«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ‏ * أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِباد».[۱]

رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی‏».[۲]

«إِلَهی أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى‏».[۳]

نفهمی‌های عمدی

بحث ما راجع به جامانده‌های طرفدار سیّد الشّهداء است، یعنی بررسی این‌که چه عواملی باعث شد این‌ها نیایند و در کربلا کمک نکنند. اگر فرصت شد که جمع‌بندی کنیم راجع به گروه‌های دیگر هم عرض می‌کنیم.

عنوان بحث نفهمی‌های عمدی با مطالعه‌ی شرایط مردم کوفه بود. چرا نفهمی عمدی؟ برای این‌که جهل هم از عوامل مهم انحراف است امّا یکی از عوامل مهم انحراف آن‌جایی است که من به خاطر تعلّقاتی که دارم، عُلقه‌هایی که من را اسیر کرده است، دست و پای من را بسته است باعث می‌شود که موقع عمل، لحظه‌ی تصمیم‌گیری احساس می‌کنم نمی‌توانم به حقّ عمل کنم. جاماندگی، واماندگی، پس‌رفت، عقب‌گرد، برای این‌جا است.

تعلّق

این عوامل می‌تواند عوامل زیادی باشد یعنی علقه‌ها نمونه‌های مختلفی دارد، اگر به یاد داشته باشید عرض کردیم هر چیزی که به جز دستور حضرت حق باشد ولو یک امر مستحّب باشد، ولو اصلاً یک امر واجب باشد منتها تعلّق من به آن امر واجب و مستحّب از آن حیثی که  حضرت حق فرموده است نباشد. من نماز را دوست دارم، کاری ندارم که حضرت حق فرموده است یا نه، این تعلّق است. یک شب برای سخاوت مثال زدیم، سخاوت خوب است ولی سخاوتی که در راه خدا باشد خوب است، به امر لله خوب است، به اذن لله خوب است نه این‌که من دوست دارم سخاوت داشته باشم، این طرف و آن طرف صیت و آوازه‌ی من برسد. حتّی علقه‌های مثبت اگر دون لله باشد، یعنی در راه خدا نباشد آدم را زمین می‌زند. چون بیماری‌های روحی و معنوی تب ندارد، ورم ندارد، آژیر نمی‌کشد، فقط لحظه‌‌ی حسّاس تصمیم‌گیری لو می‌رود.

مثالی که هر شب تکرار می‌کردیم مثال آن دانش‌آموزی بود که کفش‌های او را به میز بسته بودند که وقتی آقای معلّم او را صدا زد تا به پای تخته برود تازه فهمید که او را بستند. قبل از آن با آرامش نشسته بود و متوجّه نبود.

نمونه‌ی عُلقه‌ها در کربلا

این علقه‌ها در کربلا نمونه‌هایی دارد، چند نمونه از آن را اسم بردیم از جمله حرام‌خواری بود، از جمله قبیله‌گرایی، که قبیله‌گرایی بحث خیلی مهمّی است، شایسته است حداقل یک دهه راجع به آن بحث شود. نمونه‌هایی وجود دارد که حیرت انگیز است، بزرگان شیعه زمین خوردند. منظور ما از قبیله‌گرایی این است که ترجیح آن چیزی است که خدا نگفته است بر آن چیزی که خدا گفته است. حالا یک روز قبیله بود، یک روز حزب است، یک روز باند است. عرض کردم آن کسی که گفت کربلا درس مذاکره است من از او گله‌ای‌ ندارم تحت فشار افکار عمومی می‌خواست کار خود را توجیه کند. ولی یک سیّدی وقتی می‌خواست کارشناس تاریخ در جلسه‌ی خود دعوت کند زنگ می‌زد و می‌گفت فلانی اگر می‌شود بیا این مسئله را تحلیل کنیم امّا چون این‌جا می‌خواست از یک بنده‌ی خدایی طرفداری سیاسی کند شش جلسه آمد با من صحبت کند که ثابت کند کربلا درس مذاکره است. یعنی عُلقه باعث می‌شود که می‌خواهد این حرف را به کرسی بنشاند، این حرف غلط است.

