برای دانلود فایل PDF این نوشتار، اینجا کلیک نمایید.


فهم دین

بحث ما این جلسه در مورد فهم دین است، جلسات قبل ما در مورد منابع دین صحبت کردیم گفتیم که برای شناخت دین ما باید به منابع دین مراجعه کنیم. دین سه منبع داشت اوّل قرآن، دوم سنّت و روایات از پیامبر اکرم و معصومین (علیهم السّلام) و سوم عقل. این بحث را عبور کردیم. ما از این منابع می‌خواهیم استفاده کنیم، راه شناخت از این منابع چیست؟ چقدر ما می‌توانیم این منابع را بشناسیم؟ چقدر امکان شناخت آن برای ما وجود دارد و شناختی که پیدا می‌کنیم چقدر اعتبار دارد و با چه شرایطی؟ این بحث مهمّی است.

دین واقعی و دریافت آن توسّط پیامبر

ابتدا باید بگوییم ما وقتی صحبت از دین می‌کنیم یک دین واقعی می‌تواند منظور ما باشد، دین واقعی یعنی آن چیزی که نزد خداوند است، این دین واقعی است. این دین واقعی با همان واقعیّت به طور کامل به پیامبر اکرم القاء شده، یعنی پیامبر اکرم این دین را به طور کامل و جامع دریافت کرده است. چگونه؟ دریافت دین از پیامبر به شکل متعارف بشری نبوده که مثلاً جبرئیل بیاید کلاس درس برای پیامبر بگذارد، توضیح بدهد و پیامبر هم این را با یک تلاش فکری بفهمد، این‌طور نبوده، بلکه کیفیّت القاء دین به پیامبر به شکل ما ورای طبیعی، ما ورای بشری بوده، ما فوق بشری بوده است.

قرآن می‌فرماید که ما قرآن را بر قلب پیامبر نازل کردیم، بر قلب غیر از بر فکر است، قلب یعنی دل، یعنی کانون شناخت شهودی نه شناخت حصولی و متعارف. پس قرآن بر قلب پیامبر نازل شده یا به عبارت دیگر پیامبر در یک صعود و تعالی روحی، به عالم ملکوت اتّصال پیدا کرده و آن‌جا حقیقت قرآن را دریافت کرده، بعد این حقیقت را خود آن روح متعالی تنزّل داده آورده و در سطح فکر ما توانسته این را ارائه بدهد. این کار پیامبر بوده است.

پس وحی این‌طور نیست که جبرئیل از در بیاید و یک نامه‌ای، یک نوشته‌ای به پیامبر بدهد و پیامبر بخواند و بفهمد بعد بیاید برای ما توضیح بدهد. دریافت وحی دریافت دین واقعی است که در آن احتمال خطا، احتمال اشتباه نیست، امّا دریافتی که ما از وحی داریم این‌گونه نیست. ما حتّی اگر مستقیم هم پیش پیامبر اکرم ص باشیم، در محضر ایشان مشرّف شویم و ایشان برای ما کلماتی را از قرآن توضیح بدهند باز ما مطمئن نیستیم به دین واقعی رسیده‌ایم، چرا؟ چون ممکن است با این‌که ما داریم مستقیماً دین را از پیامبر دریافت می‌کنیم ولی در فهم خود از آن چیزی که پیامبر می‌گویند اشتباه کرده باشیم، درست مقصود پیامبر را نفهمیده باشیم.

پس ما نمی‌توانیم نسبت به دریافت دین واقعی مطمئن باشیم، در مواردی ممکن است به اطمینان برسیم، ولی غالبا این یقین برای ما حاصل نمی شود که ما به دین واقعی رسیده‌ایم. به خاطر همین اهل اجتهاد می‌گویند اجتهادهای ما اجتهاد ظنّی است اجتهاد یقینی نیست، اجتهاد قانونمند و معتبر است ولی الزاماً اجتهاد یقینی نخواهد بود.

فهم بشری از دین

پس ما وقتی صحبت از فهم دین می‌کنیم بحث فهم بشری دین است، یعنی فهمی است که ما به عنوان بشر با عقل خطاپذیر بشری خود می‌خواهیم دین را بفهمیم. این یک نکته‌ی مهم است. فهم بزرگ‌ترین اندیشمندان و متخصّصان علوم اسلامی، بزرگان فقیهان هم در تاریخ فقه اسلامی و شیعه فهم بشری بوده، احتمال خطا در آن وجود دارد.

اینجا یک سؤال این است اگر این فهم بشری است و احتمال خطا دارد ما چقدر می‌توانیم به این فهم بشری قابل خطا اعتماد کنیم؟ آیا می‌توانیم بگوییم این فهم بشری قابل خطا فرمان خدا است، حکم خدا است؟ مشکل است. در حالی که ما این‌طور باور داریم اگر یک نفر به عنوان مرجع تقلید واجد شرایط بود باید به دستور او عمل کرد و عمل نکردن به دستور او، به آن چیزی که در رساله نوشته گناه است و به خاطر عمل نکردن به همین فهم بشریِ آقای مجتهد ما مورد مؤاخذه‌ی خداوند قرار می‌گیریم.

پس سؤال این است اگر این فهم بشری خطاپذیر است چطور ما باید به خاطر مخالفت با یک فهم بشری خطاپذیر که ممکن است اشتباه باشد مورد مؤاخذه قرار بگیریم و این ملاک ثواب و عقاب باشد؟

برای پاسخ به این سوال توضیحی لازم است که فهم دین به دو شکل امکان دارد، ۱- فهمی که به تعبیر روایات ما تفسیر به رأی است. یعنی انسان بیاید یک آیه‌ی قرآن، یک روایتی را می خواهد این را بفهمد ولی برای فهمیدن این از روش‌های قانونمند استفاده نمی‌کند؛ چنین فهمی یک فهم معتبر نیست و یا این که گاهی یک چیزی در نظر خود او وجود دارد، یک چیزی را می‌پسندد براساس پسند شخصی خود یا براساس سلیقه‌ی اجتماعی می‌خواهد این را به قرآن تحمیل کند، بگوید آن چیزی که من می‌فهمم یا جامعه می‌فهمد، جامعه می‌پسندد، این را بخواهد از قرآن یا از روایات استخراج کند. این تفسیر به رأی و راه نادرست می‌شود.

