در این متن می خوانید:
      1. متفاوت بودن شماره‌ی خطبه‌ها در چاپ‌های مختلف نهج البلاغه
      2. شناختن نفس، علم بزرگ
      3. توجّه انسان به با ارزش بودن اصل خود
      4. اهمّیّت اطّلاع آدمی از نعمت‌های وجودی خود
      5. از دست ندادن فرصت‌های در طول زندگی
      6. سفارش امام (رضوان الله علیه) به خواندن کتب مرحوم مجلسی اوّل
      7. معرّفی کتب مرحوم مجلسی اوّل
      8. سفارش شیخ بهائی در خواب به مرحوم مجلسی
      9. ناامید نشدن و توجّه به نعمت‌ها و قوای خود
      10. نقص پایین‌تر و بالاتر دانستن قدر خود از واقعیت
      11. اثر بالاتر دانستن خود از واقعیت
      12. در نظر گرفتن قوای هر کسی در انتخابش
      13. اثر شیوه‌ی غلط تعلیم و تربیت غلط
      14. اثر انتخاب درست
      15. ایجاد افسردگی در اثر شیوه‌ی غلط تعلیم و تربیت
      16. نهی از به کار بردن شیوه‌های غلط در آموزش و پرورش
      17. مثالی در مورد اثرات شیوه‌ی غلط در تعلیم و تربیت
      18.  سیاحت غرب حاصل مکاشفه یا بیان حکایت با توجّه به روایات
      19. سفارش کردن انسان به یافتن استعداد وجودی خود
      20. تعبیرات امام رضا (علیه السّلام) نسبت به عقل و ادب
      21. شرح بزرگان در مورد ادب
      22. رابطه‌ی ادب و موفّقیّت در کارها
      23. بیان عظمت شرح ملّا صدرا بر کافی
      24. نیروی خاص در فهم بعضی از مطالب
      25. منع همگانی بودن بعضی از دروس
      26. بیان وجوه مختلف این قسمت از خطبه‌ی امیر المؤمنین (علیه السّلام)
      27. دشمنی مردم نسبت به آن چیزی که نمی‌دانند
      28. دادن فتوای کفر نسبت به مولوی
      29. علّت نسبت دادن این فتوا و فهمیدن علّت بیان این مطلب توسّط مولوی
      30. ذکری برای جلوگیری از وسوسه
      31. نادانی افراد در نشناختن قدر خود
      32. اهمّیّت انتخاب دوست
      33.  علّت ظلم نکردن خدا به بندگان
      34. قطع مدد نشانه‌ی گمراه کردن خدا

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِ الْأَنْبِیَاءِ وَ أَکْرَم‏ الشُّفَعَاءِ سَیِّدِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَی أَهلِ بَیتِهِ الطَّیِبینَ الطَّاهرِینَ ثُمَّ الصَّلاهُ وَ السَّلامُ عَلَی جَمیعِ أنبیاءِ اللهِ وَ رُسُلِهِ وَ ملائِکَتِهِ وَ لَا حَولِ وَ لا قُوَّهَ إلَّا بِاللهِ العَلیِّ العَظیمِ».

عزیزی یادداشت داده است که من قول دادم در مورد ابعاد نهج البلاغه صحبت بکنم و حالا چشم اگر امشب فرصت شد صحبت می‌کنم؛ اگر نشد فردا شب إن‌شاءالله صحبت می‌کنم و از این عزیزان خیلی تقدیر می‌کنم که این نکته‌ها را متوجّه می‌شوند و یادآوری می‌کنند.

FatemiNia-13960316-NahjolBalaghe-ThaqalainSite (1)

متفاوت بودن شماره‌ی خطبه‌ها در چاپ‌های مختلف نهج البلاغه

شماره‌ی این خطبه‌ی این‌جا صد است؛ در گذشته خدمت شما گفتم شماره‌ها در چاپ‌های مختلف متفاوت است؛ حالا این ابن أبی الحدید است و در این‌جا صد است؛ ممکن است در یک جایی ۱۰۱، ۱۰۳ این‌طورها باشد. قدری از این خطبه این است که إن‌شاءالله من در خدمت شما هستم.

FatemiNia-13960316-NahjolBalaghe-ThaqalainSite (2)

شناختن نفس، علم بزرگ

 امام (علیه السّلام) در این خطبه می‌فرماید که: «الْعَالِمُ مَنْ عَرَفَ قَدْرَهُ»[۱] عالم، دانشمند کسی است که قدر خود را بشناسد. یعنی حالا این‌که امام (علیه السّلام) «الْعَالِمُ» فرموده است، به خاطر این است که این شناختن نفس علم بزرگی است، یعنی از اهمّ علوم است. این به این معنا نیست که علوم دیگر را منکر باشد؛ امام (علیه السّلام) این را به لحاظ اهمّیّت زبانزد می‌کند. علوم دیگر هم سر جای خود. حالا این‌جا خیلی حرف‌ها وجود دارد.

FatemiNia-13960316-NahjolBalaghe-ThaqalainSite (4)

توجّه انسان به با ارزش بودن اصل خود

نهج البلاغه، کلام امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) گفتم بطونی دارد، بطن‌هایی دارد، وجوهی دارد. خوب این‌جا یک وجه آن شاید این باشد که اوّلاً انسان خود را بما هو انسان بشناسد که من یک انسان هستم، حالا قدر او بالا است یا پایین است، وجه دوم گفته می‌شود. اوّل متوجّه بشود که یک موجود ذی قیمتی است، در اصل انسان است. اگر قدر خود را از لحاظ انسانیّت -بعداً می‌گوییم که آن مراحل بعدی چیست- بداند که چیست که من یک انسان هستم که در آن شعر‌هایی که به مولای عالم امیر المؤمنین (علیه السّلام) نسبت دادند که به انسان خطاب می‌کند:

«(أ تزعم) وَ تَحْسَبُ أَنَّکَ جِرْمٌ صَغِیرٌ»[۲] آیا گمان می‌کنی که تو یک جرم کوچک هستی؟ ما چقدر جرم داریم؟ اگر بنشینیم کمتر از یک متر جا می‌گیریم، خلاصه انسان هستیم. حالا تو گمان می‌کنی که جرم کوچکی هستی. «وَ فِیکَ انْطَوَى الْعَالَمُ الْأَکْبَرُ» یک عالم بزرگتر از این عالم در تو جا داده شده است.

