«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ بَارِئِ‏ الْخَلَائِقِ‏ أَجْمَعِینَ‏ بَاعِثِ الانبیاءِ وَ المُرسَلینَ وَ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَیِّدِنَا وَ نبیَّنا حَبیبِ إلهِ العَالَمینَ أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ الْمَعْصُومِینَ الْمُقَرَّبینَ الْمُنتَجَبین وَ لا سِیَّمَا بَقِیَّهِ اللَّهِ فِی الْأَرَضِینَ وَ لَعْنَهَ اللَّهِ ‏ْعَلَى أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ‏ إلی یَومِ الدِّینِ».

«السَّلَامُ‏ عَلَیْکَ‏ یَا ثَارَ اللَّهِ‏ وَ ابْنَ ثَارِهِ وَ الْوِتْرَ الْمَوْتُورَ».[۱]

مقدّم بودن وارث اوّل در خون‌خواهی بر دیگران

در مورد خون‌خواهی کردن و تعقیب قتل و جنایتی که واقع شده است، در احکام مسلّم اسلام می‌فرماید: ولیّ مقتول به خون‌خواهی او، سلطان و تسلّط دارد. «وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً»[۲] این‌که ولیّ مقتول چه کسی است و این‌که چه کسی می‌تواند از این مقتول خون‌خواهی کند باز در احکام شرعی ذکر شده است آن کسانی که علی الترتیب از او ارث می‌برند، این‌ها در خون‌خواهی او از طایفه‌ی ذکور اولویت دارند و آن کسی که وارث اوّل است و میراث اوّل به او می‌رسد، او در امر خون‌خواهی به دیگران مقدّم است.

بیان شدن بحث وراثت خداوند متعال در آیات قرآن

در مورد سیّد الشّهداء سلام الله علیه می‌بینیم که خداوند متعال را به عنوان خون‌خواه سیّد الشّهداء ذکر می‌کند و این خودش یکی از مهام مباحثی است که در زیارت عاشورا این بحث واقع شده است. شما در فقرات مختلف و در آیات متعدّدی از قرآن با موضوع وراثت خداوند متعال جلّه عظمه مواجه و روبه رو می‌شوید. «وَ لِلَّهِ میراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»[۳] یعنی هر آنچه را که در آسمان‌ها و زمین است، این‌ها همه به ذات ذو الجلال منتهی می‌شود؛ نهایت این‌که می‌خواهد این‌ها به ذات ذو الجلال منتهی شود، یک مراتبی را طی می‌کند و این هم همان مراتبی است که از عالم کثرت تا وحدت است، همان طباقی است که از عالم کثرت تا عالم وحدت است. این‌که خداوند متعال خلقت را طبقه طبقه آفریده است، این به همین معنا است که تا رسیدن به عالم توحید راه زیاد است و اصلاً آن چیزی که به عنوان سلوک گفته می‌شود او همین است، یک موقع گاهی برخی آن تلقّی که از سلوک دارند یک سری کشف و کرامات است.

سالک کیست؟

این‌که سالک به کسی می‌گویند که لا محاله کشف و کراماتی داشته باشد و حال آن‌که آن چیزی که در سلوک ذکر شده و گفته شده است آن غیر از این است؛ بلکه این دسته از امور  مذّمت شده است. این آن تلقّی غلطی است که در بعضی از مواقع واقع شده است که اگر کسی یک خرق عادتی داشت، یک کرامتی داشت، این را به واسطه‌ی خرق عادت، به واسطه‌ی کرامت، متّصفه، صفت سالک کند. بله، سالک هم می‌تواند این امور را داشته باشد، امّا در همه‌ی موارد عکس آن صادق نیست. این‌که عکس موجبه‌ی کلیّه، سالبه‌ی کلیّه نیست؛ سالبه‌ی جزئیّه است. در بعضی از موارد این امر صادق می‌شود که اگر کسی سالک است، از او هم یک کشف و کراماتی به ظهور می‌رسد و الّا این‌طور نیست که در همه‌ی موارد بوده باشد. سلوک همان سیر به سوی عالم توحید است، از کثرات رهیدن است و توجّه به عالم وحدت کردن است. این خودش طبقه طبقه سیر دارد، مرحله به مرحله سیر دارد.