امّا راه دوم و صحیح این است که انسان براساس یک اصول و یک قواعد عقلانی و به صورت ضابطه‌مند و قانونمند سراغ منابع دینی برود و به شکل عقلانی و قاعده‌مند و ضابطه‌مند بخواهد آنها را بفهمد، این راه درست است. گفتیم اندیشمندان مسلمان علم فقه، علم اصول، علم درایه، علم رجال را طرّاحی کردند، به چه خاطر؟ به خاطر این‌که بتوانند یک فهم عقلانی و قاعده‌‌مند و قانونمند از منابع داشته باشند. این فهم قاعده‌مند و قانونمند یک فهم کارشناسانه می‌شود، آن فهم بشری از دین که کارشناسانه باشد اعتبار دارد و می توان آن را به دین نسبت داد و آن را محترم شمرد، چرا؟ چون در فهم دین همان روشی را که همه‌ی عقلاء، همه‌ی اهل خرد در زندگی خود استفاده می کنند بکار بسته و دین هم همین روش را معتبر شمرده و راه جدیدی را برای فهم منابع خود نشان نداده است.

مثلاً ما می‌خواهیم قانون اساسی را تفسیر کنیم، چه می‌کنیم؟ به دست حقوقدان می‌دهیم حقوقدان براساس قواعد عقلی فهم متن، این قانون را تفسیر می‌کند، این تفسیر معتبر است. امّا اگر این قانون را دست یک انسان غیر کارشناس بدهیم، یک انسان عادی که سر رشته در حقوق ندارد، آیا فهم او معتبر است؟ خیر فهم او معتبر نیست، چرا؟ چون از نظر عقلی فقط فهم قانونمند دارای اعتبار است. یک قاضی در دادگاه پرونده‌ را می‌خواند، نوشته‌های متّهم را می‌خواند، اعترافات او را می‌خواند، این قاضی می‌تواند این‌جا قضاوت کند چرا؟ چون او می‌تواند این اعترافات را، این اقرارها را با یک فهم ضابطه‌مند تفسیر کند. ولی ما ممکن است نتوانیم این کار را انجام دهیم لذا فهم ما حتی از سخنان متهم هم معتبر نیست، فهم قاضی کارشناس در این‌جا معتبر است.

ما چرا می‌گوییم در فهم دین باید سراغ مرجع تقلید برویم؟ به خاطر این‌که مرجع تقلید کارشناس است، او بر قواعد فهم متون دینی مسلّط است، فهم او معتبر می‌شود. ولی فهم کسی که این تسلّط را بر منابع دینی ندارد، بر قواعد فهم متون تسلّط ندارد فهم او معتبر نخواهد بود. این یک نکته‌ی مهم که فهم بشری معتبر است به شرط این‌که فهم قانونمند باشد، درست منطبق با قوانین فهم متن و آن هم متون دینی باشد.

فهم قرآن و منابع دینی

نکته‌ی دوم این است که فهم قرآن چگونه است؟ آیا قرآن یک روش خاصّی را در همان چارچوب فهم عقلانی ارائه کرده یا خیر؟ ما چگونه می‌توانیم براساس همین قواعد فهم بشری یک متنی مثل قرآن را بفهمیم؟ آیا قرآن یک ادبیات خاصّی را، یک روش خاصّی را دارد یا نه؟ هر علمی برای خود یک ادبیات خاصّی دارد که کارشناسان آن علم می‌توانند با این ادبیات و اصطلاحات خاص آن را بفهمند، کسی که در یک علم تخصّص دارد در علم دیگر نمی‌تواند متخصّص باشد اگر آن را نخوانده باشد، چون اصطلاحات و ادبیات علوم با هم متفاوت است. در مورد قرآن چطور؟

آیات محکم و متشابه در قرآن

قرآن در همان چارچوب روش عقلایی فهم متون-یک روش خاصّی دارد که خودش توضیح داده است، قرآن می‌فرماید که آیات قرآن دو دسته هستند آیات محکم و آیات متشابه: «مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ… وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ»[۱]، قرآن می‌فرماید: شما که می‌خواهید بروید براساس فهم بشری قرآن را بفهمید متوجّه باشید که آیات قرآن دو گونه است، بعضی آیات محکم هستند بعضی متشابه هستند. محکم هستند یعنی انسان می‌تواند فهم روشنی از آن‌ها پیدا کند، انسان آیه را بخواند یک معنی روشنی از آن آیه، از آن جمله، از آن کلمات به دستش می‌آید. ولی بسیاری از آیات قرآن این‌طور نیستند «وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ»، به تصریح قرآن، آیات بسیاری در قرآن متشابه هستند، یعنی آیات شبهه‌انگیز هستند، معنی آن‌ها به راحتی به دست نمی‌آید.

فهم این آیات متشابه دشوار است، انسان نگاه می‌کند یا نمی‌فهمد یا چند معنی به ذهنش می‌آید معلوم نیست این است یا آن است، این‌جا است که مشکل‌زا می‌شود. در این‌جا چند سؤال وجود دارد، ۱- چرا چنین آیاتی وجود دارد؟ چرا همه‌ی آیات قرآن محکم نیست؟ چرا همه‌ی آیات روشن نیست؟ چرا بعضی آیات متشابه مطرح شده است؟ ۲- راه تحلیل متشابهات چیست؟ آیا متشابهات را می‌شود فهمید یا نمی‌شود فهمید؟ آیا انسان‌های عادی هم می‌توانند متشابهات را بفهمند یا این که فهم متشابهات مخصوص پیامبر اکرم و معصومین است ۳-اگر می‌توانند قواعد آن چیست؟

