در این متن می خوانید:
      1.  نفهمی عمدی در جامعه
      2. وضعیت مردم در شهر کوفه در دوران سیّد الشّهداء
      3. وضعیت مردم شام در زمان سیّد الشّهداء
      4. یاری کردن امام حسین توسّط مردم کوفه
      5. غایب بودن ایرانی‌ها در حادثه‌ی عاشورا
      6. علّت یاری نشدن امام حسین در حادثه‌ی عاشورا
      7. توجیه کردن نفس
      8. محاسبه‌ی نفس
      9. تهاجم گسترده‌ی فرهنگی در زمان خلیفه‌ی دوم
      10. نژاد پرستی یهود
      11. فرهنگ ثروت
      12. عوض شدن جای ارزش‌ها و غیر ارزش‌ها
      13. اهمّیّت نژاد در زمان خوارج
      14. ارزش شدن ضدّ ارزش‌ها در جامعه
      15. نقش فرهنگ ثروت در یک جامعه
      16. علّت حرام‌خوری در جامعه
      17. مقابله‌ی زیاد بن أبیه با حجر بن عدی
      18. اتّهام کفر به حجر بن عدی
      19. علّت پایمال شدن حق در جامعه
      20. خلف عهده‌ی ظالم‌ها
      21. تبلیغ عجیب بنی امیّه بر روی نژاد خود
      22. مهمترین رشوه به زیاد بن أبیه
      23. سکوت بزرگان جامعه در برابر این تهاجم فرهنگی
      24. ابهام در عرب بودن بنی امیّه
      25. اعتراض یکی از خواصّ اصحاب امیر المؤمنین در مورد تقسیم بیت المال
      26. تجلیل امیر المؤمنین از سهل بن حنیف در تشییع جنازه‌ی او
      27. عظمت سهل بن حنیف
      28. اعتراض سهل بن حنیف به امیر المؤمنین در ماجرای تقسیم بیت المال
      29. فرهنگ پول پرستی
      30. تهاجم فرهنگ پول پرستی به جوامع امروزی
      31. واقف بودن انسان به فقر خود
      32. اشتیاق خداوند به توبه‌ی بندگان
      33. تلاش امام حسین برای برگرداندن مردم به سمت خدا
      34. اعتراف انسان به فقیر بودن خود در برابر خدا

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ * أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]

«رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری‏* وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْری‏* وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی* یَفْقَهُوا قَوْلی‏‏».[۲]

«إِلهی وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى، وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]

 نفهمی عمدی در جامعه

بحث ما راجع به بررسی شهر کوفه با این رویکرد -دور از محضر شما- نفهمی عمدی بود. یعنی انسان گاهی تعلّقاتی دارد، علقه‌هایی دارد با حق که مواجه می‌شود نمی‌تواند حق را عمل بکند، گیر است، لذا خود را به نفهمی می‌زند، بروز نفهمی می‌دهد. این‌که گفتند مشکل امروز کشور ما نفهمی است، منظور ایشان نه این بود که جمهوری اسلامی دار المجانین است، ۸۰ درصد بیماری منگولیسم دارند. وقتی که می‌گویند: مشکل امروز ما نفهمی است، یعنی عدّه‌ای که می‌فهمند خود را به نفهمی زدند. لذا این بحثی را که ما سال گذشته جایی دیگر مطرح کرده بودیم، یک بار دیگر آن را به خاطر امتثال امر مولا طرح کردیم.

وضعیت مردم در شهر کوفه در دوران سیّد الشّهداء

شهر کوفه را بررسی می‌کردیم. شهر کوفه بر خلاف آن چیزی که معروف و مشهور است -در دوران سیّد الشّهداء- قریب به اتّفاق آن حدّاقل بیش از ۵۰ درصد آن محبّان حضرت هستند. آن فجایعی که در حادثه‌ی شام با اسرا رخ داد، هرگز در کوفه رخ نداد. وقتی که اسرا وارد کوفه شدند، مردم کوفه زار زار گریه می‌کردند. حدّاقل بیش از ۵۰ درصد شهر که جمعیت قابل اعتنایی بودند گریه می‌کردند و اگر شما روایات را نگاه بکنید زینب کبری، فاطمه بنت الحسین، امّ کلثوم و در نقلی از امام سجّاد (سلام الله علیهم أجمعین) وجود دارد که فرمود: این‌ها گریه می‌کنند؟ پس چه کسی پدر ما را کشته است؟! و این فاجعه‌ی اتّفاق کوفه می‌تواند خیلی برای ما عبرت باشد.

وضعیت مردم شام در زمان سیّد الشّهداء

 شامی‌ها برای ما عبرت نیستند. شامی‌ها اصلاً ناصبی بودند، دشمن اهل بیت بودند و در نقلی که ابن قتیبه‌ی دینوری در کتابی که به او منسوب است آورده است، در الإمامه و السّیاسه می‌گوید: اصلاً مثلاً سال بعد از آن هم که شامی‌ها به مدینه حمله کردند، یکی نفر از آن‌ها پیغمبر را ندیده بود. یک عدّه جوان ۲۰ تا ۵۰ ساله بودند و بنی امیّه این‌ها را مسلمان کرده بودند و این‌ها رفتند و هر کاری که بنی امیّه می‌گفت انجام می‌دادند.

