امام حسن مجتبی صلوات الله علیه یک گوسفندی داشتند که آن گوسفند را دوست داشتند، یک روزی حضرت به خانه آمدند و دیدند که پای این گوسفند شکسته است، حضرت فرمودند: چه کسی پای این حیوان را شکسته است؟ یکی از این خادمین تحت تأثیرِ تخریب تبلیغاتی که بر علیهِ حضرت واقع شده بود گفت من این کار را کرده‌ام! حضرت علّت را جویا شدند، گفت: می‌خواستم شما را ناراحت کنم، حضرت فرمودند: من هم تو را شاد می‌کنم، «أنتَ حُرٌ لِوَجهِ الله»، تو در راه خدا آزاد هستی! بروامام حسن مجتبی صلوات الله علیه او را آزاد کردند البته اگر او می‌فهمید شاید از دایره‌ی عنایتِ امام حسن مجتبی صلوات الله علیه بیرون رفته بود.

 

ان شاء الله ما محبّانِ حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه و محبّانِ اهل بیت علیهم السلام نسبت به حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه و شیعیانِ حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه غیرت داشته باشیم، بدانیم که شمشیرِ ما باید بر علیهِ دشمنانِ خدا باشد.

 

یک وقتی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه در مسجد بودند، یک نفر از شام آمده بود. شامی‌ها را خیلی تحت تبلیغات قرار داده بودند، این‌ها نمی‌دانستند اوضاع از چه قرار است، این مرد شامی آمد و در مقابلِ حضرت قرار گرفت و شروع کرد به جسارت، یک حرفی زد که من نمی‌توانم آن را بگویم که چه جسارتی به حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه کرد.

 

امام حسن مجتبی صلوات الله علیه سرِ خود را پایین انداختند ولی یک نفر از پشت‌سری‌ها یک سیلی به این فرد زد که طرف با صورت به زمین خورد، امام حسن مجتبی صلوات الله علیه فرمودند: مسجد جای عبادت است، زیرِ بغلِ او را گرفتند و او را به خانه بردند، از او دلجویی کردند، یک لباس به او هدیه دادند و فرمودند: از ما بگذر! چرا؟ چون این شخص بد فهمیده بود، این فکر کرده بود که معاذالله با دشمنِ خدا طرف است، آنقدر تبلیغاتِ معاویه در شام زیاد بود و شرایط مسموم بود که او اینطور فریب خورده بود.