«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ»

«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]

«رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری‏* وَ یسِّرْ لی‏ أَمْری‏* وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی* یفْقَهُوا قَوْلی‏‏».[۲]

«إِلهی وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَی وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَی».[۳]

مقدّمه

خداوند به توفیقاتِ نوکرانِ حضرت اباعبدالله الحسین صلوات الله علیه دوام و اخلاص عطا کند، سایه بزرگ‌ترها به ویژه حاج‌آقای اهری بزرگوار که هم عجیب مؤدب روضه می‌خوانند و هم خداوند متعال به نفس ایشان سوز داده است؛ بر سر ما مستدام بدارد، ان شاء الله خداوند به همه نوکران، عزاداران، گریه‌کنان، خادمان، آشپزها و هر آن‌کس که به دستگاه حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه خدمت می‌کند؛ سلامتی، صحت، عافیت و برکت عطا کند؛ صلواتی مرحمت بفرمائید.

عرض تسلیت به پیشگاه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و روحی لها الفداء؛ صلوات دیگری محبت بفرمائید.
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَ الْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِینَ

ان شاء الله خداوند این نشست‌وبرخاست ناقابل، گفت و شنید بی‌قیمت و عرض ادبِ ناچیز ما را به کَرمِ خودش از همه ما قبول کند، اجرِ ما را تعجیل در فرج حضرت بقیه الله الاعظم روحی و ارواح العالمین له الفداء و عجل الله تعالی فرجه الشریف قرار بدهد، توفیقِ دیدار روی مبارکِ آن بزرگوار، خدمت در آستانِ شریف حضرت و شهادت در راه ایشان را روزی همه ما، خانواده، نسل، ذرّیه، دوستانمان و شیعیانِ حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه تا روز قیامت مقدر بفرماید؛ صلوات دیگری محبت بفرمائید.

الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَ الْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِینَ

بحث ما؛ نقش عالمان، دانایان و خواص در سرکوب حق است. مراد ما از عالمان؛ افرادی هستند که در یک موضوعی که به دین، جامعه و معیشت مردم ربط است، توانِ خُبرگی دارند و چون بحث تشکیکی است، به تبع آن همه ما به اندازه خودمان این نقش را داریم.

خطبه «منا»

دو خطبه منا به حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه منسوب است. «خطبه منا» که سلیم بن قیس در کتاب خود آورده بود را در جلسه اول این مبحث با هم گفت و گو کردیم. انتصاب «خطبه منا» موجود در کتاب «تحف العقول» ابن شعبه حرانی را به حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه دقیق نیست.
صحیح است که بعضی از بزرگان بسان حضرت آیت الله شب‌زنده‌دار مد ظله العالی و بعضی دیگر از بزرگانِ معاصر، فی الجمله همه کتاب «تحف العقول» را معتبر می‌دانند امّا طبق بررسی‌ها، اگر متن کتاب، متن خوبی نبود، نویسنده خیلی شناخته نشده است. ابن شعبه حرانی را نمی‌شناسیم. هر چه بررسی می‌کنیم در شخصیت او، سخنِ قابل‌ ملاحظه‌ای نمی‌یابیم.

هر کسی که در عظمت ابن شعبه حرانی؛ صاحبِ کتاب «تحف العقول» سخن گفته، همه به خاطر کتابِ خوب او، او را تجلیل کرده است. بله! محتوای خوب، اثر خود را دارد ولی ما از شیوه کار، روش انتخاب ابن شعبه حرانی اطلاعی نداریم چون او مصادر و اسناد را در کتابِ خود نیاورده است.

کتاب «المعیار والموازنه فی فضائل الإمام أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب صلوات الله علیه» أبو جعفر الإسکافی از کتاب «تحف العقول» ابن شعبه حرانی؛ أقدم (قدیمی تر) است و هم إسکافی اهلِ اتقان و دقیق است. إبو جعفر الإسکافی در کتاب «المعیار و الموازنه» خود این متن را به حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه، نسبت داده است.

سید رضی رحمه الله علیه در خطبه ۱۳۱ نهج البلاغه (بخش دوم: أهداف الحکومه الاسلامیه) قطعه پایانی این متن را ضمن یک خطبه دیگری به حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه نسبت داده است.[۴]

خطبه ۱۳۱ نهج البلاغه می‌تواند بخشی از این خطبه (کتاب «المعیار و الموازنه» أبو جعفر الإسکافی) باشد چون سید رضی سلام الله علیه مکرراً خطبه‌ها را تلخیص یا قطعه ای از آن (بسان ساختن یک کلیپ یا انتشار یک پست از یک سخنرانی البته این تقطیعِ مُخل نیست) را می‌آورد و چه بسا در خطبه ۱۳۱ نهج البلاغه که حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه؛ اصحاب و علماء عصر خود را نقد فرمودند؛ بخشی از خطبه‌ای باشد که ما در حال گفت‌وگو راجع به آن هستیم.

اگر اسناد این متن را به حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه منسوب می‌کردند؛ ما اصراری نمی‌کردیم که این متن منسوب به حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه است امّا حالا که طبق اسناد بهتر است این خطبه را به حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه منصوب کنیم…هر چه هم عقب‌تر برویم به سرچشمه انحراف نزدیک‌تر می‌شویم و انحراف واضح‌تر است.

سبط اِبْن‌ِ جَوزی یعنی نوه دختری اِبْن‌ِ جَوزی حنبلی هم خطبه نهج البلاغه که سید رضی رحمه الله علیه آورده را در کتاب خود منسوب به حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه آورده است.
ملاحسین فیض کاشانی هم قطعه‌ای از این خطبه را به حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه نسبت داده است.

تشکیک بنده در انتساب این خطبه به حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه؛ خطبه را تضعیف نمی‌کند حتی اگر این متن را بنده (البته بنده که لیاقت ندارم) گفته بودم چون حکیمانه است لذا نیازی به استناد به معصوم ندارد. شرح آیات قرآن کریم است که اگر هر کسی به آیات متفتن شود؛ این‌ها را متوجه می‌شود البته کلامِ نورانی امام معصوم علیه السلام این‌ها را خوب جمع‌بندی کرده است.

بنده عمد دارم که این تأکید را می‌کنم. سوزنِ بنده در این سالیانِ اخیر روی یک نفر گیر کرده است! یک آقایی وجود دارد که بنده مُصر هستم که هر سخنی را در آن انگیزه سیاسی دارد و تاریخ را به گونه دیگری معنا می‌کند، حتماً پاسخ دهم.

ایشان در یک جایی برای پاسخ دادن به بعضی علماء از زبانِ حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه یک خطبه غَرّا رفته است. بنده عرض می‌کنم که اولاً قدم آن است که شما وظیفه خود را به درستی انجام دهید و اصلاً انتساب این خطبه به حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه اشکال دارد.

دلیل توبیخ ونکوهشِ عالمان

حضرت فرمودند: «إِنَّمَا عَابَ اللَّهُ ذَلِکَ عَلَیْهِمْ لِأَنَّهُمْ کَانُوا یَرَوْنَ مِنَ الظَّلَمَهِ الَّذِینَ بَیْنَ أَظْهُرِهِمُ الْمُنْکَرَ وَ الْفَسَادَ فَلَا یَنْهَوْنَهُمْ عَنْ ذَلِکَ رَغْبَهً فِیمَا کَانُوا یَنَالُونَ مِنْهُمْ وَ رَهْبَهً مِمَّا یَحْذَرُونَ»[۵] خداوند عالمان، ربانیون، احبارِ یهود را بدین سبب نکوهش، عیب جویی، سرزنش و توبیخ و «لُعِنَ الَّذِینَ کفَرُوا مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ عَلَی لِسَانِ دَاوُودَ وَ عِیسَی ابْنِ مَرْیمَ»[۶] از زبان حضرت عیسی و داوود علی نبینا و آله و علیهما السلام لعن کرده است که اعمالِ فساد و منکر ستمگرانی را که در میان ایشان بودند، می‌دیدند ولی دانایان و آگاهان به طمع و امید اینکه از جانب ظالمان به نوا و بهره‌ای برسند و یا می‌ترسیدند که از آنان گزندی ببینند؛ ستمگران را از آنچه می‌کردند بازنمی‌داشتند و سخنی عنوان نکردند.