یاری کردن امام حسین توسّط مردم کوفه

کوفی‌ها این‌طور نبودند. در بین کوفه هم اصحاب فراوان بودند، هم محبّان حضرت فراوان بودند. چه چیز باعث شد که این‌ها علی رغم اعتقاد خود مقابل حضرت ایستادند؟ نمی‌گویم شیعه بودند، اشتباه نشود. اگر می‌گویند: کوفه شیعه بوده است، یعنی شیعه‌ی عراقی. یعنی امام حسین را دوست داشتند و نسبت به بعضی از خلقا از جمله عثمان ترجیح می‌دادند وگرنه شیخین یعنی دو خلیفه‌ی اوّل را دوست می‌داشتند و سنی هم بودند امّا چطور می‌شود که یک عدّه‌ای این‌طور کم کاری بکنند؟ آن چهار هزار نفری که با توّابین کشته شدند، چرا نیامدند در کربلا کشته بشوند؟ آن همه ایرانی که در سپاه مختار سر آن‌ها بریده شد چرا این‌ها در کربلا نیستند؟

غایب بودن ایرانی‌ها در حادثه‌ی عاشورا

متأسّفانه در کربلا ایرانی نداریم جزء برده. چند تا برده‌ی ایرانی که برده‌ها حساب نمی‌شوند، چون اختیار برده‌ها در دست خود نبود، نهایت روز عاشورا یا فرار کنند مثل بعضی که فرار کردند یعنی ائمّه آن‌ها را مرخّص کردند، بعضی‌ها هم خواستند بمانند. مثل آن چند غلام مشهور سیّد الشّهداء که آن‌طور وسط میدان سرداری کردند امّا ایرانی نداریم. چرا ایرانی نداریم؟ مگر ایرانی‌ها محبّ اهل بیت نبودند، چطور چهار، پنج سال بعد شش هزار نفر از آن‌ها در سپاه مختار کشته شدند؟

علّت یاری نشدن امام حسین در حادثه‌ی عاشورا

چه عاملی باعث اتّفاق کوفه شد؟ تعلّقات. تعلّقات چطور است؟ این‌طور است. من این واقعه را همیشه در بحث تعلّقات مثل می‌زنم چون به نظر من مثال خیلی خوبی است. دانش ‌آموز نمی‌دانم دوم، سوم دبیرستان بودم، یکی از این همکلاسی‌های ما -شاید هم شب اوّل گفتم- یک طوری بود. دیدید بعضی‌ها کلاً آدم دوست دارد که آن‌ها را اذیّت بکند، کلاً این‌طور بود. خیلی رلکس بود. پشت سری ما برداشت دو تا کفش او را از پایین به هم بست. هر دوی آن‌ها را هم به این پایه‌ی میز بست. این آرام نشسته بود، هیچ متوجّه نشد. کاری نداشت، نشسته بود. آقای معلّم ما که او را صدا کرد، این آمد بلند شود، دید هر کاری می‌کند نمی‌تواند بلند بشود. تعلّقات این‌طور است. من نمی‌دانم به چه چیز تعلّقات دارم و کجا گرفتار هستم، به یک چیزی تعلّق دارم، لحظه‌ی بزنگاه که می‌خواهم عکس العمل نشان بدهم، می‌بینم نمی‌شود، گرفتار هستم، علقه دارم، گره دارم، من را به یک‌جایی محکم بستند. هر چه تلاش می‌کنم نمی‌شود، هر کاری می‌کنم نمی‌شود. این تعلّقات است، انسان گرفتار می‌شود.

توجیه کردن نفس

 بعد هم برای این‌که -شب گذشته عرض کردیم- ضایع بودن خود را کم بکند، توجیه می‌کند. «بَلِ الْإِنْسانُ عَلى‏ نَفْسِهِ بَصیرَهٌ»[۴] خود انسان اگر با خود خلوت بکند می‌فهمد «وَ لَوْ أَلْقى‏ مَعاذیرَهُ‏»[۵] امّا عذر می‌تراشد. چه شد شما کنکور قبول نشدی؟ راضی به رضای خدا هستیم، مشیّت الهی. موحّد می‌شود. برادر من درس نخواندی. مثلاً خدا بخیل بود، شما درس بخوانی ؟ نمی‌گویم ممکن است کسی درس بخواند، نتیجه نگیرد، آدم باید وظیفه‌ی خود را انجام بدهد. نتیجه لزوماً نمی‌آید ظاهراً پشت سر هم با تلاش ما می‌آید. چون عوامل دیگری هم در سرنوشت ما دخیل است ولی خوب من می‌شناختم کسانی را که کنکور داشتند، یک سال روبروی کولر قرار نگرفتند برای این‌که سرما نخورند. یعنی از خود مراقبت کرده است. اصلاً کنکور یک پروژه‌ای، یک تمرینی برای سلوک جوان است. تو برای رسیدن به یک هدف باید یک کارهایی انجام بدهی. درس خواندن هم همین‌طور است.

محاسبه‌ی نفس

برای رسیدن به یک هدف باید یک کارهایی انجام بدهی. گبر هم که باشی می‌گویند هر روز خود را بررسی بکن، امروز چند ساعت فیزیک، چند ساعت شیمی، چند مورد از آن‌ها طبق برنامه بود و چند مورد از آن‌ها نبود. خدا شاهد است اگر زندگی ما کلاً این‌طور باشد که همه‌ی ما پرواز می‌کنیم. دست تکان می‌دهیم و می‌رویم. تعلّقات این‌طور است. یکی از تعلّقات، تعلّقات مالی بود که خیلی جدّی بود. من قسمت ثروت آن را گفتم، قسمت فرهنگی ثروت را فکر کنم نگفتم. یعنی این‌که پول مهم بود این‌ها را یک مقداری اشاره کردم. جا دارد بیشتر بحث بکنیم حالا شاید هم بحث بکنیم. قسمت این‌که پول آدم‌ها را جابه جا می‌کند امّا قسمت فرهنگی آن را نگفتم.