مراحل سیر آسمان‌ها در هفت طبقه  

این‌که می‌فرماید: آسمان‌ها در هفت طبقه واقع شده است، این همان هفت طبقه‌ای است که در عالم توحید سیر می‌شود. میراث هر طبقه‌ای به طبقه‌ی بعدش می‌رسد؛ این‌طور نیست که میراث عالم مُلک بدون واسطه به عالم توحید محض منتهی شود، بلکه در هر عالمی سماء خودش تدبیر امر را می‌کند. این‌که تدبیر عالم مُلک به آسمان اوّل است. میراث عالم ملک هم به آسمان اوّل منتهی می‌شود و تدبیر آسمان اوّل باز به آسمان دوم است. میراث آسمان اوّل باز به آسمان دوم منتهی می‌شود. و هکذا تا به عالم عرش منتهی شود و این خودش یکی از فقرات مهمی است که در زیارت عاشورا آمده است. گاهی در بعضی از تصوّرات گفته می‌شود زیارت عاشورا غیر از چند صلوات و ثناء چه دارد؟ آن وقت می‌بیند برخی بسیار به فقرات زیارت عاشورا در مقام معرفت تأکید می‌کنند.

خدای متعال خون‌خواه حضرت سیّد الشّهداء علیه السّلام

این هم گاهی برای بعضی ایجاد سوء تفاهم می‌کند که کجا است؟ «السَّلَامُ‏ عَلَیْکَ‏ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّه»[۴] حرف زیادی ندارد، «السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ» حرف زیادی ندارد. گاهی بعضی این‌طور تصوّر می‌کنند. فعلاً ما در فقره‌ی ‏«السَّلَامُ‏ عَلَیْکَ‏ یَا ثَارَ اللَّهِ‏ وَ ابْنَ ثَارِهِ وَ الْوِتْرَ الْمَوْتُورَ» هستیم. این‌که می‌فرماید: خداوند متعال خون‌خواه او است یعنی یا ابا عبدالله تو ذاتی هستی که میراث تو به خداوند متعال منتهی می‌شود، نه این‌که میراث تو به آسمان اوّل برسد و از آسمان اوّل به آسمان دوم برسد، همین‌طور بعد به عرش برسد، بعد بالاتر برود تا به عالم توحید محض برسد. بلکه تو ذاتی هستی که بین تو و بین خدای تو دیگر موجودی نیست که او بخواهد از تو میراث ببرد، بلکه آنچه که از انبیاء و اولیاء و صلحاء و شهداء و از کُمبل رسیده است، این‌ها همه به حضرت تو منتهی شده است و از حضرت تو هم تا عالم توحید هم راهی نیست. لذا است که گفته می‌شود تمام کمالات در کربلا تمام می‌شود، این‌که گفته شده است تمام کمالات به کربلا تمام می‌شود، شاهد آن یا ثار الله است، نه این‌که تمام استدلال به این باشد. امّا شاهدش این است که تو ذاتی هستی که خدای متعال میراث‌دار تو است و لذلک هم خداوند متعال خون‌خواه تو است. اگر فرمود: آن کسی که او مظلومانه به قتل برسد، پس ما برای ولیّ او جعل سلطان کرده‌ایم و سیّد الشّهداء هم مظلومانه به قتل رسیده است و این سلطه هم برای ولیّ او است، ولیّ او هم خداوند ذو الجلال است.

به اتمام رسیدن تمام کمالات در ذات مقدّس معصوم

پس میراث‌دار سیّد الشّهداء سلام الله علیه خداوند ذو الجلال است، نه به طریق عمومی که «وَ لِلَّهِ میراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»[۵] آن میراث‌بری در طی مراتب صورت می‌گیرد، امّا این میراث‌بری را با امر خون‌خواهی مقارن کرد تا این‌که معلوم باشد تا بعد از سیّد الشّهداء علیه السّلام کمالی نیست و تمام کمال در آن‌جا به اتمام می‌رسد و این هم در تمام ذوات مقدّسه‌ی معصومین است. «وَ ابْنَ ثَارِهِ»[۶] این‌که پدر تو امیر المؤمنین علیه السّلام هم ثار الله است؛ یعنی تمام کمالات در ذات مقدّس معصوم به اتمام می‌رسد، این‌که برخی می‌گویند ما باید از خود معصوم بگذریم و به خدا برسیم، این یک توهمی است که گفته می‌شود؛ این نه معنای معصوم را فهمیده است نه معنای ثار الله را فهمیده است و نه معنای توحید را فهمیده است. او یک توحیدی در ذهن خودش دارد، آن توحید ذهن خودش را خیال می‌کند همان توحیدی است که مورد نظر است.

