«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الحَمدُ لِلّه رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ صَلِّی اللََّهُ عَلَی سَیِّدِنَا سَیِّدِ الْأَنْبِیَاءِ وَ أکرَمِ الشُّفَعَاءِ سَیِّدِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَی أَهْلِ بَیْتِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ ثُمَّ الصَّلَاهُ وَ السَّلََامُ عَلَی جَمِیعِ أَنْبِیَاءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلائِکَهِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ».

 

مقصود از وحدانیّت العدد بودن خدا

 هفته‌ی گذشته عرض کردم در این دعا پیچیدگی‌هایی از معارف الهیّه وجود دارد و یک قدری از آن را هم برای شما عرض کردم. حتماً حضور ذهن دارید. امّا یکی از آن‌ها که خیلی پیچیده است تا حدّی انسان باید درست دقّت بکند، این‌جا است که البتّه برای شما گفتم؛ «لَکَ- یَا إِلَهِی- وَحْدَانِیَّهُ الْعَدَدِ»[۱] که این را تفسیر کردند؛ همان‌طور که دیدید خطبه‌هایی از امیر المؤمنین علیه السّلام را آوردیم و فشار کار فقط این است که خداوند احدی الذّات و احدی المعنی است و حالا این‌جا چه معنا می‌دهد؟ خیلی دانشمندان را به خود مشغول ساخته است. یک وجوهی را گفتند، اهل نظر یک وجهی را خیلی پسندیدند. گفتند: مقصود این است: «أرَادَ بِوحدانیِّهِ العَدد: جَههَ وَحدهَ الکَثَراتِ و َأحدیَّهِ جَمعِهَا»[۲] می‌گوید: اراده کرده است به وحدانیّت عدد جهت وحدت کثرات و احدیّت جمع کثرات را… حالا این باشد، دومی بهتر است. «وَ قِیلَ: مَعنَاهُ: أنَّهُ لَا کَثرهَ فِیک» می‌گوید: خدایا در تو کثرتی نیست، «وَحْدَانِیَّهُ الْعَدَدِ»[۳]، «أی: لَا جُزءَ لَکَ وَ لَا صِفهَ لَکَ یَزیدان عَلى ذاتک»[۴] نه جزئی داری، نه صفتی داری که اضافه بر ذات تو بشود. پس معنای آن این است که کثرتی در تو نیست و جزئی نداری که بر تو اضافه بشود؛ پس وحدانیّت العدد هستی، یعنی احدی الذّات هستی. بنابراین «وَ هُوَ أنسَبُ المَعانی المَذکُورهَ بِالمَقام». و امّا بعدی آن یک چیز دیگری می‌آید که إن‌شاءالله دقّت می‌فرمایید که ما این را تمام بکنیم، إن‌شاءالله اگر زنده بودم هفته‌ی آینده دعای دیگری داریم که مستقلاً خواهیم خواند دعای بیست و نهم است. حالا این دعا چون این پیچیدگی‌ها را داشت ادامه دادم. بعداً به خدا عرض می‌کند.

Fateminia-13970204-Sahifeh96-ThaqalainSite (1)

معنای قدرت صمد خداوند 

«وَ مَلَکَهُ الْقُدْرَهِ الصَّمَدِ»[۵] خدایا تو مالک قدرت صمد هستی. دقّت بفرمایید این‌جا خیلی دقیق است. صمد از اسمای خدا است که إن‌شاءالله این‌جا توضیح خواهیم داد امّا این‌جا به معنای اسم خدا نیامده است، صفت قدرت شده است. می‌گوید: «لَکَ- یَا إِلَهِی- وَحْدَانِیَّهُ الْعَدَدِ وَ مَلَکَهُ الْقُدْرَهِ الصَّمَدِ» خدایا تو مالک قدرت صمد هستی. خوب صمد یعنی چه؟ قدرت صمد: «القُدرهِ الَّتی رجوع الخلق إلیها قدرتی است که رجوع خلق به آن قدرت است. بنابراین این‌جا اسم خدا نیست، این را دقّت بفرمایید این‌جا بر قدرت صفت شده است. حالا چطور رحیم اسم خدا است، امّا یک وقت هم می‌گوییم: فلانی آدم رحیمی است. یک صفت برای شخصی می‌شود. کریم اسم خدا است، یک وقتی صفت برای یک شخصی می‌شود. می‌گوییم: فلان شخص، آدم کریمی است. این‌جا بر قدرت صفت شده است که حالا إن‌شاءالله خواهیم گفت. این‌ها را دقّت بفرمایید چند تا چیز هم از ملّا صدرا برای شما یادداشت کردم، آوردم، آن‌ها هم شنیدنی است، زیبا است.

