برای مشاهده و دریافت فایل PDF بسته مستندات این جلسه، اینجا کلیک نمایید.

 

 

شریعتی: بسم الله الرحمن الرحیم. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. سلام عرض می‌کنم خدمت دوستان عزیزم، بینندگان خوب و نازنین‌مان. به سمت خدا امروز خیلی خوش آمدید. به بحث فتنه‌ی خوارج رسیدیم. ظاهراً یک مقدمه‌ای را باید بشنویم و نکاتی را و ان‌شاءالله وارد بحث سابق‌مان بشویم.

حجت الاسلام کاشانی: بسم الله الرحمن الرحیم. جلسات گذشته ما به این جهت که خوارج آدم های خاصی که تمام شوند نبودند یک فرهنگ منحط، یک قشری گری با امکان تداوم بود، ویژگی های خوارج را عرض کردیم که ممکن است خدای ناکرده این جلوزدن ها برای ما اتفاق بیفتد. در زیارات اهل بیت خیلی داریم جلو زننده از شما مارق است. این معلوم است که خوارج مصداقی از جلوزنندگان هستند لذا خیلی خوب است آنها را واکاوی کنیم، بررسی کنیم. یک قدری به اندازه ی فرصت و عزیزان ما نکاتی عرض کردیم.
امیر‌المؤمنین (س) برای اینکه این شخصیت‌هایی که در حروراء جمع شده بودند بالاخره اهل علم آن زمان چه بسا محسوب می شدند، اهل عبادت محسوب می شدند، قراء محسوب می شدند و قرآن خواندن آنقدر برای آنها پرشمار بود که قرآن از نظر کمی ابداً غریب نبود، مهجور نبود. شب‌ها تا صبح «لهم دویّ بالقرآن کدویّ النحل‏» از دو کسی رد می شد فکر می کرد اینجا کندوی زنبور عسل است از بس که اینها اهل تهجّد و عبادت و قرآن خواندن بودند. زمزمه هایشان می رسید. قرآن زیاد خوانده می شد ولی قرآن مهجور بود. چی بود که قرآن مهجور بود؟ اینکه معلوم است که قرآن خواندن خیلی مهم است. اگر خدای ناکرده من انس با قرآن ندارم، به من بگویند تو به مهجور شدن قرآن کمک می کنی درست است. و خدا ان شاءالله به همه ی ما توفیق انس و الفت با قرآن، فهم کلمات الهی، تدبّر در آیات خدا، خداوند ان شاءالله ما را هم قرار بدهد، توفیق بدهد. اما اینکه خیال کنم قرآن می خوانم ولو روزی ۵ جزء، قرآن را از مهجوریت بیرون آورده ام، اینطوری نیست. گاهی گوهر قرآن، روح قرآن، حقیقت قرآن تحریف می شود. یا به واسطه ی نفس من که تعلقات دیگری دارم یا برای کج فهمی من. اینجا امیر‌المؤمنین (س) در نامه ی هفتاد و هفتم نهج البلاغه فرمایشی فرموده اند که بسیار بسیار مهم است. اتفاقاً مسئله ی ما هم هست. برای همین بنده می خواهم این مقدمه را تقدیم کنم. حضرت فرمود به ابن عباس که می خواهی بروی. حضرت دائم افراد شاخص و سرشناس و اهل سخن و گفتگو را می فرستاد با اینها گفتگو کند به دو دلیل روشن بشوند امام، امام آنها هم هست. دو، اگر جنگی صورت گرفت آدم های کمتری کشته شوند. دائماً افرادی را می فرستاد با اینها گفتگو کنند.
شریعتی: حضرت خیلی مدارا کردند.
حجت الاسلام کاشانی: عجیب. مدارای حضرت عجیب است. در هر سه جنگ مدارای حضرت عجیب است، اینجا هم همینطور. امیر‌المؤمنین (س) خیلی آقا است. امیر‌المؤمنین در روز هجوم به خانه اش وقتی احساس کرد زهرای اطهر می خواهد نفرین کند اشاره به سلمان کرد که با اینکه من را اینطور دارند می کشند می برند بگو نفرین نکند. اصلاً آقایی امیر‌المؤمنین عجیب است. الآن یادم افتاد عرض کنم ان شاءالله در بسته ی مستندات منتشر می کنم. ابن ابی الحدید می گوید من تعجبم از آن علی ناشناسی یعنی امیر‌المؤمنین که ما نشناختیم. که حتی نصارا که نبوت پیغمبر را تکذیب می کنند، پیغمبر ما را پیغمبر نمی دانند، او را دوست دارند. بعد می گوید ملوک افرنج و روم را برو ببین. برو ببین در فرنگستان، در روم، در قرن شش و هفت، چگونه برای مدح او از هم سبقت می گیرند. و بعد ما در همین فحث‌هایمان با رفقا از قرن سوم شعری از یک شاعر نصرانی پیدا کردیم که می گوید: چه می گویید که علی را چرا دوست داری؟ درست است من نصرانی هستم ولی خداوند مهر علی را در باطن حیوانات هم قرار داده است و از من تعجب نکنید. یعنی هر کسی با اندک انصافی سیره ی امیر‌المؤمنین (صلوات الله علیه) را ببیند شیفته می شود. چاره ای جزء دوست داشتن نمی ماند و اگر می بیند دوست ندارد باید برود مشکلش را درمان کند. یک جایی اشکالی هست. یک اشکال ساختاری دارد که نمی تواند او را دوست بدارد وگرنه دشمنانش زبان به مدح او باز کرده اند. از این همه آقایی و صبر و بزرگواری و گذشت، رفتار امیر‌المؤمنین (صلوات الله علیه) حیرت‌انگیز است. حضرت فرمود که با خوارج که همش قرآن می خوانند به قرآن استناد و استدلال و احتجاج نکن فقط چون قرآن با اینکه متن بسیار مهمی است، حتماً بارها عزیزان ما فرمایشات امیر‌المؤمنین راجع به قرآن را شنیده اند اما قرآن می تواند مظلوم واقع شود و هر کسی فهم خودش را به آن نسبت بدهد. قرآن کتاب ناطق است. در روایات اهل بیت هست که یک کتاب ناطق است. اما اگر به او دروغ نسبت دهند نمی تواند فریاد بزند که داری دروغ می گویی. لذا امیر‌المؤمنین فرمود به سنت قبلی پیغمبر احتجاج کن. چرا؟ چون اینها خاطرشان بود که پیغمبر چنین کرده است. حالا برای امروز عرض می کنم. این را بنده مقدمه قرار دادم که در جامعه ی اسلامی اختلاف هست. برخی خیال می کنند اختلافات جامعه ی اسلامی فقط اختلاف بین شیعیان با برادران اهل سنت است. و حال اینکه نیست. اگر علت این مسئله درست برداشت نشود، درست فهمیده نشود، درمان مسئله هم خراب خواهد شد.
