در این متن می خوانید:
      1. اشاره‌ی خطبه‌ی نهج البلاغه به بلاهای عمومی و شخصی در جامعه
      2. اشاره‌ی این خطبه به برطرف شدن بلاها و مذمّت کنار گذاشتن علما
      3. شکستن کمر جبّاران پس از اعطای مهلت و آسانی به آن‌ها
      4. وجود مهلت در برطرف شدن گرفتاری‌ها
      5. وجود عبرت در برطرف شدن گرفتاری‌ها
      6. عاقل نبودن هر صاحب عقلی
      7. وفادار نبودن بدی‌های دنیا
      8. علّت تعجّب امیر المؤمنین (علیه السّلام) از بعضی از افراد
      9. مثالی برای ضعف خداشناسی
      10. محبّت امام سجّاد (علیه السّلام) به خدای متعال
      11. دعای اجابت نشدنی
      12. خواندن دعا برای فضیلت
      13. باقی بودن انسان
      14. بحث نفس الامری
      15. اذعان مسیحی لبنانی به عظمت قرآن
      16. جواب دادن بهلول به سؤال مهمانان هارون
      17. نشانه معروف و منکر در بین این‌ اشخاص
      18. لزوم تبعیّت از دستور صاحب فن در هر علم
      19. پناه بردن در معضل به عالم همان رشته
      20. عظمت شخصیت شیخ محمّد حسین غروی اصفهانی
      21. جواب آقا میرزا جواد آقای ملکی در مورد درخواست شیخ محمّد حسین غروی اصفهانی
      22. قرار دادن نفس به عنوان امام
      23. لزوم خودسر نبودن در معنویّات


«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِ الْأَنْبِیَاءِ وَ أَکْرَم‏ الشُّفَعَاءِ سَیِّدِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَی أَهلِ بَیتِهِ الطَّیِبینَ الطَّاهرِینَ ثُمَّ الصَّلاهُ وَ السَّلامُ عَلَی جَمیعِ أنبیاءِ اللهِ وَ رُسُلِهِ وَ ملائِکَتِهِ وَ لَا حَولِ وَ لا قُوَّهَ إلَّا بِاللهِ العَلیِّ العَظیمِ».

اشاره‌ی خطبه‌ی نهج البلاغه به بلاهای عمومی و شخصی در جامعه

خطبه‌ی ۸۷ نهج البلاغه‌ی نورانی؛ قبل از این‌که جمله‌ها را به شما عرض بکنم، این خیلی دقیق است. در شب‌های گذشته خدمت شما عرض کردم همه‌ی این کتاب نورانی دقیق است. این‌جا عرض می‌شود که چند تا مطلب است. این را از حالا در نظر داشته باشید. یکی اشاره می‌کند به بلاهای عمومی جامعه که همه مبتلا هستند. یکی اشاره به این است. یکی اشاره به بلاهای شخصی و گرفتاری‌های شخصی که خوب بالاخره دارند، خدا إن‌شاءالله برطرف بکند.

FatemiNia-13960313-NahjolBalaghe-ThaqalainSite (1)

اشاره‌ی این خطبه به برطرف شدن بلاها و مذمّت کنار گذاشتن علما

یکی اشاره می‌کند به این‌که بلاها ادامه پیدا نمی‌کند و این‌ها برطرف می‌شود؛ نباید انسان وقتی گرفتار شد، مأیوس بشود چه گرفتاری اجتماعی، چه شخصی. این‌ها را دقّت بفرمایید، هر بعد آن این‌جا وجود دارد. یک اشاره هم به این است که یک عدّه‌ای در گرفتاری‌ها در بلاها دین خود را از دست می‌دهند با خدا قهر می‌کنند و خود محور می‌شوند و دیگر هیچ. نه عالمی، نه دانشمندی. و مذمّت آن دسته از افراد است که دانشمندان و علما را رها می‌کنند و خودمحور می‌شوند و هر چه دوست دارند می‌گویند و می‌کنند. خلاصه این‌ها را در نظر داشته باشید که تمام این‌ها در این خطبه وجود دارد که اگر ما این‌ها را قبلاً نگوییم، آمادگی پیدا نمی‌شود. پس بلاهای اجتماعی، بلاهای شخصی، نعمت‌هایی که از دست رفته است، ممکن است برگردد. مأیوس نشویم و اگر گرفتار شدیم خود رأی نشویم، پشت به خدا نکنیم و امثال این‌ها، این خیلی عجیب است.

