«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ * أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ»[۱]

«رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی‏»[۲]

صلواتی هدیه از طرف فرزندان حضرت زهرا سلام الله علیها به ایشان

ما غرق در موهبت های اهل بیت علیهم السلام هستیم، صلوات حضرت زهرای اطهر سلام الله علیها را به نیابت از حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام ابتدای جلسه می خوانم، ان شاء الله این هدیه را از ما قبول کنند و بعد بحث را شروع کنیم.

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَى الصِّدّیقَهِ فاطِمَهَ الزَّکِیَّهِ حَبیبَهِ حَبیبِکَ وَنَبِیِّکَ وَاُمِّ اَحِبّآئِکَ وَاَصْفِیآئِکَ الَّتِى انْتَجَبْتَها وَ فَضَّلْتَها وَاخْتَرْتَها عَلى نِسآءِ الْعالَمینَ اَللّهُمَّ کُنِ الطّالِبَ لَها مِمَّنْ ظَلَمَها وَاسْتَخَفَّ بِحَقِّها وَکُنِ الثّائِرَ اَللّهُمَّ بِدَمِ اَوْلادِها اَللّهُمَّ وَکَما جَعَلْتَها اُمَّ اَئِمَّهِ الْهُدى وَحَلیلَهَ صاحِبِ اللِّوآءِ وَالْکَریمَهَ عِنْدَ الْمَلاَءِ الاَْعْلى فَصَلِّ عَلَیْها وَ عَلى اُمِّها صَلوهً تُکْرِمُ بِها وَجْهَ اَبیها مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَتُقِرُّبِها اَعْیُنَ ذُرِّیَّتِها وَاَبْلِغْهُمْ عَنّى فى هذِهِ السّاعَهِ اَفْضَلَ التَّحِیَّهِ وَالسَّلامِ .[۳]

مرورِ جلسه ی قبل

ما پس از استخاره های متعدد به این موضوع رسیدیم که چند شبی مسئله ی مان این باشد که حکومت امیرالمؤمنین علیه السلام را بررسی کنیم، برداشتِ حقیر این بود که این حکومت از پیش شکست خورده است، حکومتی که یک سِری خطوطِ قرمز دارد و می خواهد آن ها را رعایت کند و طرفِ مقابل هیچ حد و مرزی ندارد، و هر کاری که دوست داشته باشد انجام می دهد.

وجود مبارک حضرت حجت ارواحنا فداه هم وقتی تشریف بیاورند، کارهایی می کنند، ابزاری دارند، روش هایی دارند که امیرالمؤمنین علیه السلام از آن ها استفاده نمی کردند و این ها عاملِ پیروزی است؛ از جمله اینکه حضرت اجازه حضور منافق را در لشکرشان نمی دهند، مسئله ی «قصاصِ قبل از جنایت» زمانِ همه ی ائمه علیهم السلام هست که زمان حضرت حجت سلام الله علیها نیست، طبق روایات حضرت اجازه ی حضورِ منافق در سپاهِ خود را نمی دهد، لذا کسی جرأت نمی کند… اگر منافق است در سپاهِ دشمن است، پس آن شخص یا کافر است یا مؤمن، دیگر منافقی وجود ندارد. ما هرچه ضربه خورده ایم، از جبهه ی نفاق خورده ایم، و چند موردی که دیشب عرض کردیم.

برداشتمان این بود که همه ی حکومت ها باید تعطیل شوند، تا اینکه به دو جمله از امیرالمؤمنین سلام الله علیه رسیدیم؛ یکی اینکه حضرت فرمودند برای اقامه ی حکومت، اگر یک حق را احقاق کنم، اگر بتوانم مقابلِ یک باطل بایستم، می ارزد که این کار را انجام دهم.

نکته ی بعدی اینکه حضرت در صفین فرمودند: کار آنطور که باید پیش می رفت، پیش رفت، تا آنکه ماجرای حَکمیّت پیش آمد و شما از جنگ خسته شدید. با اینکه ماجرای صفین بعد از جمل است و در جمل آن همه اتفاقات افتاده است، سرانِ صحابه ی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مقابل امیرالمؤمنین علیه السلام قرار گرفتند، این همه دردسر و دعوا و داستان شد، اما این که معلوم است این است که طبق تحلیل امیرالمؤمنین علیه السلام اوضاع در مجموع خوب بود، فرمود: لَمْ یَزَلْ أَمْرِی مَعَکُمْ عَلَى مَا أَحَبَّ[۴] اوضاع آن طوری بود که خوب بود، با اینکه در جمل آن اتفاقات افتاد، با آنکه معاویه در شام ادعایی دارد، ولی در مجموع اوضاع آن طوری بود که خوب بود، کارها خوب پیش می رفت، اصلاحاتی صورت گرفت، حَتَّى نَهِکَتْکُمُ الْحَرْبُ تا آنکه جنگ شما را خسته کرد، بررسی کردیم که این یعنی چه: «جنگ شما را خسته کرد» که احتمالا امشب و فردا شب به این موضوع می رسیم که چه شد جنگ شما را خسته کرد، و شما ببنید که چه اندازه همه ی زمان ها به زمانِ امیرالمؤمنین علیه السلام از این جهت نزدیک است، ما همان تاریخ را عرض می کنیم، اما شما اگر ببینید متوجه می شوید که می توانید روزگارِ خودمان را در آن بیابید.

بعد دیدم که یک نفر بود، که اگر آن یک نفر نبود اصلاً اوضاعِ حکومتِ امیرالمؤمنین علیه السلام طورِ دیگری می شد، اصلاً صلح امام حسن علیه السلام رُخ نمی داد، شهادت سیدالشهداء علیه السلام رُخ نمی داد، لذا اینجا تمرکز کردیم.

بنظرم بحث مهمی است، حداقل چند ماهی است که مرا درگیر خود کرده است، شب و روزِ من اشعثی شده است، الان سه ماه بیشتر است که از صبح تا شب با اشعث هستم. این شخصی که اگر کمی محدود شده بود همه ی تاریخ تشیع تغییر می کرد، شخصی است که «مابه ازاء» در عالم زیاد دارد، حالا ما آن یک مورد را بررسی کنیم.

بصورت خلاصه خدمت شما عرض کردیم که او از شاهزاده های یمنی تبار است که اواخرِ عمر شریف رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، بعد از فتحِ مکه اسلام آورد، و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هم او را عزل نکرد، او فرمانده ی قبیله ی کِنده بود، دو لشکر از مهم ترین لشکر های امیرالمؤمنین علیه السلام دو قبیله ی «کِنده» و «رَبیعه» هستند. زمانِ خلیفه ی دوم که کوفه بنا شد، فاتحانِ ایران همگی عمدتاً یمنی تبار بودند، لشکر اسلام عمدتاً سربازانِ یمنی بودند، این ها از یمن مهاجرت کردند و آمدند ایران را فتح کردند، در بازگشت به امر خلیفه ی دوم کوفه را ساختند و آنجا ساکن شدند، برای اینکه بتوانند شهر را اداره کنند، شهر را به چهار قسمت تقسیم کردند، هشت قبیله ی بزرگ در کوفه ساکن بود، دو قبیله ی کِنده و رَبیعه یکی از این چهار بخش شدند، خلیفه ی دوم ریاست کِنده و رَبیعه را به اشعث واگذار کرد، قدرت اشعث از قبل هم بسیار بیشتر شد.