عُلقه باعث نفهمی می‌شود

عُلقه باعث می‌شود که آدم‌ها نخواهند که بفهمند «بَلِ الْإِنْسانُ عَلى‏ نَفْسِهِ بَصیرَهٌ»[۴] انسان خود را می‌شناسد، منتها «وَ لَوْ أَلْقى‏ مَعاذیرَهُ‏»[۵] عذر می‌تراشد.

انس مگر در غدیر نبودی؟ من آلزایمر دارم و پیر شدم، در حالی که سن او خیلی کوچک‌تر از امیر المؤمنین است، آلزایمر ندارد، پیر نشده است. چه چیزی بگوید؟ بگوید بله. مردم می‌گویند چرا بر خلاف این عمل می‌کنی. یا مثال جری را زدیم، رشوه، مسائل مالی، آن کسی که رشوه می‌گیرد خدای ناکرده به او رشوه برای کافر شدن خود و فرزندان او نمی‌دهند، به هر کسی بگویند پول می‌گیری این پول را بچّه‌ی تو بخورد و سرطان بگیرد و بمیرد، می‌گوید نه. ولی این پول آدم را به سرطان معنوی می‌رساند، اوّلین گناه اجتماعی پشت‌بند دارد، از شما توقّع می‌کند. مال حرام، قبیله‌گرایی، مشکل عزم، ترس از مرگ، این‌ها علقه‌های مهمّ زمین زننده است یا باعث صعود است.

خویشان علقه‌ساز هستند

یکی از علقه‌هایی که باعث زمین خوردن با مغز است یا صعود به عرش است مسئله‌ی خویشان است. این مسئله و بلیّه‌ای که ما گرفتار آن شدیم، ازدواج‌ها برنامه‌ریزی نشده است، آن عزیز دل ما متوجّه نمی‌شود چشم روی هم که بگذاری آن کسی که تو از او احساس امنیّت نمی‌کنی باید مادر فرزند تو شود. شما در بین فرزندان اهل البیت (علیهم السّلام) چند عبّاس بن علی دارید؟ امیر المؤمنین بیش از ۲۰ فرزند دارد، پسر کوچک امیر المؤمنین اصلاً کربلا نیامد. یکی هم قمر بنی‌هاشم است. از پدر که بهتر از امیر المؤمنین نبود، در تربیت و همین‌طور در حکومت یک امام مسلمین خوب باشد کافی نیست، کما این‌که علی بن ابی طالب (صلوات الله علیه) آمد ولی به آرمان‌های خود نرسید گرچه حکومت امیر المؤمنین با بقیّه قابل قیاس نبود. یک پدر کافی نیست، نقش مادر مهم است، خویشان مهم هستند، خویشان علقه‌ساز هستند.

عرض کردم، گفت من دختر دارم، برای کربلا معجزه دیده بود، توضیح دادیم، چون دختر دارم می‌روم. یعنی زن و بچّه، عُلقه، رفیق، دوست. این بحث را بار چندم است که عرض می‌کنم بحث سال گذشته‌ی ما است به جهت فرمایش آقا که فرمودند مشکل امروز ما نفهمی است این بحث را در یکی از مجالس خود اعاده کردم لذا به یاد ندارم که نمونه‌ها را سال گذشته گفتم یا امسال گفتم، صدها مثال تاریخی دارد.

عاقبت رفاقت با مستکبر

پسر بزرگ امام حسن به خاطر یک شوهر خاله‌‌ی ناخلف به نام عبدالله بن زبیر به کربلا نمی‌آید. کوچک‌ترها می‌آیند و شهید می‌شوند، یک مادر شیرزن دارند که سه پسر او در کربلا شهید می‌شوند. ولی زید بن حسن به کربلا نمی‌آید، حتّی در بعضی از نقل‌ها در خون‌خواهی از ابا عبدالله با مختار مقابله می‌کند. خیلی مهم است. عجیب است بعضی‌ها رفاقت با مستکبر را نمی‌فهمند، این رفاقت با یک آدم بد است که این‌قدر خطرناک است وای به حال آن موقعی که  یک جامعه‌ی مستکبر، یک نظام مستکبر باشد.