تهاجم گسترده‌ی فرهنگی در زمان خلیفه‌ی دوم

یک تهاجم فرهنگی گسترده‌ای روی سر مردم از دوران خلیفه‌ی دوم شروع شد. ارزش‌ها را جا به جا کردند. اگر فرصت کردم فردا شب ادامه بدهم عرض خواهم کرد که چرا ایرانی‌ها به کربلا نیامدند. ارزش‌ها را جا به جا کردند. یکی نژاد بود. گفتند: یک نفر درجه یک است، چه کار بکند درجه یک جامعه بشود؟ الآن یک نفر بخواهد در جامعه‌ی ما درجه‌ی یک بشود باید چه کار بکند؟ یک آدم از خواصّ برجسته بخواهد بشود یا آدم سیاسی برجسته‌ای باید باشد یک نخبه‌ی عجیب و غریب در یک رشته‌ای باشد حالا یا در مهندسی و پزشکی و این‌ها یا یک آیت الله ویژه‌ای باشد. در یک جهتی باید یک سوپر منی باشد تا ویژه بشود و این برای همه قابل حصول است. می‌گوید: خوب من چه کار بکنم؟ می‌گوید: خوب درس بخوان. در آن جامعه این‌طور بود برای این‌که درجه یک بشوی باید نژاد تو برتر باشد. دیگر شما به این دسترسی نداری . نمی‌توانی نژاد خود را عوض بکنی.

نژاد پرستی یهود

 عین یهود اصلاً این را یهود طراحی کرده بود. یهود این‌طور است، بر خلاف مسیحیّت و اسلام یهودی‌ها تبلیغ نمی‌کنند، می‌گویند: اگر پدر و مادر تو یهودی نیست، تو اصلاً لیاقت نداری که یهودی بشوی نهایت این است که نوکر خوبی برای ما بشوی. یهودی‌ها هیچ تبلیغ یهودیّت نمی‌کنند. اصلاً می‌گویند: خون تو آلوده است. تو دیگر نمی‌توانی، تو دیگر Game Over هستی. نهایت این است که نوکر خوبی باشی. نژاد هم همین‌طور است. شما که نمی‌توانی نژاد را عوض بکنی البتّه عرض می‌کنم که بعضی‌ها سعی کردند که نژاد خود را عوض بکنند. پدر و مادر آدم که معلوم هستند، نژاد را که نمی‌شود عوض کرد. یکی این بود.

فرهنگ ثروت

یکی پول بود. الآن می‌گویند: مثل این‌که خواستگار آمده است. چه کسی است؟ می‌گویند: ماشین او فلان است، این همان است. حالا چه کسی است؟ پدر او کارخانه‌دار است. این چه کسی است؟ دو پا دارد یا چهار پا دارد این چه کسی است؟ پراید سوار است. این فرق دارد با خود پول. فرهنگ ثروت. یکی فرهنگ ثروت، یکی فرهنگ نژاد. بعید است بیشتر از یک مورد را بشود توضیح داد. در جامعه‌ای که فرهنگ ثروت، فرهنگ بشود. یعنی اصلاً می‌گویند: این چه کسی است؟ من آنم که ماشینم بود فلان برند. یکی از دوستان ما فوتبال می‌رود وضع او هم خوب است بی ام و دارد، یک موتور هم دارد. می‌گوید: من هر وقت می‌رفتم این فوتبال سالنی می‌دیدم این نگهبان که من هزار تومان به او می‌دهم، خیلی به من احترام می‌گذارد. می‌گفتم عجب آدم مؤدّبی است، چه احترامی به انسان‌ها می‌ گذارد. یک روز از یک‌جای دیگر می‌آمدم، با موتور رفتم. گفتم: آقا در. گفت: اهوم. گفتم: این را باز بکن، من رد بشوم. رفت داخل نگهبانی. گفتم: آقا این‌جا فوتبال… یک چیزی به من پراند بعد می‌گفت فهمیدم آن احترام برای من نبود، برای آرم ماشین من بوده است، من که احترام نداشتم. چون اتّفاقاً این‌جا داشت من را از نزدیک می‌دید، وقتی فرهنگ ثروت، فرهنگ بشود، آبرودار کسی است که ثروتمند است. بی‌آبرو آن کسی است که پول ندارد.

عوض شدن جای ارزش‌ها و غیر ارزش‌ها

در آن جامعه چه اتّفاقی می‌افتد؟ ارزش‌ها بشوند آن چیزهایی که ارزش نیستند. چه اتّفاقی می‌افتد؟ چیزی که اتّفاق می‌افتد این است که آدم دوست دارد در جامعه ارزش داشته باشد، ارج و قرب داشته باشد. خوب یا باید نژاد خود را عوض بکنی که خوب نژاد خود را چگونه عوض بکنم. اگر امروز فرصت شد عرض می‌کنم بعضی‌ها نژاد خود را عوض کردند. یا چه کار بکنیم؟ نمی‌گوید برو درس بخوان، مجتهد بشوی، خیلی دیگر ارزش پیدا می‌کنی، مهندس، به جامعه خدمت بکنی، نه، این‌ها که ارزش نیست. اگر یک ایرانی در آن جامعه‌ی کوفه هر فنّی بلد بود، همه فن حریف بود، وارد بر جمع اعراب می‌شد، اگر سر سفره بودند این حق نداشت بنشیند. حالا شما بگو خداوندگار انرژی هسته‌ای هم بود. اصلاً معلوم نیست نژاد این چیست، از کدام قورباغه به دنیا آمده است. دیگر این اصلاً ارزش نداشت، هر کاری می‌خواهی بکنی برو بکن. مرحله‌ی بعد، رده‌ی بعد هیچ کسی کلاً به نژاد نمی‌رسید. یعنی شاید من قبلاً هم این را عرض کردم حالا یک مثال می‌گویم بعداً بحث نژاد را مطرح می‌کنم.