دیروز عرض کردیم، شاهزاده بود و یک ارتدادی پیدا کرد و یک خیانتی کرد و خواهرِ خلیفه ی اول را به ازدواج خود درآورد و زمان خلیفه ی دوم فرمانده ی کِنده و رَبیعه شد، زمانِ خلیفه ی سوم دخترِ خود را به پسرِ عثمان داد، فرمانده ی یک بخشی از نظامی های عثمان شد، آذربایجان را فتح کرد و خودِ او حاکم آذربایجان شد، اعتراضاتی به خلیفه ی سوم صورت گرفت که چرا اقوام خود را سرِ کار می آوری، این تا اینجا.

کارگزاران در حکومتِ امیرالمؤمنین علیه السلام

وقتی امیرالمؤمنین علیه السلام در مدینه به حکومت رسیدند، نقل شده است که امیرالمؤمنین سلام الله علیه همه ی کارگزارانِ عثمان را عزل نمودند، ممکن است این در ذهن شما پیش بیاید که حضرت همه را بصورت یکجا عزل کرد، نخیر، وقتی می گویند حضرت کارگزارانِ عثمان را عزل کرد، یعنی آن چند نقطه ی اصلی را عزل کردند، یعنی مصر و شام و کوفه و بصره و مکه و مدینه و یمن.

مثل اینکه زمانی که رئیس جمهوری می آید، وزرا را تغییر می دهد، وزیر کشور با نظر رئیس جمهور استانداران را عوض می کند، دیگر بعید است که رئیس جمهوری تا تغییر فرماندار و دهدار و بخشدار و… ورود کند، معمولاً او وزرا را عوض می کند، وزیر کشور هم استاندار را عوض می کند.

در نیروهای نظامی هم اینگونه است، مثلاً فرمانده ی کل ارتش را که تغییر می دهند، معمولا رئیس هر ارگان را شخص ارشدِ فرمانده ی کل ارتش تصمیم نمی گیرد، لذا امیرالمؤمنین علیه السلام آن نقاطِ اصلی را عزل کردند، البته با درخواستِ مالک اشتر چند ماهی ابوموسی اشعری را در کوفه ابقاء کردند (که در آن هم سِرّی بود و قبلاً گفته ایم). قبل از شروع جنگ جمل چون ابوموسی خیانت کرد، حضرت آن زمان او را عزل کردند که حدود سه ماه طول کشید.

وقتی امیرالمؤمنین علیه السلام می خواستند با معاویه درگیر شوند، خبر رسید که در بصره کودتا شده است، اداره کردن کوفه هم از بصره سخت تر است، هم کودتا در کوفه کمتر رخ می دهد، چون کوفه هشت قبیله ی بزرگ داشت، ببینید الان ما یک ارتش و سپاه داریم، این را درست کرده اند که کسی نتواند کودتا کند، حالا ببینید اگر هشت نیروی نظامیِ نزدیکِ هم داشته باشید، دیگر کسی نمی تواند به تنهایی کودتا کند. بصره اینگونه بود که عمده ی آن بنی تمیم بودند، این ها یا با شما بودند، یا با شما نبودند، قضیه روشن بود، اما کوفه اینطور نبود.

خبر رسید که در بصره کودتا شد، چهار نفر دست به دست یکدیگر دادند، سَخی ترینِ مردم (البته با پولِ بیت المال) طلحه، برخی با پول مردم خیلی سخاوتمند هستند، محبوب ترین مردم در بصره و فرمانده ی برجسته ی نظامی، زبیر، پر نفوذترینِ مردم عایشه، و پولدار ترین مردم که اسامیِ مختلفی برای آن نوشته اند (از همین بصری ها) یکی پول بدهد، یکی ببخشد، یکی فرمانده فرمانده نظامی باشد، یکی هم نفوذ شرعی داشته باشد، که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند من به اینها مبتلا شدم، لذا حضرت مجبور شدند بجای جنگ با معاویه، از مدینه به عراق تشریف آوردند و از عراق به سمت بصره رفتند و جنگ جمل را در آنجا انجام داد، جزئیات آن فراوان است، چون موضوع ما این است که امیرالمؤمنین علیه السلام با اشعث چه کرده است، از این موضوع عبور می کنم. حضرت در جمل پیروز شدند.

هنگامی که از بصره به سمت کوفه باز می گشتند، حالا قرار بود خودشان استاندارِ کوفه هم شوند، چون قرار بود خودشان استاندارِ کوفه شوند، طبیعتا باید حُکامِ زیر نظرِ حاکمِ کوفه را بررسی کنند، تا حالا فقط کلیات را تغییر داده اند، بصره، کوفه، یمن، مکه، مدینه، شام، مصر. حال که خودشان حاکمه کوفه هم شدند، آن قسمت هایی که زیرِ نظر حاکم است را خودِ ایشان باید تعیین کنند، لذا نامه ای به «جلیل بن عبدالله بَجَلی» رئیس قبیله ی «بَجیله» فرماندار همدان نوشتند و او را عزل کردند، این موضوع شش ماه بعد از حکومتِ حضرت است، نامه ای به «اشعث» نوشت و او را عزل کرد، منتها حضرت خیلی کارها کردند، ناگهان او را عزل نکردند، در حکومت امیرالمؤمنین تودیع و معارفه ی رسمی جز یک مورد نداریم، آن هم همینجاست، یکی از برجستگانِ قبیله ی کِنده «حُجر بن عَدی» را فرستادند که او نامه ی عزل را ببرد.

ماجرای عزلِ اشعث در زمان حکومت امیرالمؤمنین علیه السلام

گاهی پیرزنی می آمد و به امیرالمؤمنین علیه السلام اعتراض می کرد، حضرت عزل آن فرماندارِ متخلف را در اتوماسیون نمی زدند، آن موقع هم اتوماسیون بود، نامه را به چاپار می دادند، فاصله ای که یک کاروان پانزده بیست روز طول می کشید که برود، چاپار طی دو روز می برد، این هم یک نوعی از اتوماسیون است، مثلاً اگه پیرزنی برای شکایت آمده بود، نامه ی عزل را به همان می دادند و مثلا می فرمودند وقتی رفتی، برو استانداری و نامه را به او بده و بگو که او عزل است، چرا؟ چون حضرت می خواستند کسانی که دلشان برای حکومت می سوزد و می خواهند اعتراض بحق کنند را تحویل شان بگیرد.

حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام یک کاری هم انجام داده بودند که صندوقی درست کرده بودند، وقتی مردم وارد می شدند، می فرمودند بنویسید و در صندوق بیندازید، کسی نمی دانست که این شخص آمدهاست که پولی قرض کند یا شکایت دارد؛ لذا همه با آبرو می رفتند، اینطور نبود که مثلا بی بضاعت ها جدا باشند، دیگران جدا…

هر کس هر مطلبی داشت در صندوق می انداخت، گاهی کسی معترض بود که فلان استاندار اشتباهی انجام داده است، گاهی هم کسی می نوشت که مشکل مالی دارد، حرمت شان حفظ می شد.