این‌جا قرآن با یک جمله‌ی کوتاه پاسخ این سوال ها را داده و راه فهم را هم به ما نشان می‌دهد، گفته «مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ»، یعنی آیات محکم امّ الکتاب هستند، یعنی آیات مادر هستند. نقش مادر نسبت به فرزند چیست؟ مادر فرزند را پرورش می‌دهد نقش این آیات هم همین است. آیات محکم نسبت به آیات متشابه نقش پرورش‌دهنده دارند، پس در این‌جا خود آیه راه فهم متشابهات را نشان می‌دهد. می‌گوید اگر می‌خواهید متشابهات را بفهمید باید سراغ محکمات بروید، برای فهم متشابهات باید بروید آن مبانی و اصول فکری قرآن را که در آیات محکم بیان شده استخراج کنید، متخصّص شوید، بر معارف قرآن، معارف محکم، معارف پایه و بنیادین مسلّط شوید، اگر این تسلّط را پیدا کردید آن وقت می‌توانید سراغ آیات متشابه بروید آیات متشابه را هم بفهمید.

اگر کسی این کار را انجام نداد بدون این‌که سراغ محکمات برود سراغ متشابهات رفت، چه اتّفاقی می‌افتد؟ انحراف به وجود می‌آید. چرا کسی این کار را انجام می دهد؟ قرآن در ادامه‌ی آیه این را توضیح می‌دهد: «فَأَمَّا الَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَهِ وَ ابْتِغاءَ تَأْویلِهِ»، آن کسانی که انحراف فکری دارند یعنی به جای این‌که از قرآن هدایت بگیرند می‌خواهند افکار خود را با قرآن توجیه کنند و وسیله‌ی توجیه انحرافات خود قرار بدهند، این‌ها سراغ محکمات نمی‌روند، سراغ متشابهات می‌روند، متشابهات را طبق سلیقه‌ی خود توجیه می‌کنند این، عامل انحراف می‌شود، باعث گمراهی شان می‌شود. در آیه‌ی دیگر می‌فرماید: همین قرآن که باعث هدایت عدّه‌ای است همین قرآن «یُضِلُّ بِهِ کَثیراً»[۲]، باعث انحراف عدّه‌ای می‌شود آن‌ها همان کسانی هستند که بدون مراجعه به محکمات، بدون فهم صحیح محکمات و تسلط بر آیات محکم سراغ متشابهات می‌روند.

راه درست فهم قرآن از زبان خود قرآن

پس راه فهم صحیح و ضابطه مند قرآن طبق این آیه و آیات دیگر این است که کسی محکمات را بفهمد بعد سراغ متشابهات برود، بعد با استفاده از محکمات آیات متشابه خود را تبدیل به آیات محکم کند و همین طور گام به گام متشابهات را به محکم تبدیل کند تا تمام قرآن برای او یکپارچه محکمات شود. یعنی انسان سراغ محکمات می‌رود وبا محکمات متشابهاتش به تدریج و مرحله به مرحله تبدیل به محکم می‌شود. پس این روش فهم خاص آیات قرآن است که البته مخصوص قرآن نیست هر متن علمی را هم باید همین گونه فهمید و تفسیر کرد.

اما چرا همه‌ی آیات قرآن آیات محکم نیست؟ چرا همه اش آیاتی نیست که معنی روشنی داشته باشند و همه کس در همه‌ی زمان‌ها بتوانند آنها را به روشنی بفهمند و تفسیر کنند، چرا آیات قرآن این‌طور نازل نشده است؟ پاسخ این است که اگر چنین بود قرآن دیگر اعجاز نداشت. اگر معارف قرآن در حدّی از وضوح باشد که آن فرد بدوی زمان پیامبر اکرم ص هم با اطّلاعات و سواد در حد یک جامعه‌ی بسیار ساده بتواند تمام معنی این آیه را استخراج کند این آیه دیگر در شرایط پیچیده‌ی امروز نمی‌تواند هدایت گر باشد. هدایت وقتی است که یک آیه بتواند لایه‌های مختلف داشته باشد که بتوان تفسیرهای مختلف از این ارائه داد. آن موقع است که می‌شود این آیه در هر زمانی به ما یک تفسیری، یک هدایتی را ارائه بدهد. پس یک علّت متشابه بودن آیات، وجود اعماق و لایه ها و محتواهای شگرف قرآن و به تعبیر روایات دارای بُطون بودن است. این بطن‌ها و لایه‌ها موجب تشابه می‌شود. پس علّت متشابه بودن یکی وجود لایه‌های مختلف در معانی است و دوم این که بعضی از مطالب را، بعضی از معارف دین را نمی‌شود صریح و روشن بیان کرد. این نکته‌ی دوم است.

چرا؟ چون خود این، انحراف‌ ایجاد می‌کند. این ممکن است برای شما عجیب باشد چطور یک مطلب اگر روشن گفته شود خود موجب انحراف شود؟ برای چه کسانی؟ برای کسانی که در آن سطح نیستند. یک روایتی برای شما نقل می‌کنم که بدانید قضیّه چطور است. در روایت داریم که می‌‌فرماید: اگر اباذر می‌دانست در قلب سلمان، در فکر سلمان چه می‌گذرد «لَکَفَرَه»[۳]، سلمان را مسلمان نمی‌دانست کافر می‌دانست. یعنی چه؟ یعنی اگر ابوذر مطّلع می‌شد که سلمان چه فکری دارد. این هم ناظر بر تفکّر توحیدی سلمان است. یعنی با این‌که ابوذر و سلمان هر دو جزء صحابه‌ی عالی پیامبر بودند ولی این‌قدر فاصله وجود دارد که ابوذر نمی‌تواند آن برداشت و تفسیر و فهمی که سلمان از توحید دارد را  درک کند اگر به او بگوید می‌گوید خدایی که تو قبول داری خدا نیست چیز دیگری است. لذا هیچ وقت سلمان نمی‌تواند فکر خود را در اختیار ابوذر بگذارد این‌قدر فاصله است. همین فاصله بین سلمان و پیامبر اکرم و معصومین وجود دارد، همین مقدار فاصله بین ما و ابوذر وجود دارد.