اهمیّت مادر

اگر زندگی خانواده‌های اهل البیت را بررسی کنید در فرزندان یک امام، حضرت معصومه (سلام الله علیها) داریم، امام رضا را نمی‌گویم که اصلاً قابل قیاس نیست، فاسق مجاهر هم داریم. در فرزندان یک امام  داریم، یعنی مادر مهم است. اگر مادر خوب نباشد آدم را بیچاره می‌کند. این را دیدید که امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) به عقیل فرموده است یک نفر را می‌خواهم که شجاع باشد، از خانواده‌ای باشد که در جهاد سابقه داشته باشند، ایمان داشته باشد، به این سادگی نیست. مهم است این‌قدر مهم است که بارها از من شنیدید، وقتی امیر المؤمنین می‌خواهد وصیّت خود را به امام حسن بنویسد نسبت به سیّد الشّهداء (سلام الله علیه) مهم‌ترین فضیلت امام حسین را چه چیزی می‌گوید؟ «أَمَّا أَخُوکَ الْحُسَیْنُ»[۶] امّا در مورد برادر تو حسین «فَهُوَ ابْنُ أُمِّکَ» پسر فاطمه است. مهم است «وَ لَا أَزِیدُ الْوَصَاهَ بِذَلِکَ» بیش از این هم نمی‌گویم. در هدایت آدم خیلی مهم است. چهار پسر یک مادر در کربلا شهید می‌شوند، پسر یک مادر از همان خانواده… البتّه عوامل سعادت و شقاوت فقط پدر و مادر نیست، ولی مهم است، خیلی هم پررنگ مهم است.

عُلقه‌ها باعث صعود می‌شوند یا باعث شکست می‌شوند؟

عُلقه‌های ما باعث صعود ما می‌شوند یا باعث شکست ما می‌شوند؟ اگر در راه خدا باشند و اگر به دستور عمل کرده باشیم در غیر این صورت ما را زمین می‌زنند. یک همسر، همسر زُهیر است. تاریخ را نگاه کنید همسران زیادی در کوفه هستند تا خبر شنیدند که قرار است که پول قطع شود و ۱۳۰ هزار نفر سپاه شام بیاید آمدند شوهرها و بچّه‌های خود را از کوفه و از دور مسلم خارج کردند. به فتنه‌ی زن‌ها این اتّفاق افتاد. البتّه مردها هم گوش کردند، نمی‌خواهم بگویم زن‌ها فتنه‌گری کردند، زن‌ها توان فتنه‌گری داشتند مردها هم دنباله‌روی کردند. چون نفس آن‌ها به هم می‌خواند، به دنبال بهانه بودند. یا این‌که قبلاً عرض کردیم هانی را به آن شکل بکشند، یحیی پسر هانی بیاید آب را بر سیّد الشّهداء قطع کند، این‌ها باور نکردنی است، نه، حیرت انگیز است. بعد هم بیاید در خون‌خواهی از سیّد الشّهداء هم با مختار بجنگد. چرا؟ به دلیل داشتن یک دایی ناخلف است. این‌ها برای ما درس است، درس است یعنی این‌که حواس خود را جمع کن امروز زبیر کم نیست. شما در کشور خود ما می‌بینید بعضی‌ حاضر هستند زمین و زمان را به هم بدوزند، ملّت را بیچاره کنند برای این‌که یک فرزند خطاکار آن‌ها را کسی مجازات نکند. چیز جدیدی نیست از قدیم‌ هم بوده است.

علاقه به فرزند

چند نفر را داریم که بیاید راجع به فرزند خطاکار، فاسق، فاجر خود موضع‌گیری رسمی کند؟ عمده این کار را نمی‌کنند. همین الآن یکی از مشکلاتی که در سوریه وجود دارد این است که در بعضی خانواده‌ها که داعشی است صبح با هم صبحانه می‌خورند بابا به ارتش می‌رود، پسر به داعش می‌رود. یا برعکس است. یعنی می‌جنگد ولی پسر خود را لو نمی‌دهد، اتّفاقاً همین‌جا هم پاشنه آشیل است، از روی علاقه می‌بیند که پسر او لو می‌‌رود.