FatemiNia-13960313-NahjolBalaghe-ThaqalainSite (12)

شکستن کمر جبّاران پس از اعطای مهلت و آسانی به آن‌ها

«أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ لَمْ یَقْصِمْ جَبَّارِی دَهْرٍ قَطُّ إِلَّا بَعْدَ تَمْهِیلٍ وَ رَخَاءٍ»[۱] احتمالاً یک دشمنی بوده است. یک وقت مثلاً دشمن است، الآن الحمدلله، خدا را شکر در امن و امان هستیم، خدا امنیت ما را نگیرد  ولی الآن ما از دول اجانب دشمن داریم، خوب می‌دانیم و تعارف هم نداریم. دشمنی هم می‌کنند و به انواع و اقسام ظاهر می‌سازند، إن‌شاءالله خدا کید آن‌ها را به خود آن‌ها برگرداند. این‌جا ما الآن بیاییم مأیوس بشویم، بگوییم دیگر این دشمنان‌ها همیشه هستند و دیگر… یا مثلاً گرفتاری‌های شخصی داریم مأیوس بشویم با خدا قهر بکنیم و گفتم تمام این وجوب الآن در این خطبه وجود دارد. «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ لَمْ یَقْصِمْ جَبَّارِی دَهْرٍ قَطُّ إِلَّا بَعْدَ تَمْهِیلٍ وَ رَخَاءٍ» خدای متعال کمر جبّاران دهر را نشکسته است، هزگر مگر بعد از مهلتی و آسانی و رخائی که به این‌ها داده است. بله دشمنان را نفرین می‌کنیم این‌ها که گفتم دشمنی داریم امّا بالاخره این‌طور نیست که همان شب مثلاً فکر بکنیم که کار انجام… نه یک مهلت‌هایی داده می‌شود.

وجود مهلت در برطرف شدن گرفتاری‌ها

از این طرف هم گرفتاری‌های ما هم ممکن است زود یک وقت برطرف بشود امّا شاید آن هم یک قدری مهلت داشته باشد که آن هم باز نیاییم با خدا قهر بکنیم بگوییم: پس دعاها چه شد؟ «وَ لَمْ یَجْبُرْ عَظْمَ أَحَدٍ مِنَ الْأُمَمِ» این جبر عظم، یعنی استخوان شکسته را بستن. این‌جا نه این‌که بخواهد این استخوان را بگوید، مقصود رفع گرفتاری است. در دعاها داریم که «یَا جَابِرَ الْعَظْمِ الْکَسِیرِ»[۲] ای خدایی که تو استخوان شکسته را شکسته‌بندی می‌کنی؛ می‌گویند: یکی از نام‌های خدا جبّار است. بعضی گفتند اشاره به همین معانی دیگر هم دارد- باشد که خدا شکسته‌ها را شکسته‌بندی می‌کند و می‌بندد، درست می‌کند. «وَ لَمْ یَجْبُرْ عَظْمَ أَحَدٍ مِنَ الْأُمَمِ إِلَّا بَعْدَ أَزْلٍ وَ بَلَاءٍ»[۳] و بلاها را برطرف نکرده است از احدی از امم مگر بعد از مضیقه‌ای و بلایی.