ما در ذهن مان گاهی خیلی ساده انگاری داریم. مثلاً فکر می کنیم یک اسم امیر‌المؤمنین در قرآن بود مسئله حل بود. آقا نه بعضی از مباحث در قرآن آمده، سوره ی حج داریم. دیگر آیه نه. سوره ی حج داریم. چند بار در قرآن «أَقیمُوا الصَّلاهَ» داریم، «آتُوا الزَّکاه» داریم، « کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیام‏» داریم. آیا بین مسلمین، فرض کنید شیعه ای در عالم نبود، اختلافات حل است؟ آیا تفاوت در حکم شرعی بین مذاهب مختلف اسلامی، برادران ما نیست؟ فراوان. اینکه در نماز دست را بیندازند، نه شیعیان، دست را نزدیک سینه، پایین تر یا پایین تر بگیرند، اختلاف است. با اینکه نماز را می دیدند. یعنی از پیغمبر اکرم علنی، عمومی دیده شده است. در ذکرش، در نحوه ی ایستادنش، در نشستن، در حج اختلاف است. خیلی وقت‌ها پشت سر آن مذهب نماز خواندن، حنفی و شافعی و اینها هم قبول ندارند. بین خنفیان ها و شافعی ها نزدیک هزار سال است اختلاف سنگین است راجع به اینکه نماز جناب ابوحنیفه توهین به اسلام هست یا نیست. اصلاً شیعه ای در کار نیست. یک طرف شافعیان عزیز هستند و یک طرف حنفیان عزیز. پس باید ریشه ی اختلاف درست فهم شود که بشود درمان آن را هم درست گذاشت. بین بخاری و استادش ابن ابی شیبه و جناب ابوحنیفه اختلافات گسترده است. هم بخاری و هم استادش مفصل بر ابوحنیفه ایراد کردند. شاگردان آن بزرگوار هم متقابلاً جواب دادند. از تکذیب و تکفیر و اینها بگیرید تا حرف‌های شنیع برخی به برخی گفته اند. حرف‌هایی که اصلاً نمی شود نه در رسانه گفت و نه در حضور اطفال گفت. برخی از علما به برخی از علما گفته اند شیعی هم فعلاً در کار نیست. منبرها شکسته شده، خانه ها خراب شده، عالمانی کشته شده اند. مسئله چیست؟ مگر قرآن بین مسلمین نبود؟ اتفاقاً متن قرآن تقریباً می شود گفت کم اختلاف‌ترین موضوع بین مسلمین است. ولی اختلاف حل نشده است. چرا؟ چون اتفاقاً قرآن فرموده است که ای پیغمبر من… برای خدایی که ناقح صالح را از بین کوه معجزگون بیرون کشید، کاری نداشت یک قرآن، یک مصحف، از کوه بیرون بیاید. برای خدا کاری نداشت مصحف نازل شود. پیغمبری لازم بود که «لِتُبَیِّنَ لَهُمُ فی مَاخْتَلَفُوا فیه» که برای اینها موارد اختلاف را تبیین کند. ببینید آیه ی وضو در قرآن داریم. بعضی ها انقدر ساده هستند می گویند یک علی در قرآن بود. اصلاً یک علی بن ابی طالب، ابن عبد‌المطلب، ابن عم رسول الله هم بود مشکل حل نمی شد. مشکل را باید ببینیم کجاست. منظورم مشکل اختلاف در بین امت اسلام.