این‌که همه‌ی کمالات وجود در عالم امکان این‌ها در یک سیر من الخلق إلی الحقی نهفته است و این‌ها با همدیگر رابطه‌ی طولی دارد، این‌ها با همدیگر رابطه‌ی علّی دارد تا مرحله‌ی اوّل آن محقّق نشود، مرحله‌ی دوم آن محقّق نمی‌شود؛ تا مرحله‌ی دوم محقّق نشود باز مرحله‌ی سوم محقّق نمی‌شود؛ تا مرتبه‌ی هفت آسمان محقّق نشود باز مرحله‌ی عرش محقّق نمی‌شود و هکذا. او نردبان دیده است، دیده برخی می‌خواهند از آن بالا بروند، دو پله را یکی می‌کنند، تصوّر می‌کند سلوک هم این‌گونه است، پایین و بالا بپرند. این‌طور نیست که -سالک بی‌خبر نبود ز راه رسم منزل‌ها- منزل دارد. آن تصوّری که او از ذات مقدّس ولیّ دارد، یک جامدی است که او تصوّر می‌کند این مثل یک کعبه‌ای است، من از کعبه بگذرم و به خدا برسم بعداً که به خدا رسیدم، حالا خدا به من گفته است ولیّ را هم دوست بدار، من باز به او توجّه می‌کنم. آن‌قدر این حرف، حرف خُنک و بی‌مزه‌ای است. و حال آن‌که تو در هر مرتبه‌ای از کمالات که داری سیر می‌کنی، تو در شئون عالم امکان سیر می‌کنی و اصل عالم امکان خودش همان حقیقتی است که در هر مرحله‌ای از مراحل به شئونی ظهور کرده است.

مقام عندیّت سیّد الشّهداء علیه السّلام

آن وقت در این فقرات از زیارت عاشورا دارد به این معنا تصریح می‌کند که تو ذاتی هستی که میراث‌بر تو خدا است، بین تو و بین خدای تو شأنی نیست. «کُنَّا عِنْدَ رَبِّنَا لَیْسَ عِنْدَهُ أَحَدٌ غَیْرُنَا فِی‏ ظُلَّهٍ خَضْرَاءَ نُسَبِّحُهُ»[۷] این مقام، مقام عندیّت است، «فی‏ مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ»[۸] این در مرتبه‌ی ظهور اسمی به کمال رسیده است. «إِنَّ الْمُتَّقینَ فی‏ جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ»[۹] فرمود که اهل تقوا در باغ‌هایی هستند و در نهرهایی هستند، هم بهشت آن‌ها بهشت کثرت است، هم فیضی که به آن‌ها می‌رسد باز فیض کثرت است. «فی‏ جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ» لذلک این‌ها به ظهورات اسمی ملتذ هستند. «فی‏ مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ»[۱۰] اینان صادقانه مسیر را طی کردند، امّا تا انتها نرفتند، این‌ها مقام قعود دارند. «فی‏ مَقْعَدِ صِدْقٍ» تا این‌جا صادقانه جلو آمدند، امّا دیگر از این به بعد این‌ها قاعد هستند. لذلک اینان در مقام التذاذ به ظهور اسمی ملیک مقتدر هستند.

امّا آیا از مرتبه‌ی ظهور اسمی ملیک مقتدر تا مبداء تعالی باز هم راهی است یا نه؟ همه‌ی این‌ها راه است. این‌که تصوّر کنیم ولیّ خدا در مرتبه‌ای متوقّف شده است و تو می‌خواهی از او عبور کنی و مستقیم به مبداء تعالی توجّه کنی، این‌ حاصل این است که معنای عقول طولیه برای او مفهوم نشده و معلوم نیست و فلذلک این‌گونه توهّم می‌کند. و حال آن‌که سالک هر چه را سیر می‌کند، در ابتدا در اسماء و صفات است، از اسمی به اسمی سیر می‌کند و از رسمی به رسمی راه می‌رود، «سَنُریهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ»[۱۱] در آفاق وجود سیر می‌کند، خود این آفاق وجود این‌ها ظهور اسمی است، تا این‌که بخواهد از اسم به مسما برسد و بعد هم باز به مراتبی برسد که این‌ها حتّی در روایات صراحتاً آمده است.

