برای مشاهده و دریافت فایل PDF بسته مستندات این جلسه، اینجا کلیک نمایید.

 

 

شریعتی: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم‏. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم» خانم‌ها، آقایان، سلام. به سمت خدای امروز خیلی خوش آمدید. خیلی خوشحال هستیم که همراه شما هستیم و در کنار شما مثل هر روز مهمان دقایق ناب و نورانی شما و در محضر و در معیت حاج آقا کاشانی عزیزمان. سلام علیکم و رحمه الله. حجت الاسلام کاشانی: سلام علیکم و رحمه الله محضر حضرت عالی عزیزانی که اینجا تشریف دارند، بینندگان عزیز شبکه ی ۳ و شبکه ی افق عرض سلام و ادب و احترام دارم.

شریعتی: هفته ی قبل به جنگ نهروان رسیدیم. حضرت مصمّم شدند که با خوارج بجنگند با آن نکاتی که شما فرمودید و آن شخصیتی که از خوارج ترسیم کردید و امروز به نظرم باید وارد جنگ شویم.
حجت الاسلام کاشانی: بسم الله الرحمن الرحیم. خیلی امیر‌المؤمنین (س) تلاش کردند برای اینکه این جنگ رخ ندهد. حتی عرض کردیم مردم را دعوت کردند همین خوارج را که بیایید برویم با معاویه که قطعاً یقین دارید که او آنطور که شما فکر می کنید دشمن است با او بجنگید. بعد از آن اگر مشکلمان حل نشد که خب همین دعوا هست. آنها گفتند نمی آییم باید حتماً توبه کنیم. حضرت فرمود که شما می گویید تو شک کردی به صحّت خلافت خودت و به حکمیت تن دادی. من اینجا هستم زنده هستم می گویم آقا من شک نکردم. شما من را مجبور کردید. دیدم جنگ داخلی می شود تن دادم. بعد گفتید که ما اشتباه کردیم. بشکن حمله کنیم. گفتم نمی شود. وقتی که تن دادیم باید نتیجه ی حکمیت معلوم شود بعد. و بعد هم گفتیم نظر قرآن را استخراج کن. هشت ماه مجبور شدیم خودمان قرار بستیم. من نمی توانم. او امیر‌المؤمنین است. مثل معاویه که نیست. من درست است مجبورم کردید، امضاء کردم آخر زمان حکمیت کی هست، نمی توانم زیر آن بزنم. من علی بن ابی طالب هستم. عهد می بندم ولو به من تحمیل کنند نمی شکنم. آنها گفتند نه تو در خلافت خودت شک کردی، در صحّتت، مشروعیت محکومیتت گفت که آقا من می گویم شک نکردم ولی فشار می آوردند، اصرار می کردند. افراد مختلف رفتند صحبت کردند. بعد عرض کردیم آنها آدم کشتند و کار و جنسی حضرت مجبور شد باز هم که سراغ آنها رفت باز هم حضرت جنگ را شروع نکرد. فرمود: اولاً بگذارید آنها شروع کنند، ثانیاً بارهای مختلف، متعدد، افرادی را دعوت کرد گفتگو کرد، محاجه کرد، عده‌ای از اینها توبه کردند، عده‌ای پشیمان شدند، عده‌ای از جنگ بیرون رفتند، عده‌ای به حضرت ملحق شدند. مثلاً یکی از مواردش این بود که فرمود که کی را خیلی قبول داری؟ بگویید او بیاید با من حرف بزند. گفتند: عبد‌الله بن کواء که یک شخصیت خبیثی هم هست. بعدها همه به امیر‌المؤمنین ضربه زده است منتها شاید یک راهکاری دنبال این هم بود که فرار کند آمد و گفتند ما این را قبولش داریم. حضرت با این شروع کرد به گفتگو کردن، دوباره همین احتجاجات و مطرح کردن که بابا با یک گناه اگر کسی هم گناه کند که کافر نمی شود. غیر از اینکه من اینجا گناهی نکردم. بعد فرض کنید من یک خطایی کردم. برای چی شما مردم را می کشید؟ برای چی شما می گویید همه ی جامعه ی اسلامی کافر شدند. این چه منطقی است که شما دارید؟ و گفتگو کرد و او هم جواب داد و حضرت پاسخ داد: کم آورد. آمد در سپاه حضرت قرار گرفت. ابن کواء. البته بعدها باز خیانت‌هایی می کرد ولی آنجا آمدند از آنها جدا شد. بله، یک عده هم با او آمده بودند. ده بیست نفر کمتر و بیشتر نقل های تاریخی هست. آنها هم آمدند. حضرت فرمود: ببینید خودتان گفتید عبد‌الله بن کواء. دوباره بعضی ها دست در گوش‌شان کردند گفتند نه اینها سحرتان می کنند. چی و چی. اهل منطق نبودند. یعنی حضرت هر کاری توانست مناظره های طولانی که تاریخ ثبت کرده است من خوف این دارم که بحث کش پیدا کند که مثلاً گفتند مگر ما دارالاسلام نداشتیم و دارالکفر. گفتند بله. در دارالاسلام مسلمان ها که معصوم نیستند. مسلمان ها گناه می کنند توبه می کنند. درست است؟ آیا کسی گناه می کند تا توبه کند کافر است؟ پیغمبر می گفتند که هنوز بستر جامعه ی اسلامی کفار هستند به خاطر اینکه گناه کردند. گناه بد است ولی کفر که اسلام خارج شود نیست. خلاصه هر چیزی. بحث می کردند و کم می آورند دست در گوششان می کردند فرار می کردند. عده‌ای ریزش می کرد، برمی گشتند ولی هنوز آن هسته ی مرکزی پابرجا بود. تا اینکه حضرت دید فایده‌ای ندارد. تمام تلاشش را کرده است، گفتگو‌ها، بعد هم سپاه را بیش از حد نمی شود معطل کرد. از طرفی آنها اعلام جنگ گردند. سپاه خوارج یک روزه دمار از روزگارش درآمد. علت هم این بود که اینها اولاً سبکسر بودند. خیلی اعتماد به نفس بیش از حد غلط داشتند.