اهمّیّت نژاد در زمان خوارج

 یک نفر به خواستگاری یکی از دختران خوارج رفت؛ یک ایرانی. پدر زن آینده‌ی او که پدر زن او نشد، این‌طور دست او را گرفت برد، او را به بیرون از خانه پرت کرد. فلان فلان شده به خود اجازه دادی از دختر من خواستگاری بکنی، نه، گفت. امّا تاریخ گفت تا صد سال بعد می‌گفتند: فلان شخص. می‌گفتند: چه کسی؟ همان که ایرانی فلان به خواستگاری خواهر او آمد؟ نتیجه‌ی او را می‌گویی؟ صد سال ننگ ابدی این‌ها داشتند. وای وای خدا به دور این‌ها ضایع بودند ایرانی به خواستگاری آن‌ها آمده است.

ارزش شدن ضدّ ارزش‌ها در جامعه

نمی‌توانید باور بکنید، یک مثال بزنم که تعجّب شما بیشتر بشود بعد بحث را ادامه بدهم. یک نفر از قبیله‌ی بنی مذحج فرماندار یک شهری در دوران بنی امیّه بود، هانی بن عروه (سلام الله علیه) هم رئیس قبلیه بود. اگر در یک جامعه‌ای یک ضدّ ارزش ارزش بشود این‌قدر برای آن حرمت درست می‌کنند که بزرگترها هم دیگر جرأت نکنند مخالفت بکنند. همین الآن در جامعه‌ی ما گناه همه جا را گرفته است اگر بگویند یک نفر دو باره ازدواج کرده است، دیگر کسی پشت سر آن آخوند نماز نمی‌خواند -مثلاً اگر آخوند باشد- یعنی حرام حرمت ندارد این همان است حالا من می‌گویم قبیله شما نگویید، قبیله شما بگو الف. همه چیز است هر تعلّقی. من قبیله را می‌گویم هر تعلّق، هر تعلّقی که به آن ارزش می‌دهی که خدا… آن یکی دارد حرام مرتکب می‌شود. من حالا نمی‌گویم من طرفدار چند همسری هستم، البتّه امروز خیال من راحت است آن طرف نیست که بشوند ولی  در هر جامعه‌ای هم شرایطی دارد ولی حرام نیست. شرایط آن هم اگر الآن هم به عنوان اولویت یا به عنوان مرجّح یا یک امر خوب توصیه نشود، حرام هم نیست. ولی وای می‌گویند امام جماعت محل یک خانه این‌جا دارد شب‌ها می‌رود آن‌جا، روز‌ها می‌آید خانه‌ی این. حرام مرتکب شده است این همان است. من با فرهنگ آن کار دارم با قسمت فرهنگی آن کار دارم. یک فرمانداری از بنی مذحج رفت پول‌های بیت المال را کلاً داخل کیسه ریخت و ب.ز و رفت. گرفتند بنی امیّه خود دزد و دزد زاده بودند ولی اجازه نمی‌دادند کسی از آن‌ها دزدی بکند. شاه دزد هستند دیگر نمی‌گذاشتند کسی از آن‌ها دزدی بکند. گرفتند او را اعدام بکنند. هانی بن عروه رفت شفاعت او را کرد. چون من رئیس قبیله هستم و هم‌خون من است. شهید کربلا (سلام الله علیه). یعنی اگر ضدّ ارزش ارزش بشود خوب‌ها هم نمی‌توانند دیگر با آن مقابله بکنند. الآن بگویند همسر دوم مقام معظّم رهبری هم داستان است، در حالی که حرام نیست. حرام‌ها را چرا ساکت هستی؟ این دیگر الآن ضدّ ارزش محسوب می‌شود. الآن منظور من ارزش و ضدّ ارزش ازدواج نیست می‌خواهم مثال بزنم.

نقش فرهنگ ثروت در یک جامعه

یکی هم مورد ثروت بود. چه داری؟ الاغ سوار است. فلانی شتر سرخ مو دارد. مثل ما. امروز ما در جامعه‌ی خود داریم. این لگن سوار است، آن چه سوار است. ارزش‌گذاری می‌کنیم. با افغانی‌ها که وحشتناک. اگر با افغانی‌ها صحبت بکنید، گاهی از بی‌حرمتی برادران شیعه‌ی خود نسبت به آن‌ها گریه می‌کنند. حتّی شیعیان آن‌ها. در این جامعه‌ای که پول همه چیز است، پول همه چیز است ما وارد نژاد نشدیم. شما می‌خواهید در آن جامعه آبرومند بشوید، درس بخوانید، فایده‌ای ندارد کسب و کار حلال داشته باشی صنعت و حرفه، تولید کننده، کارآفرین چه ارزشی دارد، چقدر پول داری؟ چه کار می‌کنی؟ یا ارث کلانی داری یا کارخانه‌ای داری می‌توانید تولید ثروت بکنی، اگر نمی‌توانی بکنی چه کار می‌کنی؟ رقابت سر این است می‌خواهی به یک‌ جایی برسی چه کار می‌کنی؟

علّت حرام‌خوری در جامعه

 آن جامعه شما را مجبور به حرام‌خواری می‌کند. چون می‌خواهی بالا بروی نمی‌توانی. یک حجر بن عدی (سلام الله علیه) است، برای همین هم از او انتقام گرفتند.