خداوند متعال خون‌خواه ذوات مقدّسه

در زیارت سیّد الشّهداء سلام الله علیه دارد به این معنا صراحتاً و بدون هیچ‌گونه پرده‌پوشی تصریح می‌کند که تو ذاتی هستی که خون‌خواه تو خدا است، ولیّ تو خدا است، خدای متعال از تو میراث برد یعنی تو همه‌ی عوالم وجود را طی کرده‌ای، مرتبه‌ای از کمالات نمانده مگر این‌که در تحت نگین ذات شریف تو است و تو هم این مراتب را تماماً به جلوه رساندی و خودت هم همه‌ی این جلوات را به مبداء تعالی تقدیم کردی. این هم مربوط به تمام ذوات مقدّسه‌ی معصومین است. هر کدام از آن‌ها در آن شأنی از شئون که جلوه فرموده‌اند، بحث جلوه یک بحث دیگری است. این‌که کدام یک از مقاطع را در همین تمثّل بشری درنوردیده‌اند تا این‌که منتهی شده است به این‌که خداوند ذو الجلال میراث‌بر این ذوات مقدّسه است، پس خون‌خواه این ذوات مقدّسه است. با این «وَ ابْنَ ثَارِهِ»[۱۲]دارد این شأن را برای سایر معصومین هم بیان می‌کند. «وَ الْوِتْرَ الْمَوْتُورَ» شعری دارد که حالا او راجع به قمر بنی هاشم می‌گوید، من برای تقریب می‌گویم.

تک نهاده شدن ابا عبدالله الحسین علیه السّلام در عالم

نیست صاحب همّتی در نشاتین       هم قدم عباس را بعد الحسین

در هواداری آن شاه الست             جمله را یک دست بود او را دو دست

وتر یعنی تک، یعنی آن‌که مثل ندارد، آن ذاتی که در فردانیّت خودش باقی است، لذا نماز یک رکعتی نافله‌ی شب را هم وَتر می‌گویند. -وَتر و وِتر یک معنا دارد- تیری را که به کمان می‌گذارند، شما دیدید کسی در کمان خود دو تیر بگذارد، یک تیر می‌گذارد، به آن هم وَتر می‌گویند، چون تک است. می‌گوید یا ابا عبدالله تو ذات تک هستی که کسی هم به تو نمی‌رسد، تو تک نهاده شده هستی، کسی را این همّت نیست که به تو برسد. شعر را برای همین خواندم.

نیست صاحب همّتی در نشاتین       هم قدم عباس را بعد الحسین

بحث من در این بود که موتور موتور اسم مفعول وِتر است، به خون ریخته شده هم گفته می‌شود- آن معنای اصیل تک است، تک نهاده شده. ای ذاتی که هیچ کمالی به پای تو نمی‌رسد، هیچ مرتبه‌ای در آن افقی که تو هستی نیست. لذلک در شهدای کربلا هم گفته می‌شود «حَلَّتْ بِفِنَائِکَ».

فیض روح القدس ار باز مدد فرماید    دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می‌کرد

آن‌‌که شهید کربلا را شهید کرده است، او خود سیّد الشّهداء است.

خواست آن خُم همه یک جا نوشد     غیرت آورد که تنها نوشد

خشت را از سر آن خُم برداشت      قدمی از پی مردم برداشت

خاک هم باده از آن خُم نوشید     که در آن خون شهیدان جوشید

اگر هر کسی مست تو شد، شیدای تو شد، شیفته‌ی تو شد این نه این است که خود او به جایی رسید،

من به سر منزل مقصود نه خود بردم راه    ذره‌ای بودم و مهر تو مرا بالا برد

آن‌که به وادی تو هم نزدیک شد، تو خود او را به خود نزدیک کردی، نه او به تو نزدیک شد.

کرامت ابا عبدالله الحسین علیه السّلام بر مرحوم شیخ یوسف بحرانی

مرحوم شیخ یوسف بحرانی، صاحب حدائق یک کتابی به نام الدره النجفیّه نوشته بود. اوّل تا آخر آن نجف بود.

بشکست صدف چون اندر این بحر     دیدم دُر وادی نجف بود

وصفش ز خرد سؤال کردند     آن بر در این سخن خذف بود

شایسته‌ی بزم حضرت حق            زان گشت که تحفه التحف بود

اوّل تا آخر اگر کسی بخواهد به جایی برسد وادی السّلام نجف است. وادی السّلام نباشد جهان را نمی‌خواهد، باید اوّل تا آخر به نجف برسد. وصیّت کرده من مُردم هر طور شده به وادی السّلام ببرید، حالا خودش کربلا بوده است. هر طور شده من را به وادی السّلام ببرید، من بدون وادی السّلام به جایی نمی‌رسم. ۳۰، ۴۰ سال مدام از نجف گفت. وصیّت روی وصیّت، تأکید روی تأکید. تؤکید روی تؤکید، مدام از نجف می‌گفت.

