«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم‏»

«الحَمدُ لِلّه رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ صَلِّی اللََّهُ عَلَی سَیِّدِنَا سَیِّدِ الْأَنْبِیَاءِ وَ أکرَمِ الشُّفَعَاءِ سَیِّدِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَی أَهْلِ بَیْتِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ ثُمَّ الصَّلَاهُ وَ السَّلََامُ عَلَی جَمِیعِ أَنْبِیَاءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلائِکَهِ».Fateminia-13970128-Sahifeh94-ThaqalainSite (1) 

تعلیمی بودن دعاهای صحیفه‌ی سجّادیّه

به دعای بیست و هشتم رسیدیم. این‌جا عنوان دعا این است: «وَ کَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ مُتَفَزِّعاً إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ»[۱] به طور کلّی بارها خدمت شما عرض کردم تقریباً تمام صحیفه جنبه‌ی تعلیمی دارد، به ما یاد می‌دهد به غیر از یک دعا که إن‌شاءالله خواهیم رسید که آن دعا مخصوص خود اهل بیت علیهم السّلام است. ما فقط می‌توانیم آن را مطالعه می‌کنیم، حتّی آن را بخوانیم. بعضی‌ها یک چیزهایی می‌گویند که ما با زبان خود، از زبان آن‌ها می‌گوییم. نه این حرف‌ها بی‌ربط است. بزرگان هم تصریح کردند که بعضی از دعاها برای خود اهل بیت علیهم السّلام است. امّا بقیه‌ی آن جنبه‌ی تعلیمی دارد. خود شما ملاحظه می‌فرمایید امام معصوم علیه السّلام می‌فرماید: خدایا کمک بکن، من حسود نباشم. خدایا کمک بکن، من قاطع رحم نباشم. کمک بکن من… تمام این‌ها تعلیمی است. اگر بخواهیم مکارم اخلاق داشته باشیم، باید این‌گونه باشیم. چون امام علیه السّلام غیر از دعا و غیر از این روش، روش دیگری برای تبلیغ نداشته است.

وقتی یک نفر می‌آید از امام سجّاد علیه السّلام می‌پرسد: «کَیفَ أصَحبتُ» حال شما چطور است؟ می‌فرماید: ما با نگرانی صبح کردیم که هر لحظه ممکن است بریزند ما را ببرند، این‌طور زندگی کردند. آن‌جا که نمی‌تواند نیمکت بگذارد و کلاس بگذارند؛ این‌ها تماماً کارهای عجیب و غریب بوده است که امام علیه السّلام با آن فشار بیاید این همه شاگرد تربیت بکند و یک چنین اثر زیبا و نورانی در میان ما بگذارد. فزع پناه بردن جدّی است. یک وقت آدم یک چیز خیلی جزئی از یک نفر می‌خواهد، می‌گوید: ببخشید یک خودکار دارید. یک وقت می‌گویید: ورق کاغذ دارید، به من بدهید. یک وقت هم نه یکی می‌آید می‌گوید: دست من به دامنت. یک کاری با تو دارم، این را فزع می‌گویند که ما در حدیث داریم که یک نفر خدمت امام صادق علیه السّلام آمد، عرض کرد: آقا گرفتار هستم. حضرت فرمود: «إِذَا کَانَتْ لَکَ حَاجَهٌ إِلَى اللَّهِ» این دشمنان ما که می‌گویند: شما مشرک هستید. بیان امام چیست؟ ما اهل بیت را واسطه قرار می‌دهیم و یک چیز از خدا می‌خواهیم. «إِذَا کَانَتْ لَکَ حَاجَهٌ إِلَى اللَّهِ» وقتی نیازی حاجتی به خدا داشتی «فَافْزَعْ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ» پناه ببر به پیغمبر. پناه بردن یک بحث است. خدمت شما گفتم آدم می‌گوید: آقا ببخشید دست من به دامن شما، یک کاری برای من بکن. این پناه بردن جدّی است، به این فزع می‌گویند. امام علیه السّلام می‌خواهد به خدا فزع بکند. ما یاد بگیریم اگر واقعاً می‌خواهیم یک وقت بخواهیم، جدّی بگیریم چه کار بکنیم؟

انقطاع بنده

 دعا این‌طور شروع می‌شود: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَخْلَصْتُ بِانْقِطَاعِی إِلَیْکَ»[۲] اولاً انقطاع یعنی چه؟ می‌گویند: فلان شخص به فلان شخص منقطع شده است. «إنقَطَع إلیهِ: لَزمَهُ وَ تَرکَ غَیرهَ»[۳] فقط ملازم او شده است، غیر او را رها کرده است. به این انقطاع می‌گویند؛ به خدا انقطاع پیدا کرده است. خدایا من اخلاص ورزیدم با انقطاع خود به سوی تو. فراز بعدی خیلی عجیب است. «وَ أَقْبَلْتُ بِکُلِّی عَلَیْکَ»[۴] می‌گوید: «کُلّ إذا أضیِفَت إلى مُفردٍ مُعرَّف- کَمَا وَقَعَت هُنُا افَادَت استِغراقَ أجزائِه أی: أقبَلتُ بِجمیعِ جَوارحی وَ حَواسّی الظَّاهِرَه وَ البَاطِنَه»[۵] خدایا با همه‌ی وجود خود به تو روی آوردم، با تمام وجود خود. با ظاهر و باطن خود. با تمام حواسّ خود، با تمام قلب خود، ریه‌ی خود، دست خود، با تمام اجزای خود با تمام کلّ خود. «وَ أَقْبَلْتُ بِکُلِّی عَلَیْکَ وَ صَرَفْتُ وَجْهِی عَمَّنْ یَحْتَاجُ إِلَى رِفْدِکَ»[۶] من صورت خود را برگردانم، منصرف شدم از کسی که اصلاً خودش به احسان تو محتاج است.