 «وَ أَنْتَ الْکِتَابُ الْمُبِینُ الَّذِی            بِأَحْرُفِهِ یَظْهَرُ الْمُضْمَرُ»

ای انسان! تو آن کتاب هستی که با حروف تو مضمر و نهان آشکار می‌شود. حالا این‌ها برای خود و در جای خود تفسیر دارد. به هرحال اوّل این است که متوجّه بشود من یک انسان هستم. قدر خود را بداند. خدا به او مرحمت کرده است، درک داده است، نفس ناطقه داده است و تا آخر.

FatemiNia-13960316-NahjolBalaghe-ThaqalainSite (5)

اهمّیّت اطّلاع آدمی از نعمت‌های وجودی خود

 بعداً تفکّر کند که از لحاظ فکری و قوای علمی و ارزش‌های انسانی این آدم چقدر ارزش دارد. خوب این خیلی مهم است که یک وقت انسان، از نعمت‌هایی که در او موجود است، باخبر بشود. یک وقت هم توهّم می‌کند که اصلاً آن موجود است یا نیست، نمی‌داند. به هر حال این وجه دوم قضیه است که من الآن چقدر قدرت فکری دارم، چه می‌توانم بکنم. همین بحثی که شب گذشته هم داشتیم امیر المؤمنین (سلام الله علیه) می‌فرماید: «زِنُوا أَنْفُسَکُمْ»[۳] این شخصیت را وزن بکنید. ببینید چقدر وزن دارید. انسان صبوری هستید، نیستید؛ تا آخر که شب گذشته یک مقدار توضیح دادم. حالا این‌جا وجه اوّل این است که ما فکر بکنیم که انسان هستیم، انسان بما هو انسان. حالا فعلاً هیچ چیز دیگری نمی‌گوییم. بعداً می‌آییم به این‌که نعمت‌هایی که خدا به این انسان داده است. الآن من چقدر قدرت فکری دارم یا ندارم. چقدر میدان ترّقی دارم، می‌توانم به دنبال یک کارهایی بروم یا نمی‌توانم؟ این‌ها خیلی مهم است.

FatemiNia-13960316-NahjolBalaghe-ThaqalainSite (10)

از دست ندادن فرصت‌های در طول زندگی

 انسان یک وقت از قوای نفس باخبر باشد و یک وقت هم اصلاً خبر نداشته باشد یا یک وقت فکر بکند که قوا از دست رفته است. من یک داستانی از پدر خود (اعلی الله مقامه) به شما گفتم -گمان می‌کنم برای بعضی‌ها خیلی مفید واقع شد. من احساس کردم، سابق گفتم برای خود من هم مفید واقع شده است- ایشان در سنین پیری، نه خیلی پیری یعنی یک وقتی که دیگر پا به سن گذاشته بود، به من گفت: من یک وقتی می‌خواستم یک کارهایی انجام بدهم، گفتم: دیگر گذشته است، دیگر دیر شده است. سال آینده دیدم که می‌شده است، خیلی عجیب است. بعد گفتم: پس الآن انجام بدهم، دیدم نه الآن دیگر شد. سال گذشته بود، انجام ندادم، سال آینده دیدم باز هم می‌شده است. باور بکنید ایشان این تعبیر را شاید پنج، شش مرتبه تکرار کردند. یک وقت انسان از قوای نفس خبر ندارد، یک وقت فکر می‌کند، قوا از دست رفته است.

سفارش امام (رضوان الله علیه) به خواندن کتب مرحوم مجلسی اوّل

یک داستانی هم از مجلسی اوّل برای شما بگویم، این هم شنیدنی است. علّامه‌ی بزرگوار محمّد تقی مجلسی (رضوان الله علیه) که به او مجلسی اوّل می‌گویند که پدر علّامه‌ی مجلسی است. خوب می‌دانید پدر محمّد تقی است، پسر محمّد باقر است که صاحب بحار الانوار است. البتّه علّامه‌ی مجلسی پسر، مرد بسیار بزرگی است امّا پدر یک خصوصیاتی داشته است که می‌گویند: هر گلی یک عطری دارد، به شما عرض کردم که در گذشته گفتم امام (رضوان الله علیه) برای یکی از شاگردان خود یا برای بعضی از عزیزان خود نوشته بود: بر تو باد خواندن کتب شیخ ارباب معرفت، مولانا محمّد تقی مجلسی. امام باج به فلک نمی‌داده است؛ به این مرد می‌گوید: شیخ ارباب معرفت و می‌فرماید: در کتب او گنج‌هایی از علم وجود دارد. این را هم به شما بگویم حالا امام (رضوان الله علیه) اسم این کتاب‌ها را نبرده است، من برای تتمیم سخن این بزرگوار می‌گویم.

معرّفی کتب مرحوم مجلسی اوّل

مجلسی اوّل کتاب من لایحضر را که یکی از کتب اربعه‌ی شیعه است را شرح کرده است به نام روضه المتّقین، در ۱۳ جلد است. کتاب فوق العاده نفیس است. این به عربی است. بعد دوباره به فارسی آن را شرح کرده است، اسم آن را گفته است لوامع صاحبقَرانی. این به فارسی است، برای فارسی زبانان است. امام می‌فرماید: گنج‌هایی از علم در کتب این مرد وجود دارد، خیلی مرد بزرگی بوده است.