یعنی معارف عمیقی مثل توحید، مثل خداشناسی این‌طور است. هزار و چند صد سال است تمام بحث عرفان اسلامی راجع به همین است که ما چه تبیینی از حقیقت وجود الهی داشته باشیم. حقیقت الهی عظیم‌ترین حقیقت عالم است، نمی‌شود افکار کوچک به این حقیقت عظیم الهی برسند. هر کسی به اندازه‌ی فهم خود یک تصویری از این حقیقت عظیم دارد هر چقدر بالاتر برود این فهم کامل‌تر می‌شود. کسی از پایین نگاه می‌کند نمی‌تواند بفهمد که آن بالا چه خبر است. بنابراین قرآن نمی‌تواند این‌طور حقیقت‌ها را بازگو کند. راجع به قیامت آن چیزی که ما از قیامت و بهشت و جهنّم در قرآن داریم چیست؟ اوصاف همین نعمت‌های مادّی است. آیا بهشت همین است؟ خیر، این یک لایه‌ی سطحی از بهشت است عمق زندگی متعالی در بهشت را فرد عادی نمی‌تواند درک کند لذا از آن‌ها چیزی بیان نشده، فقط به اشاره گفته شده است.

گفته شده: «رِضْوَانُ اللَّهِ أَکْبَرُ»[۴]، انسان فقط بداند که رضوان و خشنودی خدا آن چیزی است که بالاتر از این حرف‌ها است، و آن چیزی است که انسان‌های والا به آن می‌رسند. رضوان الهی چیست که اگر انسان به آن برسد هیچ چیزی دیگر برای او در قیامت ارزش ندارد؟ آیه‌ی دیگر می‌فرماید: «عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ»[۵]، انسان‌ها پیش خدا هستند، پیش خدا بودن برای ما قابل فهم است؟ یعنی چه؟ تنها پیش که ما می‌فهمیم پیش فیزیکی است، کنار هم باشیم، غیر از این خیلی برای ما قابل درک نیست. لذا این‌ آیات گذرا مطرح شده و باز نشده است.

آن چیزی که در ده‌ها و صدها آیه درباره آخرت توضیح داده شده همان چیزهایی است که در حدّ فکر ما است، این نعمت‌هایی که این‌جا دارید آن‌جا وجود دارد خیلی بالاتر است، هر چه بخواهید آن‌جا وجود دارد، «ما تَشْتَهیهِ الْأَنْفُسُ»[۶]، هر چه دل شما، نفس شما تقاضا کند آن‌جا فراهم است، همین را گفته‌اند. پس خیلی از معارف قابل فهم نیست اگر گفته شود، اگر باز شود نه تنها کمکی به فهم ما نمی‌کند، بلکه ممکن است چون ما درک نداریم موجب سوء برداشت ما هم بشود. همان مسئله‌ی ابوذر و سلمان که آن روایت اشاره می‌کند دلیل تشابه آیات است.

محکم و متشابه شدن آیات با توجّه به زمان و جهات مختلف

یک آیه ممکن است امروز محکم باشد ولی یک نسل بعد که فکر بشر ترقّی می‌کند معلوم می‌شود آیه محکم نبوده آیه اعماقی داشته که ما نمی‌فهمیدیم، آیه‌ای که امروز به نظر ما هیچ عمق خاصی ندارد در آینده اعماق و لایه‌های آن کشف می‌شود. یک آیه‌ای که امروز برای ما متشابه است بعداً روشن می‌شود خیلی معنی روشنی داشته فکر ما نمی‌رسیده. یک آیه مثلاً از جهات عبادی ممکن است معنی محکم و روشنی داشته باشد ولی از جهت اجتماعی ابعاد پیچیده‌ای داشته باشد.

نتیجه این‌که قرآن با این آیات متشابه است که معجزه است. علی (علیه السّلام) در نهج البلاغه می‌فرماید که «لَا تَفْنَى عَجَائِبُهُ»[۷]، شگفتی‌های قرآن هیچ‌گاه تمام نمی‌شود، یک اقیانوسی است که هر چقدر انسان‌ها بیشتر در عمق این اقیانوس فرو بروند گوهرهای بیشترو تازه‌ تری به دست می‌آورند. اگر بخواهیم تشبیه کنیم مثل عالم طبیعت است، عالم طبیعت چطور است؟ آیا می‌شود بگوییم یک زمانی می‌رسد که انسان‌ها همه‌ی مسائل عالم طبیعت، همه‌ی مجهولات را کشف می‌کنند دیگر مجهولی نمی‌ماند؟ علم ما نسبت به انسان، نسبت به آسمان، زمین، به آخر می‌رسد؟ چنین چیزی بعید است که یک زمانی برسد علم به نقطه‌ی آخر برسد.

قرآن کتاب تدوین الهی و پایان‌ ناپذیر

هر چقدر انسان در طبیعت، در وجود خود، در عالم تفحّص کند باز به شگفتی‌های تازه‌تری می‌رسد، این کتاب تکوین خدا است که این‌طور است. قرآن هم کتاب تدوین است، کتاب اندیشه‌ی الهی است، آن کتاب صنع است این کتاب فکر الهی است، این هم به همان اندازه بلکه بسیار بیشتر اعجاب و اعجاز دارد که پایان‌ناپذیر است. بعضی از این لایه‌های عمیق ممکن است برای ما انسان‌های عادی هیچ وقت کشف نشود فقط مخصوص پیامبر و معصومین باشد. ولی پیامبر و معصومین تلاش می‌کنند مدام ما را به این عمق نزدیک کنند.