در گذشته بارها این را عرض کردم که اگر چنانچه کسی حالا پیش کسی هم می‌رود، همین‌طور که در حدیث هم داریم که مؤمن از مؤمن بی‌نیاز نمی‌شود؛ حالا این آدم یک چنین کاری را می‌تواند انجام بدهد، کاری، یک چیزی در دست او است و با این عقیده که اگر خدا بخواهد این شخص کاری می‌کند، با این عقیده اشکال ندارد امّا خدایی ناکرده خدا را فراموش کردن سخت است. خدا را فراموش بکنم، بگویم: این که شخص که هست، می‌روم درست می‌کنم. این‌جا می‌خواهد این را بگوید که خدا را فراموش نکن و الّا اگر شما همه‌ی این عالم را ابزار خدا بدانید، چنانچه هست همه را جند خدا بدانید، لشکر خدا بدانید قلم این آقا که در فلان اداره است، لشکر خدا است. فکر و اندیشه‌ی او لشکر خدا است. اگر خدا بخواهد برای تو مفید قرار می‌دهد. نخواهد که هیچ. این‌ها ناظر به این است که خدا را فراموش بکنیم؛ گفتم روایت آن را در گذشته برای شما گفتم اهل بیت چه فرمودند.Fateminia-13970128-Sahifeh94-ThaqalainSite (2)

«وَ قَلَبْتُ مَسْأَلَتِی عَمَّنْ لَمْ یَسْتَغْنِ عَنْ فَضْلِکَ» من دیگر سؤال خود را برگرداندم. سؤال نکردم از کسی که خود او از فضل تو بی‌نیاز نیست. حالا اگر خدایی ناکرده خدا را فراموش بکنیم چه می‌شود؟ می‌خواهد این را بگوید و الّا خدمت شما عرض کردم که ما این‌ها را وسیله‌ی خدا بدانیم و برویم و بگوییم او هر چه بخواهد. «وَ رَأَیْتُ أَنَّ طَلَبَ الْمُحْتَاجِ إِلَى الْمُحْتَاجِ سَفَهٌ مِنْ رَأْیِهِ وَ ضَلَّهٌ مِنْ عَقْلِهِ» دیدم که اصلاً درخواست محتاج از محتاج. گفت: (خفته را خفته کی کند بیدار) گفت: کجا کار می‌کنی؟ گفت: پیش دایی خودم. گفت: دایی تو چه کاره است؟ گفت: بیکار است. این مثلی است. «وَ رَأَیْتُ أَنَّ طَلَبَ الْمُحْتَاجِ إِلَى الْمُحْتَاجِ» دیدم که درخواست محتاج از محتاج، نوعی سفاهت و کمی عقل است. این چیزی نیست. حالا به او می‌گویند: آقا بفرمایید و رئیس فلان جا است و معلوم نیست برای چه می‌خواهد بشود. باور بفرمایید یک چیزهایی است که ریشه ندارد، دل ما خوش است. حالا إن‌شاءالله به این‌جا می‌رسیم.

این از مشکل‌ترین دعاهای حضرت سجّاد علیه السّلام است، یک جاهای خیلی بغرنجی دارد که شاید بعضی از آن‌ها هم نیمه کاره بماند. این دعا یک فرم خاصّی دارد. حالا شما نگاه بکنید در همین دنیای امروز حالا اهل سیاست نیستم، خود شما هم می‌دانید. من یک طلبه‌ی پانصد ساله‌ی مرتجع، خود من می‌گویم، می‌گویم: من آدم مرتجعی هستم. حالا شما معنای مرتجع را بدانید، به آن معمای ایجابی یا سلبی بدهید. الآن شما نگاه بکنید یک خانمی که صحبت محرمانه هم نیست که بگویی در فضای مجازی، نه پشت دوربین‌های عالم چند دفعه پخش شده است، آن خانمی که در آمریکا است اسم او را هم نمی‌خواهم بیاورم، دهان من تلخ می‌شود. شوهر او یک وقت رئیس جمهور بود، خواست رئیس جمهور بشود نشد. برای خوشایند اسرائیل، برای این‌که مورد تحسین دشمنان خدا قرار بگیرد، این خانمِ… چون یک زن باید مرکز عواطف باشد، من نمی‌دانم این‌ها چطور زنی هستند. شما خانم‌ها چقدر عواطف دارید، خدا شاهد قابل تقدیر است. امّا یک زن بیاید چهار، پنج مرتبه پشت دوربین تمام جهان بگوید: داعش را ما درست کردیم. با این افتخار بگوید. یعنی هر چه بچّه‌ی کوچک کشته بشود، ما کردیم. هر چه بی‌گناه کشته بشود، ما کردیم. هر چه خون ریخت، ما کردیم. به همین راحتی می‌گوید: داعش را ما درست کردیم. بشر همین است، اشتباه در تطبیق می‌کند و الّا عزّت بد نیست. چه کسی می‌خواهد عزّت نداشته باشد؟ مگر آدم خوار باشد. عزّت خوب است امّا عزّت کجا است؟ عزّت آن‌جا است که تو آدم بکشی؟ یهودی‌ها و اسرائیل تو را تحسین بکنید. به تو بگویند: احسنت، از تو تشکّر می‌کنیم.

لزوم دشمن‌شناسی

 امروز یک عدّه هنوز دشمن شناس نشدند. من گفتم: نمی‌خواهم سیاست بگویم، بحث قرآنی است. به عنوان یک طلبه توصیه می‌کنم این سوره‌ی مبارکه‌ی توبه را ببینید؛ همه‌ی آن را یک جا نمی‌شود، ذره ذره بخوانید تمام بشود. یک روز ۲۰ آیه، یک روز ۳۰ آیه من همین کار را هم کردم، سوره تمام شد، دیدم جذبه دارد. دوست دارم یک بار دیگر برگردم و بخوانم. شما این سوره را بخوانید، دشمن شناس باشید. الآن یک عدّه هستند، می‌گویند: حالا ما در این وضع هستیم. شاید مثلاً به زبان هم اگر نیاورند؛ به زبان حال می‌گویند: بیگانگان بتوانند کاری بکنند دردی را دوا بکنند. نه، شما بروید سوره‌ی توبه را بخوانید: «وَ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ»[۷] این قرآن است. اگر دشمنان شما بر شما پیروز بشوند، «لا یَرْقُبُوا فیکُمْ إِلاًّ وَ لا ذِمَّهً» هیچ پیمانی و عهدی، خاطر حرمتی برای شما قائل نخواهد شد. به خدا این سوره را بخوانید، من به دوستان می‌گویم، می‌گویم: شما این سوره را که می‌خوانید، این دشمنان ما فقط این‌ها سایت نداشتند، شبکه نداشتند اصلاً حرف‌ها عین امروز است، اصلاً عوض نشده است. خدا شاهد است که فقط ماهواره نداشتند، فقط سایت نداشتند. حالا غرض من این است که بشر می‌خواهد دنبال عزّت برود، یک خانمی می‌خواهد دنبال عزّت برود، عزّت خود را در این می‌داند که یک عدّه را بکشد، یک عدّه او را تحسین بکنند. عجب خانمی، عجب مدیری؛ ما داعش را درست کردیم. ای وای من دوست ندارم کسی را دشمن… دشمن هم باشد، نمی‌توانم نفرین بکنم، یک نفرین مشروطی می‌کنم؛ هیچ وقت نمی‌گویم: خدا سرطان بگیرد، وبا بگیرد خفه بشود. نه، می‌گویم: پروردگارا نازل بکن بر او آنچه را که مستحق است. نفرین من این است. دشمنان را این‌طور نفرین می‌کنم. می‌گویم: خدا نازل بکند بر این‌ها آنچه که مستحق هستند. ببین عزّت می‌خواهی، چرا از این راه؟ اشتباه در تطبیق به این می‌گویند. به شما گفتم: آن مثلی است، در مثل مناقشه نیست.