Fateminia-13970204-Sahifeh96-ThaqalainSite (2)

 

سه صفت مخصوص به خدا در کلام امام سجّاد علیه السّلام

پس سه چیز را می‌گوید: خدایا برای تو است. مخصوص تو است. یکی وحدانیّه العدد است که یعنی هیچ کثرتی در تو نیست، تو احدی الذّات، احدی المعنی هستی. «وَ مَلَکَهُ الْقُدْرَهِ الصَّمَدِ» و تو مالک قدرتی است که خلق به آن رجوع می‌کند. «وَ فَضِیلَهُ الْحَوْلِ وَ الْقُوَّهِ» تو دارنده‌ی فضیلت حول و قوّه هستی. حول یعنی چه؟ می‌گویند: «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ» این را در نظر داشته باشید، بعضی‌ها این را درست متوجّه نمی‌شوند. روایات ما یک جا است: «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ» مثلاً این برای برگرداندن چشم‌های بد. خدایی ناکرده حالا فرزند خود را بردی… بعضی‌ها دیدید می‌گویند: آقازاده است، تعجب می‌کند. شما قدر خود را بدانید، اهل فضل هستید، آدم‌های عوام انسان را بیچاره می‌کنند. می‌گوید: آقا زاده است؟ دختر خانم شما است؟ داغ او را نبینی. این بسیار جمله‌ی زشتی است. این در تهران، در پایتخت شیعی مرسوم شده است، فوق العاده بد است. آقا ما که فارسی را از شما یاد گرفتیم، شما چرا این‌طور حرف می‌زنید؟ بگویید: خدا او را حفظ بکند. اوّل یک داغ مجسّم می‌کنی، او را ناراحت می‌کنی. خود مجسّم کردن این داغ خیلی خطا است. اوّل داغ او را مجسّم می‌کنی، بعد او را دعا می‌کنی، با داغ او چه کار داری؟ بگو: خدا او را حفظ بکند. بعضی‌ها بد نظر هستند، آن‌ها را دیدید سه بار بگویید: «ماشاءالله لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ» دیگر حول هم ندارد. بعضی از جاها داریم: «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ» این یک بحث دیگری است. خلاصه این بحث حول و قوّه است. می‌گویند: ما به حول و قوّه‌ی خدا داریم این کار را می‌کنیم. معنای این را این‌جا بدانیم.

 

از قول امام سجّاد علیه السّلام. «وَ فَضِیلَهُ الْحَوْلِ وَ الْقُوَّهِ» فضیلتِ… «الحُول: القُدرَهُ عَلى التَّصَرُّف‏»[۶] تو این فضیلت را داری که قدرت بر تصرّف داری و تو قوّت داری. پس قوّت می‌شود نیرو. حول هم می‌شود قدرت بر تصرّف. «وَ دَرَجَهُ الْعُلُوِّ وَ الرِّفْعَهِ»[۷] خدایا تو صاحب درجه‌ی علوّ و رفعت هستی. این‌ها در مورد عزّ و جلال پروردگار به کار می‌رود، این را إن‌شاءالله خواهیم گفت؛ یعنی نمی‌خواهد بگوید: خدا نعوذبالله از لحاظ مالی و جسمی بالا است؛ نه، خدا از نظر معنوی درجه‌ی بلندی دارد، یعنی شأن خدا بالا است. امّا «وَ مَنْ سِوَاکَ» ما در اوّلین دعا گفتیم از مخلوق چیزی نمی‌خواهیم، اگر بخواهیم سفاهت است. مخلوقی که محتاج است، ما از آن چه بخواهیم، همه‌ی این‌ها را گفتیم. البتّه در گذشته هم خدمت شما گفتیم که آن‌جا اگر مخلوق را ابزار خدا بدانی و توکّل شما قوی باشد، آن عیبی ندارد، این‌ها را قبلاً توضیح دادیم. این برای این است که نعوذبالله خدا را فراموش بکنیم، از مخلوق بخواهیم.

 

«وَ مَنْ سِوَاکَ مَرْحُومٌ فِی عُمُرِهِ» خیلی عجیب است. خدایا غیر تو مرحوم است در تمام عمرش. یعنی چه مرحوم است؟ یعنی عاجز است، مستحق رحمت است. اصلاً باید دل به حال او بسوزد. به این سر و صدایی که بشر دارد، نگاه نکنید. بشر محتاج به رحمت است و در تمام عمر خود محتاج به رحمت است، محتاج به دستگیری است. اگر نظر خدا نباشد که او نمی‌تواند لحظه‌ای زنده باشد. گفت: (اگر نازی کند از هم فرو ریزند قالب‌ها) یکی پیدا شد گفت: نه اگر بخواهد نازی بکند. ناز بکند که هیچ چیزی. «مَغْلُوبٌ عَلَى أَمْرِهِ» بعد می‌فرماید: «مَقْهُورٌ عَلَى شَأْنِهِ» این‌ها را بعضی از مفسّرین قائل هستند که تأکید است، یعنی یک معنا است در دو جمله قرار دارد. مغلوب است بر امر خود، یعنی امر همان شأن و حال فعلی او است؛ هر چه که است، این الآن مغلوب او است. الآن بنده جاهل هستم و مغلوب جهل خود هستم. خود خدا بخواهد یک دری باز بکند. «مَغْلُوبٌ عَلَى أَمْرِهِ مَقْهُورٌ» مقهور بر آن شأن خود است، بر امر خود.