می نروم هیچ از این خانه من         در تک این خانه گرفتم وطن

خانه‌ی یار من و دار القرار          کفر بود نیّت بیرون شدن

سر نهم آن‌جا که سرم مست شد      گوش نهم سوی تنن تنتنن

نکته مگو هیچ به راهم مکن       راه من این است تو راهم مزن

ای به گه بزم بهین عیش و نوش        وی به گه رزم مهین صف شکن

جان مثل ذره بود بی‌قرار             با تو شود ساکن نعم السکن

غیر نجف من را هیچ جا نبرید، مدام اصرار می‌کرد. این اواخر عمر یک دفعه وصیّت کرد من را کربلا دفن کنید. گفتند شیخنا! آن‌قدر شما تأکید در نجف کردید که کسی منکر نجف نیست، امّا چه شد یک مرتبه عدول کردید؟ گفت ابا عبدالله را خواب دیدم. فرمود: آن کاری که پدرم می‌خواهد با تو بکند، من نمی‌توانم انجام بدهم؟! بعد حضرت شهدای کربلا را به من نشان دادند. فرمودند: فقه اگر بیشتر بنویسی تو را هم بین آن‌ها می‌برم. یعنی آن کس که این‌ها را به این‌جا رساند من بودم، تو را هم می‌توانم در میان آن‌ها ببرم. همه‌ی این کارها هنر حسین علیه السّلام است.

می‌گویند وقتی شهدای کربلا در حرب به سختی‌های حرب رسیدند، «فَشُدُّوا … الْحَرْبُ أَوْزارَها»[۱۳] آن وادی حرب محکم شده بود، فرائس بعضی از این‌ها از شهدای غیر بنی هاشم می‌لرزید. بعد سیّد الشّهداء علیه السّلام این‌ها را در همان‌جا تسلّی می‌دادند، «صَبْراً بَنِی الْکِرَامِ»[۱۴] ای بزرگواران صبر کنید، مرگ نیست مگر یک قنطره‌ای که از آن عبور می‌کنید و آن‌گاه می‌رسید به آنچه را که باید برسید. باز آن چیزی که آن‌ها را رد کرد او خود سیّد الشّهداء علیه السّلام است.

جناب حافظ این را می‌گوید:

فیض روح القدس ار باز مدد فرماید        دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می‌کرد

دم مسیح که گویند روح پرور بود          گمانم این‌که به لب داشت گفتگوی تو را

معرفت خواجه نصیر طوسی قدس الله سرّه القدوسی به امام کاظم علیه السّلام

خواجه نصیر طوسی قدس الله سرّه القدوسی در کاظمین مریض شد، وزیر متنفذ مغول بود. اگر می‌گفت من را به ضریح آقا امیر المؤمنین علیه السّلام هم دفن کنید، آن‌ها این کار را انجام می‌دادند. از او پرسیدند اگر خدایی نکرده امر محتوم واقع شد… آقایان علّامه‌ی حلّی توصیفی از خواجه نصیر طوسی می‌کند خیلی مهم است. یک موقع کسی کس ندیده است و از کسی توصیف می‌کند، کس ندیده است. یکی از بزرگان تهران می‌گفته شما آدم ندیدید و الّا ما را زنده زنده می‌سوزاندید. یک موقع کسی کس ندیده است و دارد از کسی توصیف می‌کند، یک موقع نه، او کس دیده است و دارد از کسی توصیف می‌کند. علّامه‌ی حلّی این بزرگوار سیّد بن طاووس را دیده است و او را شاگردی کرده است، با او بوده است، سفراً و حذراً با او بوده است، آن هم هر دو برادر را دیده است، آن وقت این بزرگوار که دارد از جناب خواجه نصیر طوسی قدس الله سره القدوسی در آن اجازه‌ی کبیره‌ای که دارد به سادات بنی الزهره فرمایش می‌فرماید، می‌گوید بالاترین بشری که من دیدم او بود. می‌فرماید: «بَالافضَلُ مَن رَأیتُهُ مِنَ البَشَر» یعنی جناب خواجه این‌قدر در کمالات فرو رفته بود. این را کسی می‌گوید که سیّد بن طاووس را شاگردی کرده است، این خواجه نصیر در کاظمین مریض شد، گفتند اگر خدایی نکرده آن امر محتوم واقع شد ما با شما چه کنیم؟ یعنی شما را جای دیگر ببریم؟ گفت: من مهمان امام کاظم علیه السّلام هستم، من را کجا ببرید؟! ببینید معرفت چه می‌کند. یکی می‌گوید من می‌خواهم از او بگذرم به خدا برسم.