این افراد با عدم همراهی خود در جبهه حق، جبهه حق را شاذ، غریب، بی‌کس‌وکار، غیر عقلائی و غیرشرعی جلوه دادند.

این خطبه حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه برای همه قرون و اعصار است و به عصرِ حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه و عصر ما هم قابل تطبیق است. اصلاً به همین علت هم این خطبه را برای گفت‌وگو انتخاب کردیم. عبارت «قابل تطبیق» به معنای اینکه امروز همان روز است، نیست ولی مناط همان است.

اگر بنده هم به علت تعلقی، پولی، اعتباری، عنوانی، پُستی، قرار و مداری از حق کوتاه بیایم؛ شامل این خطبه می‌شوم و فرقی نمی‌کند.

ـ شیخ! بیا و از این جریان حمایت کن تا ما هم برای تو یک مسجد خوب و چند مغازه بسازیم!
بالاخره مسجد هم که خرج دارد، امور فرهنگی هم که هزینه دارد…بله! اگر مردم یا از طریق مصوبه رسمیِ از بودجه دولتی این هزینه را تأمین کنند و ما به ازاء نداشته باشد؛ وظیفه است و اشکالی ندارد امّا اگر یکجایی من دمی تکان دهم (!) و بجای آن به شخص بنده چیزی بدهند…

این آگاهان و دانایان دیدند در ازاء نهی از منکر بعضی از آن آلاف و علوف قطع می‌شود؛ سکوت کردند.
این اتفاق برای ما هم زیاد رخ می‌دهد. مثلاً در مجلس، فامیل، حلقه، رفقا و…یک نفر خلاف و به فرد دیگری هم ظلم می‌کند، اگر حرفی بزنیم؛ ما را از این گروه واتساپی (!) بیرون می‌اندازند…باور کنید به خاطر چنین پشیزی فرد دیگر سخنی عنوان نخواهد کرد و حق را تنها خواهد گذاشت!

(مراد بنده از کلمه پولدار؛ کسانی هستند که از راه ناحق و از اموال مردم یک‌شبه به یک جایی رسیدند وگرنه نسبت به ثروتمندی که ثروت خود را از راه حلال کسب کرده و کارآفرین است، خدمت به جامعه می‌کند و خود او هم زندگی خوبی دارد؛ الحمدالله سعه‌صدر داریم و اذیت نمی‌شویم. ان شاء الله خداوند به او صد برابر هم بدهد.)

این افراد قدرتمندان و پولدارانِ ظالم؛ وحشی هم هستند. همیشه تطمیع کنارِ تهدید است. با ما باشی…
ما به یک شهری رفتیم. یک بزرگی گفت: ببین آقا! اگر با ما باشی؛ همه در این شهر احترام شما را نگه می‌دارند! با من نباشی باید از این شهر بروی!

بنده صوت آن جلسه را دارم. این عبارت «با ما نباشی، باید از این شهر بروی» یعنی یا آبروی تو را می‌بریم یا احساسِ ناامنی معیشتی، اجتماعی و…خواهی کرد!

ـ حالا دیگر خود می‌دانی! می‌خواهی عاقل باش یا می‌خواهی نباش!

آیا حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه معاذالله فریب خوردند؟!

یکی از فحش‌های که بی‌انصاف‌ها و خدانشناس‌ها به حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه دادند، این بود: همان‌طور که کوفیان، پدر و برادر تو را فریب دادند؛ تو فریب نخور! یعنی سخن آن‌ها موجب می‌شود؛ یا حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه فریب نخورد و لذا فقط دو امام فریبِ کوفیان را خورده باشند یا حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه به سخن آنان عمل نخواهید کرد و لذا سه امام فریبِ کوفیان را خواهند خورد! عاقل هم آن‌ها هستند! «أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ وَلَکنْ لَا یعْلَمُونَ».[۷] اَبله، احمق و سفیه تو بودی، امروز چیزی از تو باقی نمانده است.

ممکن است که بنی‌امیه لعنه الله علیهم اجمعین در جنگ روایت این عبارات را علیه حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه ساخته باشند. وقتی ابن عباس‌ها همراهی و صبحِ آن شبی که حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه مدینه را ترک می‌کنند، بیعت می‌کنند؛ می‌توان چنین عباراتی را هم به آن‌ها نسبت داد. ممکن است که دستگاه بنی‌امیه لعنه الله علیهم اجمعین به این افراد دروغ بسته باشد ولی چون این عبارت به آن‌ها می‌چسبد لذا منتشر کردند.
بحث ما خوب یا بد یا خائن بودن ابن عباس نیست. بحثِ ما این است: تیزیِ شمشیریِ کلامی که به ابن عباس می‌چسبد به سمت حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه است.

همه افرادی که گفتند: به کوفه نرو، کوفیان خوب نیستند. همان افرادی هستند که گفتند: کوفیان کسانی هستند که پدر و برادر تو را فریب دادند لذا تو به کوفه نرو! فضای ساختند که ابلهانه‌ترین کار رفتن به «کوفه» بود.

اعلام بیزاری از ابوموسی اشعری جزو محض اسلام است

زمانِ حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه یک جور رفتن به کوفه را ابلهانه نشان می‌دادند مثلاً ابوموسی اشعری گفت: اگر اینان (حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه و یارانِ ایشان) توفیق داشتند؛ دارالهجره (مدینه) را رها نمی‌کردند تا به کوفه بروند!

آقا! شما باید از خداوند متعال اطاعت کنید. اولاً ابوموسی! اگر تو (ابوموسی اشعری) توفیق داشتی، چرا در دارالهجره نیستی؟! ثانیاً ابوموسی! اگر تو دو هزار عقل داشتی؛ خیانت به حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه را به جهاد مع امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ترجیح نمی‌دادی که بعد حضرت علی بن موسی الرضا المرتضی علیه آلاف تحیه و الثناء به تو حالِ سنگین بدهد…

حضرت علی بن موسی الرضا المرتضی علیه آلاف تحیه و الثناء به مأمون لعنه الله علیه نوشتند: مَحْضَ اَلْإِسْلاَم این مواردی است که عنوان می‌کنم. حضرت علی بن موسی الرضا المرتضی علیه آلاف تحیه و الثناء از توحید آغاز کردند، مواردِ مهم اعتقادی، احکام، ولایت و برائت را عنوان کردن و به عنوان یکی از مصادیق برائت نوشتند: مأمون! اگر می‌خواهی دین داشته باشی؛ «وَ اَلْبَرَاءَهُ مِنْ أَهْلِ اَلاِسْتِیثَارِ وَ مِنْ أَبِی مُوسَی اَلْأَشْعَرِی وَ أَهْلِ وَلاَیتِهِ»[۸] جزء اسلام ناب؛ اعلام بیزاری از ابوموسی اشعری و طرفداران او است (که ۱۵۰ سال پیش به درک واصل شدند) «فَهُمْ کلاَبُ أَهْلِ اَلنَّارِ وَ اَلْبَرَاءَهُ مِنَ اَلْأَنْصَابِ وَ اَلْأَزْلاَمِ أَئِمَّهِ اَلضَّلاَلِ وَ قَادَهِ اَلْجَوْرِ کلِّهِمْ أَوَّلِهِمْ وَ آخِرِهِمْ» که آنان سگ‌های اهلِ جهنم هستند.