تأکید قرآن به تعمّق و تفکّر در قرآن

خود قرآن هم تأکید می‌کند: «أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ»[۸]، با سؤال پرسشی اعتراضی که انسان‌ها چرا در قرآن تدبّر نمی‌کنید؟ تدبّر یعنی تعمّق، چرا در قرآن تعمّق نمی‌کنید؟ قرآن کتاب عمیقی است، کتاب یک سطحی نیست، یک لایه‌ای نیست. «أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ»، چرا نمی‌روید به عمق‌ها برسید و دست پیدا کنید؟ این کتاب داده شده برای این‌که شما بروید استخراج کنید، مدام به نکات تازه برسید، از آن هدایت‌های تازه استفاده کنید، چرا این کار را انجام نمی‌دهید؟

قابل فهم بودن قرآن برای بشر

پس قرآن یک کتابی قابل فهم است. بعضی افراد مطرح کرده‌اند که قرآن برای ما انسان های عادی قابل فهم نیست، فقط ائمّه و پیامبر این را می‌فهمیدند. این حرف اشتباهی است و علماء آن را رد کرده اند. چون خود قرآن می‌فرماید: ای انسان‌ها چرا تدبّر نمی‌کنید؟ اگر قابل فهم نبود که قرآن تشویق نمی‌کرد بروید تعمّق کنید، پس قابل فهم است. قرآن یک سطحی ظاهری و رویی دارد این سطح ظاهری قرآن در دسترس همه است، هر کس می‌تواند این سطح ظاهری را بفهمد.

ولی یک سطح عمیق و باطن دارد که این سطح عمیق به راحتی در دسترس نیست، این سطح عمیق احتیاج به توانایی دارد. انسان‌ها می‌توانند به آن برسند ولی باید بروند تلاش کنند، هم از نظر فکری تلاش کنند از طریق محکمات به این متشابهات برسند و یک نکته‌ی دیگر است که به طور خاص درباره قرآن گفته شده و در کتاب‌های دیگر وجود ندارد، آن این است که قرآن فرموده انسان‌هایی می‌توانند به این اعماق برسند که علاوه بر فکر صحیح، تقوای معنوی داشته باشند، اهل معنا باشند، این خیلی مهم است چیز جدیدی است. ما در علوم دیگر لازم نیست اهل تقوا باشیم، یک انسان بی‌دین و فاسد هم می‌تواند برود در هر رشته‌ای تلاش کند با تلاش خود به عمق برسد ولی قرآن این‌طور نیست. حجاب‌ها، موانع درونی و معنوی می‌تواند مانع رسیدن به عمق شود، فهم سطح ظاهری قرآن این را احتیاج ندارد، آن را یک انسان مستشرق و یهودی و مسیحی و ضدّ قرآن هم می‌تواند بفهمد. ولی رسیدن به این عمق نه، آن هدایت‌های عمیق قرآن علاوه بر این تلاش فکری یک تلاش معنوی و درونی لازم دارد، یک دل پاک و اندیشه‌ی پاک لازم دارد، غیر از اندیشه‌ی قوی و فعّال.

ابطال ‌پذیری و تغییر پذیری در فهم بشری دین

به بحث خود برگردیم که بحث فهم بشری دین بود، گفتیم فهم ضابطه‌مند فهمی معتبر است هم در مورد قرآن وهم در مورد روایات، این فهم را می‌توانیم در قرآن و روایات داشته باشیم. به سوال تازه ای می رسیم: آیا فهم بشری ما از دین همیشه ثابت است یا نه می‌تواند تغییر کند؟ گفتیم فهم بشری خطا پذیر و تغییر پذیر است، یعنی یک اندیشمند مسلمان با همان روش صحیح و قانونمند یک معنی و یک برداشتی را از یک آیه‌ی قرآن پیدا می‌کند ولی بعد از مدّتی می‌بیند فهم او درست نبوده است. چنین چیزی می‌تواند باشد؟ که خود او فهم خود را نقض و ابطال کند و یک تغییری بدهد فهم جدیدی را جایگزین کند بگوید من اشتباه کردم؟ این امکان دارد یا نه؟ در معارف دین ابطال‌پذیری وجود دارد یا ندارد؟ بله. وقتی فهم خطاپذیر بود یعنی انسان بعد می‌تواند بفهمد که خطا کرده است.

خطاپذیر نبودن بخشی از دین

اما سؤال مهم این است که آیا در همه‌ی معارف دین این خطاپذیری ممکن است یا در بخشی غیر ممکن است؟ این‌جا می‌توانیم بگوییم در بخشی از معارف دین تغییر و خطا پذیری و ابطال ‌پذیری نزدیک به صفر است، امکان آن نیست، در کجا؟ در جایی که آن مستند دینی ما یک کلام صریح و کاملاً روشن باشد. اگر قرآن یا روایات در بارۀ یک مطلبی یک جمله‌ی کاملاً روشنی به ما ارائه کردند که هم جمله از نظر ادبی ابهامی ندارد و هم نوع معنا ومطلب مشکل دارد نیست و ابهام‌دار ندارد، هم آن لفظ و کلام کاملاً روشن است و هم آن سنخ و ماهیّت مطلب از نوع متشابه نیست، این‌جا ما می‌توانیم در نتیجه تقریباً به یک فهم یقینی دور از خطا برسیم.

مثلا قرآن یا روایات گفته‌اند که در ماه رمضان از موقع طلوع فجر، اذان صبح تا اذان مغرب روزه بگیرید، یعنی چیزی نخورید، چیز نخوردن در این فاصله دارای معنی روشنی است و ابهام ندارد. معنی خوردن کاملاً روشن است زمان هم که معلوم است از چه زمانی تا چه زمانی است، ماه رمضان باید روزه گرفت و چیزی نخورد. این یک معنی روشنی است ابهام ندارد. انسان هزار سال قبل با هزار سال بعد در مورد اصل روزه ابهامی نخواهد داشت، زمان آن را ممکن است بگویند غروب آفتاب است یا مغرب است ولی اصل این‌که روزه گرفتن یک واجب است، کسی در این تردید نمی‌کند. این ابطال‌پذیر نیست نمی‌شود بعداً بیاید بگوید این اشتباه بود تغییر بدهند، چرا؟ چون معنی ابهام ندارد، روزه گرفتن چیز روشنی است، کلام، جملاتی هم که خواسته این منظور را برساند جملات کاملاً روشنی است. این در مورد احکام.