FatemiNia-13960313-NahjolBalaghe-ThaqalainSite (10)

وجود عبرت در برطرف شدن گرفتاری‌ها

ما با یک گرفتاری‌هایی روبرو می‌شویم؛ حالا گرفتاری یا غیر گرفتاری یک چیزهایی است که ما با آن‌ها روبرو می‌شویم. بعد این‌ها رد می‌شود ما بعداً در واقع این‌ها را پشت سر می‌گذاریم. می‌‌فرماید: «وَ فِی دُونِ مَا اسْتَقْبَلْتُمْ مِنْ عَتْبٍ وَ مَا اسْتَدْبَرْتُمْ مِنْ خَطْبٍ مُعْتَبَرٌ» با آزار و مشقّت‌ها و اذیّت‌هایی که روبرو شدید… می‌شود دیگر، آدم گرفتار می‌شود، یک وقت آدم به یاد گرفتاری‌های خود می‌افتد، به دوست خود می‌گوید: به یاد داری من چه بودم و چه کشیدم؟ از این حرف‌ها زیاد است. بنابراین «وَ فِی دُونِ مَا اسْتَقْبَلْتُمْ مِنْ عَتْبٍ» آن گرفتاری‌ها و مشقت‌هایی که با آن‌ها روبرو شدید، «وَ مَا اسْتَدْبَرْتُمْ مِنْ خَطْبٍ» آن کارهای مهم و گرفتاری‌های مهمّی را که پشت سر گذاشتید، رفته است، تمام شده است. «مُعْتَبَرٌ» این‌جا یعنی معتبر مبتدا است، منتها چون «فِی دُونِ» خبر است، خبر مجرور مقدّم بر مبتدا می‌شود. یعنی «مُعْتَبَرٌ فِی دُونِ مَا اسْتَقْبَلْتُمْ مِنْ عَتْبٍ» معتبر مبتدا است که متأخّر شده است به خاطر این‌که آن‌ها مجرور هستند. مگر محلّ عبرت است. به یاد بیاور گرفتار بودی، حالا خوب شدی. خدایی نکرده مریضی داشتی، خوب شده است. چرا این‌ها را در نظر نمی‌گیرید؟ گرفتاری‌هایی بود که برطرف شده است. تهمت زده بودند خدایی ناکرده، بعداً رفع تهمت شده است، آبروی تو تجدید شده است یا چیزهای دیگر. در این‌ها عبرت است.

FatemiNia-13960313-NahjolBalaghe-ThaqalainSite (4)

عاقل نبودن هر صاحب عقلی

 امّا متأسّفانه می‌فرماید: «وَ مَا کُلُّ ذِی قَلْبٍ بِلَبِیبٍ» امّا هر صاحب قلبی عاقل نیست. بعضی‌ها اصلاً در این چیزها فکر نمی‌کنند، اصلاً از یاد آن‌ها می‌رود، فراموش می‌کنند. «وَ لَا کُلُّ ذِی سَمْعٍ بِسَمِیعٍ» صاحب هر گوشی، شنوا نیست، گوش دارد ولی نمی‌شنود. «وَ لَا کُلُّ [ذِی‏] نَاظِرٍ بِبَصِیرٍ» هر چشم‌داری، هم بصیر نیست. همین آیه‌ی قرآن که می‌فرماید: «عَلى‏ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَفْقَهُونَ‏ََ»[۴] از این‌جا اقتباس شده است، آن را می‌خواهد بفرماید.

FatemiNia-13960313-NahjolBalaghe-ThaqalainSite (11)

وفادار نبودن بدی‌های دنیا

 گرفتاری‌هایی بوده است که برطرف شده است. مثلاً یک مریضی بوده است، خدایی نکرده بلایی کسی را تهدید می‌کرده است، من یک وقتی به عیادت یک جوانی رفتم، باور بفرمایید خدا إن‌شاءالله پیش نیاورد، اصلاً می‌گفتند: این زنده نمی‌ماند. حالا من نه پزشکی خواندم، نه چیزی من ضربَ زیدٌ خواندم. متاعی به غیر از این ندارم. ولی به عیادت او رفتم، دیدم این خیلی زیبا نفس می‌کشد. باور بفرمایید خیلی امیدوار شدم. امّا تکه تکه شده بود. بیرون آمد و درست مثل «لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً»[۵] دارد زندگی خود را می‌کند. دارد تجارت خود را می‌کند. یکی از حکما گفته است که یکی از مزایای دنیا این است که بدی های آن هم وفا ندارد. می‌گوییم دنیا وفا ندارد، بدی‌های دنیا هم اصلاً وفا ندارد، لااقل آن‌ها هم نمی‌ایستند، آن‌ها هم می‌روند. امّا ما باید متوجّه بشویم؛