شریعتی: برخلاف ظاهرشان که خیلی زمخت و محکم بود عقیده‌شان اصلاً اینطوری نبود.
حجت الاسلام کاشانی: اصلاً اینطوری نبود و بعد هم عذر می خواهم اینطوری می گویم. گله‌ای حمله می کردند بدون برنامه‌ریزی. جنگ یک کارش شدیداً استراتژی بود. سوق الجیشی و نقشه و میمنه و میسره و نظم. اصلاً نظامی ها به نظم شناخته می شوند. مگر کسانی که در موضوعات کوچکتر جنگ بازی های جنگی بخواهند ورود کنند کلی نظم و دقت و برنامه‌ریزی دارد. اینها همینطوری به خط می زدند و فکر می کردند که الآن در آغوش ملائکه می روند و این خیلی خطر است. این چیزی امروز هم در اربعین داعشی ها دیده می شود از یک طرف تذبذب و رفت و برگشت و تردید در عقیده، از یک طرف آنجاهایی که حرف های گزاف می زدند خیال می کردند حتماً هم حق است. الآن داریم می رویم در آغوش ملائکه. در حالی که مثلاً فرض بفرمایید می گفتند که به امیر‌المؤمنین یعنی چه؟ یاران معاویه می گفتند ما دوستان او دوست هستیم، با دشمنان او دشمن هستیم، یاران تو هم می گویند ما با دوستان علی دوستیم با دشمنان او دشمن هستیم. گفتیم آقا برای علی بن ابی‌طالب حدیث مثلاً غدیر را به هر معنایی که بگیریم اقلش این است که «اللهم وال من والاه و عاد من عاده» این را پیغمبر فرموده است. اینطور نیست که مثلاً قرعه بکشند، مثلاً فرض کن یک شی‌ای بیندازند، قرعه معلوم شود، بعد بگوییم با دوستانش دوستیم، با دشمنان او دشمن هستیم. امیر‌المؤمنین است. هم جایگاه مشروعیت خلافت دارد و هم شخصش شخصیت خاصی است. دیگر در دوستی با دوستانش و دشمنی با دشمنانش که اصلاً بین هیچ کس تردیدی نیست. جامعه ی اسلامی اگر در معنای غدیر هم اختلاف دارند در اینکه باید با امیر‌المؤمنین (س) و دوستانش دوست باشند که از نظر تئوری با هم اختلافی ندارند. خلاصه‌ اینها چون مبنا نداشته‌اند می زدند به خط. اینها را هم همه را علامت کفر حساب می کردند. این سپاه کافر است و حمله. لذا یاران امیر‌المؤمنین با کمترین تلفات و شهید اینها را از پا می انداختند. و هر کسی هم از راه می رسید اگر شمشیر زدنی بلد بود امیر‌المؤمنین را خبر می کرد. به هر صورت می آمد در میدان، یک کسری از ثانیه آن نقش زمین بود، روحیه ها آسیب می خورد، بعضی می گفتند الآن می رویم شهید می شویم. «الرواح الرواح الی الجنه» بشتابید به سوی بهشت. از طرفی می دیدند به یک سد محکم یک کوه استوار می خورند و بعد خلاصه خیلی سریع اینها از هم پاشیدند. خیلی جنگ طول نکشید. کمتر از یک روز جنگ مغلوبه شد. تمام شد. چهارصد تا زخمی دادند.
شریعتی: ولی آن تفکر تمام نشد.
حجت الاسلام کاشانی: نه، ابداً. اصلاً یکی گفت که خلاص شدیم. حضرت گفتند ابداً. یک نقلی از حضرت هست که فرمود اگر سه نفر روی زمین مانده باشد یکی از آنها از اینها است. حالا این تفکر خوارج چیست؟ خیلی به نظر من این نکته ی مهمی است. این روایت در تاریخ طبری است، جاهای دیگر هم شبیه به این نقل شده است. منابع متعددی این مضمون را از حضرت نقل کردند شیعه و غیرشیعه. آقای ما امیر‌المؤمنین امام اینها هم هست. دلشان می سوزد اینطوری اینها لت و پار شوند. تلاش می کند نشود. تا می شود اینها را از شهر لجبازی و از سر شیطان پایین‌شان بیاورد. فرمود که شما را چه چیزی دنبال جنگ با من کشانده است؟ دینداری شما؟ زهد شما؟ قرائت شما؟ توحیددوستی شما؟ دشمنی شما با کفر و طاغوت؟ نه. دشمنی لجاجت و مراء. مجادله. شما دنیا‌پرست هستید. منتها دنیاپرست یکی می رود پول مردم را می خورد، یکی می خواهد هر جا می رود، یک آقا سلام علیکی به او بگویند. یک جایگاهی داشته باشد. به پای او بلند شوند. دنیای آدم ها مختلف است. برای اینکه کوتاه نیاید مثلاً بگوید ببخشید شخصیتم خورد شد. دیگر این را نمی فهمند «تواضع علی الله»، «رفعه الله» و امثال این. حضرت فرمود: شما اهل جدال و مراء و مجادله‌اید. می خواهید کم نیاورید. برای همین وقتی مناظره می کنید، گفتگو می کنید، حق روشن می شود، دست در گوش‌تان می کنید فریاد می زنید می بینید سحر شدید. بروید آن طرف که شما سحر نشوید. سحر شدید چیست؟ شما همه‌تان می گویید ما استاد قرائت هستیم و منظورشان هم از قرائت قرآن آن زمان یعنی فقیه هستیم و دین‌شناس هستیم. خب حرف بزنید، استدلال کنید، استدلال بشنوید. چرا دست در گوش‌تان می کنید؟ چرا منطق ندارید؟ چون نمی خواهند بشکنند. نمی خواهند بشنوند.