نمونه‌هایی از روشن بودن اعتقادات

در مورد اعتقادات هم همین‌طور است، خداوند آفریدگار عالم است، معنی آفریدگار معلوم است چیست یعنی آفرینش موجودات و هستی آن‌ها از خدا است، اصل این معلوم است، «اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ»[۹]، این معنی ابطال و نقض ندارد چون یک معنی روشنی است. هم جمله گویا است و هم معنی روشن است. پس در این موارد که لفظ و کلام صریح است معنی هم روشن است این‌جا ما ابطال‌پذیری نداریم. چرا؟ چون ابطال این است که شما یک معنی را کنار می‌گذارید یک معنی دیگر را جایگزین می‌کنید، این‌جا دو معنی وجود ندارد یک معنی است.

معنی ظاهر بودن

امّا خیلی از مطالب دین این‌طور نیست، آن جملات و الفاظی که دلالت می‌کند صریح نیست، شاید غالباً این‌طور باشد، ظاهر هستند نص نیستند، این یک اصطلاح زبان‌ شناسی است. ظاهر است یعنی این کلام را وقتی شما می‌شنوید ذاتاً چند معنی دارد، این جمله می‌تواند چند نوع معنی شود. ولی در بین این چند معنی یک معنی روشن‌تر است به هر کسی بگویید می‌گوید دو احتمال دارد ولی بااین وجود، هر کسی که بشنود می گوید منظور گوینده از این دو معنی این معناست. یعنی معانی دیگر و احتمالات دیگر خیلی ضعیف است، تا حدی که اصلا نباید در نظر گرفته شود. جملاتی که ما در سخنانمان بکار می بریم معمولاً همین‌طور است، کلماتی که می‌گوییم معمولاً چند معنی دارد، به کتاب لغت مراجعه کنید معمولاً هر کلمه چند معنی دارد، آن چیزی که یک معنی را ظاهر می‌کند قرائن و شواهدی است که در کلام پیدا می‌شود. این جمله را کسی در جلسه‌ی دینی بگوید در معارف دینی یک معنی پیدا می‌کند در یک فضای سیاسی برود ممکن است همین جمله یک معنی دیگر پیدا کند. چرا؟ چون قرائن و شواهد در معنی تأثیر دارد.

بسیاری از کلمات و جملات معارف دین در معنی ظاهر هستند لذا می‌شود از آن‌ها تفسیرهای مختلفی کرد. کار مجتهد همین است، کار کارشناس دین این است در جملاتی که معمولاً ظاهر هستند بیاید قرائن و شواهد را از متن دربیاورد، عقب و جلو، شرایط تاریخی مطرح شدن، از مجموع این‌ها بگوید معنی این جمله این است و معانی دیگر مراد و مقصود نیستند.

این‌جا یعنی در معنی کردن ظاهرها، احتمال خطا وجود دارد، این‌جا یک مجتهد و یک متخصّص می‌گوید با قرائن و شواهدی معنی این است بعد از مدّتی یک قرائن و شواهد جدیدی پیدا می‌‌کند می فهمد که منظور این نبوده آن معنای دیگر بوده است. این‌جا است که خطا پذیری به وجود می‌آید. پس ما باید بگوییم در بخشی از معارف دین خطا وجود ندارد ولی در بیشتر موارد امکان خطا وجود دارد. ولی بااین وجود، اگر یک کارشناس آمد با قواعد و ضوابط صحیح به یک معنی رسید فهم او معتبر است.

مگر این‌که دلیل قوی‌تری ارائه شود، یک کارشناس قوی‌تری بیاید رد کند؛ آن موقع ما حرف جدید را می‌پذیریم. تا وقتی نظر جدیدتری نیامده، نظر محکم‌تری نیامده آن نظر قبلی معتبر است و باید از آن تبعیّت کرد. در تمام علوم همین‌طور است، انسان مریض می‌شود به پزشک می‌رود، یک پزشک متخصّص درجه‌ی یک است او می‌گوید به این دلیل، به این دلیل مریضی شما این است باید این‌طور درمان شود، ما قبول می‌کنیم. مگر این‌که یک پزشک قوی‌تر پیدا شود راهنمایی دیگری بکند؛ ولی تا پزشک قوی‌تری رد نکرده نظر پزشک معتبر قبلی باقی است و ما به آن عمل می‌کنیم، در مسائل دینی هم همین‌طور است. پس تغییر‌پذیری در مواردی امکان دارد.

تکامل در جنبه‌های خطاناپذیر فهم

سؤال دیگر: آیا در مواردی که تغییر امکان ندارد، تکامل فهم امکان دارد یا نه؟ تکامل یعنی چه؟ یعنی ما بعد از مدّتی می‌فهمیم که برداشت قبلی ما صد درصد غلط نبوده ولی ما فقط یک بخش قضیّه را دیده بودیم ولی حالا می توانیم ابعاد بیشتری را ببینیم و دیدمان کامل‌تر ‌شود. باید بگوییم بله، این تقریباً در همه‌ی مسائل دینی وجود دارد جز در احکام. مثلاً روزه دیگر تکامل ندارد صبح تا شب روزه بگیرید، این دیگر تکامل ندارد. ولی تقریباً در همه‌ی بحث‌های اعتقادی این تکامل فهم ممکن است. مهم‌ترین بخش خداشناسی است که صحبت کردیم که تکامل فهم در آن و نزدیک تر شدن به فهم معصومین در این بخش ممکن است.

در روایت جالبی از امام صادق (علیه السّلام) نقل شده که می‌فرماید: در قرآن آیاتی است که خداوند این‌ها را برای انسان‌های آخر الزّمان نازل کرده، برای اقوام عمق اندیش آینده، «مُتَعَمِّقُونَ»[۱۰]، یعنی انسان‌های عمیق‌ اندیش و عمیق‌نگری در آینده‌ی بشر می‌آیند که خداوند این آیات را برای آن‌ها نازل کرده است. کدام آیات؟ گفته شده آیات توحیدی اوّل سوره‌ی حدید و آخر سوره‌ی حشر، گفته شده این آیات را خدا برای انسان‌های آینده نازل کرده که سطح فکر آن‌ها بالاتر می‌رود می‌توانند بفهمد. آیات چیست؟ «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ»[۱۱]، خدا اوّل است، آخر است، ظاهر است، باطن است.