علّت تعجّب امیر المؤمنین (علیه السّلام) از بعضی از افراد

 می‌فرماید: در این‌ها برای شما عبرت است «وَ مَا کُلُّ ذِی قَلْبٍ بِلَبِیبٍ»[۶] متأسّفانه بعضی‌ها فکر نمی‌کنند. «وَ لَا کُلُّ ذِی سَمْعٍ بِسَمِیعٍ وَ لَا کُلُّ [ذِی‏] نَاظِرٍ بِبَصِیرٍ فَیَا عَجَباً» امیر المؤمنین (علیه السّلام) دارد تعجّب می‌کند از چه کسانی؟ این‌ها را گفتم وجوه زیادی دارد، بنده بعضی از وجوه آن‌ها را عرض می‌کنم. یک عدّه در آشوب‌ها، گرفتاری‌ها بی‌دین می‌شوند. خیلی از این تعجّب می‌کند. «فَیَا عَجَباً» ای عجبا «وَ مَا لِیَ لَا أَعْجَبُ» چرا تعجّب نکنم. آقا می‌فرماید: این‌جا جای تعجّب است. «مِنْ خَطَإِ هَذِهِ الْفِرَقِ عَلَى اخْتِلَافِ حُجَجِهَا» از خطای این فرقه‌ها با آن اختلافی که در حجّت‌های آن‌ها است. هر کسی به یک حجّتی، به یک دلیلی پشت به دین کرده است.

مثالی برای ضعف خداشناسی

یک وقتی یک پیرمردی مرحوم شده بود، حالا الله اعلم نزدیک به صد سال داشت، چند سال داشت؛ داشتند او را دفن می‌کردند، دختر او در قبرستان نعره می‌کشید، می‌گفت: (نعوذ بالله) ای خدا چقدر ظالم هستی، دوست داشت مثلاً پدرش دویست سال عمر بکند. خوب چه خبر است؟ صد سال مانده است، خدا او را رحمت بکند. چه می‌گویی؟ برو زندگی خود را بکن. آن وقت خداشناسی ضعیف است.

محبّت امام سجّاد (علیه السّلام) به خدای متعال

 حضرت سیّد السّاجدین (علیه السّلام) جان من به قربان ایشان، من خیلی به دوستان گفتم، تمام کسان او را کشتند، شوخی نیست. مگر شوخی است. ۲۵ سال گریه کرد، بیشتر. امّا شما می‌بینید وقتی که دعا می‌کند می‌گوید: خدایا اگر یک وقت اعلام بکنی من را به جهنّم ببرند، اگر بردند؛ باز هم در جهنّم می‌گویم: من خدا را دوست دارم. مگر این امام ما نیست؟

دعای اجابت نشدنی

خدا به حقّ امیر المؤمنین (علیه السّلام) و حضرت سجّاد (علیه السّلام) امتحان ما را سخت نکند، اگر بگوییم امتحان نکند، این دعایی است که مستجاب نمی‌شود. ما ۲۴ ساعت داریم امتحان می‌شویم. همه‌ی ما در همه‌ی لحظه‌ها در امتحان هستیم. الآن شما در این‌جا دارید امتحان می‌شوید، بروید خانه یک طوری، در بازار، در اداره. ما همه جا امتحان می‌شویم. فرمودند: این دعا نامستجاب است.