خدا بزرگان ما را حفظ کند، خود او اوّل انقلاب زنگ زد، پسر من در فلان خانه‌ی تیمی است، من فهمیدم که خانه‌ی او این‌جا است، او را بگیرید. گفتند حاج آقا ممکن است که کشته شود، گفت همان کاری که با بقیّه می‌کنید با او هم همین کار را انجام دهید. این‌ افراد هم وجود دارند ولی خیلی کم هستند. در دوره‌ی دوّم خرداد چنان این مرد را مفتضح کردند که به عنوان کتاب فکاهی حرف‌‌های او را می‌فروختند. من به یاد دارم چون دوران دانشجویی ما بود، در کنار کتاب‌های جک ملا نصرالدین، جک‌های این طرف را ساخته بودند. بله جریان نفاق انتقام می‌گیرد.  مطوّعین را لمز می‌کند، قرآن می‌فرماید: منافق بلایی بر سر تو می‌آورد که نتوانی سر خود را بلند کنی. این‌قدر برچسب می‌زند، همین‌طور است.

نقش و اهمیّت خواص

همه‌ی ماجرای کربلا تابلوی دل کندن از علقه‌ها یا درگیری با علقه‌ها است. طرف می‌ترسد، صراحت تاریخ ابن کثیر است که می‌گوید وقتی خواص نمی‌خواستند با یزید بیعت کنند و در آن جامعه‌ی آن روز عین امروز خواص خیلی مهم بودند، شما متوجّه نیستید، جسارت نشود خطاب خود من هستم، چقدر خواص مهم هستند، خواص می‌توانند کاری کنند که دستور صریح پیغمبر روی زمین بماند آب هم از آب تکان نخورد. می‌توانند، این کار را کردند، دارند همین الآن انجام می‌دهند. صریح مخالفت می‌کنند منتها ولایت آن‌ها فرق کرده است . زمان پیغمبر هم همین‌طور بود وقتی جلوی معاویه اذان می‌گفتند «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه» می‌گفت «أَشْهَدُ»  مؤذّن می‌گفت من به وحدانیّت خدا شهادت می‌دهم، معاویه می‌گفت «وَ أنا» حالا کسی که «وَ أنا» نمی‌گوید. گفت «اَشهَدُ اَنَّ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ‏» این در صحیح بخاری است، گفت «وَ أنا». تو شهادت می‌دهی و این کارها را انجام می‌دهی؟ من هم شهادت می‌دهم، بله، منافق خوب بلد است.

چگونگی رسیدن یزید به ولایت عهدی

علقه‌ها باعث می‌شود که من حق را ببینم، باطل را هم ببینم، جریان نفاق را هم می‌شناسیم ولی می‌بینیم اگر این‌جا حرفی بزنم پست من را جابه‌جا می کنند، رأی نمی‌آورم، این طور می‌شود. خود را به نفهمی می‌زنم، حق تنها می‌شود. زمانی که می‌خواستند برای یزید بیعت بگیرند معاویه می‌‌دانست که نمی‌شود اجباری یزید را به مردم ثابت کرد، سران قبول نداشتند. بالا سر عبدالله عمر، عبدالرحمن ابن ابی بکر، عبدالله بن زبیر دو نفر مسلّح نشسته بودند، امام حسین هم حضور دارد منتها با ایشان کاری ندارد چون می‌داند امام حسین باید کار دیگری انجام دهد. معاویه با یزید فرق دارد، مقابله‌ی امام حسین با یزید خود بحث مفصّلی است که چه اتّفاقی می‌افتد. گفت من می‌آیم وقتی خواستم ولایت‌عهدی او را اعلام کنم،  به این‌ها گفته بودند که اگر حرف بزنید، بهانه بیاورید، اعتراضی کنید از پشت ترور می‌شوید. بعد هم که ترور شد، می‌گویند از صحابه‌ی پیغمبر انتقام گرفتند و طرف را اعدام می‌کردند. قاتل و مقتول را می‌کشتند و ماجرا تمام می‌شد.

مصلحت اندیشی خیانت به اسلام است

این را ابن کثیر سلفی عاشق ابن تیمیه گفته است، جلسه که تمام شد بعضی‌ها آمدند به این‌ها گفتند شما قبل از این چیزهای دیگری می‌گفتید، یزید! گفتند اگر می‌خواستیم راست بگوییم کار تمام بود. من می‌دانم که قضیّه چیست ولی الآن مصلحت نیست. آن چیزی هم که خیانت به اسلام است مصلحت‌اندیشی است. دو چیز نباید با هم درگیر شوند، مصلحت دین همیشه مقدّم است، مصلحت جامعه‌ی دینی همیشه مقدّم است. مصلحت شخص هیچ وقت مقدّم بر دین نمی‌شود. این‌ها برای این‌که خود کشته نشوند مصلحت‌اندیشی کردند، برای مصلحت جامعه این کار را نکردند، مصلحت جامعه این بود که این‌ها اعلام نظر می‌کردند، دو نفر هم کشته می‌شدند.