شریعتی: یعنی ریشه ی این اختلافات جای دیگری است. ریشه ی اختلاف جای دیگری است و برای درمان آن باید آن ریشه را درمان کرد یا به سمت حل آن درمان ریشه ای رفت. وگرنه اینکه خیال کنیم فقط دعوا در جهان اسلام یا اختلاف بین شیعیان اهل سنت است، این اصلاً یک… این همه مثال زدم، فرصت برنامه هم نیست بخواهم مثال بیشتر بزنم. برای همین عزیزان مسلمان ما در شبه قاره ی هند و هندوستان همه تقریباً عمدتاً حنفی هستند. اینها اختلاف سنگین دارند. گاهی رفتارهای خشونت‌آمیز دارند. همه از یک مکتب فقهی جناب ابوحنیفه هستند. پس اینکه فکر کنیم فقط یک گوشه دعوا است درست نیست. که من می بینم بعضی ها هم هی می گویند شیعیان عامل اختلاف هستند. بله، بزرگان ما فرمودند، ائمه ی ما فرمودند، بنده هم که کوچک همه هستم عرض می کنم تا ممکن است باید مهرورزی کرد، نباید اختلاف‌افکنی کرد. اینها سر جایش درست. ولی گنه کرد در بلخ آهنگری و در شوشتر دنبال مشکل بگردد. اینکه قرآن خیال کنیم اگر یک چیزی فرموده اختلاف حل می شود نه. ببینید اگر من نفس دارم که دارم، شهوت دارم، میل و رغبت دارم، تعلق دارم، شما به آیه استناد می کنید، بنده می بینم، می فهمم، نمی پذیریم. چکار می خواهید بکنید؟ یا نه، بنده مثل شما خوش فهم نیستم، کج فهمی دارم، اختلاف در فهم دارم نمی پذیرم. لذا فصل الخطاب لازم است و شاید یکی از عوامل اصلی مهجور شدن قرآن که در روایات ما فراوان به آن اشاره شده است این است که اگر شما مبین قرآن را خاموش کنی، آن وقت متن را می خوانند، خوارج هم می خوانند، یاران امیر‌المؤمنین هم می خوانند ولی شمشیر هم به روی هم می کشند. حالا کدام حق است، کدام باطل است، چه کسی چقدر حق را فهمیده است، این دیگر محل بحث می شود. آیا قرآن تبیین نکرده راه حل اختلاف چیست؟ چرا؟ قرآن فرموده است: «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا» (آل عمران/ ۳) قرآن وقتی فرموده است «أَقِمِ الصَّلاه» باید چه کار می کردند؟ زمان پیغمبر اکرم فرمود: ببینید من چه شکلی نماز می خوانم. آن شکلی که می بینید. همینطوری. بعد از پیغمبر اکرم اگر بعضی از مسلمین در نماز اختلافشان شد چکار کنند؟ سراغ متن خالی بروند؟ متن خالی تفاوت در فهم هست. حتی اگر کسی این وسط اهل تعلق و نفس و امثال اینها نباشد. قرآن کلیات را بیان می کند، در تبیین آن، تعیین مصداق آن، جزئیات آن، باید سراغ پیغمبر می رفتند. قرآن «حَرَّمَ الرِّبا» فرموده است. خدا ربا را حرام کرده است. ربا چیست؟ جزئیات آن چیست؟ مستثنیات آن چیست؟ فروعات آن کجاست. ببینید اساتید در حج، علمایی که درس خارج می دهند در حوزه ی علمیه خدا حفظشان کند، چندین سال به جزئیات این می پردازند. این تازه باز یک مسئله است. قرآن خودش فرموده است من کم کاری نکردم. «ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ‏ءٍ» (انعام/ ۳۸) چیزی کم نگذاشتم. حالا من و شما یا دیگران، مسلمین می خواهند بفهمند باید چکار کنند؟ باید بروند سراغ مبیّن. نماز  را چطوری؟ آنطوری که مبیّن فرموده است. حج چجوری؟ ربا را نخورند چه شرایطی دارد؟ روزه چیست؟ حالا حبل الله چیست که به آن چنگ بزنیم؟ چی یا چه کسی یا کجا را بگیریم که اعتصام صدق کند؟ «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا». ذیل تفاسیر برویم ببینیم. می گویند قیلَ یعنی اینطوری هم گفته شده است. قیلَ قیلَ قیلَ قیلَ. اینکه خودش شد بیست تا. اگر قرار شد حبل الله یک چیز باشد، اگر هر کس برود یک جایی را بگیرد، به یک موضوعی متمسک شود این خودش تفرق است. ولا تفرقوا نمی شود چون اگر قرار باشد حبل الله جلوی تفرقه را بگیرد حبل الله چیست؟ عروه وثقی چیست؟ یعنی کجا یا چی یا چه کسی را سراغش برویم؟ اگر بگویند ۱۵ نظریه در این رابطه هست، این خودش تفرقه است. یا مسئله ی هدایت. هر روز مسلمین ۱۰ بار می گویند: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیم‏» (فاتحه/ ۶) یعنی ما را به کدام راه. می دانید این راه هم فرد است، منحصر است. حضرت حق فرمود: «أَنَّ هذا صِراطی‏ مُسْتَقیماً» (انعام/ ۱۵۳) این صراط مستقیم من است. «فَاتَّبِعُوهُ» از این تبعیت کنید. «لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ» از راه های دیگر نروید. یک راه است. یک صراط است. صراط‌های مستقیم ما نداریم. یک صراط است. صراط مستقیم، سبل متفرقه. بعد ذیل اینکه صراط مستقیم چیست باز مفسرین گفته اند: قیلَ قیلَ قیلَ. ۱۶ تا، ۱۷ تا. این خودش معلوم است که اینها صراط نیست. آن گریه های شدید فاطمه ی زهرا (س) که می گوید رفتم گفتم خانم شما برای چی سر قبر حمزه سید‌الشهداء گریه می کنی، فرمود: اگر حق را به اهلش برگردانده بودند، هیچ دو نفری اختلاف نمی کردند. من یک توضیح مختصری بدهم. زمان پیغمبر اکرم منافق داشتیم، به پیغمبر اکرم توهین می کرد اما وقتی رسول الله حکم صادر می کرد، دیگر کسی جرأت نمی کرد اختلاف کند. در عمل وفاق اختلاف می افتاد چون فصل الخطاب بود. بجنگیم یا نجنگیم؟ شما چه می گویید؟ شما مشورت کنید. آخر سر رسول الله می فرمود می جنگیم یا نمی جنگیم. حرف آخر را یک نفر می زد. وقتی حرف آخر را می زد ولو منافق‌ها خوش‌شان نمی آمد، دیگر سکوت باید می کردند. معمولاً اینطوری بود. قاضی هم همین است. همه ی دنیا قاضی دارند. بین بدهکار و طلبکار ادعایی دادگاه می روند. هیچ‌وقت هم هر دو راضی برنمی گردند. بالاخره یکی ناراضی است. ولی قاضی را قرار دادند فصل الخطاب. فصل الخطاب در فهم آیات، فصل الخطاب در آن جایی که قرار است خون ریخته شود. صراط مستقیم برای اینکه هدایت شویم. هدایت مسئله ی حج نیست که یک فرع مهم فقهی باشد. هدایت اصل مسئله است. گمراهی اصل باطل است. اصلاً ما دیندار شدیم که هدایت شویم. آن چیست؟ حبل‌الله چیست؟ عروه ی وثقی چیست؟ اینجا مبیّن می خواهد. معنا ندارد بگوییم پیغمبر این را تبیین نکرده است. من فکر می کنم هر مکتبی باید برگردد این را برای خودش حل کند. در مکتب اهل بیت این خیلی روشن است که به حضرت زهرا گفتند چرا شما جلو افتادی، دختر پیغمبر هستی. «مَثَلُ الْإِمَامِ مَثَلُ الْکَعْبَهِ إِذْ تُؤْتَى وَ لَا تَأْتِی‏» من تا امام دارم دورش می گردم. یا حضرت صادق فرمود: پیغمبر این را زیاد می فرمود که «یَا عَلِیُّ أَنْتَ أَصْلُ الدِّینِ وَ غَایَهُ الْهُدَى‏» در جای دیگر «انت صراط المستقیم وَ حَبْلَ اللَّهِ الْمَتِینَ وَ العروه الْوُثْقَی» این یک تعبیر است. اساساً اگر حق در تعیّن یک شخص نباشد، فصل الخطاب نداشته باشیم، متن نمی تواند وفاق ایجاد کند. چرا؟ چون بنده می آیم خلاف شما می گویم. عقل به تنهایی نمی تواند وفاق ایجاد کند. این همه در گفتگوها دیدیم شما هر چه برهان عقلی بیاورید آخرش من حاشا می کنم. شما که در باطن من نیستی. یک فصل الخطاب بیرونی لازم است برای اینکه امت را به یک سمتی ببریم.