خواندن دعا برای فضیلت

 امّا امام سجّاد (علیه السّلام) جان من به قربان ایشان، در دعای ابوحمزه… چون شما اهل فضیلت هستید شما برای ثواب آن نمی‌خوانید، بارها گفتیم که خود ثواب می‌آید. استاد من گفت: برای ترّقی بخوانید، ثواب با پای خود می‌آید این را تا به حال بسیار تکرار کردم. شما برای فضیلت آن می‌خوانید. شب چه می‌خوانید؟ «إِلَهِی لَا تُؤَدِّبْنِی بِعُقُوبَتِکَ»[۷] اگر این حاجت شرعی نبود، امام این را به ما یاد نمی‌داد. خدایا من را به عقوبت ادب نکن. از خدا بخواهیم که هیچ وقت گوش ما را نپیچاند. با عافیت ما را به توبه موفّق بدارد. «إِلَهِی لَا تُؤَدِّبْنِی بِعُقُوبَتِکَ» هر کسی به یک حجّتی، به یک دلیلی از دین خود برگشته است حالا حضرت حالات این‌ها را که از این‌ها تعجّب می‌کند، بیان می‌کند.

ویژگی اشخاصی که حضرت امیر (علیه السّلام) از آن‌ها متعجّب است.

«لَا یَقْتَصُّونَ أَثَرَ نَبِیٍّ»[۸] این‌ها اصلاً به دنبال پیغمبر نیستند. اصلاً پیغمبر را قبول ندارد. بعضی از چیزها را هم نمی‌توانم بگویم. «وَ لَا یَقْتَدُونَ بِعَمَلِ وَصِیٍّ» نه به پیغمبری گوش می‌دهند، دنبال حرف او می‌روند؛ نه اقتدا به عمل وصی او می‌کنند. کسی کاری ندارد که ائمّه (علیهم السّلام) چه کار می‌کردند، امیر المؤمنین (علیه السّلام) چه کار می‌کرد، ابدا به این چیزها کار ندارند. «وَ لَا یُؤْمِنُونَ بِغَیْبٍ» به غیب ایمان نمی‌آورند. به آن‌ها می‌گویند: فردا قیامت است. می‌گویند: حالا چه کسی از قیامت خبر آورده است. خیلی خوب تو اصلاً این‌طور فکر بکن. این‌ها ضعف خداشناسی است.

باقی بودن انسان

 بعد هم که خود را نمی‌شناسد. خود را یک موجود حقیر ذلیل دور از جان همه‌ی شما، بعد هم که مرد فاتَ ماتَ؛ این حرف‌ها نیست. خدا شاهد است که بعضی از حرف‌ها است که نمی‌توانم بی‌مقدّمه به شما بگویم. انسان این‌طور نیست، انسان باقی است. این موبایل‌ها ما را لال کرده است. وارد این موبایل‌ها می‌شود و این را به بلاد خارج می‌فرستند، حتّی گاهی وقت‌ها آن‌ها پخش می‌کنند، مسخره می‌کنند، چون نمی‌دانند. یک چیزهایی است که باید یک جلسه‌هایی باشد ۱۰ نفر، ۲۰ نفر آدم همه را قسم‌های خیلی غلیظ بدهیم که موبایل را بیرون بگذارند و بیایند بنشینند آن هم می‌شود یا نمی‌شود. من یک چیزی بگویم فردا ببینم که صدای آمریکا دارد پخش می‌کند، خوب خیلی بد می‌شود، چه کار دارم که بگویم. امّا این‌قدر بدانید که انسان باقی است. انسان همیشه است.

ویژگی افرادی که امیر المؤمنین (علیه السّلام) متعجّب از آن‌ها است.

«وَ لَا یُؤْمِنُونَ بِغَیْبٍ» نه به پیغمبر، نه به امام، غیب، قیامت ایمان نمی‌آورد. «وَ لَا یَعِفُّونَ عَنْ عَیْبٍ» اصل عفّت در لغت کفّ نفس است. چرا به آدم عفیف عفیف می‌گویند؟ چون خویشتن‌داری می‌کند. می‌فرماید: این‌ها از عیبی اصلاً خویشتن‌داری نمی‌کنند. هر عیبی پیش بیاید انجام می‌دهند. «یَعْمَلُونَ فِی الشُّبُهَاتِ» اصلاً در شبهه ماندند، تناقض گویی می‌کنند. این یک چیزی می‌گوید، آن یکی یک چیز دیگر می‌گوید. اصلاً به حرف گوش نمی‌دهند. «وَ یَسِیرُونَ فِی الشَّهَوَاتِ» فقط در شهوات‌ها سیر می‌کنند. همان چیزی را که دوست دارم و چطور لذّت ببرم و چه کار بکنم؛ فقط همین. دیگر نه با غیب کار دارند، نه با اخلاق کریمه کار دارند ابدا. «الْمَعْرُوفُ فِیهِمْ مَا عَرَفُوا» معروف در بین آن‌ها چیزی است که آن‌ها بشناسند. از عینک آن‌ها فقط معروف باشد.