Fateminia-13970204-Sahifeh96-ThaqalainSite (5)

 

مختلف الحالات بودن بشر

 حالا این بشر این است: «مُخْتَلِفُ الْحَالاتِ» بشر مختلف الحالات است. یک وقت یک کسی می‌آید دختر از او می‌خواهد؛ می‌گوید: مگر از روی جنازه‌ی من رد بشوید. من دختر می‌دهم؟ همین آدم را شب بیایند با او حرف بزنند، این‌طور نکن، تند نرو، قضیه این است این است، فردا صبح می‌گوید: خیلی خوب، باشد بیاید. پس چه شد؟ یک وقت دیدی که غضب کرد، یک وقت دیدی نرم شد. یک وقت دیدی فقیر است، یک وقت دیدی غنی است، یک وقت پیر است، یک وقت جوان است. «مُخْتَلِفُ الْحَالاتِ مُتَنَقِّلٌ فِی الصِّفَاتِ» متنقّل، یعنی مدام از این صفت به آن صفت، از این حالت به آن حالت منتقل می‌شود. قبلاً جوان بوده است؛ حالا یکی می‌گوید: تو هم که پیر شدی. خوب شدم که شدم. او جوان است، آن یکی پیر می‌شود. خلاصه دنیا است که «مُتَنَقِّلٌ فِی الصِّفَاتِ».

 امّا پروردگار دیگر این‌طور نیست، پروردگار «فَتَعَالَیْتَ عَنِ الْأَشْبَاهِ وَ الْأَضْدَادِ» خدایا بالاتر از این هستی که شبیهی داشته باشی، اصلاً مثلی داشته باشی. «وَ تَکَبَّرْتَ عَنِ الْأَمْثَالِ وَ الْأَنْدَادِ» و بزرگتر از آن هستی که شبیه و مثل داشته باشی. «فَسُبْحَانَکَ» پروردگارا تو منزّه هستی، مقدّس هستی از تمام این نقایص. «لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ» معبودی جز تو نیست. این سند را یک مقداری برای شما بخواهیم که إن‌شاءالله از ملّا صدرا هم یک چیزی آوردم، برای شما بگویم.

 

همین‌طور که بنده در آن‌جا گفتم می‌گوید: «وَ الصَّمَدُ بِالخَفض»[۸] خفض به معنای جرّ است. بعضی وقت‌ها نحویّون به جر، خفض می‌گویند. مثلاً شما نگاه بکنید در آیه‌ی شریفه‌ی «وَ اخْتارَ مُوسى‏ قَوْمَهُ»[۹] چرا این‌طور شده است؟ موسی قوم خود را برگزید. همه‌ی قوم را که بر نمی‌گزینند. قسمی را بر می‌گزینند. گزینش این است که انسان وارد یک تعداد آدم بشود، بخشی را برگزیند. ولی منصوب هم است. «وَ اخْتارَ مُوسى‏ قَوْمَهُ» نحویّون می‌گویند: منصوب به نزع خافض. یعنی این اوّل «مِن» داشته است. خافض یعنی جر دهنده. هر وقت ما جر دهنده را از سر کسی برداریم، آن را نصب می‌دهیم. جر می‌گوییم: خوش آمدی. حالا که دیگر چیز هستی، ما دیگر خیلی هم منّت تو را نمی‌کشیم. عوض آن فتحه می‌گذاریم، نصب می‌گذاریم. پس «وَ اخْتارَ مُوسى‏ قَوْمَهُ» در اصل «وَ اختارَ مِن قَومَهُ» بوده است. آن خافض را مرخص کردیم که «مِن» باشد، به جای آن نصب گذاشتیم. «وَ اخْتارَ مُوسى‏ قَوْمَهُ» «أی مِن قومه» یا در سوره‌ی مبارکه‌ی طه می‌فرماید:.. ما این‌ها را دست کم نگیریم، ما به این‌ها دقّت بکنیم. شوخی نیست حضرت موسی علیه السّلام عصا را می‌آورد می‌اندازد، اژدها می‌شود؛ بعد می‌گوید: «فَإِذا هِیَ حَیَّهٌ تَسْعى‏»[۱۰] عصا اژدها شد. سعی هم می‌کند، به سرعت هم این طرف و آن طرف می‌رود. حضرت موسی علیه السّلام چه کار بکند. امّا از بالا ندا آمد: «خُذْها وَ لا تَخَفْ»[۱۱] این را بگیر نترس. درست است چوب دستی شما است، این عصای شما است امّا «سَنُعیدُها سیرَتَهَا الْأُولى» چرا «سیرَتَهَا» شده است. نصب دادند؟ می‌گویند: منصوب به نزغ خافض است. یعنی این اوّل آن‌جا «إلی» داشته است: «سنعیدها إلی سیرتها الاولی» ما آن را به شکل سابق آن برمی‌گردانیم، «إلی» افتاده است. إلی خافض بوده است و به جای آن نصب آمده است. خفض یعنی نصب. ‏«وَ الصَّمَدُ بِالخَفض نَعتُ للقُدرَه»[۱۲] آن‌جا می‌گوید: خدایا تو صاحب «وَ مَلَکَهُ الْقُدْرَهِ الصَّمَدِ»[۱۳] عرض کردم آن‌جا استثنائاً نام خدا نیست. آن‌جا صفت قدرت است. این‌جا می‌آید توضیح می‌دهد بعد می‌آید: «وَ اختَلَفت أقَوالُ العُلَماء فِی مَعنى الصَّمَد»[۱۴].