شریعتی: دست در گوش کردن یعنی سخن حق را نشنیدن.
حجت الاسلام کاشانی: یعنی نمی خواهم بشنوم چون اگر بشنوم جواب ندارم یا اگر بشنوم روی نفسم اثر می گذارد می گویم درست می گویید. و چون نمی خواهم بشکنم نمی شنوم. نمی خواهم که بشنوم. این درد بزرگی است. خیلی از مشکلات امروز ما، خیلی از مشکلات سیاسیون ما که یک وقتی خطای آشکار می کنند عذرخواهی نمی کنند، وقتی یک مسیری را می روند خطاست برنمی گردند یا مدیران ما یا بعضی از خانواده های ما مباحث زنا‌شویی، مرد یا آن خانم یک عذرخواهی نمی ‌خواهد بکند. سر لجبازی های مسخره که اگر بعداً حرارتش بنشیند بگویند یک نفر دیگری چنین لجبازی کرد که انواع و اقسام سیاسی و اجتماعی و اقتصادی فرهنگی دارد که می خواهند فقط خودشان را ثابت کنند. گاهی یک قاعده‌ای می گذارد مثلاً اقتصاد مملکت ممکن است آسیب بخورد برای اینکه از حرفش برنگردد. تا کوچکش در خانه ی من یک اشتباه می کند آقا ببخشید من اشتباه کردم. عصبانی شدم اشتباه کردم خدا از من بگذرد شما هم ان‌شاءالله از من بگذرید. نه، من اگر این را بگویم از دفعه ی بعد دیگر توقع دارند من اشتباه کردم من همان هستم که… حضرت فرمود شما خوارج. مردم چهره را نگاه می کنند پیشانی پینه بسته و محاسن بلند و قرائت قرآن. ولی دنیا دوست هستید. آن منت می خواهد نشنود. یعنی ای کاش دنبال همان پول بودید. منی که دارید تقویت می کنید آن پول ذاتی ما نیست ولی من و تکبر من و اینها ذاتی است. یعنی اخلاق من اگر تخریب شود اصلاح آن خیلی سخت‌تر است. آن پول به من ربطی ندارد. جزء ذاتی شخص من نیست. یعنی دنیادوستی خوارج از مال دوست ها یک جورهایی بیشتر است. چرا؟ چون من‌شان را می خواستند حفظ کنند. و بعد مجبور بودند پا روی حق بگذارند که علی و معاویه اینطور. یعنی اینها را یکسان ببینند. یعنی اگر کلاه خودشان را قاضی می کردند می فهمیدند اینطوری نیست. خلاصه حضرت صراف وجود است. دست روی درد اینها گذاشتند. فرمودند لجبازی و آن مجادله‌ای که… الآن هم بعضی ها هستند. خیلی هم من تأسف می خورم. در مسائل سیاسی، مناظراتی که می شود یا در مسائل دینی مباحث اختلافی مناظراتی می شود که مناظره ی علمی آن عیب ندارد. بنده و شما اختلاف‌نظر در یک موضوعی داریم من حرفم را می زنم سعی می کنم اشکالات فرمایش شما را روشن کنم. نظر خودم را بگویم، شما هم اشکالات عرائض بنده را بگویید. اینجای آن اینطوری بود من پذیرفتم، آنجا. ولی لازم نیست در شخصیت هم برویم، پنجه به صورت هم بکشیم. یا اینکه من حرفم را زدم شما هم حرفت را زدی. هم من، هم شما اگر قرار بود متوجه بشویم، فهمیدم. مخاطبم اگر بود، اگر اهل قضاوت است فهمید. اینکه من دریل بیاورم حتماً آن حرف خودم را در سر شما فرو کنم یعنی رفت و برگشت و رفت و برگشت کفایت می کند. دیگر حرف را هی تکرار کنیم، یک نفر را ببریم گوشه ی این فشار بیاوریم. ما باید حرف‌مان را بزنیم، حق روشن شود، از نظر بنده این است. شما هم بیان می کنید. دیگران هم می شنوند. یکی از مشکلات ما در روزگارمان این است که هم در مسائل سیاسی و هم در مسائل دینی، فرقه‌ای، مناظره و گفتگو که صورت می گیرد بعد می رود روی لجبازی که من باید به او حالی او کنم که حالا کت تن کیست. این دیگر می گوید شما دنبال خدا و بیان حق و روشن شدن مسیر دینداری یا مسیر سیاست‌ورزی درست نیستی. به هر حال بین من و شما یک کشتی‌ای است من می خواهم در این کشتی کوتاه نیایم. یعنی این خطر اصلی خوارج می تواند خطر ما هم باشد کما اینکه خیلی وقت ها هست.
شریعتی: یعنی دنیاپرستی‌شان من پررنگ و قوی آنها بود.