اگر تو (ابوموسی اشعری) عقل و احتیاط داشتی، نباید مرتکب چنین عملی می‌شدی.

آیا حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه معاذالله عملیات انتحاری انجام دادند؟!

کارِ این عالمان (!) که مکرراً به حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه گفتند: کوفه نرو! کوفیان پدر و برادر تو را فریب دادند؛ لذا تو را هم فریب خواهند داد! موجب شد؛ وقتی مردمان همان عصرهای بعدی می خواهند واقعه را ببینند؛ دیگر نمی توانند تشخیص دهند، تحلیل کنند و خوب متوجه شوند لذا می‌گویند: عجب! چرا کوفه رفت؟! لابد رفت که خود را به قتل برساند مثلاً شهادتِ سیاسی یا عملیاتِ انتحاری و…

یک فقیه برجسته می‌گوید: امام حسین صلوات الله علیه به کوفه تشریف بردند تا عملیات انتحاری انجام دهند! توجیه عُقلائی هم کردند چون کسی عملیاتِ انتحاری انجام می‌دهد…

مثلاً جنبش عدم تعهد می‌خواهد در بغداد تشکیل جلسه بدهند. اگر در بغداد تشکیل جلسه دهند؛ کشته‌های ما در جنگ افزایش می‌یابد، جبهه‌های بیشتری درگیر می‌شود و مثلاً آسمان را هم حسابی مراقبت خواهند کرد. یک نفر با هواپیما به ساختمانِ جنبش عدم تعهد می‌رود تا اجلاس برگزار نشود و ادعای امنیتِ بغداد به هم بخورد.

عملیاتِ انتحاری بلکه استشهادی؛ عُقلائی است ولی اولاً هیچ جای دنیا در عملیات استشهادی، رهبر را برای این کار نمی‌فرستند. ثانیاً چرا این‌ها گفتند که حسین (صلوات الله علیه) قصد عملیاتِ استشهادی داشت؟!
چون در پروپاگاندای رسانه‌ای یا هجمه سنگین رسانه‌ای بنی‌امیه لعنه الله علیهم اجمعین که گاهی بوقچی آن عبدالله بن عمر، عمره بنت عبد الرحمن، پسرِ ابوموسی اشعری، آل زبیر و…هستند؛ این بوقچی ها به تنهایی که برای دستگاه بنی‌امیه لعنه الله علیهم اجمعین سودمند نیستند بلکه باید عده‌ای از خودی‌های امام؛ امثالِ عبدالله بن عباس، عبدالله بن جعفر، محمد حنفیه و… هم باید همان عبارات را تکرار کنند.

این محقق ما چارچنگولی وسطِ طراحی اموی‌ها می‌افتد و بعد نمی‌تواند برای خود حل کند که چرا امام حسین صلوات الله علیه به جایی رفتند که قطعاً شکست بود لذا می‌گوید: امام می‌خواستند که عملیاتِ استشهادی انجام دهند. این فقیه بزرگوار که این سخن را عنوان کرده؛ مرجع تقلید و فردِ بسیار دقیقی است. ایشان اگر آن انگاره پیشین (فریب) را نداشتند به چنین سخنی نمی‌رسیدند.

یک شهیدِ برجستهِ بزرگوارِ اسلام‌شناس دیگری می‌گفت: امام به کوفه رفت تا به یک شهادتِ سیاسی برسد تا با این شهادتِ سیاسی آبروی بنی‌امیه لعنه الله علیهم اجمعین برود!

یک آقای دکتری (!) می‌گفت: وقتی نمی‌توانی زیبا زندگی کنی؛ زیبا بمیر!

وقتی جریان شناسی نکردند

هیچ‌یک از این عبارات با هیچ جا از کربلا سازگار نیست. چرا این عبارات را بیان کردید؟! چون شما جریان شناسی نکردید که چه کسی گفت: کوفیان اهل فریب دادن هستند. هر کسی به حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه گفت: اگر به کوفه بروی، تو را فریب خواهند داد…

یکی از مشکلاتِ ما این است که مطالعه ما کپی پیستی، جست‌وجوی و سرچینگی است! این که مطالعه نشد. گاهی معنای یک آیه منسلخ از پس‌وپیش آن با معنای آیه همراه با پس‌وپیش آن متفاوت است. این همان تقطیع است. وقتی جمله فردی را از کلِ عبارت او جدا می‌کنند، ممکن است معنای دیگری پیدا کند.
این افراد توجه نکردند که همه کسانی که به حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه گفتند: «به کوفه نرو» اتهامِ فریب خوردنِ حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه و امام حسن مجتبی صلوات الله علیه را قطعی گرفتند.

طبق اتهام آن‌ها؛ اصلاً حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه نباید از روز اول به کوفه می‌آمدند!

چرا بنده عرض کردم که زبیریان در اینجا نقش دارند؟ خالهِ زبیریان؛ همسرِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و جمل آفرین است. اگر حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه از مدینه به کوفه نمی‌آمدند و لشکر نمی‌آوردند؛ طبعاً باید همه بصره را به جملی‌ها می‌دادند و امام حسن مجتبی صلوات الله علیه هم نباید بعد از حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه حکومت را به دست می‌گرفتند.
معلوم است که یک تفکر کیست. آیا این تفکر ابن عباس بود؟! نخیر! ابن عباس خود، فرماندهِ لشکر حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه است بلکه خیلی واضح است که این تفکر امویان است.
امویان و زبیریان در تخریبِ اهل بیت علیهم السلام توافق نظر دارند.

سه قفله کردنِ بیت المالِ بصره!

گاهی دو گروه که هیچ ربطی به همدیگر ندارند امّا هدفِ مشترکی، آن‌ها را مدتی با هم متحد می‌کند بسان طلحه و زبیر که هیچ وقت مثل هم نبودند ولی جنگ با حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه آن‌ها با هم متحد کرد! این دو حاضر نبودند که برای دو رکعت نماز، یکی بر دیگری اقتدا کند! جنگ با حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه آن‌ها را متحد کرد.

وقتی به بیت‌المال بصره رسیدند؛ هیچ یک، هیچ یک دیگر را غیر از دزد نمی‌دانستند. آن همسرِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم یک قفل زد، طلحه یک قفل زد و زبیر هم قفلِ دیگری زد؛ بیت المال را سه قفله کردند؛ یعنی هر کدام به دیگری می‌گوید: اگر من سر خود را بچرخانم، بیت المال را بردی!

شما اصلاً احترام سرتان نمی‌شود و بعد به ما می‌گویند: احترام بگذارید!

شما همدیگر را دزد می‌دانید. چرا بیت المال را سه قفله کردید!؟ یک نماینده قرار می‌دادید. دیدند نه! شبانه به سراغ بیت المال خواهند رفت و آش را با جایش می‌برند.

ـ آیا عبدالله بن عباس، حکومتِ حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه را قبول ندارد؟!
نخیر. عبدالله بن عباس، حکومتِ حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه را قبول دارد ولی وقتی در پارادایم[۹] آن‌ها رفتار می‌کند لذا برای او (عبدالله بن عباس) می‌سازند.

ـ (نعوذ بالله) حسین (صلوات الله علیه) جو زده شده است! چطور از تجربه پدر و برادرِ فریب‌خورده خود عبرت نمی‌گیری؟! چرا به کوفه رفتی؟!

آقا! شما باید دقیق ببینید که چه چیزی و در چه فضای بیان می‌کنند.