مقابله‌ی زیاد بن أبیه با حجر بن عدی

 زیاد بن أبیه می‌آمد جلوی صد هزار نفر در مسجد کوفه به امیر المؤمنین ناسزا می‌گفت، هیچ کسی جرأت نمی‌کرد حرف بزند. چون یک سیستمی درست کرده بودند، اوّلین نفری که با روبند بلند می‌شد یک جمله‌ای بگوید نیم ساعت بعد دست بسته او را نزد زیاد می‌بردند. کسی جرأت نمی‌کرد حرف بزند و زیاد بن أبیه پدر عبیدالله کوفه و بصره کلّ عراق، کلّ عربستان، کلّ یمن، کلّ بحرین و کلّ عمان و کلّ ایران و ترکیه‌ی امروزی و شرق همه‌ی این‌ها در اختیار او بود. امپراتوری بود با این‌که خود او زیر نظر سلطان اموی بود، خود او امپراتوری داشت. خیلی هم راحت آدم می‌کشت. اوّل می‌کشت بعد می‌گفت: ببین چه گفته است. خیلی خونخوار و خونریز است، بیش از صد هزار نفر کشته است. وقتی می‌خواست به امیر المؤمنین ناسزا بگوید، می‌گفت: حجر کجا است؟ چون حجر «کانَ أَمّاراً بالمَعْرُوف»‏ بود. تحمّل نمی‌کرد به علی توهین بکنند و در جامعه جایگاه داشت، از بزرگان یمنی‌های جامعه هم بود هم از نظر قبیله‌ای هم از نظر اعتباری هم ایمانی آدم داشت. از دست او خسته شدند، می‌رفت افشاگری می‌کرد، جامعه را به هم می‌ریخت. یعنی یک نفره می‌توانست روی صد هزار نفر تأثیر بگذارد. خدا مدرّس را رحمت بکند یک نفر در آن مجلس فرمایشی بی‌انتخاب یک کارهایی می‌کرد. از دست این خسته شدند می‌خواستند این را بکشند. جایگاه اجتماعی حجر اجازه نمی‌داد.

اتّهام کفر به حجر بن عدی

گفتند: می‌خواهیم ۴۰ نفر بیایند بگویند که حجر کفر گفته است. مثلاً گفته باشد ما ۱۶، ۱۷ تا خدا داریم، چهارصد، پانصد تا پیغمبر بعد از پیغمبر خاتم داریم. «قَالَ کَلِمَهِ الکُفر» یعنی یک چیزی بگوییم که بشود او را اعدام کرد. گفتند: کفر گفته است. خوب چقدر بنوسیم امضا بکنیم. این می‌گوید: عجب می‌شود این‌طور بالا رفت، من پول ندارم می‌شود بالا رفت می‌شود، در جامعه ارتقای مقام پیدا کرد. ۴۴ نفر نوشتند حجر کفر گفته است. می‌شود او را اعدام کرد. شمر، عمر بن سعد، شبث بن ربعی، این ها. حصین بن نمیر این‌ها همه از سردمداران عاشورا هستند.

علّت پایمال شدن حق در جامعه

 وقتی در یک جامعه‌ای ثروت فرهنگ بشود، شما می‌خواهی به این برسی تا جامعه شما را آدم حساب بکند. زد و بند می‌کند برای این‌که او را آدم حساب بکند. وقتی این اتّفاق بیفتد آن جامعه حق را ترجیح نمی‌دهد می‌بیند اگر من الآن بخواهم این کار را بکنم، این درآمد را از من می‌گیرند، این منصب اجتماعی را به من نمی‌دهند. دور بعد به من رأی نمی‌دهند. دو دو تا چهار تا می‌کند، ارزش ندارد از حق دفاع بکند، از حق دفاع بکنم که چه بشود؟ نمی‌کند. ساکت می‌نشیند. وقتی ساکت می‌نشیند، خداوند در قرآن خود فرمود، خیال نکنید این‌قدر با عوضی‌ها و ظالم‌ها دوستی بکنید، طوری بشود «إِنْ یَثْقَفُوکُمْ»[۶] اگر دست آن‌ها به شما برسد، درست است اوّل مردم را می‌کشند، بعد خائن‌ها را می‌کشند.

خلف عهده‌ی ظالم‌ها

تاریخ ثابت کرده است چند نفر مثل صدام دیدید؟ آن قاچاقچی‌های -قدیمی‌تر به یاد دارند- در پاناما بود، خود آمریکایی‌ها او را برده بودند بعد هم مثل دستمال نجس دادند او را از بین بردند که ما جلوی او را گرفتیم. پینوشه قدیمی‌ها به یاد دارند، صدام ملعون. یک به یک به سراغ آن‌ها آمدند. مگر خدا نفرموده است «إِنْ یَثْقَفُوکُمْ»، در سوره‌ی ممتحنه است. دست او به تو برسد تو را کار ندارد اوّل می‌زند مؤمنین را می‌کشد، بعد از دست تو هم خلاص می‌شود. باید یک بهانه پیدا بکند اوّل تو را می‌زند که یک بهانه پیدا بکند بعد هم می‌آید بقیه را می‌کشد. طالبان را ببینید -هشتصد میلیون دلار- هنوز پرونده‌ی خانواده‌ی بن لادن با برادر جوش بوش هنوز باز است. وقتی پول فرهنگ می‌شود دیگر من نمی‌توانم، انگار دارند به من ناسزا می‌گویند، من را بی‌اعتبار می‌کنند. نمی‌توانم قبول بکنم. نژاد چه؟ نژاد هم همین‌طور است.