حجت الاسلام کاشانی: بله. و کوتاه نیامدند. و خیلی وقت ها مثالی که می زنم همین است. کأن من می خواهم در یک مسئله ی دینی، در یک موضوعی درباره ی علم امام با شما گفتگو کنم. ظاهرش دفاع از دین است. اگر دفاع از دین و دفاع از حق و دفاع از امیر‌المؤمنین است حق را مؤدبانه بیان می کنیم روشن می کنیم. اگر هم نشد لکم دینکم ولی الدین. دیگر خودمان. قیامت بالاخره هر کسی باید جواب خودش را بدهد. اما اگر من کوتاه نیامدم، هی به صورت شما چنگ کشیدم. باید معلوم باشد. این می خواهم خودم را بر شما قالب کنم. مسئله دیگر دفاع از حق نیست. مسئله غلبه ی من بر شماست. این دنیاپرستی است. بعد خطر آن هم چیست؟ آن دزد که دنیاپرستی می کند. ممکن است یک روز بنشیند خدایا ببخشید. من مثلاً توبه می کنم. فرش با او خریدم. این فرش را ببرم بفروشم پس بدهم. اما من اینجا خطا نکردم. از دین دفاع کردم. از حزب حق آن سیاسی که حق می دانند دفاع کردم. دیگر برای او توبه هم نمی کند. چرا؟ چون از دین دارد دفاع می کند. در حالی که از دین دفاع نمی کند. شما از دین می خواستی دفاع کنی با نیت خالص باید یک بار دو بار حرف حق را بیان می کردی که مسئله روشن شود. ما یک استادی داشتیم خدا ان‌شاءالله همه ی اساتید را حفظ کند. یک روزی، یک بنده خدایی که حالا ظاهر دینی شدیدی هم داشت و سیّدی هم بود. البته هر دو هم سیّد بودند. آمد گفت من می خواهم یک اشکالی به شما بگیرم. ایشان بعد از جلسه می گفت در خدمتم. خیلی برای ما. یعنی شاید یکی از جذاب‌ترین درس‌هایی که من از آن استاد یاد گرفتم این بود. آن فردی که داشت سؤال می کرد هم‌سن ما بود، استاد طبعاً از ما چند سال بزرگتر بود. بزرگتر بود، استاد بود، از او چیز یاد گرفته بود ولی وقتی وارد گفتگو شد، انگار سن او بزرگتر است و انگار معلم است نه شاگرد. بعد در گفتگو آدابش این است که شما بیان کنی، من بیان می کنم شما بشنوید. بعد جواب بدهید. شما جواب بدهید من بشنوم. پیش امیر‌المؤمنین می آمدند حرف می زدند، حضرت گوش می کرد. تا حضرت می آمد شروع کند، قرآن می خواندند. حضرت سکوت می کرد. یعنی حضرت نمی خواست غلبه کند. حضرت یک چارچوب‌هایی دارد از آن چارچوب ها خارج نمی شود. خدا دستور داده است. حالا بگویند آقا در این مناظره جلوی این خارجی. خب جوابش را می دهد. او آیه می خواند من به احترام قرآن سکوت می کنم. اصلاً مسئله سر این است که کی می خواهد به حرف حق عمل کند. او انقدر انصاف و عدالت ندارد که وقتی حرفش را می زند اجازه بده من هم پاسخم را بدهم. آیه بخواند که من سکوت کنم. در حالی که اگر امیر‌المؤمنین آیه می خواند، او سکوت نمی کرد. اگر کسی بخواهد حق را بفهمد می گوید از این مناظره معلوم است که حق با کیست. انصاف ندارد. آن فرد شروع کرد مثلاً ۵ دقیقه اشکالش را مطرح کردن، استاد می آمد جواب بدهد. تا می آمد جواب بدهد، یک دقیقه که می گذشت او شروع می کرد. به احترام سیادت فرد مقابل، او که شروع می کرد ایشان ساکت می شد. دوباره پنج شش دقیقه حرف می زد. دوباره ساکت که می شد ایشان می گفت پاسخ بدهم؟ می آمد یک دقیقه، دو دقیقه تا می آمد مقدمه ی بحث را بگوید او دوباره سکوت می کرد. آن روز استاد ما شکست خورد چون او مثلاً ۴۰ دقیقه حرف زد، این استاد ۵ دقیقه هم حرف نزد. بعد رفتم به او… خیلی ناراحت شدم. هم آن پسر را کنار کشیدم. گفتم آخه این چرندیات را به خود من هم می گفتی به تو یاد می دادم. احترام استاد را حفظ نکردی. ندیدی حرف می زدی سکوت می کرد؟ باید می پریدی وسط کلامش. تو آمده بودی یک سری حرف ها را بزنی. یعنی با یک دیواری می خواستی حرف بزنی. رفتی پیش استاد آقا چرا؟ ایشان گفت که احساس کردم که ایشان می خواهد این حرف ها را بزند و من هم نمی خواستم در کلامش بیایم. حالا بگذار بگویند شکست خورد. یعنی من در کلام نمی آیم با اینکه او در کلام من بیاید. من یک اصولی دارم. ضرر می کنید. فرمود که امیر‌المؤمنین از مراء و جدال نهی کرد. «ایتها العصابه التی اخرجتها عداوه المراء وللجاجه» من نمی خواهم. یعنی من نمی خواهم مثل خوارج باشم. امام را فرموده حق هم با شماست، مراء نکنید. از حق دفاع کنید. الآن روزگار ما، در این فاطمیه ی اخیر، خیلی ها به مسئله ی فاطمیه شبهات آبکی کرده‌اند. خیلی‌ها. و بعضی از آنها هم می گفتند ما داریم نسبت به عقاید خودمان و نسبت به مذهب‌مان می گوییم. خب بزرگوار، ما هم داریم عقایدمان را نسبت به مذهب‌مان می گوییم. همه همین را می گویند. منتها حالا اینجا باید چکار کنیم؟ اگر دفاع نکنیم اشتباه است. وظیفه داریم. اما به چه عنوان دفاع کنیم؟ حضرت فرمود حق هم با شماست مراء نکنید. در حدی که یک نفر سومی گوش می دهد گفتگو را، بتواند بفهمد حق با کی است. بیان کنید اما لازم نیست در این دنیا گاهی می آمدند به یک پیغمبری می گفتند یک شتری را از کوه بیرون بکش. معجزه. از کوهی که شکاف باز ندارد. این را می کرد می گفتند ساحق هستی. نمی خواستند بپذیرند. حالا آن پیغمبر برود بدود دنبالشان بگوید بیا اینجا. نه، من ثابت کنم پیغمبر هستم. خب قبول نمی کنی نکن. یعنی ما خیال می کنیم وقتی می خواهیم دفاع از باید پذیرش و انفال در طرف ایجاد شود. انقدر شده پیغمبران و ائمه مناظره کرده‌اند طرف منکوب شده است. در تاریخ فراوان هست. آدم تا نفس دارد می تواند نپذیرد. شما هم برهان و دو دو تا هم چهار بیاوری من یک چیزی در آن می گویم. لذا این خیلی خطر است. اگر من احساس کنم همیشه می خواهم برنده باشم. نه فقط بخواهم حق را بگویم. این دیگر من هم برنده باشم من هستم. می خواهم حق را روشن کنی، حق روشن شد. لذا حضرت روی این عیب بزرگ اینها دست گذاشتند که حق برای شما روشن شده بود. این همه گفتگو کرده بودید ولی شیطان نفس شما را تسویل می کرد. گفتند: نه، ما برای حفظ توحید می جنگیم. این آدم توبه نمی کند چون فکر می کند باید یک منتی هم سر… خدایا ببین. از خانه و زندگی‌مان بیرون آمدیم. کنار نهر ایستادیم و از زن و بچه افتادیم برای حفظ توحید تو. توحید نیست. برای حفظ منت ایستاده‌ای. چون اگر بود که می رفتی گفتگو می کردی. لذا کار به این رسید فرمانده ی آنها عبد‌الله بن وهب راسبی وسط میدان آمد و گفت علی کجاست. یعنی اگر امیر‌المؤمنین با یک نصفه دست فقط در برابر او بود، او نمی توانست مقاومت کند.
شریعتی: این همان کسی است که وقتی امیر‌المؤمنین یکی از یارانش را کشت گفت نمی دانم بهشت رفت یا جهنم.
حجت الاسلام کاشانی: اینجا آمد وسط میدان و یک رجزی خواند و خلاصه گفت من می خواهم بیایم از یارانم خونخواهی کنم و خلاصه علی را صدا کنید من بیایم. امیر‌المؤمنین آمد رسید ضربه زد افتاد. این نه رزمنده بود، نه ثبات قدم داشت. خلاصه جنگ مغلوبه شد. جنگ مغلوبه شد اینجا امیر‌المؤمنین باز یک آقایی عجیبی کرد. مردم سپاه حضرت بالاخره نرفته بودند بت‌پرست ها را بکشند. در این جنگی که مجبور شدند، تلاش هم کردند جنگ رخ ندهد همشهری های آنها هم بودند، بعضی‌ از آنها امام جماعت مسجدشان بود. هر چه دیدند امیر‌المؤمنین تلاش کرد نشد. آنها هم جنگ را شروع کردند ولی گفتند بالاخره اینها پیشانی‌ هایشان سجده داشت. گریه کن بودند در شب ‌ها. سحر ها با خدا مناجات می کردند. خیلی سخت است. سلام و درود خدا بر پیغمبر خاتم (ص). حضرت برای فتنه های خطرناک غیر از کلیات نکات خاصی هم فرموده است. عزیزان ما دیدند ما خیلی روی آن حدیث عمار تأکید کردیم. کما اینکه در ماجرای جمل امیرالمؤمنین زبیر را صدا کرد فرمود یادت هست آن روز پیغمبر به تو چی گفت؟ یا حضرت به همسران فرمودند کدام یک از شما سگ های «حوأب» به او پارس می کنند. بعد به یک همسرشان که در جمل حاضر شد فرمودند که تو نباشی. یعنی از غیر از کلیاتی که بیان می کردند برای اینکه بالاخره جمل کشته ها داد، فتنه ها شد. صفین ده ها هزار کشته، جنگ طولانی، این همه هزینه، این همه بچه ی یتیم، این همه زن بی‌شوهر، این ساختار از هم پاچیده ی نظام اسلامی. برای نهروان هم پیغمبر اکرم از این کارها زیاد کرده بود. از اینکه امیرالمؤمنین فرمود چند تا از شما شنیدید که پیغمبر می فرمود شما بروید نمازشان را ببینید از نماز خودتان بیزار می شوید. کما اینکه کمیل که یکی از یاران معارفی امیر‌المؤمنین است. یعنی اهل باطن است. می گوید من بعضی از این خوارج را دیدم مثلاً خلجان آمد سراغم ای خدا چکار کنم؟ یعنی حتی خوبان چون اینها اهل احتیاط هستند نمی خواهند خون بریزند. پیغمبر فرمود اینها از دین خارج می شوند همانطور که تیر وقتی به این سیبل می خورد از آن خارج می شود. قرار بود به هدف بخورد نه اینکه عبور کنی، جلو بزنی، تندروی کنی. بعد یک اتفاقی افتاد. در مورد نهروان هم عین آن دو مورد قبل اتفاق افتاد. وقتی حضرت دید خلجان در یاران هست رویشان هم نمی شود حرف بزنند، جمع‌شان کرد. فرمود یادتان هست یک روزی پیغمبر فرمود اینها اینطوری از دین خارج می شوند «کَمَا یَمْرُقُ السَّهْمُ مِنَ الرَّمِیَّهِ؟» یادتان هست یک روز یک نفر آمد به پیامبر توهین کرد فکر کرده بود نعوذ بالله پیغمبر عدل ندارد. بعد پیغمبر اکرم وقتی یکی دو نفر سراغ او آمدند او را پیدا نکردند فرمود که به زودی اینها از دین خارج می شوند. وقتی خارج شدند چه می شود و چه می شود. همین ماجرای خوارج. روی دستش یک برآمدگی است. اینها را یادتان هست؟ بعضی از اصحاب پیغمبر در سپاه حضرت بودند گفتند ما یادمان هست. امیرالمؤمنین اتقان مشروعیت حکومت و جنگ را فقط به این مسئله تکیه نمی دهد. استدلال می کند، مناظره می کند، اما از این امور هم برای اطمینان قلب استفاده می کند. من که استدلال کردم تمام شد. الآن که جنگ تمام شده است. اما من می خواهم دل شما قرص شود. بگردید. گشتند پیدایش کردند. یک آرامشی پیدا شد.