Fateminia-13970204-Sahifeh96-ThaqalainSite (3)

 

معنای کلمه‌ی صمد در کلام ائمّه علیهم السّلام

حالا خیلی حرف‌ها زده شده است امّا الآن این‌ها را گوش بدهید چیزهای شنیدنی است. می‌فرماید: یکی به امام باقر علیه السّلام عرض کرد: «جُعِلتُ فِداک مَا الصَّمَد؟» صمد چیست؟ اوّلاً به شما بگویم یک روایت داریم -حالا آن این‌جا نیست، یک جای دیگر است. قبل از این‌که روایات این‌جا را بخوانم آن را برای شما بگویم- که امام باقر سلام الله علیه فرمود: اگر بخواهم تمام علوم را از کلمه‌ی صمد استخراج بکنم، می‌توانم. خیلی عجیب است این کلمه این‌قدر عظمت دارد. حالا به امام باقر علیه السّلام عرض می‌کند: آقا فدای شما بشوم «مَا الصَّمَد؟ قال: السیّد المُصمود إلیهِ فِی القَلیلِ وَ الکَثیر» صمد یعنی آقایی که مردم از او انتظار دارند، در کم و زیاد امید به او دارند. برای خدا اصلاً کم و زیاد نیست. خدا هر چه را که بخواهی، اگر صلاح باشد می‌دهد. «وَ عَنهُ عَلیه السَّلام» باز از حضرت باقر علیه السّلام که «قال: الصَّمَد: السََیِّدُ المُطاع» آقایی که از او اطاعت می‌شود. «الَّذی لَیسَ فُوقَهُ آمِرٌ وَ نَاهی» صمد کسی است که، آقایی است که بالاتر از او امر کننده و نهی کننده نیست. «وَ عَنهُ علیه السّلام» باز از حضرت باقر علیه السّلام… آقا صمد یعنی چه؟ «قَال: سُئِلَ عَلیّ بن الحسین زین العابدین علیه السّلام عَنِ الصَّمَد» این مجهول آمده است. حضرت باقر علیه السّلام می‌گوید: از پدرم پرسیده شد، سؤال شد از معنای صمد. «فقال» امام سجّاد علیه السّلام فرمود: «الصَّمد، الَّذی لَا شَریکَ لَه» صمد کسی است که شریک ندارد. این یکی از معانی آن است. «وَ لَا یؤدُهُ حِفظُ شَی‏ءٍ» حفظ شیئی هم او را خسته نمی‌کند. شما دیدید که خدا زمین و آسمان را حفظ می‌کند. نعوذبالله خسته هم نمی‌شود. چرا خسته شود؟ خستگی برای جسم است، برای نقص است، برای خدا نیست. «وَ لَا یَعزُبُ عَنهُ شَی‏ء» هیچ چیزی هم از او مخفی نمی‌شود. باز امام باقر علیه السّلام فرموده است: محمّد بن حنفیه پسر امیر المؤمنین علیه السّلام، او هم می‌گفت: -او هم مرد عالمی بوده است، پسر امیر المؤمنین علیه السّلام محمّد حنفیه، محمّد بن علی او هم می‌گفته- که صمد کسی است که قائم به نفس است، غنی از غیر است و صمد متعالی از کون و فساد است و صمد کسی است که به تغایر وصف نمی‌شود. یعنی صمد عوض نمی‌شود، یک روز این‌طور بشود و یک روز طور دیگر بشود. «وَ عَنِ الصَّادِق علیه السّلام: هُوَ الَّذی یَغلِبَ وَ لَا یُغلَب» صمد کسی است که غلبه می‌کند ولی مغلوب نمی‌شود. صمد «الَّذِی لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ»[۱۵] از امام سجّاد علیه السّلام است. «اللَّهُ الصَّمَدُ * لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ»[۱۶] در نماز می‌گوییم، در واقع تفسیر صمد را  در آن سوره می‌گوییم. یعنی خدا تفسیر صمد را آن‌جا به ما یاد داده است -یکی از تفاسیر صمد را-«اللَّهُ الصَّمَدُ» به دنبال آن می‌گوید: «لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ» پس بنابراین این هم تفسیر می‌کند.

Fateminia-13970204-Sahifeh96-ThaqalainSite (4)

 