سفارش شیخ بهائی در خواب به مرحوم مجلسی

من گمان می‌کنم که حتّی روضه المتّقین را هم بعد از آن خوابی که دیده است، می‌نویسد. می‌گوید: من پیر شدم، ضعف بر من مستولی شد، گفتم دیگر از ما گذشته است، نمی‌توانم کاری بکنم. شیخ بهائی را در خواب دیدم -با هم معاصر بودند، منتها شیخ بهائی زودتر مرحوم شده بود- گفت: چه خبر شده است که مدام می‌گویی ضعف شدم، بساط خود را جمع بکن. بلند شو برو. می‌گوید: بیدار شدم، دیدم یک قوّتی پیدا کردم و بعد از آن شروع کرده است و شاید اصلاً روضه المتّقین را بعد از آن خواب نوشته است.

ناامید نشدن و توجّه به نعمت‌ها و قوای خود

خلاصه هیچ وقت نباید ناامید بشویم و به نعمت‌ها و قوای خود توجّه پیدا بکنیم. یک وقت می‌گوییم فلان نیرو در من وجود دارد یا نه؟ یک وقت اصلاً خبر ندارم، من این نیرو را دارم یا نه، یک وقت هم است که وجود دارد، فکر می‌کنم، از دست رفته است. من دیدم بعضی از آدم‌هایی که به سن پیری رسیدند، می‌گوید: دیگر از ما گذشته است. می‌گویم: نه، اگر حافظه‌ی شما کم شده است، به جای آن درک شما زیاد است. شروع به درس خواندن بکنید. انسان نباید هیچ وقت ناامید بشود. حالا این‌جا حرف زیاد است، بخواهم آن قسمت‌ها را برای شما بگویم، از موضوع خارج می‌شویم؛ اجمالاً یکی از وجوه این «الْعَالِمُ مَنْ عَرَفَ قَدْرَهُ»[۴] این است که انسان قدر خود را بداند. گفتم اوّل به عنوان یک انسان بما هو انسان، بعد هم به عنوان این‌که قوایی که دارد، نیروهایی که دارد این‌ها را بداند. این یک.

نقص پایین‌تر و بالاتر دانستن قدر خود از واقعیت

وجه سوم این را خیلی توجّه بکنید، خیلی مهم است- این است که قدر خود را از واقعیت پایین‌تر بداند که این هم یک نقصی است. می‌گویم: فلان چیز را یاد بگیر. می‌گوید: من نمی‌توانم؛ نباید بگویی: نمی‌توانم. حالا بیا اگر نتوانستی، انجام نده. قدر خود را پایین‌تر از واقعیت بداند. این خیلی مهم است. این یک نقصی است. یک وقت هم نقصی است که قدر خود را بالاتر از واقعیت بداند. دیگر می‌گوید: هیچ کسی اصلاً به من نمی‌رسد. من یک وقت یک بنده‌ی خدایی را در یک جایی دیدم، دیدم حرف‌های خیلی عجیبی می‌زند که باور بکنید تمام باطل می‌گفت. گفتم: این‌ها را از کجا آوردی؟ گفت: تو نمی‌فهمی، من قبل از زمان خود به دنیا آمدم. گفتم: خوب طیّب الله. قبل از زمان خود به دنیا آمده بود و… حالا قضیه چیست.

اثر بالاتر دانستن خود از واقعیت

به قدری ما در این باره روایت داریم که می‌فرماید: یک وقت تکبّر بر شما مستولی نشود که قدر خود را بیشتر از واقعیت بدانی. این‌که کمتر بدانی آن هم بد است. این‌که بگویی: من نمی‌توانم، آن هم بد است. امّا بیشتر از واقعیت هم بدانی هم بد است. خیلی عجیب است که باز امام (علیه السّلام) در جایی دیگر می‌فرماید: -ابن أبی الحدید در این‌جا آورده است، خود این کلام هم در نهج البلاغه وجود دارد- «مَنْ رَضِیَ عَنْ نَفْسِهِ کَثُرَ السَّاخِطُونَ عَلَیْهِ.»[۵] این‌ها طبیب نفوس بودند، چقدر زیبا است. می‌فرماید: کسی از خود راضی باشد، خود را بالاتر از و اقعیت بداند، خشم کنندگان بر او زیاد می‌شوند. بالاخره می‌آید، قیافه می‌گیرد، تکبّر می‌کند، حرف را قطع می‌کند، می‌گوید: نخیر شما درست نگفتید، آن چیزی که من می‌گویم، این است، فلان است. بنابراین خیلی خشم کنندگان پیدا می‌کند. وقتی می‌آید، می‌گویند: این باز آمد. «کَثُرَ السَّاخِطُونَ عَلَیْهِ».

پس بنابراین تا این‌جا این شد که اوّل فکر بکنیم که انسان هستیم. بعداً این را بدانیم که قدر و قوای ما چقدر است. این قوای خود را بشناسیم. یکی از وجوه این است که قدر خود را پایین‌تر از واقعیت ندانی، یک وقت هم بالاتر از واقعیت ندانی. این را گفتم، یک چیز دیگر هم وجود دارد. آن را هم خدمت شما گفتم.

در نظر گرفتن قوای هر کسی در انتخابش

یک وقت ممکن است فلان قوا در شما نباشد، فکر بکنید که وجود دارد یا وجود دارد و فکر بکنید که نیست یا فکر بکنید که رفته است. این‌جا یک حدیث برای شما بخوانم؛ قبل از خواندن حدیث این را بگویم، می‌گویند: (هر کسی را بهر کاری ساختند) الآن شما نگاه بکنید تازه در این مسائل تعلیمی و تربیتی دارند به این‌جا می‌رسند که بچّه‌ها را بر حسب قوایی که دارند در انتخاب آزاد بگذارند، من تبریک عرض می‌کنم که به این‌جا رسیدند ولی خیلی دیر شده است، خیلی‌ها ضایع شدند.