بحث نفس الامری

 یک بحثی است علما می‌گویند: بحث نفس الامری است. الان مثلاً ببینید در نفس الامر یک چیزهایی بد است، یک چیزهایی خوب است. یک بحث بسیار بزرگی است البتّه نمی‌خواهم این را باز بکنم. مثلاً ببینید در قرآن می‌فرماید که «ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ»[۹] من سرنخ آن را برای شما می‌گویم، بعداً خود شما مطالعه بکنید. «ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ» یعنی چه؟ یعنی شکّی اصلاً در این کتاب نیست. آن وقت می‌گویند: پس شما به علم کفّار چه می‌گویید، کافر هستند؟ می‌گوییم: در نفس الامر در قرآن شک نیست. بله یک وقت است که یک چیزی است، مثلاً یک چیزی می‌گویند عند العقلاء مطرح می‌کنند، خیلی متزلزل است، بعضی‌ها قبول می‌کنند و بعضی‌ها قبول نمی‌کنند؛ یک چیزهایی شک تولید می‌شود. یک چیزهایی در نفس الامر وجود دارد، این شک ندارد، درست است. آدم اگر درست باشد، به آن نفس الامر پی می‌برد.

اذعان مسیحی لبنانی به عظمت قرآن

 شبلی شمیّل در لبنان کافر بود، مسیحی مرتدد، حتّی مسیحی‌ها هم ایشان را رانده بودند، دکتر شبلی شمیّل. گفته بود: من نمی‌توانم نبوّت این مرد را قبول بکنم پیغمبر اکرم- ولی در قرآن فکر می‌کنم می‌بینم نمی‌توانم آیات آن را رد بکنم، چه کار بکنم؟ یک مقدار انصاف داشته باشد به آن نفس الامر پی می‌برد. امّا اگر هوا و هوس باشد، «أَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَى فَیَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ‏»[۱۰].

جواب دادن بهلول به سؤال مهمانان هارون

«وَ لَا یَعِفُّونَعَنْ عَیْبٍ یَعْمَلُونَ فِی الشُّبُهَاتِ وَ یَسِیرُونَ فِی الشَّهَوَاتِ الْمَعْرُوفُ فِیهِمْ مَا عَرَفُوا»[۱۱] معروف همین است که این‌ها می‌گویند. بله این‌که من می‌گویم این است. حالا یک مثلی هم وجود دارد نمی‌دانم درست است یا درست نیست. یک مثلی است حالا ببخشید می‌گویند: در مثل مناقشه است. می‌گویند: یک روز برای هارون یک عدّه مهمان خارجی آمد. از او سؤال‌هایی داشتند. بهلول (رحمه الله علیه) هم عالم بود، خوب می‌دانید که خود را به اقتضای مصلحت به جنون زده بود. هارون می‌دانست، پسر عموی هارون بود. گفت: بفرستید بهلول بیاید، من از عهده‌ی این سؤال‌ها برنمی‌آیم. ایشان سوار مرکب خود شد و معذرت می‌خواهم در مثل‌های فارسی هم می‌گویند: فلانی خرش می‌رود، از آن‌جا مانده است. با همان مرکب خود وارد دربار شد. به او گفتند: کجا می‌روی؟ گفت: من خرم می‌رود. با همین الاغ تا دم تخت هارون رفت. این مهمانان خارجی هم نشستند. بهلول گفت: سؤال این‌ها چیست؟ گفت: می‌گویند: مرکز زمین کجا است؟ گفت: همین‌جا که خر من ایستاده است. باور نمی‌کنید؟ متر بکنید. بعضی‌ها می‌گویند: معروف همین است که من می‌گویم.