عاقبت اعتراض به خواص

وقتی عبدالله بن زبیر و پسر خلیفه‌ی اوّل و دوّم به عنوان خواص نه به عنوان شیعه وظایف خود را انجام ندهند، سیّد الشّهداء مجبور می‌شود بلند شود و بگوید «مِثْلِی لَا یُبَایِعُ مِثْلَهُ»‏[۷] البتّه همان وقت تاریخ نوشته است عبد الرّحمن پسر ابوبکر بلند شد یک فریادی کشید، ریختند تا او را بگیرند فرار کرد و در خانه‌ی عایشه پنهان شد. مثل مناسبات قدرت الآن که وجود دارد، چون بچّه‌ی فلان شخص است او را به یک کشور دیگر می‌فرستند، محکوم شده است و باید او را بگیرند و دادگاهی کنند. تا در خانه‌ی عایشه بود کسی با او کاری نداشت، عدالت به این شکل بود. جامعه را مجبور می‌کنند که به این شکل عدالت داشته باشد، چون عایشه علیه ایشان جنجال می‌کرد. امّا یک وقتی عبدالرحمن را ترور کردند، بالاخره که نمی‌تواند خانه‌ی خواهر خود بماند، چند سال ماندی باید بیرون بیایی، او را کشتند. ولی درگیری جدّی بین معاویه و عایشه پیش آمد.

محو شدن در سیّد الشّهداء

از جمله افرادی که در فرار از عُلقه ویژه هستند سپاه امام حسین (علیه صلاه و السّلام) است. چند مورد از آن‌ها را شب‌های گذشته گفتیم، بعضی از آن‌ها واقعاً ویژه هستند. بی‌جهت نیست که امام صادق (سلام الله علیه) به این‌ها می‌گوید: «السَّلَامُ عَلَیْکُمْ یَا أَنْصَارَ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ یَا أَنْصَارَ رَسُولِ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ یَا أَنْصَارَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ یَا أَنْصَارَ المُجتَبَی السَّلَامُ عَلَیْکُمْ یَا أَنْصَارَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الحُسَینَ بِأَبِی أَنْتُمْ وَ أُمِّی‏» خیلی عجیب است، پدر امام صادق، امام باقر است می‌گوید: «بِأَبِی أَنْتُم وَ أُمِّی» در این‌ها دیگر مَنی نمانده است، در سیّد الشّهداء فانی شدند. امروز هم همین‌طور است، دیگر اصلاً تشخّص ندارند، همه در سیّد الشّهداء (صلوات الله علیه) محو شدند، جز چند نفر که آن‌ها هم به ضرورتی، به مصلحتی جدا هستند.

دوستی در راه مولا

قبلاً عرض کردیم دو نفر آمدند تا بجنگند حضرت با این‌ها وداع کرد، گریه‌ی این‌ها تمام نمی‌شد. حضرت فرمودند که الآن جدّ من از شما پذیرایی می‌کند، گفتند ما جان خود را فدای شما می‌کنیم این‌که مهم نیست، حرم شما را چه کنیم که بعد از ما تنها است. این اصلاً خودی ندارد. عابس (سلام الله علیه) با شوذب دوست است، این‌ها از زمان صفّین با هم دوست هستند، سرباز مهمّی است، عابس عجیب است. نقل است که امیر المؤمنین فرمود: هزار نفر مثل او بود حقّ عبادت خدا به جا آورده می‌شد، از معدود افرادی است که در کربلا کسی جرأت نکرد با او تن به تن بجنگد و بعد از شهادت او، بر سر حمل سر مبارک او دعوا شد. یعنی ما کشتیم، قبیله‌ی ما کشته‌ است. منابع قدیمی معتبر می‌گویند با ۲۰۰ نفر جنگید، نه این‌که کشته باشد، جنگید، درگیری با ۲۰۰ نفر داشت، چون می‌ترسیدند. قبل از این‌که به میدان برود پیش شوذب آمد و گفت یک خواسته از تو دارم، گفت: جانم، این‌ دو با هم دوست بودند، گفت قبل از این‌که من به میدان بروم می‌خواهم داغ تو را هم در راه این آقا ببینم. این‌ها اگر با هم دوست هستند، دوستی آن‌ها در راه مولا است و شوذب زودتر رفت و شهید شد.