شریعتی: در محل بحث‌مان قراء و یا همان خوارج در واقع خودشان هر کدام از آیات قرآن اجتهاد می کردند.
حجت الاسلام کاشانی: بله، همه می گفتند آیه ی قرآن. امیر‌المؤمنین فرمود که ابن عباس… مثلاً بگویم. یک مثال آن را عرض کنم. اینها با همان تعبیری که ما دو هفته ی پیش اشاره کردیم که خیلی خام و سخیف بود می گفتند هر کسی که گناه کرد، مثلاً ما حکمیت را تحمیل کردیم. حکم خدا چیز دیگری بود. اینها تطبیق می کردند. گفتند هر کسی گناه کرد به حکم خدا تن نداد. بعد به این آیه استناد می کردند: «مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُون‏» پس ما کافر شدیم. اولاً توجه نمی کردند این آیه ۳ بار در قرآن آمده است. «مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ» کسی که به حکم خدا تن ندهد، «فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُون‏، فاسقون، ظالمون» پس به این راحتی نمی شود حکم کرد. بله، هر گناهی، رشحی از شرک هست. ریا که من دوست دارم جلوی شما چطوری دیده شوم، نمازم را چطوری ببینید، این رشحی از شرک هست ولی این شرکی که شرک جلی و بت‌پرستی هست نیست. اینها به راحتی هر گناهی را چون ترجیح هوای نفس بود بر امر خدا فکر می کردند کفر است. چون کفر است «مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُون‏».
حضرت می فرمود: ای ابن عباس برو به تبیین پیغمبر اینها را ارجاع بده. برو به اینها بگو آیا سارقان گناه کردند یا نه؟ از نظر شما کافر شدند. آیا وقتی پیغمبر به اینها حد می زد، اینها در جامعه ی اسلامی بودند یا در جامعه ی کفار؟ آن کسانی که اعمال خلاف اخلاق انجام می دادند، در زمان صدر اسلام، پیغمبر اکرم طبق آیه آنها را حد می زد، از نظر شما کافر شدند. آیا پیغمبر اینها را جزء کافرها حساب می کرد یا در جامعه ی اسلامی بودند؟ بله، کسی که حد بخورد، در دادگاه نباید شهادت بدهد. یعنی از یک سری از مثلاً عنوان های اجتماعی محروم است ولی مسلمان است. حکم دارد، باید نماز بخواند. مگر به سادگی می شود حقوق بیت‌المال دریافت کند؟ اینکه حضرت می فرمایند برو سراغ سنت یعنی بگو آن مبیّن در آن موضوعی که یاد شما است اگر بنا بر اینکه شما می فرمایید باشد هر کسی که گناه می کرد باید پیغمبر حکم کفر به او می کرد. او را بیرون از جامعه ی اسلامی می فرستاد. در حالی که اینطوری نبود.
شریعتی: برو آن حرف آخر را یادشان بینداز.