اما حضرت برای اشعث یک انسان برجسته از اصحابِ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم «حُجر بن عَدی» را فرستادند، او از قبیله ی خودِ اشعث بود، حضرت این کار را انجام دادند که هم اشعث ناگهان سمت معاویه نرود، بالاخره او را حفظ کند و بگوید من آمده ام و کاری با شما ندارم، هم اینکه حرمت او حفظ شود، چون اشعث یک آدم خیلی حساسِ متکبری است، و خیلی هم بین مردم نفوذ دارد. چرا نفوذ دارد؟ خودِ او در یک سخنرانی گفته است، گفته است که فکر نکنید کسی مرا رئیسِ قبیله ی کِنده و رَبیعه کرده است، حال اینکه خلیفه ی دوم این کار را کرده بود و او ابقاء شده بود، من خودم با رفتارِ خودم رئیسِ قبیله شدم، آن رفتارِ من چیست؟ من با همه ی شما با مردمم خوش اخلاق تر هستم و از همه ی شما سخاوتمندتر هستم، هر کسی مشکلی داشته باشد من به او پول می دهم، و خوب اَلاِنسانُ عَبِیدُ الاِحْسانِ می گفت اگر روزی کسی باشد که با بزرگ و کوچک قبیله بهتر از من رفتار کند، بیشتر به آنها پول بدهد، عملاً او رئیس می شود. اشعث خیلی پرنفوذ است.

امیرالمؤمنین علیه السلام حجر بن عدی را سمت آذربایجان فرستادند، نامه ای نوشتند و به حُجر دادند که به اشعث بدهد.

قسمتی از آن در نهج البلاغه است که حضرت می فرمایند: وَ إِنَّ عَمَلَکَ لَیْسَ لَکَ بِطُعْمَهٍ[۵] این حکومتی که دست توست، این امانتی که دست توست، این طعمه نیست که فرصت را غنیمت بشماری، یا بگو این طعمه نبوده است که فرصت را غنیمت بشماری وَ لَکِنَّهُ فِی عُنُقِکَ اءَمَانَهٌ این بر گردن تو امانت است، فِی یَدَیْکَ مَالٌ مِنْ مَالِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ اموال خدای عزوجل در دست توست، بیت المال دست تو بوده است، وَ اءَنْتَ مِنْ خُزَّانِهِ تو از خازِن های خدایی، نماینده ی حکومت بوده ای، برخی تصور کرده اند که امیرالمؤمنین علیه السلام این نامه را حین انجامِ کارِ اشعث به او داده است، خیر! حضرت این نامه را برای عزل اشعث به او داده است، بعد فرمودند حساب اموال را آماده کن، از مردم آذربایجان برای من بیعت بگیر، بعد هم نوشته اند وَالإنصِرافُ إلَیّ برگرد، یعنی آخرین مأموریت تو در آذربایجان این است که از مردم برای من بیعت بگیری و بعد حساب اموال را برداری و بیایی.

واکنش اشعث به عزلِ خود توسط امیرالمؤمنین علیه السلام

اشعث ترسید، با برخی از رفقا صحبت کرد و گفت من پیش معاویه می روم، البته هیچ گزارش دزدی از اشعث در تاریخ نداریم، هیچ! اشعث سابقه ی منفیِ اقتصادی ندارد که در جایی ثبت شده باشد، اما همین که اینجا ترسید و گفت من پیش معاویه می روم، معلوم است که احتمالا جایی ریخت و پاشی کرده و یا چیزی مثل امروزی ها بلد بوده است، مثل امروزی ها که می دانند چکار کنند که یک طوری حساب را خالی کنند که کسی متوجه نشود و یا «دُمِ خروس بیرون نزند»، از اینکه بخواهد به امیرالمؤمنین علیه السلام حساب پس بدهد ترسید، وگرنه هیچ سندی بر دزدی او در تاریخ نقل نشده است، هیچ!

اگر بخواهید از اشعث یک مثال در ذهن خودتان بیاورید، اشتباه است که یک فاسقِ فاجِر در ذهن خودتان بیاورید، باید یک بزرگِ قبیله ای، یک عالمِ برجسته ای، یک انسانِ ریش سفیدی، یک همچنین شخصیتی در ذهنتان بیاید.

گفت که من پیش معاویه می روم، حُجر و دیگران گفتند که برای تو بد است، تو شاهزاده ی یَمن هستی، یَمنی ها در طول تاریخ با قریشی ها دعوای هزاران ساله داشتند، مخصوصاً اینکه یمانی ها می گفتند: در اسلام «کار کردن یمانی و خوردنِ عدنانی است»، ما جنگ کنیم، جهاد کنیم، فتح کنیم و بنی امیه فرمانده شوند، فرماندار شوند، استاندار شوند…

اشعث ملعون پیر بود، گفتند بد است که تو در پیری بروی و به معاویه بپیوندی، این خیلی بدبختی و فلاکت است، خلاصه قبیله پرستی او را تحریک کردند و حُجر هم گفت: امیرالمؤمنین علیه السلام با تو کاری ندارد، نهایتاً تو را عزل کرده است، نترس! با تو کاری نمی کنند.

خلاصه شروع کرد با مردم صحبت کردن و گفت که خلیفه ی سوم مرا حاکم کرده، همان طور که با خلیفه ی سوم بیعت کردید، همانطور باید با خلیفه ی بعدی که مسلمین با او بیعت کردند، بیعت کنید و از مردم برای امیرالمؤمنین علیه السلام بیعت گرفت و با حضرت همراهی کرد، بعد هم با حجر برگشت و به کوفه آمد، (اما ناراحت) بالاخره امیرالمؤمنین علیه السلام او را از آذربایجان عزل کرده است…

علّتِ برکناریِ اشعث توسط امیرالمؤمنین علیه السلام

فعلاً یک سوال: چرا امیرالمؤمنین علیه السلام او را از آذربایجان برداشت؟ گزارش خلافی از او نقل شده؟ دزدی کرده؟ نخیر!

چیزی که ما باید تکلیف مان را با امیرالمؤمنین علیه السلام روشن کنیم، این است که امیرالمؤمنین علیه السلام بخواهند حاکم انتخاب کند، تا زمانی که مجبور نشوند، چون طبیعتاً حاکم باید اطاعت شود، وقتی شما بیعت می کنید یعنی وظیفه ی شرعیِ شماست که اطاعت کنید، مادامی که حضرت را اطاعت کنند، حضرت شخصی که خوش سابقه و پُر سابقه نباشد را به حکومتِ جایی منصوب نمی کند، اولاً اشعث سابقه دار نیست، بعد از فتح مکه اسلام آورده است، ثانیاً دیشب عرض کردیم که او سابقه ی ارتداد دارد، این ها بخاطر اینکه پول ندهند مرتد شدند و گفتند زکات جزو اسلام نیست، خودِ او هم تصریح کرده که من چندجا مرتد شده ام، شخصی که مثلاً قبلاً سابقه ی مجاهدینی دارد، حالا می تواند در جامعه زندگی کند؟ بله که می تواند زندگی کند، می تواند یک شهروند باشد، اما مسئولیت سیاسی و اجتماعیِ سنگینی به او نمی دهند، چون او یک مشکلی دارد.

در اسلام اینطور است، دور از محضر شما مثلا کسی که حلال زاده نیست، به او منصب حکومتی نمی دهند، او را امام جماعت نمی کنند، او را شاهدِ دادگاه نمی کنند، نه اینکه بگویند تو بهشت نمی روی، نه اینکه بگویند تو نمی توانی خانه بخری، نه اینکه بگویند تو نمی توانی کنکور بدهی و دانشگاه بروی، چرا! بعنوان یک فرد می توانی در جامعه زندگی کنی، وضع مالیِ تو خوب شود، سوادت زیاد شود، بصورت شخصی کارخانه بزنی و هر کاری که دوست داری انجام دهی، اما به کسی که بد سابقه هست منصب حکومتی نمی دهند، کسی که سابقه ی نفاق دارد و بعد توبه کرده است و برگشته است، خوب این شخص را جامعه حذف نمی کند، ولی دیگر حق بکارگیری در سطح بالا از او سلب می شود.