مسلم بن عوسجه (سلام الله علیه) که اهل سنّت می‌گویند نماز خواندن او ویژه بود ، بعضی می‌ایستادند تا نماز او را تماشا کنند، اخبار الطوال دینوری را نگاه کنید یکی از مورّخین آن حاذق است، ویژه است. می‌گوید وقتی که مسلم به زمین افتاد بر بالای سر او هم سیّد الشّهداء حاضر شد و هم حبیب حاضر شد، با هم رفیق بودند. دو پیرمرد بعد از یک عمر مجاهدت بودند، دست مسلم به سختی بالا می‌آمد، توان حرکت نداشت، غرق خون بود. دست خود را به سمت سیّد الشّهداء برد به حبیب گفت قبل از او بمیر، یعنی اگر دوستی وجود دارد، عُلقه وجود دارد، دوستی در راه مولا است، هیچ چیزی از خود ندارند. سردمدار این ماجرا هم وجود مقدّس و مطهّر قمر منیر بنی هاشم است. باب الحوائج عالم وجود است.

عبد صالح

در زیارت صحیح السّند او، صحیحه‌ی فقهی است یعنی نه معتبر، ما در تاریخ معتبر داریم، فقهی صحیح نیست. مثلاً کتاب سُلیم بن قیس از نظر فقها بسیاری صحیح نیست امّا از نظر تاریخی کتاب قابل اعتنایی است. این که می‌گویم هم صحیحه است، معتبر است و هم معتبر فقهی است. آن بزرگواری که در خیلی از جاها آمده است، در فقیه شیخ طوسی (علی الله مقامه) آمده است و در مفاتیح هم وجود دارد. شاید یک صفحه و دو، سه خط است. با این شروع می‌شود «السَّلَامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ»[۸] ما راحت لقب پراکنی می‌کنیم، می‌گوییم. وقتی می‌خواهیم یک نفر را به عروسی دعوت کنیم می‌گوییم جناب… اهل البیت یک کلمه اضافه حرف نمی‌زنند «السَّلَامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْعَبْدُ» این بالاترین مقام پیغمبر است، اهل بیت به کسی عبد نمی‌گویند، من که عبد نیستم، من که عبد هزاران چیز هستم، معاذ الله به دنبال شهوت و غضب و نام و نشان و صد چیز دیگر هستم، این‌که عبد نشد، اگر عبد بودم «إِنَّ عِبادی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ»[۹] وقتی شیطان می‌خواست زرنگی کند خدا به او گفت «إِنَّ عِبادی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ» اگر بنده برای من باشد تو بر  او تسلّطی نداری، او هم در دعوا بخواهد فحش دهد، فریاد بزند، می‌گوید «فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعینَ‏َ»[۱۰] همه را می‌زنم و اغوا می‌کنم، الّا، بنده‌های تو را نمی‌شود، اگر بنده، بنده‌ی خدا باشد بنده‌ی هیچ کس نیست، بنده جایی نیست، چون عُلقه ندارد. «لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِی أَجْسَادِهِمْطَرْفَهَ عَیْنٍ»[۱۱] این دارد برای خدا پر می‌زند، با کسی کاری ندارد.