یعنی چه؟ خدا اوّل است آخر است یک معنی سطحی این است که قبل از هر موجودی خدا بوده بعد هم که همه از بین می‌روند خدا وجود دارد، این معنی سطحی است. خدا ظاهر است خدا باطن است، یعنی چه؟ یعنی خدا را ما می‌بینیم ظاهر است؟ باطن است یعنی در بطون است؟ منظور این چیست؟ الآن فیلسوفان مسلمان مثل ملّا صدرا یک تفسیرهای خیلی عمیق‌تری از این آیه ارائه کرده‌اند، در آینده هم ممکن است تفسیرهای خیلی عمیق‌تری ارائه شود. پس تکامل پذیری فهم را در معارف دین به خصوص در معارف اعتقادی همه جا خواهیم داشت.

کثرت ‌گرایی یا تکثّر گرایی

بحث آخر ما بحث چیزی به نام Pluralism که به معنای کثرت ‌گرایی است که در اندیشه‌های کلام جدید امروز مطرح است. تکثّر گرایی چه می‌گوید؟ می‌گویند ما لازم نیست یک فهم از دین را معتبر بدانیم ما می‌توانیم در عرض هم فهم‌های متعدّدی را که حتّی با همدیگر مخالف و متضاد هستند از دین داشته باشیم. آیا این امکان دارد یا خیر؟ ما گفتیم فهم ما از دین می‌تواند خطا باشد، دو فهم وجود دارد یکی صحیح است یکی خطا است، ولی می‌گویند از این دو فهم یکی صحیح است یکی خطا است ولی ما الآن نمی‌دانیم بعداً می‌فهمیم، ولی Pluralism می‌گوید شما همزمان می‌توانید فهم‌های متعدّد و حتی متضادی از دین در عرض هم داشته باشید و بگویید همه صحیح است.

نتیجه‌ی کثرت گرایی

می‌گویند اگر شما این را گفتید دعوای بین ادیان تمام می‌شود، دعوای ادیان چیست؟ مسیحی می‌گوید من درست می‌گویم، مسلمان می‌گوید من درست می‌گویم، یهودی می‌گوید من درست می‌‌گویم، شیعه می‌گوید من درست می‌گویم، سنّی می‌گوید من درست می‌گویم، اگر شما گفتید همه درست می‌گویید صلح کل ایجاد می‌شود همه‌ی دعواها حل می‌شود، همه درست می‌گویند هیچ کس بر دیگری برتری ندارد. این‌ها گفته‌اند ما به این وسیله همه‌ی دعواها را حل می‌کنیم. هر دعوایی را می‌شود حل کرد، همه درست می‌گویند، هر کس چیزی گفت بگو شما درست می‌گویید، شما راست می‌گویید. در واقع دین هم همین است.

پذیرش کثرت گرایی به شرط تفنّنی بودن دین

می‌شود چنین چیزی گفت یا خیر؟ در یک صورت می‌شود این را پذیرفت اگر ما بگوییم یک واقعیّتی پشت صحنه‌ی دین نیست دین یک تفنّن است، دین یک تنوّع است انسان می‌خواهد با دین نیاز روانی خود به پرستش را پاسخ بدهد، حالا این خدا هر چه بود بود. شما یک نیاز پرستش دارید بت است بپرست، خدا بپرست، ماه و ستاره است، هر چه، فرقی نمی کند؛ یک پرستشی می‌خواهد انجام شود، صرفاً یک نیاز روانی می‌خواهد برآورده شود، یک تفنّنی در زندگی است پشت آن واقعیّتی نیست. اگر این را بگوییم عیبی ندارد.

تفّننی نبودن دین

امّا اگر گفتیم دین هدایت است، در حرکت انسان یک نقطه‌ی نهایی است که دین دارد ما را به سوی آن نقطه حرکت می دهد. به تعبیر قرآن یک صراط است، راه است، راهی که می‌خواهد ما را به یک نقطه برساند. اگر راه و هدف این‌جا است دیگر نمی‌شود از هر راهی رفت و به آن رسید. ما گاهی از خانه بیرون می‌رویم می‌خواهیم در پارک بنشینیم چند ساعتی را تفریح کنیم، فرقی نمی‌کند این پارک باشد یا آن پارک باشد، شمال شهر باشد یا جنوب شهر باشد، یک جایی باشد که بشود در آن‌جا نشست و ساعتی را اطراق کرد. این عیبی ندارد. امّا اگر ما راه افتادیم می‌خواهیم به یک مقصدی برسیم، می‌خواهیم به جایی برویم، اگر بخواهیم به جایی، به مقصدی برویم دیگر نمی‌توانیم بگوییم از شمال رفتی، از جنوب رفتی، از شرق رفتی فرقی نمی‌کند، آن‌جا باید مسیر را پیدا کنید.

نگاه به دین هم همین است، نگاه Pluralism به دین همان نگاه غربی امروز است که دین نمی‌خواهد شما را به جایی برساند، واقعیّتی نیست، می‌خواهد نیازی پاسخ داده شود شما آرامش روانی پیدا کنید بیش از این به دین احتیاجی نیست، فقط یک آرامش روانی است، یک تفریح است، تنوّع است، به این شکل این نظریّه درست است.

امّا اگر گفتیم شما می‌خواهید به یک نقطه‌ای برسید «أَنَّ هذا صِراطی‏ مُسْتَقیماً فَاتَّبِعُوهُ»[۱۲]، ای مردم دین یک راه است، فکر نکنید بیهوده است، این می‌خواهد شما را به یک نقطه هدف برساند. آن هم از نزدیک‌ترین راه، مستقیم یعنی نزدیک‌ترین راه است. بی‌جهت نروید خود را در راه‌های انحرافی و پیچ در پیچ سرگرم کنید، از یک راه مستقیم و سهل‌ترین و نزدیک‌ترین راه می‌خواهد شما را به آن نقطه برساند. از این تبعیّت کنید.«وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ»، از راه‌های دیگر نروید راه‌های دیگر به نتیجه نمی‌رسد چون شما می‌خواهید به جایی برسید. «فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبیلِهِ». با این نظریّه، با این نگاه به دین دیگر بحث Pluralism منتفی می‌شود.