اشکال کلینی به جوف داشتن و نداشتن پروردگار

 «عَالِمُ الغِیب وَ الشَّهَاده الکَبیرُ المُتَعال» حالا به این‌جا می‌آییم: «وَ رَوى رَئیسُ المُحدِّثین» رئیس محدّثین یعنی شیخ صدوق رضوان الله علیه «فِی کِتابِ التُّوحید بِسندِ صَحیح» از محمّد بن مسلم نقل می‌کند، از امام صادق علیه السّلام این بسیار زیبا است. «بِسندِ صَحیحٍ … عَن أبی عبد اللّه علیه السّلام، قال: قلت له» محمّد بن مسلم می‌گوید: به آقا امام صادق علیه السّلام عرض کردم: «مَا الصَّمَد؟ قَال: الَّذی لَیسَ بَمُجَوَّف» این‌ها را دقّت بکنید. صمد کسی است که جوف ندارد. خیلی عجیب است. بعضی‌ها می‌گویند: قل هو الله شناسنامه‌ی خدا است. قول هو الله خیلی سوره‌ی بزرگی است. یعنی اگر کسی این را با اخلاص بخواند، خیلی درجات پیدا می‌کند. این دیگر به دست ما افتاده است، دست من افتاد، دیگر این قل هو الله را می‌خوانم. «وَ بِسَندِهِ أیضاً» با این سند از معصوم نقل شده است که گفت: «الصَّمَد الَّذی لَا جُوفَ لَه» صمد کسی است که جوف ندارد. این‌جا یک مطلب نقل می‌کند می‌گوید: «وَ أنکَرَ ثِقهُ الإسلَام» به یاد داشته باشید ثقه الاسلام به کلینی گفته می‌شود. کلینی خیلی مرد بزرگی بوده است، الآن من نمی‌توانم برای شما بگویم، از موضوع خارج می‌شویم. ثقه الاسلام در اصطلاح سابق به کسی می‌گفتند که ۳۰ هزار حدیث را با سند آن حفظ باشد. حجه الاسلام به کسی می‌گفتند که ۱۲۰ هزار با سند را حفظ باشد. ولی امروز این القاب هیچ حساب و کتاب دارد. ثقه الاسلام را روی پاکت یک آدم متوسّطی بنویسی، ناراحت می‌شود. مثلاً یک چیز دیگر بیاید بنویسی. روی کتاب شیخ کلینی می‌نویسند: ثقه الاسلام، أبی جعفر الکلینی خیلی این مرد بزرگی بوده است. کسی به کتاب کافی عالم باشد، مواردی از کتاب کافی نشان می‌دهد این آدم همه‌ی علم‌ها را داشته است. هر وقت بگویند: رئیس محدّثین، مقصود شیخ صدوق رضوان الله علیه است که واقعاً اسم با مسمّایی است. هر وقت بگویند: ثقه الاسلام، مقصود کلینی است. می‌گوید: «وَ أنکَرَ ثِقهُ الإسلَام قَدَّس اللّه روحَهُ وَ سِرّه فِی کِتابِ الکَافی هذا التَّأویل» ثقه الاسلام کلینی این نحوه تأویل را انکار کرده است. اصلاً شاید حدیث را معتبر ندانسته است. «قَالَ لِأنَّ ذلکَ لَا یَکونُ إلاَّ مِن صِفهَ الجِسم» می‌گوید: مجوّف شدن، جوف نداشتن و داشتن که می‌گوییم، می‌گوید: این‌ها از صفات جسم است. کلینی فرموده است: «وَ اللّهُ جَلَّ ذَکره مُتعالِ عَن ذلِک». خدا بالاتر از این حرف‌ها است که بگوییم جوف دارد ندارد. خیلی حرف‌ها زدند.

 

این‌جا سیّد علی خان صاحب کتاب می‌گوید: «وَ یَکونُ مِن بَابِ التَّمثیل فِی استِحکامِ القُدره وَ شِدَّتها»[۱۷] همه می‌دانند، خدا جوف ندارد نعوذبالله. جوف داشتن و نداشتن از صفت اجسام است. خدا جوف ندارد امّا می‌گوید: ممکن است این تمثیل در استحکام قدرت باشد. جوف حفره… می‌گویند: فلان شخص در زندگی خود یک حفره‌هایی دارد، یعنی یک نواقصی دارد، فلان شخص در اخلاق خود، یک حفره‌هایی دارد. یعنی چه؟ یعنی او در اخلاق خود یک نواقصی دارد که باید آن‌جا پر بشود. مثلاً می‌خواهم بگویم. سیّد علی خان می‌گوید: این به عنوان تمثیل به استحکام قدرت است.

 

حالا این مطالب ملّا صدرا را برای شما بگویم. اگر ائمّه نبودند، ما اصلاً خدا را نمی‌شناختیم. «بِنَا عُرِفَ اللَّهُ»[۱۸] خدا به وسیله‌ی ما شناخته شد. ائمّه نبودند اصلاً بلد نبودیم با خدا حرف بزنیم. این‌ها را قدر بدانید. مرحوم ملّا صدرا شرحی بر کتاب شریف کافی نوشته است. البتّه به شما بگویم یک چیز در حاشیه بگویم. صاحب کتاب روضه الجنّات، سیّد محمّد باقر خوانساری. ایشان آدم ملّا و ادیبی بوده است، مخصوصاً در سجع خیلی یدّ طولا داشته است. تمام کتاب تقریباً سجع است، خیلی حرف است. هشت جلد کتاب سجع است. آن‌جا ایشان نشان داده است که با عرفا و فلاسفه هیچ میانه‌ای نداشته است و گاهی وقت‌ها بد و بیراه گفته است؛ حتّی یک عارفی را هم ذکر کرده است، از سجع آن می‌خواهم برای شما بگویم خیلی شیرین است، درست است بد گفته است ولی سجع آن خیلی شیرین است. به قول پدر من می‌گفت: ما یک وقت یگ گونی صد کیلو داشته باشیم، ببینیم دزد آن را برده است، او بد کاری کرده است ولی از این فهمیده می‌شود که آدم زورمندی هم بوده است. بالاخره این شخص قوی بوده است که صد کیلو را برده است. این هم همین‌طور است. یک عارفی را ذکر می‌کند می‌گوید: «و هذا یدلّ علی الاعوجاج» سجع را تماشا بکنید، خیلی سجع عجیبی است. «و هذا یدلّ علی اعوجاجه أو تسلّط الابالسه علی مزاجه» می‌گوید: این دلالت می‌کند که این آدم کج است یا این‌که ابلیس‌ها بر مزاج او تسلّط یافتند. این‌طور به جنگ عرفا و فلاسفه می‌رود. بعضی از جاها بی‌انصافی هم کرده است، بسیار هم بی انصافی کرده است، من دیدم. بالاخره مبحث است. ایشان با همه‌ی این‌که با این طایفه میانه ندارد، ولی به ملّا صدرا که رسیده است، می‌گوید: «و شرحه علی الکافی» این را صاحب روضات می‌گوید: سیّد محمّد باقر خوانساری که در دنیا مشهور است، صاحب روضات رفرنس می‌شود حتّی خارجی‌ها محقّق‌ها همه به روضات رفرنس می‌دهند. می‌گوید: «و شرحه علی الکافی أرفع شرحٍ علی احادیث اهل بیت الاسلام» می‌گوید: شرح ملّا صدرا بر کافی، رفیع‌ترین شرح بر احادیث اهل بیت علیهم السّلام است. خیلی زیبا است. دقّت بکنید حدیث بخوانم و بعد شرح ملّا صدرا. کتاب شریف کافی، شرح ملّا صدرا.