چرا یزید را از قتل حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه تبرئه می کنند؟

این عبدالله بن عمر که تئوریسینِ قتل حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه است (دهه اول محرم و یک سالی طی بیش از ۲۰ جلسه عرض کردیم که او چگونه رفتارِ امام حسین صلوات الله علیه را نعوذ بالله خلافِ شرع قلمداد کرد.) یک جمله معروف دارد.

اعمالِ حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه را نعوذ بالله خلافِ شرع و یزید لعنه الله علیه را هم امامِ مسلمین، پدرِ امت واجب الاطاعه و… معرفی کردند. اگر این ادعاهای شما صحیح است، چرا قتلِ حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه را به گردن یزید لعنه الله علیه نمی‌اندازید؟!

الآن «نوید افکاری» هر چی که بوده (ما که خبر نداریم) قاضی بررسی و اعدام کرده است. اعدام این قاضی به قوه قضائیه منتسب است. قوه قضائیه هم خواهد گفت: ما فردی که مرتکب قتلِ نفس بود و خانواده مقتول (اولیاء دم) هم طلب قصاص کردند را اعدام کردیم. سخنگوی قوه قضائیه هم اعدام او را انکار نخواهند کرد و خواهد گفت: بله ما او را به دلیل تقاضای اولیاء دم، اعدام کردیم. دیگر نمی‌گوید: ما اعدام نکردیم، شیراز اعدام کردند! خدا لعنت کند. این دادستانِ شیراز را بگیرید!…از این کارها نمی‌کند چون خواهند گفت: کار ما مبنی بر اعدام وی صحیح است.

اگر احساس کند که نمی‌تواند دفاع کند یا این حکم علیه او است؛ خواهد گفت: من خبر نداشتم… چه کسی بود؟ من که نبودم! بغلی بگیر! مثلاً جمعه صبح فهمیدم! این جملات یعنی من نمی‌توانم این عمل را بر عهده بگیرم.

اگر آن کیفرخواست پنج‌گانه حقوقی شما علیه حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه (نعوذ بالله) صحت داشت و ایشان (نعوذ بالله) محکوم به اعدام بودند…

حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه سعی کردند که جمل رخ ندهد اما وقتی جمل رخ داد، فرمودند: ما کُشتیم کما اینکه در جنگ «نهروان» فرمودند: «أَیهَا النَّاسُ فَإِنِّی فَقَأْتُ عَینَ الْفِتْنَهِ»[۱۰] چشم فتنه را در آوردم. مثلاً حضرت که نفرمودند: قیس بن سعد بن عباده خزرجی یا ابن عباس این کار را کرد و من خبر نداشتم. بلکه حضرت فرمودند: خودم چشمِ فتنه را درآوردم. درست عمل کردم.

عبدالله بن عمر! شما که کیفرخواستِ پنج‌گانه حقوقی علیه حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه دارید، بگوئید: یزید (لعنه الله علیه) حسین بن علی (صلوات الله علیهما) را به قتل رساند، کار خوبی هم کرد!
دیدند که اگر این کیفرخواست پنج‌گانه بازرسی حقوقی شود؛ رسوا است. این کیفرخواست؛ پرونده‌سازی برای امام حسین صلوات الله علیه بود و قابلیت دفاعِ حقوقی و شرعی نداشت. پرونده واقعی بسانِ جمل، صفین نهروان نبود.

مواردی را ادعا می‌کردند و واقعی که نبود لذا دیدند اگر قاتل را یزید لعنه الله علیه معرفی کنند، همه بعد از خوابیدنِ گردوغبار؛ یزید لعنه الله علیه را لعن می‌کنند.

چقدر دقیق کار کردند. بعضی خیال کردند که عبدالله بن عمر از روی دلسوزی برای امام حسین صلوات الله علیه این حرف را زده است.

عده‌ای از کوفه آمدند، شیعه و محّب هم نبودند چون اگر شیعه بودند که درِ خانه عبدالله بن عمر پیدایشان نمی‌شدند. فقیه که کم نبود. درِ خانه عبدالله رفتند یا او را در مسجدالنبی دیدند و گفتند: یا شیخ! سؤال داریم. خونِ پشه حرام و نجس یا پاک است؟! عبدالله گفت: از کدام شهر آمدید؟! گفتند: از کوفه آمدیم. عبدالله گفت: پسرِ پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را به قتل رساندید و نگفتید که حرام است. حالا از نجاست یا پاکی خون پشه از من سؤال می‌کنید؟! بلند شوید و بروید.

ـ ببین! طرفدارِ حسین بن علی (صلوات الله علیهما) است!

نخیر آقا! عبدالله بن عمر کارهای خود را کرده، فتاوای خود را در واقعه حره در دفاع از یزید لعنه الله علیه صادر کرده است و حالا قصد دارد که در تاریخ بنویسد: کوفیان دعوت کردند، فریب دادند و به قتل رساندند! یزید (لعنه الله علیه) این وسط که کاره‌ای نبود! حال اگر حسین بن علی (صلوات الله علیه) هم مرتکب خطائی شده بود، یزید (لعنه الله علیه) با سعه‌صدر، آقایی و بزرگواری با او کنار آمده بود!!! کوفیان غلط‌کاری کردند!
از ابن عباس نقل می‌کنند که مگر پدر و برادر تو را در کوفه فریب ندادند؟!

«تاریخ» می‌تواند شهید را جلاد خون‌خوار معرفی کند

خنده‌داری روش بررسی تاریخی ما گاهی اوقات این‌طوری است.

وقتی شهید سلیمانی رحمه الله علیه شهید شد؛ صدها خبرگزاری و ده‌ها شخصیت برجسته سیاسی دنیا موضع‌گیری کردند و گفتند: ما عمداً یک تروریستِ بین‌المللی خطرناک را به قتل رساندیم و از این بابت شاد هم هستیم! قاسم سلیمانی به هلاکت رسید!

دروغ‌گویی ایران اینترنشنال، bbc، ترامپ و… برای شما معلوم است ولی وقتی ۲۰۰ سال دیگر می‌خواهند بررسی کنند و مثلاً فردی در پایان‌نامه خود تحت عنوان «ترورهای سیاسی دنیا» خواهد نوشت: طبق ۲۰۰ سند؛ در سال ۲۰۱۹ یک جنایتکارِ جنگی ترور شد! واقعاً هم ۲۰۰ سند وجود دارد، این روزنامه‌ها و خبرگزاری‌های که ثبت می‌شوند…

دویست سال آینده بسیاری از اطلاعات تاریخی ما از روزنامه و تاریخ‌نگاری‌های حکومتیِ گذشتگان است. کتب تاریخی؛ روز به روز، ماه به ماه و سال به سال جلو می‌رود.

ما اگر بخواهیم راجع به قاجار بحث کنیم؛ روزنامه‌های عصرِ قاجار را می‌خوانیم تا ببینیم که چه چیزهای علیه یکدیگر عنوان کردند.

۲۰۰ سند خود را از رئیس‌جمهور فلان کشور، نخست‌وزیر فلان کشور، وزیرِ امور خارجه فلان کشور، معلمی در فلان جا، مجری در فلان شبکه و… ذکر می‌کند.

اگر نویسندگان و علماء عصر ِامروز ما به اندازه کافی روشنگری نکرده باشند و فردِ محقق هم بازرسی دقیق و جریان شناسی نکرده باشد؛ ۲۰۰ سال بعد جز همان منابع به چیزی دسترسی ندارد.