اثر شیوه‌ی غلط تعلیم و تربیت غلط

من به یاد دارم که مرحوم پدرم می‌گفت: بچّه‌ها را به مکتب می‌فرستادند. به آن صاحب مکتب می‌گفتند: گوشت‌های آن برای تو، استخوان‌های او برای ما. هر کاری می‌دانی با این بکن. او را آب بکن، فقط استخوان بدهی کافی است. یک عدّه بی‌سوادها برای آن مکتب‌ها بودند که رفتند، دیدند نمی‌شود کاری کرد، رفتند گفتند: نمی‌خواهیم و بی‌سواد شدند. یک عدّه مقاومت کردند، بالاخره آن قدیمی‌ها هم باسواد بودند، هم خوش خط بودند، به برکت همان مکتب‌ها بود. پدرم می‌گفت که: اوّل روخوانی قرآن بود ببینید کج سلیقگی تا کجا- از روخوانی قرآن مستقیم شروع به خواندن گلستان سعدی می‌کردند. این ده این بچّه قرآن می‌خواند. بعد می‌خواند: منّت خدای را عزّ و جلّ… بچّه نمی‌فهمید منّت یعنی چه. خدای را یعنی چه؟ مدام با آن چوب هم به او می‌زد که چرا نمی‌فهمی؟

در نظر گرفتن علاقه‌ در انتخاب مسیر زندگی

الآن به این رسیدند که نه ما یک بچّه‌ای داریم، این را گذاشتیم ریاضی می‌خواند. خیلی با ذوق و شوق اصلاً خیلی اشتیاق دارد، گذاشتیم ریاضی می‌خواند، خیلی با ذوق و شوق، اصلاً سر از پا نمی‌شناسد، خیلی خوب است. بگذار ریاضی بخواند امّا یک وقت هم است نه، بچّه می‌خواهند ریاضی بخواند، ما می‌گوییم: نه، من می‌خواهیم پزشک بشوی. بچّه‌ی فلان خانم پزشک شده است، نسخه می‌نویسد، حسرت دارم. باید از این آدم ساخته باشد، این چه حسرتی است که تو داری؟ الآن آرام آرام الحمدلله گفتم که تبریک عرض می‌کنم به این پی بردند که نگاه بکنند که بچّه به آن چیزی که شائق است، به دنبال آن برود، اصلاً من می‌خواهم نقّاش بشوم. خیلی خوب است برود نقّاش بشود. برو نقّاشی بکن، باور بکنید اشکال ندارد. من می‌خواهم چیز دیگر بخوانم، ادبیات بخوانم، برو بخوان.

اثر انتخاب درست

این عبّاس محمود العقّاد اسم او را شنیدید البتّه نمی‌خواهم بگویم خیلی بالا بوده است و کارهای او هم بی‌عیب بوده است ولی اجمالاً یک شخصیتی بود که مطرح است. عبّاس محمود العقاد او را گذاشته بودند چه بخواند تا کلاس پنجم و ششم هم به قانون آن کشور مصر هم رسیده بود. خود او در شهر حال خود می‌نویسد که پدرم من را برد پیش یکی از روحانیون مصر. پیش او رفتیم که سری به او بزنیم. صحبت از کتاب هاشد و اسم کتاب‌ها آمد و موضوعات آمد این کتاب را گذاشتند آن کتاب را برداشتند. می‌گوید: من دیدم آن چیزی که در ذهن من – یا هر کسی بوده است- گذاشته بودند، این از ذهن من بیرون آمد، من الآن عاشق این حرف‌ها هستم. بیرون آمدیم گفتم: من مدرسه نمی‌روم. رفتم یک مقدار متون ادبی مطالعه کردم، یک مقدار دوانین شعرا را مطالعه کردم، حالا اشکالی هم شاید بوده است از این و آن پرسیدم و بالاخره شد عبّاس محمود العقاد الآن تعداد فراوان کتاب دارد. حالا رشته‌ای که بوده است، او را مجبور می‌کردند می‌رفت معلوم نمی‌شود که اصلاً چه می‌شد. الآن می‌گویم مثل این‌که به این‌جا رسیدند در ایران یا در یک جای دیگر نمی‌دانم ولی اجمالاً می‌دانم که رسیدند حالا کجا است نمی‌دانم. خیلی خوب است، این را باید بیشتر از این، جلوتر از این می‌رسیدند. الآن هم باز خوب است. می‌گویند: برگشتن از نصف ضرر، منفعت است. من می‌خواهم نقّاش بشوم، خوب برو بشو. اصلاً من می‌خواهم بروم شیشه‌گر بشوم، شیشه را آب بکنم یک چیزهایی بسازم، برو در امان خدا. نه، باید این را بخوانی. خدا می‌داند آن وقت افسردگی‌ها زیاد می‌شود، باور بفرمایید افسردگی در جوانان…