یک مزاحی با شما بکنم، حالا ایّام مزاح هم نیست. یک جا منبر می‌رفتم، دیدم یک صدای گرپی آمد، دو روز بعد دیدم یک نفر همه‌ی وجودش گچ است، جلوی در روی ویلچر نشسته بود، گفتم این آدم گچی کیست که این‌جا آوردید؟ گفتند یک موادی مصرف کرده بود که توهّم کرده است، گفتم خب. گفتند کلید خانه‌ی خود را جا گذاشته بود، روی پشت بام رفته است، گفته از این‌جا داخل خانه می‌روم، کاری ندارد. این‌جا بالکن دارد، با مخ روی زمین می‌افتی، گفت: نه، کاری ندارد. این کاری ندارد برای آن حرف‌ها است. خم شده که داخل خانه برود، پایین افتاده است. گفتم این خودش از آن‌جا تا بخواهد خم شود سه متر و نیم فاصله است، چطور این را نفهمیده است؟ گفتند در حالاتی بوده که نفهمیده است.

رقم خوردن همه‌ی تقدیرات در شب قدر

تو فیض وجود خود را از شب قدر می‌گیری، تمام شئونی که دارد بر تو جاری می‌شود این‌ها تمام در تحت تقدیراتی است که در شب قدر رقم زده می‌شود. خودش شب قدر در سلطه‌ی ولیّ معصوم است، آن وقت تو می‌خواهی از آن کسی که بر تو سلطه دارد پس بزنی و جلوتر بروی؟! این حرف شد؟! فیض حدوث و بقای تو تمام از شب قدر رقم می‌خورد. همان مراتبی که تو می‌خواهی طی کنی، این‌ها تا از قبل مقدّر نشده باشد تو به آن نمی‌رسی. خود آن تقدیر کننده ذات ولیّ است، این چه حرفی است که من می‌خواهم از او عبور کنم، اصلاً این حرف مفهوم دارد؟!

«وَ الْوِتْرَ الْمَوْتُورَ»[۱۵] تو در آن تکی خو ذاتی هستی و شأنی هم نیست که بخواهد به تو برسد و منتهی شود. تو در تکی خودت تک نهاده شده هستی؛ نه این‌که تو یک جفتی هم پیدا می‌کنی. این آن شأن در «ثَارَ اللَّهِ‏ وَ ابْنَ ثَارِهِ وَ الْوِتْرَ الْمَوْتُورَ» آمده است. حالا آن مفهوم باز متنازل «وَ الْوِتْرَ الْمَوْتُورَ» را این‌گونه هم می‌شود گفت خونی که بر زمین مانده و می‌بایست آن خون خون‌خواهی شود. امّا این را بدان که وقتی حضرت صاحب هم ظهور کردند، خون‌خواهی هم شد، باز حسین هم آن موقع همین وتر موتور است، نه این‌که موتوریّت او تمام می‌شود. هر شأنی که بر ذات مقدّس ولیّ این شأن مستقر است، «أَشْهَدُ أَنَّ هَذَا سَابِقٌ لَکُمْ‏ فِیمَا مَضَى‏ وَ جَارٍ لَکُمْ‏ فِیمَا بَقِیَ‏»[۱۶] هر شأنی در آن مرتبه‌ی وجودی خودش مستقر است، آن مرتبه است، آن شأن در همان مرتبه‌ی خودش موجود است. در هر کمالی از کمالات که سیر کنید، این همه ادنای این است که «وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِی حَلَّتْ‏ بِفِنَائِکَ‏»[۱۷] آن باز مرتبه‌ی کمال او در مرتبه‌ی فنا الحسین است، یعنی مرتبه‌ی قرب الحسین. حالا خود این قرب باز شدت و ضعف دارد.  «وَ الْوِتْرَ الْمَوْتُورَ» بعد سلام می‌دهد «السَّلَامُ عَلَیْکَ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِی حَلَّتْ‏ بِفِنَائِکَ» این را ملّای روم سلام می‌دهد،

بر تو و بر گرد تو هر کس که است     دم به دم از عرش سلام می‌دهیم

بی‌سخنی، رهروی راه تو را        در غم و شادیش پیامی دگر

این غم و شادی که زمام دل‌اند  

گاهی ما این انبساط‌های دنیایی را با بسط معنوی با همدیگر اشتباه می‌گیریم. یک شب غذای سبک خورده است، صبح بلند شده می‌خواهد به هوا بپرد. می‌گوید امروز من بسط دارم. می‌گویند برای تو سوء تفاهم نشود سر شکم تو سبک است؟ تصوّر کرده این‌ها بسط معنوی است. یک موقع هم غذای سنگین خورده است، حوصله‌ی قبض ندارد، می‌گوید در قبض هستم. می‌گوید نه این قبض تو قبض است و نه این بسط تو بسط است. ببین چقدر این‌ها در شعرها دقیق می‌گفتند. می‌خواستند این‌ها را در این طومارها به دیگران منتقل کنند، بی‌سخن است یعنی هیچ حرفی ندارد. یعنی قاعده این است. شما می‌گویید «قاعدهٌ»، او می‌گوید بی‌سخن هستی.