در تاریخ به راحتی می‌توان یک شهید را جلادِ خون‌خوار یا یک جلاد خون‌خوار را شهید معرفی کرد. این کارِ علماء و خُبرگان است تا متن و کار تولید کنند تا این فضا سنگین را بشکنند. اگر نشکنند در تاریخ خواهند نوشت: حسین بن علی صلوات الله علیهما بسانِ پدر و برادر خود فریب خورد. عالمِ برجسته ما هم به همین انگاره استناد می‌کند و می‌گوید: نمی‌دانم که چرا حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه به کوفه رفت!
اگر پدر و برادرِ شما را قبلاً سرِ سرچشمه به قتل رسانده باشند؛ حالا به شما چراغ سبز نشان دهند و بگویند: بیا سرِ سرچشمه تا ما یک زمین را مجانی به نام تو بزنیم! درحالی که برای بریدنِ سرِ شما هم تله گذاشتند. اگر شما این دعوت را بپذیرد و بروید؛ خواهند گفت: یا دنیاخواه بود، طمع کرد و جو زده شد یا از فریبِ پدر و برادر خود عبرت نگرفت!

درد بنده اینجا است که بعضی از علماء، بزرگان و اندیشمندان ما هم این عبارات را زدند چون دقت، توجه و واکاوی نکردند.

نقشِ تخریبی علماء آن عصر را شما ببینید که یا «رَغْبَهً فِیمَا کَانُوا یَنَالُونَ مِنْهُمْ» برای طمع یا «رَهْبَهً مِمَّا یَحْذَرُونَ» از روی ترس خفه شدند و عمل آنها ظلم را تأیید کرد.

سیلی حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه به اعتبارِ عبدالله بن عمرها

حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه در هنگام خروج از مکه نامه نوشتند که آن نامه سیلی به گوشِ اعتبار آن‌ها زد «بِسْمِ اَللّهِ اَلرَّحْمنِ اَلرَّحِیمِ مِنَ اَلْحُسَینِ بْنِ عَلِی إِلَی بَنِی هَاشِمٍ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّهُ مَنْ لَحِقَ بِی مِنْکمْ اُسْتُشْهِدَ مَعِی وَ مَنْ تَخَلَّفَ لَمْ یبْلُغِ اَلْفَتْحَ وَ اَلسَّلاَمُ».[۱۱] هر کس که به من ملحق شود؛ شهید می‌شود. اگر هم گمان کردید که امنیتِ همسر و فرزندانِ ما چه می شود؟! جوان هستیم و خیلی آرزو داریم، خانه خود را چه کار کنم؟! و… به فتح و ظفر نخواهید رسید.

محمد حنفیه

یک نقلی داریم که بنده امیدوار هستم که این نقل هم جزو بازیگری‌های جنگ روایتِ بنی‌امیه لعنه الله علیهم اجمعین و دروغ باشد ولی اگر نباشد؛ خیلی فاجعه است.

ابن عساکر در «تاریخِ مدینه دمشق» نقل می‌کند که حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه از محمد بن حنفیه ناراحت شد که اجازه همراهی فرزندانِ خود را هم نداد.

امیدوارم این نقل دروغ باشد البته محمد حنفیه و فرزندانِ او به کربلا نرفتند امّا امیدوارم که این انگیزه نباشد.
حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه ناراحت شدند. محمد حنفیه فرزندانِ خود را نگه داشت و گفت: اگر بروند به قتل می‌رسند! همان پسری را که محمد حنفیه اجازه نداد تا به کربلا برود، سال بعد در درگیری‌های حرّه کشته شد.

در همسایگی ما در زمان کودکی بنده، پسری باید به سربازی می‌رفت. سربازی در زمان جنگ؛ اعزام به جبهه داشت. پدرِ او تلاش عجیبی کرد تا با قایق و… به صورت قاچاقی پسرِ خود را به ترکیه و از آنجا به اروپا بفرستد. دزدان دریاییِ یا دیگران سرِ این پسر را بریدند و اموال او را هم بردند. این پسر در راهِ فرار از جنگ، خیانت، نافرمانی و بی‌آبرویی کشته شد در حالی که اگر این پسر در جنگ شهید شده بود؛ اولاً عاقبت به خیر شده بود…

خدا نصیب نکند. اگر کسی عزیز تازه گذشته دارد؛ یکی از دغدغه‌های او این است که عاقبت این عزیزِ من چه می‌شود؟! خانواده شهدا خیلی زجر کشیدند ولی به پذیرشِ جوانِ خود امید دارند حتی اگر فرزندشان جزو افراد ویژه هم نبوده بالاخره در جوانی جان خود را در راه خدا داده است. شهداء هم رده‌بندی دارند. امید به پذیرش یک شهید خیلی متفاوت است تا اینکه مثلاً فردی با موتور تک‌چرخ زده است…

ان شاء الله خداوند متعال همه درگذشتگان رحمت کند و هر کسی از شیعیان از دنیا می‌رود؛ در روح و ریحان باشد.

آن پدر مکرراً در اذیت و زجر است. پدر او هم آن‌قدری عمر نکرد چون خود او با خودش این کار را کرده بود.
امیدوارم این نقل ابن عساکر غلط باشد ولی اگر صحیح باشد؛ محمد حنفیه برای چند ماه زندگی بیشتر پسرِ خود، او را نفرستاد البته او هیچ یک از فرزندان خود را به کربلا نفرستاد.

مثلاً عنوان می‌کنند که محمد حنفیه پا درد داشت. سازنده سریال که انصافاً هم سریال را خوب ساخته بود، مجبور بود چیزی عنوان کند و نمی‌شد که از روی قصه رد شود. اصلاً حالا او پا درد داشت، فرزندانِ او هم پا درد داشتند که همراهی نکردند؟! فامیل‌های او هم پا درد داشتند؟!

آیا به صورت ناگهانی مثلاً سندروم پای دردناک در بنی‌هاشم به وجود آمد؟! نخیر این‌طور نبود و این خیلی واضح است که نخواستند با امام حسین صلوات الله علیه همراهی کنند.

تنها گذاشتنِ «حق»

عده‌ای در مدینه ده دفعه با حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه حرف زدند، حساب ‌و کتاب کردند و نیامدند بسان ما که حساب ‌و کتاب می‌کنیم و حق را بیان نمی‌کنیم.

مثلاً برادرم با همسرِ خود مشکل دارد امّا من به برادر خود نمی‌گویم: ظلم نکن. خواهرم با همسرِ خود مشکل دارد و خواهرِ من هم مرتکب ظلم شده است ولی من به خواهر خود نمی‌گویم: ظلم نکن.

ما متأسفانه برای خانواده، رفاقت، فامیل، پول و…حق را بیان نمی‌کنیم چون گفتنِ حق؛ هزینه دارد. افرادی که حق را بیان می‌کنند؛ کم هستند. ان شاء الله خداوند زبانِ ما را به حق‌گویی باز کند. اگر شجاعتِ حق‌گویی از شجاعتِ شمشیر زدن بیشتر و سخت‌تر نباشد؛ کمتر نیست.

سخنرانی عبیدالله بن زیاد لعنه الله علیه در مسجد اعظم کوفه

اُسراء را به کوفه آوردند. عبیدالله بن زیاد لعنه الله علیه به منبر رفت تا سخنرانی کند!

اگر شامیان می‌گفتند که علی (علیه السلام) نماز نمی‌خواند! کوفیان که چنین عبارتی را بیان نمی‌کردند. کوفیان، نماز شبِ و ضجه‌های حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه را دیده بودند. محرابِ نماز شبِ حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه را که جدا بود؛ دیده بودند. خطبه‌های حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه را حفظ بودند.

چطور شما تک‌بیتی‌های شعرِ شعراء ویژه را حفظ هستید؛ تاریخ نشان می‌دهد که دوست و دشمن، سخنانِ حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه را از بس که حکیمانه بود؛ حفظ بودند. وقتی سخنی حکیمانه باشد، دیگر شما کاری ندارید که شاعر؛ گوته یا حافظ یا یک هندی یا آلمانی و…باشد و لذا بیان می‌کنید. کلماتِ حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه را هم حفظ بودند.