ایجاد افسردگی در اثر شیوه‌ی غلط تعلیم و تربیت

خدا به حقّ سیّد السّجادین (علیه السّلام) امام امیر المؤمنین (علیه السّلام) تمام افسرده‌ها را شفا بدهد. افسرده یعنی چه؟ یعنی یک نفر به طور کلّی تعطیل می‌شود، یعنی هیچ چیز. دیگر تمام شد، پدر، مادر، معلّم چرا او را افسرده کردی؟ تازه الآن هم بعد از گذشته این همه کارها که این همه از مکتب ما انتقاد می‌کنی، الآن هم بعضی مدرسه است که بنده خبر دارم تقریباً… حالا درست است، آن کتاب‌ها نیست، آن سبک و سیاق نیست امّا بعضی ازمدرسه‌ها الآن ما داریم که بچّه را زده می‌کنند. اصلاً بچّه دوست ندارد که به آن مدرسه برود. والله من سراغ دارم، خیلی هم خوب است. معلّم خوب دارد، مربّی خوب دارد، امّا شما خوب را به چه چیزی می‌گویید؟ آدم عوام که بخواهد یک کاری بکند بدتر گمراه می‌شود. بنده اطّلاع دارم بعضی وقت‌ها بچّه‌های اوّل راهنمایی، دوم راهنمایی… باز می‌گویند که به روش قدیم برگشتند؛ نمی‌دانم از کلاس چندم، یک قدیم برای ما است که به کلاس پنجم و ششم می‌رفتیم، بعد شد راهنمایی؛ الآن باز به همان رسم قدیم برگشته است، قدیم بوده است. امّا الآن می‌گویند: جدید. وقتی که ما به مدرسه می‌رفتیم همان پنجم و ششم و هفتم و این‌ها بود. من اطّلاع دارم دختر بچّه‌ی دوم راهنمایی را به قبرستان برده بودند. مرده شستن به او نشان داده بودند. مرده دفن کردن، او دیوانه شده بود. یکی از آن‌ها هم قلب درد گرفته بود.

نهی از به کار بردن شیوه‌های غلط در آموزش و پرورش

یک کسی مدیر مدارس پسرانه بود، به خانه‌ی ما آمده بود؛ می‌گفت: ما این بچّه را برداشتیم و به قبرستان بردیم، به من داشت می‌گفت که من هم بگویم: آفرین، او را تشویق بکنم. گفت: تا رسیدیم، یکی از این تلو تلو رفت. گفتم: فکر کردی واصل شده است، تلو تلو رفته است، او دیوانه شده است. بعد گفتم: آقا من منافق نیستم، جلوی تو بگویم عجب کار خوبی می‌کنی ولی کار تو بسیار اشتباه بود. یک امام، یک پیغمبر، یک حدیث پیدا بکنید که بچّه را به قبرستان برده بودند. تربیت هم یک راهی دارد. می‌فرماید که اگر کسی راهی را بلد نباشد، هر چه برود از مقصد دورتر می‌شود. ما الآن این‌جا نشستیم، من می‌گویم: تهران نو کجا است؟ دست چپ را نشان بدهند، می‌روم پیدا می‌کنم. امّا اگر این طرف را نشان بدهند، هر چه بروم از مقصد دورتر می‌شوم.

مثالی در مورد اثرات شیوه‌ی غلط در تعلیم و تربیت

یک مدرسه‌ی دخترانه بود، بچّه دیوانه شده بود من هم جوان بودم، حوصله داشتم، رفتم مدرسه را پیدا کردم. دیدم یک خانم مدیری دارند. یا الله گفتند و اذن دخول خواندیم و… رفتیم دیدیم نشسته است یعنی طوری نشسته است، فرعون باید بیاید لنگ بیندازد (با حالت تکبّر نشسته است). گفتم: خانم سلام علیکم. جواب سلام من را به یک نحو تکبّرآمیزی دارد. گفتم: اجازه می‌دهید یک عرضی بکنم، در امان هستم، چیزی بگویم؟ گفت: بفرمایید. گفتم: شنیدم شما بچّه را به قبرستان بردید، دیوانه شده است. گفت: فکر کردیم ایمان او زیاد می‌شود. گفتم: برای خود یک سخنیّتی پیدا کردی، خود تو هم دیوانه‌ای. با او خداحافظی کردم.

 سیاحت غرب حاصل مکاشفه یا بیان حکایت با توجّه به روایات

 آن وقت از کتاب سیاحت غرب مرحوم آقا نجفی قوچانی فیلم ساختند و به بچّه نشان دادند. چه کسی؟ خانم امور تربیتی. خانم تو تربیت می‌کنی یا بیمارساز هستی، بچّه‌ها را افسرده می‌کنی. این سیاحت غرب آقا نجفی قوچانی حتّی برای بزرگسالان سنگین است حالا این… آقا نجفی قوچانی مرد بزرگی بوده است. من نظر نمی‌دهم حالا این یا یک مکاشفاتی بوده است، ایشان دیده بود -از این دو صورت که دیگر بیشتر نیست- «مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا» به این مرتبه رسیده بوده است. شاید این بوده است، احتمال این موضوع است که خدا برای بندگان یک کارهایی می‌کند یا این‌که این‌ها را به صورت یک حکایت برای عبرت و موعظه‌ی مردم ساخته است با برداشت از روایات و آثار. دیگر صورت سوم ندارد. حالا ما نمی‌دانیم چه چیزی بوده است، هر چیزی که بوده است، برای بچّه‌های اوّل راهنمایی ننوشته است.

سفارش کردن انسان به یافتن استعداد وجودی خود

پس به این‌جا رسیدیم، یک وقت هم یک قوایی نیست، یک چیز دیگر است. بچّه را به دنبال یک چیز دیگری که وجود دارد، بفرستد. خود تو هم به دنبال آن چیزی که وجود دارد برو. این شاعر خیلی چیز خوبی گفته است:

 «إِذا لَمْ تَسْتَطِعْ أَمْراً فدَعْهُ‏           و جَاوِزْهُ إِلى ما تَسْتَطِیعُ‏ُ»[۶]

برو چیزی را که بلد هستی، آن را پیدا بکن. من یک چیزی بلد هستم و یک چیزی بلد نیستم. یک نفر ممکن است، فلسفه بخواند اصلاً نفهمد. نباید نابود بشود، خوب برو چیز دیگر بخوان. برو پزشکی بخوان. برو ادبیات بخوان، یک چیز دیگر بخوان.