امیرالمؤمنین علیه السلام اشعث را عزل کردند، چرا؟ چون هم پر سابقه نیست، هم خوش سابقه نیست.

آیا امیرالمؤمنین سلام الله علیه نمی دانست که این اشعث این اندازه بد قلق است؟ اگر نمی دانستند که تنها تودیع و معارفه برای اشعث نبود، امیرالمؤمنین علیه السلام بقیه را همینطوری عزل می کرد، به حاکم بعدی نامه می زد، حاکم قبلی که صبح می رسید نامه حضرت را در دستان حاکم بعدی می دید و تمام می شد! فقط یک مورد تودیع و معارفه دارند که آن هم اشعث است، یعنی امیرالمؤمنین علیه السلام اشعث را می شناسد، می داند که شخصِ پرنفوذی است.

اگر امیرالمؤمنین علیه السلام اشعث را در آذربایجان تحمل می کرد، عملاً اشعث دیگر در جنگ های امیرالمؤمنین علیه السلام شرکت نمی کرد، شاید این مصیبت هایی که در صفین پیش آمد، پیش نمی آمد، خوب بود دیگر، اما در تاریخ می نوشتند در انتصابِ حاکم بین امیرالمؤمنین علیه السلام و عثمان فرقی نیست، این ها ملاک شان یکسان است.

امیرالمؤمنین سلام الله علیه همزمان که مشغول حکومت داری است، مشغول تدوین چارچوبِ حکومت داری برای آیندگان است، لذا وصیتنامه ی امیرالمؤمنین علیه السلام را ببینید، می فرمایند که: إلی الحَسَنِ والحُسَین و أبنائی و أولادی و مَن بَلَغَهُ کِتابی الی یَوم القِیامَه نگاه کنید در نهج البلاغه هم هست، می فرمایند به فرزندانم و به هر کسی که تا قیامت این نامه به دست او رسید.

مرحوم امام رضوان الله تعالی علیه وصیت نامه ی سیاسی الهی دارند، یعنی حواس او هست که برای آیندگان چارچوب مشخص کند، این که امیرالمؤمنین علیه السلام است، این که اگر قرار باشد بگویند بین علی بن ابیطالب علیه السلام و عثمان در انتصابِ حکومت هیچ فرقی نیست، مثلاً هیچ کس هم فشاری نیاورد، هیچ کس هم تهدیدی نکرد، خودِ حضرت همینطوری اشعث را در آن منطقه منصوب کردند، در این صورت اگر امروز شما می خواستید یک راهکاری پیدا کنید که چطور یک حاکم انتخاب کنید، خیلی دشوار می شد.

حضرت مجبور نشدند، اما اگر ممکن بود با عزلِ او بَلوا و جنگی شود، شاید حضرت دست نگه می داشتند، چون ما در تاریخ شخصی را داریم که اینگونه است، حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام «شُرَیح قاضی» را عزل کردند و مجدداً او را برگرداندند، «شریح قاضی» زمانِ خلیفه دوم قاضی شد و معروف است که این شخص با امیرالمؤمنین علیه السلام دشمن است، سه نفر در کوفه معروف بودند که نسبت به امیرالمؤمنین علیه السلام بغض دارند، در زمان حکومتِ حضرت ابراز نمی کردند، اما بغض داشتند، یکی از آن ها شریح قاضی بود.

امیرالمؤمنین علیه السلام او را عزل کردند، مردم در خیابان ها ریختند و شعار دادند و تنش و درگیری ایجاد شد، فشار آوردند، حضرت استمزاج کردند، دیدند که جامعه شُرَیح را می خواهد، شریح را برگرداند، البته کارهایی برای محدودیت شُرَیح انجام دادند، مثلاً فرمودند تا زمانی که من امضاء نکردم، حکمی را ابلاغ نکن، یعنی در واقع استقلالِ قاضی را از او گرفت، حالا جزئیاتی دارد که مهم نیست…

شخصی که ان شاء الله خدا او را با هم کیشان خودش در تاریخ محشور کند، جدیداً گفت که در فلان موضوع کسی نمی تواند چیزی را به رهبری را تحمیل کند، به امیرالمؤمنین علیه السلام تا توانسته اند تحمیل کرده اند، رهبری که بزرگ تر از امیرالمؤمنین علیه السلام نیست، این ها برای این، همچین مطالبی را می گویند که مردم را نادان فرض می کنند، تا دلتان بخواهد امیرالمؤمنین علیه السلام را مجبور کردند.

اگر خودِ حضرت بخواهد کسی را انتخاب کند، هیچ وقت شُرَیح را انتخاب نمی کند، اما وقتی او را عزل می کند و جامعه بهم می ریزد، بالاخره همه متوجه می شوند که امیرالمؤمنین علیه السلام این رئیس قوه قضائیه، این شریح قاضی را قبول ندارد، به یک مصلحتی، به یک اضطراری مجبور شده است، اقلا موضع حضرت معلوم است.

لذا چون در ماجرای اشعث دعوای جدّی ای در آذربایجان نشد، امیرالمؤمنین علیه السلام با یک تودیع و معارفه ای، با اینکه حُجر را بردند تا او را نرم کن، خلاصه آرام آرام او را از آذربایجان عزل کرد. یعنی حواس امیرالمؤمنین علیه السلام به خیلی چیزها هست، همانطور که معاویه به یاران امیرالمؤمنین علیه السلام نامه می نویسد، امیرالمؤمنین علیه السلام حتی به عمروعاص نامه می نویسد و صحبت می کند، اینطور نیست که امیرالمؤمنین علیه السلام از تلاشِ دیپلماتیک کم کنند، منتها چارچوب ها را رعایت می کند، اینطور نیست که وقتی در فضای دیپلماتیک رفتند، همه ی خطوط قرمز را کنار بگذارند، حضرت تلاش خودشان را می کنند.

حضرت اشعث را عزل کردند، یعنی به مصلحتِ آن روزِ خود توجه نکردند که اگر اشعث آنجا بماند، فتنه های کمتری در کوفه رخ می دهد، چون زمانی که حضرت به حکومت رسیدند فرمودند: اگر من بیایم به روش قبلی ها عمل نمی کنم و مردم هم تصور کردند که امیرالمؤمنین علیه السلام هم مانند خلفای قبلی است، که حرفی بزنند و کار دیگری کنند، مردم قبول کرده بودند که امیرالمؤمنین علیه السلام حاکم شود و به مصلحت آنطور که خودشان می فرمایند عمل کنند. و خوب زمانی که قبول کردند، امیرالمؤمنین علیه السلام به آنچه مصلحت می دانند عمل می کنند، گرچه بعداً مردم اعتراض کردند و مقاومت کردند.

اشعث پس از برکناری توسط امیرالمؤمنین علیه السلام

اشعث عزل شد و به کوفه آمد، امیرالمؤمنین علیه السلام یک ضربه به اشعث زده است و اشعث هم بسیار ناراحت است، با اینکه از مردم آذربایجان برای امیرالمؤمنین علیه السلام بیعت گرفته است، حضرت کوتاه نیامدند و با آنکه می دانستند او شخص خطرناکی است، او را از ریاست قبیله های کِنده و رَبیعه نیز برداشتند.