حجت الاسلام کاشانی: احسنت. یعنی اینها آیه را خوب حفظ هستند. قرآن را اصلاً حفظ هستند. اول آن را بگویی تا آخرش می روند ولی فهم ها خطاست، فهم ها سست است. این نشان می دهد که راهکار تبیین، راهکار جلوگیری از تفرقه همان است که صدیقه ی طاهره در خطبه ی فدکیه فرمود که «جعل امامتنا اماناً من الفرقه فصل الخطابه عندکم» در جامعه ی اسلامی فصل الخطاب لازم است، قاضی لازم است. تقریباً همه ی بزرگان اصحاب پیغمبر به این اعتراف کردند که حتی بعضی از خلفای بعد از پیغمبر گفته اند: «اقضنانا علی» آنی که از همه در قضاوت قوی تر است. می دانید که قضاوت چند رکن دارد. عدالت می خواهد، علم می خواهد، تقوا می خواهد، پس معلوم است که تیزهوشی می خواهد. کسی که از همه در قضاوت قوی تر است یعنی علمش بیشتر است، با‌تقواتر است، عادل‌تر است، تیزهوش‌تر است، کمتر فریب می خورد و امثال اینها. خب فصل الخطاب لازم است. اینها باید برمی گشتند. اگر قرار باشد برنگردند، اگر قرار باشد که سراغ فصل الخطاب نروند، این خلجان و تذبذب و رفت و برگشت و هی به چپ به راست، هی به این طرف به آن طرف کشیدن، عین آدمی که نقشه ی راهی را که می خواهد برود رانندگی بلد نیست، هر جایی فرعی ببیند آماده می شود که به آن سمت برود یا نرود. در واقع می شود بید مجنونی که در طوفان قرار می گیرد. در حالی که در این ماجرا امیرالمؤمنین (س) می خواست بفرماید برگردید به فصل الخطاب. مثال. یکی از بهترین یاران امیر‌المؤمنین اختلاف است که حتی جندب ازدی بود یا یک جوان دیگری. می گوید من در ماجرای جنگ نهروان با خوارج شک کردم. آخه این آقایان علما هستند و محاسن و جای سجده و قرائت و غسل روزانه برای استحباب آن و نماز شبی. شک کردم چطور می شود. با اینکه اینها ماجرای عمار را می دانستند، حقیقت امیر‌المؤمنین را می دانستند. امیرالمؤمنین (س) بعضی جاها از علوم غیبی ای که خداوند در اختیار او قرار داده بود برای آرام کردن دل‌ها استفاده می کردند. یک آن شک کردم گفتم مگر می شود؟ ما با یاران معاویه و شامیان می جنگیدیم خیلی از اینها فاسق بودند، فاجر بودند، آنها را می شناختیم. ولید بن عقبه بود و مروان بود. اینها معلوم بود کی هستند. اینجا چطوری برویم با نمازخوان ها بجنگیم؟ دچار شک شدم. امیر‌المؤمنین دید من دچار شک شدم، فرمود: برادر ازدی یا یک شخص دیگری از هم قبیله ای های او. فرمود بیا برویم. من را با خودش برد. من هم شک کردم که خدایا برویم بجنگیم یا نرویم بجنگیم؟ آمدند. دیده بان ها آمدند خبر دادند که یا امیر‌المؤمنین خوارج، آنها یک نهر بود. نهروان. اینها پشت نهر بودند، امیر‌المؤمنین داشت به سمت آنها می رفت که قبل از جنگ آماده شوند. گفت اینها از نهر عبور کردند. گفت از نهر عبور می کردند سپاه را بخواهیم عبور بدهیم کار سخت است. حضرت فرمود: خودت دیدی؟ گفت: بله. فرمود: عبور نکردند. اینها همین طرف کشته می شوند. گفت آقا من دیدم. حضرت فرمود: اینطوری نیست. این جوان، ببینید وقتی آدم پایه نداشته باشد، از آن طرف هم آقایی امیر‌المؤمنین است که می خواهد این را روشن کند. یعنی اصلاً چه لزومی داشت که امیر‌المؤمنین این را مطرح کند؟ می خواست اینها بفهمند. می گوید گفتم خب. اینجا یا این آقا ادعای علم غیب دارد می کند. منظور از علم غیب هم این است که از حضرت حق چیزی به او الهام شده است. اگر نباشد خودم شمشیرم را در چشم او می کنم. خنجرم را در چشم علی (س) می کنم. نفر بعدی آمد گفت: یا امیرالمؤمنین از نهر عبور کردند. حضرت فرمود: خودت دیدی؟ گفت: آره. حالا چون اینها از دور می دیدند ممکن بود خطای دید باشد یا اینها در آبتنی و غسل وسواسی بودند. حضرت فرمود: نه، اینطوری نیست. می گوید من دیگر مطمئن شدم. گفتم یا این علی حجت خداست که انقدر محکم اینجا نشسته، چه می داند آنجا رد شدند یا نشدند. می گوید تا رفتیم دیدیم. فرمود محل کشته شدن اینها پیش از نهر است نه آن طرف. من آنجا دیدم. بعد پشت سر من را گرفت یعنی لباس من را گرفت و گفت برادر ازدی متوجه شدی؟ می خواهم بگویم که اگر معیار نباشد، طرف کنار امیر‌المؤمنین قرار گرفته که به قول دیگران که می گویند ای کاش روزگار همه ی توان تان را جمع می کردی یک علی دیگری به این عالم می دادی. آن امیرا‌لمؤمنین که همه بیچاره ی او هستند از عظمتش، این جوان ازدی ایستاده چون معیار ندارد شک می کند. اسلام برای اینکه او شک نکند فصل الخطاب قرار داده است، حجت قرار داده است. برای همین بود که وقتی آمدند به پیغمبر گفتند یا رسول الله! علی در تقسیم غنائم در یمن چه کرده، چه کرده. پیغمبر نفرمود بیایید ببینم چه کرده است. رو برگرداند. حضرت فرمود: «هو ولیکم من بعدی» ولی است. اصلاً برای چی اعتراض می کنید؟ یعنی باید یاد بگیرید. من که پیغمبر هستم و معصوم هستم می گویم ببینید او چه می گوید. او ولی است. اصلاً نیازی نیست بیایید پیش من بگویید. علی تقسیم کند، من تقسیم کردم. «ان علی منی و انا منی» پیغمبر اکرم «علی مع الحق والحق مع علی مع القرآن والقرآن مع علی» به اندازه ای که بفهمند فرموده بود ولی دوره ی طولانی کتمان باعث شده بود مردم دچار حیرت می شدند. اصلاً گریه ی آن روز حضرت زهرا (س) برای همین بود. فرمود: بین شما هی اختلاف خواهد شد. چون آن چیزی را که از دست دادید حکومت علی در ماجرای بعد از پیغمبر نبود. بلکه حبل‌الله را از دست دادید، عروه ی وثقی را از دست دادید. صراط مستقیم را از دست دادید. یعنی اینکه هی دنبال صراط می گردید با هم اختلاف‌تان می شود. به چه کسی اعتماد کنیدم. خب بقیه هم فهمشان مثل من است. معصوم که نیستند. این درگیری و اختلاف و تا امروز جهان اسلام داعش بیشتر از اینکه شیعه کشته باشد اهل سنت کشته است. مسئله ی اختلاف اصلاً حل نمی شود.