تعبیرات امام رضا (علیه السّلام) نسبت به عقل و ادب

یک حدیث هم برای شما بگویم تا این را برای شما ادامه بدهم. ابو هاشم جعفری (رضوان الله علیه) از شاگردان مولای ما، حضرت رضا (علیه السّلام) است. می‌گوید: «کُنَّا عِنْدَ الرِّضَا عَلَیْهِ السَّلَامُ»[۷] در محضر حضرت رضا (علیه السّلام) بودم. چه سعادتی است آدم به محضر امام زمان (علیه السّلام) خود برسد و بنشیند استفاده بکند. «فَتَذَاکَرْنَا الْعَقْلَ وَ الْأَدَبَ» صحبت از عقل و ادب شد. البتّه ادب را برای شما توضیح می‌دهم چیست. ادب خیلی معنای زیبایی در این‌جا دارد. صحبت از عقل و ادب است. امام معصوم حضرت رضا (علیه السّلام) که متّصل به غیب است، فرمود: «الْعَقْلُ حِبَاءٌ مِنَ اللَّهِ» عقل یک تحفه‌ای است، یک هدیه‌ای از خدای تعالی است. «وَ الْأَدَبُ کُلْفَهٌ» ادب کلفت است. کلفت یعنی چه؟ تکلّف دارد، زحمت دارد. چرا سابق بر این کلفت می‌گفتند؟ -الآن نمی‌گویند، می‌گویند: مددکار- چون شخص به زحمت می‌افتاد. مدام جارو می‌کشید و اجاق روشن می‌کرد، از تلکّف مشتق است. هم خانواده‌ی تکلّف است. ادب چیست؟ حالا اوبل ادب را بگویم تا بعد به سراغ عقل برویم. «الْعَقْلُ حِبَاءٌ» حباء یعنی هدیه، تحفه. «الْعَقْلُ حِبَاءٌ مِنَ اللَّهِ» عقل تحفه‌ای از پروردگار است. «وَ الْأَدَبُ کُلْفَهٌ» ادب چیست؟

شرح بزرگان در مورد ادب

 بزرگان ادب را شرح کردند ادب هر آنچه که در زندگی امروز ما و اداره‌ی معاش ما مفید است. ادب نه این‌که مؤدّب بنشینیم و چیزی نگوییم، آن یک شعبه‌ی آن است. درست کسب کار بکنید، با مردم درست صحبت بکنید، به یک جایی رفتید در آن‌جا ملاحظه بکنید؛ کلّ ملاحظات امر معاش را ادب می‌نامند. مرحوم علّامه‌ی مجلسی در کتاب مرآه العقول که شرح در کتاب کافی است، ذیل این حدیث ادب را این‌طور تفسیر کرده است که ادب هر آن چیزی است که در امور معاش فایده داشته باشد. پس عقل هدیه‌ی خدا است، ادب کلفت است.

رابطه‌ی ادب و موفّقیّت در کارها

 بعد امام جمع بندی می‌کند «فَمَنْ تَکَلَّفَ الْأَدَبَ قَدَرَ عَلَیْهِ وفق له» هر کسی زحمت ادب را به خود بدهد، موفّق می‌شود. می‌خواهد با مردم درست رفتار بکند، درست خرید و فروش بکند، موفّق می‌شود. دانشگاه برود، خیلی منظّم برود، مرتّب برود، احترام به استاد را نگه بدارد، حرف اضافه نزد، برود و بیاید او موفّق می‌شود. مغازه‌دار درست با مردم سلوک بکند، در منزل درست سلوک بکند؛ کلّ این‌ها در کلمه‌ی ادب جمع می‌شود. پس چه شد؟ «فَمَنْ تَکَلَّفَ الْأَدَبَ قَدَرَ عَلَیْهِ وفق له هر کسی خود را در ادب به تکلّف و زحمت بیندازد، موفّق می‌شود. بالاخره کاسب خوبی می‌شود، دانشجوی خوبی می‌شود. «وَ مَنْ تَکَلَّفَ الْعَقْلَ لَمْ یَزْدَدْ بِذَلِکَ إِلَّا جَهْلًا» از آن احادیث سخت است.

بیان عظمت شرح ملّا صدرا بر کافی

حتّی من دیدم ملّا صدرا در شرح خود بر اصول کافی مطالب غامضی در این‌جا گفته است، البتّه من نمی‌خواهم بگویم… (نعوذ بالله) ما خاک پای ملّاصدرا هم نمی‌شویم، امّا بالاخره من آن را هم رفتم دیدم، از شرح ملّا صدرا در این رابطه سیراب نشدم. شرح ملّا صدرا خیلی شرح خوبی است. صاحب روضات می‌دانید شاید با فلاسفه و صوفیه میانه‌ای ندارد؛ صاحب روضه الجنّات آدم -بالاخره خدا او را رحمت بکند- تندی بوده است، به هر کسی که رسیده است، یک چیزی گفته است امّا در عین حال به ملّا صدرا که می‌رسد می‌گوید: «وَ شَرحُهُ علی الکافی ارفعوا شرح علی حدیث اهل بیت العصمه» می‌گوید: شرح او بر کافی بلند‌ترین شرح بر احادیث اهل بیت عصمت است و تخصّصی است و بلند نشوید فردا بروید این را بخرید. آدم هیچ وقت نباید خارج از تخصّص خود کتاب بخواند، این را به یاد داشته باشید، به زحمت می‌افتید.