تفاسیر درست و متعادل از کثرت‌ گرایی

ممکن است یک تفسیرهای متعادل‌تری از Pluralism ارائه شود، آن تفسیرهای متعادل‌تر یکی این است که ما بگوییم درست است ما حق‌‌های متعارض در کنار هم نداریم یک حق است، این‌قدر همراهی می‌کند، ولی این‌طور نیست که یک دین صد درصد حق شود بقیّه صفر شوند. هر دین بهره‌ای از حقیقت دارد، این ۳۰ درصد، این ۲۰ درصد، بگوییم هر دینی بهره‌ای از حقیقت دارد، این چه عیبی دارد؟ این عیبی ندارد. ممکن است در مسیحیّت امروز بخشی از حقیقت باشد، حتّی در ادیان هندو بخش‌هایی از حقیقت وجود داشته باشد، این عیبی ندارد.

ولی آن‌ها می‌گویند مساوی تقسیم کنید بگویید همه حق هستند، همه بهره‌‌ای از حق دارند پس فرقی ندارند. این جا نمی‌شود همراهی کرد، زیرا اگر واقعیّت این نقطه است شما باید ببینید تجلّی این مسیر در کدام بیشتر است، بهره‌ی هر کدام را بررسی کنید بگویید بهره‌ی این ۳۰ درصد است، این ۲۰ درصد است، این ۱۰ درصد، همین‌طور نمی‌شود گفت چون همه‌ی دین‌ها صد درصد حق نیستند پس همه درست هستند چون باید هر کدام جه مقدار بهره‌ از حقیقت دارند، پس این هم راه حل نیست.

رستگاری همه‌ی ادیان از دیدگاه کثرت گرایی

بحث سوم این است که عدّه‌ای از Pluralist‌ها می‌گویند ما به حق و حقیقت کاری نداریم بلکه ما بحث تامین سعادت آخرت و رضای خدا است. ادیان می‌خواهند انسان را به رستگاری آخرت  برسانند. می‌گوییم همه‌ی ادیان می‌توانند انسان را به رستگاری برسانند رستگاری آخرت فقط برای یک دین نیست آن‌طور که الآن ادیان می‌گویند. شما به مسیحیّت مراجعه کنید کلیسای کاتولیک می‌گوید اگر کسی توسّط کشیش غسل تعمید را انجام داد این بهشتی است و الّا حتماً جهنّمی است. آیا ملاک این است؟ باید گفت ملاک رستگاری و نجات آخرت چیست؟

رستگاری از دیدگاه اسلام

این‌جا هم ما در نظریّه‌ی اسلام حرف درستی داریم، حرف روشنی داریم، اسلام می‌فرماید که نجات در تبعیّت از حقّ و حقیقت است. اگر کسی دنبال حقیقت باشد و بخواهد حقیقت را بفهمد این اهل نجات است، آن چیزی که انسان را از نجات و رستگاری بازمی‌دارد مقابله با حقیقت است. کفر به معنی پوشاندن است، یعنی حق‌پوشی است، کافر یعنی حق‌پوش، کسی است که نمی‌خواهد زیر بار حقیقت برود. اگر انسانی دنبال حقیقت باشد اگر به حقیقت هم نرسد شرعاً پیش خدا عذر دارد. کسی در یک کشور مسیحی زندگی می‌کند پیام حقیقت اسلام به او نرسیده یا این پیام حقیقت را این‌قدر آن‌ها با تبلیغات منفی جلوه داده‌اند که او نمی‌تواند باور کند که اسلام یا پیامبر اسلام مسیر درستی باشند، این عذر دارد. اگر این در همان مسیری که می‌رود براساس هدایت عقل درست عمل کند اهل رستگاری است، منطق دین این است، منطق اسلام این است.

شهید مطهّری در آخر کتاب عدل الهی یک جزوه‌ای دارد که در همان کتاب چاپ شده، جزوه‌ی کوتاهی به این نام است که آیا کافران به بهشت می‌روند یا خیر؟ آن‌جا ایشان خیلی زیبا بحث را باز کرده‌اند و توضیح داده‌اند که ملاک نجات تبعیّت از حق است، کفر یعنی انسان عامدانه، از رو تعمّد روی هزار دلیل، انگیزه‌ی درونی، خودخواهانه، فردگرایانه، نژادگرایانه و چیزهای دیگر بخواهد زیر بار حق نرود. این است که انسان را از رستگاری باز می‌دارد. تصوّر کنید یک مسلمان لفظاً مسلمان است ولی هیچ‌گاه نمی‌خواهد زیر بار حق برود، عمر خود را در ستیزه‌جویی با حق گذرانده، اسلام لفظی اثر زیادی برای او ندارد. ما در این‌جا بحث فهم دین را تمام می‌کنیم.


[۱]– سوره‌ی آل عمران، آیه ۷٫

[۲]– سوره‌ی بقره، آیه ۲۶٫

[۳]– الوافی، ج ۱، ص ۱۱٫

[۴]– بحار الأنوار، ج ۸۸، ص ۲۱۹٫

[۵]– سوره‌ی قمر، آیه ۵۵٫

[۶]– سوره‌ی زخرف، آیه ۷۱٫

[۷]– نهج البلاغه، ص ۶۱٫

[۸]– سوره‌ی نساء، آیه ۸۲٫

[۹]– سوره‌ی رعد، آیه ۱۶٫

[۱۰]– الکافی، ج ۱، ص ۹۱٫

[۱۱]– سوره‌ی حدید، آیه ۳٫

[۱۲]– سوره‌ی انعام، آیه ۱۵۳٫