شریعتی: این نشانه ی حقانیت است
حجت الاسلام کاشانی: دقیقاً. کما اینکه قبلاً هم هفته ی پیش عرض کردم که مثلاً آمدند گفتند اینها از نهر عبور کردند، حضرت فرمود: نه، اینها قبل از نهر از دنیا می روند. این حرف ها را حضرت می زد بعضی از آنها در ذهن‌شان نعوذ بالله گفتند دروغ می گویند. چرا؟ چون ایمان نداشتند. حضرت را نمی شناختند. مثل خیلی ها فکر می کردند که حضرت به خودشان است. فکر می کردند دیوار هم برای امیر‌المؤمنین مانع است. مثل چشم خودشان. نمی دانستند که امیر‌المؤمنین غیر از دو چشم عادی متصل به حضرت حق است. اتصال علمی، اتصال معنوی. آن ولایت مطلقه ی خدا بر او یاری‌گر او است. روح القدوس مؤید او است. اینها را که تشخیص نمی دهند. حضرت از این کارها می کرد چرا؟ نه، قدرتش را نشان بدهد. این هم از آقایی او بود. برای اینکه اطمینان پیدا کنند. آرامش پیدا کنند. حالا این سپاه برگشتند باید خوشحال می بودند از پیروزی ولی خوشحال نبودند. چرا؟ چون همسایه‌شان را کشته بودند. چون بچه محل، چون هم‌قبیله‌ای، آنی که به او قرائت قرآن یاد داده بود. خیلی سخت است. حضرت فرمود دیگر در خانه‌هایتان نروید. برمی گردیم مثلاً نخیله یا کجا، آماده بشوید باید برویم با معاویه بجنگیم. اشعث سر و کله‌اش پیدا شد. گفت دلمان برای زن و بچه‌مان تنگ شده است. حضرت فرمود یک روز جنگ که دلتنگی ندارد. گفتند ما سر این نیزه‌هایمان را باید تیز کنیم، شمشیرها را باید تمیز کنیم، تیرهایمان تمام شده برویم سفارش بدهیم. حضرت گفت آخه جنگی نشده است. مگر آنها چند نفر بودند که این لشکر امیرالمؤمنین همه‌شان درگیر جنگ نشدند چون این دو سپاه کفو هم نبود. حضرت فرمود سریع بروید برگردید. اینها رفتند هر چه حضرت صبر کرد برنگشتند. حالا اینها قبلاً می گفتند چرا با معاویه، حکمیت، فلان، حالا می خواهیم برویم بجنگیم.
شریعتی: اصلاً آمده بودند که بروند شام.
حجت الاسلام کاشانی: بله، وسط راه برگشتند. هر چه حضرت صبر کرد نیامدند. حضرت با یک ناراحتی‌ای بعد از چند روز به کوفه آمدند. فرمودند من تعجب می کنم معاویه خیلی وقت ها پول هم یارانش نمی دهد. سالی دو سه بار اینها را به جنگ می فرستند. جنگ‌هایی که توجیه شرعی هم ندارد. اینها می روند. شما که یقین به حق پیدا می کنید. دیگر امیر‌المؤمنین چکار باید بکند؟ یعنی یک فرمانده ی میدان غیر از ادله ی عمومی دیگر بیاید یاد کلام پیامبر بیندازد و اینها، دیگر من باید چکار کنم؟ پس فرمود فکر نکنید نروید بجنگید مثلاً امنیت پیدا می کنید، زندگی می کنید. بله، جنگ سختی‌هایی دارد ولی اگر نجنگید معاویه کسی است که با لشکرش به سمت تو می آید. کما اینکه قبلاً هم عرض کردیم اگر حضرت سمت صفین هم نمی رفت، آنها شروع‌کننده بودند تحرکاتش داشت جدی می شد. خلاصه اینها گوش نمی کردند. هر چه حضرت صحبت می کرد اینها از این گوش می شنیدند، سرها بالا و سر به هوا و خسته شده بودند. فکر کردند نرویم جنگ همه چیز درست می شود. اینجا وقتی دیدند لشکر امیرالمؤمنین درست شکل نمی گیرد تلخی های پی در پی‌ای شد. یک عده‌ای از افرادی که با خوارج بودند قبلاً، مثل خریت بن راشد، اینها هم با بنی‌ناجیه قیام کردند. رفت فارس و جنگید و این بحث را من قبلاً مفصل گفته‌ام لذا اینجا تکرار نمی کنم. فقط عرض می کنم که جای آن اینجا است. عزیزان اگر خواستند بحث را ببینند در بحث ریزش ها آن را اینجا بیاورند. آمدند به حضرت گفتند آقا این به قیافه‌اش می خورد می خواهد برود شورش کند. حضرت خیلی قشنگ حرف زد. فرمود اگر می خواستم من بدون سند با احتمال آدم ها را بگیرم که باید همه زندان ها را پر می کردم. بله، من تا وقتی سند محکمه پسندی برای خیانت کسی نباشد. یا اگر توطئه می کند ردی از توطئه ی او باشد. اینکه در ذهنش فقط باشد دارد توطئه می کند من نمی توانم بروم جلوی او را بگیرم. باید یک چیز محکمه‌پسند باشد. اینها برای ما درس است. یعنی امیر‌المؤمنینی که علم دارد، می فرماید نه، من الآن به عنوان رهبر جامعه ی اسلامی باید نگاه کنم این اگر آثاری از خیانت دارد با کسانی حرف زده است گفته است اسلحه جمع کنید من می روم جلوی او را می گیرم. نمی گذاریم هر کاری