تبلیغ عجیب بنی امیّه بر روی نژاد خود

امشب یک چیز عجیب به شما بگویم بقیه‌ی آن را برای فردا شب می‌گذارم. این‌قدر روی این نژاد کار کردند، تبلیغ کردند، تبلیغ کردند که همه تلاش می‌کردند که فامیل ابوسفیان بشوند بنی امیّه بشوند. این‌قدر کار تبلیغاتی کردند.

مهمترین رشوه به زیاد بن أبیه

بعد مهمترین رشوه‌ای که به زیاد بن أبیه دادند چه بود؟ این بود که یک آدمی که احتمال می‌دادند حلال زاده باشد، گفت: من حرام زاده هستم. تاریخ چیزهای عجیبی به خود دیده است. زیاد یک مادر بدی داشت اسم او سمیه بود. شوهر داشت. حالا گاهی می‌گفتند کوچه فرعی هم می‌رفته است ولی بالاخره یک زن شوهردار بود، فرزند وقتی به دنیا می‌آورد خوب پدر و مادر این معلوم است. حدّاقل احتمال حلال زادگی داشت ولی چه فایده‌ای داشت. غیر عرب را دور از محضر شما- با سگ یکی می‌کردند. یعنی ایرانی با سگ یکی بود. فایده نداشت پدر داشته باشی. معاویه وقتی می‌خواست به او رشوه بدهد. گفت: پدر ما یک چیزی راجع به مادر تو می‌گفته است. می‌خواهی برادر من بشوی، از بنی امیّه بشوی؟ ببین چقدر برای بنی امیّه جایگاه درست کردند که می‌خواهند رشوه بدهند بنی امیّه‌ی جرثومه‌ی فساد در آن جامعه رشوه می‌شود. می‌خواهی؟ و او پذیرفت حرام زاده‌ی اموی باشد، حلال زاده‌ی غیر اموی نباشد. برای این‌که ارتقای مقام پیدا بکند. صد هزار شیعه را هم کشت برای این‌که یک چنین منصبی را به او بدهند، بگویند حرامزاده‌ی اموی شده است. مردم ساکت بودند. وقتی بروی از بزرگان شهر بپرسی می‌بینی بزرگان شهر هم همین‌طور شدند.

سکوت بزرگان جامعه در برابر این تهاجم فرهنگی

من یک مثال بزنم و بحث امشب را تمام بکنم. بقیه‌ی بحث نژاد را برای فردا می‌گذارم. منظور من باز هم تکرار می‌کنم نژاد و این‌ها نیست. یعنی هر علقه‌ای که ارزش ذاتی ندارد، شما آن را جلوی دین قرار بدهی، شما آن را مقابل ارزش‌های عقلایی قرار بدهی. این همین کار را با آدم می‌کند. بزرگان جامعه هم در این تهاجم فرهنگی خلیفه سکوت کردند، یعنی مصلحت را در سکوت دیدند یعنی عادت کردند. می‌دیدند که خلیفه‌ی دوم به ابوسفیان ۲۰ برابر سربازی که در بدر شرکت کرده است حقوق سالیانه می‌دهد. مصلحت ندانستند چون انتخابات دور بعد خراب می‌شوند، حرف بزنند، حرف نزدند عادت کردند. به ابوسفیان ۲۰ برابر سردار بدر هر سال پول می‌دادند. برای چه؟ این ابوسفیان برای جامعه‌ی اسلامی چه کار کرده است؟

ابهام در عرب بودن بنی امیّه

 حاج آقا ابوسفیان رأس بنی امیّه. حالا خود بنی امیّه چه کسی است؟ اصلاً نژاد خود بنی امیّه هم مشکل داشت. تازه اصلیّت هم نداشت. به زور خود را به قریش وصل کرده بود. اصل آن‌ها رومی است. امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) وقتی می‌خواهد یک اتّفاقی در جامعه می‌افتد ما در فضای کوفه هستیم می‌خواهد بیت المال را تقسیم بکند. قدیمی‌ها این‌طور بود می‌گفتند پول را که به عرب‌ها می‌دهند، عجم‌ها که بروند کار بکنند. به عرب‌ها هم این حاج آقا ابوسفیان است این هم حالا در بدر و احد شرکت کرده است.

اعتراض یکی از خواصّ اصحاب امیر المؤمنین در مورد تقسیم بیت المال

امیر المؤمنین که آمد فرمود: تساوی. عرب و عجم و برده یکسان. یکی از کسانی که اعتراض کرد کسی است که امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) وقتی او از دنیا رفت چنان گریه می‌کرد که محاسن او خیس شده بود این‌قدر آدم خوبی بود. آدم‌های خوب هم در یک جامعه‌ای که فرهنگ خراب بشود به مرور دچار لغزش می‌شوند مثل مثال هانی که عرض کردم. هانی با آن همه عظمت یک دفعه دچار لغزش می‌شوند.

تجلیل امیر المؤمنین از سهل بن حنیف در تشییع جنازه‌ی او

امیر المؤمنین نماز می‌خواند به شدّت گریه می‌کرد، محاسن ایشان خیس شده بود. تمام شد برگشت دید یک عدّه جدید امدند، فرمود: شما به او نماز نخواندید؟ آن‌ها که خواندند کنار بروند دوباره نماز میّت خواند. الله اکبر دوباره به شدّت گریه می‌کرد. پنج بار تکرار شد بعضی‌ها هم گفتند ۱۵ دفعه تکرار شد. پنج بار امیر المؤمنین به سهل بن حنیف نماز میّت خواند.