کوفه هزار هزار فقیه و حافظ قرآن کریم داشت که مسجد کوفه هم محل تجمع این افراد بود. عبیدالله بن زیاد لعنه الله علیهما بر روی منبر نشست. حُمید بن مسلم؛ خبرنگار ِدشمن و گزارشگر جنگ نقل می‌کند: «لما دخل عبیدالله القصر و دخل الناس نودی الصلاه جامعه فاجتمع الناس فی المسجد الاعظم»[۱۲] روزی ندای نماز جماعت داده شد و مردم در مسجد اعظم کوفه اجتماع کردند.

مسجد کوفه ۴۰ تا ۱۰۰ هزار نفر جمعیت داشت؛ یعنی شهر جمع می شدند. مسجدِ کوفه محلِ تجمع شهر بود.
از امام زمان روحی له الفداء عذر می‌خواهم.

این را باید عرض کنم تا شما ببینید زمانی که ناموسِ خدا را به اسارت آوردند، چگونه علماء در کوفه خفه شده بودند.

عبیدالله بن زیاد لعنه الله علیه به منبر رفت و گفت: «الحمد الله الذی اظهر الحق واهله» حمد و ثنا خدای را که حق را آشکار و اهلِ حق را نشان داد! (منظور آن ملعون از «اهل حق» خود او، یزید و پیروانشان لعنه الله علیهم اجمعین بود.) «و نصر امیر المؤمنین یزید بن معاویه وحزبه» آن ملعونِ ازل و ابد را «امیرالمؤمنین» خطاب کرد! یزید بن معاویه و حزبش (لعنه الله علیهم اجمعین) را یاری کرد «و قتل الکذاب ابن الکذاب الحسین بن علی وشیعته» حسین بن علی را هم کُشت!

مسجد کوفه هزاران هزار از فقهاء، اصحابِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، تابعین، اندیشمندان، حُفاظ و…همه خفه بودند که یک نابینا بلند شد.

جناب عبدالله بن عفیف سلام الله علیه؛ سردار رشید اسلام

 «فلم یفرغ ابن زیاد من مقالته» هنوز حرفِ ابن زیاد لعنه الله علیه تمام نشده بود… آن ملعون ـ عبیدالله بن زیاد لعنه الله علیه ـ در چرندگویی سخنور قوی بود. قصد داشت که بیش از این بی‌ادبی و جسارت کند و هنوز اولِ کلام آن ملعون بود.

هنوز سخن ابن زیاد لعنه الله علیه تمام نشده بود که «حتی وثب إلیه عبدالله بن عفیف الازدی» عبدالله بن عفیف أزدی سلام الله علیه از جا جَست «ثم الغامدی ثم أحد بنی والبه» عبدالله بن عفیف أزدی از تیره غامِدِی از بنی والِبی است.

روای به صورت جزئی تیره و قبیله عبدالله بن عفیف را بیان می‌کند مثلاً بچه میدان خراسانِ تهران.
«و کان من شیعه علی کرم الله وجهه کانت عینه الیسری ذهبت یوم الجمل مع علی» چشم چپ خود را در جنگ جمل در راه حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه از دست داد. «فلما کان یوم صفین ضرب علی رأسه ضربه» در جنگ صفین به فرق سرِ ایشان ضربت شمشیر خورد «و أخری علی حاجبه» ضربه دیگری بر ابروی راست ایشان قرار گرفت «فذهبت عینه الاخری» چشم راست خود را هم از دست داد.
عبیدالله بن عفیف از دو چشم نابینا بود و لذا امکان رزمندگی نداشت امّا اگر مولا در کسی چیزی ببیند و او را صدا بزند؛ بالاخره خود را می‌رساند.

اگر شما کارِ حضرت سید الساجدین و حضرت زینب کبری صلوات الله علیهما را کمتر از کارِ حضرت قمر بنی‌هاشم صلوات الله علیه، حضرت علی‌اکبر علیه آلاف تحیه و الثناء، جناب حبیب و جناب عابس سلام الله علیهما می‌دانید؛ کار عبدالله بن عفیف سلام الله علیه را هم کمتر از انصارِ حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه بدانید.

جناب عبدالله بن عفیف سلام الله علیه امکانِ حضور در کربلا را نداشت.

کسی جرأت نمی‌کرد در آن فضای وحشی‌گری که ناموس خدا و سرهای مطهرِ شهداء را آوردند؛ سخنی عنوان کند. باید یک نفر فضا را می‌شکست. اصلاً عبدالله بن عفیف سلام الله علیه ذخیره خداوند متعال بود.

ابن اثیر در کتاب «الکامل فی التاریخ» می نویسد: علی بن الحسین (صلوات الله علیهما) تا شام تقریباً سکوت کردند. چون حضرت را هم به قتل می‌رساندند و لذا نباید سخن می‌فرمودند. سخن گفتن؛ وظیفه دیگران بود.
عبدالله بن عفیف سلام الله علیه دید که اگر حضرت زینب کبری سلام الله علیها سخنی بفرمایند؛ کتک خواهند خورد و لذا او از جا پرید.

همان‌طور او سعید بن عبدالله سلام الله علیه جلوی نمازِ حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه سینه سپر کرد؛ عبدالله بن عفیف سلام الله علیه هم خود را سپر کرد تا حضرت زینب کبری سلام الله علیها از حق دفاع نکنند.
«وثب إلیه» نابینا «فکان لا یکاد یفارق المسجد الاعظم یصلی فیه إلی اللیل ثم ینصرف» از زمانی که نابینا شد، پیوسته صبح تا شب در مسجد بود و نماز می‌خواند و پس از فراغت از نماز به خانه بازمی‌گشت. توانایی کار کردن نداشت.

همین که جناب عبدالله بن عفیف سلام الله علیه، کلامِ نحس ابن زیاد لعنه الله علیه را شنید، فرمود: «یا ابن مرجانه إن الکذاب ابن الکذاب أنت وأبوک والذی ولاک وأبوه» کذاب بن کذاب؛ تو (عبیدالله بن زیاد لعنه الله علیهما) و پدرت و آن کسی که تو را والی کوفه کرد (یزید لعنه الله علیه) و پدر او (معاویه لعنه الله علیه) هستید.
از عنوانِ
«یا ابن مرجانه» مشخص است که او را چطور مورد خطاب قرار می‌دهد.
«یا ابن مرجانه أتقتلون ابناء النبیین وتکلمون بکلام الصدیقین» ای پسر مرجانه! آیا فرزندانِ پیامبران را می‌کُشید و ادای راست‌گویان را درمی‌آورید؟!

عبیدالله بن زیاد لعنه الله علیه دید اگر عبدالله بن عفیف سلام الله علیه ادامه بدهد؛ یا شهر به هم می‌خورد یا چند نفر تحریک می‌شوند لذا بلافاصله دستور داد که عبدالله بن عفیف سلام الله علیه را بگیرند تا کسی جرئت نکند که سخنی عنوان کند.

آن زمان برای حفظ امنیت، هر کسی اهلِ یک قبیله بود و اهلِ قبیله همدیگر را مراقبت می‌کردند. هر قومی یک شعاری داشتند مثلاً وقتی مختار قیام کرد، شعار می‌دادند: «یا مَنْصورُ اَمِتْ»[۱۳] ای منصور! ای کسی که ولی دم انتقام هستی! بکُش. شعار بود و همه می‌شنیدند که راه می‌افتادند.

عبدالله بن عفیف سلام الله علیه إزدی بود و لذا شعار ازدیان را بلند فریاد زد: «یا مبرور» تا قبیله او متوجه شوند که الان باید علیه عبیدالله بن زیاد لعنه الله علیه عملیات کنند.