به چه کسی عالم می‌گویند

همان چیزی که شما به پیغمبر اکرم (سلام الله علیه و آله) می‌گویید مهم‌تر از رسالت او است، عبد او است، بعد رسول خدا است، معصوم، امام صادق فرموده است: «السَّلَامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ الْمُطِیعُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ»[۱۲] در کجا مطیع بود؟ در چه عرصه‌ای؟ در محضر اهل علم من صحبت می‌کنم علم و تقوا برای کس دیگری است. «الْمُطِیعُ» مطلق، در چه زمینه‌ای«الْمُطِیعُ» است؟ از یاد برده است؟ نخیر. مثلاً هیچ کدام از شما عالم نمی‌گویید، در چه چیزی عالم است؟ فقیه است؟ پزشک است؟ فیلسوف است؟ به کسی که العالم نمی‌گویند، به امام کاظم (سلام الله علیه) که در تقیّه هستند قال العالم می‌گویند، می‌شود به امام عالم گفت، به انسان عادی که العالم نمی‌گویند. اگر هم بگوید قرینه‌ی حالیّه‌ی مقامیّه معلوم است که در چه چیزی عالم است، معلوم است که درحیطه‌ی صحبت عالم می‌گویند.

حضرت عبّاس تسلیم و مطیع مطلق

 «الْمُطِیعُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ» «الْمُوَاسِی أَخَاهُ بِنَفْسِهِ»[۱۳] بعد می‌گوید «أَشْهَدُ لَکَ بِالتَّسْلِیم‏ِِِِِ»[۱۴] من شهادت می‌دهم که تو تسلیم محض هستی، صحیحه هم است، بزرگان ما برای قمر بنی هاشم اثبات عصمت اکتسابی کردند. دیگر چه چیزی باید بگوید «أَشْهَدُ لَکَ بِالتَّسْلِیمِ» شهادت می‌دهم که تو تسلیم هستی. ظاهر الف و لام هم، این‌جا جنس است، تو تسلیم محض هستی، نمی‌گوید تو در کربلا تسلیم بودی، در سال ۶۱ تسلیم بودی، نخیر «أَشْهَدُ لَکَ بِالتَّسْلِیمِ وَ التَّصْدِیقِ وَ الْوَفَاءِ»  خدا شاهد است اگر آدم حسابی برای شما صحبت می‌کرد و می‌توانست این‌ها را برای شما روشن کند می‌فهمیدید که «أَشْهَدُ لَکَ بِالتَّسْلِیمِ وَ التَّصْدِیقِ وَ الْوَفَاءِ» یعنی وفا در این عالم بیاید. طلبه‌ها این‌طور می‌گویند که اسم لفظ و یک معنای مرتبط دارد، وقتی من شیر می‌گویم، شیر مایع که صبح می‌خورید به ذهن شما می‌آید. وقتی وفا می‌گویند عالم عبّاس را می‌گوید، وقتی تسلیم می‌گوید عالم عبّاس را می‌گوید، وقتی می‌گوید مطیع خدا و رسول است، عباس را می‌گوید، وقتی نصیحه یعنی دلسوز خدا و رسول است، عبّاس را می‌گوید. اصلاً این مقام را که فهمید بعد امام صادق می‌فرماید «أَنَا لَکُمْ تَابِعٌ»[۱۵] من تابع تو هستم.

حضور در مجلس اهل البیت بشارت است

وقتی مرحوم علّامه‌ی امینی (رحمه الله علیه) می‌خواست یک کتابی پیدا کند، هر روز با لباس سفید، غسل کرده به حرم امیر المؤمنین رفت و عبادت کرد، پیدا نمی‌کرد یک روز دید یک عربی که کثیف بود یک چیزی گفت و به نزدیکی ضریح رفت و گفت ممنون هستم و رفت. دل این شکست و به خانه رفت و گفت من دیگر نمی‌آیم، مگر من حرام‌زاده هستم که من را تحویل نمی‌گیری. در عالم رؤیا دید که حضرت فرمود اگر این شخص این‌جا نگیرد دیگر نمی‌آید ولی من دوست دارم که تو باز هم بیایی. این‌که قسمت ما شده است که مکرّر در مجلس اهل البیت شرکت کنیم خیلی بشارت است، إن‌شاء‌الله غفلت در آن نباشد.