 گفت: یک جوانی رفت، علم رمل یاد گرفت خلاصه جوان‌ها دیگر حالا مثلاً همه مثل شما جوان‌ها نیستند، شما جوان‌های سنگین و محترم هستید. بعضی از جوان‌ها می‌خواهند زود علم خود را نشان بدهند. آمد گفت: اگر مثل ما رمل یاد گرفتید. یکی گفت: خیلی خوب یک مورچه‌هایی است، به نام مورچه‌های اسبی می‌گویند خیلی بزرگ است. مورچه اسبی گرفت و گفت: این چیست؟ رمل خود را به قول معروف انداخت و ریخت و جدول؛ رمل را ریخت و خلاصه گفت: این یک حیوانی است. تا این‌جا خیلی نمره دارد. نگفت: انگشتر است؛ نگفت: چیز دیگر است. گفت: این حیوان است. رنگ آن چطور است؟ گفت سیاه است. سر بزرگی هم دارد، پر زور هم است، دو تا هم شاخ دارد. گفت: حالا چیست؟ این هم این‌طور دست خود را گرفته است گفت: نشانی‌هایی که خود من می‌گویم تطبیق می‌شود بر یک چیزی که در دست تو جا نمی‌گیرد. گفت: حالا بگو. گفت: این تطبیق بر یک گاو میش می‌شود. این‌ها را که آوردم برای این است که مردم بدانند اشتباه در تطبیق خیلی سخت است و الّا عزّت خوب است، چیزهای خوب خوب است.

مذمّت درخواست عزّت از غیر خدا

«فَکَمْ قَدْ رَأَیْتُ- یَا إِلَهِی»[۸] «کَم» یعنی چقدر زیاد. شما می‌گویید من خیلی آدم‌ها را دیدم، آن با «کَم» می‌آید. «فَکَمْ قَدْ رَأَیْتُ- یَا إِلَهِی مِنْ أُنَاسٍ» حضرت سجّاد علیه السّلام می‌گوید: پروردگار من، من چقدر آدم‌هایی دیدم که «طَلَبُوا الْعِزَّ بِغَیْرِکَ» عزّت را از راه غیر تو خواستند. امّا چه شد؟ «فَذَلُّوا» خوار شدند. حالا همین آدمی که امروز فکر می‌کند عزّت او این است که آدم بکشد، خدا می‌داند بعداً معلوم می‌شود. شما فکر بکنید بعداً همه‌ی این‌ها دانه به دانه در دادگاه‌های اذهان بشر، در جوامع بشری روشن می‌شود. یک روزی امیر المؤمنین علیه السّلام را چقدر اذیّت کردند، امروز یک مسیحی زندگی خود را روی امیر المؤمنین علیه السّلام گذاشته است؛ می‌گوید: دیدم این مظلوم است. پنج جلد صوت العداله الانسانیّه همان جرج جرداق؛ بچّه‌ها به خانه‌ی او رفته بودند -مرحوم شد، بنده‌ی خدا تا این اواخر زنده بود. خیلی نازنین بود- سر در خانه‌ی پدر بزرگ خود -مسیحی هم هستند- نوشته بود: «لا فتی الّا علی» این محبّت، این عشق امیر المؤمنین علیه السّلام؛ قضیه‌ی آن چیست؟ شما ببینید بالاخره امروز یک مسیحی پنج جلد کتاب نوشته است، ذره ذره رسیدگی کرده است. همان امیر المؤمنین علیه السّلام مظلوم که امروز اروپاییان این کتاب را خواندند، آه می‌کشند می‌گویند: چرا در زمان او نبودیم. آن شبلی شمیّل یک مسیحی بود، دکتر شبلی شمیّل حتّی مطرود جامعه‌ی مسیحیّت بود. حتّی آن‌ها او را قبول نمی‌کرد. یک مثل است می‌گویند: «وَیلٌ لِمَن کَفَّرهُ نَمرود» یعنی وای به حال کسی که نمرود او را تکفیر بکند. همان جوامع او را طرد کرده بودند امّا آه می‌کشد می‌گوید: «مَاذا عَلیکَ یَا دُنیا» ای دنیا چه می‌شود به تو «لَو حَشدَتُ قُواک» این نیروی خود را متمرکز بکنی. «لَو حَشدَتُ قُواک فَأعطَیتِ عَلیاً بقلبه و فکره و عقله و زمانه» ای زمان چه می‌شد که یک علی دیگری به ما بدهی. با آن قلم، با آن علم، با آن عقل. خدا شاهد است، آه می‌کشند. غرض این است که امروز مهم نیست ولی ذره ذره در تاریخ معلوم می‌شود چه کسی عزیز بوده است، چه کسی ذلیل بوده است.

امروز باید با فخر پشت تلفن بیاییم که خدا می‌داند ماشینی که ما را تا آن‌جا آورده است چه ماشینی است. چند تا نگهبان آن‌جا است، چند تا بیسیم به دست پشت سر آن‌ها است، هر چه ببیند می‌گوید: احسنت. شما سوره‌ی قصص را بخوانید وقتی قارون… قارون ثروتمند بود. لباس‌هایی پوشیده بود، مدال انداخته بود و چه کار کرده بود که می‌گوید: «فَخَرَجَ عَلى‏ قَوْمِهِ»[۹] خارج در میان قوم خود با آن زینتی که داشت. یک عدّه گفتند: ای کاش ما به جای او بودیم. این‌ها یک چیزهایی است که در قرآن وجود دارد، جریان دارد، تکرار می‌شود. یک روز یک عدّه برای قارون آه می‌کشیدند، یک روزی هم امروز برای این خانم آه می‌کشند. چه ماشینی دارد، چند تا نگهبان، امّا می‌گوید: داعش را ما درست کردیم. ببین عزّت را از کجا جستجو می‌کند. از بچّه کشتن عزّت جستجو می‌کند. یعنی بشر این‌قدر پایین می‌آید. بعد می‌گوید: «وَ أَصْبَحَ الَّذینَ تَمَنَّوْا مَکانَهُ»[۱۰] فردا که می‌گفتند ای کاش به جای قارون ما بودیم، گفتند: ای خدا چقدر بر ما منّت گذاشتی که ما مثل قارون نیستیم. چقدر مرحمت کردی ما مثل او نیستیم. بله فردا متنبّه شدند. خدایا شکر.Fateminia-13970128-Sahifeh94-ThaqalainSite (3)