نیروی خاص در فهم بعضی از مطالب

به هر حال امام (علیه السّلام) می‌فرماید که: شاید در فهم بعضی از مطالب یک نیروی خاصّی به کسانی داده می‌شود. ممکن است یک نفر در پزشکی موفّق بشود، یک عقل پزشکی به او داده باشند. یک کسی دیگر برود، نشود. یکی عقل ریاضی دارد، خلاصه حدیث خیلی عجیبی است. امروز روان‌شناسان، روان‌کاوان باید دور این حدیث طواف بکنند  که اگر متکلّف به ادب بشود، موفّق می‌شود، متکلّف به عقل بشود، نمی‌شود. هر کدام یک عقلی می‌خواهد، عقل پزشکی یک چیزی است، عقل فلاسفه یک چیز است، عقل عرفان یک چیزی است.

منع همگانی بودن بعضی از دروس

من یکی از اولیای خدا را در همین تهران دیدم، دو تا جوان آمدند گفتند: برای ما فلسفه بگو. گفتم: آقا این‌ها را رها بکن، بگذار بروند، راحت باشند. گفت: نه گناه دارند، جوان هستند، همان جلسه‌ی اوّل به هم خورد. تا آقا صحبت کرد، وسط حرف او آمد گفت: آقا این‌ها با عقل هم‌خوانی ندارد. گفت: پس بفرمایید، خوش آمدید. بعضی از دروس نباید همگانی باشد. یکی عقل عرفان دارد، یکی عقل فلسفه دارد، یکی عقل پزشکی دارد، یکی عقل تاریخ دارد، واقعاً نتیجه می‌گیرند.

بیان وجوه مختلف این قسمت از خطبه‌ی امیر المؤمنین (علیه السّلام)

 «الْعَالِمُ مَنْ عَرَفَ قَدْرَهُ»[۸] تمام این وجوه در این‌جا قرار دارد. اوّلاً قدر خود را بدان که انسان هستی. ثانیاً چه قوایی را دارید، چه قوایی را ندارید. ثالثاً یک قوایی را دارید که از این‌ها آگاهی ندارید. رابعاً ممکن است قوایی دارید که ممکن است، فکر بکنید از دست رفته است. آن هم را هم فکر بکن که از دست نرفته است، شاید نرفته باشد. پنجم که خود را بالاتر از واقعیت فکر نکنی، این خیلی خطر دارد. اصلاً عقل آدم فاسد می‌شود. اگر کسی خود را بالاتر از واقعیت بداند، محروم می‌شود، دیگر چیزی هم از کسی نمی‌پرسد؛ می‌گوید: دیگر چه نیازی است که من بپرسم. هر کسی هم می‌گوید؛ ‌بی‌جهت می‌گوید. بعضی‌ها این‌طور هستند.

دشمنی مردم نسبت به آن چیزی که نمی‌دانند

اصلاً بعضی‌ها معلومات را دوست ندارند. در همین نهج البلاغه است که می‌فرماید: «النَّاسُ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوا»[۹] مردم دشمن آن چیزی هستند که نمی‌دانند. بعضی از پزشکان زحمت کشیده به مردم چیزهایی می‌گویند، من دیدم بعضی‌ها لج می‌کنند. می‌گویند: بی‌ربط می‌گویند. به آن‌ها می‌گویم: مگر شما این‌ها را خواندید که انکار می‌کنید؟ شخصی را می‌شناختم به یک بیماری مبتلا بود؛ گفتند: اصلاً هیچ پرهیز نمی‌کند و روز به روز هم دارد بدتر می‌شود. به او می‌گفتیم: دکتر برو. می‌گفت: دکتر دیگر چیست. بی‌خود می‌گویند، خیلی خوب بی‌خود می‌گویند. آخوندها بی‌خود می‌گویند. خیلی خوب بی‌خود می‌گویند. برو در خانه بنشین. فلاسفه بی‌خود می‌گویند، عرفا بی‌خود می‌گویند، مولوی بی‌خود گفته است، با انبر دست باید برداری (کنایه از نجس بودن) یک حرف‌هایی می‌زنند.

دادن فتوای کفر نسبت به مولوی

یک کسی گفت: مولوی معصوم است. چرا می‌گویی: با انبر دست بردارند (کنایه از نجس بودن مولوی) من نمی‌دانم چه چیزی به این‌ها بگویم. آقا میرزا احمد آشتیانی سلمان زمانه بوده است، طرائف الحکم نوشته است، نصف آن مولوی است. الآن ما طلبه‌ها جمع بشویم، خاک پای آقا میرزا احمد آشتیانی نمی‌شویم. کسی نگفته است: مولوی معصوم است، کسی نگفته است که (نعوذبالله) یک کتاب تخصّصی نقد هم می‌شود، در آن وجود دارد و بعضی از چیزهای آن وارد است. امّا دیگر نه این‌که… اوّلاً این برای غیر متخصّص نیست، تخصّصی است. حالا یک جا هم ایراد دارد. بله که دارد؛ معصوم که نبوده است، امّا نباید مدام بگوییم که با انبردست بردارید (کنایه از نجس بودن) خدا شاهد است، این‌ها خطرناک است. «النَّاسُ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوا» یک نفر به خدا قسم در کتاب نوشته بود قسم یاد می‌کنم که بدانید، به چشم خود دیدم، این کتاب را الآن دارم- مولوی کافر است. خیلی عالی است که آدم به همین راحتی فتوا به کفر بدهد.

علّت نسبت دادن این فتوا و فهمیدن علّت بیان این مطلب توسّط مولوی

گفت: علّت دارد. علّت آن این است. علّت آن را خواندم، دیدم نوشته است که: مگر نمی‌بینی می‌گوید: (ما همه شیریم، شیران عَلَم) به خدا من این را نه این‌که… قراردادی نیست، این‌طور به ذهن من رسید، بعد نزد یکی از اولیاء رفتم، خدا می‌خواست این‌طور بشود، من که چیزی نبودم، مرحوم پدرم می‌گفت: خدا بخواهد به یک پشه هم چیزی را می‌فهماند. من (انسان‌ها) همیشه به چشم حقارت به خود نگاه می‌کنم. پشه هم یک چیزی می‌فهمد. ببین خدا چه صنعتی به زنبور یاد داده است؟ همه عاجز هستند، از این‌که بفهمند این دارد چه کار می‌کند. حالا من گفتم شاید این تفسیر «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ» ‏ِباشد. پیش آن ولی رفتم، به خدا گفت: همین است.