بکنند. ولی صرف احتمال و علم غیب یا در کله ی این چه می گذرد. فرمود اینطوری نمی شود. او رفت و آنجا شکست خورد و کشته شد و یک عده را هم مرتد کرده بود. آنها آنجا سراغ مصقله و او خیانت کرد و فراری داد و بعد این مصقله هم بعداً به معاویه پیوست که قبلاً عرض کردیم. اینها آثار بدی در روحیه ی مردم داشت. یعنی مردم می شنیدند هر روز یک اتفاقی افتاده است. لشکر امیر‌المؤمنین آماده ی نبرد نیست، اخبار مصر که شاید امروز بتوانم شروع کنم و خیلی بحث مهمی است به گوش مردم می رسید که به زودی امروز یا هفته ی آینده عرض خواهم کرد. از طرفی بعضی ها شورش می کردند. وقتی مردم بفهمند که حکومت مرکزی قدرت پاسخگویی خود را از دست داده است، آدم‌هایی که ملون هستند و چند رنگ هستند، جرأت می کنند که صریح شوند. برخی با بهانه های مختلف به معاویه پیوستند. در روزگار ما هم هست. نگاه می کند مثلاً در یک دعوایی می بیند که الآن می تواند که فشار بیاورد. در این شرایط روحیه ی مردم کوفه به شدت پایین آمد. یعنی اینطوری من برای اینکه تصویر کنم مخاطبین عزیز ما، مردم بزرگوار متوجه بحث شوند، شما حساب کنید جنگ ما با عراق، با بعثی ها هشت سال، دو تا کشور نبود. در یک شهر بود. دویست و چند هزار کشته ما داریم، تعداد خیلی زیادی هم آنها دارند. فرض کن اینها در یک محل بودند. مادرهای اینها‌، شوهرهای اینها، پدرهای اینها، برادر های اینها همدیگر را می بینند. همش از هم کینه دارند. ما به برکت اسلام و تشیّع نسبت به برادران عراقی‌مان هیچ کینه‌ای نداریم. هر چه بوده می گوییم بین ما بوده و صدام عفلقی و بعثی‌ها. گذشته حتی شهید سلیمانی و دیگران ما هم می روند آنجا و شهید مهندس هم اینجا می آید. یعنی اگر اشتباه کنیم مسیر به سمت دیگر می رود. حب الحسین سلام الله علیه یجمعنا، شهید مهندس عزیز ما است و خدا را شکر آن کینه نیست چون مفهوم ولایت اهل بیت را می فهمیم. محور داریم. الحمدلله مایه ی وحدت داریم. آنها نه. نمی فهمیدند امیر‌المؤمنین کی هست. اینها همدیگر را که می دیدند پدرکشتگی با من احساس می کردند. این پدر من را کشته است، او داداش من را کشته است، من داداش او را کشتم. اصلاً این فضای شهر را به شدت سنگین می کند. ما اگر بدانیم اینجا که داریم با هم گفتگو می کنیم یکی از فیلمبردارهای عزیز به خون ما کشته است آدم یکجور دیگر می چیند. یعنی همش می گفتند نکند یکی از پشت بیاید مثلاً انتقام پدرش را بخواهد بگیرد. فضای بی‌احترامی، فضای نفرت‌پراکنی، کینه. و اصلاً حضرت یکی از دلایلی هم که می شود اضافه کرد به دلایل دیگر این است که اینها اگر بروند با معاویه بجنگند که منطق شرعی دارند بر ظلم‌هایی که دارد رخ می دهد دوباره چه بسا دردها کمرنگ شود دوباره محور وحدت پیدا کنند. به خاطر خدا جهاد کنند. بالاخره این غل و غشی که در دل ها هست زدوده شود ولی نمی شد. از طرفی اخبار می رسید که وضع مصر دارد به هم می خورد. چرا؟
شریعتی: چند سال از زمان حکومت ظاهری حضرت و خلافت ظاهری حضرت گذشته است.
حجت الاسلام کاشانی: الآن ما سال ۳۵ امیر‌المؤمنین (ص) به حکومت رسیدند، چند ماه که گذشت جمل ۳۶، صفین ۳۷، جنگ نهروان اوایل ۳۸ هست. الآن ما در سال ۳۸ هستیم و خدمت انور شما عرض کنم که مصر خاطر شریف عزیزان ما باشد، قیس بن سعد آنجا بود. تفاوت رفتاری با حضرت داشت، حضرت را قبول داشت ولی رفتار او را نمی پسندید که مفصل عرض شد، عزلش کرد. که او همراه حضرت بود در جمل و صفین جزء فرماندهان بود. محمد بن ابی‌بکر که پسرخوانده ی امیر‌المؤمنین است، فرزند خلیفه ی اول است، خواهر او عایشه از همسران پیغمبر است ولی در جمل در رکاب امیر‌المؤمنین است. با عمار آخر سر رفتند آن هودج را زمین گذاشتند که خواهرش از آن هودج روی شتر پایین بیاید و خواهرش را به مدینه برد و بعد از آن امیر‌المؤمنین دیگر در صفین آن را نیاورد. او بعد از اینکه پدرش از دنیا رفت، مادرش که آن شخصیت جلیله القدر اسماء بنت عمیس شخصیت برجسته ی خدوم، حضرت امیر‌المؤمنین قبل از خلیفه ی اول هم همسر جعفر بود. آمد خانه ی امیر‌المؤمنین. محمد از حدود دو سالگی، تقریباً سه سالگی در دامن امیر‌المؤمنین بزرگ شد.