حضرت عبّاس (علیه السّلام) استاد دل کندن از عُلقه‌ها

بعد می‌فرماید که «أَعْطَاکَ مِنْ جِنَانِهِ أَفْسَحَهَا مَنْزِلاً» ای عبّاس خداوند به تو بزرگ‌ترین خانه در بهشت عطا کرده است، هیچ هم استثنا نزد. «وَ أَفْضَلَهَا غُرَفاً» برترین اتاق را، به همین هم بسنده نکرده است. «وَ رَفَعَ ذِکْرَکَ فِی الْعِلِّیِّینَ» نه این‌جا فقط محبوب هستی در علیّین «رَفَعَ ذِکْرَکَ» در علیّین عبّاس را می‌شناسند. نوشتند روز عاشورا که شد برادرهای خود را جمع کرد، گفت امّ البنین آبرودار بود، آبروداری کنید«فَقَدِّموا بِنَفسی أنتُم» فدای شما بشوم بلند شوید و اقدام کنید. ببینید برادر را هم فدا می‌کند او استاد کندن از عُلقه‌ها است، در سیّد الشّهداء محو است. من معتقد هستم آن خطبه‌ای که می‌گویند در بالای کعبه گفته است جعلی است، چون همان‌طور که امیر المؤمنین در زمان پیغمبر ساکت بود، کوه علم است امّا ساکت است، عبّاس هم همین‌طور است در زمان معصوم حرفی نزد، هیچ چیزی از او نمانده است جز این‌که در شب عاشورا برای این‌که نکند وقتی چراغ‌ها را خاموش کردند بعضی‌ها بلرزند نفر اوّلی است که در آن‌جا است. فرمود خدا آن روز را نیاورد که ما زنده باشیم و شما نباشید. تا عبّاس مجبور نشود حرفی نمی‌زند، عبّاس مرد عمل است، سر پایین است.

حضرت عبّاس (علیه السّلام) مرد ادب است

در بعضی از نقل‌های دوره‌ی قاجار خیلی مؤدّبانه نوشتند، قد مبارک ایشان رفیع بود که این در منابع قدیمی است، لذا برای این‌که با ابا عبدالله مقایسه نشود هیچ وقت نزدیک نمی‌آمد، دور می‌ایستاد، عبّاس مرد ادب است. سه برادر را جمع کرد «تَقَدِّموا بِنَفسی أنتُم» فدای شما شوم بلند شوید اقدام کنید. «فَحَامُوا عَن سَیِّدَکُم» بروید از مولای خود دفاع کنید، حمایت کنید. مورّخ خیلی زیبا نوشته است، می‌گوید این‌ها آمدند مقابل ارباب ما قرار گرفتند، چون در صحنه‌ی کربلا آن چهار هزار تیرانداز لحظه به لحظه سیّد الشّهداء را رصد می‌کردند، این سه نفر مقابل حضرت ایستادند. بچّه‌های امّ البنین فقط برای دفاع به ارباب ما پشت کردند. نوشته است «فَوَقوهُ بوجوههم» تیر که می‌آمد صورت‌ها را «وَ نُحورهِم» و گردن‌ها را به سمت تیر می‌بردند به سیّد الشّهدا اصابت نکند. تا بچّه‌های ام البنین بودند اهالی خیمه آسوده خاطر بودند که مولا در امنیّت است. بعد می‌گوید وقتی سه برادر شهید شدند «فَوَقَفَ العَبَّاس» خود او مقابل حضرت آمد «قَائِمٌ بَینَ یَدَیه یَمیلُ حَیثُ مال» هر کجا او می‌رفت جلوی او حرکت می‌کرد.


[۱]– سوره‌ی غافر، آیه ۴۴٫

[۲]– سوره‌ی طه، آیه ۲۵ تا ۲۸٫

[۳]ـ الصّحیفه السّجادیه،  ص ۹۸٫

[۴]– سوره‌ی قیامت، آیه ۱۴٫‌

[۵]– همان، آیه ۱۵٫

[۶]– الأمالی (للمفید)، ص ۲۲۲٫

[۷]– بحار الأنوار، ج‏ ۴۴، ص ۳۲۵٫

[۸]– الأمالی (للصدوق)، ص ۵۸۹٫

[۹]– سوره‌ی حجر، آیه ۴۲٫

[۱۰]– سوره ص، آیه ۸۲٫

[۱۱]– بحار الأنوار، ج‏۶۴، ص ۳۱۵٫

[۱۲]– الأمالی (للصدوق)، ص ۵۸۹٫

[۱۳]– بحار الأنوار، ج ‏۴۵، ص ۶۶٫

[۱۴]– بحار الأنوار، ج ‏۹۸، ص ۲۱۷٫

[۱۵]– همان، ص ۲۱۷٫