شریعتی: در نگاه جزئی تر، در روزگار امروز ما و در زندگی فردی و در مواجهات ما با مسائل و در هجوم شبهه ها، احساس می کنم که ما هم همانقدر به این حبل‌ الله نیازمند هستیم.
حجت الاسلام کاشانی: و البته ما باید این را در نظر بگیریم که گرچه برای روزگار بعد از غیبت حضرت حجت (س) نکاتی هست که سر جایش مطرح است و حضرت هم خودش فرموده است به کجا مراجعه کنید، اما باید بدانیم در روزگاری که به امام زمان دسترسی نداریم چه خلأ بزرگی داریم و وقتی بنده صبح از خواب بلند می شوم حالت اضطرار ندارم، مثل بچه ای که در بازار بازی می کند آرام آرام. آن لحظه ای که یادش می آید، حس می کند باباش یا مادرش را گم کرده است، دیگر هر کاری با او بکنی، هر شکلاتی بدهی آرام نمی شود. من عین کسی که یا مخدر مصرف کرده یا مسکن، حس اضطراب و گم کردگی… چون آن بچه هم که می گوید پدر من گم شده است، پدر او گم نشده، این گم کرده است. امام زمان (ارواحنا فداه) بر ما سیطره دارد. ما دست‌مان گم شده و می گردیم. او سایه ی لطفش روی سر ما هست. این اضطرار نیست، این معلوم است یک تخدیر روحی یا تخدیر اعتقادی یک جوری شدیم. و خیلی وقت‌ها هم اشتباه می کنیم. کما اینکه امیر‌المؤمنین فرمود در دوره ی غیبت، عماد یقین، عمود یقین، آنجایی که به آن تکیه کنید را ندارید. نه اینکه حجت نیست، نه اینکه تکلیف معلوم نیست، نه اینکه نمی دانید چکار کنید ولی بالاخره آدم همراه امام معصوم کاری بکند با اینکه به امر او جای دیگر تنها باشد خیلی متفاوت است. این تفاوت را اگر حس نمی کنیم معلوم است که یک اشکالی در واقع ایجاد شده است. خلاصه امیر‌المؤمنین (س) فرمودند که با اینها مباحثه کنید ولی فقط قرآن نخوانید. از سنت پیغمبر. و سنت مکتوب اینجا منظور امیر‌المؤمنین نبود چون خیلی از اینها صحابی بودند. مثال‌هایی هم که زدم. یعنی یادتان هست ذیل این آیه پیغمبر چنین عمل کردند. درست است؟ خب پیغمبر که خطا نمی کند. پس فهم شما خطاست. اینها وقتی در گفتگوها و مناظرات کم می آوردند دست در گوش‌شان می کردند می گفتند گوش ندهید، گوش ندهید، الآن شما را سحر می کنند یا زیبایی کلامشان شما را می فریبد. دیگر حرف نزنید. نه با علی حرف بزنید نه با ابن عباس حرف بزنید. این خودش نشان می داد منطق ندارند. خوارج بعد از مدتی چون امیر‌المؤمنین (س) فرمود: هر کس به ما بپیوندد اگر آدم نکشته باشد آزاد است. هر کس برود سمت مدائن، منطقه را ترک کند، ما کاری با او نداریم. هر کسی که خانه اش می خواهد برود ما کاری با او نداریم. اصلاً حضرت آماده شده بود بعد از حکمیت که به جنگ شامیان برود. هر چه به او می گفتند خوارج، می فرمود بگذارید ما برویم با معاویه و شامیان بجنگیم شاید اینها عده ی بیشتری شان حق روشن شد. تا می شود ابتدا سراغ اینها نرویم. حتی آنها را دعوت کرد. فرمود: شما با من اختلاف دارید ولی در اینکه با شام بجنگید که اختلاف ندارید. برویم. گفتند نه، تو کافر شدی. ما کافر شدیم توبه کردیم ولی تو هم باید توبه کنی. یعنی کوتاه نیامدند. وقتی کوتاه نیامدند حضرت نا‌امید شد، آماده شدند به سمت شام بروند. لشکر شصت و چند هزار نفری را که جلسه ی پیش توضیحات بیشتری از آن گفتیم را به سمت شمال عراق به سمت شام بردند که بعد داستان ابن خباب پیش آمد. باز هم امیر‌المؤمنین اینجا حمله نکرد. یکی از یارانش را فرستادند که برو ببین چه اتفاقی افتاده است. شاید به خوارج بهتان زده اند. سلام خدا به امیر‌المؤمنین. آن همه فحاشی به حضرت می کردند، فرمود: نه، شاید اینها یک گوشه ای هستند حالا شاید بهتان است. گزارش رسیده بود که عبد‌الله بن خباب و همسر باردارش را با طفل درون رحمش و ۳ زن دیگر کشته اند و زن کشی در مکتب اسلام هم زدن بانو، هم کشتن، بسیار قبیح است. چون زن ها در جنگ معاف هستند. شما اگر درگیری هم دارید با مردان درگیر هستید. به خانم ها چکار دارید؟ به بچه ها چکار دارید؟ این دیگر علامت رسمی ایجاد نا‌امنی است. خبر رسید یک مرد و چهار زن و یک طفل درون رحم را کشتند. باز هم حضرت فرمود یکی از نیروهایشان را عبدی ها از قبیله ی صعصعه و زید فرستادند، او رفت آنجا ببیند چه شده است. تا آمد گفت من از طرف علی بن ابی طالب آمده ام ببینم چه شده است، او را هم کشتند. خبر کشتن نماینده ی رسمی امام. شما ببیند چه آدم های سفیهی بودند. مثل این می ماند در مذاکرات بین دو کشور، نماینده ی کشور دیگر را بکشند. یعنی دیگر ببینید چه وضعی داشتند. حضرت مصمم شدند. با این حال نیروها هم پیش حضرت  آمدند. گفتند آقا ما داریم می رویم شام. اینها به خانم ها رحم نمی کنند. عرب بسیار بدش می آید از اینکه به یک زن حمله کند. ببینید چقدر باید اوضاع وخیم باشد که به یک بانو جسارت شود. مثلاً در کربلا آن اسارت اتفاق بیفتد یا نسبت به زهرای اطهار (س) اتفاقی بیفتد. اینها مواردی است که در تاریخ عرب نمونه هایش زیاد نیست. نمی گویم هیچ نمونه وجود ندارد و دیگر هر کسی از این کارها می کرده است، ننگ ابدی برای او بوده است. این کار را خیلی وقیح می دانسته اند. می گفتند مرد باش برو با مردان بجنگ. به حضرت گفتند اینها معلوم است که اگر ما برویم شام، بیایند کوفه را بگیرند، زن و بچه ‌ی ما را بکشند، نیروهای رزمنده تر کوفه کم شده است. چکار کنیم؟ خلاصه اصرار کردند، امیر‌المؤمنین هم (س) باز نیرو فرستاد. منتها ایندفعه با نیرویی که نتوانند آن یک نفر را بگیرند. که شما اگر بگویید که آن چند نفری که قاتل بودند، معرفی کنید، ما با بقیه ‌ی شما کاری نداریم تا برویم صفین و بیاییم و هر کسی از شما قتل نکرده باشد، ما او را مجازات نمی کنیم. اینها یکپارچه  گفتند ما همه مان کشتیم. اگر چند نفر یک نفر را در یک درگیری ای بکشند، همه را قصاص نمی کنند. اما یک جمعیتی مسلحانه نا‌امنی ایجاد کنند، یک نفر هم کشته شود، این جمع متهم هستند. البته باز که امیر‌المؤمنین آمد فرمود اگر به خاطر فقط عبد‌الله بن خباب که اعتراف کردید برای ایجاد نا‌امنی او را کشتید. همه ی شما را بکشم اسراف نیست اما اگر کسی در قتل شرکت نکرده، برود من کاری با او ندارم. باز هم فرصت می دهم چون نمی خواهم شما کشته شوید. هزار تا، پانصد تا، سیصد تا، سیصد تا، دویست تا. همینطور هی ریزش کرد تا آن جمعیتی که قبلاً چهار هزار تا شده بود. در مناظرات قبلی خیلی از بزرگانشان را حضرت به انحای مختلف، یا در مناظره یا با اینکه به او پیشنهاد داد تو برو جای دیگری خدمت کن که یقین داری خدمت است. خلاصه جمعیت را چهار هزار رسانده بود. یک هزار و یک پانصد و چند تا اعداد مختلفی که نوشتند، غریب به هزار و هفتصد هشتصد تا ماندند. باز از اینها هم حضرت باز شروع به گفتگو کرد، روز نبرد فرمود با اینکه اینها انقدر کار کردند، فرمود ما شروع کننده نخواهیم بود. حالا که دیگر نا‌امنی ایجاد کردند اینها را محاصره کردند، فرمودند شروع را بگذارید آنها شروع کنند. باز شروع به گفتگو و محاجه با اینها کرد. کدام شما صفین بودید؟ من برای شما تعریف کنم. یک بار برگردید از اول مرور کنید ببینید شما اشتباه کردید یا ما؟ اگر من اشتباه کردم من برمی گردم. ببینید من کجا اشتباه کردم. ولی من برای شما توضیح می دهم. انقدر نرمی امیر‌المؤمنین را ببینید ولی کنارش گاهی به هیچ وجه کوتاه نیامده است مثلاً. این را عمداً می خواهم کنار هم بگذارم، عزیزان مان رفتار حضرت دست‌شان بیاید. جای مدارا اگر باشد، قطعاً امیر‌المؤمنین مدارا می کند. خبر دادند که خوارج دوست دارند شما یک توبه بکنید. حضرت که دائماً توبه می کرد، استغفار می کرد، نه اینکه گناهی کرده باشد. امیرالمؤمنین رئیس عباد عالم است. حضرت فرمود: استغفر الله من کل ذنب. به خوارج خبر دادند که علی توبه کرده است. این قبل از جنگ است. خوشحال. خیال کردند فتح الفتوح کردند. یعنی در دلشان هم می دانند امیر‌المؤمنین قابل قیاس با معاویه نیست. گفتند حالا برویم در رکاب او با معاویه بجنگیم. علی از کفر توبه کرده است. امیرالمؤمنین نماز ظهر خوانده بود. اشعث آمد پیش امیر‌المؤمنین. هر جا فتنه هست در حکومت امیر‌المؤمنین اشعث هست. نماز ظهر را خوانده بود، می خواست نماز عصر بخواند. گفت این خوارج آمده اند امروز این مسجد دوباره پر شده است. بزرگان خوارج آمده اند. می گویند شما از کفر توبه کردی. حضرت کاری نداشت توبه کند اما حضرت بین دو نماز برگشت و ایستاد. فرمود: دروغ می گوید کسی که می گوید من از کفر توبه کردم. من از کفر توبه نکردم چون کافر نشدم. دوباره لاحکم الا لله، ان الحکم الا لله. فحاشی شروع شد دوباره رفتند. یعنی حضرت انقدر تلاش می کند جمعیت اینها را کم کند کشته نشوند یک طرف، اما اینکه اگر قرار باشد حق گم شود، امام جامعه ی اسلامی فصل الخطاب بگوید من کافر شدم. اولاً که نشده است، ثانیاً اینجا جای مصلحت هم نیست، جای تقیه هم نیست که بگویند اقرار به کفر کرده است. شامیان می گفتند علی نماز نمی خواند. حالا حضرت بیاید یک چنین حرفی هم بزند اصلاً جا نداشت. اینجا کوتاه نیامد ولو اینکه خیلی ها برگشتند. خلاصه در این شرایط جنگ نهروان با شروع‌کنندگی خوارج آغاز شد.