خوار شدن درخواست عزّت از غیر خدا

حالا امام سجّاد سلام الله علیه یک عبارت «فَکَمْ قَدْ رَأَیْتُ- یَا إِلَهِی»[۱۱] چقدر ای معبود من دیدم. چه دیدم؟ «مِنْ أُنَاسٍ طَلَبُوا الْعِزَّ بِغَیْرِکَ» عزّ را به غیر تو خواستند، از راه دیگر خواستند. «فَذَلُّوا» خوار شدند. «وَ رَامُوا الثَّرْوَهَ مِنْ سِوَاکَ فَافْتَقَرُوا» یک شاعری راجع به بعضی‌ها یک شاعری گفته بود، شاعر سوری بود، من نسخه‌ی آن را دارم. حالا یک وقت مناسب باشد، این را برای شما می‌گویم. آن‌جا یک چیز عجیبی قیاس شده است. عجیب است یک آدمی که یک روز تمام قدرت را در دست داشت قبر او مخروبه است. یک بچّه‌ی سه ساله ولی قبر او می‌درخشد، از همه جای دنیا می‌آید. تازه این هم باز ظواهر است. بواطن، باطن آن بچّه‌ی سه ساله چیست، باطن این قبر متروکِ آن یکی چیست.

 «وَ رَامُوا الثَّرْوَهَ مِنْ سِوَاکَ فَافْتَقَرُوا» خدایا چقدر آدم‌ها را دیدم که ثروت، مال، از غیر تو خواستند، فقیر شدند. حالا شاید مقصود کلّ امکانات باشد. ممکن است یک ثروتی هم باشد ولی به یک بهانه‌ای از دست او برود. همان زمان رژیم قبلی -اسم نمی‌آورم- قبل از انقلاب یک نفر بود، خیلی پولدار بود. یک چیزی گفته بود، یک نفر ناراحت شده بود. گفت: همه‌ی ثروتش را از او بگیرید. همه را گرفتند. رفت بعضی از این بانفوذان دربار را دید، گفتند: ما نمی‌توانیم کاری بکنیم. همیشه هم این چیزها بوده است، مهم نیست.

 «وَ حَاوَلُوا الارْتِفَاعَ فَاتَّضَعُوا» خدایا چقدر آدم‌ها را دیدم که می‌خواستند به غیر تو بلند بشوند امّا پایین افتادند. رفیع و وضیع همیشه مقابل هم قرار می‌گیرند. رفیع یعنی بلند، وضیع یعنی پایین افتاده. هارون یک وقتی یک قصری ساخت، داد یک گچ‌کاری بزرگ… آن زمان خیلی چیز نبوده است، گچ خیلی مطرح بوده است که بیرون ساختمان را سفید می‌کردند. بهلول هم می‌دانید پسر عموی هارون بود، از عقلا و از حکما بود، خود را به دیوانگی زده بود، یک کارهایی بکند. دیگر بهلول را که می‌شناسید. حالا تازه گچ کشیدند و ساختمان بالا رفته است. رفته یک تکّه زغال پیدا کرده است -چیزی هم نمی‌توانستند به او بگویند- آمد نوشت: «رفعت الجص» جص در عربی یعنی گچ. خیلی حکیم بوده است. نوشت: «رفعت الجص و وضعت النص» گفت: گچ را بالا بردی، حدیث و روایت و تعالیم اسلام را پایین گذاشتی. بعد یک طرف هم برداشت نوشت: «رفعت الطّین» طین یعنی گل. «رفعت الطّین و وضعیت الدّین» گل را بالا بردی و دین را پایین گذاشتی. رفع و وضع در مقابل هم استفاده می‌شوند.

عبرت گرفتن از جویندگان عزّت از غیر خدا

«وَ حَاوَلُوا الارْتِفَاعَ فَاتَّضَعُوا» یک عدّه می‌خواستند به غیر وسیله‌ی تو بلند بشوند. نتیجه این شد که به زمین خوردند و بدتر شد. «فَصَحَّ بِمُعَایَنَهِ أَمْثَالِهِمْ حَازِمٌ وَفَّقَهُ اعْتِبَارُهُ» این از آن‌جاهایی است که… حالا خیلی بغرنج نه، هنوز به آن‌جاها نرسیدیم. این عبارت این‌جا یک مقدار دقّت می‌خواهد. «فَصَحَّ بِمُعَایَنَهِ أَمْثَالِهِمْ حَازِمٌ وَفَّقَهُ اعْتِبَارُهُ وَ أَرْشَدَهُ إِلَى طَرِیقِ صَوَابِهِ اخْتِیَارُهُ» یک وقت است ما می‌بینیم در جامعه یک عدّه از یک چیزهایی پرهیز کردند، آلوده نشدند، پشت سر آن‌ها می‌گوییم: آن‌ها چقدر عاقل بودند. به آن‌جا دست نزدند، به آن سمت و سو نرفتند. این‌جا می‌فرماید: پس کسی که این طایفه را دید که می‌خواستند به غیر خدا عزیز بشوند، ذلیل شدند؛ به غیر خدا غنی بشوند، فقیر شدند این‌ها را دید می‌فرماید: پس درست بوده است کار هر آن کسی که از این‌ها عبرت گرفته است و این عبرت او را به طریق خوب ارشاد کرده است، آفرین بر این‌ها. دقّت کردید ما می‌گوییم: یک عدّه هستند چقدر خوب هستند، دنبال بدی‌ها نرفتند. این هم این‌طور می‌گوید، می‌گوید: بله از دیدن همین مردم «فَصَحَّ بِمُعَایَنَهِ» معاینه یعنی دیدن. یعنی از دیدن این مردمی که این‌طور شدند، پس صحیح است کار آن حازم… حازم یعنی آدمی که عاقل است احتیاط می‌کند، کار خود را محکم می‌کند. پس این‌ها که به این چیزها آلوده نشدند، این‌ها چقدر کار خوبی کردند. برای تحسین کفّار کاری نکردند. راحت نشستند. حالا از این‌جا گذشتیم، داریم به آن سمت می‌رویم که مشکل می‌شود که البتّه تا آن‌جا که بخواهد مشکل بشود، مطلب تمام می‌شود.