اشعث کِندی است، حَسّان بن مَخدوج رَبیعه ای است، این ها رئیس این دو قبیله هستند، و اشعث از زمان خلیفه ی دوم رئیس کل شده بود، امیرالمؤمنین علیه السلام اشعث را برداشت و حَسّان بن مَخدوج را بعنوان رئیس کل منصوب کردند.

مثلاً شما فرض کنید فرمانده ی ستاد مشترک سپاهی است، آقا او را بردارند و یک ارتشی بگذارند، خوب ناراحت می شوند دیگر، آنجا معلوم می شود که چه کسانی ولایتی هستند، یعنی ما همیشه ولایتی هستیم، مادامی که ولایت حرفِ ما را می زند، آن لحظه که حرفِ مخالف ما می زند می گوییم که مثل اینکه در حالِ منحرف شدن است، مثل اینکه دیگر اوضاع خوب نیست.

حضرت ریاست کِنده و رَبیعه را به ریاست قبیله ی رَبیعه، حَسّان بن مَخدوج دادند، باز هم حضرت کوتاه نیامدند، به حُجر فرمودند که رئیس قبیله ی کِنده هم تو باش.

شما در اینجا اوضاعِ امیرالمؤمنین علیه السلام را ببینید، حُجر گفت: نه! حُجر کیست؟ حُجر کانَ أمَّاراً بالمَعروف[۶] نه اینکه امر به معروف کند، حُجر کسی است که بعد از شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام، «زیاد بن أبیه» در مسجد می نشست و صد هزار نفر در مسجد می نشستند، در زمان «زیاد» مسجدِ چهل هزار نفریِ کوفه را توسعه دادند و صد هزار نفری شد، وقتی فراخوان می زدند که نیروهای نظامی جمع شوند، صد هزار نفر نشسته بودند، «زیاد بن أبیه» هتّاک می پرسید که حُجر هست یا نه؟ اگر می گفتند که حُجر نیست، نسبت به امیرالمؤمنین علیه السلام جسارت می کرد، اما اگر متوجه می شد که حُجر در مسجد است، در مورد مسائلِ دیگر حرف می زد.

یعنی حُجر این شخصیت است، بعد حضرت فرمودند که قصد دارم رئیس کِنده را عوض کنم و تو رئیسِ آن شوی، گفت: آقا نمی شود، اشعث هست، او بزرگ است، ریش سفید است.

نمی خواهم بگویم که مخالفت کرد، حداقل در مقام مشورت گفت: آقا این کار را نکن، اشعث محبوب است، اگر این یک تنش ایجاد کند، مردم به دنبالِ او هستند، مخصوصاً که بقیه هم آمدند و به امیرالمؤمنین علیه السلام عرض کردند که چرا او را از رئیس کل بودن قبیله ها عزل کردید؟ شما مظلومیت امیرالمؤمنین علیه السلام را ببینید، چه کسانی آمدند محضر امیرالمؤمنین علیه السلام و گفتند که چرا او را از رئیس کل بودنِ قبیله های کِنده و رَبیعه برداشته ای؟ «هانی بن عُروه» «عَدی بن حاتم طائی» «مالک اشتر» «حُرّ بن عَدی»

این ها آمدند و گفتند که آقا این اشعث خیلی محبوب و پرنفوذ است، خوب لااقل کسی را که در حدّ او بود منصوب می کردید، حُجر نمی تواند قبول کند، قبیله ی کِنده قبول نمی کند… ابتدا حضرت قبول نکردند…

هرجا که ما به خودمان نظر کردیم، خودمان را نگاه کردیم، «بَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا»[۷] عورَت یعنی عیوب، «سَوآت» هم همان است، مصداقِ خاص هم دارد، ولی یعنی عیوب، عیوب مان بیرون زد…

این ها مادامی که اهل جنگ و رزم و پیروزی بودند، در شش ساعت یا نهایتاً در دو سه روز جمل را شکست دادند، ولی وقتی درگیری شد و اینها گیر کردند… ما از این ها بسیار داریم، زمان قدیم که ما اهل فوتبال بودیم هم اینطور بود، برای آبی و قرمز این مهم بود که تعدادِ ملی پوش ها برابر باشد، مهم نبود آن شخصی که شایسته است در تیم باشد، بعدها شورای نگهبان هم به این سمت رفت، او هم اشخاصِ متفرقه را می آورد که مساوی بودنِ دو طرف را و کفه ی ترازو برای آن ها مهم تر بود تا اینکه…

یعنی شایستگی برایشان مهم نیست، شما اگر می خواهید از آن حزب بیاوری، یک شخصِ حسابی را بیاور، یعنی شخصی که حدّاقل در حدّ مدیریتِ یک قسمتِ پایینِ ریاست جمهوری باشد، نه اینکه یک شخصِ بسیار سطحِ پایین، چه چیزی برایشان مهم است؟ اینکه به لحاظ تعداد برابر باشد، رقابتِ قبیله ای خطرناک است.

این موضوع همه جای سرزمینِ ما را فراگرفته است، نماینده های مجلسی که مهمترین قراردادهایی که در صد سال آینده همه به ریشِ ما می خندند را تأیید می کنند، بعد به فدراسیون فوتبال نامه می نویسند که فلان شخص از تیم ملی خط خورده است، پدر جان به شما قراردادِ بین المللی با ترجمه ی غلط داده اند و شما تصویب کرده اید، شما به فوتبال چه کاری دارید؟ به آن دست نزنید…

یعنی وقتی رقابت های قبیله ای به جایِ شایسته سالاری بیاید، دعوا شد! گفتند یعنی چه؟ تا حالا سی سال است که کِنده رئیس قبیله ها بوده است، چرا ناگهان از رَبیعه؟! درگیری شد.

معاویه هم که… در طولِ تاریخِ این هزاران سال گزارش نشده است که شیطان دو ساعت به مرخصی رفته باشد، معاویه تا دید بینِ کِنده و رَبیعه درگیری ایجاد شد، شخصی را فرستاد و گفت: می روی و یک شاعرِ خیلی عالی پیدا می کنی، شاعرِ برجسته در آن زمان به معنایِ رسانه است، مثل یک کانال تلگرامی، مثل یک پیجِ پربازدیدِ اینستاگرام، یک شبکه ی ماهواره ای… چون پخش می شد، مثل یک کلیپ که در فضای مجازی میلیون ها بازدید دارد.

گفت: یک شاعرِ برجسته پیدا می کنی و به او پولی میدهی تا شکافی بین این دو قوم ایجاد کند، او هم به شاعری پول داد و شاعر گفت: ای کِندی ها، ریاست بر شما زائل شد، معلوم نیست حَسّان بن مخدوج را از کجا در آوردند، این رَبیعه ای ها رئیس ما شدند و … با اینکه کِنده و رَبیعه در یک قسمتِ کوفه زندگی می کردند و سال ها کنارِ هم بودند، تنش هایی ایجاد شد که نزدیک بود منجر به جنگ شود، بین آن ها درگیری ایجاد شد. یعنی زیرِ بارِ رئیسی که امیرالمؤمنین علیه السلام منصوب کردند، نرفتند. از آن طرف هم بزرگانِ کِنده مانند مالک اشتر، حُجر بن عَدی، عَدی بن حاتم، هانی بن عُروه، هم در ذهنشان این بود که حضرت انتخاب خوبی نکرده اند، لذا مردم همراهی نکردند، یا شاید نتوانستند همراهی کنند.