نشانه معروف و منکر در بین این‌ اشخاص

«الْمَعْرُوفُ فِیهِمْ مَا عَرَفُوا» معروف در بین آن‌ها، آن است که آن‌ها بشناسند. آن را معروف بدانند. «وَ الْمُنْکَرُ عِنْدَهُمْ مَا أَنْکَرُوا» منکر همین است که در نزد آن‌ها، این‌ها آن را انکار بکنند.

لزوم تبعیّت از دستور صاحب فن در هر علم

من شنیدم که -به نقل معتبر- یک چند تا دختر خانم جوان مسافرت رفته بودند و مثل این‌که مسافرت دور بوده است، حدّ شرعی بوده است و مدّت ماندن این‌ها هم دو، سه روز بیشتر نبوده است، این‌ها هم لیسانس و فوق لیسانس و این‌ها بودند و نمازهای خود را تمام می‌خواندند. یکی گفته بود: چرا نماز را تمام می‌خوایند. مجتهدین نوشتند که شکسته بخوانید. گفته بودند: بگویند، ما برای خود یک فکری داریم. خوب اگر این‌طور بشود سنگ روی سنگ بند نمی‌شود. الآن یکی قند دارد مثلاً، این پزشک‌ها می‌گویند: این را نخور، آن را نخور. بگوید: نه، من برای خود یک فکری دارم. این‌ها بی‌ربط می‌گویند. این پزشک رفته است، سال‌ها زحمت کشیده است، به من می‌گوید: از این و از این پرهیز بکن. می‌گوید: نه، بی‌ربط می‌گویند. من هر چه دوست داشته باشم می‌خورم، خوب این‌طور سنگ روی سنگ بند نمی‌شود و هکذا و هکذا هر کسی را بهر کاری ساختند. جدّاً دنیا به هم می‌ریزد، اگر ما بخواهیم این‌طور صحبت بکنیم. به آن‌ها می‌گویند: مجتهد گفته است: شکسته بخوانید. می‌گوید: من هم برای خود یک فکری دارم. خوب فردا این پزشک هم که به تو می‌گوید، به او هم همین حرف را بزن، بگو: برای خود یک فکری دارم.

پناه بردن در معضل به عالم همان رشته

«مَفْزَعُهُمْ فِی الْمُعْضِلَاتِ إِلَى أَنْفُسِهِمْ» پناه آن‌ها از معضلات خود آن‌ها هستند. در معضلات، مشکلات باید بروی به نسبت آن معضل یک کسی پیدا بکنی. اگر معضل دینی بود، مرد دین پیدا بکن، رجل دین پیدا بکن. معض عرفانی بود، برو پیش عارف. معضل علمی بود، برو پیش صاحب آن دانشی که در آن معضل پیدا کردی، مگر می‌شود سرخود باشی؟ ما که مسلمان هستیم در همان حوزه‌ی معنویّات صحبت می‌کنیم، چون کار ما نهج البلاغه است. مولای ما سیّد السّاجدین (علیه السّلام) می‌فرماید که: «هَلَکَ مَنْ لَیْسَ لَهُ حَکِیمٌ یُرْشِدُهُ»[۱۲] هلاک شد هر کسی که حکیم بالای سر او نبود که او را ارشاد بکند. مگر من چیزی می‌دانم باید به حکیم مراجعه بکنم.

عظمت شخصیت شیخ محمّد حسین غروی اصفهانی

شما می‌بینید که مانند آیت الله آقا شیخ محمّد حسین غروی اصفهانی که کمپانی می‌گویند مثل این‌ها بارها خدمت شما گفتم راضی نبوده است که به او کمپانی بگویند- خیلی آدم بزرگی بوده است، مگر یک آدم چقدر باید بزرگ باشد؟ آقای طباطبایی شاگرد ایشان بوده است. آیت الله بهجت شاگرد ایشان بوده است. باز در جایی دیدم که ایشان با یک التماسی به آقا میرزا جواد آقای ملکی تبریزی نامه نوشته است و دستور العمل خواسته است. چه کسی؟ آقا شیخ محمّد حسین غروی. استاد آقای بهجت. استاد آقای طباطبایی که آقا دستور العملی برای ما بفرمایید.