عظمت سهل بن حنیف

 از سرداران رشید است، از شیعیان اعتقادی امیر المؤمنین است، جزء آن کسانی است که هفت، هشت، ده نفر اوّلی که از مدینه ایمان آوردند آمدند پیامبر را دعوت کردند سمت مدینه بیایید. کسی بود، مردم دیدید این شب‌ها در خانه‌ی این بیوه می‌رود چه کار بکند؟ اصلاً بعضی‌ها شرلوک هلمز هستند، دنبال این هستند که مردم را گیر بیاورند. فهمیدند که این شب‌ها می‌رود بت‌ها را می‌شکند، بت را از چوب می‌ساختند بت‌ها را می‌رود به طور پنهانی می‌شکند یعنی آدم این‌قدر توحیدی بعد نگاه می‌کند. یک زن بیوه‌ای وجود دارد هیزم برای غذا و حرارت و گرمای خانه لازم دارد، این بت‌هایی را که می‌شکند، می‌برد در خانه‌ی این زن که برای او سخت است شوهر ندارد می‌گوید: حداقل هیزم تو تأمین بشود. یعنی دقّت دارد که شب کمک به فقرا بکند، بت بشکند. جزء آن ۲۰ نفری است که در سقیفه ایستاد و از امیر المؤمنین دفاع کرد تا از امیر المؤمنین بیعت اجباری گرفتند. بسیار معقتد. وقتی امیر المؤمنین از مدینه تشریف بردند بصره که جنگ جمل شد، او را خلیفه‌ی خود در مدینه قرار داد. بعد که آمد کوفه را پایتخت قرار داد به سهل فرمود: به نزدیک ما بیا. با تو کار دارم و ده‌ها فضیلت عظیمی که دارد مرگ او را هم گفتم که عاقبت به خیر شد. حجّت خدا به شدت برای او گریه می‌کرد، پنج بار به او نماز میّت خواند. همه صف ایستادند.

اعتراض سهل بن حنیف به امیر المؤمنین در ماجرای تقسیم بیت المال

 امیر الؤمنین می‌خواهند برای بار اوّل بیت المال را تقسیم بکند نفری سه دینار. همه ایستادند زبیر و غلام‌های او در صف بودند. سهل بن حنیف هم ایستاده است، غلام خود را هم که چند روز پیش آزاد کرده است ایستاده است. امیر المؤمنین سه دینار به این سهل بن حنیف داد، سه دینار هم به غلام او داد که چند روز پیش آزاد شده است. سهل گفت: آقا این غلام من بود. یعنی ببین وقتی به شما دولت ماهی ۲۰ میلیون تومان می‌دهد. بعد یک دفعه یک نفر می‌آید می‌گوید از کجا؟ برای چه؟ نمی‌دهند. می‌گویید حق من را غصب کردند. حقّ خود می‌دانی. سهل گفت: آقا برده‌ی من بوده است. حضرت فرمود: من ندیدم در قرآن که بین فرزندان اسماعیل خداوند در حقوق مالی فرق قائل شده باشد. گفت: ببخشید. این آدم حسابی بود. مثال را برای این زدم که بگویم آدم حسابی عاقبت به خیر هم وقتی عادت می‌کند به یک جریان خراب دیگر نمی‌تواند. این‌که به بی‌عدالتی اعتراض نمی‌کند، بلکه به عدالت اعتراض می‌کند.

فرهنگ پول پرستی

 شما جامعه را این‌طور درست بکنید حالا یک نفر می‌خواهد بیاید به عدالت رفتار بکند. امیر المؤمنین و امام حسن و امام حسین را پیر کردند. در این جامعه ای که پول‌پرستی این‌قدر وحشتناک است، بیاید حکومت بگوید حقوق‌های شما را قطع می‌کنم حقوق فامیل‌های شما را هم قطع می‌کنم اگر بخواهید به حسین بن علی کمک بکنید. این‌ها فقر را بی آبرویی می‌دانند. انگار مثلاً بگویند که (معاذ الله) مثلاً دختر طرف فاجره است. چه حسّ بی‌آبرویی به انسان دست می‌دهد. به طرف می‌گفتند بی‌پولی این‌طور بود. چون در آن جامعه حرمت برای عایشه‌ای بود که تاج طلا بر سر داشت و آن که تاج طلا نداشت که خاک بر سر آبرو بود، حالا حقوق او را هم ندهند ای وای. این فرهنگ را عوض کردند.

تهاجم فرهنگ پول پرستی به جوامع امروزی

کما این‌که امروز هم برای ما دارند انجام می‌دهند. به سبک زندگی خود رجوع بکنیم می‌بینیم. می‌گوید می‌خواهیم جهزیه بدهیم، خانه‌ای که گرفتند ۵۰ متر است ماشین ظرف‌شویی در آن جا نمی‌شود. می‌گوید نمی‌شود بد است مردم چه می‌گویند. این‌ها جا ندارند، هم نهار خوری می‌دهم هم مبل می‌دهم مردم چه می‌گویند. این‌ها جا ندارند بچّه به دنیا می‌آید از آن جغجغه‌ی دو ماهگی او تا ۲۰ سالگی او هر وسیله‌ی بازی بخواهد برای او می‌خرند. این تا پنج ساله بشود، همه‌ی این‌ها را از بین می‌برد. بچّه‌ی ما همین‌طور شد تمام اسباب بازی‌هایی که برای او آورده بودند وقتی فهمید اسباب بازی چیست همه‌ی آن‌ها خراب بود. چرا؟ مردم چه می‌گویند، بد است. اسراف بد است. نه چه حرفی پشت سر ما می‌زنند. وقتی یک چیزی فرهنگ غلط بشود، خوب‌ها هم عادت می‌کنند تازه بخواهی اصلاح بکنی، او هم اعتراض می‌کند.