اشعث فرمانده ی مِیمَنه ی سپاهِ امیرالمؤمنین علیه السلام شد!

درگیری که جدی شد، خوب اگر بنا بود کِنده و رَبیعه در کوفه با یکدیگر درگیر شوند، مثل این است که سپاه تهران و ارتش تهران در تهران با یکدیگر بجنگند، فکر کنید که سی هزار نفر با یکدیگر در شهر بجنگند، خوب شهر بهم می ریزد، امیرالمؤمنین علیه السلام دیدند که کوفه بهم می ریزد، به اشعث پیغام دادند که همان ریاستِ کِنده را به تو می دهیم، اما او قبول نکرد، مثل این می ماند کسی را از ستاد مشترک بردارید و نیروی زمینی را به او بدهید، قبول نکرد، حَسّان بن مَخدوج شخصِ باتقوایی بود، پرچم رَبیعه را برد و درِ خانه ی اشعث زد، گفت: همان ریاست برای تو، معلوم می شود آن شخصی که امیرالمؤمنین علیه السلام انتخاب کرده است، این است، این رئیسِ جدید با امیرالمؤمنین علیه السلام مشورت کرد و به اشعث گفت که رئیس کل خودت باش، اشعث قبول نکرد.

اینجا اگر مردم می آمدند یک اتفاقی می افتاد، اما مردم نیامدند، خواص نیامدند، امیرالمؤمنین علیه السلام دیدند که درگیری جدی است، اشعث را صدا کرد و فرمود: اُشرِکُکَ فیه می خواهی در حکومت تو را شریک کنم؟ این از آن طنزهای جالبِ روزگار است، اشعث گفت: هرطور شما صلاح می دانید، بالاخره ما تحتِ ولایتِ شما هستیم، حالا که قرار است در حکومت شریک شود، گفت: بله، بالاخره ما وظیفه داریم، شما حاکم حکومت اسلامی هستید، هر طور صلاح می دانید، جالب است، در موضوعِ عزل اینگونه نیست که هرطور صلاح می دانید، اما در نصب هر طور شما صلاح می دانید.

لذا او فرمانده ی مِیمَنه ی سپاه امیرالمؤمنین علیه السلام شد، یعنی تا دیروز یک چهارم کوفه تحت امر او بود، البته یک چهارمِ اسمی، چون جمعیّتِ قبیله ها یکی نبود، اما سپاهِ حضرت مِیمَنه و مِیسَره و قلب داشت، چپ و راست و وسط، یعنی فرمانده ی یک سوم سپاه شد، ارتقاء پیدا کرد…

حالا شما می توانی بگویی که چرا امیرالمؤمنین علیه السلام اینجا مصلحت اندیشی نکرد؟ کما اینکه برخی گفته اند مثل اینکه مدیریت نمی دانسته اند (طعنه)، مادامی که امیرالمؤمنین علیه السلام را مجبور نکنند، از خطوط قرمز عدول نمی کند وَلو اینکه هر اتفاقی بیفتد… حضرت کوتاه می آید، اشعثی که آذربایجان را به او نمی دهد، وقتی درگیری می شود، اگر دلت برای کشور بسوزد آنجا مجبور هستی که کوتاه بیایی.

آذربایجان آن زمان یکی از توابع ایران است که خودِ ایران انقدر مهم نیست، جای خیلی استراتژیکی نیست، دیدید من در ابتدا عرض کردم که امیرالمؤمنین علیه السلام فرماندار بصره، کوفه، مکه، مدینه، مصر و شام و یمن را عزل کردند، از ایران اسمی نبردم، چون به لحاظ استراتژیکی در آن روزگار اهمیت نداشت، امیرالمؤمنین علیه السلام که استانِ قزوین را به اشعث نمی دهد، حالا مِیمَنه ی سپاه را به او می دهد، چون او را مجبور کردند، ولی تاریخ می نوسید که حضرت او را قبول نداشته است. خواص همراهی نکردند، عوام هم همینطور!

برداشت شان این بود که امیرالمؤمنین علیه السلام می خواست شأنِ کِندی ها را کم کند، نفوذِ این ها را کم کند، هرجایی که کِندی ها سرِکار هستند حضرت می خواهد دست این ها را از مسئولیت کم کند، دعوای قومی و قبیله ای شد، شما هم دیده اید، در دعوای قومی و قبیله ای وقتی درگیری شود، اسمِ طرف صوفی است و همه با هم برادرند، می بینید که ناگهان چماق می کشد، در دعواهای قومی و قبیله ای امکان خشونت بالقوّه بالا می رود.

امیرالمؤمنین علیه السلام مجبور شدند اشعثی را که نباید به او آذربایجان می دادند، یعنی او را قبول نداشتند، یک سوم سپاه را به دست او بدهند…

این تا اینجا تا باقیِ آن را بعداً عرض کنیم.

روضه ی حضرت «حرّ»

یکی از دردهایِ خودِ من این است که ما صدها مرتبه زیرِ خیمه ی سیدالشهداء علیه السلام اهل بیت علیهم السلام جمع شده ایم، زیرِ خیمه ی امام زمان ارواحنا فداه جمع شده ایم، آیا آن خیمه کارکردِ خود را از دست داده است؟ ما درست نمی آییم؟ برداشت من این است که ما درست نمی آییم، چون گفته اند «صلِّ صلاه مودِّع»[۸] مثل کسی که می خواهد وداع کند نماز بخوان، فکر کن آخرین نماز است؛ زمانی هم که قصد داری خیمه ی سیدالشهداء علیه السلام بیایی، تصور کن آخرین مرتبه است، زیارت هم که می خواهی بروی، گفته اند که هر مرتبه مثل کسی که آخرین زیارتِ اوست، زیارت کن، نگو من باز وقت دارم، فرصت را غنیمت بشمار!

سیدالشهداء علیه السلام، امام معصوم کلاً اینگونه است، برای اینکه بندگان را شکار کند برنامه ریزی می کند، اهل بیت علیهم السلام برای اینکه یک نفر از ما را جذب کنند، برنامه ریزی می کنند، منتها ما هم باید یک قدم برداریم.

خدای ناکرده گاهی جلسه ای می آییم و می رویم، خالی می آییم، خالی تر می رویم، تازه محضر اهل بیت علیهم السلام جسارت هم می کنیم، برای این است که آماده نمی آییم.

همانطور که گفته اند وقتی می خواهی نماز بخوانی، قبل از آن چند ذکر لااله الا الله بگو، «إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ»[۹] بگو، وقتی می خواهیم مجلس اهل بیت علیهم السلام بیاییم، اگر قرار است بیاییم لذّت ببریم، خوب لذّت آن را می بریم، خوب یک آرامشی دارد، بعد از آن هم یک بهجتی دارد، شبِ خوبی است و ما هم استفاده ی مان را کرده ایم.

اما اگر قرار باشد تغییر در ما ایجاد شود، باید با حاجت در جلسه آمده باشیم، باید با نیّت در جلسه آمده باشیم، ما اگر بخواهیم مجلس امام زمان ارواحنا فداه برویم، ما اگر مجلسِ ختمِ رفیقمان برویم، کار نداریم چه کسی حرف می زند، چه کسی مداحی می کند، می خواهیم برویم، چون آنجا صاحب مجلس دارد.