«فَأَنْتَ یَا مَوْلَایَ» واقعاً پناه بردن به خدا، جدّاً معنای توکّل این است. بنده عرض می‌کنم که من به امور خود توکّل نکردم. هر چه می‌گفتم، می‌دیدم دروغ می‌شود، برمی‌گرداندم. یک وقت به یاد دارم یک گرفتاری پیدا کردم، گفتم: ای نفس یک بار راست بگو. دیدم واقعاً راهی نیست. یک بار درست گفتم: «وَ أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ»[۱۲] خدایا به تو می‌سپارم، مثل این‌که آن هم در وسط گفتن خراب شد. ولی هر چه بود درست شد. ما بارها گفتم: فقط خدا را امتحان می‌کنیم. می‌گویید: بگذار بگویم، ببینم چه می‌شوم. تو این را بخوان، ببین چه می‌شود. عمر ما این‌طور گذشت. «فَأَنْتَ یَا مَوْلَایَ دُونَ کُلِّ مَسْئُولٍ مَوْضِعُ مَسْأَلَتِی»[۱۳] خدایا تنها تو مورد سؤال من هستی. من هیچ مسئولی را در کنار تو قبول ندارم. «وَ دُونَ کُلِّ مَطْلُوبٍ إِلَیْهِ وَلِیُّ حَاجَتِی» خدایا فقط تو ولیّ حاجت من هستی. «أَنْتَ الْمَخْصُوصُ قَبْلَ کُلِّ مَدْعُوٍّ بِدَعْوَتِی» خدایا اصلاً تو مخصوص به دعوت من هستی، من فقط تو را می‌خوانم. این «یَشرکُ» نیست. این لازم است. «یَشرکُ» متعدّدی است که «وَ لا أُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَداً»[۱۴] که مشرک می‌گوییم، آن متعدّدی است. «یَشرکُ»، «شَرَک»؛ «یَشرکُ» لازم است. «لایَشْرَکُکَ أَحَدٌ فِی رَجَائِی» خدایا در امید من که از تو امید دارم هیچ کسی شریک نیست، هیچ کسی دخالت نمی‌کند فقط تو. «وَ لَا یَتَّفِقُ أَحَدٌ مَعَکَ فِی دُعَائِی» هیچ کسی نیست که در دعای من در کنار تو باشد. من فقط تو را می‌خواهم. یک عبارتی دارد «وَ لَا یَنْظِمُهُ وَ إِیَّاکَ نِدَائِی» این تسبیح را دیدی نخ می‌کنند، دُر و لؤلؤ را نخ می‌کنند می‌گویند: «لزمتُ الؤلؤ» این‌جا مثل این‌که به نخ تشبیه کرده است که خودش و خدا در یک صنفی قرار بگیرند.

معنای وحدانیّت عددی خدا

«وَ لَا یَنْظِمُهُ وَ إِیَّاکَ نِدَائِی» خدایا این ندای من، این دعای من، هیچ کسی را در کنار تو قرار نمی‌دهد. من همه را فراموش کردم و تو را می‌خوانم. اگر این‌طور باشد، حتماً دعا مستجاب می‌شود. این‌جا یک مقدار سخت است. سخت نیست، علمی است، دقّت بفرمایید. این جمله در هیچ کجای صحیفه نیست. «لَکَ- یَا إِلَهِی- وَحْدَانِیَّهُ الْعَدَدِ، وَ مَلَکَهُ الْقُدْرَهِ الصَّمَدِ» می‌گوید: «وَ قَد اختَلَفَت أقوال الأصحَاب فِی مَعنى قُولِهِ علیه السّلام: «لَکَ یَا إلهی وَحدانیّهُ العَدَد»[۱۵] می‌گوید اصلاً وحدانیه العدد یعنی چه؟ ای خدا وحدانیّت عدد برای تو است. این یک مقدار سخت است. عدد در مورد خدا با دیگران فرق می‌کند. شما می‌گویید: واحد یعنی چه؟ احد یعنی چه؟ یعنی این‌که دنبال آن دیگر دو ندارد. بگوید: یک، دو. خدا دومی ندارد. «اللَّهُ أَحَدُ» واحد، سابق بر این در علم حساب گفتگو می‌شد. می‌گفتند: واحد جزء اعداد نیست. بعضی ریاضیون سابق می‌گفتند؛ می‌گویند: واحد جزء اعداد نیست امّا اعداد بر او مبتنی می‌شود. شما وقتی می‌گویید: اثنین یعنی دو، یعنی دو تا واحد تکرار می‌شود. بگویید: سه، سه تا واحد تکرار می‌شود. آن‌ها می‌گفتند. واحدی به خودی خود عدد نیست، این را می‌گفتند. وقتی ما می‌گوییم: خدا واحد است یعنی چه؟ بگوییم: واحدی است که بعد از آن یک دو می‌آید، نه دیگر. چیزی شبیه به خدا نیست.

حالا این‌جا گوش بدهید حل می‌شود. می‌گوید: امیر المؤمنین علیه السّلام در یک خطبه‌ای فرمود: «الْوَاحِدُ بِلَا تَأْوِیلِ عَدَدٍ»[۱۶] خدا واحد است بدون تأویل عدد. دیگر عدد نیست. بگوید: خدا واحد است، یک است، دومی آن کدام است. نه، عدد دیگر نیست. واحد است و السّلام. در خطبه‌ی دیگر «وَاحِدٌ لَا بِعَدَدٍ»[۱۷] خدا واحد است، نه با عدد. یک وقت ما می‌گوییم: یک، بعد ما می‌گوییم نه. نه این‌جا یک، فقط یک است. هیچ چیزی دیگر نیست. حالا یک داستان دارد این‌جا نقل می‌کند.