ذکری برای جلوگیری از وسوسه

 «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ» برای وسوسه هم خیلی خوب است. برادران و خواهران اگر وسوسه دارید، روزی چند دفعه این را بگویید، با جان بگویید، ورد نباشد که بگویید: چند دفعه بگویم، شب بگویم، روز بگویم، کجا بگویم، در اتاق بگویم، در ایوان بگویم، از این حرف‌ها که وجود دارد و از آن‌ها خسته شدیم. از جان خود بگو: «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ» وساوس برطرف می‌شود.

(ما همه شیریم، شیران علم) این پرچم‌ها را دیدید، عکس شیر می‌کشند، (حمله مان از باد باشد دم به دم)

باد که می‌آید، این جلو می‌آید، حمله می‌کند، در حالی که خود او نیست. این معنی «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ» است. نوشته بود: کافر است، به این آسانی فتوای کفر دادند. چیزی را که نمی‌دانی به دنبال آن نرو. واجب نیست.

نادانی افراد در نشناختن قدر خود

 «وَ کَفَى بِالْمَرْءِ جَهْلًا أَلَّا یَعْرِفَ قَدْرَهُ»[۱۰] باز هم به تمام این وجوه برگردانید. می‌گوید: در نادانی مرد همین کافی است که قدر خود را نشناسد. به انسانیّت خود متوجّه نیست، به قوای خود متوجّه نیست به نیروهایی که خدا در او قرار داده است، متوجّه نیست، اصلاً هیچ و پوچ. خود را ارزان می‌فروشد. برای همین ما خود را ارزان می‌فروشیم. برای یک چیز جزئی معصیت می‌کنیم.

اهمّیّت انتخاب دوست

جوانان عزیز با هر کسی دوست نشوید، نمی‌گویم: تکبّر داشته باشید و رد بشوید. یک سلام و علیک داریم -این را شب‌های گذشته گفتم- آدم می‌رود از کاسب یک چیزی بخرد، یک سلام و علیک می‌کند، مؤدّب است. یک وقت هم است که نه دوست بسیار صمیمی می‌خواهی بگیری. باید خیلی دقّت بکنی که یک وقت دیدی خیلی ارزان فروخته شدی، اصلاً در شأن تو نبود، با او دوست بشوی. از دوستانِ بعضی از جوانان عزیز مطّلع شدم، به آن‌ها گفتم: این‌ها دون شما هستند، چون از استعداد آن‌ها خبر داشتم. با دون شأن خود دوست نباش.

 علّت ظلم نکردن خدا به بندگان

«وَ إِنَّ مِنْ أَبْغَضِ الرِّجَالِ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى لَعَبْداً وَکَلَهُ اللَّهُ إِلَى نَفْسِهِ» خدایا پناه می‌بریم به تو، خدا هیچ کسی را نه گمراه می‌کند، (نستجیر بالله) نه ظلم می‌کند. «إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّهٍ»[۱۱] چرا خدا ظلم بکند؟ شما در اصول دین خواندید که علّت ظلم همیشه یا احتیاج است یا جهل است. آدم یا نادان است که ظلم می‌کند یا نیاز دارد. خدا هیچ یک از این‌ها را ندارد. غنی حمید است، از آن طرف هم «عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَهِ» است. چرا خدای به این مهربانی ظلم بکند؟

قطع مدد نشانه‌ی گمراه کردن خدا

خدا کسی را گمراه نمی‌کند. در گذشته به خدمت شما گفتم گمراه کردن خدا قطع مدد است، معنای آن این است. مدد را قطع می‌کند. یک وقت بنده این‌قدر معصیت می‌کند، خدا مدد را قطع می‌کند. «وَ إِنَّ مِنْ أَبْغَضِ الرِّجَالِ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى لَعَبْداً وَکَلَهُ اللَّهُ إِلَى نَفْسِهِ»[۱۲] از دشمن‌ترین مردمان به خدا کسی است که، بنده‌ای است که خدا او را به خود واگذار بکند. بعضی‌ها می‌گویند: خدایا ما را آنی به خود واگذار نکن. بعضی‌ها می‌گویند: آنی و کمتر از آنی. من کمتر از آن را تا به حال نفهمیدم. شما یک وقت متوجّه شدید، به من بگویید. ۵۰ سال مطالعه کردم، متوجّه نشدم. آنی و کمتر از آنی. کمتر از آن چیست، این را نفهمیدم. «جَائِراً عَنْ قَصْدِ السَّبِیلِ سَائِراً بِغَیْرِ دَلِیلٍ»

فردا شب بقیه‌ی آن را می‌گویم.

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ».


” شایان ذکر است که این متن به ویرایش نهایی نیاز دارد. “


[۱]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۱۴۹٫

[۲]– دیوان أمیر المؤمنین (علیه السّلام)، ص ۱۷۵٫

[۳]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۱۲۳٫

[۴]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۱۴۹٫

[۵]– نزهه الناظر و تنبیه الخاطر، ص ۱۳۸٫

[۶]– تاج العروس من جواهر القاموس، ج ‏۱۱، ص ۱۹۳٫

[۷]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج‏ ۱، ص ۲۳٫

[۸]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۱۴۹٫

[۹]– همان، ص ۵۰۱٫

[۱۰]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۵۸٫

[۱۱]– سوره‌ی نساء، آیه ۴۰٫

[۱۲]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۵۸٫