شریعتی: حضرت جنگ با خوارج را جزء افتخارات دوران حکومت خودشان می شمرند و می فرمایند که من چشم فتنه را درآوردم که کسی جرأت آن را نداشت. این باز برمی گردد به همان ویژگی هایی که شما اشاره کردید؟
حجت الاسلام کاشانی: خیلی سؤال مهمی است. حالا اگر یک وقتی هم جسارت شد ممکن است وقت آن طرف را هم بگیریم. اینجا دو نکته ی مهم هست. یکی اینکه آن هیبت خوارج را اگر کسی می دید، مخصوصاً خوارجی که امیر‌المؤمنین جنگید. چون بعداً دیگر پس‌مانده ها بودند دیگران جنگیدند. وجوه و آبروداران و برخی از اصحاب و عباد و رؤسا و دانشمندانشان بودند. کسی جرأت نمی کرد به اینها… اصلاً هر کسی سمت اینها می رفت متهم به جنگ با اسلام می شد. قیافه های اینها همه نماد اسلام، همه لباس اسلام به تن. اصلاً کسی فکر نمی کرد یک روزی کسی جرأت کند به سمت اینها برود و مقابل اینها بایستد. و حضرت به جنگ تحجر که رفت، هیچ‌کس نمی توانست این کار را بکند. بت تحجرشکستن از بت فسخ و فجور و شام شکستن به مراتب سخت‌تر است چون آن طرف فسخ و فجورش آشکار بود. این طرف اشک روان و عبادت شب و قرآن روز و روزه و پیشانی پینه بسته و خیلی این… یعنی هر کسی به سمت اینها می رفت متهم به بی دینی می شد. حضرت به جنگ یک تفکر منحط اسلام دروغینی که بسیار خوب لباس اسلام به تن کرده بود رفت. اصلاً غیر از امیر‌المؤمنین هیچ‌کس جرأت نمی کرد با اینها در بیفتد. لذا جای افتخار داشت و البته حکومت حضرت خیلی آسیب خورد. جنگ با صفین کشته های امیر‌المؤمنین و شهداء در کوفه اند، برخی کوچک در بصره هستند، کشته های معاویه در شام و اطراف شام هستند. اما در خوارج در یک کوچه یک سرباز امیر‌المؤمنین هست و یک خارجی از خوارج. و وقتی در جنگ همدیگر را کشتند، در دو خانه ی بغل هم، یکی قاتل آن یکی شده است. یعنی بذر نفرت بین مردم شهر عملاً پاچیده شد. جنگ داخلی است. یکی از خطرات جنگ داخلی این است که همسایه ها با هم درگیر شدند. یکی این طرف است، یک آن طرف و به هم زخم زدند. و دیگر اصلاً انسجام شهر کوفه از هم پاچید. گرچه امیر‌المؤمنین راهی نداشت. خیلی تلاش کردند این اتفاق نیفتاد. به همین جهت هم نیروی نظامی حضرت به شدت آسیب خورد ولی همه ی اینها به خاطر آن انسان های سبک‌سر تندروی متحجری است که متأسفانه با امیر‌المؤمنین درگیر شدند.
 تلاوت صفحه ی ۵۵ قرآن کریم
حجت الاسلام کاشانی: بسم الله الرحمن الرحیم. این صفحه ای که امروز تلاوت شد خیلی نکات فراوانی دارد که یکی از آنها را عرض می کنم. در پایان صفحه حضرت حق که موضوع حضرت مریم (س) است پیغمبر ما به حضرت حق می فرماید که «ذَلِکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیبِ نُوحِیهِ إِلَیکَ» این از آن خبرهای غیبی بود که به تو گفتم، به تو وحی کردم. تو نبودی آنجا ببینی. این نبودی ببینی علامت عظمت کار است. تو نبودی آنجا ببینی که چگونه اینها در مسابقه ی اینکه چه کسی مریم را می خواهد کفالت کند با هم درگیر بودند و هیچ‌کس کوتاه نمی آمد بخواهد به دیگری این فرصت را بدهد و نزدیک بود که این درگیری منجر به دعوا شود از عظمت اینکه چه کسی کفیل مریم بشود. صفحه ی قبل می فرماید که «کفلها زکریا» زکریا کفیل شد. خدمت کردن و کفالت به حضرت مریم (س) انقدر افتخار بزرگی بود که بین انبیاء بنی اسرائیل و دیگران، اینجا کسی به نفع کسی کوتاه نمی آمد کنار برود نمی خواستند این فضیلت را از دست بدهند. خدمت به حضرت مریم (س) که مادر حضرت عیسی است. همینطور در مورد زهرای اطهر (س). همه ی بزرگان و وجوه اصحاب پیغمبر در خواستگاری سبقت می گرفتند و رسول خدا هم خوشش نمی آمد و پاسخ منفی می داد. چرا؟ چون می دانستند این زن برجسته ای که همینطور که اینجا داریم «وَاصْطَفَاکِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِینَ» برتری از زنان عالمیان، آنجا هم سیده ی نساء العالمین و سیده ی نساء اهل الجنه هست. لذا همه آمدند. ولی پیغمبر اکرم فرمود که عقد ازدواج فاطمه ی من بر عهده ی من نیست، با خداست. این نشان می دهد که گاهی خدمت به یک زن الهی بالاترین افتخار یک پیغمبر می تواند باشد.
شریعتی: بسیار خب. خیلی از شما ممنون و متشکر هستم.