سؤال از وحدانیّت خدا در جنگ جمل از امیر المؤمنین علیه السّلام

 این جنگ‌ها که امیر المؤمنین علیه السّلام داشته است، رسول خدا داشته است این جنگ‌ها را بر این‌ها تحمیل می‌کردند. تازه تحمیل که می‌کردند کلّ جنگ‌های اسلام مگر چقدر بوده است، شما حساب بکنید. بیشتر این‌ جنگ‌های دفاعی تحمیل می‌شده است. هیچ وقت ما ندیدیم لشکر بکشند بروند و بیایند. ممکن است حالا بعد از فوت پیغمبر اکرم صلوات الله علیه یا در زمان‌های دیگر این اتّفاق افتاده است. یک چیز آموزنده‌ای این‌جا وجود دارد. در جنگ جمل… امیر المؤمنین علیه السّلام را که می‌گوییم اوّل مظلوم عالم است، حالا نمی‌خواهم این چیزها را بگویم. جنگ جمل جدّاً از آن مظلومیّت‌های امیر المؤمنین علیه السّلام است. بر آقا تحمیل کردند. مزاحم ایشان شدند. اگر ما امروز یک آقای بهجت پیدا بکنیم، به دنبال ایشان می‌رویم. یک نفر یک چیز اضافه بگوید، می‌گوییم: مزاحم او نشو. مردم هم استفاده بکنند. آن وقت امیر المؤمنین علیه السّلام، امام العالمین، این‌قدر مزاحم او بشوند، یا جنگ جمل ببینیم عثمان چه شد؟ شما این‌ها را می‌دانید. «مَا رَواهُ رَئیسُ المُحدِّثین فِی کِتابِ التُّوحید»[۱۸] شیخ صدوق رضوان الله علیه در کتاب توحید نقل کردند. در این نسخه‌ی ما این داستان را یک مقدار با اشکال چاپ کردند. من نسخه‌های اصل را دیدم درست کردم، این را نشان شما می‌دادم. این بسیار شنیدنی است «إِنَّ أَعْرَابِیّاً قَامَ یَوْمَ الْجَمَلِ إِلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السّلام» آقا جنگ است. با هم درگیر شدند. یک اعرابی بلند شد و پیش آقا رفت. آقا عرضی دارم. «یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أَ تَقُولُ إِنَّ اللَّهَ وَاحِدٌ» تو می‌گویی: خدا واحد است؟ اشکالات آن را تصحیح کردم، دارم از روی نسخه‌ی درست می‌خوانم. این کتاب در قم چاپ شده است امّا خیلی وقت برای آن نگذاشتند. «فَحَمَلَ النَّاسُ عَلَیْهِ» مردم به این اعرابی حمله بردند. «قَالُوا یَا أَعْرَابِیُّ أَ مَا تَرَى مَا فِیهِ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ مِنْ تقسیم القلب(تَقَسُّمِ الْقَلْبِ)» تقسّم القلب یعنی گرفتاری حواس. مگر نمی‌بینی الآن حواسّ آقا به جنگ است. «فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السّلام دَعُوهُ» حضرت فرمود: او را رها بکنید. خیلی جالب است، بگذارید حرف خود را بزند. فرمود: «فَإِنَّ الَّذِی یُرِیدُهُ الْأَعْرَابِیُّ هُوَ الَّذِی نُرِیدُهُ مِنَ الْقَوْمِ» ای مردم این امیر المؤمنین علیه السّلام… این را به لوح دل خود بنویسید، این‌ها اهل جنگ نبودند؛ فرمودند: اصلاً این جنگ برای این است که این حرف‌ها به گوش مردم برسد. جنگ معارف بود. جنگ این بود که مزاحم را از وسط بردارند. وقت آقا را گرفتند، نمی‌گذاشتند نشر معارف بکند. چه کار بکند؟ پس نهایت در وسط جنگ مجبور می‌شود این‌ها را نشر بدهد. «فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السّلام دَعُوهُ» او را رها بکنید. «فَإِنَّ الَّذِی یُرِیدُهُ الْأَعْرَابِیُّ هُوَ الَّذِی نُرِیدُهُ مِنَ الْقَوْمِ» همین را که این اعرابی می‌خواهد، ما می‌خواهیم همین حرف را به گوش مردم برسانیم. «ثُمَّ قَالَ یَا أَعْرَابِیُّ» حالا وسط جنگ است ولی حضرت دارند مثل یک دانشگاه این‌جا صحبت می‌کند. «یَا أَعْرَابِیُّ إِنَّ الْقَوْلَ فِی أَنَّ اللَّهَ وَاحِدٌ عَلَى أَرْبَعَهِ أَقْسَامٍ» یک بچّه صدا بکند، ما نمی‌توانیم حرف بزنیم، وسط جنگ جمل امام کلاس گذاشته است. ای اعرابی این‌که انسان بگوید: خدا واحد است، چهار مقصود می‌تواند از این حاصل بشود. «فَوَجْهَانِ مِنْهَا لَا یَجُوزَانِ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ» اعرابی، برادر از این چهار وجه، دو وجه برای خدا جایز نیست، مناسب نیست. «وَ وَجْهَانِ یَثْبُتَانِ فِیهِ» دو تا وجه آن برای خدا خوب است. می‌فرماید: «فَأَمَّا اللَّذَانِ لَا یَجُوزَانِ عَلَیْهِ» امّا آن دو وجه… عجیب است اگر بگوییم خدا واحد است، چهار تا تصوّر درست می‌شود، چهار تا وجه درست می‌شود، دو تا از آن‌ها برای خدا جایز است، دو تا برای خدا جایز نیست. «فَأَمَّا اللَّذَانِ لَا یَجُوزَانِ عَلَیْهِ» امّا آن وجهی که بر خدا جایز نیست. «فَقَوْلُ الْقَائِلِ وَاحِدٌ» که دو طرف بگوید: واحد. «یَقْصِدُ بِهِ بَابَ الْأَعْدَادِ» به نیّت باب اعداد واحد می‌گوییم. واحد می‌خواهد بگوید: اثنین، دو. «أَ مَا تَرَى أَنَّهُ کَفَرَ مَنْ قَالَ ثالِثُ ثَلاثَهٍ» در قرآن وجود دارد آن‌ها که «لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَهٍ»[۱۹] خدا را وارد به عدد کردند. گفتند: خدا سومین این سه تا است. یک، دو، سه. کافر شدند. «أَ مَا تَرَى أَنَّهُ کَفَرَ مَنْ قَالَ ثالِثُ ثَلاثَهٍ»[۲۰] پس این دو تا شد. «وَ قَوْلُ الْقَائِلِ هُوَ وَاحِدٌ مِنَ النَّاسِ یُرِیدُ بِهِ النَّوْعَ مِنَ الْجِنْسِ» می‌گوید: این یک نفر از مردم است. «وَاحِدٌ مِنَ النَّاسِ» یکی از مردم است. نمی‌خواهد بگوید: یکی یک دانه است. «یُرِیدُ بِهِ النَّوْعَ مِنَ الْجِنْسِ» جنس و نوع را اراده کرده است، این یک نفر از جنس مردم است. این یک نفر از مردم است، نوع مردم است. پس این دو تا برای خدا جایز نیست. «وَ أَمَّا الْوَجْهَانِ اللَّذَانِ یَثْبُتَانِ فِیهِ» امّا وجهی که برای خدا خوب است ثابت است، «فَقَوْلُ الْقَائِلِ هُوَ وَاحِدٌ لَیْسَ لَهُ فِی الْأَشْیَاءِ شبیه (شِبْهٌ خدا واحد است، هیچ شبیهی ندارد. یعنی دیگر دومی ندارد که این شرایط را داشته باشد. خدا واحد است، شبیه ندارد. «کَذَلِکَ رَبُّنَا» خدای ما همین‌طور است. «وَ قَوْلُ الْقَائِلِ إِنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَحَدِیُّ الْمَعْنَى» این‌جا یک مقدار مشکل است. یک چیزی که برای خدا جایز است بگوید این است که بگوید: خدا یکی است و شریکی در بین این اشیاء عالم ندارد، این درست است. «وَ قَوْلُ الْقَائِلِ» این دومین چیزی که صحیح است. «إِنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَحَدِیُّ الْمَعْنَى یَعْنِی بِهِ أَنَّهُ لَا یَنْقَسِمُ فِی وُجُودٍ وَ لَا عَقْلٍ وَ لَا وَهْمٍ».Fateminia-13970128-Sahifeh94-ThaqalainSite (4)