 

معنای رضا و سخط الهی

می‌گوید: یک نفر می‌گوید، من آن‌جا بودم در حضور امام صادق علیه السّلام بودم یک زندیق آمد. زندیق به کسی می‌گویند که هیچ چیزی را قبول نداشته باشد، اعتقاد به هیچ چیزی نداشته باشد. الآن مثلاً آن کسانی که اسلام را قبول ندارند، خدا را قبول دارد، یک پیغبمر دیگر را قبول دارد، کافر است اگر اسلام را قبول ندارد ولی زندیق نیست. زنادقه کسانی هستند که هیچ چیزی را اصلاً قبول ندارند. نه موسی، نه عیسی، هیچ کسی از بزرگان را قبول ندارند. زندیق بوده است. علیهم السّلام. این را به آن انبیاء گفتم. یک وقت فکر نکنید به زندیق گفتم. یک وقت یکی از خلفای بنی العبّاس داشت تیر اندازی می‌کرد، یک مرغ را بگیرد، مرغ پرید. وزیر او گفت: احسنت. گفت: داری من را مسخره می‌کنی. گفت: به مرغ گفتم. من این علیهم السّلام را به حضرت موسی و حضرت عیسی گفتم. زندیق آمد از امام صادق علیه السّلام چیزهایی پرسید. «فَکَانَ مِنْ سُؤَالِهِ»[۱۹] چیزهایی پرسید، از جمله از سؤال‌های او این بوده است که گفت: «فَلَهُ رِضًا وَ سَخَطٌ» خدا هم رضا و غضب دارد؟ رضا دارد، سخط دارد؟ «فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع نَعَمْ وَ لَکِنْ لَیْسَ ذَلِکَ عَلَى مَا یُوجَدُ مِنَ الْمَخْلُوقِینَ» که خدا هم سخط و رضا دارد، غضب و رضا دارد ولی نه آن‌طور که مخلوقین دارند. شرح «ذَلِکَ» این است که «الرَّضا حَالٌ یَدخلُ عَلیهِ فَینقُلُه مِن حالٍ إلى حال» می‌گوید: برای این‌که رضا یک حالی است که داخل بر مخلوق می‌شود، عارض بر او می‌شود. او را از حالی به حال دیگر منتقل می‌کند. «لِأنَّ المَخلوق أجوفٌ مُعتَمِل» من نمی‌خواهم هر حرفی را بزنم. بعضی‌ها می‌گویند: فلان علم حرام است. خوب این را چطور باید حل کرد؟ فلاسفه که نسبت فامیلی با ما نداشتند ولی حالا ممکن است یک کسی نکشد، نفهمد برای او حرام بشود ولی چه بگویم. خوب حالا این را با چه چیزی می‌شود حل کرد؟ خود آن یک علمی است، اصلاً فلسفه است. می‌گوید: رضا بر انسان داخل می‌شود، عارض می‌شود، او را از حالی به حالی می‌برد. همین مثال‌ها که برای شما زدم. شب عصبانی است، صبح دارد می‌خندد و بالعکس. پیر می‌شود، جوان می‌شود. می‌گوید: بله «لِأنَّ المَخلوق أجوفٌ مُعتَمِل» برای این‌که مخلوق اجوف است، مخلوق تو خالی است. یعنی چه؟ جوف ندارد. حالا آن‌جا هم به خدا گفتیم، جوف ندارد. چطور این‌ها با هم، هم‌خوانی دارد؟ این را ملّا صدرا برای شما هماهنگ کرده است. می‌گوید: «أجوفٌ مُعتَمِل مُرکبٌ، لِلأشیاءِ فِیهِ مَدخل» اشیاء یعنی حالات در انسان دخالت دارد. آدم می‌خواهد غذا بخورد، دور از جان یک خبر بد برسد، دیگر اشتهای او از بین می‌رود. این برای خود من اتّفاق افتاده است. آدم قدرت ندارد، یک لقمه غذا هم بخورد. انسان است دیگر یک حالاتی عارض می‌شود. «وَ خَالِقُنا لَا مَدخلَ للأشیاءِ فِیهِ» دیگر خدا این‌طور نیست. خدا که رضا و غضب دارد خدا مثل ما که نیست. می‌گوید: زندیق گفت: خدا رضا و غضب دارد؟ گفت: بله ولی نه مثل مخلوقین. چرا؟ می‌گوید: «خَالِقُنا لَا مَدخلَ للأشیاءِ فِیهِ» اصلاً چیزی نمی‌تواند خدا را متغیّر بکند. «لِأنَّهُ وَاحِد» او واحد است. «وَاحدیُ الذَّات» این بیان امام صادق علیه السّلام است. این را که من می‌گویم از ملّا صدرا یا یک نفر دیگر نیست که بیایند بگویند: فلسفه نخوانید، فلسفه حرام است. این‌ها عبارات امام صادق علیه السّلام است. به عبارات ملّا صدرا هنوز نرسیدیم. «وَاحدیُ الذَّات واحدیُ المَعنى» خدا واحدی الذّات و واحدی المعنی است. خدا یک چیزی داشته باشد، جایی غیر از خودش باشد، خوب خدا تجزیه می‌شود. پس رضا چیست؟ «فَرِضاهُ ثَوابُهُ» رضای او ثواب او است. همین که ثواب می‌دهد رضای خدا است. «وَ سَخطُهُ عِقابُهُ» سخط او هم، غضب او هم عذاب او است. او عذاب می‌کند شخص را. هیچ اتّفاقی برای خدا نمی‌افتد. می‌گوید: «مِن غَیرِ شَی‏ءٍ یَتَداخَلُهُ فَیهیَّجَهُ وَ یَنقُلَهُ مِن حالٍ إلى حال» اصلاً اگر یک وقت خدا را یک چیزی تتهیج بکند، خدا نعوذ بالله عصبانی بشود بیاید، این حرف‌ها نیست. می‌فرماید: «لِأنَّ ذَلکَ مِن صِفهِ المَخلوقین العَاجِزین المُحتاجین». این البتّه مطلب سختی است که من زود از این رد می‌شوم. این‌جا می‌گوید: «وَ قُولِهِ علیه السلام: لِأنَّ المَخلوق أجوف إلى قُولِهِ: واحدیُ المعنى»[۲۰] می‌گوید: امام فرموده است: مخلوق اجوف است.