بی‌سخنی رهروی راه تو را             در غم و شادیش پیامی دگر

حرف ندارد، این یک قاعده است. آن کسی که در مسیر تو سلوک می‌کند، او از غم خود یک پیام می‌گیرد، از شادی هم یک پیام می‌گیرد، نه این غم و شادی.

این غم و شادی که زمام دل‌اند        ناقه‌ی حق را زمامی دگر

همین گریه‌ای که من و شما برای سیّد الشّهداء می‌کنیم، یک گریه‌ای من و شما می‌کنیم، یک گریه‌ای به من و تو اقبال می‌شود. این باز دو گونه است. یک موقع شما در نماز به خود حال می‌دهی، یک بار این نماز به شما اقبال می‌کند. این دو گونه است، این‌ها با همدیگر فرق دارد.

-این غم و شادی که زمام دل‌اند- این غم و شادی‌های دنیا هم غم مانع است، هم شادی آن مانع است. -ناقه‌ی حق را زمامی دگر- این دل اگر بر ناقه الله مستقر شد، آن موقع می‌بیند که چه شئونی را باید طی کند.

شاد زمانی که ببندم دهن         بشنوم از روح کلامی دگر

دیگر معلوم است این‌ها یعنی چه.

رخت از این سوی بدان سوی کشم        بنگرم آن سوی نظامی دگر

نوع کسانی که بر آن‌ها کشف شده است، گفتند ما تصوّر می‌کردیم که از سیّد الشّهداء یک چیزهایی فهمیدم. به آسمان سوم رسیدیم، دیدیم آن‌جا چه خبر است. تازه آن جلوه‌ی آسمان سوم حسین است.

نقلی از مرحوم آقای اشرفی و توسّل او بر امام حسین علیه السّلام

یک گلزار اشرفی است که چاپ شده است. یک پیرمردی بود که او ابتدائاً مداحی می‌کرد، خدا رحمت کند بعد یک مقدار درس خواند در همان سن کهولت معمّم شد. مربوط به حدود سال‌های ۴۸، ۴۹ است. من او را دیده بودم. یک شب از مسجد بیرون آمدم، یک برف سنگینی هم آمده بود. مرحوم آقای اشرفی می‌رفت که با ما رو به رو شد. ما سنین نوجوانی بودیم، او سنین کهولت بود. این گلزار اشرفی را هم در دست داشت. سر خیابان با هم ایستاده بودیم، صحبت می‌کردیم نه معنای سرما را فهمیدیم و نه معنای برف را. او یکی یکی شعرهای خود را از روی گلزار برای من می‌خواند مثل ابر بهار گریه می‌کرد. یعنی شعر نمی‌خواند، همین‌طور مروارید از چشم او می‌ریخت. الآن که بعد از ۵۰ سال می‌گویم صحنه‌ی او جلوی چشم من است، مثل این‌که الآن دارم می‌بینم. همین‌طور مثل دانه‌ی مروارید از چشم او اشک می‌ریخت، یکی یکی شعرهای خود را می‌خواند، می‌گفت من این شعر را به چه مناسبت گفتم، چطور شد. بعد به یک شعری رسید گفت: من صله‌ی این را از حسین گرفتم. گفتم: چیست؟ گفت: این شعر را من در نوجوانی گفتم. گفت: وقتی نوجوان بودم پدرم مُرد، بار سنگینی به دوش من آمد، به قرض افتادم. باید زندگی مادرم را می‌گرداندم و من فی البیت را. همین‌طور قرض روی قرض آمد، از فلاکت به مریضی افتادم.

یک دم به خدای و نیک بنگر چه کسی        پا بند کی و با چه کس هم نفسی

بیراهه مرو خود به هلاکت مرسان           مسپر سر خویش را به هر بولهوسی

جز گریه‌ی بر حسین و در ماتم او          میدان که تو را نیست دگر دادرسی

علّامه‌ی طباطبایی به آن افق عظیم سلوکی که داشت، می‌فرمود: توسّل به سیّد الشّهداء عجیب است. فرمود: یک موقع سالک به یک منزل می‌رسد ۳۰ سال در جا می‌زند، دیگر نمی‌تواند جلو برود. می‌رسد ۳۰ سال آن‌جا می‌ماند. منزلی که آدم اگر بخواهد یک روز بماند برای او سخت است، ۳۰ سال در آن می‌ماند. گفت هر کاری انجام می‌دهد عبور نمی‌کند تا به حسین علیه السّلام توسّل می‌کند می‌بیند همه‌ی راه‌ها را باز کرده است، می‌گوید پیاده شو. «وَ الْوِتْرَ الْمَوْتُورَ».