واقف بودن انسان به فقر خود

 آن کسی که پول دارد، آن کسی که ثروت دارد زکات دادن به او واجب است. مال دارد باید زکات بدهد. علم دارد باید زکات آن را بدهد. زکات را به چه کسی می‌دهند؟ به فقیر. اگر فقیر داشته باشیم و خیلی فقیر خوب اولی این است که به خیلی فقیر بدهیم. من اگر دنبال فقر نروم که به دنبال سد فقر خود نمی‌روم. چون احساس نیاز نمی‌کنم اگر دست خالی بیایید قاعده این است که عطا بکنند. لذا یعقوب (علیه السّلام) به فرزندان خود درست یاد داده بود وقتی می‌خواستند به دربار عزیز مصر یوسف بروند گفتند: «یا أَیُّهَا الْعَزیزُ»[۷] تو عزیز هستی، تو ثروت داری. «مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ» ما هم غرق گرفتاری هستیم. اگر سر پایین و با حالت فقر بیایی بدانی فقیر هستی. من فقیر هستم و تو دارا هستی واجب است که بدهی. خود خدا فرمود: «کَتَبَ عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَهَ»[۸] واجب کردم بر خود که بدهم و اهل البیت در صفات فعل عین خدا عمل می‌کنند.

اشتیاق خداوند به توبه‌ی بندگان

همان‌طور که خدا فرمود: «لَو عَلِمَ المُدبِرون» آن‌هایی که از من قهر کردند بدانند که من «کَیفَ اشتِیاقِی بِهِم» من منتظر هستم برگردند «لَمَاتوا شوقاً» از شوق می‌میرند.

تلاش امام حسین برای برگرداندن مردم به سمت خدا

 امام حسین هم آواره شد برای عبید الله بن حر جعفی، برای شمر، برای عمر سعد برای سپاه کوفه. برای این‌که این‌ها را جذب بکند. نگاه بکنید خدا می‌خواهد برود فرعون را آدم بکند، یعنی فرعون هم به دامن انسان‌ها برگردد، به دامن توحید برگردد. دو تا پیغمبر می‌فرستد. می‌گوید: با او نرم صحبت بکنید. بالاخره سلطان است، غرور دارد، تندی بکنید، ممکن است او هم عناد بکند. «فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ»[۹] شاید فرعون هم برگردد. سیّد الشّهداء مهمتر از هارون و موسی حجّت خدا را بر دست گرفت و به وسط میدان آمد که برگردند. نرم هم صحبت کرد. «إن لَم تَرحَمُونِی فَارحَمُوا هَذا الطِّفل‏»[۱۰] یعنی اگر مایل هستید بیاید در مقام زکات هستم، می‌خواهم بدهم. او که با دشمن‌ها این‌طور است ما را نگاه بکنید سفره‌ی خود را که پهن کرده است، همه‌ی فرزندان خود را آورده است کما این‌که وقتی عبیدالله بن حر جعفی را خواست برود دعوت بکند نوشتند علیّ اکبر و عبّاس بن علی و این‌ها را هم با خود برد.

اعتراف انسان به فقیر بودن خود در برابر خدا

مشکل کجا است؟ مشکل آن‌جایی است که من بدانم هیچ چیزی ندارم. وقتی می‌خواست به سمت امام حسین (سلام الله علیه) بیاید گفت: «اللَّهُمَّ إنّی قُلُوبِ أَحِبَّائِکَ» خدایا من دل این بچّه‌ها را لرزاندم. اصلاً امید توبه است؟ می‌بخشد من را با این همه خطایی که کردم؟ «هَلْ لِی مِنْ تَوْبَهٍ»[۱۱] امید توبه است؟ تا سر او پایین افتاد احساس فقر کرد سلطان عالم وجود فرمود: «ارْفَعْ رَأْسَک‏» سر خود را بلند بکن «إنزِل» انزل یعنی خوش آمدی خیلی وقت است، منتظر تو هستم. سفره برای تو پهن کردم. اگر با فقر بیایم، سر بلند می‌کند.

فرمودند: اگر می‌خواهی دل کسی را به دست بیاوری رضایت او را جل بکنی اگر می‌خواهید امشب با امام زمان… می‌خواهم کلید بدهم روایت است امام جواد فرمود، فرمود: می‌خواهی هر کسی را راضی بکنی، باید بروی در خانه‌ی سلطان سریر ارتضی علیّ بن موسی الرّضا.


 

[۱]– سوره‌ی غافر، آیه ۴۴٫

[۲]– سوره‌ی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۳]ـ الصّحیفه السّجادیه، ص ۹۸٫

[۴]– سوره‌ی قیامه، آیه ۱۴٫

[۵]– همان، آیه ۱۵٫

[۶]– سوره‌ی ممتحنه، آیه ۲٫

[۷]– سوره‌ی یوسف، آیه ۸۸٫

[۸]– سوره‌ی انعام، آیه ۱۲٫

[۹]– سوره‌ی طه، آیه ۴۴٫

[۱۰]– سفینه البحار، ج ‏۵، ص۵۷٫

[۱۱]– بحار الأنوار، ج ‏۴۴، ص ۳۱۹٫