استفاده از فلسفه در معنای کلام اهل بیت علیهم السّلام در مورد وجود خدا

 خدا احدی المعنی است. یعنی خدا تقسیم نمی‌شود در وجود. وحدت حق حقیقیّه برای پروردگار است. در خطبه‌ی امیر المؤمنین علیه السّلام چه می‌خوانید؟ الآن این‌قدر که می‌نشینند می‌گویند؛ بعضی‌ها نخوانده و نسنجیده فلاسفه‌ی اسلام را می‌کوبند، من با این‌ها نسبتی ندارم امّا انسان کجا رفته است؟ این خطبه‌ی امیر المؤمنین علیه السّلام حالا می‌گوید: فلسفه نخوان، فلسفه بد است. بعضی جاها در قم هم شنیدم تحریم شده است. اشکال ندارد به من گفت: آن‌ها بزرگ هستند. ما با بزرگان کار نداریم امّا ممکن است واقعاً برای آدم‌های ضعیف العقول حرام باشد. حالا شاید آن‌ها هم ضعفا العقول را نیّت کردند و الّا الآن خطبه‌ی توحیدی امیر المؤمنین علیه السّلام من از شما می‌پرسم، خطبه‌ی توحیدیّه‌ی امیر المؤمنین علیه السّلام با چه چیزی حل می‌شود؟ فقه علم خیلی عزیزی است امّا با فقه حل نمی‌شود. پزشکی خیلی علم خوبی است ولی با پزشکی خطبه‌ی امیر المؤمنین علیه السّلام حل نمی‌شود. باید فقط فلسفه بخوانید. می‌فرماید: «وَ کَمَالُ التَّوْحِیدِ نَفْیُ الصِّفَاتِ عَنْهُ»[۲۱] کمال توحید نفی صفات از خدا است. وقتی زمان ملّا صدرا نرسیده بود -این را بدون تعارف دارم می‌گویم؛ این را باید بگوییم انصاف بدهیم، روز قیامت برای ما می‌نویسند الآن می‌نویسند و آن روز به ما نشان می‌دهند- این شرّاح نهج البلاغه دچار سرگردانی بودند. مقصود صفات بد را از خدا نفی کردن است. این‌ها دنباله‌ی آن را نمی‌خواند: «لِشَهَادَهِ کُلِّ صِفَهٍ أَنَّهَا غَیْرُ الْمَوْصُوفِ» ولی هر صفتی شهادت می‌دهد که او غیر از موصوف است. یک عالم این‌جا است، علم خودش است. علم یک چیز است، خود عالم یک چیز دیگر است. پزشک یک چیزی است، پزشکی او یک چیز دیگر است. «لِشَهَادَهِ کُلِّ صِفَهٍ أَنَّهَا غَیْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَهِ الْمَوْصُوفِ أَنَّهُ غَیْرُ الصِّفَهِ» ابن أبی الحدید هم این‌جا با همه‌ی علمی که دارد سرگردان شده است، هیچ چیزی نفهمیده است. تا آخر ملّا صدرا رسیده است. حالا شاید قبل از او هم یک نفر بوده است ولی حالا ملّا صدرا که آمده است، می‌گوید: مقصود این نیست که بگویی صفات بد از خدا… تمام توحید نفی الصّفات عنه. یعنی شما صفات را زاید بر ذات ندانی. بگویی: خدا عالم است؛ علم او یک چیز است، خودش او یک چیز است. علم او هم عین ذات او است. خدا رحیم است، نه این‌که رحمت او یک چیزی است. ذات او یک چیزی. رحمت او هم عین ذات او است. این‌ها یک مباحثی است که خیلی مشکل است. یعنی وحدت حقیقیّه برای خدا است. اگر چنانچه می‌گفتیم: علم خدا یک چیزی است، ذات او یک چیزی است، وحدت حقیقیّه به هم می‌خورد. می‌فرماید: «وَ قَوْلُ الْقَائِلِ إِنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَحَدِیُّ الْمَعْنَى یَعْنِی بِهِ أَنَّهُ لَا یَنْقَسِمُ فِی وُجُودٍ وَ لَا عَقْلٍ وَ لَا وَهْمٍ»[۲۲] این «کَذَلِکَ رَبُّنَا عَزَّ وَ جَلَّ» اگر کسی خدا را بگوید: واحد، بگوید: احد؛ به این معنا که دیگر وحدت حقیقیّه برای خدا است، نه در عقل تقسیم می‌شود، نه در وهم تقسیم می‌شود. این درست است.

