یکی از برجستگانِ قبیله ی کِنده «حُجر بن عَدی» را فرستادند که او نامه ی عزل را ببرد. گاهی پیرزنی می آمد و به امیرالمؤمنین علیه السلام اعتراض می کرد، حضرت عزل آن فرماندارِ متخلف را در اتوماسیون نمی زدند، آن موقع هم اتوماسیون بود، نامه را به چاپار می دادند، فاصله ای که یک کاروان پانزده بیست روز طول می کشید که برود، چاپار طی دو روز می برد، این هم یک نوعی از اتوماسیون است، مثلاً اگه پیرزنی برای شکایت آمده بود، نامه ی عزل را به همان می دادند و مثلا می فرمودند وقتی رفتی، برو استانداری و نامه را به او بده و بگو که او عزل است، چرا؟ چون حضرت می خواستند کسانی که دلشان برای حکومت می سوزد و می خواهند اعتراض بحق کنند را تحویل شان بگیرد. حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام یک کاری هم انجام داده بودند که صندوقی درست کرده بودند، وقتی مردم وارد می شدند، می فرمودند بنویسید و در صندوق بیندازید، کسی نمی دانست که این شخص آمده است که پولی قرض کند یا شکایت دارد؛ لذا همه با آبرو می رفتند، اینطور نبود که مثلا بی بضاعت ها جدا باشند، دیگران جدا… هر کس هر مطلبی داشت در صندوق می انداخت، گاهی کسی معترض بود که فلان استاندار اشتباهی انجام داده است، گاهی هم کسی می نوشت که مشکل مالی دارد، حرمت شان حفظ می شد.

 

اما حضرت برای اشعث یک انسان برجسته از اصحابِ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم «حُجر بن عَدی» را فرستادند، او از قبیله ی خودِ اشعث بود، حضرت این کار را انجام دادند که هم اشعث ناگهان سمت معاویه نرود، بالاخره او را حفظ کند و بگوید من آمده ام و کاری با شما ندارم، هم اینکه حرمت او حفظ شود، چون اشعث یک آدم خیلی حساسِ متکبری است، و خیلی هم بین مردم نفوذ دارد. چرا نفوذ دارد؟ خودِ او در یک سخنرانی گفته است، گفته است که فکر نکنید کسی مرا رئیسِ قبیله ی کِنده و رَبیعه کرده است، حال اینکه خلیفه ی دوم این کار را کرده بود و او ابقاء شده بود، من خودم با رفتارِ خودم رئیسِ قبیله شدم، آن رفتارِ من چیست؟ من با همه ی شما با مردمم خوش اخلاق تر هستم و از همه ی شما سخاوتمندتر هستم، هر کسی مشکلی داشته باشد من به او پول می دهم، و خوب اَلاِنسانُ عَبِیدُ الاِحْسانِ می گفت اگر روزی کسی باشد که با بزرگ و کوچک قبیله بهتر از من رفتار کند، بیشتر به آنها پول بدهد، عملاً او رئیس می شود. اشعث خیلی پرنفوذ است. امیرالمؤمنین علیه السلام حجر بن عدی را سمت آذربایجان فرستادند، نامه ای نوشتند و به حُجر دادند که به اشعث بدهد.

 

قسمتی از آن در نهج البلاغه است که حضرت می فرمایند: وَ إِنَّ عَمَلَکَ لَیْسَ لَکَ بِطُعْمَهٍ[۱] این حکومتی که دست توست، این امانتی که دست توست، این طعمه نیست که فرصت را غنیمت بشماری، یا بگو این طعمه نبوده است که فرصت را غنیمت بشماری وَ لَکِنَّهُ فِی عُنُقِکَ اءَمَانَهٌ این بر گردن تو امانت است، فِی یَدَیْکَ مَالٌ مِنْ مَالِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ اموال خدای عزوجل در دست توست، بیت المال دست تو بوده است، وَ اءَنْتَ مِنْ خُزَّانِهِ تو از خازِن های خدایی، نماینده ی حکومت بوده ای، برخی تصور کرده اند که امیرالمؤمنین علیه السلام این نامه را حین انجامِ کارِ اشعث به او داده است، خیر! حضرت این نامه را برای عزل اشعث به او داده است، بعد فرمودند حساب اموال را آماده کن، از مردم آذربایجان برای من بیعت بگیر، بعد هم نوشته اند وَالإنصِرافُ إلَیّ برگرد، یعنی آخرین مأموریت تو در آذربایجان این است که از مردم برای من بیعت بگیری و بعد حساب اموال را برداری و بیایی.


[۱] نامه ی شماره ۵ نهج البلاغه