«عبد الرحمن بن مخنف الازدی جالس فقال ویح غیرک أهلکت نفسک وأهلکت قومک» عبدالرحمان بن مخنف (یکی افراد قبیله أزد) که در مجلس نشسته بود، گفت: خفه شو! خود و قومت را به کشتن دادی. الان وقتِ حرف زدن بود؟! تفاوت را ببینید.

در کوفه این‌قدر نیروی نظامی حاکمیت نداشت چون مردم سربازِ حکومت بودند. اگر مردم قیام می‌کردند، حکومت نمی‌توانست کاری انجام دهد.

خودِ خبرنگار دشمن نقل کرده است که «و حاضر الکوفه یومئذ من الازد سبعمائه مقاتل» هفتصد رزمنده أذی قهار در مجلسِ کوفه بودند ولی همه خفه بودند. این نابینا بلند شد.

عبدالرحمان بن مخنف أذی گفت: ساکت باش! ما را بیچاره کردی! الان دوباره ما باید کشته بدهیم! «رَهْبَهً مِمَّا یَحْذَرُونَ»… عدّه‌ای از رزمندگانِ أزْد برخاستند و عبدالله بن عفیف سلام الله علیه که نابینا بود را نجات دادند و نزد خانواده‌اش بردند ولی بسان ماجرای جناب مسلم سلام الله علیه که از دور غُربت او را تماشا کردند در حالی که او در خیابان‌ها از این طرف به آن طرف می‌رفت. «و تَفَرَّقَ عِنهُ الباقونَ حَتّی بَقِی وَحدَهُ یتَلَدَّدُ فی أزِقَّهِ الکوفَهِ لَیسَ مَعَهُ أحَدٌ»[۱۴]

هم قبیله های عبدالله بن عفیف سلام الله علیه برای حفظِ آبروی خود، او را تا درِ منزل اش بردند تا ظاهراً حکومت کاری با او نداشته باشد. بعد از دور تماشا کردند و جلو نرفتند.

عبیدالله بن زیاد لعنه الله علیه دستور داد که گردنِ عبدالله بن عفیف سلام الله علیه را بزنند «و أمر بصلبه فی السبخه فصلب» و او را در زباله دانی شهر به دار بکشند. جناب عبدالله بن عفیف سلام الله علیه را گردن زدند و بدنِ مبارک ایشان را در «سبخه» به دار آویختند ولی کسی جلو نیامد.

روضه مجلس یزید ملعون و دخترِ ارباب

اینجا که کوفه بود، اُسرا را سَوایایِ کفار نمی دیدند و گریه می‌کردند؛ دست از یاری برداشتند. شام چگونه بود؟! شام که منتظر انتقام بودند. آنجا کسی نبود که دفاع کند. اصلاً نمی‌شود این صحنه را تصور کرد لذا فقط یک گوشه آن را عرض می‌کنم.

اعیان را در مجلس خبر کرده بود و از همه هم پذیرایی می‌کردند. امام رضا علیه الصلاه و السلام که این روضه را خواندند البته بنده نمی‌توانم تمامِ کلمات آن را بیان کنم.

شیخ صدوق رحمه الله علیه در دو کتاب خود این روایت را نقل کرده است.

حضرت علی بن موسی الرضا المرتضی علیه آلاف تحیه و الثناء به این پذیرایی اعتراضی ندارند بلکه به چیزی که عرض خواهم کرد، اعتراض دارند.

زنان و کنیزان پشت پرده و سایر افراد بر روی صندلی‌ها و تخت‌ها نشستند. اهل بیت حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در وضع نامناسبی رو پا ایستادند. بنده از کنارِ جملات عبور می‌کنم.
وقتی آن ملعون بر تختِ سلطنت نشست، از همه پذیرایی می‌کردند ولی سفره پهن کردند.
گاهی وسطِ سفره یک گلدان گل قرار می‌دهند.

وسطِ سفره تشت قرار دادند. چند نفر را دعوت کرد و دور این سفره با هم سرگرم خوردن غذا و نوشیدنِ شراب شدند، سپس تخته نَرد را روی آن تشت گذاشت و به بازی نرد مشغول شد.

این ملعون در اینجا غلط‌هایی کرد که حضرت علی بن موسی الرضا المرتضی علیه آلاف تحیه و الثناء فرمودند که بنده جرئت بیانِ آن را ندارم… هر کس جام را می‌نوشید، ته‌مانده آن را…

ما نه گفتن آن را طاقت داریم… مگر چقدر از این وقایع به ما رسیده است؟! آن مجلس چند ساعت بود. ما مگر چند جمله از وقایع آن مجلس می‌دانیم؟! ما توان بیانِ و شنیدن آن چند جمله را هم نداریم. مگر یک دختر چقدر طاقت دارد؟!

دست‌ها را هم بستند. در کوفه یک‌قدری دست‌ها باز بود که حضرت رباب سلام الله علیها دویدند و سر را در آغوش کشیدند امّا اینجا دست‌ها را بستند که این اُسراء کاری نکنند. چقدر به این اُسراء فشار آمد تا شب آن بزرگواران را به خرابه بردند.

غرور ایشان شکست. دیگر بسانِ مرغِ سر کنده شده بود. همچو مرغ نیم بسمل، نمی‌توانست آرام شود.
افرادی که دختر دارند این را دیدند. اگر بچه کوچولوها قهر کنند، زود خوابشان می‌برد. یک گوشه می‌روند…
حسین جان! صورتِ مبارک خود را بر خاکِ خرابه گذاشت و به خواب رفت. ناگهان بلند شد و فرمود: پدرم را دیده بودم. خسته شدم، پدرم را می‌خواهم.

هر کار کردند، نتوانستند ایشان را آرام کنند. خلاصه می‌کنم. تشت را آوردند. بنده دیروز یک اشاره کردم ولی ده‌ها جمله بدتر از جمله جلسه قبل نسبت به آن سرِ مطهر اتفاق افتاد.

روبند را که کنار زد؛ وحشت کرد. قابل‌تحمل نبود. عقب عقب رفت ولی سرِ مطهر پسرِ فاطمه در تشت قرار داشت…

وقتی حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به خانه حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها تشریف آوردند، حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه به مادر فرمودند: «یا اُمّاهُ اِنّی اَشَمُّ عِندَکِ رائِحَهً طَیبَهً کَاَنَّها رائِحَهُ جَدّی رسُولِ اللهِ»[۱۵]… زبانِ حال این نازدانه این شد: «اِنّی اَشَمُّ عِندَکَ رائِحَهً طَیبَهً کَاَنَّها رائِحَهُ أبی» بوی پدرم را استشمام می کنم البته این دیگر چهره پدرِ من نیست. سرِ مطهر را در آغوش کشید و دست به صورت زخمیِ پدر کشید؛ «یا أبتاهُ مَنْ ذَا الَّذی أَیتمنی علی صِغَر سِنّی»[۱۶]


[۱]– سوره مبارکه غافر، آیه ۴۴٫

[۲]– سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۳]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۹۸٫

[۴] – خطبه ۱۳۱ نهج البلاغه. (اللَّهُمَّ إِنَّک تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ یکنِ الَّذِی کانَ مِنَّا مُنَافَسَهً فِی سُلْطَانٍ وَ لَا الْتِمَاسَ شَیءٍ مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ، وَ لَکنْ لِنَرِدَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِینِک وَ نُظْهِرَ الْإِصْلَاحَ فِی بِلَادِک، فَیأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِک وَ تُقَامَ الْمُعَطَّلَهُ مِنْ حُدُودِک.)