مجالس اهل بیت علیهم السلام صاحب دارد، و این را هم به شما بگویم که آن صاحب برای جذب ما برنامه ریزی می کند، سیدالشهداء علیه السلام برای تک تکِ خیمه هایی که در مسیر مشاهده می کردند سرمایه گذاری و برنامه ریزی کردند، و مشخص نیست که فرصت ما چقدر است.

حضرت داشتند رد می شدند، فرمودند: این خیمه برای کیست؟ گفتند برای عبیدالله حرّ جوفی است، حضرت فرمود که بروید و به او بگویید که پسر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم تو را کار دارد، به او گفتند، در پاسخ فریاد زد که من از کوفه آمدم بیرون که او را نبینم. آمدند گفتند که آقا این شخص بی ادب است، حضرت لباسِ رسمی پوشیدند، عمامه ی پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را روی سر گذاشتند، (شیعه و سنی این مطلب را نقل کرده اند) مقابل خیمه ی عبیدالله حرّ جوفی آمدند… (خدا شاهد است که رفقا، هر شبی که در مجلس اهل بیت علیهم السلام می آیید، امام حسین علیه السلام به دنبالِ شما آمده است، اگر من بفهمم…) حضرت صدا کردند: السلامُ علیکم، گفت برو، اصلاً من از کوفه بیرون آمدم که تو را نبینم، خیلی کم پیش می آید که عرب به میهمان خودش جسارت کند.

سیدالشهداء علیه السلام آقایی کردند و مجدداً فرمودند: السلام علیکم، باز هم بی ادبی کرد، مرتبه ی سوم که حضرت فرمودند: السلام علیکم، گفت بفرمایید، ولی به حضرت سربالا جواب می داد…

می خواهم بگویم فقط برای عبیدالله حرّ جوفی برنامه ریزی نکرده اند، برای خیلی ها برنامه ریزی کرده بودند، در روایت است که حتی برای عمر سعد هم برنامه ریزی کرده بودند، نگاهِ امام نگاهِ من نیست، امامِ همه است، اگر یک پدری در منزل فرزندی داشته باشد که خیلی سر به راه نیست، برای او بیشتر برنامه ریزی می کند، اگر شما فکر می کنید بدون اینکه امام زمان ارواحنا فداه اذن بدهند در جلسه نشسته اید و در خانه ی امام زمان ارواحنا فداه آمده اید، باید بروید و روی اعتقاداتتان کار کنید، اگر فکر می کنید که او اذن داده است، باید فرصت را غنیمت شمارد، معلوم نیست چه زمانی اتفاق بیفتد.

حضرت فرمود من آمده ام اینجا، گفت آقا برای چه آمده ای؟ این جای دیگر هم نقل شده است، در مدینه خیلی به عِرضِ ما جسارت کردند، یعنی هرکه می آمد دشنام می داد، یعنی هرکه می آمد دشنام می داد، من صبر کردم، ولی الآن دیدم قرار است ما را بکشند و همه چیز را تمام کنند، گفت: خوب الآن آمده اید اینجا چکار کنید؟ فرمود: کار داریم، تو هم با ما همراه شو، تو غرق در گناهی، جوابِ سربالا داد، گفت: آقا این محاسن شما خیلی زیباست، رنگ کرده ای؟ حضرت یک جوابی داد که به ما نشان دهند کارِ آخر کجاست؟ تیر خلاص چیست؟ فرمود: «الشَّیْبُ إِلَیْنَا بَنِی هَاشِمٍ یُعَجِّل»[۱۰] این محاسنم را خضاب کردم، چون با ما بنی هاشم کاری کرده اند که محاسن ما زود سفید می شود، باز هم جوابِ سربالا داد، گفت: آقا من یک اسبی دارم، می خواهی آن را به تو بدهم؟ حضرت فرمودند: «وَمَا کُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُدًا»[۱۱] من از مُضِل کمک نمی خواهم، آمده بودم که دستت را بگیرم، خداحافظی کردند.

این عبیدالله حرّ جوفی تا آخر عمر خود ده ها بار شعر با این مضمون گفته است،: خاک بر سر من که آن فرصت را از دست دادم.

هر وقت می خواهم این ماجرا را بگویم، به حالِ خودم می ترسم، حسین جان! چند بار به خیمه ی شما آمده ایم؟

یکی از آن هایی که حضرت برای او برنامه ریزی کرده بود، جناب «حرّ» است.

در «أمالی» شیخ صدوق است: حرّ می گوید زمانی که داشتم می آمدم، با خانواده ام خداحافظی کردم، به من هزار نفر نیرو دادند، می خواهم بروم مقابل پسر پیامبر بایستم، احساس کردم که منادی می گوید: «یا حُرّ أبشِر بالجَنَّه»[۱۲] ای حر بشارت باد بر تو بهشت! پشت سرِ خود را نگاه کردم و دیدم در کوچه کسی نیست، پیش خود گفتم: مادرت به عزای تو بنشیند، می خواهی بروی مقابل پسر پیامبر بایستی، بشارت بهشت هم به خودت می دهی؟ چه می گویی؟ اشتباه شنیده ای!

جنودِ عقل و جهل شنیده اید؟ همه ی شما خوب هستید، درون ما هم کشش به سمت خیر است و هم کشش به سمت شرّ، به اندازه ای این کشش به سمت شرّ زیاد است که من همیشه این جنگ بین دو پادگان عقل و جهل را نمی فهمم، به سرعت می روم، نستجیربالله صحنه ی گناه پیش بیاید می بینم، حرفِ گناه پیش بیاید می گویم، درونِ خودم اصلاً کش مکش احساس نمی کنم، چون سربازهای رحمانیِ من تضعیف شده اند، کار نکردم، تقویت نکردم.

یکی از کارهایی که امام انجام می دهد و ولایت دارد این است که در بزنگاه فرصت ایجاد می کند که سربازهای رحمانیِ درونِ شما بیدار شود، اصلاً شما هیچ کاری نکرده ای، یک زمینه ایجاد می کند، می بینی داری رد می شوی، کنار کوچه یک کبوترِ بال شکسته ای افتاده است، این پیکِ خداست، می بیند که آیا تو بخاطر خدا رحم می کنی؟ ببری به او…

اینکه مدام تکرار می کنیم امام حسن علیه السلام، حضرت فرمودند من شرم می کنم از اینکه این حیوان… نشستند و با یک سگ هم غذا شدند، فرمودند من شرم می کنم از اینکه یک بنده ی خدا مرا نگاه کند و من غذا بخورم و او ببیند.

برای ما فرصت ایجاد می کنند، اینکه بزرگان به ما فرمودند اگر به فقیری کمک کردی دستتان به دست او خورد، دست او را ببوسید، کما اینکه خودشان این کار را انجام می دادند، می فرمودند این دست خداست، این پیک الهی است، خدا خواسته است که کاری کند تا ما تقویت شویم.

«حُرّ» مقابل حضرت آمد، حضرت فرمودند: با مایی یا علیه مایی؟ گفت: بخدا آمده ام مقابل شما بایستم و اگر مجبور شدم با شما بجنگم، با اینکه با هم نماز خواندند، با اینکه حضرت به آن ها آب دادند، گفت: بخاطر اینکه به ما آب دادی، کاری که می توانم کنم این است که نه می گذارم برگردی، و نه می گذارم به کوفه بروی، در همین بیابان ها همراه شو، من هم با تو همراهی می کنم.