 

 ملّا صدرا این‌طور تفسیر می‌کند: «لِأنَّ کُلُ مَخلوقٍ جَسمانی فِیهِ امرٌ عَدَمی» هر مخلوق جسمانی یک امر عدمی دارد. «هُوَ جَهَهٌ فَقرِهِ وَ حَاجَتِهِ» آن جهت فقر و حاجت آن است. هر مخلوقی یک امر عدمی دارد. ولی «لِکونِهِ أمراً عَدمیَّاً نَسبیا (سلبیّاً) لَا یُقومُ بِنَفسهِ فَیحتَاجُ إلى مَا یَقومُ بِهِ وَ هُوَ الصُّورَه» که می‌گوید انسان یک امر عدمی سلبی دارد که محتاج است به چیزی که این امر عدمی به آن قائم بشود و آن صورت است. «فَکلِ صُورهٌ جِسمانیه لَها مَادهٌ عَدمِیهَ بَهَا تَقبَلُ کُلَّ مَا یِردُ عَلیها مِنَ الأحوال» تا آخر. این هم مشکلات دارد این‌ها را نمی‌خواهم بگویم. «امَّا کُونه أجوَف» اجوف که می‌گویند، «فَلاشتِمالُ صُورتِهِ عَلى أمرٍ عَدمی‏ خَالٍ فِی ذَاتِهِ» ما یک کمبودهایی داریم، ما چیزهایی نداریم. این امر عدمی ما همان کمبودهای ما است. در خدا این نیست.

 