[۵] – المعیار و الموازنه فی فضائل الإمام أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السلام، جلد ۱، صفحه ۲۷۴٫ (اعْتَبِرُوا أَیُّهَا النَّاسُ بِمَا وَعَظَ اللَّهُ بِهِ أَوْلِیَاءَهُ مِنْ سُوءِ ثَنَائِهِ عَلَی الْأَحْبَارِ إِذْ یَقُولُ لَوْ لا یَنْهاهُمُ الرَّبَّانِیُّونَ وَ الْأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ وَ قَالَ لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ إِلَی قَوْلِهِ لَبِئْسَ ما کانُوا یَفْعَلُونَ وَ إِنَّمَا عَابَ اللَّهُ ذَلِکَ عَلَیْهِمْ لِأَنَّهُمْ کَانُوا یَرَوْنَ مِنَ الظَّلَمَهِ الَّذِینَ بَیْنَ أَظْهُرِهِمُ الْمُنْکَرَ وَ الْفَسَادَ فَلَا یَنْهَوْنَهُمْ عَنْ ذَلِکَ رَغْبَهً فِیمَا کَانُوا یَنَالُونَ مِنْهُمْ وَ رَهْبَهً مِمَّا یَحْذَرُونَ وَ اللَّهُ یَقُولُ- فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ وَ قَالَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ فَبَدَأَ اللَّهُ بِالْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیِ عَنِ الْمُنْکَرِ فَرِیضَهً مِنْهُ لِعِلْمِهِ بِأَنَّهَا إِذَا أُدِّیَتْ وَ أُقِیمَتِ اسْتَقَامَتِ الْفَرَائِضُ کُلُّهَا هَیِّنُهَا وَ صَعْبُهَا وَ ذَلِکَ أَنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیَ عَنِ الْمُنْکَرِ دُعَاءٌ إِلَی الْإِسْلَامِ مَعَ رَدِّ الْمَظَالِمِ وَ مُخَالَفَهِ الظَّالِمِ وَ قِسْمَهِ الْفَیْ‌ءِ وَ الْغَنَائِمِ وَ أَخْذِ الصَّدَقَاتِ مِنْ مَوَاضِعِهَا وَ وَضْعِهَا فِی حَقِّهَا…)

[۶] – سوره مبارکه مائده، آیه ۷۸٫

[۷] – سوره مبارکه بقره، آیه ۱۳٫

[۸] – بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام، جلد ۶۵، صفحه ۲۶۱. (وَ اَلْبَرَاءَهُ مِنَ اَلنَّاکثِینَ وَ اَلْقَاسِطِینَ وَ اَلْمَارِقِینَ اَلَّذِینَ هَتَکوا حِجَابَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ نَکثُوا بَیعَهَ إِمَامِهِمْ وَ أَخْرَجُوا اَلْمَرْأَهَ وَ حَارَبُوا أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیهِ السَّلاَمُ وَ قَتَلُوا اَلشِّیعَهَ رَحْمَهُ اَللَّهِ عَلَیهِمْ وَاجِبَهٌ وَ اَلْبَرَاءَهُ مِمَّنْ نَفَی اَلْأَخْیارَ وَ شَرَّدَهُمْ وَ آوَی اَلطُّرَدَاءَ اَللُّعَنَاءَ وَ جَعَلَ اَلْأَمْوَالَ دُونَهُ بَینَ اَلْأَغْنِیاءِ وَ اِسْتَعْمَلَ اَلسُّفَهَاءَ مِثْلَ مُعَاوِیهَ وَ عَمْرَو بْنَ اَلْعَاصِ لَعِینَی رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ اَلْبَرَاءَهُ مِنْ أَشْیاعِهِمُ اَلَّذِینَ حَارَبُوا أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیهِ السَّلاَمُ وَ قَتَلُوا اَلْأَنْصَارَ وَ اَلْمُهَاجِرِینَ وَ أَهْلَ اَلْفَضْلِ وَ اَلصَّلاَحِ مِنَ اَلسَّابِقِینَ وَ اَلْبَرَاءَهُ مِنْ أَهْلِ اَلاِسْتِیثَارِ وَ مِنْ أَبِی مُوسَی اَلْأَشْعَرِی وَ أَهْلِ وَلاَیتِهِ اَلَّذِینَ ضَلَّ سَعْیهُمْ فِی اَلْحَیاهِ اَلدُّنْیا وَ هُمْ یحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یحْسِنُونَ صُنْعاً `أُولئِک اَلَّذِینَ کفَرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ بِوَلاَیهِ أَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیهِ السَّلاَمُ وَ لِقائِهِ کفَرُوا بِأَنْ لَقُوا اَللَّهَ بِغَیرِ إِمَامَتِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَلا نُقِیمُ لَهُمْ یوْمَ اَلْقِیامَهِ وَزْناً فَهُمْ کلاَبُ أَهْلِ اَلنَّارِ وَ اَلْبَرَاءَهُ مِنَ اَلْأَنْصَابِ وَ اَلْأَزْلاَمِ أَئِمَّهِ اَلضَّلاَلِ وَ قَادَهِ اَلْجَوْرِ کلِّهِمْ أَوَّلِهِمْ وَ آخِرِهِمْ وَ اَلْبَرَاءَهُ مِنْ أَشْبَاهِ عَاقِرِی اَلنَّاقَهِ أَشْقِیاءِ اَلْأَوَّلِینَ وَ اَلْآخِرِینَ)

[۹] – الگوواره یا پارادایم، سرمشق و الگوی مسلط و چهارچوب فکری و فرهنگی است.

[۱۰] – نهج البلاغه، خطبه ۹۳٫

[۱۱] – بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام، جلد ۴۵، صفحه ۸۴. المناقب، جلد ۴، صفحه ۷۶.

[۱۲] – تاریخ الطبری، جلد ۴، صفحه ۳۵۰٫ (قال حمید بن مسلم لما دخل عبیدالله القصر ودخل الناس نودی الصلاه جامعه فاجتمع الناس فی المسجد الاعظم فصعد المنبر ابن زیاد فقال الحمد لله الذی أظهر الحق وأهله ونصر أمیر المؤمنین یزید بن معاویه وحزبه و قتل الکذاب ابن الکذاب الحسین بن علی وشیعته فلم یفرغ ابن زیاد من مقالته حتی وثب إلیه عبد الله بن عفیف الازدی ثم الغامدی ثم أحد بنی والبه وکان من شیعه علی کرم الله وجهه وکانت عینه الیسری ذهبت یوم الجمل مع علی فلما کان یوم صفین ضرب علی رأسه صربه وأخری علی حاجبه فذهبت عینه الاخری فکان لا یکاد یفارق المسجد الاعظم یصلی فیه إلی اللیل ثم ینصرف قال فلما سمع مقاله ابن زیاد قال یا ابن مرجانه إن الکذاب ابن الکذاب أنت وأبوک والذی ولاک وأبوه یا ابن مرجانه أتقتلون ابناء النبیین وتکلمون بکلام الصدیقین فقال ابن زیاد علی به قال فوثبت علیه الجلاوزه فأخذوه قال فنادی بشعار الازد یا مبرور قال وعبد الرحمن بن مخنف الازدی جالس فقال ویح غیرک أهلکت نفسک وأهلکت قومک قال وحاضر الکوفه یومئذ من الازد سبعمائه مقاتل قال فوثب إلیه فتیه من الازد فانتزعوه فأتوا به أهله فأرسل إلیه من أتاه به فقتله وأمر بصلبه فی السبخه فصلب هنالک (قال أبو مخنف) ثم إن عبیدالله بن زیاد نصب رأس الحسین بالکوفه فجعل یدار به فی الکوفه)

[۱۳] – انساب الاشراف للبلاذری، جلد ۶، صفحه ۳۹۰٫

[۱۴] – انساب الاشراف للبلاذری، جلد ۲، صفحه ۸۱٫

[۱۵] – عوالم العلوم و المعارف و الأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال، جلد ۱۱، صفحه ۹۳۰.

[۱۶] – المنتخب فی جمع المراثی و الخطب، طریحی، صفحه ۱۳۶٫