جواب آقا میرزا جواد آقای ملکی در مورد درخواست شیخ محمّد حسین غروی اصفهانی

آقا میرزا جواد آقا چقدر نازنین است. نامه را بخوانید، اصلاً حال آدم خوب می‌شود. تمام افسردگی‌ها و دل‌گرفتگی‌ها برای این است که ما از این‌طور افراد دور افتادیم، دست ما به دامن آن‌ها نمی‌رسد. آقا میرزا جواد آقای ملکی تبریزی بالای این نامه می‌نویسد: فدایت گردم -به همین تعبیر- در گذشته شمّه‌ای از این را گفتم ولی چون می‌خواهی باز هم می‌نویسم. این اخلاق، آن استاد است و این هم شاگرد او است. یعنی چه ما هم یک نظری داریم.

قرار دادن نفس به عنوان امام

 «مَفْزَعُهُمْ فِی الْمُعْضِلَاتِ إِلَى أَنْفُسِهِمْ»[۱۳] در معضلات پناه خود هستند. خود او می‌نشیند، بالاخره یک طوری فکر می‌کند. «وَ تَعْوِیلُهُمْ» یعنی اعتماد آن‌ها «فِی الْمُهِمَّاتِ عَلَى آرَائِهِمْ» در مهمّات هم فقط به آرای خود اعتماد می‌کنند. این‌طور به نظر من می‌رسد. خوب باشد. «کَأَنَّ کُلَّ امْرِئٍ مِنْهُمْ إِمَامُ نَفْسِهِ» مثل این است که هر کدام از این‌ها امام خود است. نه امیر المؤمنین (علیه السّلام) می‌خواهد، نه حضرت مجتبی (علیه السّلام) می‌خواهد، نه امام حسین (علیه السّلام) می‌خواهد، خود او امام است. امام هر کدام از این‌ها خود آن‌ها هستند.

لزوم خودسر نبودن در معنویّات

 «کَأَنَّ کُلَّ امْرِئٍ مِنْهُمْ إِمَامُ نَفْسِهِ قَدْ أَخَذَ مِنْهَا فِیمَا یَرَى بِعُرًى ثِقَاتٍ وَ أَسْبَابٍ مُحْکَمَاتٍ» فکر می‌کند که به دستاویزهای محکم و اسباب محکم چنگ زده است. این‌جا فکر می‌کند خیلی خطرناک است. فکر می‌کند که به جای محکمی دست زده است. در حالی که به رأی پوسیده‌ی خود دست زده است. إن‌شاءالله در امور دینی، در معنویّات خودسر نباشیم، اگر گرفتاری خدایی ناکرده پیش آمد، اوّل از خدا می‌خواهیم پیش نیاید اگر پیش آمد آن وقت ما از خدا قهر نکنیم، به خدا پشت نکنیم و در بین عوام النّاس خیلی دیده می‌شود زود از خدا می‌رنجند، زود پشت به خدا می‌کنند، زود قهر می‌کنند. بله خدا غنی است، غنی الحمید است، این‌ها ضرر می‌کنند. این تا این‌جا و إن‌شاءالله تعالی باز در این رابطه اگر بقیه‌ای بود به عرض شما می‌رسانیم.


” شایان ذکر است که این متن به ویرایش نهایی نیاز دارد. “


[۱]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۱۲۱٫

[۲]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۹۲، ص ۲۸۲٫

[۳]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۱۲۱٫

[۴]– سوره‌ی توبه، آیه ۸۷ و سوره‌ی منافقون، آیه ۳٫

[۵]– سوره‌ی انسان، آیه ۱٫

[۶] – نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۱۲۱٫

[۷]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۹۵، ص ۸۲٫

[۸]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۱۲۱٫

[۹]– سوره‌ی بقره، آیه ۲٫

[۱۰]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ‏۱، ص ۴۴٫

[۱۱]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۱۲۱٫

[۱۲]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۷۵، ص ۱۵۹٫

[۱۳]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۱۲۱٫