یکی دو روز گذشت و پیغام آمد جَعجِع بالحُسین، به حسین سخت بگیر، نگذار به جایی برود که سایه و درخت است، کودک همراهِ سیدالشهداء علیه السلام بود، وقتی کاروان می خواست خستگی در کُنَد، می خواست یک جای خوش آب و هوا بایستد، اما حرّ اجازه نمی داد.

جایی که از آب دور بود آنها را نگه می داشت، فرزندانِ سیدالشهداء علیه السلام اذیّت شدند، حضرت فرمود بگذار ما کنار غاضریه برویم، آنجا هوا بهتر است، گفت: نه، نمی شود، به من دستور داده اند به شما سخت بگیرم و آفتاب بر شما بتابد، اینجا سیدالشهداء علیه السلام فرمودند: ثَکَلَتْکَ اُمُّکَ! مادرت به عزایت بنشیند.

من زمانِ قدیم خیلی می گشتم که خدایا چه می شود ناگهان ارباب ما نامِ مادرِ کسی را می برد، البته اینجا دشنام نیست، این ثَکَلَتْکَ اُمُّکَ! یعنی مادرت تو را درست تربیت نکرده و در عزای تو باید تاوانِ عدم تربیت صحیحِ تو را بدهد، خیر نیست، اما فحش هم نیست، در ذهنم بود که چرا حضرت با آن همه ادب این جمله را فرموده اند، تا آنکه یاد آن روایت افتادم که در اول این بحث عرض کردم، خودِ حرّ این جمله را وقتی در کوفه بود به خودش گفته بود، گفته بود: مادرت به عزایت بنشیند، می خواهی به جنگ با پسر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بروی؟ سیدالشهداء علیه السلام یک فرصتی ایجاد کرد، حضرت دیدند که دست او خالی است، سپاهِ امام را متوقف کرده، دلِ بچه های امام را لرزانده است، شما نگاه کنید یک بازنده ی صد در صد است.

امام یک فرصت ایجاد کرد، یک لحظه حرّ ماند که جواب بدهم؟ آن هم غیرت عرب که نام مادرش را ببرند، چشمان خود را می بندند و دهانِ خود را باز می کنند، یک لحظه توقف کرد و گفت: نه! من به شما چیزی نمی گویم، چون مادر شما فاطمه ی زهرا سلام الله علیها است…

یا صاحب الزمان! ما محبّ مادرت هستیم، ما به مخیّله ی مان هم جسارت به مادر شما نمی رسد، کار تمام شد… سیدالشهداء علیه السلام تورِ خود را برای حرّ پهن کرد، برای حرّ برنامه ریزی کرد، یک فرصت ایجاد کرد، جنودِ رحمانیِ درونِ حرّ یک لحظه بیدار شد، فحش بدهم یا نه؟ گفت من چیزی نمی گویم، مادرت فاطمه ی زهرا سلام الله علیها است.

رفت، ولی او دیگر در ولایت قرار گرفت، ظهر عاشورا شد، بعضی از نقل ها می گویند که تیر به بدن مطهّر امام اصابت کرده بود، او آن طرف دیگر مثل مارگزیده می دید کشش دارد که بیاید، ولی رو ندارد، گفت: اللهم أَرْعَبْتُ قُلُوبَ أَوْلِیَائِکَ من دلِ زینب کبری سلام الله علیها لرزانده ام، عذرخواهی سخت است…

ما شب های ماه شعبان می گفتیم «إِلَهِی وَ إِنْ کَانَ قَدْ دَنَا أَجَلِی وَ لَمْ یُدْنِنِی مِنْکَ عَمَلِی فَقَدْ جَعَلْتُ الْإِقْرَارَ بِالذَّنْبِ إِلَیْکَ وَسِیلَتِی»[۱۳] خودت می دانی من چقدر مغرور هستم، الآن آمده ام و می گویم غلط کردم، از من قبول کن.

فرمانده ی لشکر باشی، سپاهت پیروز است، آن طرف کسی نمانده است، داشت حرف می زد، می گفت انگار بین زمین و آسمان بودم، مدام این را تکرار کرد، اللهم أَرْعَبْتُ قُلُوبَ أَحِبّائِک خدایا من دل أحبّاء تو را لرزانده ام، بعد نوشته اند، اسب خود را هی کرد سمت امام آمد، دست خود را بالای سرش گذاشت، گفت: عَلَیکَ منی السَّلام یا اباعبدالله هَل لیَ مِن توبَهٍ؟

ما هم بگوییم در خانه ی امام زمان ارواحنا فداه هستیم، السلامُ علیک یا مولای یا صاحب الزَّمان هَل لیَ من توبَهٍ؟

آقای ما فرمودند: نَعَم، یَتوبُ الله عَلَیک خوش آمدی، منتظرت بودم، گفت: آقا می شود اجازه دهی من هم میان سربازان شما بروم؟ فرمود برو…

آقایی کرد، یا رحمت الله الواسعه، صدای العطش او را اذیت می کرد، تو زود برو، حضرت هیچ کس را به این راحتی اجازه نمی دادند که به میدان برود، باید به پای حضرت می افتادند تا اجازه دهد، اما اینجا فرمود زود برو…

به میدان رفت، نوشته اند حدود هجده نفر را به زمین زد، یکی از سخت ترین کارها در این جنگی که تعداد اندکی یک طرف هستند و سی هزار نفر طرفِ مقابل، این است که فرمانده بخواهد خودش را بالای سرِ رزمنده اش برساند، چون او در تیررَس قرار می گیرد، اما اربابِ ما باوفاست…

وقتی چشمانش را باز کرد نگاه کرد که سیدالشهداء علیه السلام سر او را به دامن گرفته است، وقتی خواست نگاه کند، در «أمالی» شیخ صدوق است که از سینه ی حرّ خون فَوَران می کرد، حضرت فرمودند: أنتَ الحُرّ کَما سَمَّتکَ اُمُّک اگر روزی چیزی به تو گفتم، می خواستم دست تو را بگیرم، مادرِ تو اسمِ تو را درست انتخاب کرد، أنتَ الحُرّ فی الدُّنیا و الاخِرَه حضرت سیدالشهداء علیه السلام بالای سرِ هیچ شهیدی نوحه گری نکرده اند، اینجا فرمود: لَنِعْمَ الحُرُّ حُرُّ بَنی رِیاحِ تو بهترین حرّ این عالمی صَبورٌ عِنْدَ مُشْتَبَکِ الرِّماحِ حرِّ من، همه جای تو را تیر فرا گرفته است…


[۱] سوره ی مبارکه ی غافر، آیه ی ۴۴

[۲] سوره ی مبارکه ی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸

[۳] مصباح المتهجد شیخ طوسی، ج‏۱، ص ۴۰۱

[۴] خطبه ی ۲۰۸ نهج البلاغه

[۵] نامه ی شماره ۵ نهج البلاغه

[۶] سیر اعلام النبلاء ج۳ ص۴۶۳

[۷] سوره ی مبارکه ی اعراف، آیه ی ۲۲

[۸] تنبیه الخواطر و نزهه النواظر (مجموعه ورّام) , ج ۱ , ص ۱۶۴

[۹] سوره ی مبارکه ی انعام، آیه ی ۷۹

[۱۰] ثواب الأعمال و عقاب الأعمال / ترجمه مجاهدی ؛ ج ۱ , ص ۶۵۹

[۱۱] سوره ی مبارکه ی کهف، آیه ی ۵۱

[۱۲] أمالی شیخ صدوق، صفحه ۹۳

[۱۳] مناجات ماه شعبان