]– سوره‌ی حدید، آیه ۲۳٫

[۱۳]– الصحیفه السجادیه، ص ۱۰۴٫

[۱۴]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین، ج ‏۳، ص ۴۷۵٫

[۱۵]– سوره‌ی نساء، آیه ۶۸٫

[۱۶]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سیّد السّاجدین، ج ‏۳، ص ۴۷۵٫

[۱۷]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۶۷، ص ۱۸۶٫

[۱۸]– ریاض السّالکین فی شرح صحیفه سیّد السّاجدین، ج ‏۳، ص ۴۷۵٫

[۱۹]– الصّحیفه السّجادیّه، ص ۱۰۴٫

[۲۰]– سوره‌ی حجر، آیه ۹۹٫

[۲۱]– الصّحیفه السّجادیّه، ص ۱۰۴٫

[۲۲]– سوره‌ی حجر، آیه ۹۹٫

[۲۳]– سوره‌ی یس، آیه ۶۳٫

[۲۴]– سوره‌ی حجر، آیه ۹۹٫

[۲۵]– الصّحیفه السّجادیّه، ص ۱۰۴٫

[۲۶]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سیّد السّاجدین، ج ‏۳، ص ۴۷۴٫