 «لَکَ- یَا إِلَهِی- وَحْدَانِیَّهُ الْعَدَدِ»[۲۳] امام سجّاد علیه السّلام چه می‌خواهد بگوید؟ علی الحساب این‌جا اوّلاً حصر است. «لَکَ … وَحْدَانِیَّهُ الْعَدَدِ» فقط برای تو وحدانیّت عدد است. چه می‌خواهد بگوید: این‌جا الآن آمده است. می‌گوید: چند تا معنا در این‌ جمله است. این‌جا شرّاح دچار سرگردانی شدند. این کلام معصوم است، باید بفهمند. می‌گوید: این‌ها را که شنیدی، پس بدان که در کلام حضرت سیّد السّاجدین علیه السّلام «لَکَ … وَحْدَانِیَّهُ الْعَدَدِ» نیست که من و شما فکر می‌کنیم. می‌گوید: «وَ قَالَ بَعضُهُم: أرادَ بِوحدانِیَّهِ العَدَد جَهَهِ وَحدَهِ الکَثَرات وَ أحَدِیَّهِ جَمعِهَا لَا إثبات وَ قِیلَ: مَعناه أنَّهُ لَا کَثرَهَ فِیک أى لَا جُزءَ لَک وَ لَا صِفَهَ لَک یَزیدانِ عَلى ذَلِک»[۲۴] می‌گوید: امام علیه السّلام می‌خواهد به خدا بگوید: کثرتی در تو نیست. جزئی و صفتی که اضافه بر ذات تو باشد، در تو نیست. «لَکَ … وَحْدَانِیَّهُ الْعَدَدِ»[۲۵] یعنی تمام وحدت حقّه‌ی حقیقیّه با شما است، با خدا است. عدد در مورد تو مطرح نیست، باید نفی بکند. این خیلی زیبا است. می‌گوید: «لَا کَثرَهَ فِیک»[۲۶] کثرت در تو نیست. «أى لَا جُزءَ لَک وَ لَا صِفَهَ لَک» جزئی، صفتی در تو نیست. «یَزیدانِ عَلى ذَلِک (ذات)» که اضافه بر ذات تو باشند. می‌گوید: «وَ هُوَ أنسَبُ المَعانی المَذکُورَه بِالمَقام» این مناسبت‌ترین مقام است. «لَکَ … وَحْدَانِیَّهُ الْعَدَدِ»[۲۷] یعنی پروردگارا… البتّه وجوه دیگری هم گفتند. یکی از بزرگان در همین ذیل همین جمله گفته است، گفته است: معنا این است که پروردگارا چون احدی الذّات بودی، این وحدت‌های عددی را هم تو ایجاد کردی. او این‌طور تفسیر کرده است. «لَکَ … وَحْدَانِیَّهُ الْعَدَدِ» یعنی این عددهای وحدانی در دنیا وجود دارد، در عالم وجود دارد، این‌ها را هم تو به وجود آوردی، چون خود تو احدی الّذات هستی، وحدت حقیقیّه هم برای تو است. البتّه حالا این مقدار باشد. این به نظر من مقدّماتی بود خدمت شما عرض کردم.

 «لَکَ … وَحْدَانِیَّهُ الْعَدَدِ وَ مَلَکَهُ الْقُدْرَهِ الصَّمَدِ، وَ فَضِیلَهُ الْحَوْلِ وَ الْقُوَّهِ، وَ دَرَجَهُ الْعُلُوِّ وَ الرِّفْعَهِ» این‌ها خیلی عجیب است، بگذارید باشد. إن‌شاءالله تعالی من این الآن مقدّماتی گفتم که در اذهان شریفه‌ی شما قطعاً یک آمادگی‌هایی وجود دارد. «لَکَ … وَحْدَانِیَّهُ الْعَدَدِ» این‌جا الآن نمی‌خواهد حضرت سجّاد علیه السّلام بگوید: تو عدد داری. معلوم است حضرت سجّاد سیّد السّجادین به خدا نمی‌گوید، خدا که دارای وحدت حقّه‌ی حقیقیه است. «لَکَ … وَحْدَانِیَّهُ الْعَدَدِ» یعنی چه؟ این‌ها دیگر چیزهایی است که باید صحبت بکنم. گفتم آن بزرگ هم گفته است که این وحدت‌های عددی را می‌گوی. تو در عالم به وجود آوردی. «لَکَ» از آن بابت می‌گوید، نه برای خودش. خدایا برای تو است… مثل این‌که می‌گوییم: «لَکَ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ‏» چطور است بگوییم؟ خدایا ارض و سماوات برای تو است. همین‌طور هم می‌توانیم به خدا بگوییم: خدایا تمام این وحدت‌های عددی که در عالم جهان است به تو تعلّق دارد تو به وجود آوردی.  


پی نوشت:

[۱]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۱۳۴٫

[۲]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۱۳۴٫

[۳]– ریاض السّالکین فی شرح صحیفه سیّد السّاجدین، ج ‏۴، ص ۲۸۳٫

[۴]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۱۳۴٫

[۵]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین، ج ‏۴، ص ۲۸۴٫

[۶]– الصحیفه السجادیه، ص ۱۳۴٫

[۷]– سوره‌ی توبه، آیه ۸٫

[۸]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۱۳۴٫

[۹]– سوره‌‌ی قصص، آیه ۷۹٫

[۱۰]– همان، آیه ۸۲٫

[۱۱]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۱۳۴٫

[۱۲]– سوره‌ی غافر، آیه ۴۴٫

[۱۳]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۱۳۴٫

[۱۴]– سوره‌ی کهف، آیه ۳۸٫

[۱۵]– ریاض السّالکین فی شرح صحیفه سیّد السّاجدین، ج ‏۴، ص ۲۹۴٫

[۱۶]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ‏۱، ص ۱۴۰٫

[۱۷]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۲۶۹٫

[۱۸]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سیّد السّاجدین، ج ‏۴، ص ۲۹۴٫

[۱۹]– سوره‌ی مائده، آیه ۷۳٫

[۲۰]– ریاض السّالکین فی شرح صحیفه سیّد السّاجدین، ج ‏۴، ص ۲۹۴٫

[۲۱]– التوحید (للصدوق)، ص ۵۷٫

[۲۲]– التوحید (للصدوق)، ص ۸۴٫

[۲۳] – الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۱۳۴٫

[۲۴]– ریاض السّالکین فی شرح صحیفه سیّد السّاجدین، ج ‏۴، ص ۲۹۵٫

[۲۵]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۱۳۴٫

[۲۶]– ریاض السّالکین فی شرح صحیفه سیّد السّاجدین، ج ‏۴، ص ۲۹۵٫

[۲۷] – الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۱۳۴٫