من خصی بی‌سر و پایم که به سیل افتادم         او که می‌رفت من را هم به دل دریا برد

گفت: این شعر را هم گفته بودم، به بدبختی هم افتاده بودم، به سیّد الشّهداء توسّل می‌کردم که من را از این وضع نجات بدهد، بیچارگی به من فشار آورد، مریض شدم و به بستر افتادم، مُردم. -مرحوم آقای اشرفی می‌گفت- ‌گفت من مُردم، دیدم جناب قابض الارواح تشریف آوردند و من را قبض روح کردند، گفتند برویم. گفت من را مسافت بعیدی بردند و بعد به یک خانه‌ای رسیدیم و گفتند این‌جا توقّف کن بعد تو را می‌بریم. آن‌جا توقّف کردم. گفتم: این‌جا چه می‌کنیم؟ گفتند: سیّد الشّهداء با تو کار دارد. بعد دیدم سیّد الشّهداء آن‌جا آمدند و فرمودند: تو شاعر ما بودی، تو برای ما شعر می‌گفتی؟ گفتم بله، بعد تضرّع کردم، التماس کردم، گفتم من جوان هستم، دست من خالی است، کاری نکردم. این راه هم زاد و راحله می‌خواهد، بدبخت هستم، بدهی هم دارم، لطف کنید من بدهی خود را بدهم. امام فرمودند: این شعری که جدیداً برای ما سرودی بخوان، خواندم. حضرت فرمودند: صله‌ی شعرت را از خدا خواستیم به تو عمر طولانی بدهد، به دنیا برگرد و زنده شو. خدا برای تو گشایش هم فراهم می‌کند، بدهی‌های خود را هم می‌دهی، تا عمر داری برای ما بگو. گفت وقتی چشم باز کردم مادرم صیحه زد و گفت: زنده شد؟! دیدم این‌ها شصت پای من را بسته بودند و رو به قبله کرده بودند، ساعت‌ها مرده بودم، فرمودند زنده شد.

رخت از این سوی بدان سوی کشم        بنگرم آن سوی نظامی دگر

عیش جهان بر من گردد حرام       بینم من بیت حرامی دگر

حضرت صادق علیه السّلام فرمود: سر قبر جدّ ما می‌روید، شنیدیم که غذاهای گوارا می‌خورید. گفتند یا ابا عبدالله چه کنیم؟ ببینید حضرت چگونه تنازل کردند. فرمودند: شما به زیارت قبر پدر خود آن‌جا غذاهای خوش گوار می‌خورید؟ ببینید حضرت چه تنازلی کرده است، آمده در مقام ابوّت مُلکی نشسته است. می‌گوید ما را به قدر پدرتان خود احترام کنید. فرمود: به زیارت قبر پدران خود می‌روید غذای خوش‌ خوراک می‌خورید؟ گفتند: نه، فرمود: همان‌طور به زیارت قبر سیّد الشّهداء علیه السّلام بروید.

عیش جهان بر من گردد حرام       بینم من بیت حرامی دگر

بس کنم این گفته تو خود نکته گیر        یک، دو سه میم و دو، سه لامی دگر

 


[۱]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۹۸، ص ۲۹۵٫

[۲]– سوره‌ی اسراء، آیه ۳۳٫

[۳]– سوره‌ی  آل عمران، آیه ۱۸۰٫

[۴]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۹۸، ص ۲۹۵٫

[۵]– سوره‌ی آل عمران، آیه ۱۸۰٫

[۶]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۹۸، ص ۲۹۵٫

[۷]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ‏۱، ص ۴۴۱٫

[۸]– سوره‌ی قمر، آیه ۵۵٫

[۹]– همان، آیه ۵۴٫

[۱۰]– همان، آیه ۵۵٫

[۱۱]– سوره‌ی فصّلت، آیه ۵۳٫

[۱۲]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۹۸، ص ۲۹۵٫

[۱۳]– سوره‌ی محمّد، آیه ۴٫

[۱۴]– معانی الأخبار، ص ۲۸۹٫

[۱۵]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۹۸، ص ۲۹۵٫

[۱۶]– من لا یحضره الفقیه، ج ‏۲، ص ۶۱۳٫

[۱۷]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۹۸، ص ۲۹۵٫