شریعتی: حضرت هم خیلی دوستش داشتند.
حجت الاسلام کاشانی: خیلی دوستش داشتند. او هم عجیب بود. یعنی آمد به حضرت گفت من ایمان می آوردم، به ولایت تو اقرار می کنم و با طریقه ی مخالفان تو و دستگاه خلافت اعلام برائت می کنم. اصلاً یک عجیب عجیبی است. یعنی کسی که علقه های خودش فاصله بگیرد امیر‌المؤمنین خیلی او را دوست داشت. خیلی مصری ها هم او را به خاطر اینکه پسر خلیفه ی اول بود دوست می داشتند. لذا در زمان خلیفه ی سوم که درگیری می شد به عثمان گفتند که این ابن ابی سرح برادر شیری خودت را عزل کن محمد را به اینجا بفرست. امیر‌المؤمنین محمد را برای مصر خیلی مناسب نمی دید ولی اولاً کمبود یار داشت بعد از قیس نگاه کرد چه کسی را می تواند بفرستد. مالک و هاشم مرقال اینها شخصیت‌هایی بودند می توانستند مصر را اداره کنند ولی حضرت در جنگ ها نیاز داشت. اینها فرماندهان او بودند. لذا نفر بعدی که بتواند برود هم قدرت نظامی دارد، هم در مصر محبوب است، محمد است. محمد رفت در مصر آنجا اول کار خوب عمل کرد. منتها این را بگویم که احتمالاً می خواهیم بحث را نگه داریم، وقتی با آن شورشیان درگیر بود، شورشیان گفتند بیا با هم نجنگیم. صفین حکمیت شده است. لذا نتیجه ی حکمیت ببینیم چه می شود؟ اگر علی خلیفه شد ما قبول می کنیم. اگر هم نشد که دیگر تو هم حاکم نیستی ما را بی‌خیال شو، الکی هم نکش. آن ۸ ماهی که آدم آن روز سر یمنی بازی آنها، ۸ ماهی که حکمیت معطّل کرد، این سر دنیا در مصر کشور بزرگ ۸ ماه محمد مجبور شد آن فضای آشوب را تحمل کند چون نمی دانست چه می خواهد بشود. قدرت آن را هم نداشت. وقتی حکمیت شکست خورد و خدعه شد و نیرنگ شد و سپاه حضرت درگیر خوارج شد و سست شد، شورشی ها درگیر شدند. عمر و عاص هم از شام به آنجا رفت، لشکرکشی کرد، محمد به نیرو نیاز داشت. امیر‌المؤمنین می آمد در مسجد می فرمود: محمد نیرو می خواهد که به اندازه ی کافی کمک نمی شد. حالا ان‌شاءالله بحث را اینجا ادامه می دهیم.
شریعتی: ان‌شاءالله. خیلی ممنون و متشکر هستم.
تلاوت صفحه ی ۶۲ قرآن. آیات ۹۲ تا ۱۰۰ سوره ی مبارکه ی آل عمران.
 صفحه ی ۶۲ قرآن کریم
اشاره قرآنی: بسم الله الرحمن الرحیم. این آیه ی ابتدایی این صفحه ی قرآن شریف که تلاوت شد، من دوست داشتم که یک کسی غیر از خودم این را بیان می کرد. شاید از آن شاه‌کلیدهای اخلاقی و سلوکی این آیه باشد. شاه کلید اخلاق آن ماجرایی است که هر چه برای خودت می پسندی برای دیگران بپسند که اگر زیاد دستمالی نشده بود، همه ی ادیان و گروه های مختلف دارند، اینجا هم اگر کسی می خواهد خدا به او نظر کند باید از آن چیزی که خودش دوست دارد که عملاً هم که واقعیتش هم این است که مال خداست، مال خودش نیست بگذرد. یعنی من اگر دوست دارم خدا این عرایض من را قبول کند، باید از آن وقتی که دوست دارم کار دیگری بکنم بزنم، وقت بگذارم مطالعه کنم تا شاید حضرت حق بپذیرد. آن عزیزی که می خواهد در راه خدا مالی را بدهد، اگر می خواهد خدا قبول کند باید از آن چیزی که دوست دارد بگذرد. حالا کوچکتر هم باشد نمی گوییم خدا اجر نمی دهد ولی می فرماید: «لَنْ تَنالُوا الْبِر» به آن بر نمی رسید مگر اینکه از آنی که خودتان دوست دارید بگذرید. امیر‌المؤمنین (س) برای هدایت مردم از فاطمه ی زهرا (س) گذشته است. اصلاً چه اجری می خواهد مقابل آن دریافت کند. یا سید‌الشهداء (ص) از شیرخوارش گذشته است. از ناموس خدا گذشته که او می دانسته دارد به اسارت می رود. از علی اکبر گذشته است.
سلام و درود خدا به پدران شهداء، مادران شهداء که از فرزندانشان گذشتند. انفاق، دادن در راه خدا و عطا کردن این شکلی است. خدا ان‌شاءالله به ما هم روزی کند که از آنچه داریم و دلبستگی داریم قطع تعلق کنیم در برابر خدا بدهیم. حتماً یک رشد و سعودی رخ می دهد ان‌شاءالله.