رابطه‌ی صفات جسمانی خدا با عظمت پروردگار

امّا حالا پس چرا شیخ کلینی رضوان الله علیه این حدیث را رد کرده است و گفته است: خدا اجوف نیست، اجوف از صفات مخلوقین است. این‌جا ملّا صدرا این را درست می‌کند. می‌گوید: با تمام احترامی که به کلینی قائل است، چون مردم بزرگی است ولی می‌فرماید: آقای کلینی استاد ما در قرآن غیر از صمد… ایشان آن را رد می‌کند می‌گوید: معنای صمد این نیست. خیلی خوب. امّا شما در قرآن می‌بینید، به خدا دست نسبت داده شده است. ملّا صدرا می‌گوید که گویا پس بگو: خدا نکرده نعوذبالله این آیه را هم بعداً اوردند چون این شباهت به مخلوقین پیدا می‌کند. «وَ قالَتِ الْیَهُودُ»[۲۱] یهود گفتند: «یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَهٌ» دست خدا بسته است. «بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ» دست‌های خدا باز است. «یُنْفِقُ کَیْفَ یَشاءُ» به بندگان خود هر چه بخواهند می‌دهند. بعد هم می‌گوید: این حرف این‌قدر زشت است «وَ لُعِنُوا بِما قالُوا» یهود با این گفتار خود مستحق لعنت شدند. در جایی دیگر می‌گوییم: «یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدیهِمْ»[۲۲] دست خدا فوق همه‌ی دست‌ها است. به کلینی این را بگوییم، ملّا صدرا می‌گوید: این را چه کار بکنیم؟ پس این‌طور نیست که ما هر نسبتی که به خدا بدهیم شباهت نسبت به مخلوقین دارد را باشد، رد بکنیم بگوییم چون خدا شبیه به مخلوق شده است. نه، آمدن و رفتن از صفات مخلوقین است امّا شما بگویید: «وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا»[۲۳] سوره‌ی نبأ دارید می‌خوانید. ملّا صدرا می‌فرماید: تمام این‌ها مانند دست خدا، چشم خدا، آمدن خدا، می‌گوید این‌جا اگر کسی… بعضی از بزرگان ما گفتند مجسّمه… خیلی آدم‌های خطرناکی بوده است می‌خواسته است بگویند: خدا جسم است. می‌گوید: آنچه مجسّمه است او مریض است، هر چه به او بگویی کار خود را می‌کند. امّا موحّدین بزرگان می‌گوید: این‌ها این کلماتی که در این‌ها شباهت صفات جسم است، مانند دست، مانند چشم به امیر المؤمنین عین الله به امام زمان سلام الله علیه عین الله می‌گوییم. چیزهایی که شباهت مخلوق در آن‌ها وجود دارد، می‌گوید: ما این‌ها را مناسب عزّ و جلال خدا تأویل می‌کنیم. نمی‌گوییم واقعاً دست دارد و پنج تا هم انگشت دارد. نه، می‌گویند: دست به معنای قوّت است، قدرت است. خدا می‌بیند یعنی چه؟ یعنی خدا چشم دارد، حدقه دارد؟ نه. در حدیث می‌فرماید: خدا «یَسْمَعُ بِمَا یُبْصِرُ»[۲۴] «یَسمعُ بِمَا یَرى‏» می‌شنود با همان چیزی که می‌بیند. «وَ یَرَى بِمَا یَسْمَعُ‏ُ» می‌بیند با همان چیزی که می‌شنود. این قدرت است. پس بنابراین جمع‌بندی ملّا صدرا این است که اگر بگوییم خدا جوف ندارد و کلینی هم از این حرف ناراحت شد. می‌گوییم ما امثال این را هم در قرآن داریم مانند دست و مجیء امثال ذلک این‌ها مناسب عزّ و جلال خدا در مورد خدا تأویل می‌شود، مناسب عزّ و جلال او. نه این‌که بگوییم خدا دست دارد پنج تا انگشت دارد، ناخن هم دارد نعوذبالله. مناسب عزّ و جلال او، عزّ و جلال او یعنی چه؟ می‌گوییم یعنی قدرت. خدا می‌بیند یعنی قدرت دارد، ما را می‌بیند، از حال ما آگاه است. مناسب عزّ و جلال او است. سیّد علی خان رضوان الله علیه هم می‌فرماید: ممکن است صمد گفتن خدا که می‌گوییم خدا صمد است جوف ندارد… یک چیزی است که تمثیل است. در مثل که مناقشه نیست. یک چیزی که جوف ندارد یعنی چه؟ یعنی نقص دارد. یعنی یک چیزی کامل تو پر است. امّا یک چیزی در وسط خالی است به همین اندازه ناقص است. سیّد علی خان می‌فرماید: -وقت نماز شب نزدیک شد. باور بفرمایید «کُلُّ آتٍ قَرِیبٌ»[۲۵] امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: هر آینده‌ای نزدیک است- «وَ یُکون مِن بابِ التَّمثیل فِی استِحکام القُدره وَ شِدَّتِهَا»[۲۶] ممکن تمثیل باشد، یعنی قدرت مستحکم است. این قدرت یک جای خالی ندارد. «بِحیثُ لَا یَتَطرَّق إلیهَا خَللٌ أو ضَعفٌ» به حیث این‌که یک ضعفی و خللی به قدرت پروردگار راه ندارد. تمثیل است نه این‌که واقعاً دیگر خدا جوف… نه تمثیل است. این‌ها را گفتند که ما عظمت خدا را بفهمیم.


” شایان ذکر است که این متن به ویرایش نهایی نیاز دارد. “


[۱]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۱۳۴٫

[۲]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین، ج ‏۴، ص ۲۹۵٫

[۳]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۱۳۴٫

[۴]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین، ج ‏۴، ص ۲۹۵٫

[۵]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۱۳۴٫

[۶]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین، ج ‏۴، ص ۳۰۱٫

[۷]– الصحیفه السجادیه، ص ۱۳۴٫

[۸]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین، ج ‏۴، ص ۲۹۸٫

[۹]– سوره‌ی اعراف، آیه ۱۵۵٫

[۱۰]– سوره‌ی طه، آیه ۲۰٫

[۱۱]– همان، آیه ۲۱٫

[۱۲]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین، ج ‏۴، ص ۲۹۸٫

[۱۳]– الصحیفه السجادیه، ص ۱۳۴٫

[۱۴]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین، ج ‏۴، ص ۲۹۸٫

[۱۵]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین، ج ‏۴، ص ۲۹۹٫

[۱۶]– سوره‌ی اخلاص، آیات ۲ و ۳٫

[۱۷]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین، ج ‏۴، ص ۳۰۱٫

[۱۸]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ‏۱، ص ۱۴۵٫

[۱۹]– شرح أصول الکافی (صدرا)، ج ‏۳، ص ۲۲۸٫

[۲۰]– شرح أصول الکافی (صدرا)، ج ‏۳، ص ۲۲۹٫

[۲۱]– سوره‌ی مائده، آیه ۶۴٫

[۲۲]– سوره‌ی فتح، آیه ۱۰٫

[۲۳]– سوره‌ی فجر، آیه ۲۲

[۲۴]– التوحید (للصدوق)، ص ۶۵٫

[۲۵]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۱۴۹٫

[۲۶]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین، ج ‏۴، ص۳۰۱٫